این کلیپ فوق العاده زیبا برای تغییر زندگی و رهایی از تنش های روزانه و افسردگی طراحی شده است
در این انیمیشن، «سگ سیاه» نماد «افسردگی» است. این ویدئو نشان میدهد که سگ چگونه زندگی راوی را تحت تاثیر قرار میدهد. در این انیمیشن که توسط سازمان بهداشت جهانی معرفی شده، افسردگی به یک سگ سیاهرنگ تشبیه شده که در وجود همه آدمها هست. نکته مهم اینست که بتوانیم این سگ را تحت کنترل خود درآوریم و نگذاریم تا بر زندگی ما مسلط شود.
گروه تحقیقاتی عباس منش آن را به فارسی دوبله کرده و با کیفیت بالا در اختیار هموطنانمان قرار داده است تا به امید خدا همه ما زندگی شاد تر، سالم تر و موفق تری داشته باشیم.
این فایل تصویری را هر روز بارها و بارها ببینید تا همواره بالاترین سطح انرژی را در خود احساس کنید. در صورتی که این کلیپ را تاثیرگذار احساس کردید به دوستانتان هم هدیه دهید و یا در شبکه های اجتماعی خود به اشتراک بگذارید تا به این طریق احساس خوب را به کل جهان منتشر کنیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری کلیپ انگیزشی شماره ۲ | "درمان سگ سیاه افسردگی"49MB6 دقیقه
به نام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها و افکارم
با سلام خدمت استاد عزیزم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار
بعد از 3 سال بودن با شما استاد امشب اومدم سراغ این فایل و وقتی فایل رو گوش دادم گذشتهی قبل از آشنایی شما رو به یاد آوردم زمانی که :
سگ سیاه افسردگی اونقدر توی وجودم بزرگ شده بود که همه چیز برام بی معنی شده بوده .روزها از پی هم میگذشتن و به خاطر تسلط این سگ تمامی زندگی من تحت تاثیر قرار گرفته بود :
احساس بی ارزشی و عدم لیاقت توی وجودم موج میرد و به خاطر همین از جمع فراری بودم و سعی میکردم خودم رو از همه دور کنم تا کسی من رو نبینه و سوالی ازم نپرسه
وقتی میدیدم آدم های اطرافم بدون هیچ دلیلی شادن برام تعجب آور بود که اینا دیوانه ان چه دلخوشی دارن که اینقدر خوشن وقتی دلیلی برای خوشی وجود نداره
وقتی توی جمع شادی قرار میگرفتم از شدت غصه و حسرت میخواستم منفجر بشم
وقتی کسی عروسی میکرد من توی عزا بودم و متعجب از خوشی های اونها
زندگی برام بی معنی شده بود
ترس از آینده تما وجودم رو گرفته بود
توی ی برزخی بودم که نه میخواستم زنده باشم چون دلخوشس نداشتم و نه میخواستم بمیرم چون چیزی رو جلوی خودم نمیدیدم
از بی عدالتی خداوند لجم گرفته بود که چرا اینجوری همه چیز رو تقسیم کرده که سهم من شده این و خداوند و خانواده ام رو مسبب همه چیز میدونستم
بدترین چیز برام حاضر شدن توی جمع بود چون اعتماد به نفسی نداشتم
نگار توی ی قفسی بودم که هر روز داشت تنگ تر و تنگ تر میشد
اونقدر استرس و اضطراب داشتم که دلشوره های عجیبی سراغم می اومد
اصلا امیدی به زندگی نداشتم
اونقدر حساس و شکننده شده بودم که تا کسی چیزی میگفت بغض میکردم و گریم میگرفت و بدتر از اون چون مجبور بودم این قضیه رو پنهان کنم فشار روحی روانی زیادی بهم وارد میشد
و با مرگ مادرم شدت تمام این موارد بیشتر و بیشتر شد و حلقه تنگ تر و تنگ تر
تا اینکه در یک شب شهریوری خداوند من رو هدایت کرد به سمت شما استاد و از همون شب اوضاع کم کم شروع کرد به تغییر کردن
امید به زندگی در وجودم جوانه زد
شادی که جایی توی زندگیم نداشت کم کم توی زندگیم پدیدار شد
نگاهم کم کم تغییر کرد و از بدبینی هدایت شدم به خوش بین تر شدن
سپاسگزاری ی جایی توی زندگیم پیدا کرد
مجموعه ی احساسات بدی که توی وجودم بود کم کم جای خودشون رو به کمی ناراحت بودن و دل گرفته بودن و کمی بی حوصله بودن داد
دیگه کمتر از جمع فرار میکردم و کمتر احساس بی لیاقتی شدید میکردم و اعتماد به نفسم ی کم بالاتر رفت
ترسم از آینده کمتر شد
و همه ی اینها فقط و فقط با تلاش برای تغییر دادن آگاهانه باورها اتفاق افتاد
همه ی این ها با بها پرداخت کردن و قربانی کردن اتفاق افتاد
بهایی که من پرداخت کردم 3 سال مدامت بر کار کردن روی خودم بود هم زمانی و هم مالی که بحث زمانیش خیلی بیشتر از مالی بود و هنوز هم دارم این بهای زمانی رو پرداخت میکنم و همین الان هم دارم با گوش دادن و نوشتن و بررسی کردن قبل خودم و الانم دارم بها پرداخت میکنم بهایی که بقول استاد ارزشش را داشت و دارد چون به من کمک کرد که آگاهانه سگ سیاه درونم رو کنترل کنم و با قوی تر کردن خودم اون رو ضعیف تر کنم
نمییگم خیلی خیلی خوب عمل کردم اما خوب بوده
و بابت این کنترل آگاهانه از شما استاد عزیزم سپاسگزارم که بمن یاد دادین که چطور این کار رو بکنم البته که این کنترل کردن باید همچنان ادامه داشته باشه