آگاهی های این فایل زنگ های هشدار دهنده و بیدار کننده ای را در وجود ما به صدا در می آورد تا “اصل را از فرع” و “راه را از گمراهی” تشخیص دهیم و با این تشخیص، مسیر خود به سمت آسان شدن برای تجربه خوشبختی را دوباره تصحیح کنیم.
این آگاهی ها به قول قرآن رفتارهای جاهل گونه را به ما می شناساند تا به جای اتلاف انرژی خود در مسیر ناهماهنگ با قوانین خداوند، این انرژی خلاق را در مسیر هماهنگ با قوانین برای خلق زندگی دلخواه بکار ببریم.
این آگاهی ها را با دقت گوش دهید، در آگاهی های آن تعمق کنید، از کلیدهای این فایل نکته برداری کنید و در پایان، برای ماندگاری این آگاهی ها در ذهن خود، مواردی را در زندگی خود بیاد بیاورید و در بخش نظرات این فایل بنویسید که:
الف) از این آگاهی ها به نفع خود استفاده کردید و نتایج حاصل از این “عملکرد هماهنگ با قوانین خداوند” را بنویسید؛
ب) همچنین مواردی را به یاد بیاورید که بر خلاف این آگاهی ها عمل کردید و عواقب حاصل از این “عملکرد خلاف جهت با قوانین خداوند” را بنویسید؛
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم.
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1298MB41 دقیقه
- فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 140MB41 دقیقه
استاد من شاید شاگرد قدیمی به حساب بیام
وقتی 17 سالم بود با شما و سایتتون اشنا شدم
یه شب راه افتادیم سمت همدان ولی وسط راه قبل از اینکه برم سمتش توی وسط راه موقعی که داشتیم توی پارک یه شهر غذا میخوردیم شوهر خالم گفت پایه اید بریم بزنیم سمت مشهد ماهم از خدا خواسته سالها مشهد نرفته بودیم ارزومون بود خلاصه همدان رها کردیم رفتیم سمت قم که بریم مشهد
رسیدیم به قم دایی من که اتفاقا طلبه هم بود و همیشه دنبال تشویق ادمها به چیزهای خوب بود مثلا خیلی وقتی عید میومد خونه پدربزرگم صحبت میکرد و پوستررررر میچسبوند روی شیشه در اتاق که بنا به فرموده فلانی و فلان حالا یادم نیست شایدم ایه قران بوده غیبت خوب نیست بگذریم این دایی من به من فایلهای معرفی دوره تندخوانی فرستاد
من همون روزها که قم بودیم رفتم سمت مشاور حرم دقیقا نزدیک حرم بود ولی اینقدر شلوغ بود که عملا برای منی که قرار بود به 48 ساعت نرسیده شایدم کمتر بزنم سمت جاده فرصتی نبود اووووه چه زوجینی که اومده بودن برای مشاوره
توی همین پرانتز بگم این دایی من چند سری که میرفتیم قم خونشون چون کرایه نشینم بودن توی محله های خوبی زندگی میکرد وااووو استاد یادمه سمت باجک و اینا بود فکر کنم چه خونه ها و درهایی و فضای ارومی بالای همشون زده بود مثلا هوالزراق
بگذریم ما رفتیم سمت مشهد از این فرصت استفاده کردم رفتم مشاور حرم بهش گفتم خیلی وسواس فکری دارم گفت پدرتم اینجوریه؟ گفتم اره گفت ارثی
گفت من یه ادرس از یک روانشناسی در اهواز بهت میگم برگشتی برو اونجا
گفتم باشه
خداروشکر بالاخره به ارزوم رسیدم رفتم مشهد
خداروشکر برگشتن رفتیم توی یکی از روستای خراسان خوابیدیم
خداروشکر گلهای آفتابگردون
جنگلهای گلستان
سرسبزی مازندران نور نوشهر و قائم شهر و..
و اصل ماجرا جاده چالوس بود
به به این جاده من خوووووووود ثروت دیدم
دیدم که میتونی مذهبی (ظاهر) باشی ولی بهترین ماشینو داشته باشی
دیدم که میتونی مذهبی (ظاهر) نباشی ولی بهترین ماشینو داشته باشی
خدایاشکر با اینکه حالم جسمیم اوکی نبود ولی خیلی مشتاق بودم که آشغال اطراف رودخونه چالوس اگر اسمش درست باشه جمع کنم و تمیزی به اون قسمت بدم
توی راه همش توی گوشم فایل معرفی تند خوانی بود من که تمام راهای ممکن برای رسیدن به هدفم رفته بود میخواسسسسستم تغییر کنم
برگشتم ماهشهر، مادرم یه نوبتی گرفت پیش یه مشاوره منم شب رفتم پیشش
توی سالن انتظار نشسته بودم یهو یه خانمی با سگش اومد گویا به خانم مشاور هم یه ارتباط نزدیکی داشت شروع کرد به صحبت کردن و از مردا بد گفتن بعدش خانم مشاور اومد باهم کلی خوش بش کردن و اینا
بعدش من رفتم داخل براش توضیح دادم که مشکلم چیه گفت باید 13 جلسه بیای گفتم اوکی خدافظ اومدم بیرون با خودم گفتم 13 جــــــــلسه بیام ؟؟؟؟ چی میگه من اصلااااا وقت ندارم 13 جلسه بیام که بفهمی چمه ؟؟؟
همون شب به مادرم گفتم اینجا خوب نیست
حس خوبی نگرفتم از اون مشاوری که با اون زن ارتباط داشت
الان که بهش فکر میکنم من به دنبال مسیر پاک بودم
قرار بود زنگ بزنم اهواز مادرم گفت شده حتی میریم اهواز مشکلت حل کنی (نمیدونم چرا مادرم اینقدر مصمم بود اخه مادرم فک و فامیل همه باورشون این بود هرکی توی این فضای دکتر و این چیزا میخواد بره حتما دیوونس و البته الان فکر میکنم تمرکز زیادی روی بعضی فامیلهای بابام بود چون چندتاشون با اینکه ادمهای به گفته اطرافیان باهوشی بودن ولی اسیر افکارشون شده بود)
جالبه اون موقع که عین… درس میخوندیم نمیگفتن مثل فلانی و فلانی از فامیلهای بابات که الااااااان سالهاست توی آمریکا زندگی میکنن و کار میکنن و همین جدیدا یکی دیگشون قراره بره اونجا ادامه تحصیل بده توام میتونی بورسیه بگیری
ولی برای مشکلات خوب یاد گرفته بودن و یاد گرفته بودم ازشون که توجه کنم روی ناخواسته و بجای اینکه روی خواسته هام توجه کنم روی ناخواسته ها توجه میکردم (همون فامیلهایی که دچار وسواس فکری و روحی شده بودن)
اینم ثابت میکنه که چرا با وجود اینکه این همه درس میخوندم ولی نتایجم هیچچچ وقت راضی کننده نبود در حد تلاشم نبود.
بگذریم قرار بود که زنگ بزنم اهواز نمیدونم چیشد منصرف شدم فکر کنم زنگ زدم به خانم فرهادی و گفت باید ثبت نام کنی سایت
منم زنگ زدم به داییم گفتم میخوام دوره تندخوانی بخرم میای بخریم استاد نمیدونم این حلال بوده یا نه چون داییم جز خانوادم نبود در هر صورت ما خریدیمش
اومدیم سایت ثبت نام شدیم از گروه تحقیقاتی عباسمنش ایمیل خوش امد گویی اومد خودش شخص استاد از حضورم در سایت تشکر کرد
ما رفتیم سراغ تندخوانی
اینم در حالی بود که هرشب من بعد از نمازم گریه میکردم هر شب گریه میکردم
گاهی دعا میذاشتم گریه میکردم فقط دلم میخواست خالی بشم
یه شب همون اخرای گریهام بود یه چیزی گفت اینقدر گریه نکن برو بجاش فایل ها گوش بده
من اومدم سایت شروع کردم دوره تندخوانی چند جلسه رو شروع کردم کار کردن هنوز خلاصه نویسی هاشو دارممممم
استاد نقشه ذهنی یادته استاد نمیدونی چه نقشه ذهنی روی برگه آ سه کشیدم مابین خیلی کم به بقیه فایلا نگاه میکردم ولی فقط یه نگاه می انداختم تا یه حسی بهم گفت اصلا تندخوانی بذار کنار بیا روی فایلهای دیگش کار کن
من تقریبا چند هفته از مدرسه گذشته بود من یه داشتم فایلهای رایگان گوش میدادم ویه چالش داشتم یه مقاومت عجیبی داشتم میگفتم نمیرم مدرسه برم مدرسه نمیتونم این فایلا گوش بدم بالاخره با کلی مقاومت دست خودم گرفتم و رفتم مدرسه میتونم بگم تنها سالی که من از درس خوندن لذت بردم اونم سال چهارم دبیرستان بود وقتی که داشتم فایلهای استاد گوش میدادم
تـــــمام دغدغم این بود که روی این مباحث کار کنم
هنزفری بلوتوثی میبردم مدرسه
سخنران اومده بود مدرسه من میپیچوندم میرفتم که نشنونم
وقتی فشار ذهنی روم زیاد میشد نمیتونستم ذهنم کنترل کنم اجازه میگرفتم و میرفتم بیرون
من قبلا اینو گفتم من توی مدرسه شاهد مدرسه ارزوهام درس میخوندم توی همون مدرسه توی سیستم اتاق پرورشی فایلها رو میذاشتم با فلشی که از خونه می اوردم و میدیدم میومدم توی سایت :)))
یه روز یه نفر اومد توی اتاق گفت چیکار میکنی گفتم دارم فایل های استاد عباسمنش میبینم گفت من عباسمنش میشناسم فلان سمینار رفته بودم بودش حتی از نزدیک دیدمش با خودم گفتم این چی میگه عباسمنش که چندسال امریکاس نمیدونم اخر نفهمیدم ولی یه غریبه اومد گفت عباسمنش اشناس
چقدر تلاش کردم مربی پرورشیمو عضو سایت کنم ولی ایشون چون خیلی از شوهرش میترسید با وجود اینکه خیلییی حرفاتون قبول داشت ایمیلش دچار خطا بود
خانم پرورشی اگر کامنت منو خوندی و اینجا توی این سایتی حتما برام پیام بذار :))
اوه استاد ازت ممنونم
باقی روزهای که با شما بودم و مدرسه میرفتم میتونم بابت هر روزش بنویسم اینجا از اینکه تغییر کردم و اصلا نشنیدم که اون خانم مشاور حرم امام رضا گفت مشکلت تو ارثیه
نشنیدم حرفهای مادرم که میگفت چیکار کنیم پدرت همینه
اینا رو نوشتم تا بگم من هدایت شدم.
اسمشم تاحالا نشنیده بودم چون من درمورد مسائل موفقیتی هیچ استادی مشاوری نمیشناختم تنها کسی که میشناختم مشاور مدرسم بود که اونم..
دنبال مسائل موفقیتی با مدرس فلان و بهمان نبودم هیچ بسته روانشناسی تهیه نکرده بودم
ولییی تا دلتون بخواد دنبال بهترین استادها توی حوزه کنکور بهترین کتابها بودم
یه تایم هایی من با استادهای پروازی که میومدن شهرم کلاس میرفتم
با اینکه مدرسه شاهد بودم ولی مدیر جدیدمون دوسال اخر این استاد میاورد برای کنکور البته با هزینه یا حتی سال قبلش با همین استادا توی جای دیگه کلاس میگرفتم ولی از وقتی با استاد اشنا شدم همه چیز گذاشتم کنار
ارام ارام البته.
همیشه دنبال بهترین بودم ولی نمیخواستم مسئولیت زندگیمو قبول کنم
به محض اینکه خواسته تغییر در من شدید شد من با استاد اشنا شدم و حرفاش روی من تأثیر گذاشت
وقتی اون موقع با الانم مقایسه میکنم میگم اون موقع من اومدم توی سایت دیگه استاد میگفت من مقاومت خیلی کم داشتم خیلی
بخاطر همین به 9 ماه نرسیده منی که سالها میخواستم ورزشکار بشم و علاقم فوتسال تجربه کنم و هیچ وقت اقدام نمیکردم یه شب و یه لحظه تصمیمش گرفتم سمتش
استاد عزیزم چی بگم از این مدت الان 2 ماه چند روز دوباره برگشتم به سایت یادم نمیاد توی مدت روزی نبوده که فایلی گوش ندم
استاد شاید شما باور کنید چون خیلی چیزا دید
من توی رطوبت 84 درصد خوزستان میرفتم میدویدم چون تنها چیزی که توی ذهنم بود همین بود ولی حتی اگر این ایده فهمیدم جواب نمیده ناامید نشدم یه شب که تصمیم گرفتم تنهایی اخر هفته برم اهواز چون دربی خوزستان بود یه نیروی بدون اینکه بدونم منو برد سمت تلگرام و رفتم توی پیام های سیو شدم و همینطور رفتم بالا یکی از پیام های کانال شما بود زدم روش بدون فکر اومدم توی کانال پروژه خانه تکانی!! زدم روش و شروع شد
بابا تو کی بودیییی که منو اون شب بردی توی تلگرام من حتی نمیدونم براچی منو اوردی دوباره توی سایت عباسمنش
شخصیت بی ایمانم : بابا ما چرا اینجاییم داشتیم زندگیمون میکردیما اومدیم اینجا چیکار
شخصیت با ایمان: بیا
من : ها این وسط چه اتفاقی داره میوفته
شخصیت بی ایمانم : چی میگه این عباسمنش چرت و پرت میگه اره
من: همه چیز درون خودم
شخصیت بی ایمان : برو چرت و پرت نگو همه چی درون من
شخصیت بی ایمان : پارتی پارتی میخواد
شخصیت با ایمان : بیا، سکوت
خدایا جون خودت منو هرجا میخوای ببری ظرفیتش بهم بدیا اولش من حوصله شکست مکست رو ندارما
توی این مدت بارها به خودم میگم من چرا توی سایت عباسمنش؟
بعد با خودم میگم نمیدونم فقط یادمه اونشب به خودم گفتم با این چیزی که دارم توی اینده میبینم بخوای منتظر بمونی هیچ اتفاقییی نخواهد افتاد فقط همینو یادم
استاد شما الان برام یه ادم جدیدی که میخوام از اول بشناسمش اصلا احساس میکنم تازه وارد این سایت شدم مثل اون سال که برای اولین بار با شما اشنا شدم
خب میخوام بگم مثل اولای کامنت هدایت شدم
دوستان جواب اون سوال استاد که خودشم جوابش داد یه بار دیگه از طرف شاگردش که منم بشنوید هدایت شدم
دم اونی که این کامنت طولانی منو تا انتها خوند و اینجاس گرم خودم خیلی موقع پشمام میریزه که بچها چطور کامنت طولانی مینویسن و چطور بقیه میشینن و تا انتها میخونن
در پناه الله یکتا
با ایمان
مریم درویشی