آگاهی های این فایل زنگ های هشدار دهنده و بیدار کننده ای را در وجود ما به صدا در می آورد تا “اصل را از فرع” و “راه را از گمراهی” تشخیص دهیم و با این تشخیص، مسیر خود به سمت آسان شدن برای تجربه خوشبختی را دوباره تصحیح کنیم.
این آگاهی ها به قول قرآن رفتارهای جاهل گونه را به ما می شناساند تا به جای اتلاف انرژی خود در مسیر ناهماهنگ با قوانین خداوند، این انرژی خلاق را در مسیر هماهنگ با قوانین برای خلق زندگی دلخواه بکار ببریم.
این آگاهی ها را با دقت گوش دهید، در آگاهی های آن تعمق کنید، از کلیدهای این فایل نکته برداری کنید و در پایان، برای ماندگاری این آگاهی ها در ذهن خود، مواردی را در زندگی خود بیاد بیاورید و در بخش نظرات این فایل بنویسید که:
الف) از این آگاهی ها به نفع خود استفاده کردید و نتایج حاصل از این “عملکرد هماهنگ با قوانین خداوند” را بنویسید؛
ب) همچنین مواردی را به یاد بیاورید که بر خلاف این آگاهی ها عمل کردید و عواقب حاصل از این “عملکرد خلاف جهت با قوانین خداوند” را بنویسید؛
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم.
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1298MB41 دقیقه
- فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 140MB41 دقیقه
به نام خدای هدایتگرم
سلامی گرم خدمت استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته بی نهایت مهربانم
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
من به عنوان کسی که همین یک ماه پیش این تجربه شبیه به استاد و دوست عزیزی که کامنتشون رو خوندن دارم …پس بر خودم دونستم که کامنت بنویسم…از وقتی وارد سایت شدم و فایل گوش کردم ، شروع کردم هر چیزی که استاد میگفت رو به شکلی که انگار علامه دهر هستم برای نزدیکانم مثل مادر و خواهر برادرام میگفتم.برای همسرم نمیگفتم چون ایشون توی این فازا نیست ولی بقیه که نشون میدادن از این حرفا خوششون میاد و به من میگفتن چقدر زندگیشون داره عوض میشه و چقدر تغییر کردن من مشتاق تر میشدم و براشون حرف میزدم. از اونجایی که من ایران نیستم و فقط تلفنی با خانواه ام در ارتباطم ، ساعتها و ساعتها بهترین زمانم رو میزاشتم و براشون حرف میزدم…بهترین ساعت من شروع روزم بود زمانی که ایران شب میشد و اونا بیدار بودن و وقت داشتن با من حرف بزنن…یادمه یه وقتایی 4 ساعت هم تلفنی حرف میزدم…البته فقط با دو نفر انقدر حرف میزدم…یکیشون تقریبا یکیم تغییر کرد و شروع کرد با روش هایی از قانون استفاده کردن و یکم از بقیه جدا شد…یعنی تقریبا رفتاراش با بقیه فرق کرد…یکیشون که خیلی به من میگفت من خیلی تاثیر گرفتمو خیلی تغییر کردمو …چقدر سپاسگذار تر شدم، دقیقا یه ماه پیش سر مساله ای کلا روی دیگر خودش رو نشون داد و اون لحظه دنیا روی سرم خراب شد و فهمیدم اینهمه سال داشتم آب توی هاون میکوبیدم…
همون روز که دقیقا 9 نوامبر بود من یک هفته بود دوره طلایی قانون آفرینش رو شروع کرده بودم..در جلسه اول استاد درباره قانون توجه صحبت میکنه و اونجا کامل توضیح میده چه مواردی در دایره این قانون قرار میگیره…شما فک کن من یک هفته ست دارم این فایلها رو گوش میدم و عدل در همون هفته این اتفاق رخ میده که اون فرد روی دیگرش رو نشونم میده…
یادمه اون لحظه که اون شخص اون روشو نشون داد و من دیدم هرگز تغییر نکرده، این چهار سال و خورده ای که دارم فایل گوش میدم مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد…چقدر وقتا صبحم با تلفن هایی شروع شده که بهترین انرژی روزم رو گذاشتم براشون..چقدر هی محصول خریدم و هی فایل گوش دادم و هی نتیجه نگرفتم…چقدر اومدم نتایج درخشان بچه ها رو خوندم و سرخورده تر شدم…چقدر از خدا سوال پرسیدم که خدایا بگو چرا نتیجه نمی گیرم…و چراهای ریز و درشتی که مثل یک فیلم تلخ از جلوی چشمم رد شد…تا چند ساعت حالم بد بود و هی از خودم معذرت خواهی میکردم به خاطر این ظلمی که به خودم کردم…
یکی از تمرین های قانون آفرینش سناریو نویسه که بعد از اون اتفاق چک و لقدی جهان ، من یک سناریویی نوشتم مبنی بر اینکه من در این تاریخ فهمیدم من از تغییر دیگران ناتوانم…من در این تاریخ فهمیدم من نباید انرژیم رو بزارم برای تغییر دیگران…ذهن من که اصل رو از بدل تشخصیص نمیده من رو میبره به سمت اون مشکلاتی که درباره اش دیگران برای من حرف میزنن و من رو عقل کل میدونن و ازم میخوان که راه کار بدم…و نوشتم من بعد از اون تاریخ یاد گرفتم در هر شرایطی دهنم رو ببندم و اصلا درباره هیچ مساله ای حرفی نزنم…تصمیم گرفتم آرامش رو به زندگیم دعوت کنم تا ثروت و نعمت و سلامتی وارد زندگیم بشه …بحث کردن فقط انرژی من رو میگیره و هیچ فایده ای برای من نداره…
متن خیلی طولانی نوشتم از اینکه تصمیم گرفتم و دهنم رو بستم و خدا هم هر روز هدایتم کرد به صراط مستقیم …از اون روز هر روز دارم این رو میخونم …
یکی از نتایجش این بود که به طرز معجزه آسایی آرامشی که هدیه از طرف خداوند هست رو حس میکنم…نتیجه معجزه آسای بعدی اینکه،
(اینجاش خیلی مهمه)
هفته پیش داشتم پیاده روی میکردم…توی پیاده رو یک کارت پیدا کردم…از این کارتهایی که روش نوت مینویسم یادمه زمان دانشجویی زیاد داشتم…فکر میکنی روی کارت چی نوشته بود؟
100% اون چیزهایی که من هر روز میخونم رو توش نوشته بود /////به زبان فارسی//////
باورتون میشه….توی آمریکا…و البته محله ای هست که ایرانی هم آنجا زندگی میکنه…
ولی این درصد چقدر احتمال داره که یکی یه کارتی پیدا کنه ، روش فارسی نوشته شده باشه اونم دقیقا چیزهایی که تو داری هر روز صبح به عنوان سناریو میخونی…
با همسرم بودم و به همسرم نشون دادم و گفتم من هر روز دارم اینارو توی دفترم مینویسم و الان خدا بهم گفت راهت درسته و ادامه بده…
اون کارت رو نگه داشتم یه روزی حتما نشون استاد عباس منش میدم..
اون متن توسط یک فردی با دین یهودیت نوشته شده بود…در دین یهودیت روحانی رو “”ربای”” میگن.
یکمش رو مینویسم براتون: با این ذهن، این بدن و قلب و تمام بدن را زیر فشار نبر، ..ول کن…حتی معمولی هم حرف میزنی ،داری مروارید وجودت،آب زندگی خودت رو هدر میدی حتی اگر واقعیت باشه و بخواهی خودت رو ثابت کنی..نگو..مخصوصا آدم های نزدیک خودت…سکوت کن..
{قبلش توضیح میده که رفته بوده کنیسه و ربای داشته درباره مثبت بودن حرف میزنه}
از روزی که به خودم قول دادم بقیه رو رها کنم و اون انرژی رو بزارم برای بهبود شرایط خودم ، آرامشم خیلی زیاد شده…و هر روز از خدا میخوام این آرامشم رو بیشتر کنه…دارم عذاب وجدان رو از خودم دور میکنم ..چون قبلا عذاب وجدان داشتم که اگر کمک بقیه نکنم و زندگیشون بهتر نشه من آدم خوبی نخواهم بود…اون زمان احساس ارزشمندی پایینی داشتم.
ولی الان به خودم میگم من بتونم پیشرفت کنم و الگو باشم برای بقیه بالاترین کمکه …
به خودم میگم من فقط میتونم به خودم کمک کنم تازه اونم در شرایطی که به خدا ایمان داشته باشم ، چون اگر ایمان نداشته باشم خودم هم گمراه خواهم شد.
هر روز دارم از طرف خدا هدایت میشم به فایل هایی که قدم به قدم داره باهام حرف میزنه…یه روز میگه برو دستیابی به رویاها رو ببین…فایل اول رو میشنوم و میبینم استاد میگه ، از همین الانتون لذت ببرید…زندگی رو زندگی کنید.در صورتیکه قبلا هم چندین بار این فایل رو شنیده بودم ولی چون معنی آرامش رو نمیدونستم، به عمق این جمله پی نبرده بودم…..بعد هدایت میشم به دوره احساس لیاقت و میبینم استاد میگه قربانی شدن از کمبود احساس لیاقت میاد… بعد میبینم استاد میگه توی سرت داری چی میگی با خودت…اونا نشون میدن تو احساس لیاقت داری یا نه…مراجعه کردم به گفتگوهام دیدم همه اش درباره اینه که برای خانواده ام یه کاری بکنم…خودم رو فراموش کرده بودم.
صدای خدا رو توی قلبم مبشنوم که اینکه میخواهی برای کسی قدمی برداری با این دید که اگر تو کمکش نکنی زندگیش خراب تر خواهد شد ، این شرکه…وقتی با خانواده ام حرف میزنم صدای خدا توی سرم بلنده که فهیمه حواست به تعهدت باشه ..حواست به سناریویی که نوشتی باشه…یه روز دوباره شروع کردم با داداشم حرف میزدم ولی ایندفعه خیلی مراقب بودم انرژیم رو هدر ندم ولی اونطوری هم نبود صد درصد تغییر کرده باشم..چون من نیاز به تکامل دارم…بخش خوبش اینه که بعد از تلفن کلا دیگه به اون حرفا فکر نکردم.
هر روز به خودم میگم …همه چیز فرکانسه…اصلا مهم نیست کجای کره زمین زندگی میکنی اگر نتونی ذهنت رو کنترل کنی ، با مخ میخوری زمین…جهان چنان چک و لقدی میکندت که چند دور، دور خودت میچرخی…ولی اگر ذهنت رو کنترل کنی و درب ها رو ببندی توی ذهنت، یه روزی که داری پیاده روی میکنی در کشوری که فارسی زبان نیستن، کارتی پیدا میکنی که با خط فارسی همون چیزهایی رو که تعهد دادی رو بهت نشون میده…
یکی از نکات طلایی این فایل که برای من این بود که خیلی باید تمرینش کنم …این بود که استاد گفت : ما هرگزو هرگز توانایی تغییر زندکی دیگران رو نداریم ولی از اونطرف ما صد درصد توانایی تغییر زندگی خودمون رو داریم…نکته بعدی اینکه استاد اشاره کرد، خودش سعی کرده همه چیزهایی که یاد گرفته رو در زندگیش اجرا کنه.
من باید هر روز از خودم بپرسم آیا امروز چیزهایی که یاد گرفتم رو تمرین کردم…
چقدر این فایل عالی بود خدارو شکر که ادامه داره…سپاس فراوان از خانم شایسته جانم که خواستن این فایل رو استاد بزاره
سلام و درود پرستو جانم
عزیزم چقدر با کامنتت ارتباط گرفتم ..طبق معمول همیشه که میام کامنت بخونم میزنم روی گزینه بیشترین امتیازات ..الان حسی بهم گفت همینجا وایستا شاید چیزی برات داشته باشه …گفتم چشم و اولین کامنت در این صفحه ، کامنت شما بود…دیدم از امیدواری داری حرف میزنی …از هدایت میگی…از استقلال میگی..خوندم تا رسیدم اون خط که برای من بود…”از چه طریق نمیدونم چطوری رو نمیدونم فقط میدونم که میشه چون فقط از خدا میخوام همه چیز رو و میدونم وقتی من رو تا اینجا هدایت کرده این پازل آخر من رو هم کامل میکنه”به لطف دوره کشف قوانین زندگی ،از دیشب که متوجه یه ترمزی شدم در خودم هم حالم گرفته ست هم اینکه احساس ناتوانی میکنم در برداشتن اون ترمز… و این خط کامنت شما برای من بود…امروز صدایی امیدوار کننده بهم گفت نگران نباش تو فقط ایمان بیار به من و بقیه شو من حل میکنم…و دیدم دوباره اینجا بهم گفت تو کاری به چه جوریش نداشته باشه ، من که تا اینجا آوردمت ،پازل آخر رو هم برات کامل میکنم…اشگم در اومد…از خدا برات خیر و برکت میخوام که زبان خدا بودی برام…
سلام و درود آقای محجوب
جانا سخن از زبان ما میگویی
انگار دارید از زبان من حرف میزنید …هر وقت داشتم برای دیگران منبر میرفتم ، فکر میکردم خیلی خوب میفهمم قانون برای بقیه چطوری کار میکنه،انگار خیلی خوب میفهمیدم مشکلات مردم از کجا آب میخوره… و ساعتها میگفتمو و میگفتم…ولی دریغ از یه اپسیلون تغییر در اونها…تازه بعدش چی میشد؟ منفی گوی ذهنم هی میگفت تو که لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمیبره….یا میگفت الان اینا توی دلشون میگن ، این که اینهمه راه حل بلده ، به قول معروف دنبه خودش کو؟؟!!!
و هی بیشتر احساس عدم لیاقت می آمد سراغم به خاطر این گفتگوهای منفی درونم …
خیلی زیاد زخم خوردم از این اشتباهم…
خدا رو شکر دارم هدایت میشم…