بخش هایی از نتایج دانشجویان دوره شیوه حل مسائل زندگی

 

نکته:

ممکن است توسط گروه تحقیقاتی عباس منش، اصلاحات بسیار کوچکی از نظر ساختار جمله و املا در متن‌های نوشته شده‌ی دانشجوی این دوره ایجاد شده باشد.

 

171 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌ها
    تعداد کل دیدگاه‌های «فهیمه پژوهنده» در این صفحه: 2
  1. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2158 روز

    بنام تنها فرمانرای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیزم سلام به مریم بانو مهربانم

    سلام به دوستان هم فرکانسی و در مسیر حل کردن مسئله ها و لذت های بی کرانی که دارند تجربه میکنند…

    امروز صبح داشتم به مسئله ایی که خوردم برای کار و پروژه ایی که قراره تا هفته دوم فروردین انجام بدم. متعهدانه و کاملا جدی. خیلی پروژه جدیدی هست. خیلی همه چیز برام جدید و ناشناخته است. جوری که مجبورم زبان لپ تاپم رو هم اگر دردی داره بفهمم. حتی برای حذف و نصب یکسری نرم افزارها. اصلا یک وضعی که امروز هم درگیر این جور کارها هستم و در راستای این پروژه دارم برای افزایش مهارت هام و تمرکزی در این موضوع قرار گرفتن کلاس میرم.دیروز داشتم به همسرم میگفتم چقدر جالبه فایل جدید نمیاد روی سایت، انگار جهان داره طبق برنامه های من برام حرکت میکنه اصلا انگار همه چیز و همه کس حتی شما دوستات عزیز و استاد عزیزم دارین برای اینکه من به سمت خواسته هام با تمرکز بیشتر و براحتی پیش برم دارین کمکم میکنید. اصلا این همزمانی ها بعد از اون آخرین فایلی که روی سایت از نتایج دوست خوب مون آقا رضا گذاشتین و اون صحبت های کولاکی که در انتهای اون فایل کردین برام مثل روز روشنه که اگر جا بزنم، اگر در این شرایط کم کاری کنم این مسئله منه. هیچ بهونه ایی نداریم یا انجامش میدم یا بازهم انجامش میدم اصلا هیچ راهی نیست برای دور زدن خودم. من قراره انجامش بدم. قراره تمومش کنم. قراره بیام بنویسم و بگم تمومش کردم یک کاری که برام خیلی بزرگ و ناشناخته و یکجورایی ترسناک هست.اینکه خیلی دوست دارم تو این دوره باشم و نیستم یک لحظاتی حالمو گرفته. اما به خودم گفتم عجله تعطیل. جاهل بازی و احساسی دست به اقدام زدن تعطیل. بذار در زمان مناسب هدایت میشی. بذار هدایت میشی. من ایمان دارم که در بهترین زمان این دوره رو خواهم خرید و خواهم نوشت که چه جالب من اینا رو همزمان داشتم روش کار میکردم و با صحبت های استاد و شنیدن جلسات “دوره شیوه حل مسائل زندگی” برام قضیه جا افتاد. من عاشق حل مسئله ام (با اینکه از ریاضی در زمان مدرسه خوشم نمیومد و درس خوبی نداشتم. اما یک بار این موضوع رو حل کردم ودر دانشگاهم عاشق ریاضی و انتگرال شدم.) من عاشق حل مسئله ام. اما با توجه به دیدگاه و کامنت دوستان عزیز باید حواسم باشه دارم مسائل دیگران رو حل میکنم یا خودم رو.

    من یک مسئله ایی رو باید حل کنم مسئله خودم که گاهی سد راه خودمه. من باید مسئله ایی بنام خــــودم رو در ابتدا حل کنم. نمیــدونم چطوری اصلا نمیدونم مولفه های این مسئله خودم چیه. نمیـــدونم هیچی نمیــدونم اما کاملا ایمان دارم که من از خدا میپرسم و اون به من جواب میده چطوری و کی نمیدونم. اون میـــدونه، اون همه چیز رو میدونه. اون جواب همه سوال ها، راه حل همه ی مسائل رو داره من فقط وظیفه دارم گوش و چشم بشم برای دیدن و شنیدن و خوندن راه حل مسئله ایی که از جانب فرمانروام از جانب پروردگارم هستم.

    من نگران سوال های بی جوابم نیستم. من نگران هیچی در آینده نیستم. چـــــــون خـــــــدا با مـــــن صحبت میکنه. اون همواره با من صحبت میکنه.و اون همواره منو هدایت میکنه. چطوری؟ از طریق قلبم…من شــاه کلیـــد رو دارم پس قطعا میتونم خیلی خوب مسئله ایی بنام خودم رو هم حل کنم. قطعا آگاهی های این دوره ارزشمند رو در زمان مناسب دریافت میکنم. چطوری نمیدونم اصلا به چگونگی نمیخوام فکر کنم.همین تیکه آخر خیلی کنترل ذهن میخواد که خیلی توش ضعف دارم و من فقط باید یاد بگیرم بخوام و خواسته هامو واضح کنم به چگونگی رسیدن فکر نکنم و فقط بندگی کنم و لذت ببرم و سپاسگزارش باشم اون منو هدایت میکنه واقعا که با تمام قلبم هدایت رو ایمان دارم. خدا همین الانم منو هدایت کرد به این صفحه. خدا منو هدایت کرد تا بیام یکم بنویسم(خدایی دلم تنگ شده بودا، انگشت هام بدو بدو میکنه برای نوشتن. مثل کودکی که خوشحال داره توی یک تپه سرسبز بالا و پایین میپره و اصلا فارغ از اینکه کجاست و بقیه شاید دنبالش بگردن میره و میره وای که چقدر دوست دارم چقدر خوشحالم. چقدر مشتاقم. چقدر یهو این احساسم و این نوشتن و دویدن هایم در این تپه (باکس دیدگاه) یهویی اشک تو چشمام جمع کرد. خدایا شکــرت

    من چقدر خوشبختم برای داشتن این آرامش، این امکانات. برای داشتن این میز لپ تاپ (هدیه خدا برای من از طرف یک دوست) این صندلی این اتاق پر از نور، از این اسپیکری که دارم و میتونم حمام هم با خودم ببرم. برای داشتن هاردهایی سرشار از فایل های زیبا و زندگی ساز. چقدر خوشبختم. چقدر خوشحالم. چقدر خودمو دوست دارم و به خودم افتخار میکنم که دارم ورزش میکنم و هر روز خودمو با عشق تو آینه میبینم.خدایا تو چقدر عشقی. چقدر این دنیا زیباست….قلبم میگه آخـه

    چـــرا از این مسائل استقبال نکنم با شادی. چون این مسائل اومده تا منو رشد بده و منو شادتر کنه.

    تو این دنیا همه چیز هست. من میخوام تو زندگیم چه چیزهایی داشته باشم. من با تمام وجودم سپاسگزار این صفحه، این کامنت ها، استاد ارزشمند و به موقع، مریم بانو و بقیه افراد تیم تحقیقاتی عباسمنش. من با تمام وجودم سپاسگزار تک تک دوستان عزیزی که اینجا توی این بهترین جای دنیا هستن و با ردپاهاشون منو اینقدر رشد میدن واقعا بچه ها سپاسگزارم برای تمام وجود و ردپاهای زیباتون……خب برم تو دل این مسئله ایی که چند روزه درگیرشم و با سرگرم شدن اینجا ازش فرار نکنم. ذهنم کور خونده فکر کرده من نمیفهمم حالا اینجا اومدم فکر کرده میذارم زمانم رو از دستم ببره به جایی که برام دیر بشه و باز بگم بعدا…حالا اشکال نداره در عوض احساسم ببین خوب بود. ببین کامنت های بیشتر خوندم. ببین چقدر خوب بود. نه ذهن عزیزم باید باهم بریم حلش کنیم. چون خدا باماست و ما به خدا اعتماد داریم خودش گفته که همیشه هست و همه جواب ها و راه حل ها رو داره…پس میریم برای حلش با تیم سه نفره قدرتمند مون من و خودمو و خداجون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  2. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2158 روز

    سلام به شما دوست هم فرکانسی ام

    سلام به شما مصطفی جعفری سرابی

    هدایت شدم یکهو بعد از نوشتن کامت یهویی خودم، کامنت شما که برام آخرین کامنت بود بخونم. و یک حسی گفت بنویسم. اما الان هیچی به ذهنم نمیاد.

    من توی یه شرکت مشغول کار بودم که با سرپرست کارگاه اونجا اختلاف نظر داشتم چون اون از من کوچیکتر بود بعضی حرفهاش رو هیچکس از افراد شرکت قبول نمی کرد ولی هیچکس جرات نمی کرد حرفی هم بزنه بجز من .و این باعث شد من افکار منفی بیشتری نسبت به اون توی ذهنم پرورش بدم با اینکه یه ذره از قانون رو اجرا میکردم و به اون شخص گفتم من دیگه اینجا کار نمیکنم و واسه من جاهای دیگه کار ریخته واز شرکت اومدم بیرون و تسویه کردم و باورم این بود که من بهترین هستم و اصلا بیکار نمیشم. ولی الان حدود 2 ماه هست که بیکارم.حالم اصلا خراب نیست ولی گیج شدم که چرا اون اتفاقهای خوبی که من منتظرتون بودم برام رخ نمیده.

    رفتم دوباره کامنت تون رو خوندم. اولین چیزی که باعث شد بیشتر کامنت شما برام چشمک بزنه و ادامه بدم به خوندنش سوالات اول کامنت تون بود که یکجورایی در انتهای نوشتن کامنت خودم مرتبط بود. مثلا این جمله رو نوشتم: چون خدا باماست و ما به خدا اعتماد داریم.

    اول از همه بیا با هم قانون رو مرور کنیم. چیزهایی که من یاد گرفتم و درک کردم.

    بصورت ساده و خلاصه مکانیزم جهان بر اساس فرکانس و انرژی هست. سیستمی بدون خطا

    افکار ما هم شکلی از انرژی هست.

    رفتار ها و نگرشهای ما و دلایل ما هم شکلی از انرژی هست.

    احساس ما هم رقیق ترین شکل انرژی هست.

    *اینم میدونیم که انرژی نه بوجود میاد نه از بین میره. بلکه از شکلی به شکل دیگری تبدیل میشه.

    پــــس ما به عنوان خالق زندگی خودمون داریم به این انرژی ها شکل میدیم. با افکار و باورها و رفتار و احساسمون.

    پــس خیلی ساده کل قانونی که باید درک کنیم و عمل کنیم اینه:

    احساس خوب= اتفاقات خوب

    احساس بد= اتفاقات بد

    حالا باید دلیل احساس هایی که داریم تجربه میکنیم رو درک کنیم.حتی اگر ظاهر کاری خوب باشه اما احساس پشتش خوب نباشه این معادله به هم میخوره و برعکس.

    مثال دزدی کردن با احساس خوب مثال خوبی هست که استاد گفتن.یک دزد میگه من احساسم خوبه پس این کار خوبه و اتفاقات خوب می افته و اصلا خودش جور میشه تا دزدی کنیم. اما استاد خیلی ماهرانه ریشه ایی این موضوع رو باز میکنن. ریشه ی این رفتار بر اساس باور کمبود و احساس نگرانی برای نبود پول به اندازه کافی میاد وگرنه اگر اینجوری نبود طرف از راه های بهتر میرفت پول درمیورد.

    پس حواس مون باشه گول ذهن رو نخوریم چون احساس مون خوبه پس کارمون هم خوبه. حواس مون باشه اگر کاری درست نیست ولی احساس مون خوبه شاید ناشی از یک کمبود ها و نقطه ضعف هایی در وجود ماست که همچین کار و رفتاری از ما سر میزنه. خلاصه منشا رفتارهامون رو باید دریابیم و ریشه ایی متوجه بشیم اساس اونا چیه.

    بنظر من شما دوست عزیز بشین صادقانه اتفاقی که برات افتاده و کارها و حرف ها و دلایلی که برای خارج شدن از سرکار داشتی رو بنویس.(آیا میخواستی به کسی چیزی ثابت کنی؟ آیا میخواستی تکاملت رو طی نکنی و عجله کنی؟ آیا تحمل بهتر بودن بقیه رو نداشتی؟…از خودت سوال های خوب بپرس و بهش فکر کن صادقانه و عمیق)

    بعد اگر مسئله و اشتباهی در وجود خودت یا افکار و رفتارت پیدا کردی خودتو دوست داشته باش و خودتو بپذیر.

    بعد خدا رو سپاسگزار باش برای اینکه داره برات مسئله ها رو حل میکنه و هدایتت میکنه به جواب های درست.

    بعد بشین بنویس من چه طور کاری میخوام و برای چی میخوام و بنویس و بنویس و با خودت صادق باش و از خدا بخواه که خودش هدایت کنه به بهترین جواب ها و مکان ها و خودش برات کار پیدا کنه چون تو بهش اعتماد داری. چون قراره ایمانت رو بهش نشون بدی. چون به قدرتش ایمان داری که اون میتونه پس با آرامش بدون تقلا و نگرانی منتطر نشونه ها باش و قدم بردار هر ایده ایی اومد برو سراغش تا خدا بهت بگه کار بعدی که قراره انجام بدی چیه.(شاید باید تو این مدت کنترل ذهن و روی خودت بیشتر کار کردن روو تمرین کنی…)من فعلا همینا به ذهنم رسید. امیدوارم تونسته باشم باهات همفکری کنم.(در ضمن دوست عزیز سوالی داشتی توی بخش عقل کل بپرسی خیلی بهتره. اونجا بیشتر سر بزن.)

    براتون از الله یکتا بهترین بهبودهای درونی و بیرونی خواهانم.

    ارادتممند شما فهیمه پژوهنده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: