نکته:
ممکن است توسط گروه تحقیقاتی عباس منش، اصلاحات بسیار کوچکی از نظر ساختار جمله و املا در متنهای نوشته شدهی دانشجوی این دوره ایجاد شده باشد.
نکته:
ممکن است توسط گروه تحقیقاتی عباس منش، اصلاحات بسیار کوچکی از نظر ساختار جمله و املا در متنهای نوشته شدهی دانشجوی این دوره ایجاد شده باشد.
سلام به استاد عزیزم و مریم نازنینم که حسابی توی این دوره ترکوندن و تک تک اعضای خانواده ی بی نظیر، عاشق همممتونم️من این فایل رو به لطف خدا چند سال پیش با خانواده م خریدیم، ولی متاسفانه چون خودم خرید نزدم نمیتونم اونجا کامنت بگذارم، اومدم با 2 تا خبر خوش، بعد از سالها که گواهینامه رانندگی داشتم ولی جور نشده بود و خیلی مسئله ها پیش اومده بود و همینطور به خاطر ترس هایی که داشتم، ولی به خاطر شغل مورد علاقه م که بازی کردن با بچه هاست، تصمیم گرفتم برم خونه ی مشتری هام، و با تمام ترسی که داشتم شروع به رانندگی کردم و دارم تکاملمو طی میکنم و هر بار به لطف خدا و آموزش های استاد و مریم جون بهتر و بهتر میشم، برنامه گذاشتم و خونه 6 تا از اقوام نزدیک رو که بچه داشتند و رفت و آمد داشتیم رو رفتم و یاد گرفتم و همه شونو سورپرایز کردم و کلی بهم تبریک گفتند و خوشحال شدند و بغل و بوسه و تبریک و اسفند… امشب برای اولین بار در شب رانندگی کردم چقدر تجربه ی شگفت انگیز و فوق العاده ای بود، امروز و امشب و تمام این روزهای گذشته که میخواستم رانندگی کنم پر از ترس بودم اما با وجود ترسم اقدام کردم و هر بار بهتر شدم یه عااالمه خوشحالم و اعتماد به نفسم هم کلی بالاتر رفت، هزار مرتبه شکر خدا، قبل از اینکه بخوام جایی با ماشین برم هر بار توی دفترم بابت اینکه یه رانندگی خیلی خوب و ایمن دارم از خداوند عزیز سپاسگذاری میکنم و خدا هم حسابی کمکم میکنهاین از خبر خوش اولم، بریم تا خبر خوش دومیه رو خدمتتون عرض کنم، من از بچگی ترس بسیار شدیدی از تنها موندن توی شب داشتم، توی این دوره متوجه شدم که این ترسم از تنهایی روی موضوع روابطم تاثیر گذاشته و این عامل یکی از همون کویر های منه ، شب ها رو با خیال راحت به امید اینکه همسرم هست راحت میخوابم و من اینقدر که به همسرم اعتماد داشتم به خدا اعتماد نداشتم، چند سال قبل هم بارها روی این ترس کار کرده بودم اما چون تکاملم طی نشده بود همچنان این ترس باهام بود، القصه که برای تعطیلات عید که همسرم خواست بریم شهرستان، من خواستم بمونم خونه و روی ترسم کار کنم ولی قبول نکرد، وقتی رفتیم استهبان و چند روزی موندیم، موقع برگشتن به همسرم گفتم من میخوام چند روز پیش مامانم بمونم شما با بچه ها برید و روز بعدش هم سیزده به در بود با اینکه خیلی هم دلم میخواست باهاشون برم سیزده بدر ولی نرفتم و ترجیح دادم روی شرکم کار کنم، مامانم اینا یه چند ماهی هست که توی باغ انجیری شون بیرون از شهر زندگی میکنند و خونش هم کسی نیست،جریان ترسم رو به مامان جان گفتم و ازش خواهش کردم بهم اجازه بده تا چند شب رو تنهایی برم خونشون بخوابم و روزها بیام توی باغ پیششون، مامانم هم با روی باز و مهربونی قبول کرد،خونه ی مامانم بزرگه و یه حیاط بزرگ پر از درخت و… داره مامانم هم با وجود ترسی که داشت منو به خدا سپرد و کلی برام دعا کرد… بهشون گفتم فقط شب اول یه بچه رو باهام بفرستید (خواستم که یه مقدار تکاملم طی بشه) و با این باورها که از قبل هم روشون کار کرده بودم این کار رو انجام دادم، این باور ها که، برگی بدون اذن خدا از درخت بر زمین نمی افته، هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر قدرت خدا، خداوند هر لحظه با من و در کنار منه و از من مراقبت میکنه و همه چیز رو به زیبایی مدیریت میکنه، خداوند بهترین حفظ کنند گانه… شب اول رو با پسر خواهرم که رفیق جون جونی همدیگه ایم و 7 سالشهپیش هم خوابیدیم، بعد از اون 2 شب دیگه رو هم تنهایی رفتم اونجا خوابیدم و چقدر حمایت خداوند رو دیدم عجییییب آرامشی توی قلبم گذاشته بود، منی که اگر همسرم و بچه هام میرفتند بیرون و شب دیر می اومدند قلبم کنده میشد از ترس، از کوچکترین صدایی که میومد، ولی این چند شب با وجود اینکه گاهی ترس میومد و به خودم میگفتم اعظم به اندازه ای که به همسرت، به امیر محمد(پسر خواهرم) اعتماد کردی به خدا اعتماد کن و آرام بخواب و به لطف خاص خدا قلبم آرام میشد و تعجب میکردم و میگفتم خدایا یعنی این منم که اینطور توی خونه ی به این بزرگی تنها هستم و سحر بدون ترس میرفتم توی حیاط…. هزار مرتبه شکر خدا که یه رشد خیلی بزرگ بود برام، هم در مورد رانندگیم، هم کار کردن روی ترس از تنهایی، هزار مرتبه شکر خدا، بی نهاااایت سپاسگذارتون هستم که باعث شدید بزرگتر بشم، عاشقتونم در پناه خدا باشید، امیدوارم خداوند به قدم های بعدی که باید برداریم من و شما رو هدایت کنه، به صراط مستقیم به راه آسانی ها و نعمت ها، آمین