آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1

آگاهی های این فایل زنگ های هشدار دهنده و بیدار کننده ای را در وجود ما به صدا در می آورد تا “اصل را از فرع”  و “راه را از گمراهی” تشخیص دهیم و با این تشخیص، مسیر خود به سمت آسان شدن برای تجربه خوشبختی را دوباره تصحیح کنیم.

این آگاهی ها به قول قرآن رفتارهای جاهل گونه را به ما می شناساند تا به جای اتلاف انرژی خود در مسیر ناهماهنگ با قوانین خداوند، این انرژی خلاق را در مسیر هماهنگ با قوانین برای خلق زندگی دلخواه بکار ببریم.

این آگاهی ها را با دقت گوش دهید، در آگاهی های آن تعمق کنید، از کلیدهای این فایل نکته برداری کنید و در پایان، برای ماندگاری این آگاهی ها در ذهن خود، مواردی را در زندگی خود بیاد بیاورید و در بخش نظرات این فایل بنویسید که:

الف) از این آگاهی ها به نفع خود استفاده کردید و نتایج حاصل از این “عملکرد هماهنگ با قوانین خداوند” را بنویسید؛

ب) همچنین مواردی را به یاد بیاورید که بر خلاف این آگاهی ها عمل کردید و عواقب حاصل از این “عملکرد خلاف جهت با قوانین خداوند” را بنویسید؛

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم.


آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
    40MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

612 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «خانم موفق» در این صفحه: 2
  1. -
    خانم موفق گفته:
    مدت عضویت: 1496 روز

    سلام و درود به استاد عزیز و یاران توحیدی

    من فی البداهه یاد موصوعی افتادم یادم میاد یکی از نزدیکان ما یک اقا پسری بود که ازدواج نکرده بود تا اینکه خواهر و برادراش همه ازدواج میکنند و پدر ومادرش هم فوت میکنند . واو تنها ماند .

    و خواهراش و نزدیکانش مرتب به او سر میزدند که تنها نباشه و کارهاش رو رسیدگی میکردند وگاها غداهم آماده میکردند و مدتی گذشت .

    تا اینکه همه متوجه شدند که دلسوزی اونها رنج ازدواج نکردن رو برای این اقا پسره کم میکنه .

    کم کم ارتباطات رو کم رنگ کردند و پسره احساس تنهایی میکرد تا اینکه بعد مدتی بالاخره ازدواج کرد .

    در مورد قرض دادن استاد یادم مباد مبلغ زیادی تو حسابم بود ویکی از نزدیکانم بهم گفت این پول رو بهمون بده ماشین بخریم و بهم چک دادند که دوماهه پاس بشه . ومنم ناچارا قبول کردم .

    تا این دوماه بشه پدرمو درآوردند که تو چک رو چکارکردی اگه خرح نکردی دست نگه دار وخرج نکن وگرنه ما باید ماشینمون رو بفروشیم وچند مدل پایین تر بگیریم و من قبول نکردم .

    تا اینکه علنا گفتند ما جای چک رو پاس نمیکنیم و من نمیدونم چی شد نزدیک بود سکته بزنم که یکی از نزدیکان به اونها خبر داد سریع بیاین اینجا به این دختره چی گفتید کف حیاط پهن شد و داره سکته میزنه . واقعا هم حالم بی نهایت بد بود .

    وقتی از نزدیک اومدن وحال و روز منو دیدن به غلط کردن افتادن و بهم قول دادن جای چک رو پاس میکنند و به هرجان کندنی بود جای چک رو پاس کردن .

    بماند چقدر دوربریام منو سرزنش کردند که تو چقدر ساده ای . چراقرض میدی . تا پای جون رفتی . اونها ترس حرف مردم و ابروریزی جای چک رو پاس کردند وگرنه پولت رو میخوردن و یه آب هم روش .

    الان همون طرف چند وقت پیش اومد بهم گفت پنحاه هزار تومان نقدی بهم بده من همین الان برات کارت به کارت میکنم . منم گفتم دارم ولی این کار رونمیکنم .

    و این کار رو نکردم . و جالبه ناراحت هم نشد وهیچی هم نگفت . برای من واقعا مهم هم نبود که قهرمیکنه یا ناراحت بشه . بزار بشه . من همینم . میخان باهام بااین خصوصیت باشن نمی خواهن نباشند .

    در مورد معرفی سایتتون اوایل جوگیر شدم و به اطرافیانم گفتم اونها هم یه مدتی منو اذیت میکردند که چیه همش سرت تو گوشیه . همه ی زندگیش شده استاد عباسمنش ومادرم همش بهم میگفت به خواهرات نگو زندگیشون خراب میشه .

    همش میترسه بچه هاش چشم و گوششون باز بشه و فرد مطیعی نباشند و زندگیشون رو رها کنند برن دنبال رویاهاشون .

    ومنم از اون روز دیگه بهشون نگفتم . چون میترسبدم یه اتفاقی به خاطر ندونم کاریاشون پیش بیاد بعد به من بگه تو باعث شدی . چون چند باری اون اوایل فایل شما رو میزدم مادرم بااشتیاق گوش میداد بعد یهو ترس برش داشت . ومنو مرتب منع میکرد وخط ونشون میکشید به اونها نگو .

    ومنم در مورد موضوعات سایت اصلا چندماهی است اصلا تو خونه صحبتی نمیکنم . گاها یه جاهایی ابراز نظر میکنم یه سوتی هایی میدم بعد سریع جمش میکنم .

    استادعزیز کاش زودتر با شما آشنا میشدم همون سالهای اول فعالیتتون . ولی مهم نیست .

    الانا دارم میبینم که چرخهای زندگیم روان تر شده و خیلی اتفاقات خوبی داره میافته .

    از خدای مهربون ممنونم که منو به این سایت هدایت کرد اونم از طریق سایت یکی از شاگردای خوب شما .

    واز شماهم بی نهایت سپاسگزارم که درست زندگی کردن رو دارید بهمون آموزش میدید تا از زندگی کردن بیشتر لذت ببریم و تواما آرامش بیشتری هم داشته باشیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    خانم موفق گفته:
    مدت عضویت: 1496 روز

    سلام به استاد عزیز و یاران توحیدی

    من خودم چندین سال بود که همش انسانهای گرفتار رو جذب میکردم و انسانهایی که نیاز به کمک داشتند و من هم به خودم افتخار میکردم که میتونم دستی بگیرم . و در مقابلش خدا دستم رو میگیرد .

    چون بارها تو خونه میشنیدم که اگه تو به دادمون برسید خدا به دادت میرسه . یا محبت پیش خدا گم نمیشه یا دعای خیری که بعد کمک برام میکردند که به حق آبروی پیغمبر روز بدنبینی با خداخیرت بده یا محض ثواب در راه خدا این کار روبکن ایشااله خوشبخت بشی و…. باعث شد ذهنم شرطی بشه .

    حتی از کوچه بیرون میرفتم یکی بود آدرس میخواست یا باجه بانکی به یه بیسواد برمیخوردم درخواست کمک میکرد یا بانک و… هم همینطور. وانقدر زیاد شده بود که یه روز عصبی شدم و تو فکر رفتم .

    اگه قراره من دستی بگیرم تا خدا دستمو بگیره پس چرا خواهرم هرگز به کسی کمک نمیکنه واموراتش راحت پیش میره اما من نه .

    یا چرا فلانی وفلانی وفلانی اینهمه شخصیت کمک کننده دارند اما همش گرفتارند .

    گفتم حتما یه جایی ایراد داره . تااینکه یک روز ذهنم شیفت شد یا به قولی هدایت شدم به سمت صحبتی که یکی از همکارانم باهم داشتیم و یک فرد باتجربه و مسنی بود که بهم یک روز گفت میدونی علت پیشرفت فلان فرد چی بوده است و به اینهمه ثروت رسیده است چونکه اون در کودکی از شهرستان پامیشد میرفت تهران کار میکرد و آخر هفته حقوقش رو میداد به پدر ومادرش . و دعای خیرشون باعث شد به ثروت عظیمی دست پیدا کنه و ….. .

    باخودم گفتم اونچه من از استاد باد گرفتم باورهای مالی طرف هرچه بهتر باشه ثروتمند تر میشه . و ممکنه در کنار باورمالیش یک ویژگی دیگه هم داشته باشه مثلا مشروب هم بخوره یا صبح زود هم پاشه بره سرکار و…. .

    یهو مخم سوت کشید و کلی از افرادی که من بهشون همچین نگرشی داشتم رو لیست کردم دیدم بله . اونها چون باورمالیشون تغییر کرد رشد مالی داشتند مثلا پیش فرد ثروتمتد کارمیکردند و شاهد فراوانی پول ومشتری و… بودند ذهنیتشون ناخوداگاه تغییر کرد و وارد مدار ثروت شدند .

    و دوباره هدایت شدم به سمت آیه ای که همش شما تو فایلهاتون میگید که کلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربک و ماکان عطاء ربک محظورا و خداوند به همه کمک میکنه تو هرمسبری که باشند و لازم نیست من قدمی واسه یکی بردارم تا خدا کار منو جایی راه بیاندازه و…..

    وقتی روی این موضوع کار کردم 90 درصد افراد رجوع کننده خودبه خود از زندگیم حذف شدند بدون اینکه من چیزی بگم .

    اینکه من کمک به دیگران رو معنوی بدونم یا حس ارزشمندی بهم دست بده یا احساس قدرت یاشهرت کنم یا شخصیت دلسوز داشته باشم و…. باعث میشه جهان طبق باور من اینگونه افراد رو سمتم هدایت میکنه و نتیجش میشه که خودم از اهدافم باز میمونم .

    و درمورد تغییر زندگی

    یادم میاد که من یه همکاری داشتم که ابروهاش کم پشت بود و من بهش پیشنهاد دادم که بیاد پیش فلان خانم ارایشگر که کارش تو زیبایی هست و اون هم قبول کرد و زمانی که کارش رو انجام داد خیلی راضی بود و یه تشکر هم از من نکرد تا اینکه خانمه بهش گفت فکر کنم تا چهار ماه بعد بیا دوباره واسه ترمیم .

    ایشون چون خبلی ذوق داشت سر سه ماه میره واسه ترمیم . و خانمه کارش رو انجام میده . فردای صبح که دیدمش بسیار عصبی وناراحت و بسیار با لحن خشن و نامناسب وبا چشمانی کبود و سیاه باهم رفتار کرد که دیشب تاصبح درد داشتم و داشتم کور میشدم و نخوابیدم و بهم خیلی بی احترامی کرد و من فقط بهش گفتم تو چقدر زود رفتی هنوز چهار ماه که نشد و اون باز با بی احترامی …. واین شد که ترسیدم و باخودم عهد کردم تا پزشک به کسی معرفی نکنم .

    یکبار باز من عبرت نگرفتم همکارم در محل کار حالش خوب نبود و من بهش گفتم من یه قرصی دارم که مثل سرماخوردگی هست اما خیلی بهتره واون رو بخور . وفردای صبح اومد گفتش دیروز اصلا یه جوری بودم اون چه قرصی بود بهم دادی و…

    من فعلن نقطه ضعفم کمی تو حس دلسوزی است اگه بتونم اون رو برطرف کنم از لحاظ شخصیتی از خودم راضی هستم .

    میدونم دخالت تو کار خداست اما از بس پای این تلویزیون من در کودکی نشستم ناخودآگاه تا یه اتفاقی میافته میخام دلسوزی کنم مثل پسر شجاع میره بالای کوه بدون اجازه پدر که فلان بوته کوهی رو بچینه بده به پدر دوستش تاحالش خوب شه .وچقدر تحسبن میشد و…که اونم به خاطر حس ارزشمندی است که باید روش خیلی کارکنم .

    یا رابین هود که از پولدارها میدزدید میداد به فقرا و من چقدر شخصیتش رو تحسبن کردم .

    یا بابا لنگ دراز یا ژان وارژان یا ……

    سپاس فراوان بابت ابن فایل که مثل همیشه بی نهایت آموزنده بود .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: