آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1

آگاهی های این فایل زنگ های هشدار دهنده و بیدار کننده ای را در وجود ما به صدا در می آورد تا “اصل را از فرع”  و “راه را از گمراهی” تشخیص دهیم و با این تشخیص، مسیر خود به سمت آسان شدن برای تجربه خوشبختی را دوباره تصحیح کنیم.

این آگاهی ها به قول قرآن رفتارهای جاهل گونه را به ما می شناساند تا به جای اتلاف انرژی خود در مسیر ناهماهنگ با قوانین خداوند، این انرژی خلاق را در مسیر هماهنگ با قوانین برای خلق زندگی دلخواه بکار ببریم.

این آگاهی ها را با دقت گوش دهید، در آگاهی های آن تعمق کنید، از کلیدهای این فایل نکته برداری کنید و در پایان، برای ماندگاری این آگاهی ها در ذهن خود، مواردی را در زندگی خود بیاد بیاورید و در بخش نظرات این فایل بنویسید که:

الف) از این آگاهی ها به نفع خود استفاده کردید و نتایج حاصل از این “عملکرد هماهنگ با قوانین خداوند” را بنویسید؛

ب) همچنین مواردی را به یاد بیاورید که بر خلاف این آگاهی ها عمل کردید و عواقب حاصل از این “عملکرد خلاف جهت با قوانین خداوند” را بنویسید؛

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم.


آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
    40MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

612 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا رحمتی» در این صفحه: 1
  1. -
    زهرا رحمتی گفته:
    مدت عضویت: 718 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته و دوستان همفرکانسی ام

    واااای استاد خودتون میدونین چه لذتی داره وقتی نقش عقل کل و برای ادمای دیگه در میاری چون تجربه شو داشتین میفهمین من از چه لذتی حرف میزنم وقتی یکی میومد و بنا به شرایط زندگیش خواه روابط نامطلبوش بود خواه ورشکستگی و خواه دیدگاه نامناسبش به زندگی به خدا به خودش میگفت و تا لب باز میکرد من میشدم” بهترین سخنران انگیزشی ایران زهرا رحمتی “خخخخخ

    اره استاد بدترین سم زندگی من همون تشویقهای بود که بقیه ازم میکردن و منم با کلی احساس خوب کاذب سرمو بلند میکردم اخ جون فلانی با دوساعت گوش دادن به حرفای من مثل حالت یه بشکن از امروز زندگیش متحول شده و دیگه از این لحظه به بعد قراره اون فرد ورو ابرا ببینم و منم این پایین دست براش تکون بدم و از فردا میدیدم با کلی باور منفی دیگه سراغم اومده رفتارش از قبل بدترشده و ساعتها حرص میخوردم ولی اون حس هیجان زیادم بودکه باعث میشد مثل بلبل نان استاپ حرف بزنم و حرف بزنم و متوجه گذر زمان نمیشدم که هیچ احساس میکردم تازه الان حرفامون داره گرم میشه خخخخ و شب وقتی سرمو رو بالش میزاشتم میگفتم اخیش اخرش فلانی رو قانع کردم با دلیلای منطقی ام که حرف درست و من زدم و دیگه اون بابا ازفردا متحول میشه ولی استاد به محض اینکه مکالممون تموم میشد یه حس خیلی بدسراغم میومد از اون همه ورودی منفی از اونهمه ساعت بحث کردن منو اون بابا که هردومون سعی در این داشتیم همو متقاعد کنیم و همین باعث احساس بد در وجودم میشد حالت یه معتادی که بعد از یه نعشگی خووووب به یه خماری میرسیدم که کل شب و کابوس میدیدم و برعکس من طرف مقابلم شب و با یه مسکن خوب خوابیده بود و فردا صبحش باز از من راهنمایی میخاست و منم همون احساس هیجاناتم دوباره فعال میشد و …بازهم همون اش و هون کاسه این داستان سالها طول کشید و من چون زیاد دنبال فرعیات بودم کافی بود یه چیز جدید و نامفهومی در اون سر دنیا گفته میشد به هزاران طریق معجزه اسا به اون اگاهیها دسترسی پیدا میکردم یعنی همین الانم بهش فکر میکنم مبهوت میشم یبار درگیر سمینارها و کتابهای پاکسازی هواپونوپونو میشدم یبار درگیر تغییر چهره با سابلیمینان میشدم و با مشاورهای انگیزشی اشنا میدم که در اون تایم باورهامم همون قد کار میکرد چون من میگفتم تو این جهان به هرچی بخای میشه رسید پس منم الا و بلا همین بابا رو میخام و دقیقا جواب باورهامو میگرفتم و در مسیری قرار گرفته بودم که کسانی بودن در این حوزه فعالیت میکردن و من چقدر چقدر چقدر از خدا از اصل قانون حاکم بر جهان هستی دور میشدم فکر کنین دیگه به اون مشاوره ها پول میدادم و یه تکنیکهای عجیب و غریب مثل 369رو اموزش میدادن یا یه تکنیکای بود که با روشن کردن شمعهای عجیب و غریب میخاستن به حال و روزم کمک کنن ایناهمه به کنار این وسطم شده بودم سخنران کل فک و فامیل وخانواده و همکاران و انقدر تشویق میشدم که تا زمان اشناییم با شما زندگیم رو این روال بود چه چک و لگدهای که من این وسط خوردم انقدر زیر فشار جهان هستی له شده بودم که من به سرچشمه ی معرفت و اگاهی و یکتا پرستی رسیده بودم اونم هدایت خدا بود با شما اشنا شده بودم ولی نای حرکت کردن نداشتم نای اینو نداشتم بازم برم خودکار و دفتر بگیرم نای اینو نداشتم از سپاسگزاری بنویسم از بس که چندین وچندسال من با توجه به مداری که درش بودم و با مشاورانی سروکار داشتم که صبح تا شب بهم میگفتن سپاسگزاری نداشته هاتو بکن تا به دستشون بیاری و منم دفترها پر میکردم ساعتها و ساعتها روزها و ماه ها و سالها…این وسطم ذهن منطقیم داد میزد چی داری مینویسی کدوم باهم بودنتون؟؟این وسط ترسهام امونم رو میبرد اگه این سپاسگزاریهای فیکت به سرانجام نرسید چی؟؟یعنی من با کلی حس ترس نگرانی و مسخره شدن ذهنم اون کار و ادامه دادم دقیقا برخلاف قانون جهان هستی پرشده بودم از حس بد(حالا بماند اگه این کار و میکردم و شخص خاصی و در نظر نمیگرفتم الان با 3تا بچه داشتم زندگی میکردم خخخ چون نه ترسی بود نه نگرانی یه درخواستی بود از جنس رهایی نه یک شخص خاص)خلاصه اینکه استاد قبل اشناییم باشما تظاهرات ایران شروع شد و من به کلی رفتم تو جو جامعه و حرص و جوش خوردن از اینکه چرا فلانی برخلاف عقیده ی من فکر میکنه همون حرف خودتون که گفتین شماهای که دنبال ازادی و روشنفکری هستین شماهام عین همون مسئولین دارین بقیه رو وادار میکنین که باید مثل ما فکر کنین و عمل کنین!من اینجا دستمو بعنوان اعتراف کردن بالا میبرم که رفته بودم رو منبرم و کسی حالا حالاها نمیتونست منو بکشه پایین و همون توجه به نکات منفی بحث کردن و اون استوریهای اینستا باعث شد همون یه ذره وصل بودنم به قانون جذب کلن از بیخ پاره بشه و دیگه هیچی …روزای وحشتناکی بود بالاخره شما فکر کن تا دیروز خودت سخنران انگیزشی بودی و سنگینی نگاه اطرافیان و سنگینی تیکه های که بهت مینداختن که خانم انگیزشی چخبر؟؟به کجاها رسیدی؟؟ و شماتصور کنین دیگه چه فشاری روم بود چند سال تو با قانون (فرع)پیش بری وتازه طرف مقابل حتی یه نخ بهت نده ….و تازه خودتم با سهل انگاری و با اکثریت جامعه حرکت کردن رسما به پوچی مطلق برسی فقط اینو بگم در سیاه ترین خط فرکانسی قرار گرفته بودم دیگه با مشاورهامم کار نمیکردم که بهم دلگرمی بدن امیدتو از دست نده ادامه بده دیگه حتی تو اون فرکانسم نبودم که یه کلمه ی الهام بخش بشنوم و اینم اضافه کنم که سالها بهم گفته شده بود پیش خدام نباید بگی من نمیتونم باید بگی از پسش برمیام باید بگی من میتونم و همینم باعث شده بود پیش خدا یه کلمه حرف نزنم و سالها منم منم بکنم برا خدا و کمک نخوام ..یادمه یه شب محرم همه ی خانواده بیرون بودن و تنها خونه بودم اشکام در اومد بعد 3سال داشتم گریه میکردم نمیدونستم چی بگم چکار کنم چطوری با خدا حرف بزنم که نزنه تو سرم بگه چرا از ناتوانی پیش من حرف میزنی خلاصه اینکه دیگه توان فیلم بازی کردنم نداشتم دیگه بریده شده بود باهرسختی که بود گفتم خدایا نجاتم بده مگه چکار کردم انقدر از تو دورشدم کمکم کن بتونم بازم حالم خوب باشه بخدا قسم یهویی بهم الهام شد لایو استاد عرشیانفر و استاد عباسمنش و ببینم و اینبار فقط شنیدن نبود اگاه شده بودم انگار تازه داشتم حرفای استادعباسمنش و میشنیدم گفتم اع چقدر حرفاش منطقیه چقدر درست میگه که این جهان دو قطبیه چقدر درست میگه تو این جهان همه چی هست مریضی هست سلامتی ام هست فقر هست ثروتم هست برخلاف چیزی بود که سالها شنیده بودم خدا عشق مطلقه فقط ثروت هست فقط روابط خوب هست فقط خوبی هست و اینجا بود کلمه به کلمه ی استاد اب رو اتیش بود چون اولین بار بود ذهنم در برابر حرفای انگیزشی مقاومت نمیکرد براحتی میپذیرفت و هدایت من به سمت استاد و اصل قانون از یه درخواست ساده از خداوند شروع شد که سالها جرئت به زبون اوردنشو نداشتم بعد چند روز باز یادمه رفتم تو گوگل یه کلمه ای بعنوان جذب عشق یا همچین چیزی زدم که تصویر استاد و تو پرادایس دیدم همون فایلی که گفتی نمیشه تو بیابون باشی و بخای برنج بکاری اقا جان من تا اون فایل و دیدم گوشیمو قفل کردم گفتم تموووووووووووم شد من دیگه اون بابا رو نمیخام بخدا پاشدم تو اتاق میرقصیدم رفتم یه لیوان اب خنک خوردم بدون دلیل میخندیدم البته این نبود بگم با یه حرف ذهن من قبول کرد زندگیم زیر و رو شد نه جریان این بود من در زمان مناسب به حرف مناسب هدایت شدم اماده ی شنیدن اون حرفا بودم من اصلا تشنه ی شنیدن اون حرفا بودم و قلبم و ذهنم و وجودم با جان و دل پذیرفت شما فکر کن زهرای چند سال پیش که با تمام وجودش باور داشت با این قانون حتما حتمااااا به فرد دلخواهم میتونم برسم و یه نفر این فایل و برای من میزاشت بنظر شما ری اکشن من چی بود؟بخدا قسم اگه یک درصد میتونستم قبول کنم میگفتم این حرفا دور از جون استاد چرته .‌.و من چون تمااااااااااام تکنیکهای دنیا رو رفته بودم خسته شده بودم از اینهمه تقلا از این همه ترس از این همه نگرانی دیگه خودمم خسته بودم اون طنابه نازک و نازک و نازک شده بود از یه موهم ظریف تر فقط یه منطق میخاست که قانع کنه منو و دیگه هیچی اقا من گاری ده ساله رو که به پشتم بسته بودم و پرت کردم اون پایین مسیرمو از راه سنگلاخ به اسفالت زیبا عوض کردم ازاااااااااد شدم ننه ایشاءالله ازاااادی قسمت همه اینم داخل پرانتز بگم که تو سایت کامنت یه سری افراد و دیدم اومدن یه انتقاد کردن و دیگه هیچ خبری ازشون نبوده دلیلش چی میتونه باشه اون فرد در زمان مناسبش هدایت نشده بود و من منطق این کلمه ی هدایت شدن در زمان مناسب و با اون کامنتها متوجه شدم

    حالا نمیدونم چه زنگی در وجودم به صدا در اومده بود که شب و روز فکر کن استاد از صبح ساعت 7 تا 2 بعدظهر پشت سرهم سریال زندگی در بهشت و میدیدم و میرفتم یه لقمه غذا میخوردم و بازم میومدم تاشب موقع خواب من سریالو میدیدم نان استاپ نه اینکه بخام باورهامو تغییر بدم نه چون تشنه ی همچین سریالی بودم عشق میکردم نمیدونستم این سریال داره باورهامو تغییر میده البته قبلش درخواستمو داده بودم که تو یکی دیگه از کامنتهام توضیحش دادم و چقدرررررر باورهام عوض شده بود زهرای که میگفت اولین ویژگی که طرف مقابلم باید داشته باشه اینه غیرتی باشه از اون غیرتی نگرانها منظورمه از اون غیرتیهای که ما لکها اسمشون و گذاشتیم غیرتی بابا اون فرد مریضه که به همه شک داره به همه گیر میده حتی به خانومش گیر میده چرا با داداشم صمیمی بودی چرا اون حرف و زدی چرا اون لباس پوشیدی! و حالا ما لر و لکها اسم این مریضی فکری روگذاشتیم غیرت گذاشتیم مردونگی خخخ منم از اون لک غیرتی ها میخاستم از اون ابهت دارها که با یه نگاه حرفتو قورت بدی و ادامه ندی یعنی جرئت نکنی یه کلمه دیگه به زبون بیاری …الان با دیدن سریال زندگی در بهشت شده بودم دختری که حالش از همچین شخصیتهای بهم میخورد تحمل نداشتم رابطه ای رو ببینم که ازادی و ارامش توش موج نمیزنه استاد من بازهم با دیدن سریال زندگی در بهشت بلندگو دستم گرفتم تو خانواده دوست و اشنا آآآآآی مردم بدویید خبر براتون دارم خخخ یه سریال هست تو سایته و بیاید ببینید چقدر ارامش دهنده است چقدر خوبه و اینا تا اینکه یبار خونه دوستم بودم بهش گفتم راستی سریال و نگاه میکنی؟گفت نه یه قسمتشو دیدم احساسم میگه اینا اومدن دارایشونو به رخ ما بکشن و چند تا نکته ی منفی دیگه گفت که همونجا ناخوداگاه قسمش دادم ادامه نده بهش گفتم من با یه دیدگاه دیگه دارم این سریال رو میبینم لطفا با حرفات منو هم تحت تاثییر قرار نده دیدم یه لبخند تمسخری کرد و هیچی نگفت بازم رفتم به ابجیم گفتم تو دیدی سریالو گفت نه بابا خوشم نمیاد اینا که همش درخت قطع میکنن چیز جالبی نداره نمیدونم چرا اینبار دیگه مقاومت خاصی نداشتم دیگه راجبش باهاشونم حرف نزدم هیچ فایلی از سایت گوش نمیکردم انگار ذهنم به قول اقا جمال نیاز به سکوت داشت استاد با چند ماه دیدن سریال زندگی در بهشت به یک زهرای خنثی و خونسرد تبدیل شدم انقدرررر خونسرد که یه روز ساعتها گریه کردم از این شخصیت جدیدم میترسیدم هیچ اتفاقی نه خوشحالم میکرد نه ناراحت ولی از حق نگذریممیه طورایی خوب بود بعد من بدون اینکه ده تا فایل رایگان و ببینم هدایت شدم به خرید دوره ی عشق و مودت واونم با پولی که خودم خلق کردم و بعدش ردپاهای که تو سایت گذاشتم الان خداروشکر من تو یک هفته از صحبتهاتون چندتا خودکار و دفتر تموم کردم تازه بعد اینهمه سال من سکوت میکنم و باورتون نمیشه استاد انقدر که من سکوت کردم یکی ازم راهنمایی میخاد قفل میشم میگم خدایا چی بهش بگم تنها جوابی که دارم برید سایت استاد اونجا هزاران کامنت و فایل هست که کمک کننده است یعنی اگه اون لحظه دلمم بخاد حرف بزنم زیاد حرفی برای گفتن ندارم البته اینو بگم تو این یک سالی که باشما هستم شاید یکی دو مورد پیش اومده که ازم مشورت خاستن اونم بخاطر تغییر فرکانسهامه تغییر کانون توجه مه در اخر استاد الان اینم یادم افتاد اون روحیه ی که شده بودم سخنران باعث شده بود به نکات منفی همون ادمها بیشتر توجه کنم مثلا شب قبلش من به اون طرف میگفتم از فردا راجب بی پولی حرف نزن بعد فردا صبحش میدیم اون بابا مکالمه چند ساعته گرفته داره از نداشتهاش میگه تو اون چند ساعت تو دلم به خودم و اون شخص بد و بیراه میگفتم و همینم باعث شده بود بشم کسی که تو موضوعات شخصی دیگران دخالت میکنه اونم واقعا ناخوداگاه وقتی دیگه زیاد حرصم میگرفت خوده اون شخص اخرش میگفت تو کاری نداشته باش دوست دارم که اینطوریم و چقدرررر من بهم میرختیم که چرا متوجه نیست من دارم برای حال خوب خودش میگم و این احساس بد همواره با من بود ….

    استاد خدا خیرت بده که اسوده خاطرم کردی من مسئول زندگی خودمم و و منطقشم توضیح دادی هرکسی خدای هدایتگر خودشو داره و هربار با یاداوری این حرفتون رها میشم از دیگران و رو خودم تمرکز میکنم عاشقتم استاد به امید دیدار شما ومریم عزیزم در بهترین زمان و مکان همین الان حسم بهم گفت سال جدید یه گردهمایی بر پامیشه امیدوارم با کارکردن روی خودم در فرکانسش باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: