آگاهی های این فایل زنگ های هشدار دهنده و بیدار کننده ای را در وجود ما به صدا در می آورد تا “اصل را از فرع” و “راه را از گمراهی” تشخیص دهیم و با این تشخیص، مسیر خود به سمت آسان شدن برای تجربه خوشبختی را دوباره تصحیح کنیم.
این آگاهی ها به قول قرآن رفتارهای جاهل گونه را به ما می شناساند تا به جای اتلاف انرژی خود در مسیر ناهماهنگ با قوانین خداوند، این انرژی خلاق را در مسیر هماهنگ با قوانین برای خلق زندگی دلخواه بکار ببریم.
این آگاهی ها را با دقت گوش دهید، در آگاهی های آن تعمق کنید، از کلیدهای این فایل نکته برداری کنید و در پایان، برای ماندگاری این آگاهی ها در ذهن خود، مواردی را در زندگی خود بیاد بیاورید و در بخش نظرات این فایل بنویسید که:
الف) از این آگاهی ها به نفع خود استفاده کردید و نتایج حاصل از این “عملکرد هماهنگ با قوانین خداوند” را بنویسید؛
ب) همچنین مواردی را به یاد بیاورید که بر خلاف این آگاهی ها عمل کردید و عواقب حاصل از این “عملکرد خلاف جهت با قوانین خداوند” را بنویسید؛
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم.
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1298MB41 دقیقه
- فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 140MB41 دقیقه
سلام به استاد جانم.
سلام به همه خانواده عزیزم.
سلام آقا محمد .
دوست خوبم.
گفتی نشانه ها رو دوست داری.
پس بزار بهت بگم تو امروز خودت نشانه بودی.نشانه ای برای من.
منم محمدم.
وقتی پیام ایمیل سعیده جان برام اومد رب نازنین گفت برو بخونش وقتی ایمیل رو باز کردم،
دیدم سعیده اول کامنتش نوشته سلام محمد جان! چشمام گرد شد.
انگار با من بود و دوباره در این سایت الهی عطر هدایت رب به مشامم خورد و غرق در سپاسگذاری شدم.
هدایت شدم به کامنت شما و دیدم از کافه صحبت کردی از صحبت با مشتریا گفتی ، چشمام پر از اشک شد و قلبم محکم شد برای ادامه رسالت خودم.
رسالتی که داره یکی یکی قدم هاش بهم گفته میشه.
وقتی استاد تو قدم اول گفت نیاز نیست وام بگیری و پول قرض کنی ببین اون چکاریه که فقط باید بند کفشت رو محکم تر کنی برا انجامش.
باید کاری رو انجام بدی که دوستش داری و من نمیدونستم چ کاری رو دوست دارم،
نمیدونستم چطور باید بند کفشمو سفت تر کنم،درخواستم از خدا این بود که شغل منو عوَض کنه ولی نمیدونستم چطور دیگه نباید کارمند باشم.
وقتی دیدنم نمیدونم تسلیم شدم، و هدایت خواستم و گفتم رب من تو بگو…
می خاستم فکر کنم و گفتم رب من تو بجای من فکر کن…
اتفاقا شروع کرد به افتادن.
توضیحش مفصله اما من هدایت شدم به یک کافه بین راهی. هیچوقت اون شب اولی که خیره شده بودم به جرقه های آتیش و خدا بهم گفت انقدر بهت ثروت میدم تا راضی بشی ، رو یادم نمیره قلبم با این الهام رب محکم شد.
و دیدم این کارو دوست دارم.
کارمند خدا شدم و دوماه مجانی اونجا کار کردم.
قدم بعدی گفته شد. محمد دیگه نرو. گفتم چشم نرفتم.
قدم بعدی بهم گفته شد، محمد خونه نویی که ساختی رو بده اجاره و از شهر بیا روستا خونه بابات(بابام خودش اصفهان ساکنه) گفتم چشم و با اینکه تازه تو خونه ای که دو سال طول کشیده بود بسازم ساکن شده بودم اما دستور رب اجرا شد.
قدم بعدی گفته شد، محمد هدایت شد به سمت یه زمین وقف کنار جاده نزدیک پمپ بنزین و رب وارد عمل شد تا اونجا رو بهم بدن.
هدایت اومد و محمد با یه کافه صبحونه فوق العاده زیبا با هزینه ساخت کم روبرو شد.
رب گفت مثل این بساز اون کافه شبانه رویایی رو.
پول رهن خونه که دستته پس شروع کن.
حالا دیدی آقا محمد از مهاجرت از کافه از نشانه گفتی و من الان تو متن این داستانم..
دمت گرم رفیق خوبم. و دوست دارم از تجربه هات برام بگی اگر تونستی بامن تماس بگیر صفر نهصد و سیزده هشتصد و هفتاد و چهار بیست هشت بیست ، این شماره منه. منتظرتم.