آگاهی های این فایل زنگ های هشدار دهنده و بیدار کننده ای را در وجود ما به صدا در می آورد تا “اصل را از فرع” و “راه را از گمراهی” تشخیص دهیم و با این تشخیص، مسیر خود به سمت آسان شدن برای تجربه خوشبختی را دوباره تصحیح کنیم.
این آگاهی ها به قول قرآن رفتارهای جاهل گونه را به ما می شناساند تا به جای اتلاف انرژی خود در مسیر ناهماهنگ با قوانین خداوند، این انرژی خلاق را در مسیر هماهنگ با قوانین برای خلق زندگی دلخواه بکار ببریم.
این آگاهی ها را با دقت گوش دهید، در آگاهی های آن تعمق کنید، از کلیدهای این فایل نکته برداری کنید و در پایان، برای ماندگاری این آگاهی ها در ذهن خود، مواردی را در زندگی خود بیاد بیاورید و در بخش نظرات این فایل بنویسید که:
الف) از این آگاهی ها به نفع خود استفاده کردید و نتایج حاصل از این “عملکرد هماهنگ با قوانین خداوند” را بنویسید؛
ب) همچنین مواردی را به یاد بیاورید که بر خلاف این آگاهی ها عمل کردید و عواقب حاصل از این “عملکرد خلاف جهت با قوانین خداوند” را بنویسید؛
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم.
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1298MB41 دقیقه
- فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 140MB41 دقیقه
به نام خدای مهربان سلام
خداروشکر میکنم که از روح خود در من دمید و به من ارزشمندی و قدرت خلق زندگیم رو داد از اون لحظه
تجربه ، درک و درس من از این فایل
از دست همسرم حرص خوردم برای ماشین یاد گرفتن
منم مثل استاد این تجربه رو داشتم و یکیش که خیلی بلد هست برام یادگیری ماشین هست که خانمم داشت
اون اول خیلی میترسید که یاد بگیره و همیشه میگفت که باید یاد بگیرم و خب منم ذهنی حمایت میکردم و نمی ترسوندمش و میگفتم که خیلی خوبه که یاد بگیری و من چند وقت شب ها سه نفری با پسرم و همسرم میرفتیم بیرون و تمرین میکردیم و خب این موضوع شاید چندی بار انجام شد و تقریبا کلاج ترمز رو شناخت و تونست حدود صد متری ماشین رو ببره و دور بزنه
این قضیه گذشت تا چند وقت بعدش رفت و گواهینامه اش رو گرفت ،و خب تمرین کرد و با دختر خاله اش هم بیرون میرفت و دستش راه افتاد و یه روزه هم رفت تا محل مادرش که بزرگترین ترسش بود و دیگه راه افتاد
خب اون موقعی که من ماشین رو دستش میدادم ماشین کاملا صفر بود و اتفاقا همه به من میگفتن که نده ماشین رو دستش ، خراب میکنه ،و حتی برادر خانمم هم گفت نده بابا این خرابش میکنه و میزنه جایی ماشین صفر رو
و من میگفتم که خدا حافظ هست و احساسم خوب بود و سعی میکردم که به چیزهای خوب توجه کنم تا ناخواسته ها
و این گذشت تا همین چن وقت پیش که مثلا پسرم رو میبرد مدرسه و کارهاش رو انجام میداد و قبلش همش باید یکی میبردش و الان خودش انجام میده
گفت که خداروشکر که من ماشین رو یاد گرفتم و خدا پدر افسانه رو بیامرزه که به من یاد داد ماشین رو و همراهم اومد
اقا این رو که گفت من دیدم درونم شعله ای فوران کرد
انگار این تو فکرم اومد که خدا پدر بیامرز کی شرایط رو فراهم کرد، تو که میترسیدی و اون اولش که خیلی ترس داشتی من بودم که شب میرفتیم وتمرین میکردی و من بودم که ماشین صفر رو جرات کردم دادم که بری و گرنه که الگوش کنارت هست که ماشین دست خانمش نمیده میگه خراب میکنه
و من بودم که ترس ننداختم تو دلت
بگذریم از مسائل باوری که هر کس خودش زندگی خودش رو رقم میزنه
ولی این تو فکر من هست و خب بعضی مواقع میگه که خدا پدر فلانی رو بیامرزه ، و حتی من یه بار گفتم که بابا منم فلان کردم ،گفت تو کجا بودی آخه
و خب این فکر از ذهنم عبور میکنه که اوکی ،اون بود، حالا برو بقیه کارهاتم از اون بگیر دیگه
مشکلی نداره
ولی خب چون استاد این موضوع رو اشاره کرد من یاد داستان خودم افتادم
این موضوع این درس رو به من داد که من هیچ نقشی در زندگی افرادندارم ، و افراد خودشون اگر آماده باشن خداوند خیلی بهتر از من بلده که هدایتشون کنه و من فقط میتونم که کاسه داغ تر از آش بشم برای خداوند
تصمیم گرفتم که دیگه به هیچ عنوان نخوام که کسی رو با کوچکترین کلمه ای تغییر بدم و این رو به خودم میگم که حتی اگر به اندازه کلمه و لحظه ای روی دیگران تمرکز کنم خودم رو از مسیر خوشبختی و سعادت و خداوند دور کردم
داستان بعدی در تربیت فرزند و کلاس زبان
پسرم چن وقت پیش به گفته ما کلاس زبان میرفت و چند وقت بعدش گفت دیگه دوست ندارم نمیرم ولی من خودم خیلی زبان رو دوست دارم و هر روز بعد از سر کار و قبلش زبان میخونم و بشدت لذت میبرم ازش
وقتی که این رو دیدم ،اولش گفتم که باباجان برو خوبه ، و تشویقش کردم و گفتم اگر بری این میشه و اون میشه ،و حتی یه روز نشسته بود من یه جمله گفتم و اون گفت این میشه ،و من گفتم آفرین این بخاطر کلاسی هست که رفتی و بعدش گفتم اگر بری نتیجه اش این میشه واون میشه و فلان و بهمان دیدم رفت یه کتاب اوردو شروع کردبه خوندن و بعد از فردا همه چیز ول شد
و گفتم شاید چون بچه اس این کارو میکنه و باید دائم بالاسرش باشی
ولی دیدم که چطور از بین این همه چیز در اطرافش به بازی کامپیوتری علاقه منده و هر چی میگی میگه چشم که فقط بره به اون کار برسه
و حتی من بردمش آرایشگاه و پیادش کردم دم در وگفتم برو تو تا من ماشین رو پارک کنم نرفت تو ، تا من بیام
ولی بعدش که آرایشگاه تمام شد و رفتیم براش کارت بازی بخریم من که گفتم برو از مغازه دار بپرس که داره سه تا مغازه رو خودش میرفت میپرسید و میگفت نداره و مغازه چهارم اومد گفت داره
کسی که تا چند دقیقه قبلش روش نمیشد بره داخل آرایشگاهی که همیشه میریم و اونها رو میشناسه ، میره چهارتا مغازه غریبه برای خواسته ای که داره سوال میپرسه و نه از نه شنیدن نگرانه و نه از سوال پرسیدن
این چی رو نشون میده ؟ نشون میده که من اشتباه فک میکردم که بچه حالیش نیست ، و باید دائم بالاسرش باشی، و یاد کودکی خانمی که مترجم معروفی هم هست و من اسمش رو یادم نیست افتادم که از همین سن کودکی کلاس زبان میره و انقد دوست داشته و ادامه میده با اینکه پدر مادر اولش میگن ولش کن این ادامه میده
پس این نشون میده که من اشتباه میکردم و من فک میکنم که باید هدایت کنم افراد رو در صورتی که هدایت کار خداونده و من نباید کاسه داغ تر از آش برای خداوند باشم
و بعد از این قضیه ،گفتم من میسپارم به خداوند و بجای اینکه هی بخوام اعصاب خودم رو خورد کنم و بخوام هی بگم فلان کن و بهمان کن که در نهایتش بخوام خودم احساس ارزشمندی بگیرم که من چقد پدر خوب و فداکاری ام بیام روی خودم کار کنم
به قول استاد اگر مرد هستم بیام خودم زبانم رو قوی کنم ،اگر مرد هستم خودم رو تغییر بدم و اون اگرآماده اش باشه با یه جمله یا یه کلمه خودش مسیر رو میره
اگر هم آمادش نباشه که من اگر خونه رو هم بکنم کلاس زبان باز تغییر نخواد کرد و کاری انجام نمیشه
و چقد این دیدگاه به من در تربیت فرزند احساس آرامش داد
این باور خیلی به من کمک میکنه که خداوند کارها رو انجام میده و اگر نیاز به کاری توسط من باشه خداوند به من میگه و من انجام میدم و کارها خیلی خوب و راحت انجام میشه
خدیاشکرت
استاد عزیزم بی نهایت از شما سپاسگزارم