آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1

آگاهی های این فایل زنگ های هشدار دهنده و بیدار کننده ای را در وجود ما به صدا در می آورد تا “اصل را از فرع”  و “راه را از گمراهی” تشخیص دهیم و با این تشخیص، مسیر خود به سمت آسان شدن برای تجربه خوشبختی را دوباره تصحیح کنیم.

این آگاهی ها به قول قرآن رفتارهای جاهل گونه را به ما می شناساند تا به جای اتلاف انرژی خود در مسیر ناهماهنگ با قوانین خداوند، این انرژی خلاق را در مسیر هماهنگ با قوانین برای خلق زندگی دلخواه بکار ببریم.

این آگاهی ها را با دقت گوش دهید، در آگاهی های آن تعمق کنید، از کلیدهای این فایل نکته برداری کنید و در پایان، برای ماندگاری این آگاهی ها در ذهن خود، مواردی را در زندگی خود بیاد بیاورید و در بخش نظرات این فایل بنویسید که:

الف) از این آگاهی ها به نفع خود استفاده کردید و نتایج حاصل از این “عملکرد هماهنگ با قوانین خداوند” را بنویسید؛

ب) همچنین مواردی را به یاد بیاورید که بر خلاف این آگاهی ها عمل کردید و عواقب حاصل از این “عملکرد خلاف جهت با قوانین خداوند” را بنویسید؛

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم.


آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
    40MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

612 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «Mostafa_PourAzar» در این صفحه: 1
  1. -
    Mostafa_PourAzar گفته:
    مدت عضویت: 2522 روز

    به نام خداوند عزیز و حکیم

    سلام به استاد نازنینم، سلام به استاد شایسته عزیزم

    استاد جان من عاشقتم…

    سلام به خانواده عزیزم در این وادی مقدس نور…

    استاد جان چرا من الان دارم میشنوم؟ میدونم هزاران بار این کلام رو از همون قدیم از شما شنیدما ولی نمیدونم واقعا چرا الان دارم میفهممشون

    یه نجوایی اومد بهم گفت کاش این کلام رو قبلا میشنیدم تا اون چک و لگدهارو نمیخوردم،

    ولی جالبه خوب که بهش فکر میکنم، من هزار بار اینارو شنیده بودم اما کو گوش شنوا …

    درستشم همینه استاد جان، اون زمان من جای درستی بودم و باید چک و لگد میخوردم تا ادب میشدم

    الان هم که دارم با گوش جان میشنوم و درک میکنم جای درستی هستم…

    استاد جان ایشون تو کامنتشون گفتن فکر میکردن اسپایدرمن یا ژان وال ژان هستن ، من که از بچگی توّهم پیامبر بودن داشتم و مسئولیت کل دنیارو دوست داشتم عین آدمهای مریض به دوش بکشم رو باید کجای دلم بذارم؟!

    من از 5-6 سالگی یادم میاد، یه آبجی کوچیک داشتم 3 سالش بود، فقط و فقط زوم میکردم روش مراقبش باشم، اینور و اونور میرفت من ازش چشم برنمیداشتم

    این عادت سرطانیم رو تو مدرسه با خودم بردم و فقط دنبال بودم که مراقب بچه ضعیفا باشم که کسی بهشون زور نگه، استاد بخدا که دوروبرم پر بود از آدمای ضعیف از همون موقع ، قانون واسه یه بچه 6-7 ساله هم کار میکنه …

    فقط آدمایی که چون ازشون دفاع میکردم و خودمو سپر بلاشون میکردم دوروبرم بودن ، منم احساس خوشحالی پیدا میکردم که ماشاء الله تو همون پیامبر برگزیده ی جدید هستی ، ببین از این سن چجوری داری همه رو کمک میکنی

    استاد این عادت مثل یک سرطان بدخیم همه زندگیم رو فرا گرفت ، تا جاییکه من تو کوچه و خیابون فقط زوم کرده بودم رو بدبختیا و آدمای درب و داغون تا پیش قدم بشم برم بهشون کمک کنم و چه ضربه ها که نخوردم از این داستان

    و همیشه هم این شعر و نمیدونم واقعا از کی هست تو گوشم زمزمه میشد، هر که در این بزم مقرب تر است، جام بلا بیشترش میدهند…

    من میگفتم آره راه درستم همینه، نماز و روزه و نماز شب و مسجد و هیئت و خلاصه همه اینا رو انجام میدادم و تمام زندگیمم رو هم میذاشتم تا فقط بتونم به بقیه کمک کنم، از پولی که نداشتم تو همون بچگی گرفته تا هر کمک فیزیکی که از دستم بر میومد…

    با همه این داستانا بزرگ و بزرگتر شدم، هر روز بی پول تر، هر روز منزوی تر

    هر روز مشکلات آدما بیشتر ( جهان من به این شکل در اومده بود، ماشاء الله از بس که توجه میکردم) از قانون هم که ماشاء الله چیزی نمیفهمیدم، میگفتم خدایا از این بیشتر خوبی کنم؟ به مرور بزرگتر شدم ، کم کم فشارهای اقتصادی وارد شدن از تمام جهات…

    با همون باورها و اعتقادات که تماما هم بر پایه مذهب بود، این باورهای شرک آمیز و آلوده خودشون رو تو پوست میش قایم کرده بودن و تو وجودم جولان میدادن، منم که فکر میکردم واو چه آدم خفن و خوبیم

    واو تو دیگه دمت گرم خودِ ایوبی، ایوب هم هزار بلا و گرفتاری سرش اومد با اینکه پیامبر بود، پس تو هم که اینقدر بلا و گرفتاری سرت اومده ، اوکیه اشکالی نداره، عوضش در این بزم مقرب تری… :))

    بزم بلا و گرفتاری و عذاب بود البته، فقط اون باورهای مذهبی گرگ صفت تو وجودم تو پوست میش داشتن اینجوری گولم میزدن که آره اوکیه ، همه چی آرومه تو در نهایتش میری بهشت… اینجا که هیچ ارزشی نداره، اینجا هر چقدر بدبخت تر باشی اونور جات بهتره و مرتفع تر :))

    اینجا تو فقط تا میتونی دنبال این باش که به همه کمک کنی، خودت اگر نداشتی بخوری هم اشکال نداره

    بخدا اغراق نمیکنم استاد، یه وضع خرابی داشتم ، من در معنای واقعی کلمه ظلمات و جهنم رو تو زندگیم تجربه کردم

    من در معنای واقعی کلمه مردم با جهل و شرک کامل

    در معنای واقعی کلمه خداوند یکبار ، در ظلمت و شرک و جهل کامل جونم رو گرفت و ظلماتی که میگه خالدین فیها درش میمونید رو بهم نشون داد، که حتی فکر کردن بهش موهای تنم رو از ترس سیخ میکنه

    یه سریال هست به اسم FROM تو این سریال آدما توسط یه سری موجودات جونشون به طرز بدی گرفته میشه،

    یه نفرشون که به یه جای بدتر از مرگ برده شده بود ، گفت : همه فکر میکنن اینجوری مردن خیلی وحشتناکه ، ولی اگر اونجایی که ما رو بردن رو درک میکردن ، هیچوقت از این مدل مردن نمیترسیدن…

    من بواسطه ی شرک و جهل و خرافه هایی که تو مغزم و تمام سلولام وجود داشت، آتش و ظلمات رو فراخوندم و قشنگ من رو در بر گرفت، شب خداوند قشنگ جونم رو گرفت و من رو برد اونجا ، جایی که دیگه زمان معنایی نداشت و فقط یک جمله رو تکرار میکردم ، مصطفی یعنی تموم شد؟! مصطفی یعنی تهش همین شد دیگه؟ این جمله رو در یک سیاهی کامل که حتی خودم رو نمیدیدم بی نهایت بار تکرار کردم ، اسم خدارو هم نمیتونستم به زبون بیارم که بگم خدایا نجاتم بده …

    چون بواسطه ی شرکها و خرافاتی که داشتم و از جهان و سیستم خداوند اونقدر چک و لگد خوردم که دیگه هیچ کس و هیچ چیز رو بنده نبودم ، کلا در یک برهه ای از زندگیم خدا و قرآن و پیامبر و هر آنچیزی که به اسم مقدسات بود رو بوسیدم گذاشتم کنار و یک آدم افسرده ی ، بی خدا و … شدم.

    این سیاهی رو خودم ایجاد کردم، ظلمات رو خودم ایجاد کردم و خداوند هم من رو برد تو همین ظلمات گفت اینو میخواستی؟ همین رو میخواستی؟ اون روش و آیین زندگی ای که داشتی تو رو به اینجا کشوند ، اگر جای خوبیه ادامه بده…

    استاد بعدیکه برم گردوند ، که کلا قطع امید کرده بودم که بخوام برگردم ، تمام شده بود همه چیز برام

    وقتی برگشتم ، بهتر بگم، برم گردوند، تا 4-5 ساعت زانوهام رو از ترس بغل گرفته بودم و خودمو چسبونده بودم به بخاری…

    گفتم خدایا غلط کردم، خدایا من با خودم چیکار کردم، خدایا اینجا کجا بود ، چی بود؟ من نمیخوامش

    اگر هزار بار به بدترین وضع ممکن بمیرم اوکیه، ولی فقط من رو اونجا نبر دوباره

    نجاتم بده ،

    استاد تازه بعدا آیه ای که میگه ، به یاد من باشید تا به یاد شما باشم رو وقتی خوندم ، فهمیدم اون ظلمات و جهنمی که خدا میگه واردش میشید چیه!

    اینجا وقتی شرک داشته باشیم، تو جهل و ظلمات غرق بشیم و خدا رو صدا نزنیم، اونجا هیچی به دادت نمیرسه،

    اونجا نور تو رو فراموش میکنه

    نیازی به آتش جهنم و سرب داغ نیست

    فقط تو همون ظلمات غرق باشی بخدا بسه …

    از اونجا به اینور سعی کردم آدم بشم

    سعی کردم بفهمم داستان چیه

    تازه از اونجا فهمیدم داشتم با خودم چیکار میکردم

    از اون زمان تا الان حدودا 10-12 سال میگذره، من باورهای پولساز و کلا مکانیزم باورها رو نمیشناختم تا با زمانی که با شما آشنا شدم حدودا 5-6 سال پیش، اما دیگه به اون افسردگی و نا امیدی برنگشتم

    دیگه کلا تا تونستم شرک و جهل رو گذاشتم کنار

    نماز نخوندم ، نماز شب نخوندم ( نمیخوام بگم نماز بده ) من دیگه میترسیدم به سبک گذشته ی خودم برگردم

    دیگه نمیخواستم اون اتفاق رو تجربه کنم ، هر چیزی که مربوط بود به اون گذشته که باعث شده بود وارد اون ظلمات بشم رو گذاشتم کنار

    مسجد تعطیل، هیئت تعطیل

    نماز و روزه به آن طریق قدیم تعطیل

    کمک کردنها و دست و دلبازیهای بیش از حد تعطیل

    دیگه مثل قبل دلسوزی کل دنیا رو نمیکردم، استاد جان من دیروز نشانه هدایت شخصیم فایل سفر به دور آمریکا بود، مشغول یک کاری بودم و تا دیدم سریال سفر به دور آمریکاست، هنوز به فایل رسانه نرفتم ، گفتم خداجان لطفا فایل صوتی هم داشته باشه، که بتونم همزمان با انجام کارم ، فایل صوتیش رو با گوش جان بشنوم ، و بله سفر به دور آمریکا قسمت 184، این که اینجوری اجابت شد :))

    استاد جان، تو این فایل که من شاید بالای 10 بار این سریال رو دیدم و هزاران بار تحسین میکنم شما و ایمان شما رو و خداروشکر میکنم که من، همون آدمِ سیاهِ به ظلمات رفته داره این زیباییهارو میبینه، یکی از همون ترمزهایی که مربوط میشد به اون شرک های گذشتم برام آشکار شد

    استاد جان، من از همون بچگی که مسئولیت کل دنیا و آدمها و سیاره زمین رو هم به دوش داشتم و چون هیچوقت توان نداشتم این مشکلات ناتمام رو حل کنم ، هر روز بیشتر افسرده میشدم و تو سر خودم میزدم که تو هیچکار نمیتونی بکنی

    یکی از این شرکها این بود که من باید هر جا میرم تو دل طبیعت ، اونجا رو مثل دسته ی گل کنم ، پاک و پاکیزه و مرتب،

    من خودم یه اخلاقی داشتم و دارم اینه که حتی یک پوست تخمه هم رو زمین نمیندازم

    اما پوینت اصلی قضیه اینه که شما گفتین داخل این فایل، اونم این بود که : شما سعی میکنید وارد هر جا میشید اونجا رو پاکیزه نگه دارید چرا که دوست دارید به خودتون خدمت کنید نه به جهان و زمین… وااااو

    یادم رفته بود جهان دو قطبیه، من اگر توجهم به زیبایی و پاکیزگی باشه، خداوند و سیستم جهان هستی من رو به جای پاک و پاکیزه که مردم اونجا به زیباییها و پاکیزگی توجه میکنن هدایت میکنه ،

    جهان نیازی نداره که من براش کاری انجام بدم، چرا که هر دوی این قطبها باید وجود داشته باشن… واو خدایا در هر ثانیه باید قوانین رو به یاد بیارم و تو تله نیفتیم… الحمدلله

    من همیشه سعی داشتم همه جا رو پاکیزه نگه دارم چون فکر میکردم میخوام به زمین و جهان خدمت کنم ، و سیاره زمین به پاکیزه کردن من نیاز داره!!!

    استاد من با این توجه و باور سمی، هر جا میرفتم و هنوزم هست متاسفانه اینه که فقط به آلودگی و کثیفی بیشتر هدایت میشم تو دل طبیعت که دارم روش کار میکنم با توجه به درسی که از این فایل گرفتم،

    چرا که من فکر میکردم داریم زمین رو آلوده میکنیم ، و چقدر آدمهای بدی هستیم و ناسپاس که داریم زمین، جایگاه زندگیمون رو ناپاک و آلوده میکنیم ، و زمین هم هی هرروز بیشتر عذاب و گرفتاری میاره به سرمون

    استاد بعد از اینکه این فایل رو شنیدم که قبلا هم بارها شنیده بودمش ، این هینت یهو به مغزم آلارم داد، عه مصطفی

    استاد میگه من میرم جایی سعی میکنم اونجا رو پاکیزه نگه دارم، و اگر توان داشته باشم اونجا رو پاکیزه کنم برای اینکه میخوام به خودم خدمت کنم، برای اینکه میخوام به خداوند و سیستم جهان هستی بگم ، میخوام به جاهای پاکیزه تری هدایت بشم، آی سیستم من توجهم به اینه

    من توجهم به آلودگی بود، من توجهم به اون علفهای هرز بود ، انتظار داشتم جهان یه چیز مخالفش رو برام بوجود بیاره و خلق کنه، خب نمیشه داداش من نمیشه…

    استاد جان هرچقدر بگم که دارم هر روز بیشتر و بیشتر عاشق شما و منش و اخلاق و باورهای شما میشم کم گفتم …

    هرچقدر تو دل این مسیر بیشتر پیش بریم ، بیشتر میفهمیم که در گذشته چطور زندگیمون رو خلق کردیم و الان هم چقدر دستمون بازه که میتونیم زندگیمون رو چطور خلق کنیم.

    استاد جان هر چقدر بگم در مورد این فایل کمه بخدا

    من سالهای اولی که با شما آشنا شده بودم ، اون باور اینکه پیامبرم هنوز همراهم بود، مثل یه کرم خیلی بزرگ چنان تو بطن وجودم ریشه دوونده بود که وقتی با شما آشنا شدم دوباره جون گرفت

    آگاهیا رو میشنیدم، و مثل یک عالم بی عمل میرفتم این و اون رو کمک میکردم دوباره که مشکلاتشون رو حل کنن

    مادرم رو کمک میکردم که درگیر یه سری مسائل بود همیشه ، تا جاییکه کار و زندگیم رو رها میکردم میرفتم کمک به بقیه دوباره، اینبار اون شرک گذشته که پاک نشده بود خودشو اینجوری میخواست دوباره ظاهر کنه

    اون موقع که تو ظلمات رفته بودم و بعدش که این آگاهیا نبود ، راهی برای بروز نداشت

    اما وقتی با آگاهیهایی که شما میدادین آشنا شدم ، این شرک انگار یه راه برای بروز دادن خودش پیدا کرد

    گفت آها اون زمانا که کمک میکردی این آگاهیا رو نداشتی برای همین نتیجه نداشت برات و اون قضیه برات اتفاق افتاد

    اما الان اوکیه، الان میتونی راحت دوباره مسیر هدایت تمام انسانها رو به عهده بگیری چرا که راه رو پیدا کردی خودت

    استاد دوباره درگیرم کرد این موضوع، به نحوی درگیرم کرد که انگار یهو تمام انسانهای دوربرم دچار مشکلات اقتصادی شدید شدن، دچار مشکلات تو روابط زناشویی شدن، دچار مشکلات سلامتی شدن

    تا قبلش اصلا اینا نبود بخدا

    بعدش که اون شرکه دنبال یه راه برای ظاهر شدن بود، یهو این مشکلات ظاهر شدن تا من رو بیشتر مجاب کنن آره تو باید به اینا کمک کنی…

    و در تمام موارد استاد جان که من عاشق اون لبخندایی شدم که وسط بیان این حقایق به لبتون میومد، در تمام موارد اونا کاری که دوست داشتن انجام میدادن، به قول شما روز بعدش نه، چند ساعت بعدش ریست فکتوری میشدن، دو روز بعدش مسخره م میکردن

    و من بودم که دوباره تنها شدم و مشکلات یکی پس از دیگری وارد زندگیم شد

    مشکلات اقتصادی اومد، مشکلات روابط اومد، مشکل سلامتی به شکل دیسک کمر اومد و … هر آنچیزی که من توجه میکردم که در بقیه حل کنم ، در زندگی خودم ظاهر شد

    و بیشترین زمانی که دوباره از مسیر کلا منحرف شدم 180 درجه اتفاقات سیاسی اخیر تو ایران بود که کلا من دوباره از مسیر و صراط مستقیم خارج شدم ، زدم جاده خاکی و تقریبا تا مرز سقوط تو دره پیش رفتم

    اما لطف خداوند و غفور بودنش و طلب بخشش از شما من رو دوباره به مسیر برگردوند استاد جانم

    این بار که حدودا 2 سالی میشه، تازه دارم میفهمم من دوبار به شمایل مختلف که هر دوبارش اون شرک و جهلی که من مؤثر هستم در تغییر شرایط دیگران باعث شد به بدترین شرایط تو زندگیم برسم

    یکبار با اون باورهای خرافه ای مذهبی به سقوط کامل رسیدم که اگر لطف خدا نبود من غرق در ظلمات بودم تا ابد

    و یکبار بعد از اینکه این آگاهیا اومد اون شرک دوباره خودش رو اینجوری نشون داد،

    به قول شما این آگاهیا یه شمشیر دو لبه ست

    استاد همه ش رو تجربه کردم ، افتخار نمیکنم به خودم که چک و لگدهای خداوند رو خوردم تا آدم بشم

    اما خوشحالم که بالاخره دارم میفهمم شما چی میگین، دارم میفهمم که حتی اندازه سر سوزنی در زندگی هیچکس به غیر خودم تأثیری ندارم یعنی چی

    استاد تمام اونهایی که سعی داشتم مشکلاتشون رو حل کنم، الان خیلی حداقلش از لحاظ اقتصادی از من بهتر شدن :))

    تازه میفهمم که من هیچکاره بودم برای تغییر زندگی اونها و همه کاره بودم برای تغییر زندگی خودم…

    چقد گفتین چراغ خاموش پیش برید من تازه دو ساله دارم میفهمم دلیلش رو

    خداروشکر که فهمیدم ، خداروشکر که همین فهم باعث شد تو همین دو سال شرایط زندگیم خیلی خیلی خیلی بهتر بشه

    باعش شد کمرم درمان بشه کلا، بدون عمل و بدون دردسر

    باعث شد درآمدم خیلی بیشتر بشه از قبل

    باعث شد ماشینم رو بخرم ، باعث شد شرایط بیرون از من دیگه روم تاثیر نذاره

    باعث شد ارتباطم با طبیعت خیلی خیلی بهتر از قبل بشه

    باعث شد به آرامش بیشتری تو زندگیم برسم

    و در نهایت باعث شد که بتونم خداوند رو بهتر و بیشتر بشناسم…

    ازتون سپاسگزارم استاد نازنینم، نمیدونین چه شبها با فایلهاتون اشک شوق ریختم ، چه لحظات نابی رو تجربه کردم و میکنم به امید خدا

    قبلا گفتم تو یکی از کامنتها، سریال سفر به دور آمریکا و سریال زندگی در بهشت من رو از ظلمات دوباره م نجات دادن تقریبا دو سال پیش… و شاکر خداوندم که در دوره ای متولد شدم و در دوره ای زندگی میکنم که در مدار دیدن و شنیدن و درک کردن صحبتهای شما شدم …

    استاد جان دوستت دارم، با روشنای قلبم دوستت دارم، استاد شایسته عزیزم شما رو هم به اندازه استاد دوست دارم و دمتون گرم که هستین و پر انرژی و با ثابت قدم موندن تو این مسیر بهمون نشون دادین که لذت توحید یعنی چی

    لذت خداوند حقیقی یعنی چی…

    الحمد لله رب العالمین ، خدا جان عاشقتم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای: