/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png00گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 10:43:032023-05-01 18:29:37برخی از تجربیات خریدارانِ دوره عزت نفس
32نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
تجربه احسان عزیز از آگاهیهای بروزرسانی شده در جلسه 4 | دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد عباسمنش عزیزم سرکار خانم شایسته و همه ی هم دوره ای های عزیزم در دوره ی عزت نفس سلام.
این قسمت آپدیت از اون فایل هایی شد که باید هر روز تا آخر عمرم گوش بدم چه فایلی بود استاد. الان که دارم این متن رو مینویسم سرشارم از حس سپاسگزاری از خداوند به خاطر این فایل و تشکر از شما استاد از عمق وجودم ممنونم به خاطر این فایل. قبل از هر چیز واقعا سپاسگزارم به خاطر اینکه دوره ها رو آپدیت میکنید و رها نکردید. هم به خاطر متن های فوق العاده ی خانم شایسته هم توضیحاتی که شما اضافه کردید. درسته که مسیر همون مسیر قبل است و قانون یک قانونه ولی مهارت های شما در توضیح و تفسیر مطالب به زبان ساده تر قابل فهم در و عمیق تر کاملا غیر قابل انکاره. پر از حس تحسین بودم تمام زمان فایل داشتم تحسینتون میکردم استاد. تمام زمان آپدیت این قسمت خدا رو شکر کردم به خاطر این مسیری که ما رو هدایت کرده و به خاطر اینکه ما رو در مدار همدیگه قرار داده. همچنین خودم رو هم خیلی تحسین کردم استاد چون انصافا نگاه کردم و دیدم درصد خیلی بالایی دارم عمل میکنم و انصافا شاگرد خوبی هستم برای این تفکر برای این مکتب برای این قانون حالا اسمش هرچی که هست اسمش عباسمنش، خداست، دینه نمیدونم فقط با تمام وجودم درک کردم که ما بسیار بیشتر از بسیاری از مردم دنیا داریم به هدایت های الله توجه میکنیم، داریم اصل رو از فرع تشخیص میدیم و اسیر دام فرعیاتی نشدیم که شیطان ذهن خیلی از انسان ها رو داره باهاشون بازی میده. چقدر خوب ما این بازی رو یادگرفتیم که به هرچیزی توجه بکنیم گسترش پیدا میکنه و به هر چیز توجه نکنیم از زندگیمون خارج میشه. چقدر خوب یادگرفتیم که به زیبایی ها توجه کنیم به چیزهایی که احساس خوبی به ما میده به چیزهایی که از نگاه انسانیت چیزهای درستیه به چیزهایی که فراتر از نگاه مذهب و دین و قومیت، هر انسانی در ذات خودش میدونه که زیباست میدونه که خوبه میدونه که رنگ و بوی خدایی میده.
چیزی که بیش از هر نکته ای توی این فایل من رو به وجد آورد این بود که استاده ما چقدر از جنس ماست، چقدر نجواهای ذهنی، کنترل های آگاهانه ای که روی این نجواها انجام میده، مسیری که اومده تا به اینجا رسیده، گام هایی که برداشته، امید ها و ترس هایی که داشت و کنترل ذهنی که مردانه انجام داده چقدر شبیه وقایع زندگی خود ماست و چقدر این مسئله من رو امیدوار کرد چقدر خوشحال شدم چقدر از خودم راضی تر شدم و چقدر خدا رو سپاسگزاری کردم. خدا خیرت بده استاد با تمام وجودم دارم میگم هرچند که خدا داده و هرکس توی این مسیر حرکت بکنه چیزی به جز خیر و برکت نمیبینه. من فکر نمیکنم استاد موفقیت دیگری در دنیا وجود داشته باشه که انقدر ساده، واضح و قابل فهم برای شاگردانش بتونه توضیح بده. چقدر احساس نزدیکی کردم به شما و اینکه این مسیری که دارم میام درسته. من برای سال 2020 اهداف بزرگی در نظر گرفتم. دقیقا از زمانی که شروع به نوشتن اهداف کردم نجواها شروع شده که نه بابا تو کجا اونا کجا. بعد دقیقا به همین روش شروع کردم گفتم من این موفقیت و اون و اون و…. به دست آوردم که خیلی بزرگه و آرزوی خیلیاست. بعد ذهنم گفت نه بابا اگه مهاجرت رو میگی که فلانی این فرصت رو ایجاد کرد و آوردتون اینجا و کلی جهش و اتفاق توی زندگیت رخ داد حالا یه بار شانسی شده قرار نیست که تکرار شه. گفتم که مگه چیزی به جز من و باورهام در زندگی من تاثیر داره؟؟ و خب تو این یه مورد من عالی کار کردم استاد که فقط من هستم و ذهنم هیچ کس نمیتونه به من کمکی بکنه و من تم نمیتونم به کسی کمک بکنم. بعد قشنگ دیدم که ذهنم خفه شد آروم آروم احساسم عالی شد. یعنی تک تک نکاتی که توی آپدیت این جلسه گفتید تماما کارهاییه که دارم توی یکی دو ماه اخیر انجام میدم. توی خیلی از موارد ذهنم میگه اون مورد فرق داشت این پیچیدگی خیلی زیادی داره این کار تو نیست و جاهایی که راه حل پیدا نمیکنم میگم من نمیدونم خدا به وقتش هدایتم میکنه. میدونید آخرین حربه ای که ذهنم زد چی بود گفت که اکی خدا میتونه کمک کنه ولی هزینه ش اینه که ایمان نشون بدی و ایمان نشون دادن یه جاهایی ورود به دل ترس هایی ست که یه ذره دردناکه. گفتم باشه من هزینه ش رو میدم و هرچقدر ترسناک باشه میرم جلو و خودم رو آماده کردم برای ورود به دل هر ترسی و نمیدونید استاد که چه قدرتی پیدا کردم که کاملا واضح دارم توی رفتارهام میبینم. اصلا جنس صحبت کردنم با همه به شکل محسوسی قدرتمندانه شده تقریبا بدون هیچ کنترل خاصی. استاد از اعماق قلبم ممنونم که بازی ذهن رو به ما یاد دادی. راه مقابله با نجواهای احمقانه ای رو به من یاد دادی که قبلا مثل ماست جلوشون تسلیم میشدم و چه فرصت هایی که از دست ندادم.
شاید خیلی ها ما رو مسخره کنن شاید خیلی ها به این کارهایی که ما میکنیم بخندن به این که من میام خونه و کوچکترین پیشرفتم در ارتباطات یا زبان رو تحسین میکنم ولی این همون مسیری هست که من رو به درآمد و خانه و زندگی و ماشین فوق العاده و ارتباطات عاشقانه و سلامتی و شادی و بی نهایت نعمت دیگه رسانده که آرزوی همان انسانهایی ست که به مسیر ما میخندن.
تجربه ایلیا عزیز از آگاهیهای بروزرسانی شده در جلسه 4 | دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و هم دوره ای های فوق العاده دوره عزت نفس
استاد واقعاً مطالب و تمریناتی که در این جلسه گفته شده رو باید با طلا نوشت، من بالاخره فهمیدم که چرا یک سری کدهایی که مینویسم رخ نمیدن با اینکه دارم از محصولات مخطلف شما استفاده میکنم و روی باورهام در حوضه های مخطلف مثل ثروت، روابط و خیلی خواسته های دیگری که دارم کار میکنم. من در مورد تمرینی که در این جلسه گفتید خیلی فکر کردم و فهمیدم دلیل اینکه من به خواسته هایم نمیرسم اینه که من به دلیل کمبود عزت نفس و عدم خودباوری هیچ قدمی در راستای خواسته هایم بر نمیدارم و تازه این ویژگی رو ایمان نامیدم که من هیچ کاری نکنم و هیچ قدمی بر ندارم و بزارم ترس و بی ایمانی بهم غلبه کنه و همه چیز خودش اتفاق بیفته، فارغ از اینکه همه چیز در راستای قدم هایی که من بر میدارم اتفاق میفته یعنی همینطور که من قدم هارو برمیدارم همزمانی ها رخ میده چون من طرف خودم رو انجام میدم و خدا هم طرف خودشو. الان میفهمم چرا اینقدر عزت نفس مهم هست، چون ما وقتی روی باورهامون کار میکنیم یک سری عیده های حرکتی بهمون گفته میشه، برای مثال من مدهاست که دارم روی بسته روانشناسی ثروت کار میکنم و اون باورهایی که گفته شده رو تکرار میکنم و هر باری که این کار رو انجام میدم یک سری عیده های حرکتی بهم گفته میشه ولی من به دلیل ترسهایی که دارم براش قدم بر نمیدارم، چون عزت نفس هست که توحید رو در دل ما زنده میکنه و باعث میشه ما به الهاماتمون عمل کنیم و در جهت خواسته هامون قدم برداریم. این عدم درک صحیح من از صحبتهای شما بوده که فکر میکردم من فقط باید روی باورهام کار کنم و خودش اتفاق میفته و من هیچ کاری نیاز نیست انجام بدم در صورتی که در داستان حضرت موسیٰ ما میبینیم که موسیٰ روی باورهاش کار میکنه و خداوند این عیده رو بهش الهام میکنه که برو با فرعون صحبت کن و موسیٰ اونجا باید در جهت خواستش قدم بر میداشت و ایمانشو در عمل نشون میداد و در زندگی خودم هم من نگاه کردم و دیدم که خواسته هایی رو که بهش رسیدم مثل پیشرفت در حوضه ای که عاشقش هستم من روی باورهام کار میکردم و همزمان قدمهایی که بهم الهام میشد رو بر میداشتم یعنی من تا الان نمیدونستم که رسیدن به خواسته ها و تغییر باورها ترکیب تلاش ذهنی و عمل به عیده ها و قدم برداشتن هست و فکر میکردم من روی باورهام کار میکنم و خودش اتفاق میفته و من هیچ حرکتی نباید بکنم.
من وقتی که داشتم در تمرین این جلسه خواسته هایی رو که هزاران بار من درخواستشو به خداوند فرستادم و روی باورهام کار کردم رو مینوشتم همش یادم میومد عیده هایی رو که بهم الهام شد به دلیل باورهایی که روشون کار میکردم ولی من هیچ قدمی در راستای اون باورها و اون عیده ها بر نداشتم بخاطر ترسهام ولی خدارا شکر میکنم که اینقدر دقیق با توجه به مداری که درش هستم درک بهتری از قانون بهم میده و در ضمن این یکی از درخواستهایی هست که من تقریبا هر روز در تمرین ستاره قطبی مینویسم که درک شفافتر و بهتری از قانون داشته باشم و جالبه که هر روز این انفاق داره برام رخ میده.
یک درک شفافتری که من در این جلسه از قانون داشتم با اینکه هزاران بار این جلسه رو گوش دادم قانون تکامل بود، و اینکه خودباوری قدم به قدم ایجاد میشه و یک کسی که کل زندگیش تحقیر شده نمیتونه یک دفحه باور کنه که میتونه به یک جایگاه خیلی بالا برسه و باید قدم به قدم ایجاد بشه با رسیدن به هدفهای کوچکتر، البته منظورم اینه که منطقی شدن اون جایگاه هایی که میخواهیم بهشون برسیم با تکامل در ایجاد خود باوری اتفاق میفته نه اینکه اصلا نتونم به اون جایگاهی که میخوام بهش برسم فکر کنم چون من هر روز خودمو تجسم میکنم ولی منطقی نیست هنوز. بنابر این با این درک من برای قدم اول در ایجاد خود باوری تصمیم گرفتم هدفی که میخوام بهش برسم رو بدنسازی بزارم و میخوام نفسم رو بیشتر کنم توی باشگاه روی تردمیل و زمان بیشتری بدوم کاری که در گذشته واقعا با اینکه میدونستم باید توش خوب بشم ولی میترسیدم و قدم بر نمیداشتم براش. در ضمن میخواستم بگم نوشتن این کامنت هم هدایت خداوند بود بهم چون من میخواستم زمانی کامنت بزارم که تمرینات این جلسه رو انجام دادم و نتیجه گرفتم ولی خداوند هدایتم کرد به جلسه 1 دوره کشف قوانین که استاد اونجا گفته بودن هر درک بهتری که از قانون دارید و هرکجا که تو ذهنتون جرقه میزنه به اشتراک بزارید و البته وقتی که عمل کنم به این آگاهی ها و برگردم و این کامنت رو بخونم خودم هم خیلی حال میکنم.
استاد واقعا سپاسگزارم بابت بروزرسانی این جلسه خیلی بهم کمک کرد.
تجربهی ریحانه عزیز از آگاهیهای بروزرسانی شده در جلسه سوم | دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و تمامی دوستانم در خانواده صمیمی عباسمنش
حدودا یک هفته ای هست که اصلی ترین پاشنه آشیل زندگیم رو پیدا کردم. همیشه می دونستم یه پاشنه آشیل بزرگ تو زمینه عزت نفس دارم که مانع نتیجه گرفتن و موفقیت من در تمام زمینه های زندگیم می شه.
کار من یه کار هنریه و سال هاست دارم براش تلاش می کنم. اما نسبت به زمان و انرژی و هزینه ای که برای کارم گذاشتم نتایجم خیلی کوچیک بودن. یه جورایی دیگه انگار داشتم انگیزمو از دست می دادم. چون کارام تا یه جایی خوب پیش می رفت و یهو وسط کار یا در مرحله ای نزدیک به پایان کار متوقف می شد! این اتفاق چندین بار تکرار شد و من هربار شوکه می شدم که چرا اینجوری شد؟ همه چیز که داشت خوب پیش می رفت چرا یهو متوقف شد؟؟؟ حتی اگر در موضوعی موفقیتی بدست می آوردم مدت زمانش خیلی کوتاه بود و زود از دستش می دادم.
هر بار این اتفاق رنجم می داد و هر چی فکر می کردم چه باور یا کد مخربی وجود داره که مانع از موفق شدن و نتیجه گرفتن من می شه یا باعث از دست رفتن نتایج می شه، متوجه نمی شدم. چندین و چند باور مخرب رو به مرور زمان و با درک بهتر آگاهی ها پیدا کردم و هر بار نشونه هایی دریافت می کردم اما باز هم نتایج کوچک بودن و می دونستم مسئله ی من چیزی فراتر از اینهاست!
دو سه هفته پیش یه شب با خواهرم در مورد قانون و کار و زندگی خودمون صحبت می کردیم. جفتمون نظرمون این بود که باید دیگه واقعا رو عزت نفسمون کار کنیم تا نتایج عالی بگیریم.
دقیقا فردای اون شب در کانال تلگرام عباسمنش دیدم خبر بروز رسانی دوره عزت نفس رو دادین. همونجا از شوق با صدای بلند گفتم این نشونه خداست!!! جالبه خواهرم هم وقتی دیده بود همین عکس العملش بود و عصر که همو دیدیم از شوق نمی دونستیم چیکار کنیم.
دوره عزت نفس بروزرسانی شد. یه شب با خواهرم داشتیم فایل تصویری جلسه سوم رو نگاه می کردیم که درباره احساس گناه بود. بعد از دیدن فایل به خواهرم گفتم من احساس می کنم دیگه احساس گناه و عذاب وجدان ندارم نسبت به دیگران. خداروشکر مدتهاست این حسو ندارم.
امااااا… دریغ که من غافل بودم…
درست فردای اون روز اتفاقی در زمینه کارم افتاد که دوباره همون حس رنج رو داشتم و به شدت ذهنم رو درگیر خودش کرد. اون شب خییلی با خواهرم حرف زدم. خیلی به گذشته فکر کردم و به خواهرم می گفتم هر چی مرور می کنم گذشته خودم و خانوادمون رو، می بینم ما خیلی تلاش کردیم، هیچوقت کم نذاشتیم، هر قدمی لازم بوده تو زندگیمون برداشتیم اما چرا نتایجمون انقدر کوچیکه؟؟؟( آخه دقیقا همین اتفاق تکرار شونده برای من، برای برادر و خواهرم و حتی خانوادم بارها و بارها تکرار شده بود. همین که کارهامون تا یه جایی پیش می رفت و یهو وسط کار یا نزدیک به پایان متوقف می شد و نتیجه ای حاصل نمی شد، و یا اگر در مواردی نتایجی می گرفتیم عمرش کوتاه بود و خیلی زود از دست می رفت.)
اون شب خیلی با خواهرم حرف زدم و فکر کردم. تمام ذهنم پر از سوال بود.
شب که دفترم رو باز کردم تا تمرین ستاره قطبیم رو انجام بدم ذهنم آروم نمی گرفت. یهو یه حسی تو درونم گفت: بنویس!
شروع به نوشتن کردم و اونجا هم پرسیدم از خدا که چرا کارهام اینجوری پیش می ره و یهو از یه جایی متوقف می شه. چیه که مانعه؟ چه ترمزیه که نمی ذاره من کارهام تا انتها انجام بشه و نتیجه بگیرم؟
یهو یه صدایی تو درونم گفت: ترسه!
گفتم: ترس از چی؟
گفت: ترس از حسد حسودان!
(همین الانم که دارم اینارو می نویسم مو به تنم سیخ می شه و تنم داغ می کنه)
و ادامه داد: حس قربانی شدن از اینکه دیگران چشم دیدن موفقیت من رو ندارن، و حس عذاب وجدان از اینکه اگر من به موفقیت هایی برسم دیگران ببینن غبطه و حسرت می خورن.
دیگه اونجا بود که تند و تند شروع به نوشتن کردم. می گفت و من می نوشتم.
این موضوعی بود که باعث شده بود همیشه وقتی دیگران از توانایی هام تعریف می کردن می خواستم یه جوری نشون بدم که من برتری ای نسبت به دیگران ندارم! همیشه از دیده شدن و موفقیت فرار می کردم. هیچوقت اهل پُز دادن نبودم و نیستم چون همیشه از غبطه خوردن دیگران می ترسیدم و عذاب وجدان می گرفتم. حتی وقتی تو خیابون دارم چیزی می خورم و یهو یه بچه یا آدم نیازمند بهم زل می زنه یکی از عذاب آورترین لحظات زندگیمه!
یادم اومد که من همیشه از تعریف و تحسین شدن تو جمع فراری بودم(با اینکه حس خوشایندیه) چون از حسد و دشمنی می ترسیدم. همیشه انگار به طور ناخودآگاه کاری می کردم که از دیگران پایینتر باشم که باعث غبطه و حسرت خوردن دیگران نشم. حتی نسبت به خواهر و برادرم هم همین حسو داشتم.
همیشه با تمام وجودم به خاطر موفقیت های دیگران خوشحال می شدم و اگر ذره ای در وجودم بهشون غبطه می خوردم احساس گناه داشتم. اما برای موفقیت های خودم هم باز من احساس گناه داشتم از اینکه نکنه باعث حسرت و غبطه و رنج دیگران بشم؟!
دیگران همیشه با افتخار از موفقیت هاشون صحبت می کنن ولی من نه! انگار که گناهی مرتکب شدم!!!
توجه زیاد من به این موضوع هم باعث شده بود که افراد با چنین ویژگی ای رو بیشتر به خودم جذب می کردم و همیشه حس می کردم اطرافیانم به من حسادت می کنن و یا به من غبطه می خورن و واقعا هم اینو به من نشون می دادن و یا حرف هایی می زدن که مطمئن می شدم.
فهمیدن این موضوع بسیار تلخ بود برام! البته که خوشحال بودم از فهمیدنش اما وقتی فکر کردم که این همه سال از عمرم و نتیجه نگرفتن هام دلیلش این موضوع بوده برام تلخ بود واقعا…
یادم اومد که من و خواهر و برادرم این حسو بیشتر از مادرم الگو برداری کردیم. چون مادرم یه عمر مورد حسد خواهرش بود و گاهی هم مادرش. مادرم واقعا همیشه از این موضوع رنج می برد. چون یکی از خاله هام اصلا میونه خوبی با مامانم نداشت فقط به دلیل حسادت، و کاملا هم به زبون می آورد و نشون می داد. سال های ساله که با مادرم قهره و همیشه دنبال حرف و حدیث درآوردن برای مادرم و خانواده اش بود. مادرم اوایل خیلی تلاش می کرد که این رابطه رو خوب کنه و مدام دیگران بهش عذاب وجدان می دادن که تو کوچکتری و برو ازش عذرخواهی کن، برو باهاش آشتی کن و… در حالی که اصلا مادرم کاری نکرده بود که بخواد عذرخواهی کنه!
خلاصه تنها جمله ای که یادمه همیشه مادرم تو اون روزا می گفت این بود که: خدایا من ازت هیچچی نمی خوام، همه چیزو به اون بده که شاید دیگه انقدر حسادت نکنه به من. آخه من که تو زندگیم چیز خاصی ندارم چرا اون آروم نمی گیره؟
همیشه به ما هم می گفت زیاد تو چشم بودن خوب نیست! باعث می شه دیگران حسادت کنن و غبطه بخورن اونوقت انرژی منفی اونا باعث نابودی زندگی آدم می شه.
من خودم به چشم زخم اعتقادی ندارم، خصوصا از وقتی فایلای استاد رو گوش کردم. اما متوجه شدم این دیدگاه هم باز یه جورایی ریشه در همین موضوع باور به چشم زخم داره.
خلاصه این پاشنه آشیل از چند جهت تو زندگیم وجود داره(احساس گناه و عذاب وجدان، احساس قربانی شدن، باور به چشم زخم، باور اینکه من مسئول دیگران و احساساتشونم)، نه تنها تو زندگی من که تو زندگی کل خانوادم!
زمانی که بچه بودم تو شهرستانی زندگی می کردیم که پدرم اونجا فرد بسیار شناخته شده ای بود و به خاطر همین همیشه ما زیر ذره بین بودیم. در دوران مدرسه من و خواهر و برادرم به خاطر همین موضوع زیاد اذیت می شدیم چون همه فکر می کردن که به ما به خاطر پدرمون نمره می دن یا پارتی بازی می کنن برای ما. در حالی که هرگز اینجوری نبود! معلم ها یا مدیر و ناظم مدرسه هم همیشه از ما یه جور دیگه ای توقع داشتن و مدام به رومون می گفتن تو که دختر یا پسر فلانی هستی باید اینجوری باشی! از تو بعیده فلان رفتار! و…
همین موضوع هم باعث شده بود که هیچوقت دلم نمی خواست تو چشم باشم، خاص باشم.
همیشه می خواستم به دیگران نشون بدم که من آدم خاصی نیستم! استعداد خاصی ندارم! منم مثل شما معمولیم! من تافته جدا بافته نیستم!
من به خاطر هوش و گیرایی و دقت و خلاقیتی که به لطف خداوند دارم، همیشه در کلاس های مختلف به طور ناخودآگاه از همون جلسه اول، توجه اساتیدم رو به خودم جلب می کردم اما همیشه از این موضوع فراری بودم و احساس گناه داشتم. همیشه از خاص بودن، محبوب و معروف بودن فراری بودم. از دیده شدن می ترسیدم. از دست دادن موقعیت ها انگار منو رها می کرد از عذاب وجدان؛ و اون موقع بود که حس قربانی شدن به خودم می گرفتم که دیگران چشم دیدن موفقیت های منو ندارن! اشکال نداره بذار همون دیگران خوش و موفق باشن، من نمی خوام باعث رنج کسی بشم.
انگار من مسئول خوشی و رنج دیگرانم!!!!
متاسفانه من خودم رو لایق موفقیت و ثروت و خوشبختی نمی دونستم! خب طبیعیه که وارد زندگیم هم نمی شدن! فهمیدم تا وقتی من خودم رو لایق بهترین ها ندونم، بهترین ها وارد زندگیم نمی شن! اگرم موفقیت یا موقعیتی رو با تلاش زیاد بدست بیارم، زود از دست می دم. همه دلیلش احساس عدم لیاقت و عذاب وجدانه!
این بود اون پاشنه آشیلی که باعث شده بود تمام طول زندگیم تا الان لنگ بزنم!
این بود اون کد مخربی که نمی ذاشت برنامه های زندگیم درست ران بشه و دقیقا در لحظه آخر کارو متوقف می کرد!
آره! این بود اون ترس و عذاب وجدان مسخره ای که نمی ذاشت رها باشم و لذت ببرم از پیشرفت!
این بود اون گاری ِ سنگینی که سال ها به خودم بسته بودم و هر چی تقلا می کردم ، باز هم حرکتم کند بود و رنج آور و خسته کننده!
خدا هم اون شب تایید کرد و بهم گفت: این همون اصلی ترین پاشنه آشیلته که باید از میون برش داری!
اما از اون شب عجیب احساس سبکی می کنم. انگار یه بار بزرگ از رو دوشم برداشته شده. اون گاری رو از پشتم باز کردم…
وقتی فردای اون روز برای خواهرم از این پاشنه آشیل گفتم اونم تایید کرد که دقیقا این پاشنه آشیل خانواده ماست! با هم حرف می زدیم در موردش و اشک می ریختیم.
استاد نمی دونم چجوری ازتون تشکر کنم که چقدرررر به موقع شروع به بروزرسانی دوره عزت نفس کردین! درست الان زمانش بود و خداروشکر که مدارم اون قدری بالاتر رفته بود و آماده بودم برای درک و دریافت این آگاهی ها و پیدا کردن این پاشنه آشیل، که البته من پیداش نکردم خدا برام پیدا کرد. او بهم گفت وقتی که پر از سوال و ابهام بودم. خدایا شکرت! خدایا شکرت! خدایا شکرت!
همون حس درونیم ازم خواست که بیام و این کامنت رو ثبت کنم. وظیفم بود که باید انجامش می دادم چون قول داده بودم به خدای درونم؛ و البته دوست داشتم شما هم بخونیدش استاد، شما و خانوم شایسته نازنین و تمام دوستان عزیزم در این دوره، که شاید این پاشنه آشیل، پاشنه آشیل اونها هم باشه…
پیش به سوی برداشتن این پاشنه آشیل و بدست آوردن موفقیت های پی در پی و ثروت و خوشحالی!
استاد از اون روز که این پاشنه آشیل رو پیدا کردم خیلی نشونه برام میاد!! مطمئنم به زودی اتفاقای عالی برام می افته. ایمان دارم!
منم مثل شما دیگه بوی موفقیت و ثروت رو حس می کنم. دیگه زمانش رسیده…
با توکل به خدای بزرگ و هدایتگرم، خدای کافی و جبران کننده…
ریحانه ی عزیز دیر وقتی نیست که این کامنت رو نوشتی و من مشتاقم بدونم تا چه مقدار موفق بودید در کار کردن روی این ترمز، امروز با کامنتت به پهنای صورت اشک ریختم کامنتت رو کپی کردم توی نوت گوشیم و بارها میخونمش، امروز برای هر خط کامنتت من صفحه ها دفتر پرکردم، به جای پنج ستاره هزار ستاره باید به کامنتت بدم ان شا الله همونطور که انرژی کامنتت حال منو دگرگون کردن زندگی تو رو هم دگرگون کنه عزیزم، اگر پیشم بودی اونقدر الان احساساتی شدم که سرتاپاتو بوسه بارون میکردم، از خدا برات بهترین ها رو میخوام، نمیدونی با کامنتت چقدر پرده از جلو چشمم برداشتی و چقدر جواب سوالای ذهنم رو دادی، خط به خط کامنتت من بودم ریحانه ی عزیز، اونجا کهگفتی از محبوب بودن و تو چشم بودن ترس داری اونجا که گفتی مخلوطی از چشم زخم و احساس گناه و حس قربانی شدن و مسئول دیگران دونستن خودتی، اونجا که گفتی سال ها دویدم اما نتایج کوچیکبود انگار داشتی منو توضیح میدادی، منم مثل تو خسته ام عزیزم از دویدن ها ونتیجه ی در خورد تلاش نگرفتنم، امشب دوست دارم تا خود صبح بیدار باشم و با خدای خودم راز ونیاز کنم و ازش کمکبخوام، کمک بخوام برای برداشتن این ترمز زنگ زده که به اندازه ی تمام عمر منه، از خدا سپاسگزارم که هدایتم کرد به کامنتت، من به تازگی دوره ی عزت نفس رو خریدم، یه دور گوش دادم و از هر جلسه چند صفحه کامنت خوندم امروز داشتم خودم رو آماده میکردم برای دور دوم که با جون و دل شروع کنم که برخوردم به کامنتت در قسمت برخی نتایج دوستان از دوره ی عزت نفس، برخورد که نه، هدایت خداوند، چوم قبلش از خدا تواستم بگه من چه مرگمه کلی قبل دیدن کامنتت من اشک ریختم با خودم و خدای خودم و بعدش انگار خدا دستموگرفت آورد سر کامنت تو، کامنت هایی کهگزینش شده و در صفحه ی محصول هست، با خوندن کامنتت دگرگون شدم کل زندگیم و رفتارهام جلو چشمم رژه میرفت، ریحانه ی عزیز من اینقدر توی این باور ایراد دارم که وقتی آگهی بازرگانیم رو برای جمع خانم های توی پارک خوندم از اینکه اون قسمت موفقیت هایی که به دست آوردم رو بخونم شرم داشتم نه اینکه برای موفقیت هام ارزش قائل نبودم یا اونا رو کوچیک میدونستم نه، فقط برای اینکه نکنه دل اونا بسوزه وحسرت بخورن وچون این باورو داشتم و دارم بهم ثابت شد در تمام چهار مورد اجرای آگهی بازرگانیم بعد اتمام نگاه حسرت بار افراد بهم بود و حس حقارت درباره ی خودشون رو توی چشماشون میدیدم اونقدر موفقیتام تو چشمشون بزرگ بود که سرشونو مینداختنپائینو خودشونو حقیر میدیدن جلوم و چشم میدزدیدن ازم، اون شب با اینکه آگهی بازرگانیم رو با موفقیت تموم کردم تو راه برگشت اصلا حالم خوب نبود همش حالت نگاه یکی از اون خانم ها جلوی چشمم بود و اینقدر خودم رو سرزنش کردم توی دلم، واسه چی واسه کی؟به چ گناهی؟من باید به خودم افتخار میکردم برای اینکه تونستم تمرین به این سختی رو انجامش بدم اما افتخار که نکردم هیچ… و الان فهمیدم چرا؟من خودم رو مسئول حال خوب بقیه میدونم، من همش مواظبم کسی با رفتار من چه خوب چه بد اذیت نشه، من خیلی تو این مورد کار دارم خیلی، همش این فکر توی ذهنم هست که با موفق شدنم به بقیه ظلم میشه من یه احساس گناه وحشتناک در مورد کل مقوله ی موفقیت دارم، ازت ممنون میشم اگر باز حرفی تجربه ای در این زمینه داشتی باهامون به اشتراک بزاری.
تجربیات ارزشمند سامی عزیز درباره آگاهیهای بروزرسانی شدهی جلسه پنجم | دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
به نام خداوند بخشنده
اگر اولین بار بود که این جلسه و آگاهیها رو میشنیدم صدها رفتاری داشتم بنویسم که بخاطر تائید دیگران انجام میدادم و صدها کاری بود که به خاطر تائید دیگران از نجامشون میگذشتم، من بسیار زیاد فایلهای عزت نفس رو کرکردم چون بسیار زیاد از نداشتن عزت نفس لطمه دیدم، و زمانی که شروع کردم روی عزت نفسم کار کنم آنچنان شخصیتی در من نمایان شد که باورم نمیشد، و دیگران که تغیرات من رو میدیدن و نمیدونستن از کجا آب میخوره میگفتن سمی چقدر با استعداد شودی چقدر عوض شودی در صورتی که تمام اینها رو در وجودم داشتم اما من از همه اونها گذشته بودم و دلیلش فقط و فقط نداشتن اعتماد به نفس بوده، چندین تا از اونها رو اینجا میگم که الان به لطف الله حل شده.
– به دلیل نداشتن عزت نفس آرایش زیادی میکردم هر چند که به نسبت خیلیها کم بود اما من اصلا آریش دوست ندارم اما به خاطر تائید گرفتن و به دلیل این که خودم رو زیبا نمیدیدم آرایش میکردم که به اصطلاح زیبا دیده بشم، جالب اینجاست که وقتی تصمیم گرفتم روی خودم کار کنم در این زمینه متوجه شدم همسرم هم اصلا دوست نداره من آرایش کنم و همیشه میگه تو بدون آرایش خیلی زیبا تری، حتی هر جا میرم تائید هم میشم که چقدر خوب که تو آرایش نمیکنی و خوش به حالت تو زیبائی و نیاز به آرایش نداری، و متوجه شدم که همه من رو بدون آرایش زیبا میبینن.
– با وجود این که قد بلند هستم در مهمانیهاها کفش پاشنه بلند میپوشیدم و پاهای خودم رو اذیت میکردم که قد بلند تر دیده بشم و همه بگن چه قدو هیکلی داره، در آخرین مهمانی که رفتیم داشتم فایلهای عزت نفس رو کار میکردم و من کفش پاشنه بلند پوشیده بودم و به حدی پاهای من درد گرفت که میخواستم فریاد بزنم، کفشم رو دراوردم و راحت نشستم و تصمیم گرفتم هرگز همچنین بعدی به خودم نکنم.
-به دلیل نداشتن عزت نفس قدرت نه گفتن نداشتم و به همه پول قرض میدادم و اونها هم پس نمیدادن و من خود خوری میکردم و حتی روم نمیشد زنگ بزنم و بگم پول من رو پس بده خودم لازم دارم، بی پولی میکشیدم اما به اونها نمیگفتم اون رو پس بدین، و یاد گرفتم کلا به کسی پول قرض ندم و خدا شاهده حتی یک نفر هم از من دیگه درخواست پول نکرد.
– موهای بلند داشتم و موهای من خیلی پر پشت هست و خیلی وقت من رو میگرفت برای شستن و خشک کردن و به دلیل گرفتن تائید همسرم و دیگران کوتاه نمیکردم و وقتی روی خودم کار کردم تصمیم گرفتم که برم و کوتاه کوتاه کردم و همه گفتند وای چقدر بهت میاد.
قبلا برای خرید لباس وقتی مجرد بودم، چیز هائی رو میخریدم که مد باشه و جامعه و مردم بپسندن و بگن چقدر خوش تیپی و همه هم میگفتن ولی این نیاز به تائید دیگران تمامی نداشت و انگار هر دفعه بدتر هم میشد، وقتی ازدواج کردم طبق سلیقه همسرم خرید میکردم حتی رنگ مورد علاقه اون رو میپوشیدم و زمانی که شروع کردم روی خودم کار کنم فقط تنها میرم خرید و طبق سلیقه خودم نه مد و نه هیچ کس دیگه.
الان احساس بسیار خوبی دارم که تقریبا میتونم بگم به نظر دیگران در مورد خودم اهمیتی نمیدم و عشق خودم، اخلاقم، سلیقه ام، قیافه ام، استعداد هام هستم. زندگی خیلی لذت بخش شده و همه هم بیشتر من رو قبول میکنن و خیلی بیشتر از قبل از من نظر میپرسن.
خداوند رو بی نهایت سپاسگزارم که با آپدیت این فایل درک بهتری پیدا کردم متوجه شدم من انسانم و با پیدا کردن نقص هام به سمت کمال پیش میرم و خودم رو با تمام نقص هام بپذیرم و دوست داشته باشم با در درک این موضوع سعی به بهتر شدن خودم کنم.
تجربیات سعید عزیز درباره آگاهیها و تمرینات جلسه پنجم | دوره عزت نفس، که به نحوه ایجاد احساس لیاقت میپردازد
🌹🌹🌹🌹
سلام به استادی که از جنس عشق است و مرا با عشق آشناتر کرد
استاد عزیزم امروز حال عجیبی دارم
از درک جدید و فهم جدیدترم واقعا ذوق زده هستم.
یکی از ترمزهای من در زمینه ورود ثروت همین بحث احساس لیاقت است . بارها اینو یادآوری کردم . حتی مطلب ها براش نوشتم تا مداوم اونا رو بخونم و باورهامو بهتر از قبل بسازم
اما باز یادم شد و درگیر مسایل مختلف زندگی شدم و بهتر بگم تعهدم در سطح پایینی بود چرا که شکستن تعهد و قول هایی که به خودمان میدهیم یعنی عدم احساس لیاقت.
از صبح که دو تا از ترمزهای رسیدن به ثروت رو در خودم پیدا کردم یعنی توحید و احساس لیاقت ؛ دارم به نحوه عملیاتی کردن اونها در زندگیم فکر میکنم و احساس میکنم این موضوع و درخواست چقدر در من شور و شوق بیشتری ساخته.
واقعا خدا رو شکر میکنم. در بحث توحیدی تر شدن زندگیم در قسمت کشف قوانین و توحید عملی 6 کامنت گذاشتم
و الان بعد از ساعت ها صحبت با همسرم و نوشتن روی کاغذ به این سطح از دیافت رسیدم که در ادامه می نویسم
بعد از شناخت توحید و الله یکتا به عنوان تنها فرمانروای عالم در رسیدن به تمام خواسته هامون این مسئله بسیار مهم و اساسی است که خودمون رو در هر سطح از نعمت لایق بدانیم
این سطوح بی انتهاست و هر چقدر خودمون رو لایق بدونیم با ذهن قدرتمند و خدای قدرتمندمون اونها رو خلق میکنیم.
حالا من به خودم گفتم سعید جان تو به عنوان انسان و خلیفه خدا در زمین لایق چه چیزهایی هستی؟
ذهنم گفت من لایق فلان مقدار ثروت و نعمت و سلامتی و ….. هستم
گفتم اوکی
حالا بیا بگو در همین سطحی که هستی لایق چه چیزهایی هستی
بیا و بگو در همین سطح از نعمت هایی که به آنها دسترسی داری لایق چه چیزهایی هستی ؟
به ذهنم گفتم بیا و از همین نقطه شروع کن و احساس لیاقت رو در عمل تمرین کن
بیا و فلان مقدار زمان رو برای خودت بگذار و ورزش کن چون تو لایق بدن سالم و زیبایی هستی
بیا و هر ورودی رو به ذهنت نده چون تو لایق ورودی های سالم و زیبا هستی
بیا و وقتی به خودت حتی یک قول کوچک میدی جوری به اون قول متعهد باش که با هیچ بهانه ای شکسته نشود چون در این جهان هیچ کس به اندازه تو برای تو مهم نیست پس به خودت احترام بگذار
بیا و به کاری که به تو سپرده شده جوری عمل کن که هیچ کس بهتر از تو به آن عمل نکند
بیا و هر هفته زمان هایی رو برای تفریح خودت در نظر بگیر و سعی کن در اون تایم حسابی بهت خوش بگذره
بیا و هر روز تایم هایی رو به تجسم خواسته هات اختصاص بده
بیا و گاز و ترمزهای خواسته هاتو شناسایی کن و ترمزها رو رفع کن و خواسته هاتو پشت سر هم تیک بزن
بیا و به ویژگی های مثبت افراد توجه کن چون ذهن تو محل نشخوار بدی ها و زشتی های دیگران نیست
بیا و هر لحظه به زیبایی های اطرافت نگاه کن و از توجه به اونها لذت ببر چون تو لایقی و اومدی تو این جهان که لذت ببری
بیا و به خواسته های کوچک قانع نباش چون تو از جنس بینهایتی و بهشت رو در این جهان بساز و اون رو به بهشت در اون دنیا متصل کن
بیا و آزادی خودتو در همه ابعاد به هیچ چیزی نفروش چون تو آزاد خلق شدی
بیا و هر جوری که لذت میبری زندگی کن و به حرفهای دیگران توجه نکن
بیا و…….
و هزاران موردی که میشه از ابعاد مختلف احساس لیاقت تعریف کرد و به همه اونها رسید
خدای من ، من اینجوری عمل کردن رو دوست دارم
کوچیک کوچیک شروع کنیم
تکرار کنیم و لذت ببریم و بسازیم و حال کنیم و کیف کنیم
خدایا تو را سپاس به واسطه این سطح از درکی که تا به امروز دریافت کردم
سلام بر دوستان عزیزم در این سایت زیبا که چقدر از نوشته هاتون می آموزم و سر نخ می گیرم واقعا ازتون سپاسگزارم
دوست دارم در مورد الگو برداری از انسانهای موفق بنویسم
راستش من تو زندگیم اون الگوی کاملی که همیشه دوست داشتم داشته باشم وجود نداشت چون مثل استاد همه چیزای خوبو با هم می خواستم همه ی اطرافیانم باورهای خوبی نداشتن یا اگرم کسی موفق بود فقط توی یک زمینه بود اونم با هزار بدو بدو و داستان و بدبختی
زمانی که با استاد آشنا شدم و شروع کردم به گرفتنه آگاهی ها متوجه شدم که به یک الگوی مناسب احتیاج دارم که کاملا باورش داشته باشم و خوب قطعًا اون الگو باید یک سری نتایج عالی هم داشته باشه دیگه خلاصه خیلی فکر کردم که یه حسی بهم گفت استاد عباسمنش رو الگوی خودت کن برای درک بهتره این قوانین الهی
این کار رو هم کردم خیلی وقته که استاد جان را الگوی خودم قرار دادم فقط همین یه نفر چون حتی ١ درصد هم من به حرفای این آدم شک ندارم و قلبم با تمام وجود بهم می گه این همون راهی هستش که سالها منتظرش بودی
هر موقع برای هر کاری هر چیزی که نجواها می خوان شروع کنن می گم حرف نزن استاد تونسته منم می تونم تازه استاد یکی مثل خودشو نداشته و تونسته من که استاد رو دارم ببین چقدر راحت تر از خوده استاد می تونم که خدا رو شکر روز به روز این نجواها دارن متوجه می شن که نه دیگه این آدم داره رو خودش کار می کنه و مچمو داره می گیره که اینا همش توهمه حقیقت چیزه دیگه ای هست و دیگه کمتر میان سراغم خدا رو شکر
راستش الگوم کامله کامل هستش فقط بعضی وقتا واسه یه کارای ریز زنونه یه الگوی دیگه ای هم نیاز داشتم که مریم خوشگل با فایلهای زیبای سفر آمریکا الگوی دومم شدن و من چقدر از ایشون آموختم
راحت آشپزی کردن زیبایی ها رو مثل مریم تحسین کردن و ذوق کردن آهااااااان و اینکه بعد از سالها که موهام تا باسنم اومده بود و کوتاه کردم چرا؟؟؟؟؟
چون منم با این کارم دنباله تایید دیگران بودم در حالی که موهام خیلی ازم وقت و انرژی می گرفت و با اینکه دوستشون نداشتم بازم می ترسیدم موهامو بزنم و دیگه تایید نشم.
یادم میاد وقتی بچه بودم بابام همیشه بهم می گفت دخترم موهاتو بلند کن برات ببافم منم فکر می کردم که این کاریه که فقط قراره بابام رو موهای من انجام بده و فقط مختص منه و این رفته تو ذهنه من تا خوده همین ٣ هفته پیش که کوتاهه کوتاه کردم خدا می دونه چقدر احساس قدرت کردم وقتی رفتم تو آرایشگاه چندین بار ازم پرسید مطمئنی؟ گفتم بله
تو دلم گفتم بزن این موها رو بریز پایین این زنجیرهای باورهای غلط رو
راستش من بزرگ شدم و خیلی خیلی هم بزرگ شدم(از نظره سنی) موهام بلنده بلند شدن خودم بافتمو بافتم بافتنی که از پدر رفته بود تو ذهنم از بچگی ولی اون یک بارم موهای منو نبافت ولی من تا الان که ٣٨ سال دارم یاد این مسئله می افتم اشک از چشمانم سرازیر می شه که چرا بعضی از پدر و مادرها فکر می کنند بچه ها عروسکن و هر جور دلشون بخواد می تونن بازی بدن اون بچه رو مثل من که با شناخت بیشتر خودم و حرفای مریم در یک فایل تازه متوجه شدم چرا این همه سال این موهای بلند و پر زحمت را نگه داشتم .
خدا رو شکر اینجا هستش می نویسم و آرام می شوم تا چند ثانیه پیش که اسم پدرم اومد گریه امونم نمی داد ولی الان سرشار از آرامشم خدا رو شکر
و اینو بارها گفتم خدایا من همه اونایی دلمو شکستن می بخشم به عشق خوده خدا می بخشم تا خدا رو دارم خودمو درگیره این مسائل پوچ نمی کنم چه لذتی رو می تونه یک پدر از دست بده بافتنه موهای دخترش که یک زمانی در یک توهمی بود و پدر قهرمان خودش می دونست در حالی که قهرمان واقعی من الان فقط خداست.
تجربیات دوست عزیزمان یوسف از به کار گرفتن آگاهیهای دوره عزت نفس |جلسه سوم🌹
سلام
از نتیجه این جلسه بگم که چه قدر آرامش بهم داد .منی که از صبح تا شب به مدت 6سال دایم احساس گناه داشتم نسبت به خودم و فرزندانم ،الان احساس شعف و شادمانی دارم .
این احساس الان کمتر از یه هفته هست درم ایجاد شده .بخدا این پاشنه آشیل .این باور خراب .این وزنه .این گاری. چه راحت ازش کنده شدم و رفت پی کارش .
استاد می دونی چه شد .این جلسه رو من بیش از بیست بار تا حالاگوش کردم که هر بارش ساعت ها وقت برد و استپ می زدم و آگاهانه و مدبرانه بهش فکر می کردم بخدا بیست و پنج صفحه راجع بهش نوشتم و باورهاشو درآوردم و میخام ضبطش کنم و بذارم تو گوشم .
اون احساس گناهه داره کمرنگ و کمرنگتر میشه و من هی گوش می دم و می نویسم و بهش فکر می کنم و با خودم ساعت ها راجع بش حرف می زنم و اینم محوتر میشه.و می دونم باین این روند رو تکرار تکرار تکرار و هزاران بار تکرار کنم تا جز شخصیتم بشه ، جز ذاتم بشه ، عین نفس کشیدنم عین شنیدنم بشه .
از وقتی این نگاه رو کم کردم چه قدر فرزندانم بهم عشق بیشتری می ورزند . ااصلن چه قدر مهربون تر شدن .چه قدر من لطیف تر شدم .چه قدر زلال تر شدم .
آخخخییششش راحتم کردی استاد جان.
تا همین چند روز پیش ،یکی از بزرگترین درگیری های ذهنی ام ، نگاهم به گذشته بود ،گذشته ای که بخش بزرگی از ان « تلقی ظلم به خودم و فرزندانم بود » و این ظلم به خود یه جورایی « احساس گناه» در من شعله ور کرده بود و ذهنم هر آن ، آنرا نشخوار می کرد و بهش قدرت می داد و این لامصب دست بردار هم نبود . و همیشه با خودم اینگونه حرف می زدم که:
ای کاش فلان کار را نمی کردم .
ای کاش فلان تصمیم رو نمی گرفتم .
ای کاش فلان ایده رو عملی نکرده بودم .
غااااافل ازینکه همان کارها و تصمیمات و عملکردها، در زمان خودش ، بهترین و کاراترین شیوه زندگی گذشته من بوده و من چون در مدا ی بودم که همینها به ذهنم می رسیده و اگر الان ناراحت و نگران و احساس گناه دارم ،شاید به این خاطر است که ممکن است من یه ذره مدارم بالاتر رفته و از منظر بالایی دارم به این قضایا نگاه می کنم !!!.
و سوال این است :
چرا آن موقع من از تصمیمات آن روزها ،دلشاد بودم و کاملن راضیم می کرد؟ و حتی از طرف خیلی از اطرافیانم تحسین می شدم ولی اکنون احساس گناه می کنم ؟
الان به خودم می گویم : «یوزارسیف جان» نگران نباش!
تو اکنون در مدار بالاتری هستی و اگر ازین اوضاع کنونی ات راضی نیستی بخاطر همین احساس گناهی بوده که در درونت سال ها ریشه دوانیده و مثل خوره روح تو را می جویده است .پس نگران نباش و اصلن نگرانی معنایی نداره. می دانی که اگر نگران گذشته ات باشی و دایم در اخساس گناه باشی ، جهان عادل ،طبق قانون ثابتش دوباره به شکل های بدتری اون احساس نگرانی و گناه را وارد زندگیت می کنه . «بی برو برگرد»!!!!!!!!!!
ومن ، یوسف . اکنون در این زمانی که می نویسم و او به من می گوید و می نویسم در این نیمه های شب. در این خلوت الهی خودم و خودش . در این پهن دشت تاریک سحرگاهان ، با این آگاهی هایی که ازین جلسه دریافت کرده ام به خودم و با خدای درونم ، آگاهانه و عالمانه و عاشقانه و عباس منشانه و شایسته گونه عهد بسته ام و بر این عهد ، وفادارم و نسبت به این وفاداری ،شادم و نسبت به این شادی ایمان دارم و نسبت به این ایمان ، باور دارم که عامل به عملم هستم.
می دانم که :
قرار نیست زندگی ام همیشه به همین شکل بی تغییر بماند.
قرار نیست در همین شرایط برای همیشه بمانم.
قرار نیست پیوسته نگران توهمات گذشته ام باشم.
ازین دوره آموختم :
که من مسوول زندگی شخص خودم هستم و اگه از زندگی کنونی ام به هر دلیلی راضی نیستم ، هیچ اشکالی ندارد چرا که خداوند خلق یک زندگی ایده آل رو در دستان توانمند من قرار داده و باید احساس گناه رو به هر شکلی از صحنه زندگیم بیرون کنم.
آموختم که احساس گناه، دقیقن همان شیطانی است که به من وعده فقر و ناراحتی و نگرانی می دهد.
آموختم که احساس گناه همان شیطانی خبیثی است که ، احساس گناه بیشتری را به زندگیم می کشاند و می خواهد مرا در پایین ترین درجه افسردگی قرار دهد.
و من آگاهانه به خودم نهیب می زنم که هرگز . هرگز چنین تجربه ای نمی خواهم.
من احساس گناه نمی خواهم .احساس لطافت و شادمانی می خواهم .من انسان شریف و بزرگواری هستم که خودم را عاشقانه دوست دارم و برای احساسات خودم ارزش فوق العاده ای قایل هستم. من تکه ای از وجود مقدس خدایم و خداوند عین پاکی ، صداقت ، راستی . مهر و وفا ، عشق و صفا ، بخشش عطا ، ثروت و سلامتی … است و من هم دوست دارم با کمال میل به این صفات الهی آراسته گردم و این حق طبیعی من است.
پس، ازین به بعد تمام آموزه های این جلسه رو در تک تک سلول های بدنم جاری و ساری می کنم و با عشق تمام تلاشم و تمام وجودم این است که با کمک این آگاهی های ، نسبت به هیچ کس و هیچ چیز ، احساس گناه نداشته باشم.
« خدایا از تو می خواهم که مرا در بالاترین مدار « احساس عشق» قرار دهی»
همچنین درک کردم با تمام وجودم آموختم که :
– تصمیمات گذشته من در زندگی ، نمی تواند به هیچ کس به اندازه سر سوزنی آسیب برساند و یا کسی نابود کند . پس احساس گناه چرا؟؟؟؟؟؟
_ افراد خانواده من ، خودشان مسوول زندگی خودشان هستند و اگر آسیبی هم دیده اند به خاطر فرکانس های خودشان بوده و بس. و من در این باره هیچ تقصیری ندارم .
پس احساس گناه چرا؟؟؟؟؟؟
_ و دایم به ذهن شیطانی ام تذکر می دهم که فرزندانم و همه افراد ایل و تبارم به یک اندازه به خداوند و نعمت ها و هدایت های او دسترسی دارند و آنها به راحتی و به آسانی می توانند ازین خوان کرم او اگر خواسته باشند استفاده نمایند . پس احساس گناه چرا؟؟؟؟
_ من آدمی هستم که در روند یادگیری ام ، در روند حرکتم و ممکنه دراین مسیر اشتباهاتی هم داشته باشم و مسیرم. و نادرست برم ، ولی هیچ اشکالی نداره و ممکنه این اتفاق برا هرکسی پیش بیاد و این مساله برای پیامبرش و امامش هم پیش اومده چیز عجیب و غریبی نیست.گذشته ها اصلن مهم نیستند .مهم این است که ازین به بعدازین زندگی درس می گیرم ودیگه کمتر نسبت به قبل استباه می کنم و خودم رو هر روز با این آگاهی ها سیراب می کنم و درونم رو اصلاح می کنم مثه خیلی ها . مثه الگوی زنده و حی و حاظرم « عباس منش. شایسته» ولی باید تو این عجله نکنم آرام آرام با ایمان حرکت کنم و ادامه بدم تا تکاملم رو به نرمی طی کنم. پس احساس گناه چرا؟؟؟
و آموختم و با تمام سلول هام درک کردم:
_ اشتباهات گذشته من، در زندگی فرزندانم ممکن است براشون یه نقطه مثبت باشه ،یه تصاد رو به رشد و پیشرفت باشه. یه انگیزاننده باشه . تا حرکت کنن، همون جوری که اشتباهات دیگر در حق خودم باعث حرکتم شد باعث رشدم شد باعث نجاتم شد باعث این شد که من با قوانین ساده الهی آشنا بشم ، باعث شد من خدای واقعی رو بعد از 48سال پیدا کنم .باعث شدکه چه قدر دوست هم فرکانسی تو سایت عباس منش بیابم . و مسر زندگیم بکلی تغییر کنه . وخدایا بابت این موضوع هزاران بار سپاسگزارم🙏🙏🙏🙏🙏
پس جای نگرانی نیست که نسبت به خودم و نسبت به دیگران احساس گناه کنم و شیطانه هم از دور ببینه و قاه قاه بخنده. الخیر فی ماوقع
تجربیات الهه عزیز از اجرای آگاهیهای دوره عزت نفس در زندگی خود
🌹🌹🌹🌹
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی مهربانم و تمامی دوستان همفرکانسی عزیزم
خدایا تو را هزاران بار شاکرم که عمری دوباره ؛جانی دوباره ؛ نفسی دوباره و زندگی از نو به من دادی .خدایا تو را هزاران بار شکر که توانسته ام این دوره ی بی نظیر عزت نفس را با تمام وجودم گوش دهم و بفهمم و عمل کنم.
استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم از شما ممنونم که با عشق و با تمام وجودتون این دوره را بروزرسانی کردید تا شاگردانی چون من بتوانند اعتماد به نفس و عزت نفس شان را که سالها ان را نداشتیم دوباره در تمام شخصیت و جسم و روح و زندگیمان زنده کنیم .
اعتماد به نفسی که نداشتن ان یعنی نداشتن سلامتی ؛ یعنی نداشتن روابط عالی ؛ یعنی نداشتن ثروت یعنی نداشتن ارامش و مهم تر از ان یعنی خدا رو در زندگی نداشتن و از زندگی لذت نبردن و عدم شناخت خود.
استاد عزیزم چه زیبا این قسمت مربوط به حال این روزهای من است ؛ حالی که من خودم را برای داشتن یک رابطه ی عاشقانه اماده میکردم ولی دیشب متوجه شدم که ان ادمی که دوستش دارم دیگر مال نیست دیگر نمیتوانم او را در زندگیم داشته باشم.
وقتی این موضوع رو فهمیدم خیلی ناراحت شدم انقدر ناراحت بودم که قلبم تند تند میزد و میخاستم که صحت و درستی این خبر را بفهمم و اول فکر میکردم این خبر اشتباه ست ولی چند دقیقه بعد از زبان خود ان فرد شنیدم که اره این خبر درسته.
همون موقع که دیدم حالم خیلی بد و خرابه به خودم گفتم پاشو بریم پیاده روی ؛ چون هر وقت یه کم حالم بد میشه با سپاسگزاری به خاطر نعمت هایم و پیاده روی کردن و خلوت کردن با خودم حالم خوب میشه و دقیقا دیشب همین کار رو انجام دادم اول پیاده روی رفتم و توی راه با خودم و خدای خودم حرف میزدم و کمی حالم بهتر شد .
برگشتم خونه و کمی استراحت کردم رفتم سراغ سپاسگزاری و با خدای خودم حرف زدم و به خدا گفتم مهربانم تو هر انچه به صلاحم میدانی برایم رقم بزن و من میدانم که حتما خیری در این قضیه هست و میدانم که این اتفاق به نفع من است و حالم خداروشکر با این حرف ها بهتر شد ولی باز هم با خودم و خدای خودم حرف میزدم.
و از خدا خواستم دلم و قلبم را ارام کند و مرتب این ذکر رو به زبونم میاوردم الا بذکر الله تطمئن القلوب.
شب دیرموقع به خواب رفتم و صبح ساعت 4 بود که دوباره بیدار شدم این دفعه برای ارامش بیشترم سراغ سایت و خانواده ی بی نظیرم رفتم و دیدم که دیدگاههای جدیدی روی سایت قرار گرفته و هدایت شدم به قسمت 64 سفرنامه درمورد عدم وابستگی و قفل نشدن به کسی یا چیزی بود و همچنین به کامنت دوست عزیزم و همفرکانسی م که دقیقا اون هم درمورد وابستگی به پدرش بود و چقدر عالی توانسته بود که این وابستگی را از پدرش بگیرد و به خدای خود دهد و دوباره به این فایل عزت نفس هدایت شدم و همین طور خدا داشت با این هدایت های زیبایش منو راهنمایی میکرد و منو اراوم تر و صبورتر میکرد.
استاد وقتی این فایل و نوشته ی بی نظیر خانم شایسته رو دیدم اشک از چشمانم جاری شد و به خدای خود گفتم خدایا تو چقدر زیبا مرا به این نوشته هدایت کردی چقدر عالی درخواست مرا ؛ بنده ای که تا حالا شرک میورزید را داری اجابت میکنی و حالا که دارم این نوشته رو مینویسم اشک از چشمان داری جاری میشه. حالا برای اون طرف ارزوی خوشبختی و سلامتی میکنم و فهیمدم که به خاطر باورهای اشتباهی که داشتم میخاستم این فرد رو به سمت خودم جذبش کنم.
میدونید من با این فایل بسیار بی نظیر و کامنت دوست عزیزم فهمیدم که نباید به هیچ کسی و چیزی وابسته بشم الا به خدای خودم.
حالا من فهمیدم که اشتباه من به خاطر نبود عزت نفس و اعتماد به نفس هست و حالا فهیمدم که نباید محبت و مهربانی از کسی یا چیزی گدایی کرد .
بلکه ما خدایی رو داریم که انقدر مهربان است که هر انچه از او بخوهای به عالی ترین شکل ممکن به من میدهد.
اره استاد عزیزم من تا دیشب داشتم خودم را بی ارزش میدونستم و فکر میکردم حتما باید کسی رو داشته باشم تا احساس ارزشمندی رو داشته باشم من خودم رو لایق بهترین ها نمیدونستم و میخاستم این فرد رو به خودم جذب کنم و میخاستم تنهایی م را با وجود اون فرد پر کنم .
در حالی که الان میفهمم من ارزشمند ترین فرد زندگیم هستم و من نزد خودم و خدای خودم دوست داشتنی ترین ادم هستم و من حالا انقدر عاشق خودم شده ام که دیگر نیازی نمیبینم کسی را به زور به رابطه هایم بکشانم و او را وارد زندگیم کنم. حالا دیگر از تنهایی خودم لذت میبرم حالا تنهایی م را انقدر ارزشمند میدانم که از خدا میخاهم که محیطی ارام و دلنشین و زیبا برایم فراهم کند تا با خودش عاشقانه حرف بزنم و انقدر از این تنهایی لذت ببرم که دیگر نیازی به کسی یا چیزی نداشته باشم. و حالا فهیمدم که چقدر من خلا عاطفی داشتم و خدارو هزاران بار شکر میکنم که منو با این تضاد روبرو کرد تا بفهمم که خود من به تنهایی ارزشمندم.
حالا با خودم تصمیم گرفتم که خودم را بیشتر دوست داشته باشم و عاشق خودم باشم و فقط وابسته ی خودم و خدای خودم باشم و هیچ چیز را گدایی نکنم.
حالا فهیمدم که من لایق بهترین ها هستم .من خودم به تنهایی خوشبخترینم .من خودم به تنهایی ارامش دارم و چقدر حالا که این ها روفهیمدم حالم خوبه چقدر احساس راحتی و ارامش دارم و خدارو هزاران بار شکرت که فهمیدم باید خودم خیلی دوست داشته باشم.و چقدر این تضادها ادم رو بزرگتر میکنن چقدر ادم رو به خودشناسی بیشتر میرسونن .
استاد عزیزم با حرفاتون منو اروم کردین منو عاشق خودم کردین .حالا چقدر احساس سبکی میکنم حالا چقدر احساس رهایی میکنم و این رها شدنم چقدر برایم خوشاینده خدایا شکرت که حالم رو خوب کردی .
استاد به خدا با این حرفات لبخند شادی لبخند ارامش لبخند دوست داشتن خودم و لبخند خوشبختی رو روی لبام اوردین .استادعزیزم تو برام زیباترین الگوی زندگی هستی.
استاد عزیزم من توی این دوره ی عزت نفس با اموزش های بی نظیرتون دارم همه ی زندگیم رو عالی میکنم و عالی خواهم کرد.من توی این دوره های عزت نفس نگاهم به خدا و توحیدی بودنم عالی شده و بخدا انقدر با خدای خودم دوست شده ام که از او میخاهم که مرا بی نیاز از هر کسی یا چیزی کند. سلامتی م انقدر عالی شده که خودم هم باورم نمیشه من سردرد های شدید داشتم و معده م عصبی داشتم من همیشه افسرده بودم بخدا حالا هیچ کدوم ا اینا رو ندارم و از نظر روحی و سلامتی عالی شدم.وضعیت مالی م داره هر روز بهتر و بهتر میشه وازادی بیشتری رو دارم تجربه میکنم .
و حالا با این فایل اخر فهمیدم که باید روابطم رو عالی تر از این کنم و بیشتر برای خودم ارزش قائل بشم و خودم رو انقدر دوست داشته باشم و با خودم در صلح باشم که بهترین ام ها رو وارد روابط عاطفی خودم بکنم .
استاد عزیزم بازهم با تمام وجودم ازشما ممنونم که منو به زندگی دوباره امیدوار کردید منو با خدای دورنم اشنا کردید. و همین جا به شما و خودم قول میدهم که شاگردی عالی و جز شاگردان ممتاز شما باشم در تمام جنبه های زندگیم .
خانم شَایسته ی عزیزم که همیشه اََلگو برام بودید و هستید با تمام قلبم دوستت دارم و ممنونم به خاطر این نوشته ی بی نظیرتون که نگاه مون رو به زندگی تغییر دادین.
بخشی از پیشرفتهای زینت عزیز در بهبود عزت نفسشان به کمک عمل کردن به آگاهیهای دوره عزت نفس:
با سلام و احترام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیزم و بچه های گل سایت
من با خودم قبل شروع دوره تعهد بسته بودم که درسهای هر جلسه را حتما هم در دفتر و هم تو صفحه خودش بنویسم ولی الان فقط میخوام در راستای توضیحات و تمرین جسه 5 این دوره، از رفتارهایی که برای تایید دیگران انجام دادم بنویسم و ایده گرفتن از آگاهیهای این جلسه برای اصلاح رفتارهام.
من همیشه خونه را تمیز میکردم و خیلی هم انرژی میزاشتم برای این کار تا هر کی میاد خونمون ببینه که من چقدر تمیزم و ازم تعریف کنه الکی همش جرم گیر و مواد شوینده دستم بود و هم اینکه همسرم هم خوشش بیاد که چه زن تمیز و با سلیقه داره و ازم تعریف کنه که هیچ وقت هم تعریف نمی کرد تازه یه وقت هایی یه جا خاک داشت یا بهم ریخته بود سریع میگفت اینجا چرا اینطوریه️
ولی الان تلاش اگاهانه که برای این ضعف انجام میدم اینه که به اندازه نیاز خونه را تمیز میکنم و تنها برای دل خودم انجامش میدم چون واقعا مرتب و تمیز بودن خونه حال منو خوب میکنه به قول مریم جون انرژی مثبت داره نه برای تایید گرفتن از دیگران و یه موقعی که حس تمیز کردن ندارم به حسم احترام می زارم و میزارم برای زمانی که واقعا حس و حالش را داشته باشم و وقتی که به خودم احترام گذاشتم همسرم هم بارها خونه را بهم ریخته دید هیچی نگفت تازه بهم گفت اگه کمک میخوای کمک کنم و من اگه قبل ها بود میگفتم نه ولی الان با اعتماد به نفس کامل میگم اره و تازه از بچه ها هم کمک میگیرم و خیلی هم حال میده
یه مورد دیگه این که میرفتم خونه پدر شوهرم سعی میکردم هر کاری دارن انجام بدم تا تاییدشان را بگیرم و ازم تعریف کنن از دست پختم از کارهایی که براشون انجام میدم و این تایید گرفتن از اونها باعث شده بود که توقعشان از من زیاد بشه
اما حالا که به جلسه 5 و این مرحله از رشد عزت نفسم رسیدم، تلاش آگاهانهای رو شروع کردم برای اصلاح رفتارهام و بهبود عزت نفسم.
آگاهیهای این دوره باعث شده که یک سری تصمیمات جدید برای تغییر رفتارهام بگیرم.
مثلا:
دیگه الکی خودم را به آب و آتیش نزنم و برای خودم کار درست نکنم یه کم اولش سخت بود ولی حل شد با کمک خداوند البته هنوز هم یه رگه هایی از تایید شدن هست هنوز باید ادامه بدم با نهایت احترام برای خودم و اونها فقط کارهایی انجام میدم که خودم اون لحظه دوست دارم انجام بدم
یه کار دیگه که دوست داشتم انجام بدم ولی به خاطر اینکه همسرم دوست نداشت و جلوی ایشون انجام نمیدادم و اون هم دست گرفتن گوشی و خوندن کامنت های سایت هست همیشه مراعات میکردم ولی الان به خواستم احترام میزارم و وقتی که کارهام را انجام دادم میشینن و کامنت میخونم حالا چه ایشون باشن یا نباشن من برای خودم برنامه ریزی کردم و خوندن کامنت هم یکی از کارهای روزانه من هست و برام مهمه پس انجامش میدم بازم جالبه که اصلا اون بنده خدا کاری هم نداره اصلا نمی پرسه که چی داری میخونی
یه کار دیگه هم اینه که یه وقتایی که دوست نداشتم برم شهرستان برای اینکه دیگران میخواستن میرفتم الان نه، هر موقع نخوام با احترام میگم من نمیام. مثلا همین دیروز تشییع جنازه بود و همسرم و خواهر شوهرم گفتن بیا بریم و گفتم نمیام و خونه موندم یه مربا سیب خوش مزه درست کردم، قرآن خوندم ،نسکافه خوردم، کمی استراحت کردم، فایل جلسه 13 دوره راهنمای عملی را گوش کردم، ورزش کردم و خلاصه خیلی کیف کردم ولی اگه میرفتم خودمو در معرض امواجی از فرکانس های نامناسب و نازیبا قرار میدادم چون اون بنده خدا جوون مجرد بود و حالم بد میشد و خسته و کوفته برمی گشتم و تا حالم خوب بشه چند روز طول میکشید. چقدر خوبه که برای دل خودمون زندگی کنیم نه برای تایید شدن توسط دیگران
سر کار هم دارم اگاهانه به رفتارهام فک میکنم ببینم کدوم برای تایید شدن توسط دیگرانه که حذف بشن و اون چه که در محدوده وظایفم هست را به درستی انجام بدم
تازه نزدیک حقوق گرفتن میشه اول فک میکنم این ماه من چی نیاز دارم برای خودم بگیرم اونو میگیرم و بعد برای بقیه حقوقم برنامه ریزی می کنم خریدن این دوره برای خودم بهترین هدیه زندگیم بود که خودم به خود نازنینم هدیه دادم و انشاالله این روند ادامه داره
در مورد صحبت کردن هم دارم روی خودم کار میکنم یه وقتایی جایی بودم که صحبت میشه طرف حرفهایی میزنه که من قبولش ندارم یا دوست ندارم در موردش صحبت کنم بعضی وقتها به خوبی مدیریت میکنم و حرفو عوض میکنم یا خودم چیزی نمی گم میبینم حالم خوبه میفهمم درست عمل کردم ولی بعضی اوقات یه چیزی هم خودم میگم مثلا در مورد گرونی اینا حالم بد میشه با خودم میگم خودم چرا این حرفها را میزنم و چون یاد گرفتم که خودمو سرزنش نکنم سریع خودمو جمع و جور میکنم و اصلا اون محیط را به بهانه ای ترک میکنم. یه وقتایی خدا جونم به دادم می رسه گوشیم زنگ میزنه یا کسی یه دفعه میاد من ای نقد خوش حال میشم با خودم میگم ببین خدا هوامو داره خدایا شکرت
الان که دارم به این موضوع فکر میکنم متوجه شدم که خیلی نسبت به قبل بهتر شدم ولی خیلی جای بهتر شدن داره و این لذت هایی که موقع گوش دادن به حرف دلم میبرم انگیزه ای شده تا به این مسیر ادامه بدم.
راستی این موضوع امروز برام اتفاق افتاد و الان به دلم اومد بگم همینجا من یه دروغ کوچولو امروز به رئیسم گفتم در حالی که اگه با اعتماد به نفس بیشتر حرف میزدم باز هم همون نتیجه را میگرفتم، یه کم از دست خودم ناراحت شدم خونه که رسیدم پسرم گفت مامان بیا این شعر را به من کمک کن معنی کنم رفتم شعر را خوندم همون جا خشکم زد.
سعدیا، راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرسد، کج رفتار
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم همون جا توبه کردم و به خودم قول دادم دیگه دروغ نگم هر چند کم اهمیت باشه و یا به ضررم باشه
خدایا شرکت که هم سمیعی و هم بصیری، می بینی و می شنوی به موقع به دادمون میرسی
عزیزی قدرتش را هم داری
حکیمی از روی علم و آگاهی هست قدرتت
خبیری از کوچکترین جزئیات و دیتیل ها خبر داری
وهابی بی نهاااااااایت بخشنده و دست و دلبازی
عاشقتم خدا جووونم دوستت دارم و به خاطر تمام نعمتهای زندگیم بی نهایت سپاسگزارم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
استاد جان خیلی ازت ممنونم که اینقدر عالی منو با خدای خودم آشنا کردی سالها عبادت و نماز و روزه و نشستن های شب تا صبح شب های احیا و شب عاشورا هیچ کدومشون منو اینقدر به خدا نزدیک نکرد تازه کلی هم ازش می ترسیدم و تمام کارهام هم از روی ترس و جهنم بود . ولی الان هیچ کدوم از اون کار ها را انجام نمیدم و دارم خیلی معمولی زندگی میکنم ولی خدا را در تمام لحظات زندگیم در کنار خودم احساس میکنم تازه فهمیدم که خدا میگه من از رگ گردن به شما نزدیکترن یعنی چی
انسان هر دوره ای به نوع تازه ای از معنویت نیازمند هست، زیرا نیازهایمان در هر دوره ای با دوره های دیگر متفاوت میشه به خاطر همین پیامبرانی در دوره های مختلف ظهور کرده اند.
پیامبر کسی نیست جز انسانی که حقیقت جاودان را به زبان انسانهای هم دوره خویش بیان می کند.
خدایا شکرت که در مسیر درست قرار گرفتم.
از کجا به کجا رسید میخواستم تمرین این جلسه را انجام بدم هر چی اومد نوشتم در پناه الله یکتا شاد و تندرست و قدرتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشین
بخش از جزئیات جهاد اکبری که محمد عزیز برای تغییر شخصیتشان به کمک آگاهیهای دوره عزت نفس برداشتهاند
سلام به دوستان همراه
خیلی دوست دارم بگم که خیلی خیلی خوشحالم از اینکه در این مدار هستم و خداوند من رو به این جمع هدایت کرد ،خدایا شکرررت
من بیش تر از 30بار آگاهیهای جلسه 1 رو دیدم و تکرار کردم تا بتونم توی مدار درک این آگاهیها و تشخیص ارتباطاتی بشم که بین مسائل خودم و راه حلهایی که این آگاهیها جلوی پام میزاشت، وجود داشت.
چون با اولین بار گوش دادن جلسه حس کردم که با یک بار شنیدن نمیتونم در مدار درک این جلسه قرار بگیرم و از اونجایی که پول خرید این دوره برام هدایتی جور شد، مصمم شده بودم که این هدایت رو از لابه لای این آگاهیها پیدا کنم. اولش سعی داشتم کلمه به کلمه به حرف های استاد دقت کنم اما بعد از چند دقیقه به خودم میومدم میدیدم تو رویا هام دارم سیر میکنم و اصلن نمیتونم تمرکزی گوش کنم و انگار توی مدار درک نبودم با اینکه تلاش میکردم با توجه به مثال های استاد بتوانم به خود شناسی برسم. بعدا هرچه بیشتر گوش دادم و متعهد شدم تا به قول شاعر محرم بشم با این پیغامها، بیشتر فهمیدم که واقعا چقدر کم خودم و استعداد هام و توانایی هام و نقاط قوت و ضعفم رو میشناسم.
و الان میفهمم که خیلی باید روی خودم کار کنم بعد از چندین بار گوش دادن و با هر بار در مدار درک بهتری قرار گرفتن، بلاخره توانستم ارتباط برقرار کنم و مشکل از جایی درست شد که همون ابتدای جلسه که استاد در مورد خاطره عروسی میگفتن یه لحظه به خودم اومدم و تازه فهمیدم که اره من چقدر از اعتماد به نفس کمی برخوردارم من رو که تو این جور جاها چهار نفر دست و پام رو میگیرن میندازن وست باز نمیتونم برم و برقصم چه برسه بخوام خودم برم وسط؛ قبلا هر بار گوش میدادم فکر می کردم اعتماد به نفس دارم به همین جهت بود نمیتونستم ارتباط بگیرم با فایل اینجاس که میگه برا حل یه مشکل اول باید قبول کنی اون مشکل رو داری بعد بتونی حلش کنی
و اینجوری شد که به خودم تعهد دادم بار ها این جلسه رو ببینم و برای در ک بیشتر تمام کامنت های لایک خورده رو هم خوندم و از اونجایی که با خوندن رابطه خوبی ندارم یعنی خیلی زود خسته میشم شاید یه کتاب کوچیک رو یه ماه طول میکشید تا بتونم تموم کنم این کار خیلی سخت بود برام ولی چون تعهد داده بودم و چون ایمان داشتم به ماجرای هدایتی که به سمت این دوره شده بودم، 9ساعت تمام نشستم تا بتونم همه کامنت های این جلسه رو تموم کنم و چکاپ فرکانسی که بچه ها تو کامنت ها انجام داده بودم رو هم انجام دادم .
چون واقعا ادم تغییراتشو اصن متوجه نمیشه و این چکاپ بعد یه مدت کار کردن رو خودت انگیزه خیلی بالایی برای ادامه بهت میده پیشنهاد میکنم همه دوستان این چکاپ فرکانسی رو انجام بدن چون اهسته اهسته تغییر میکنیم مثال همون قوباغه که تو اب میزارن و این اب اروم اروم گرم میشه و به نقطه جوش میرسه و بدون اینکه متوجه بشه میپزه هست و این رو در حالت مثبتش نگاه کنین تغییرات مثبت هم همینجوریه و اصلن متوجهش نمیشین، و باز پیشنهاد میکنم کامنت هم حتما بزارین کامنت ها هم خودش چکاپ فرکانسی محسوب میشه و بعد ها با خوندنش متوجه میشین که چقدر مدارتون و سطح فهم و دانشتون نسبت به قوانین رفته بالا تر و همچنین کمال گرایی رو سعی کنین بزارین کنار و راحت باشین قبلا من میخواستم کامنت بنویسم 50بار وراندازش میکردم و زور میزدم از کلمات سطح بالا استفاده کنم و این حرفا ولی الان راحت و همون جوری که دوست دارم و خودم راحتم مینویسم
در مورد تمرین جلسه اول از اونجایی که خودم دوست ندارم اصن کار عقب افتاده ای داشته باشم و یجورایی نمیتونم تحمل کنم برا همین زیاد کار عقب افتاده نداشتم بعضی موقع ها تنبلی داشتم که از این به بعد دیگه اونم میزارم کنار و در مورد کار های بزرگ تر ترس داشتم خیلی وقت ها که روی اونم کار میکنم
تمرینی که انجام دادم چند روزی بود میخواستم برم ارایشگاه موهام رو مدل خاصی که دوست داشتم بزنم و همچنین دفتر چه یاداشت جدید بگیرم و تنبلی می کردم که بعد از اولین بار که این جلسه رو دیدم انجامشون دادم
و تمرین دومم ترک سیگار بود که از وقتی با استاد اشنا شده بودم میخواستم بزارم کنار که نمیتونستم و هی امروز و فردا میکردم کم کرده بودم ولی نمیتونستم بزارم کنار چون برادرم هم سیگاری هست وقتی کنارم میکشید که اصن نمیتونستم تحمل کنم ولی بعد دیدن این جلسه و تعهد دادن به خودم دیکه تصمیم گرفتم بزارمش کنار و چون ربطش دادم به تمرین جلسه اول و تعهدی که به اجرای دستورات این جریان هدایت از طرف آگاهیهای این دوره داشتم و از اونجایی که این تمرین هایی که استاد میدن برام خیلی مهمه و حاضرم بمیرم ولی این تمرین هارو درست انجام بدم الان یه هفتس منی که روزی یه پاکت میکشیدم دیگه لب به سیگار نزدم و چون ترک سیگار رو به تمرین جلسه اول و به عزت نفسم ربط دادم مطمعن هستم دیگه سمتش نمیرم چون میدونم برم به خودم میگم تو عزت نفس نداری و نتونستی ترک کنی و این حرف خط قرمز منه و الان خیالم راحته و به قول استاد واقعا وقتی ادم یه تصمیم جدی میگیره انجام بده خداوند کمکش میکنه خودمم باورم نمیشه تونستم این کارو بکنم خدارو شکر که با کمک خداوند تونستم و الان هیچ هوس نمیکنم انگار که اصلن سیگاری نبودم و ناگفته نماند که قبلا مشروب هم مصرف میکردم که دیگه اونم گذاشتم کنار از اوایلی که با استاد اشنا شدم و خوردن مشروب رو هم به خدا ربطش دادم که اونم عبدا برم سراغش و الان حس خیلی خوب و سبکی رو دارم واقعا این حس و حال رو با چه مشروبی میشه به دست اورد الان از صد تا ادم مست ،مست ترم و احساس عالیی دارم. خدایا شکرت
تجربه احسان عزیز از آگاهیهای بروزرسانی شده در جلسه 4 | دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد عباسمنش عزیزم سرکار خانم شایسته و همه ی هم دوره ای های عزیزم در دوره ی عزت نفس سلام.
این قسمت آپدیت از اون فایل هایی شد که باید هر روز تا آخر عمرم گوش بدم چه فایلی بود استاد. الان که دارم این متن رو مینویسم سرشارم از حس سپاسگزاری از خداوند به خاطر این فایل و تشکر از شما استاد از عمق وجودم ممنونم به خاطر این فایل. قبل از هر چیز واقعا سپاسگزارم به خاطر اینکه دوره ها رو آپدیت میکنید و رها نکردید. هم به خاطر متن های فوق العاده ی خانم شایسته هم توضیحاتی که شما اضافه کردید. درسته که مسیر همون مسیر قبل است و قانون یک قانونه ولی مهارت های شما در توضیح و تفسیر مطالب به زبان ساده تر قابل فهم در و عمیق تر کاملا غیر قابل انکاره. پر از حس تحسین بودم تمام زمان فایل داشتم تحسینتون میکردم استاد. تمام زمان آپدیت این قسمت خدا رو شکر کردم به خاطر این مسیری که ما رو هدایت کرده و به خاطر اینکه ما رو در مدار همدیگه قرار داده. همچنین خودم رو هم خیلی تحسین کردم استاد چون انصافا نگاه کردم و دیدم درصد خیلی بالایی دارم عمل میکنم و انصافا شاگرد خوبی هستم برای این تفکر برای این مکتب برای این قانون حالا اسمش هرچی که هست اسمش عباسمنش، خداست، دینه نمیدونم فقط با تمام وجودم درک کردم که ما بسیار بیشتر از بسیاری از مردم دنیا داریم به هدایت های الله توجه میکنیم، داریم اصل رو از فرع تشخیص میدیم و اسیر دام فرعیاتی نشدیم که شیطان ذهن خیلی از انسان ها رو داره باهاشون بازی میده. چقدر خوب ما این بازی رو یادگرفتیم که به هرچیزی توجه بکنیم گسترش پیدا میکنه و به هر چیز توجه نکنیم از زندگیمون خارج میشه. چقدر خوب یادگرفتیم که به زیبایی ها توجه کنیم به چیزهایی که احساس خوبی به ما میده به چیزهایی که از نگاه انسانیت چیزهای درستیه به چیزهایی که فراتر از نگاه مذهب و دین و قومیت، هر انسانی در ذات خودش میدونه که زیباست میدونه که خوبه میدونه که رنگ و بوی خدایی میده.
چیزی که بیش از هر نکته ای توی این فایل من رو به وجد آورد این بود که استاده ما چقدر از جنس ماست، چقدر نجواهای ذهنی، کنترل های آگاهانه ای که روی این نجواها انجام میده، مسیری که اومده تا به اینجا رسیده، گام هایی که برداشته، امید ها و ترس هایی که داشت و کنترل ذهنی که مردانه انجام داده چقدر شبیه وقایع زندگی خود ماست و چقدر این مسئله من رو امیدوار کرد چقدر خوشحال شدم چقدر از خودم راضی تر شدم و چقدر خدا رو سپاسگزاری کردم. خدا خیرت بده استاد با تمام وجودم دارم میگم هرچند که خدا داده و هرکس توی این مسیر حرکت بکنه چیزی به جز خیر و برکت نمیبینه. من فکر نمیکنم استاد موفقیت دیگری در دنیا وجود داشته باشه که انقدر ساده، واضح و قابل فهم برای شاگردانش بتونه توضیح بده. چقدر احساس نزدیکی کردم به شما و اینکه این مسیری که دارم میام درسته. من برای سال 2020 اهداف بزرگی در نظر گرفتم. دقیقا از زمانی که شروع به نوشتن اهداف کردم نجواها شروع شده که نه بابا تو کجا اونا کجا. بعد دقیقا به همین روش شروع کردم گفتم من این موفقیت و اون و اون و…. به دست آوردم که خیلی بزرگه و آرزوی خیلیاست. بعد ذهنم گفت نه بابا اگه مهاجرت رو میگی که فلانی این فرصت رو ایجاد کرد و آوردتون اینجا و کلی جهش و اتفاق توی زندگیت رخ داد حالا یه بار شانسی شده قرار نیست که تکرار شه. گفتم که مگه چیزی به جز من و باورهام در زندگی من تاثیر داره؟؟ و خب تو این یه مورد من عالی کار کردم استاد که فقط من هستم و ذهنم هیچ کس نمیتونه به من کمکی بکنه و من تم نمیتونم به کسی کمک بکنم. بعد قشنگ دیدم که ذهنم خفه شد آروم آروم احساسم عالی شد. یعنی تک تک نکاتی که توی آپدیت این جلسه گفتید تماما کارهاییه که دارم توی یکی دو ماه اخیر انجام میدم. توی خیلی از موارد ذهنم میگه اون مورد فرق داشت این پیچیدگی خیلی زیادی داره این کار تو نیست و جاهایی که راه حل پیدا نمیکنم میگم من نمیدونم خدا به وقتش هدایتم میکنه. میدونید آخرین حربه ای که ذهنم زد چی بود گفت که اکی خدا میتونه کمک کنه ولی هزینه ش اینه که ایمان نشون بدی و ایمان نشون دادن یه جاهایی ورود به دل ترس هایی ست که یه ذره دردناکه. گفتم باشه من هزینه ش رو میدم و هرچقدر ترسناک باشه میرم جلو و خودم رو آماده کردم برای ورود به دل هر ترسی و نمیدونید استاد که چه قدرتی پیدا کردم که کاملا واضح دارم توی رفتارهام میبینم. اصلا جنس صحبت کردنم با همه به شکل محسوسی قدرتمندانه شده تقریبا بدون هیچ کنترل خاصی. استاد از اعماق قلبم ممنونم که بازی ذهن رو به ما یاد دادی. راه مقابله با نجواهای احمقانه ای رو به من یاد دادی که قبلا مثل ماست جلوشون تسلیم میشدم و چه فرصت هایی که از دست ندادم.
شاید خیلی ها ما رو مسخره کنن شاید خیلی ها به این کارهایی که ما میکنیم بخندن به این که من میام خونه و کوچکترین پیشرفتم در ارتباطات یا زبان رو تحسین میکنم ولی این همون مسیری هست که من رو به درآمد و خانه و زندگی و ماشین فوق العاده و ارتباطات عاشقانه و سلامتی و شادی و بی نهایت نعمت دیگه رسانده که آرزوی همان انسانهایی ست که به مسیر ما میخندن.
استاد عباسمنش از صمیم قلب تشکر 🌹🌹🌹دوستون دارم
تجربه ایلیا عزیز از آگاهیهای بروزرسانی شده در جلسه 4 | دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و هم دوره ای های فوق العاده دوره عزت نفس
استاد واقعاً مطالب و تمریناتی که در این جلسه گفته شده رو باید با طلا نوشت، من بالاخره فهمیدم که چرا یک سری کدهایی که مینویسم رخ نمیدن با اینکه دارم از محصولات مخطلف شما استفاده میکنم و روی باورهام در حوضه های مخطلف مثل ثروت، روابط و خیلی خواسته های دیگری که دارم کار میکنم. من در مورد تمرینی که در این جلسه گفتید خیلی فکر کردم و فهمیدم دلیل اینکه من به خواسته هایم نمیرسم اینه که من به دلیل کمبود عزت نفس و عدم خودباوری هیچ قدمی در راستای خواسته هایم بر نمیدارم و تازه این ویژگی رو ایمان نامیدم که من هیچ کاری نکنم و هیچ قدمی بر ندارم و بزارم ترس و بی ایمانی بهم غلبه کنه و همه چیز خودش اتفاق بیفته، فارغ از اینکه همه چیز در راستای قدم هایی که من بر میدارم اتفاق میفته یعنی همینطور که من قدم هارو برمیدارم همزمانی ها رخ میده چون من طرف خودم رو انجام میدم و خدا هم طرف خودشو. الان میفهمم چرا اینقدر عزت نفس مهم هست، چون ما وقتی روی باورهامون کار میکنیم یک سری عیده های حرکتی بهمون گفته میشه، برای مثال من مدهاست که دارم روی بسته روانشناسی ثروت کار میکنم و اون باورهایی که گفته شده رو تکرار میکنم و هر باری که این کار رو انجام میدم یک سری عیده های حرکتی بهم گفته میشه ولی من به دلیل ترسهایی که دارم براش قدم بر نمیدارم، چون عزت نفس هست که توحید رو در دل ما زنده میکنه و باعث میشه ما به الهاماتمون عمل کنیم و در جهت خواسته هامون قدم برداریم. این عدم درک صحیح من از صحبتهای شما بوده که فکر میکردم من فقط باید روی باورهام کار کنم و خودش اتفاق میفته و من هیچ کاری نیاز نیست انجام بدم در صورتی که در داستان حضرت موسیٰ ما میبینیم که موسیٰ روی باورهاش کار میکنه و خداوند این عیده رو بهش الهام میکنه که برو با فرعون صحبت کن و موسیٰ اونجا باید در جهت خواستش قدم بر میداشت و ایمانشو در عمل نشون میداد و در زندگی خودم هم من نگاه کردم و دیدم که خواسته هایی رو که بهش رسیدم مثل پیشرفت در حوضه ای که عاشقش هستم من روی باورهام کار میکردم و همزمان قدمهایی که بهم الهام میشد رو بر میداشتم یعنی من تا الان نمیدونستم که رسیدن به خواسته ها و تغییر باورها ترکیب تلاش ذهنی و عمل به عیده ها و قدم برداشتن هست و فکر میکردم من روی باورهام کار میکنم و خودش اتفاق میفته و من هیچ حرکتی نباید بکنم.
من وقتی که داشتم در تمرین این جلسه خواسته هایی رو که هزاران بار من درخواستشو به خداوند فرستادم و روی باورهام کار کردم رو مینوشتم همش یادم میومد عیده هایی رو که بهم الهام شد به دلیل باورهایی که روشون کار میکردم ولی من هیچ قدمی در راستای اون باورها و اون عیده ها بر نداشتم بخاطر ترسهام ولی خدارا شکر میکنم که اینقدر دقیق با توجه به مداری که درش هستم درک بهتری از قانون بهم میده و در ضمن این یکی از درخواستهایی هست که من تقریبا هر روز در تمرین ستاره قطبی مینویسم که درک شفافتر و بهتری از قانون داشته باشم و جالبه که هر روز این انفاق داره برام رخ میده.
یک درک شفافتری که من در این جلسه از قانون داشتم با اینکه هزاران بار این جلسه رو گوش دادم قانون تکامل بود، و اینکه خودباوری قدم به قدم ایجاد میشه و یک کسی که کل زندگیش تحقیر شده نمیتونه یک دفحه باور کنه که میتونه به یک جایگاه خیلی بالا برسه و باید قدم به قدم ایجاد بشه با رسیدن به هدفهای کوچکتر، البته منظورم اینه که منطقی شدن اون جایگاه هایی که میخواهیم بهشون برسیم با تکامل در ایجاد خود باوری اتفاق میفته نه اینکه اصلا نتونم به اون جایگاهی که میخوام بهش برسم فکر کنم چون من هر روز خودمو تجسم میکنم ولی منطقی نیست هنوز. بنابر این با این درک من برای قدم اول در ایجاد خود باوری تصمیم گرفتم هدفی که میخوام بهش برسم رو بدنسازی بزارم و میخوام نفسم رو بیشتر کنم توی باشگاه روی تردمیل و زمان بیشتری بدوم کاری که در گذشته واقعا با اینکه میدونستم باید توش خوب بشم ولی میترسیدم و قدم بر نمیداشتم براش. در ضمن میخواستم بگم نوشتن این کامنت هم هدایت خداوند بود بهم چون من میخواستم زمانی کامنت بزارم که تمرینات این جلسه رو انجام دادم و نتیجه گرفتم ولی خداوند هدایتم کرد به جلسه 1 دوره کشف قوانین که استاد اونجا گفته بودن هر درک بهتری که از قانون دارید و هرکجا که تو ذهنتون جرقه میزنه به اشتراک بزارید و البته وقتی که عمل کنم به این آگاهی ها و برگردم و این کامنت رو بخونم خودم هم خیلی حال میکنم.
استاد واقعا سپاسگزارم بابت بروزرسانی این جلسه خیلی بهم کمک کرد.
انشاالله شاد و پیروز باشید خدا نگهدارتون
تجربهی ریحانه عزیز از آگاهیهای بروزرسانی شده در جلسه سوم | دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و تمامی دوستانم در خانواده صمیمی عباسمنش
حدودا یک هفته ای هست که اصلی ترین پاشنه آشیل زندگیم رو پیدا کردم. همیشه می دونستم یه پاشنه آشیل بزرگ تو زمینه عزت نفس دارم که مانع نتیجه گرفتن و موفقیت من در تمام زمینه های زندگیم می شه.
کار من یه کار هنریه و سال هاست دارم براش تلاش می کنم. اما نسبت به زمان و انرژی و هزینه ای که برای کارم گذاشتم نتایجم خیلی کوچیک بودن. یه جورایی دیگه انگار داشتم انگیزمو از دست می دادم. چون کارام تا یه جایی خوب پیش می رفت و یهو وسط کار یا در مرحله ای نزدیک به پایان کار متوقف می شد! این اتفاق چندین بار تکرار شد و من هربار شوکه می شدم که چرا اینجوری شد؟ همه چیز که داشت خوب پیش می رفت چرا یهو متوقف شد؟؟؟ حتی اگر در موضوعی موفقیتی بدست می آوردم مدت زمانش خیلی کوتاه بود و زود از دستش می دادم.
هر بار این اتفاق رنجم می داد و هر چی فکر می کردم چه باور یا کد مخربی وجود داره که مانع از موفق شدن و نتیجه گرفتن من می شه یا باعث از دست رفتن نتایج می شه، متوجه نمی شدم. چندین و چند باور مخرب رو به مرور زمان و با درک بهتر آگاهی ها پیدا کردم و هر بار نشونه هایی دریافت می کردم اما باز هم نتایج کوچک بودن و می دونستم مسئله ی من چیزی فراتر از اینهاست!
دو سه هفته پیش یه شب با خواهرم در مورد قانون و کار و زندگی خودمون صحبت می کردیم. جفتمون نظرمون این بود که باید دیگه واقعا رو عزت نفسمون کار کنیم تا نتایج عالی بگیریم.
دقیقا فردای اون شب در کانال تلگرام عباسمنش دیدم خبر بروز رسانی دوره عزت نفس رو دادین. همونجا از شوق با صدای بلند گفتم این نشونه خداست!!! جالبه خواهرم هم وقتی دیده بود همین عکس العملش بود و عصر که همو دیدیم از شوق نمی دونستیم چیکار کنیم.
دوره عزت نفس بروزرسانی شد. یه شب با خواهرم داشتیم فایل تصویری جلسه سوم رو نگاه می کردیم که درباره احساس گناه بود. بعد از دیدن فایل به خواهرم گفتم من احساس می کنم دیگه احساس گناه و عذاب وجدان ندارم نسبت به دیگران. خداروشکر مدتهاست این حسو ندارم.
امااااا… دریغ که من غافل بودم…
درست فردای اون روز اتفاقی در زمینه کارم افتاد که دوباره همون حس رنج رو داشتم و به شدت ذهنم رو درگیر خودش کرد. اون شب خییلی با خواهرم حرف زدم. خیلی به گذشته فکر کردم و به خواهرم می گفتم هر چی مرور می کنم گذشته خودم و خانوادمون رو، می بینم ما خیلی تلاش کردیم، هیچوقت کم نذاشتیم، هر قدمی لازم بوده تو زندگیمون برداشتیم اما چرا نتایجمون انقدر کوچیکه؟؟؟( آخه دقیقا همین اتفاق تکرار شونده برای من، برای برادر و خواهرم و حتی خانوادم بارها و بارها تکرار شده بود. همین که کارهامون تا یه جایی پیش می رفت و یهو وسط کار یا نزدیک به پایان متوقف می شد و نتیجه ای حاصل نمی شد، و یا اگر در مواردی نتایجی می گرفتیم عمرش کوتاه بود و خیلی زود از دست می رفت.)
اون شب خیلی با خواهرم حرف زدم و فکر کردم. تمام ذهنم پر از سوال بود.
شب که دفترم رو باز کردم تا تمرین ستاره قطبیم رو انجام بدم ذهنم آروم نمی گرفت. یهو یه حسی تو درونم گفت: بنویس!
شروع به نوشتن کردم و اونجا هم پرسیدم از خدا که چرا کارهام اینجوری پیش می ره و یهو از یه جایی متوقف می شه. چیه که مانعه؟ چه ترمزیه که نمی ذاره من کارهام تا انتها انجام بشه و نتیجه بگیرم؟
یهو یه صدایی تو درونم گفت: ترسه!
گفتم: ترس از چی؟
گفت: ترس از حسد حسودان!
(همین الانم که دارم اینارو می نویسم مو به تنم سیخ می شه و تنم داغ می کنه)
و ادامه داد: حس قربانی شدن از اینکه دیگران چشم دیدن موفقیت من رو ندارن، و حس عذاب وجدان از اینکه اگر من به موفقیت هایی برسم دیگران ببینن غبطه و حسرت می خورن.
دیگه اونجا بود که تند و تند شروع به نوشتن کردم. می گفت و من می نوشتم.
این موضوعی بود که باعث شده بود همیشه وقتی دیگران از توانایی هام تعریف می کردن می خواستم یه جوری نشون بدم که من برتری ای نسبت به دیگران ندارم! همیشه از دیده شدن و موفقیت فرار می کردم. هیچوقت اهل پُز دادن نبودم و نیستم چون همیشه از غبطه خوردن دیگران می ترسیدم و عذاب وجدان می گرفتم. حتی وقتی تو خیابون دارم چیزی می خورم و یهو یه بچه یا آدم نیازمند بهم زل می زنه یکی از عذاب آورترین لحظات زندگیمه!
یادم اومد که من همیشه از تعریف و تحسین شدن تو جمع فراری بودم(با اینکه حس خوشایندیه) چون از حسد و دشمنی می ترسیدم. همیشه انگار به طور ناخودآگاه کاری می کردم که از دیگران پایینتر باشم که باعث غبطه و حسرت خوردن دیگران نشم. حتی نسبت به خواهر و برادرم هم همین حسو داشتم.
همیشه با تمام وجودم به خاطر موفقیت های دیگران خوشحال می شدم و اگر ذره ای در وجودم بهشون غبطه می خوردم احساس گناه داشتم. اما برای موفقیت های خودم هم باز من احساس گناه داشتم از اینکه نکنه باعث حسرت و غبطه و رنج دیگران بشم؟!
دیگران همیشه با افتخار از موفقیت هاشون صحبت می کنن ولی من نه! انگار که گناهی مرتکب شدم!!!
توجه زیاد من به این موضوع هم باعث شده بود که افراد با چنین ویژگی ای رو بیشتر به خودم جذب می کردم و همیشه حس می کردم اطرافیانم به من حسادت می کنن و یا به من غبطه می خورن و واقعا هم اینو به من نشون می دادن و یا حرف هایی می زدن که مطمئن می شدم.
فهمیدن این موضوع بسیار تلخ بود برام! البته که خوشحال بودم از فهمیدنش اما وقتی فکر کردم که این همه سال از عمرم و نتیجه نگرفتن هام دلیلش این موضوع بوده برام تلخ بود واقعا…
یادم اومد که من و خواهر و برادرم این حسو بیشتر از مادرم الگو برداری کردیم. چون مادرم یه عمر مورد حسد خواهرش بود و گاهی هم مادرش. مادرم واقعا همیشه از این موضوع رنج می برد. چون یکی از خاله هام اصلا میونه خوبی با مامانم نداشت فقط به دلیل حسادت، و کاملا هم به زبون می آورد و نشون می داد. سال های ساله که با مادرم قهره و همیشه دنبال حرف و حدیث درآوردن برای مادرم و خانواده اش بود. مادرم اوایل خیلی تلاش می کرد که این رابطه رو خوب کنه و مدام دیگران بهش عذاب وجدان می دادن که تو کوچکتری و برو ازش عذرخواهی کن، برو باهاش آشتی کن و… در حالی که اصلا مادرم کاری نکرده بود که بخواد عذرخواهی کنه!
خلاصه تنها جمله ای که یادمه همیشه مادرم تو اون روزا می گفت این بود که: خدایا من ازت هیچچی نمی خوام، همه چیزو به اون بده که شاید دیگه انقدر حسادت نکنه به من. آخه من که تو زندگیم چیز خاصی ندارم چرا اون آروم نمی گیره؟
همیشه به ما هم می گفت زیاد تو چشم بودن خوب نیست! باعث می شه دیگران حسادت کنن و غبطه بخورن اونوقت انرژی منفی اونا باعث نابودی زندگی آدم می شه.
من خودم به چشم زخم اعتقادی ندارم، خصوصا از وقتی فایلای استاد رو گوش کردم. اما متوجه شدم این دیدگاه هم باز یه جورایی ریشه در همین موضوع باور به چشم زخم داره.
خلاصه این پاشنه آشیل از چند جهت تو زندگیم وجود داره(احساس گناه و عذاب وجدان، احساس قربانی شدن، باور به چشم زخم، باور اینکه من مسئول دیگران و احساساتشونم)، نه تنها تو زندگی من که تو زندگی کل خانوادم!
زمانی که بچه بودم تو شهرستانی زندگی می کردیم که پدرم اونجا فرد بسیار شناخته شده ای بود و به خاطر همین همیشه ما زیر ذره بین بودیم. در دوران مدرسه من و خواهر و برادرم به خاطر همین موضوع زیاد اذیت می شدیم چون همه فکر می کردن که به ما به خاطر پدرمون نمره می دن یا پارتی بازی می کنن برای ما. در حالی که هرگز اینجوری نبود! معلم ها یا مدیر و ناظم مدرسه هم همیشه از ما یه جور دیگه ای توقع داشتن و مدام به رومون می گفتن تو که دختر یا پسر فلانی هستی باید اینجوری باشی! از تو بعیده فلان رفتار! و…
همین موضوع هم باعث شده بود که هیچوقت دلم نمی خواست تو چشم باشم، خاص باشم.
همیشه می خواستم به دیگران نشون بدم که من آدم خاصی نیستم! استعداد خاصی ندارم! منم مثل شما معمولیم! من تافته جدا بافته نیستم!
من به خاطر هوش و گیرایی و دقت و خلاقیتی که به لطف خداوند دارم، همیشه در کلاس های مختلف به طور ناخودآگاه از همون جلسه اول، توجه اساتیدم رو به خودم جلب می کردم اما همیشه از این موضوع فراری بودم و احساس گناه داشتم. همیشه از خاص بودن، محبوب و معروف بودن فراری بودم. از دیده شدن می ترسیدم. از دست دادن موقعیت ها انگار منو رها می کرد از عذاب وجدان؛ و اون موقع بود که حس قربانی شدن به خودم می گرفتم که دیگران چشم دیدن موفقیت های منو ندارن! اشکال نداره بذار همون دیگران خوش و موفق باشن، من نمی خوام باعث رنج کسی بشم.
انگار من مسئول خوشی و رنج دیگرانم!!!!
متاسفانه من خودم رو لایق موفقیت و ثروت و خوشبختی نمی دونستم! خب طبیعیه که وارد زندگیم هم نمی شدن! فهمیدم تا وقتی من خودم رو لایق بهترین ها ندونم، بهترین ها وارد زندگیم نمی شن! اگرم موفقیت یا موقعیتی رو با تلاش زیاد بدست بیارم، زود از دست می دم. همه دلیلش احساس عدم لیاقت و عذاب وجدانه!
این بود اون پاشنه آشیلی که باعث شده بود تمام طول زندگیم تا الان لنگ بزنم!
این بود اون کد مخربی که نمی ذاشت برنامه های زندگیم درست ران بشه و دقیقا در لحظه آخر کارو متوقف می کرد!
آره! این بود اون ترس و عذاب وجدان مسخره ای که نمی ذاشت رها باشم و لذت ببرم از پیشرفت!
این بود اون گاری ِ سنگینی که سال ها به خودم بسته بودم و هر چی تقلا می کردم ، باز هم حرکتم کند بود و رنج آور و خسته کننده!
خدا هم اون شب تایید کرد و بهم گفت: این همون اصلی ترین پاشنه آشیلته که باید از میون برش داری!
اما از اون شب عجیب احساس سبکی می کنم. انگار یه بار بزرگ از رو دوشم برداشته شده. اون گاری رو از پشتم باز کردم…
وقتی فردای اون روز برای خواهرم از این پاشنه آشیل گفتم اونم تایید کرد که دقیقا این پاشنه آشیل خانواده ماست! با هم حرف می زدیم در موردش و اشک می ریختیم.
استاد نمی دونم چجوری ازتون تشکر کنم که چقدرررر به موقع شروع به بروزرسانی دوره عزت نفس کردین! درست الان زمانش بود و خداروشکر که مدارم اون قدری بالاتر رفته بود و آماده بودم برای درک و دریافت این آگاهی ها و پیدا کردن این پاشنه آشیل، که البته من پیداش نکردم خدا برام پیدا کرد. او بهم گفت وقتی که پر از سوال و ابهام بودم. خدایا شکرت! خدایا شکرت! خدایا شکرت!
همون حس درونیم ازم خواست که بیام و این کامنت رو ثبت کنم. وظیفم بود که باید انجامش می دادم چون قول داده بودم به خدای درونم؛ و البته دوست داشتم شما هم بخونیدش استاد، شما و خانوم شایسته نازنین و تمام دوستان عزیزم در این دوره، که شاید این پاشنه آشیل، پاشنه آشیل اونها هم باشه…
پیش به سوی برداشتن این پاشنه آشیل و بدست آوردن موفقیت های پی در پی و ثروت و خوشحالی!
استاد از اون روز که این پاشنه آشیل رو پیدا کردم خیلی نشونه برام میاد!! مطمئنم به زودی اتفاقای عالی برام می افته. ایمان دارم!
منم مثل شما دیگه بوی موفقیت و ثروت رو حس می کنم. دیگه زمانش رسیده…
با توکل به خدای بزرگ و هدایتگرم، خدای کافی و جبران کننده…
دوستتون دارم🌻💜🌻
ریحانه ی عزیز دیر وقتی نیست که این کامنت رو نوشتی و من مشتاقم بدونم تا چه مقدار موفق بودید در کار کردن روی این ترمز، امروز با کامنتت به پهنای صورت اشک ریختم کامنتت رو کپی کردم توی نوت گوشیم و بارها میخونمش، امروز برای هر خط کامنتت من صفحه ها دفتر پرکردم، به جای پنج ستاره هزار ستاره باید به کامنتت بدم ان شا الله همونطور که انرژی کامنتت حال منو دگرگون کردن زندگی تو رو هم دگرگون کنه عزیزم، اگر پیشم بودی اونقدر الان احساساتی شدم که سرتاپاتو بوسه بارون میکردم، از خدا برات بهترین ها رو میخوام، نمیدونی با کامنتت چقدر پرده از جلو چشمم برداشتی و چقدر جواب سوالای ذهنم رو دادی، خط به خط کامنتت من بودم ریحانه ی عزیز، اونجا کهگفتی از محبوب بودن و تو چشم بودن ترس داری اونجا که گفتی مخلوطی از چشم زخم و احساس گناه و حس قربانی شدن و مسئول دیگران دونستن خودتی، اونجا که گفتی سال ها دویدم اما نتایج کوچیکبود انگار داشتی منو توضیح میدادی، منم مثل تو خسته ام عزیزم از دویدن ها ونتیجه ی در خورد تلاش نگرفتنم، امشب دوست دارم تا خود صبح بیدار باشم و با خدای خودم راز ونیاز کنم و ازش کمکبخوام، کمک بخوام برای برداشتن این ترمز زنگ زده که به اندازه ی تمام عمر منه، از خدا سپاسگزارم که هدایتم کرد به کامنتت، من به تازگی دوره ی عزت نفس رو خریدم، یه دور گوش دادم و از هر جلسه چند صفحه کامنت خوندم امروز داشتم خودم رو آماده میکردم برای دور دوم که با جون و دل شروع کنم که برخوردم به کامنتت در قسمت برخی نتایج دوستان از دوره ی عزت نفس، برخورد که نه، هدایت خداوند، چوم قبلش از خدا تواستم بگه من چه مرگمه کلی قبل دیدن کامنتت من اشک ریختم با خودم و خدای خودم و بعدش انگار خدا دستموگرفت آورد سر کامنت تو، کامنت هایی کهگزینش شده و در صفحه ی محصول هست، با خوندن کامنتت دگرگون شدم کل زندگیم و رفتارهام جلو چشمم رژه میرفت، ریحانه ی عزیز من اینقدر توی این باور ایراد دارم که وقتی آگهی بازرگانیم رو برای جمع خانم های توی پارک خوندم از اینکه اون قسمت موفقیت هایی که به دست آوردم رو بخونم شرم داشتم نه اینکه برای موفقیت هام ارزش قائل نبودم یا اونا رو کوچیک میدونستم نه، فقط برای اینکه نکنه دل اونا بسوزه وحسرت بخورن وچون این باورو داشتم و دارم بهم ثابت شد در تمام چهار مورد اجرای آگهی بازرگانیم بعد اتمام نگاه حسرت بار افراد بهم بود و حس حقارت درباره ی خودشون رو توی چشماشون میدیدم اونقدر موفقیتام تو چشمشون بزرگ بود که سرشونو مینداختنپائینو خودشونو حقیر میدیدن جلوم و چشم میدزدیدن ازم، اون شب با اینکه آگهی بازرگانیم رو با موفقیت تموم کردم تو راه برگشت اصلا حالم خوب نبود همش حالت نگاه یکی از اون خانم ها جلوی چشمم بود و اینقدر خودم رو سرزنش کردم توی دلم، واسه چی واسه کی؟به چ گناهی؟من باید به خودم افتخار میکردم برای اینکه تونستم تمرین به این سختی رو انجامش بدم اما افتخار که نکردم هیچ… و الان فهمیدم چرا؟من خودم رو مسئول حال خوب بقیه میدونم، من همش مواظبم کسی با رفتار من چه خوب چه بد اذیت نشه، من خیلی تو این مورد کار دارم خیلی، همش این فکر توی ذهنم هست که با موفق شدنم به بقیه ظلم میشه من یه احساس گناه وحشتناک در مورد کل مقوله ی موفقیت دارم، ازت ممنون میشم اگر باز حرفی تجربه ای در این زمینه داشتی باهامون به اشتراک بزاری.
تجربیات ارزشمند سامی عزیز درباره آگاهیهای بروزرسانی شدهی جلسه پنجم | دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
به نام خداوند بخشنده
اگر اولین بار بود که این جلسه و آگاهیها رو میشنیدم صدها رفتاری داشتم بنویسم که بخاطر تائید دیگران انجام میدادم و صدها کاری بود که به خاطر تائید دیگران از نجامشون میگذشتم، من بسیار زیاد فایلهای عزت نفس رو کرکردم چون بسیار زیاد از نداشتن عزت نفس لطمه دیدم، و زمانی که شروع کردم روی عزت نفسم کار کنم آنچنان شخصیتی در من نمایان شد که باورم نمیشد، و دیگران که تغیرات من رو میدیدن و نمیدونستن از کجا آب میخوره میگفتن سمی چقدر با استعداد شودی چقدر عوض شودی در صورتی که تمام اینها رو در وجودم داشتم اما من از همه اونها گذشته بودم و دلیلش فقط و فقط نداشتن اعتماد به نفس بوده، چندین تا از اونها رو اینجا میگم که الان به لطف الله حل شده.
– به دلیل نداشتن عزت نفس آرایش زیادی میکردم هر چند که به نسبت خیلیها کم بود اما من اصلا آریش دوست ندارم اما به خاطر تائید گرفتن و به دلیل این که خودم رو زیبا نمیدیدم آرایش میکردم که به اصطلاح زیبا دیده بشم، جالب اینجاست که وقتی تصمیم گرفتم روی خودم کار کنم در این زمینه متوجه شدم همسرم هم اصلا دوست نداره من آرایش کنم و همیشه میگه تو بدون آرایش خیلی زیبا تری، حتی هر جا میرم تائید هم میشم که چقدر خوب که تو آرایش نمیکنی و خوش به حالت تو زیبائی و نیاز به آرایش نداری، و متوجه شدم که همه من رو بدون آرایش زیبا میبینن.
– با وجود این که قد بلند هستم در مهمانیهاها کفش پاشنه بلند میپوشیدم و پاهای خودم رو اذیت میکردم که قد بلند تر دیده بشم و همه بگن چه قدو هیکلی داره، در آخرین مهمانی که رفتیم داشتم فایلهای عزت نفس رو کار میکردم و من کفش پاشنه بلند پوشیده بودم و به حدی پاهای من درد گرفت که میخواستم فریاد بزنم، کفشم رو دراوردم و راحت نشستم و تصمیم گرفتم هرگز همچنین بعدی به خودم نکنم.
-به دلیل نداشتن عزت نفس قدرت نه گفتن نداشتم و به همه پول قرض میدادم و اونها هم پس نمیدادن و من خود خوری میکردم و حتی روم نمیشد زنگ بزنم و بگم پول من رو پس بده خودم لازم دارم، بی پولی میکشیدم اما به اونها نمیگفتم اون رو پس بدین، و یاد گرفتم کلا به کسی پول قرض ندم و خدا شاهده حتی یک نفر هم از من دیگه درخواست پول نکرد.
– موهای بلند داشتم و موهای من خیلی پر پشت هست و خیلی وقت من رو میگرفت برای شستن و خشک کردن و به دلیل گرفتن تائید همسرم و دیگران کوتاه نمیکردم و وقتی روی خودم کار کردم تصمیم گرفتم که برم و کوتاه کوتاه کردم و همه گفتند وای چقدر بهت میاد.
قبلا برای خرید لباس وقتی مجرد بودم، چیز هائی رو میخریدم که مد باشه و جامعه و مردم بپسندن و بگن چقدر خوش تیپی و همه هم میگفتن ولی این نیاز به تائید دیگران تمامی نداشت و انگار هر دفعه بدتر هم میشد، وقتی ازدواج کردم طبق سلیقه همسرم خرید میکردم حتی رنگ مورد علاقه اون رو میپوشیدم و زمانی که شروع کردم روی خودم کار کنم فقط تنها میرم خرید و طبق سلیقه خودم نه مد و نه هیچ کس دیگه.
الان احساس بسیار خوبی دارم که تقریبا میتونم بگم به نظر دیگران در مورد خودم اهمیتی نمیدم و عشق خودم، اخلاقم، سلیقه ام، قیافه ام، استعداد هام هستم. زندگی خیلی لذت بخش شده و همه هم بیشتر من رو قبول میکنن و خیلی بیشتر از قبل از من نظر میپرسن.
خداوند رو بی نهایت سپاسگزارم که با آپدیت این فایل درک بهتری پیدا کردم متوجه شدم من انسانم و با پیدا کردن نقص هام به سمت کمال پیش میرم و خودم رو با تمام نقص هام بپذیرم و دوست داشته باشم با در درک این موضوع سعی به بهتر شدن خودم کنم.
سپاسگزارم استاد و مریم جان عزیزم.
تجربیات سعید عزیز درباره آگاهیها و تمرینات جلسه پنجم | دوره عزت نفس، که به نحوه ایجاد احساس لیاقت میپردازد
🌹🌹🌹🌹
سلام به استادی که از جنس عشق است و مرا با عشق آشناتر کرد
استاد عزیزم امروز حال عجیبی دارم
از درک جدید و فهم جدیدترم واقعا ذوق زده هستم.
یکی از ترمزهای من در زمینه ورود ثروت همین بحث احساس لیاقت است . بارها اینو یادآوری کردم . حتی مطلب ها براش نوشتم تا مداوم اونا رو بخونم و باورهامو بهتر از قبل بسازم
اما باز یادم شد و درگیر مسایل مختلف زندگی شدم و بهتر بگم تعهدم در سطح پایینی بود چرا که شکستن تعهد و قول هایی که به خودمان میدهیم یعنی عدم احساس لیاقت.
از صبح که دو تا از ترمزهای رسیدن به ثروت رو در خودم پیدا کردم یعنی توحید و احساس لیاقت ؛ دارم به نحوه عملیاتی کردن اونها در زندگیم فکر میکنم و احساس میکنم این موضوع و درخواست چقدر در من شور و شوق بیشتری ساخته.
واقعا خدا رو شکر میکنم. در بحث توحیدی تر شدن زندگیم در قسمت کشف قوانین و توحید عملی 6 کامنت گذاشتم
و الان بعد از ساعت ها صحبت با همسرم و نوشتن روی کاغذ به این سطح از دیافت رسیدم که در ادامه می نویسم
بعد از شناخت توحید و الله یکتا به عنوان تنها فرمانروای عالم در رسیدن به تمام خواسته هامون این مسئله بسیار مهم و اساسی است که خودمون رو در هر سطح از نعمت لایق بدانیم
این سطوح بی انتهاست و هر چقدر خودمون رو لایق بدونیم با ذهن قدرتمند و خدای قدرتمندمون اونها رو خلق میکنیم.
حالا من به خودم گفتم سعید جان تو به عنوان انسان و خلیفه خدا در زمین لایق چه چیزهایی هستی؟
ذهنم گفت من لایق فلان مقدار ثروت و نعمت و سلامتی و ….. هستم
گفتم اوکی
حالا بیا بگو در همین سطحی که هستی لایق چه چیزهایی هستی
بیا و بگو در همین سطح از نعمت هایی که به آنها دسترسی داری لایق چه چیزهایی هستی ؟
به ذهنم گفتم بیا و از همین نقطه شروع کن و احساس لیاقت رو در عمل تمرین کن
گفتم بیا وقتی رانندگی میکنی جوری رانندگی کن که لایق توست
بیا و فلان مقدار زمان رو برای خودت بگذار و ورزش کن چون تو لایق بدن سالم و زیبایی هستی
بیا و هر ورودی رو به ذهنت نده چون تو لایق ورودی های سالم و زیبا هستی
بیا و وقتی به خودت حتی یک قول کوچک میدی جوری به اون قول متعهد باش که با هیچ بهانه ای شکسته نشود چون در این جهان هیچ کس به اندازه تو برای تو مهم نیست پس به خودت احترام بگذار
بیا و به کاری که به تو سپرده شده جوری عمل کن که هیچ کس بهتر از تو به آن عمل نکند
بیا و هر هفته زمان هایی رو برای تفریح خودت در نظر بگیر و سعی کن در اون تایم حسابی بهت خوش بگذره
بیا و هر روز تایم هایی رو به تجسم خواسته هات اختصاص بده
بیا و گاز و ترمزهای خواسته هاتو شناسایی کن و ترمزها رو رفع کن و خواسته هاتو پشت سر هم تیک بزن
بیا و به ویژگی های مثبت افراد توجه کن چون ذهن تو محل نشخوار بدی ها و زشتی های دیگران نیست
بیا و هر لحظه به زیبایی های اطرافت نگاه کن و از توجه به اونها لذت ببر چون تو لایقی و اومدی تو این جهان که لذت ببری
بیا و به خواسته های کوچک قانع نباش چون تو از جنس بینهایتی و بهشت رو در این جهان بساز و اون رو به بهشت در اون دنیا متصل کن
بیا و آزادی خودتو در همه ابعاد به هیچ چیزی نفروش چون تو آزاد خلق شدی
بیا و هر جوری که لذت میبری زندگی کن و به حرفهای دیگران توجه نکن
بیا و…….
و هزاران موردی که میشه از ابعاد مختلف احساس لیاقت تعریف کرد و به همه اونها رسید
خدای من ، من اینجوری عمل کردن رو دوست دارم
کوچیک کوچیک شروع کنیم
تکرار کنیم و لذت ببریم و بسازیم و حال کنیم و کیف کنیم
خدایا تو را سپاس به واسطه این سطح از درکی که تا به امروز دریافت کردم
استاد عزیزم عاشقتم من….
بهترین های عالم رو برات آرزو دارم
تجربه سیما عزیز از آگاهیهای دوره عزت نفس
🌹🌹🌹🌹
به نام خدای عشق جانم
سلام بر استاد و مریم عزیزم
سلام بر دوستان عزیزم در این سایت زیبا که چقدر از نوشته هاتون می آموزم و سر نخ می گیرم واقعا ازتون سپاسگزارم
دوست دارم در مورد الگو برداری از انسانهای موفق بنویسم
راستش من تو زندگیم اون الگوی کاملی که همیشه دوست داشتم داشته باشم وجود نداشت چون مثل استاد همه چیزای خوبو با هم می خواستم همه ی اطرافیانم باورهای خوبی نداشتن یا اگرم کسی موفق بود فقط توی یک زمینه بود اونم با هزار بدو بدو و داستان و بدبختی
زمانی که با استاد آشنا شدم و شروع کردم به گرفتنه آگاهی ها متوجه شدم که به یک الگوی مناسب احتیاج دارم که کاملا باورش داشته باشم و خوب قطعًا اون الگو باید یک سری نتایج عالی هم داشته باشه دیگه خلاصه خیلی فکر کردم که یه حسی بهم گفت استاد عباسمنش رو الگوی خودت کن برای درک بهتره این قوانین الهی
این کار رو هم کردم خیلی وقته که استاد جان را الگوی خودم قرار دادم فقط همین یه نفر چون حتی ١ درصد هم من به حرفای این آدم شک ندارم و قلبم با تمام وجود بهم می گه این همون راهی هستش که سالها منتظرش بودی
هر موقع برای هر کاری هر چیزی که نجواها می خوان شروع کنن می گم حرف نزن استاد تونسته منم می تونم تازه استاد یکی مثل خودشو نداشته و تونسته من که استاد رو دارم ببین چقدر راحت تر از خوده استاد می تونم که خدا رو شکر روز به روز این نجواها دارن متوجه می شن که نه دیگه این آدم داره رو خودش کار می کنه و مچمو داره می گیره که اینا همش توهمه حقیقت چیزه دیگه ای هست و دیگه کمتر میان سراغم خدا رو شکر
راستش الگوم کامله کامل هستش فقط بعضی وقتا واسه یه کارای ریز زنونه یه الگوی دیگه ای هم نیاز داشتم که مریم خوشگل با فایلهای زیبای سفر آمریکا الگوی دومم شدن و من چقدر از ایشون آموختم
راحت آشپزی کردن زیبایی ها رو مثل مریم تحسین کردن و ذوق کردن آهااااااان و اینکه بعد از سالها که موهام تا باسنم اومده بود و کوتاه کردم چرا؟؟؟؟؟
چون منم با این کارم دنباله تایید دیگران بودم در حالی که موهام خیلی ازم وقت و انرژی می گرفت و با اینکه دوستشون نداشتم بازم می ترسیدم موهامو بزنم و دیگه تایید نشم.
یادم میاد وقتی بچه بودم بابام همیشه بهم می گفت دخترم موهاتو بلند کن برات ببافم منم فکر می کردم که این کاریه که فقط قراره بابام رو موهای من انجام بده و فقط مختص منه و این رفته تو ذهنه من تا خوده همین ٣ هفته پیش که کوتاهه کوتاه کردم خدا می دونه چقدر احساس قدرت کردم وقتی رفتم تو آرایشگاه چندین بار ازم پرسید مطمئنی؟ گفتم بله
تو دلم گفتم بزن این موها رو بریز پایین این زنجیرهای باورهای غلط رو
راستش من بزرگ شدم و خیلی خیلی هم بزرگ شدم(از نظره سنی) موهام بلنده بلند شدن خودم بافتمو بافتم بافتنی که از پدر رفته بود تو ذهنم از بچگی ولی اون یک بارم موهای منو نبافت ولی من تا الان که ٣٨ سال دارم یاد این مسئله می افتم اشک از چشمانم سرازیر می شه که چرا بعضی از پدر و مادرها فکر می کنند بچه ها عروسکن و هر جور دلشون بخواد می تونن بازی بدن اون بچه رو مثل من که با شناخت بیشتر خودم و حرفای مریم در یک فایل تازه متوجه شدم چرا این همه سال این موهای بلند و پر زحمت را نگه داشتم .
خدا رو شکر اینجا هستش می نویسم و آرام می شوم تا چند ثانیه پیش که اسم پدرم اومد گریه امونم نمی داد ولی الان سرشار از آرامشم خدا رو شکر
و اینو بارها گفتم خدایا من همه اونایی دلمو شکستن می بخشم به عشق خوده خدا می بخشم تا خدا رو دارم خودمو درگیره این مسائل پوچ نمی کنم چه لذتی رو می تونه یک پدر از دست بده بافتنه موهای دخترش که یک زمانی در یک توهمی بود و پدر قهرمان خودش می دونست در حالی که قهرمان واقعی من الان فقط خداست.
و خدایی که به شدت کافیست…
تجربیات دوست عزیزمان یوسف از به کار گرفتن آگاهیهای دوره عزت نفس |جلسه سوم🌹
سلام
از نتیجه این جلسه بگم که چه قدر آرامش بهم داد .منی که از صبح تا شب به مدت 6سال دایم احساس گناه داشتم نسبت به خودم و فرزندانم ،الان احساس شعف و شادمانی دارم .
این احساس الان کمتر از یه هفته هست درم ایجاد شده .بخدا این پاشنه آشیل .این باور خراب .این وزنه .این گاری. چه راحت ازش کنده شدم و رفت پی کارش .
استاد می دونی چه شد .این جلسه رو من بیش از بیست بار تا حالاگوش کردم که هر بارش ساعت ها وقت برد و استپ می زدم و آگاهانه و مدبرانه بهش فکر می کردم بخدا بیست و پنج صفحه راجع بهش نوشتم و باورهاشو درآوردم و میخام ضبطش کنم و بذارم تو گوشم .
اون احساس گناهه داره کمرنگ و کمرنگتر میشه و من هی گوش می دم و می نویسم و بهش فکر می کنم و با خودم ساعت ها راجع بش حرف می زنم و اینم محوتر میشه.و می دونم باین این روند رو تکرار تکرار تکرار و هزاران بار تکرار کنم تا جز شخصیتم بشه ، جز ذاتم بشه ، عین نفس کشیدنم عین شنیدنم بشه .
از وقتی این نگاه رو کم کردم چه قدر فرزندانم بهم عشق بیشتری می ورزند . ااصلن چه قدر مهربون تر شدن .چه قدر من لطیف تر شدم .چه قدر زلال تر شدم .
آخخخییششش راحتم کردی استاد جان.
تا همین چند روز پیش ،یکی از بزرگترین درگیری های ذهنی ام ، نگاهم به گذشته بود ،گذشته ای که بخش بزرگی از ان « تلقی ظلم به خودم و فرزندانم بود » و این ظلم به خود یه جورایی « احساس گناه» در من شعله ور کرده بود و ذهنم هر آن ، آنرا نشخوار می کرد و بهش قدرت می داد و این لامصب دست بردار هم نبود . و همیشه با خودم اینگونه حرف می زدم که:
ای کاش فلان کار را نمی کردم .
ای کاش فلان تصمیم رو نمی گرفتم .
ای کاش فلان ایده رو عملی نکرده بودم .
غااااافل ازینکه همان کارها و تصمیمات و عملکردها، در زمان خودش ، بهترین و کاراترین شیوه زندگی گذشته من بوده و من چون در مدا ی بودم که همینها به ذهنم می رسیده و اگر الان ناراحت و نگران و احساس گناه دارم ،شاید به این خاطر است که ممکن است من یه ذره مدارم بالاتر رفته و از منظر بالایی دارم به این قضایا نگاه می کنم !!!.
و سوال این است :
چرا آن موقع من از تصمیمات آن روزها ،دلشاد بودم و کاملن راضیم می کرد؟ و حتی از طرف خیلی از اطرافیانم تحسین می شدم ولی اکنون احساس گناه می کنم ؟
الان به خودم می گویم : «یوزارسیف جان» نگران نباش!
تو اکنون در مدار بالاتری هستی و اگر ازین اوضاع کنونی ات راضی نیستی بخاطر همین احساس گناهی بوده که در درونت سال ها ریشه دوانیده و مثل خوره روح تو را می جویده است .پس نگران نباش و اصلن نگرانی معنایی نداره. می دانی که اگر نگران گذشته ات باشی و دایم در اخساس گناه باشی ، جهان عادل ،طبق قانون ثابتش دوباره به شکل های بدتری اون احساس نگرانی و گناه را وارد زندگیت می کنه . «بی برو برگرد»!!!!!!!!!!
ومن ، یوسف . اکنون در این زمانی که می نویسم و او به من می گوید و می نویسم در این نیمه های شب. در این خلوت الهی خودم و خودش . در این پهن دشت تاریک سحرگاهان ، با این آگاهی هایی که ازین جلسه دریافت کرده ام به خودم و با خدای درونم ، آگاهانه و عالمانه و عاشقانه و عباس منشانه و شایسته گونه عهد بسته ام و بر این عهد ، وفادارم و نسبت به این وفاداری ،شادم و نسبت به این شادی ایمان دارم و نسبت به این ایمان ، باور دارم که عامل به عملم هستم.
می دانم که :
قرار نیست زندگی ام همیشه به همین شکل بی تغییر بماند.
قرار نیست در همین شرایط برای همیشه بمانم.
قرار نیست پیوسته نگران توهمات گذشته ام باشم.
ازین دوره آموختم :
که من مسوول زندگی شخص خودم هستم و اگه از زندگی کنونی ام به هر دلیلی راضی نیستم ، هیچ اشکالی ندارد چرا که خداوند خلق یک زندگی ایده آل رو در دستان توانمند من قرار داده و باید احساس گناه رو به هر شکلی از صحنه زندگیم بیرون کنم.
آموختم که احساس گناه، دقیقن همان شیطانی است که به من وعده فقر و ناراحتی و نگرانی می دهد.
آموختم که احساس گناه همان شیطانی خبیثی است که ، احساس گناه بیشتری را به زندگیم می کشاند و می خواهد مرا در پایین ترین درجه افسردگی قرار دهد.
و من آگاهانه به خودم نهیب می زنم که هرگز . هرگز چنین تجربه ای نمی خواهم.
من احساس گناه نمی خواهم .احساس لطافت و شادمانی می خواهم .من انسان شریف و بزرگواری هستم که خودم را عاشقانه دوست دارم و برای احساسات خودم ارزش فوق العاده ای قایل هستم. من تکه ای از وجود مقدس خدایم و خداوند عین پاکی ، صداقت ، راستی . مهر و وفا ، عشق و صفا ، بخشش عطا ، ثروت و سلامتی … است و من هم دوست دارم با کمال میل به این صفات الهی آراسته گردم و این حق طبیعی من است.
پس، ازین به بعد تمام آموزه های این جلسه رو در تک تک سلول های بدنم جاری و ساری می کنم و با عشق تمام تلاشم و تمام وجودم این است که با کمک این آگاهی های ، نسبت به هیچ کس و هیچ چیز ، احساس گناه نداشته باشم.
« خدایا از تو می خواهم که مرا در بالاترین مدار « احساس عشق» قرار دهی»
همچنین درک کردم با تمام وجودم آموختم که :
– تصمیمات گذشته من در زندگی ، نمی تواند به هیچ کس به اندازه سر سوزنی آسیب برساند و یا کسی نابود کند . پس احساس گناه چرا؟؟؟؟؟؟
_ افراد خانواده من ، خودشان مسوول زندگی خودشان هستند و اگر آسیبی هم دیده اند به خاطر فرکانس های خودشان بوده و بس. و من در این باره هیچ تقصیری ندارم .
پس احساس گناه چرا؟؟؟؟؟؟
_ و دایم به ذهن شیطانی ام تذکر می دهم که فرزندانم و همه افراد ایل و تبارم به یک اندازه به خداوند و نعمت ها و هدایت های او دسترسی دارند و آنها به راحتی و به آسانی می توانند ازین خوان کرم او اگر خواسته باشند استفاده نمایند . پس احساس گناه چرا؟؟؟؟
_ من آدمی هستم که در روند یادگیری ام ، در روند حرکتم و ممکنه دراین مسیر اشتباهاتی هم داشته باشم و مسیرم. و نادرست برم ، ولی هیچ اشکالی نداره و ممکنه این اتفاق برا هرکسی پیش بیاد و این مساله برای پیامبرش و امامش هم پیش اومده چیز عجیب و غریبی نیست.گذشته ها اصلن مهم نیستند .مهم این است که ازین به بعدازین زندگی درس می گیرم ودیگه کمتر نسبت به قبل استباه می کنم و خودم رو هر روز با این آگاهی ها سیراب می کنم و درونم رو اصلاح می کنم مثه خیلی ها . مثه الگوی زنده و حی و حاظرم « عباس منش. شایسته» ولی باید تو این عجله نکنم آرام آرام با ایمان حرکت کنم و ادامه بدم تا تکاملم رو به نرمی طی کنم. پس احساس گناه چرا؟؟؟
و آموختم و با تمام سلول هام درک کردم:
_ اشتباهات گذشته من، در زندگی فرزندانم ممکن است براشون یه نقطه مثبت باشه ،یه تصاد رو به رشد و پیشرفت باشه. یه انگیزاننده باشه . تا حرکت کنن، همون جوری که اشتباهات دیگر در حق خودم باعث حرکتم شد باعث رشدم شد باعث نجاتم شد باعث این شد که من با قوانین ساده الهی آشنا بشم ، باعث شد من خدای واقعی رو بعد از 48سال پیدا کنم .باعث شدکه چه قدر دوست هم فرکانسی تو سایت عباس منش بیابم . و مسر زندگیم بکلی تغییر کنه . وخدایا بابت این موضوع هزاران بار سپاسگزارم🙏🙏🙏🙏🙏
پس جای نگرانی نیست که نسبت به خودم و نسبت به دیگران احساس گناه کنم و شیطانه هم از دور ببینه و قاه قاه بخنده. الخیر فی ماوقع
پس احساس گناه چرا؟؟؟؟
تجربیات الهه عزیز از اجرای آگاهیهای دوره عزت نفس در زندگی خود
🌹🌹🌹🌹
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی مهربانم و تمامی دوستان همفرکانسی عزیزم
خدایا تو را هزاران بار شاکرم که عمری دوباره ؛جانی دوباره ؛ نفسی دوباره و زندگی از نو به من دادی .خدایا تو را هزاران بار شکر که توانسته ام این دوره ی بی نظیر عزت نفس را با تمام وجودم گوش دهم و بفهمم و عمل کنم.
استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم از شما ممنونم که با عشق و با تمام وجودتون این دوره را بروزرسانی کردید تا شاگردانی چون من بتوانند اعتماد به نفس و عزت نفس شان را که سالها ان را نداشتیم دوباره در تمام شخصیت و جسم و روح و زندگیمان زنده کنیم .
اعتماد به نفسی که نداشتن ان یعنی نداشتن سلامتی ؛ یعنی نداشتن روابط عالی ؛ یعنی نداشتن ثروت یعنی نداشتن ارامش و مهم تر از ان یعنی خدا رو در زندگی نداشتن و از زندگی لذت نبردن و عدم شناخت خود.
استاد عزیزم چه زیبا این قسمت مربوط به حال این روزهای من است ؛ حالی که من خودم را برای داشتن یک رابطه ی عاشقانه اماده میکردم ولی دیشب متوجه شدم که ان ادمی که دوستش دارم دیگر مال نیست دیگر نمیتوانم او را در زندگیم داشته باشم.
وقتی این موضوع رو فهمیدم خیلی ناراحت شدم انقدر ناراحت بودم که قلبم تند تند میزد و میخاستم که صحت و درستی این خبر را بفهمم و اول فکر میکردم این خبر اشتباه ست ولی چند دقیقه بعد از زبان خود ان فرد شنیدم که اره این خبر درسته.
همون موقع که دیدم حالم خیلی بد و خرابه به خودم گفتم پاشو بریم پیاده روی ؛ چون هر وقت یه کم حالم بد میشه با سپاسگزاری به خاطر نعمت هایم و پیاده روی کردن و خلوت کردن با خودم حالم خوب میشه و دقیقا دیشب همین کار رو انجام دادم اول پیاده روی رفتم و توی راه با خودم و خدای خودم حرف میزدم و کمی حالم بهتر شد .
برگشتم خونه و کمی استراحت کردم رفتم سراغ سپاسگزاری و با خدای خودم حرف زدم و به خدا گفتم مهربانم تو هر انچه به صلاحم میدانی برایم رقم بزن و من میدانم که حتما خیری در این قضیه هست و میدانم که این اتفاق به نفع من است و حالم خداروشکر با این حرف ها بهتر شد ولی باز هم با خودم و خدای خودم حرف میزدم.
و از خدا خواستم دلم و قلبم را ارام کند و مرتب این ذکر رو به زبونم میاوردم الا بذکر الله تطمئن القلوب.
شب دیرموقع به خواب رفتم و صبح ساعت 4 بود که دوباره بیدار شدم این دفعه برای ارامش بیشترم سراغ سایت و خانواده ی بی نظیرم رفتم و دیدم که دیدگاههای جدیدی روی سایت قرار گرفته و هدایت شدم به قسمت 64 سفرنامه درمورد عدم وابستگی و قفل نشدن به کسی یا چیزی بود و همچنین به کامنت دوست عزیزم و همفرکانسی م که دقیقا اون هم درمورد وابستگی به پدرش بود و چقدر عالی توانسته بود که این وابستگی را از پدرش بگیرد و به خدای خود دهد و دوباره به این فایل عزت نفس هدایت شدم و همین طور خدا داشت با این هدایت های زیبایش منو راهنمایی میکرد و منو اراوم تر و صبورتر میکرد.
استاد وقتی این فایل و نوشته ی بی نظیر خانم شایسته رو دیدم اشک از چشمانم جاری شد و به خدای خود گفتم خدایا تو چقدر زیبا مرا به این نوشته هدایت کردی چقدر عالی درخواست مرا ؛ بنده ای که تا حالا شرک میورزید را داری اجابت میکنی و حالا که دارم این نوشته رو مینویسم اشک از چشمان داری جاری میشه. حالا برای اون طرف ارزوی خوشبختی و سلامتی میکنم و فهیمدم که به خاطر باورهای اشتباهی که داشتم میخاستم این فرد رو به سمت خودم جذبش کنم.
میدونید من با این فایل بسیار بی نظیر و کامنت دوست عزیزم فهمیدم که نباید به هیچ کسی و چیزی وابسته بشم الا به خدای خودم.
حالا من فهمیدم که اشتباه من به خاطر نبود عزت نفس و اعتماد به نفس هست و حالا فهیمدم که نباید محبت و مهربانی از کسی یا چیزی گدایی کرد .
بلکه ما خدایی رو داریم که انقدر مهربان است که هر انچه از او بخوهای به عالی ترین شکل ممکن به من میدهد.
اره استاد عزیزم من تا دیشب داشتم خودم را بی ارزش میدونستم و فکر میکردم حتما باید کسی رو داشته باشم تا احساس ارزشمندی رو داشته باشم من خودم رو لایق بهترین ها نمیدونستم و میخاستم این فرد رو به خودم جذب کنم و میخاستم تنهایی م را با وجود اون فرد پر کنم .
در حالی که الان میفهمم من ارزشمند ترین فرد زندگیم هستم و من نزد خودم و خدای خودم دوست داشتنی ترین ادم هستم و من حالا انقدر عاشق خودم شده ام که دیگر نیازی نمیبینم کسی را به زور به رابطه هایم بکشانم و او را وارد زندگیم کنم. حالا دیگر از تنهایی خودم لذت میبرم حالا تنهایی م را انقدر ارزشمند میدانم که از خدا میخاهم که محیطی ارام و دلنشین و زیبا برایم فراهم کند تا با خودش عاشقانه حرف بزنم و انقدر از این تنهایی لذت ببرم که دیگر نیازی به کسی یا چیزی نداشته باشم. و حالا فهیمدم که چقدر من خلا عاطفی داشتم و خدارو هزاران بار شکر میکنم که منو با این تضاد روبرو کرد تا بفهمم که خود من به تنهایی ارزشمندم.
حالا با خودم تصمیم گرفتم که خودم را بیشتر دوست داشته باشم و عاشق خودم باشم و فقط وابسته ی خودم و خدای خودم باشم و هیچ چیز را گدایی نکنم.
حالا فهیمدم که من لایق بهترین ها هستم .من خودم به تنهایی خوشبخترینم .من خودم به تنهایی ارامش دارم و چقدر حالا که این ها روفهیمدم حالم خوبه چقدر احساس راحتی و ارامش دارم و خدارو هزاران بار شکرت که فهمیدم باید خودم خیلی دوست داشته باشم.و چقدر این تضادها ادم رو بزرگتر میکنن چقدر ادم رو به خودشناسی بیشتر میرسونن .
استاد عزیزم با حرفاتون منو اروم کردین منو عاشق خودم کردین .حالا چقدر احساس سبکی میکنم حالا چقدر احساس رهایی میکنم و این رها شدنم چقدر برایم خوشاینده خدایا شکرت که حالم رو خوب کردی .
استاد به خدا با این حرفات لبخند شادی لبخند ارامش لبخند دوست داشتن خودم و لبخند خوشبختی رو روی لبام اوردین .استادعزیزم تو برام زیباترین الگوی زندگی هستی.
استاد عزیزم من توی این دوره ی عزت نفس با اموزش های بی نظیرتون دارم همه ی زندگیم رو عالی میکنم و عالی خواهم کرد.من توی این دوره های عزت نفس نگاهم به خدا و توحیدی بودنم عالی شده و بخدا انقدر با خدای خودم دوست شده ام که از او میخاهم که مرا بی نیاز از هر کسی یا چیزی کند. سلامتی م انقدر عالی شده که خودم هم باورم نمیشه من سردرد های شدید داشتم و معده م عصبی داشتم من همیشه افسرده بودم بخدا حالا هیچ کدوم ا اینا رو ندارم و از نظر روحی و سلامتی عالی شدم.وضعیت مالی م داره هر روز بهتر و بهتر میشه وازادی بیشتری رو دارم تجربه میکنم .
و حالا با این فایل اخر فهمیدم که باید روابطم رو عالی تر از این کنم و بیشتر برای خودم ارزش قائل بشم و خودم رو انقدر دوست داشته باشم و با خودم در صلح باشم که بهترین ام ها رو وارد روابط عاطفی خودم بکنم .
استاد عزیزم بازهم با تمام وجودم ازشما ممنونم که منو به زندگی دوباره امیدوار کردید منو با خدای دورنم اشنا کردید. و همین جا به شما و خودم قول میدهم که شاگردی عالی و جز شاگردان ممتاز شما باشم در تمام جنبه های زندگیم .
خانم شَایسته ی عزیزم که همیشه اََلگو برام بودید و هستید با تمام قلبم دوستت دارم و ممنونم به خاطر این نوشته ی بی نظیرتون که نگاه مون رو به زندگی تغییر دادین.
عاشقانه دوستتون دارم استاد عزیزم و مریم مهربانم
بخشی از پیشرفتهای زینت عزیز در بهبود عزت نفسشان به کمک عمل کردن به آگاهیهای دوره عزت نفس:
با سلام و احترام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیزم و بچه های گل سایت
من با خودم قبل شروع دوره تعهد بسته بودم که درسهای هر جلسه را حتما هم در دفتر و هم تو صفحه خودش بنویسم ولی الان فقط میخوام در راستای توضیحات و تمرین جسه 5 این دوره، از رفتارهایی که برای تایید دیگران انجام دادم بنویسم و ایده گرفتن از آگاهیهای این جلسه برای اصلاح رفتارهام.
من همیشه خونه را تمیز میکردم و خیلی هم انرژی میزاشتم برای این کار تا هر کی میاد خونمون ببینه که من چقدر تمیزم و ازم تعریف کنه الکی همش جرم گیر و مواد شوینده دستم بود و هم اینکه همسرم هم خوشش بیاد که چه زن تمیز و با سلیقه داره و ازم تعریف کنه که هیچ وقت هم تعریف نمی کرد تازه یه وقت هایی یه جا خاک داشت یا بهم ریخته بود سریع میگفت اینجا چرا اینطوریه️
ولی الان تلاش اگاهانه که برای این ضعف انجام میدم اینه که به اندازه نیاز خونه را تمیز میکنم و تنها برای دل خودم انجامش میدم چون واقعا مرتب و تمیز بودن خونه حال منو خوب میکنه به قول مریم جون انرژی مثبت داره نه برای تایید گرفتن از دیگران و یه موقعی که حس تمیز کردن ندارم به حسم احترام می زارم و میزارم برای زمانی که واقعا حس و حالش را داشته باشم و وقتی که به خودم احترام گذاشتم همسرم هم بارها خونه را بهم ریخته دید هیچی نگفت تازه بهم گفت اگه کمک میخوای کمک کنم و من اگه قبل ها بود میگفتم نه ولی الان با اعتماد به نفس کامل میگم اره و تازه از بچه ها هم کمک میگیرم و خیلی هم حال میده
یه مورد دیگه این که میرفتم خونه پدر شوهرم سعی میکردم هر کاری دارن انجام بدم تا تاییدشان را بگیرم و ازم تعریف کنن از دست پختم از کارهایی که براشون انجام میدم و این تایید گرفتن از اونها باعث شده بود که توقعشان از من زیاد بشه
اما حالا که به جلسه 5 و این مرحله از رشد عزت نفسم رسیدم، تلاش آگاهانهای رو شروع کردم برای اصلاح رفتارهام و بهبود عزت نفسم.
آگاهیهای این دوره باعث شده که یک سری تصمیمات جدید برای تغییر رفتارهام بگیرم.
مثلا:
دیگه الکی خودم را به آب و آتیش نزنم و برای خودم کار درست نکنم یه کم اولش سخت بود ولی حل شد با کمک خداوند البته هنوز هم یه رگه هایی از تایید شدن هست هنوز باید ادامه بدم با نهایت احترام برای خودم و اونها فقط کارهایی انجام میدم که خودم اون لحظه دوست دارم انجام بدم
یه کار دیگه که دوست داشتم انجام بدم ولی به خاطر اینکه همسرم دوست نداشت و جلوی ایشون انجام نمیدادم و اون هم دست گرفتن گوشی و خوندن کامنت های سایت هست همیشه مراعات میکردم ولی الان به خواستم احترام میزارم و وقتی که کارهام را انجام دادم میشینن و کامنت میخونم حالا چه ایشون باشن یا نباشن من برای خودم برنامه ریزی کردم و خوندن کامنت هم یکی از کارهای روزانه من هست و برام مهمه پس انجامش میدم بازم جالبه که اصلا اون بنده خدا کاری هم نداره اصلا نمی پرسه که چی داری میخونی
یه کار دیگه هم اینه که یه وقتایی که دوست نداشتم برم شهرستان برای اینکه دیگران میخواستن میرفتم الان نه، هر موقع نخوام با احترام میگم من نمیام. مثلا همین دیروز تشییع جنازه بود و همسرم و خواهر شوهرم گفتن بیا بریم و گفتم نمیام و خونه موندم یه مربا سیب خوش مزه درست کردم، قرآن خوندم ،نسکافه خوردم، کمی استراحت کردم، فایل جلسه 13 دوره راهنمای عملی را گوش کردم، ورزش کردم و خلاصه خیلی کیف کردم ولی اگه میرفتم خودمو در معرض امواجی از فرکانس های نامناسب و نازیبا قرار میدادم چون اون بنده خدا جوون مجرد بود و حالم بد میشد و خسته و کوفته برمی گشتم و تا حالم خوب بشه چند روز طول میکشید. چقدر خوبه که برای دل خودمون زندگی کنیم نه برای تایید شدن توسط دیگران
سر کار هم دارم اگاهانه به رفتارهام فک میکنم ببینم کدوم برای تایید شدن توسط دیگرانه که حذف بشن و اون چه که در محدوده وظایفم هست را به درستی انجام بدم
تازه نزدیک حقوق گرفتن میشه اول فک میکنم این ماه من چی نیاز دارم برای خودم بگیرم اونو میگیرم و بعد برای بقیه حقوقم برنامه ریزی می کنم خریدن این دوره برای خودم بهترین هدیه زندگیم بود که خودم به خود نازنینم هدیه دادم و انشاالله این روند ادامه داره
در مورد صحبت کردن هم دارم روی خودم کار میکنم یه وقتایی جایی بودم که صحبت میشه طرف حرفهایی میزنه که من قبولش ندارم یا دوست ندارم در موردش صحبت کنم بعضی وقتها به خوبی مدیریت میکنم و حرفو عوض میکنم یا خودم چیزی نمی گم میبینم حالم خوبه میفهمم درست عمل کردم ولی بعضی اوقات یه چیزی هم خودم میگم مثلا در مورد گرونی اینا حالم بد میشه با خودم میگم خودم چرا این حرفها را میزنم و چون یاد گرفتم که خودمو سرزنش نکنم سریع خودمو جمع و جور میکنم و اصلا اون محیط را به بهانه ای ترک میکنم. یه وقتایی خدا جونم به دادم می رسه گوشیم زنگ میزنه یا کسی یه دفعه میاد من ای نقد خوش حال میشم با خودم میگم ببین خدا هوامو داره خدایا شکرت
الان که دارم به این موضوع فکر میکنم متوجه شدم که خیلی نسبت به قبل بهتر شدم ولی خیلی جای بهتر شدن داره و این لذت هایی که موقع گوش دادن به حرف دلم میبرم انگیزه ای شده تا به این مسیر ادامه بدم.
راستی این موضوع امروز برام اتفاق افتاد و الان به دلم اومد بگم همینجا من یه دروغ کوچولو امروز به رئیسم گفتم در حالی که اگه با اعتماد به نفس بیشتر حرف میزدم باز هم همون نتیجه را میگرفتم، یه کم از دست خودم ناراحت شدم خونه که رسیدم پسرم گفت مامان بیا این شعر را به من کمک کن معنی کنم رفتم شعر را خوندم همون جا خشکم زد.
سعدیا، راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرسد، کج رفتار
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم همون جا توبه کردم و به خودم قول دادم دیگه دروغ نگم هر چند کم اهمیت باشه و یا به ضررم باشه
خدایا شرکت که هم سمیعی و هم بصیری، می بینی و می شنوی به موقع به دادمون میرسی
عزیزی قدرتش را هم داری
حکیمی از روی علم و آگاهی هست قدرتت
خبیری از کوچکترین جزئیات و دیتیل ها خبر داری
وهابی بی نهاااااااایت بخشنده و دست و دلبازی
عاشقتم خدا جووونم دوستت دارم و به خاطر تمام نعمتهای زندگیم بی نهایت سپاسگزارم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
استاد جان خیلی ازت ممنونم که اینقدر عالی منو با خدای خودم آشنا کردی سالها عبادت و نماز و روزه و نشستن های شب تا صبح شب های احیا و شب عاشورا هیچ کدومشون منو اینقدر به خدا نزدیک نکرد تازه کلی هم ازش می ترسیدم و تمام کارهام هم از روی ترس و جهنم بود . ولی الان هیچ کدوم از اون کار ها را انجام نمیدم و دارم خیلی معمولی زندگی میکنم ولی خدا را در تمام لحظات زندگیم در کنار خودم احساس میکنم تازه فهمیدم که خدا میگه من از رگ گردن به شما نزدیکترن یعنی چی
انسان هر دوره ای به نوع تازه ای از معنویت نیازمند هست، زیرا نیازهایمان در هر دوره ای با دوره های دیگر متفاوت میشه به خاطر همین پیامبرانی در دوره های مختلف ظهور کرده اند.
پیامبر کسی نیست جز انسانی که حقیقت جاودان را به زبان انسانهای هم دوره خویش بیان می کند.
خدایا شکرت که در مسیر درست قرار گرفتم.
از کجا به کجا رسید میخواستم تمرین این جلسه را انجام بدم هر چی اومد نوشتم در پناه الله یکتا شاد و تندرست و قدرتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشین
بخش از جزئیات جهاد اکبری که محمد عزیز برای تغییر شخصیتشان به کمک آگاهیهای دوره عزت نفس برداشتهاند
سلام به دوستان همراه
خیلی دوست دارم بگم که خیلی خیلی خوشحالم از اینکه در این مدار هستم و خداوند من رو به این جمع هدایت کرد ،خدایا شکرررت
من بیش تر از 30بار آگاهیهای جلسه 1 رو دیدم و تکرار کردم تا بتونم توی مدار درک این آگاهیها و تشخیص ارتباطاتی بشم که بین مسائل خودم و راه حلهایی که این آگاهیها جلوی پام میزاشت، وجود داشت.
چون با اولین بار گوش دادن جلسه حس کردم که با یک بار شنیدن نمیتونم در مدار درک این جلسه قرار بگیرم و از اونجایی که پول خرید این دوره برام هدایتی جور شد، مصمم شده بودم که این هدایت رو از لابه لای این آگاهیها پیدا کنم. اولش سعی داشتم کلمه به کلمه به حرف های استاد دقت کنم اما بعد از چند دقیقه به خودم میومدم میدیدم تو رویا هام دارم سیر میکنم و اصلن نمیتونم تمرکزی گوش کنم و انگار توی مدار درک نبودم با اینکه تلاش میکردم با توجه به مثال های استاد بتوانم به خود شناسی برسم. بعدا هرچه بیشتر گوش دادم و متعهد شدم تا به قول شاعر محرم بشم با این پیغامها، بیشتر فهمیدم که واقعا چقدر کم خودم و استعداد هام و توانایی هام و نقاط قوت و ضعفم رو میشناسم.
و الان میفهمم که خیلی باید روی خودم کار کنم بعد از چندین بار گوش دادن و با هر بار در مدار درک بهتری قرار گرفتن، بلاخره توانستم ارتباط برقرار کنم و مشکل از جایی درست شد که همون ابتدای جلسه که استاد در مورد خاطره عروسی میگفتن یه لحظه به خودم اومدم و تازه فهمیدم که اره من چقدر از اعتماد به نفس کمی برخوردارم من رو که تو این جور جاها چهار نفر دست و پام رو میگیرن میندازن وست باز نمیتونم برم و برقصم چه برسه بخوام خودم برم وسط؛ قبلا هر بار گوش میدادم فکر می کردم اعتماد به نفس دارم به همین جهت بود نمیتونستم ارتباط بگیرم با فایل اینجاس که میگه برا حل یه مشکل اول باید قبول کنی اون مشکل رو داری بعد بتونی حلش کنی
و اینجوری شد که به خودم تعهد دادم بار ها این جلسه رو ببینم و برای در ک بیشتر تمام کامنت های لایک خورده رو هم خوندم و از اونجایی که با خوندن رابطه خوبی ندارم یعنی خیلی زود خسته میشم شاید یه کتاب کوچیک رو یه ماه طول میکشید تا بتونم تموم کنم این کار خیلی سخت بود برام ولی چون تعهد داده بودم و چون ایمان داشتم به ماجرای هدایتی که به سمت این دوره شده بودم، 9ساعت تمام نشستم تا بتونم همه کامنت های این جلسه رو تموم کنم و چکاپ فرکانسی که بچه ها تو کامنت ها انجام داده بودم رو هم انجام دادم .
چون واقعا ادم تغییراتشو اصن متوجه نمیشه و این چکاپ بعد یه مدت کار کردن رو خودت انگیزه خیلی بالایی برای ادامه بهت میده پیشنهاد میکنم همه دوستان این چکاپ فرکانسی رو انجام بدن چون اهسته اهسته تغییر میکنیم مثال همون قوباغه که تو اب میزارن و این اب اروم اروم گرم میشه و به نقطه جوش میرسه و بدون اینکه متوجه بشه میپزه هست و این رو در حالت مثبتش نگاه کنین تغییرات مثبت هم همینجوریه و اصلن متوجهش نمیشین، و باز پیشنهاد میکنم کامنت هم حتما بزارین کامنت ها هم خودش چکاپ فرکانسی محسوب میشه و بعد ها با خوندنش متوجه میشین که چقدر مدارتون و سطح فهم و دانشتون نسبت به قوانین رفته بالا تر و همچنین کمال گرایی رو سعی کنین بزارین کنار و راحت باشین قبلا من میخواستم کامنت بنویسم 50بار وراندازش میکردم و زور میزدم از کلمات سطح بالا استفاده کنم و این حرفا ولی الان راحت و همون جوری که دوست دارم و خودم راحتم مینویسم
در مورد تمرین جلسه اول از اونجایی که خودم دوست ندارم اصن کار عقب افتاده ای داشته باشم و یجورایی نمیتونم تحمل کنم برا همین زیاد کار عقب افتاده نداشتم بعضی موقع ها تنبلی داشتم که از این به بعد دیگه اونم میزارم کنار و در مورد کار های بزرگ تر ترس داشتم خیلی وقت ها که روی اونم کار میکنم
تمرینی که انجام دادم چند روزی بود میخواستم برم ارایشگاه موهام رو مدل خاصی که دوست داشتم بزنم و همچنین دفتر چه یاداشت جدید بگیرم و تنبلی می کردم که بعد از اولین بار که این جلسه رو دیدم انجامشون دادم
و تمرین دومم ترک سیگار بود که از وقتی با استاد اشنا شده بودم میخواستم بزارم کنار که نمیتونستم و هی امروز و فردا میکردم کم کرده بودم ولی نمیتونستم بزارم کنار چون برادرم هم سیگاری هست وقتی کنارم میکشید که اصن نمیتونستم تحمل کنم ولی بعد دیدن این جلسه و تعهد دادن به خودم دیکه تصمیم گرفتم بزارمش کنار و چون ربطش دادم به تمرین جلسه اول و تعهدی که به اجرای دستورات این جریان هدایت از طرف آگاهیهای این دوره داشتم و از اونجایی که این تمرین هایی که استاد میدن برام خیلی مهمه و حاضرم بمیرم ولی این تمرین هارو درست انجام بدم الان یه هفتس منی که روزی یه پاکت میکشیدم دیگه لب به سیگار نزدم و چون ترک سیگار رو به تمرین جلسه اول و به عزت نفسم ربط دادم مطمعن هستم دیگه سمتش نمیرم چون میدونم برم به خودم میگم تو عزت نفس نداری و نتونستی ترک کنی و این حرف خط قرمز منه و الان خیالم راحته و به قول استاد واقعا وقتی ادم یه تصمیم جدی میگیره انجام بده خداوند کمکش میکنه خودمم باورم نمیشه تونستم این کارو بکنم خدارو شکر که با کمک خداوند تونستم و الان هیچ هوس نمیکنم انگار که اصلن سیگاری نبودم و ناگفته نماند که قبلا مشروب هم مصرف میکردم که دیگه اونم گذاشتم کنار از اوایلی که با استاد اشنا شدم و خوردن مشروب رو هم به خدا ربطش دادم که اونم عبدا برم سراغش و الان حس خیلی خوب و سبکی رو دارم واقعا این حس و حال رو با چه مشروبی میشه به دست اورد الان از صد تا ادم مست ،مست ترم و احساس عالیی دارم. خدایا شکرت