آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1

آگاهی های این فایل زنگ های هشدار دهنده و بیدار کننده ای را در وجود ما به صدا در می آورد تا “اصل را از فرع”  و “راه را از گمراهی” تشخیص دهیم و با این تشخیص، مسیر خود به سمت آسان شدن برای تجربه خوشبختی را دوباره تصحیح کنیم.

این آگاهی ها به قول قرآن رفتارهای جاهل گونه را به ما می شناساند تا به جای اتلاف انرژی خود در مسیر ناهماهنگ با قوانین خداوند، این انرژی خلاق را در مسیر هماهنگ با قوانین برای خلق زندگی دلخواه بکار ببریم.

این آگاهی ها را با دقت گوش دهید، در آگاهی های آن تعمق کنید، از کلیدهای این فایل نکته برداری کنید و در پایان، برای ماندگاری این آگاهی ها در ذهن خود، مواردی را در زندگی خود بیاد بیاورید و در بخش نظرات این فایل بنویسید که:

الف) از این آگاهی ها به نفع خود استفاده کردید و نتایج حاصل از این “عملکرد هماهنگ با قوانین خداوند” را بنویسید؛

ب) همچنین مواردی را به یاد بیاورید که بر خلاف این آگاهی ها عمل کردید و عواقب حاصل از این “عملکرد خلاف جهت با قوانین خداوند” را بنویسید؛

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم.


آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
    40MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

612 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مجید عزیزی پیردوستی» در این صفحه: 2
  1. -
    مجید عزیزی پیردوستی گفته:
    مدت عضویت: 1506 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته ی مهربان

    سلام به خانواده ی بهشتیم

    داستان یک سال قبل از آشنایی با استاد عباسمنش :

    در شهر های مختلف مشغول کار کردن بودم و انواع شغل مثل ایزوگام ،کلوپ و گیم نت ، متصدی پمب بنزین ،نجاری،مغازه داری ،کامبوزیت ،کارگر گچ کار،کارگر سفت کار ،کارگر سنگ کار ،نگهبانی،پاستور فروشی ،دست فروشی ،ترقه فروشی ،شاگرد قهوه خانه ، کارخانه ی چسب ،خلاف ،دزدی ،مواد فروشی را تجربه کردم درواقع بعد از اینکه نتونستم دانشگاه را ادامه بدم هر چند ماه یک شغل عوض میکردم که دیگه حساب کنید چه ذهن زیبایی داشتم (: که این همه تنوع به خرج میدادم و در هر شغلی که بودم به شدت دلسوز بودم و در هر کاری که وارد میشدم خیلی خوب هم یاد می‌گرفتم و اتفاقا واسه صاحب کار خوب کار میکردم .

    چند وقتی بود که از خونه دور شده بودم و مدام خانوادم زنگ میزدن و میگفتن برگرد شهرستان که داداشت داره تو دام اعتیاد غرق میشه و تو مسئول هستی که نذاری و حواست بهش باشه منم به شدت تحریک شدم و عذاب وجدان مثل یه غول بزرگ بالای سرم ول کنم نبود تا اینکه رفتم شهرستان

    داداشمو نجات بدم (:

    داداشم 3 سال از من کوچیکتر و از 12 سالگی مشغول صافکاری و استاد خوبیه ،زمانی که افتاده بود تو دام اعتیاد خانوادم از فامیل خودمون یه دختر بیوه که اتفاقا شوهر قبلیش معتاد بوده و سر همین اعتیاد تلاق گرفته بود را واسش انتخاب کردن و نامزدی کردن .

    خلاصه من شدم شاگرد داداشم و برای نجات و تغییر داداشم قرار بود همه کار بکنم و بعد از چند هفته من با داداشم دو نفری خودمونو میساختیم (: و به خیال خانواده که من دیگه کنار داداشم هستم و خیالشون راحت بود درواقع خیال داداشم بیشتر راحت بود چون دیگه منم افتاده بودم تو خط .

    خلاصه چند ماهی گذشت و من خیلی زود خودمو از مواد کشیدم بیرون ولی داداش همچنان با قدرت ادامه میداد تا اینکه تصمیم گرفتیم مراسم عروسی را واسش بگیریم و اینطوری به صورت موقت آشغالها را ریختیم زیر مبل و اوایل سال 98 که باران شدیدی در کشور اومد و مغازه داداشم رفت زیرسیل ومن جدا شدم و اومدم تهران که به پیشنهاد یکی از دوستام اومدم تو عصر جدید شرکت کنم که تکاملشو طی نکردم (دوبلور حرفه ای هستم و بیش از 50 نوع صدا درمیارم و مهارت خوبی در خوانندگی دارم و صدای بسیار زیبایی دارم )

    خلاصه که در عصر جدید موفق نشدم و مجددا به یه کار جدید دیگه که تراکت پخش کنی بود هدایت شدم و بعد از چند روز به یک فروشگاه عرقیات هدایت شدم و از اونجا بود که با استاد عزیزم آشنا شدم .

    به خوبی با عرقیات آشنا شدم با گیاهان داروی آشنا شدم و خیلی خوب یاد می‌گرفتم و خیلی خوب افراد راهنمایی میکردم و هرکسی میومد کلی واسش وقت میذاشتم و خوشم میومد که افراد ازم تشکر میکنن و به دنبال آموزش رفتم و در مجموع دو سال در دانشگاه خصوصی طب سنتی را با استاد بسیار خوب ومعروفی گذراندم و مهارت خیلی خوبی کسب کردم این اولین کاری بود که تونستم سه سال در آن مشغول باشم و تازه واسش خیلی خوب آموزش دیدم و مهارت بیشتری کسب کردم و(در هر کاری که وارد میشدم خیلی خوب یاد می‌گرفتم و اگر علاقه میداشتم دیگه کن فیکون میشد) ،خلاصه که به خوبی افراد راهنمایی میکردم و کلی از بیماریهاشون درمان میکردم و آنقدر سرگرم مشتری و حال خوب کردن افراد بودم که اصلا سایت فراموش کردم و دقیقا یادم اوایل که در این فروشگاه کار میکردم و می‌دیدم که دیگران چطور مشاوره میدن و حال افراد خوب میکنن با چشمان اشک آلود از خدا خواستم که منم دوست دارم حال دیگران خوب کنم و زندگیشون تغییر بدم و داستان های من باز اوج گرفت .

    دوباره خانوادم زنگ زدن و گفتن داداشت خیلی خراب شده بیا نجاتش بده که طلاهای زنشو برده و میخواد همه را بفروشه و اصلا معلوم نیست کجاست و جواب گوشی ما نمیده …

    من ایندفعه دیگه طبیب شده بودم و همه در محل بهم میگفتن آقای دکتر و خلاصه که روم حساب می‌بردن و قدرت افکار من برای تغییر دیگران بسیار زیاد شده بود

    صبح زود رفتم شهرستان (نورآباد لرستان شهر زیبا و عزیز من ) تقریبا عصر بود که رسیدم و دیدم که داداش طلاهای زنش را فروخته به پول تبدیل کرده و از خونه فرار کرده و بعد از چندین تماس گوشی منو جواب داد و بهم گفت رفتم تهران و منم آدرس خوابگاه خودمو که یک اتاق تک نفره کرایه کرده بودم بهش دادم تا بره اونجا و من هم همین امشب با خستگی دوباره راه بیفتم و برگردم تهران و با خوابگاه برای داداشم هماهنگ کردم

    من برگشتم تهران و رفتم خوابگاه وقتی رسیدم به اتاقم دیدم تمام اتاقم بهم ریخته و بازهم داداشم نیستش و دوباره بهش زنگ زدم و این بار رفته بود اصفهان (:

    به هرحال چون مصرف داشت هر بار که خودشو می‌ساخت به یک جایی فکر میکرد و می‌رفت خدایی خیلی دست به عملش خوب بود (:

    خلاصه همون روز با کلی التماس و صحبت کردن برگشت تهران و بردمش به خوابگاه خودم و دیدم که هنوز مقدار زیادی مواد با خودش داره ،بهش گفتن اینا را بنداز بره و پیش من بمون ازت مراقبت میکنم تا ترک کنی گفت بذار اینو بزنم بعدش دیگه قول میدم ترک کنم ((واسه اینکه همشو نکشه و ضرر نکنه منم باهاش کشیدم و به اتمام رسوندیم )

    مدتی پیش من موند ترک کرد و بعدش یکی از دوستان مشترکمون که ایشون هم مثل ما در دام اعتیاد بودن اومد پیش م(( که اونم داستان خودشو داره )) و سه نفری در اتاق من زندگی میکردیم

    داداشم مشغول صافکاری شد و دوستم با من اومد در همون فروشگاه مشغول کار شد و دیگه همه چی تموم شد(:

    نه بابا شوخی میکنم تازه داستان اصلی شروع شده :

    مدت چند روزی با سلامتی و حال خوب کنار هم زندگی میکردیم و من هرزگاهی فایل های استاد را دنبال میکردم و به داداشم و دوستم میگفتم که استاد میگه که تمرکز بذار رو خودت و تو نمیتونی زندگی کسی تغییر بدی چون این یک قانون ،بعدش میخندیدم و میگفتم من قانون عباسمنش نقض میکنم (:

    بعد از چند روز داداشم مشکوک میزد و دیگه پیش ما نمیومد و من مدام چک میکردم که کجایی و چیکار می‌کنی و می‌گفت که اینجا جا گرفتم و شب همینجا میمونم و دوباره شروع کرده بود و دوستم هم با یک برنامه ی دیگه ای سر کار واسم دردسر شد و اخراج شد و دوباره برگشت و دوباره اخراج شد بعد از این همه اتفاقات دیگه خیلی خسته و عاجز شده بودم و از خدا طلب هدایت کردم که چسبیدم به سایت استاد و داداشم برگشت شهرستان و رفیقم ازم دور شد اما من این مسئله را از ریشه حل نکردم و فکر میکردم که دیگه تموم شد.

    تو همین فروشگاه مشغول بودم و بعضی روزها هم میرم میرفتم نتورک کار میکردم و همش میگفتم تو میتونی زندگی دیگران تغییر بدی و در باتلاقی از تغییر زندگی دیگران گرفتار شده بودم اما هنوز نمی‌دانستم چطور باید این مسئله را حل کنم

    در دانشگاه خصوصی که طب سنتی میخوندم با چهره شناسی آشنا شدم و خیلی عالی یاد گرفتم در حدی که یه سری از بچه ها به من چهره میدادن تا تحلیل کنم و از روی چهره یه سری ویژگی ها و سلامتی و بیماری افراد میگفتم که در بیش از 80 درصد درست بود و من مدام به افرادی هدایت میشدم که درست تر بتونم بگم و خوشحال بودم که میتونم چهره شناسی کنم و در فروشگاه هرکسی میومد سریع دوتا بیماری ازش میگفتم و اوناهم میگفتن وای چطوری ممکن و من بیشتر انگیزه میگرفتم تا یاد بگیرم و هر کجا که میرفتم سریع به چهره نکته میکردم و کلی باهاشون صحبت میکردم و راهکار میدادم و ارزش خودم به چهره شناسی وصل کرده بودم ((در هر چیزی که علاقه داشته باشم بسیار خوب یاد میگیرم ))

    این مدت که چهره شناسی میکردم رو سایت استاد هم کار میکردم و قدم اول خریدم و شرایطی پیش اومد ک تونستم قدم 2 و3 را به همراه راهنمای عملی دست یابی به رویاها نیز بخرم و با گرفتن نشانه های هدایتی از سایت من کم کم متوجه شدم که دارم به بیماری توجه میکنم و افراد اطرافم این توجه را تایید میکردن و تصمیم گرفتم از فروشگاه بیام بیرون و در سوئیتی که کرایه کرده بودم در اینستا گرام فعالیت کنم و مسئله ی تغییر افراد این بار از اینستا گرام ولکنم نبود و بازهم من از ریشه حلش نمیکردم و فکر میکردم باید اعراض کنم ازش و اینستا را هم گذاشتم کنار .

    اوضام طوری پیش می‌رفت که کرایه خونه نداده بودم و کلی بدهکار شده بودم هر روز یک عدد نان بربری اونم به صورت رایگان می‌خوردم ولی مدام حالم خوب بود و با خواهرم صحبت میکردم و میگفتم احساس میکنم که میرم یه جایی و با این علمی که دارم از یک نفری مراقب میکنم و پول خوبی بهم میدن ((در همین کلاسهای خصوصی طبابت کلی مطلب و طب سوزنی و طب شرقی یاد گرفته بودم و بازهم به دنبال این بودم از کسی مراقبت کنم و هنوز متوجه این نبودم که باید از ریشه مسئله را حل کنم ))

    یه روز خواب دیدم که مهاجرت کردم وقتی بیدار شدم بهم الهام شد که تمام وسایلتو بفروش سوئیت پس بده و کرایه و بدهکاری هاتو هم پس بده و برو شیراز

    چند هفته ای این اقدامات طول کشید و من در بهمن سال 1402 رفتم شیراز و اصلا نمی‌دانستم که کجا قرار بدم و چیکار باید بکنم اما قلبم محکم بود و رو خدا حساب میکردم و با کمتر از یک میلیون رسیدم شیراز و ماجراهایی که واسم پیش اومده همه را قبلا گفتم بعد از 40 روز نشونه ای گرفتم که برم کیش و دقیقا یک روز قبل از سال تحویل رفتم کیش در اونجا بعد از یک هفته با یک فردی آشنا شدم که بسیار ثروتمند بود و بهم پیشنهاد داد تا از پسرش که یک فرد اوتیسم هست مراقبت کنم و درواقع مربیش بشم و خونه و امکانات بهم داد و اردیبهشت هم که آمدیم تهران چون در فصل گرم میان پردیس و شما و در فصل سرد میرن کیش

    ارتباط بسیارخوبی با این فرد اوتیسم گرفتم که یک جوان 21 ساله است و همه تعجب میکردن که چطور انقدر خوب تونستم یاد بگیرم و با هاش ارتباط برقرار کنم چون اگر از فعل امر براش استفاده میکردی قاطی میکرد و احتمال داشت کتک بزنه تو این مدت خیلی خوب رو خودم و دورهایی که خریدم کار میکردم و با استفاده از قوانین و تسلیم بودن در برابر خداوند باعث شده بود که خیلی خوب باهاش زندگی کنم و مشکلی پیش نیاد و البته که در هرکاری وارد شدم و علاقه داشتم خیلی خوب یاد گرفتم به مدت 7 ماه باهاش یه سر کار کردم و بعد از یه مدت اوضاع سخت شد و نشانه هایی اومد که باید باهاش خداحافظی کنم و متوجه شدم دیگه باید بچسبم به علاقه ام و همه چیز به خدا سپردم که در زمان مناسب واسم ردیفش کنه و در زمان مناسب من به شهرستان اومدم

    بعد از یک سال و نیم من برگشتم شهرستان

    قبل از اینکه من بیام داداشم با خانوادم یک سال زندگی میکرد و به محض اینکه من رسیدم بعد از سه روز خونه گرفت و از پیش ما رفت و نشان از کار کردن رو خودم و باورهام هست که خداوند به موقع هدایتم کرد و الان روی صدام دارم کارمیکنم روی دوره ها کارمیکنم و در اتاق خودم همیشه با یک هدفون در گوشم مشغول کارهای خودم هستم و دارم لذت میبرم و تنها با یک نفر از بیرون خونه ارتباط دارم که اونم کمرنگتر شد

    باورهای خانواده ی من برای تغییر زندگی افراد به طوری هست که مادرم آرزو داره یک مرکزی را تأسیس کنه که بتونه به یتیم ها و افراد کمک کنه

    انقدر خانواده ی احساس دارم که با یک خبر احساسی همه اشک میریزن مخصوصا پدرم (:

    حالا هدایت شدن تا اول بتونم اینجا به نکات مثبت توجه کنم و زیبایی ها را ببینم و پاشنه ی آشیلم که تغییر و دلسوزی و حمایت از دیگران است را حل کنم و بعدش هدایت میشم یه شرایط و موقعیت بهتر و افراد بهتر در مدار بالاتر با یاری خدا

    خیلی دوستون دارم

    استاد عزیزم سپاس گذارم بابت همه چیز

    شکی ندارم که میام می‌بینمتون و با صدام می‌خوام قرآن بخونم مثل دوران مدرسه سرصف(:

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    مجید عزیزی پیردوستی گفته:
    مدت عضویت: 1506 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به بانو شایسته ی مهربان

    سلام به خانواده ی بهشتیم

    قبل از اینکه وارد این جلسه ی ارزشمند بشم به دلم افتاد که بیام و کامنتی بنویسم و خداوند هدایتم می‌کنه

    هر زمانی که فایل جدیدی روی صفحه قرار میگیره هدایتی بوده از طرف خداوند بر قلب مهربان استاد عباسمنش عزیز و اگاهی که در فایل گفته شده درخواستی بوده که بچه‌های سایت به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه به جهان فرستادن و به این صورت این فایل ها گفته شده و در سایت بارگذاری میشه و بعدش هم زمانی به وجود میاد و فردی که این درخواست داشته شب از خواب بیدار میشه و به دلش میفته تا بره تو سایت و میبینه که یه فایل جدید اومده و دقیقا اون چیزی بوده که لازم داشته و یا اول صبح به دلش میفته که یک نشونه از سایت بگیره یا بیاد سایت چک کنه و میبینه به به فایل جدید اومده و دقیقا اون چیزی هست که لازم داشته بشنوه ،بارها واسه خودم پیش اومده و واسه همه پیش اومده .

    واقعا من کجا هستم اینجا کجاست ؟؟

    آیا صدای منادی را که پیغام می‌رسونه خوب میشنوم و خوب عمل میکنم ؟؟

    چقدر دنبال تغییر بیرونم هستم؟؟

    چقدر تا به حال تونستم تمرکزم رو خودم بذارم؟؟

    چقدر می‌خوام برای بیرون از خودم دلسوزی کنم ؟؟

    چقدر توکل دارم ؟؟

    یه بار واسه همیشه تمرکزم رو خودم بذارم ببینم چی میشه ،به هر حال بقیه همه خدایی دارن و من خدای دیگران نیستم و تنها خدای زندگی خودم هستم .

    قربون قلب پاکت برم استاد عزیزم ،شکی ندارم که میام می‌بینمت ،تازه در سن 33 سالگی به علاقه ای که از بچگی داشتم رسیدم و دارم روش کار میکنم و جواب میگیرم من عاشق استفاده کردن از صدام هستم و خیلی مهارت بالای در خلق صداهای مختلف از صدای بهشتیم دارم و عاشق تلاوت قرآن هستم و همیشه در صف با تقلید از صدای عبدالباسط قرآن میخوندم با هدایت الله میام پرادایس و واستون با صدای بهشتیم قرآن تلاوت میکنم ،میخوام یار شما باشم برای گسترش جهان می‌خوام در کنار شما باشم برای گسترش جهان ،میخوام سلمان فارسی باشم در کنار شما ،استاد جانم میام پیدات میکنم

    تو تمرین ستاره قطبی امروز از خدا خواستم که یه کامنتی بنویسم و قبل از دیدن فایل اینا را نوشتم وقتی با حال خوب ازش درخواست کردم خودش هم داره جواب میده و میدونم که میشه و من می‌خوام در کنار شما کار کنم به هر حال این هم یک خواستست ،((چون خودتون بارها گفتین بزرگ فکر کنید ))

    این قسمت آخر اینجا نوشتم و می‌خوام در گوشیم ذخیره کنم تا بخونم و به خودم تعهد بدم که سمت خودم انجام بدم تا زمانی که به آمریکا اومدم و اومدن پیشتون بهتون نشونش بدم و میدونم که میشه

    الهی شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: