نکته:
ممکن است توسط گروه تحقیقاتی عباس منش، اصلاحات بسیار کوچکی از نظر ساختار جمله و املا در متنهای نوشته شدهی دانشجوی این دوره ایجاد شده باشد.
نکته:
ممکن است توسط گروه تحقیقاتی عباس منش، اصلاحات بسیار کوچکی از نظر ساختار جمله و املا در متنهای نوشته شدهی دانشجوی این دوره ایجاد شده باشد.
ریحانه ی عزیز دیر وقتی نیست که این کامنت رو نوشتی و من مشتاقم بدونم تا چه مقدار موفق بودید در کار کردن روی این ترمز، امروز با کامنتت به پهنای صورت اشک ریختم کامنتت رو کپی کردم توی نوت گوشیم و بارها میخونمش، امروز برای هر خط کامنتت من صفحه ها دفتر پرکردم، به جای پنج ستاره هزار ستاره باید به کامنتت بدم ان شا الله همونطور که انرژی کامنتت حال منو دگرگون کردن زندگی تو رو هم دگرگون کنه عزیزم، اگر پیشم بودی اونقدر الان احساساتی شدم که سرتاپاتو بوسه بارون میکردم، از خدا برات بهترین ها رو میخوام، نمیدونی با کامنتت چقدر پرده از جلو چشمم برداشتی و چقدر جواب سوالای ذهنم رو دادی، خط به خط کامنتت من بودم ریحانه ی عزیز، اونجا کهگفتی از محبوب بودن و تو چشم بودن ترس داری اونجا که گفتی مخلوطی از چشم زخم و احساس گناه و حس قربانی شدن و مسئول دیگران دونستن خودتی، اونجا که گفتی سال ها دویدم اما نتایج کوچیکبود انگار داشتی منو توضیح میدادی، منم مثل تو خسته ام عزیزم از دویدن ها ونتیجه ی در خورد تلاش نگرفتنم، امشب دوست دارم تا خود صبح بیدار باشم و با خدای خودم راز ونیاز کنم و ازش کمکبخوام، کمک بخوام برای برداشتن این ترمز زنگ زده که به اندازه ی تمام عمر منه، از خدا سپاسگزارم که هدایتم کرد به کامنتت، من به تازگی دوره ی عزت نفس رو خریدم، یه دور گوش دادم و از هر جلسه چند صفحه کامنت خوندم امروز داشتم خودم رو آماده میکردم برای دور دوم که با جون و دل شروع کنم که برخوردم به کامنتت در قسمت برخی نتایج دوستان از دوره ی عزت نفس، برخورد که نه، هدایت خداوند، چوم قبلش از خدا تواستم بگه من چه مرگمه کلی قبل دیدن کامنتت من اشک ریختم با خودم و خدای خودم و بعدش انگار خدا دستموگرفت آورد سر کامنت تو، کامنت هایی کهگزینش شده و در صفحه ی محصول هست، با خوندن کامنتت دگرگون شدم کل زندگیم و رفتارهام جلو چشمم رژه میرفت، ریحانه ی عزیز من اینقدر توی این باور ایراد دارم که وقتی آگهی بازرگانیم رو برای جمع خانم های توی پارک خوندم از اینکه اون قسمت موفقیت هایی که به دست آوردم رو بخونم شرم داشتم نه اینکه برای موفقیت هام ارزش قائل نبودم یا اونا رو کوچیک میدونستم نه، فقط برای اینکه نکنه دل اونا بسوزه وحسرت بخورن وچون این باورو داشتم و دارم بهم ثابت شد در تمام چهار مورد اجرای آگهی بازرگانیم بعد اتمام نگاه حسرت بار افراد بهم بود و حس حقارت درباره ی خودشون رو توی چشماشون میدیدم اونقدر موفقیتام تو چشمشون بزرگ بود که سرشونو مینداختنپائینو خودشونو حقیر میدیدن جلوم و چشم میدزدیدن ازم، اون شب با اینکه آگهی بازرگانیم رو با موفقیت تموم کردم تو راه برگشت اصلا حالم خوب نبود همش حالت نگاه یکی از اون خانم ها جلوی چشمم بود و اینقدر خودم رو سرزنش کردم توی دلم، واسه چی واسه کی؟به چ گناهی؟من باید به خودم افتخار میکردم برای اینکه تونستم تمرین به این سختی رو انجامش بدم اما افتخار که نکردم هیچ… و الان فهمیدم چرا؟من خودم رو مسئول حال خوب بقیه میدونم، من همش مواظبم کسی با رفتار من چه خوب چه بد اذیت نشه، من خیلی تو این مورد کار دارم خیلی، همش این فکر توی ذهنم هست که با موفق شدنم به بقیه ظلم میشه من یه احساس گناه وحشتناک در مورد کل مقوله ی موفقیت دارم، ازت ممنون میشم اگر باز حرفی تجربه ای در این زمینه داشتی باهامون به اشتراک بزاری.