آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 31 (به ترتیب امتیاز)

612 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رستا گفته:
    مدت عضویت: 1595 روز

    بنام رب یکتا که هرچه دارم از اوست

    سلام و درود و عشق به استاد جانم ، خانوم شایسته‌ی عزیزدل و دوستان هم‌فرکانسی و توحیدی جاااان

    سپاسگزار خداوندم به خاطر شروع روزم که با ستایش و سپاسگزاریش شروع شد.

    سپاسگزارم که دارم قانونهای جهانش رو بهتر و بیشتر میفهمم و برای درکش بیشتر زمان میذارم. این زمان رو هم خودش برام آزاد کرده.

    این انرژی و پیگیری هر روزه و خسته نشدن و ادامه دادن، اینا رو مدیون خداوندم.

    این انرژی، همونه که سالهاست درون من جریان داره ولی من ناسپاس بودمو برای همه ازش استفاده میکردم الا خودم.

    خداجونم شکرررررت برای نعمت دوستان توحیدی فعال کامنت‌نویسم که دارم مسیر توحید رو بیشتر ازشون یاد میگیرم.

    شکرررررت برای آرامشی که هر روز صبح بعد رفتن بچه‌ها به مدرسه نصیبم میکنی تا روی خودم کار کنم

    شکرت برای ورود به مسیر سعادت و خوشبختی

    شکرت که کتابت، مایه‌ی آرامش قلبم شده و با شنیدنش هم آرامشی چندین برابر، برام فراهم میکنی

    شکرت که اجازه میدی بفهمم و داری منو به مسیرِ راستِ هدایت میکشونی

    ازت میخوام همیشه منو تو این مسیر نگه داری و هیچوقت نذاری از این مسیر جدا بشم

    سپاسگزارم استاد جان برای این استمرار و امید و انرژی‌ای که تو مسیر رشد دارین و به ما هم اشتیاق میدین برای رشد هر روزه

    خوشحال و سپاسگزارم از خدای مهربون که از اول پاییز، دارم بهتر و تمرکزیتر روی خودم کار میکنم

    استاد یکی از بزرگترین پاشنه‌آشیلهای من، همین تغییر دادن زندگی دیگران بوده و الانم یکم هست. اما حدودا هفتاد درصد بهتر شدم و با باورهای خوبی که از شما استاد عزیزم یاد گرفتم ، اینو حلش کردم.

    یک روز قبل اینکه این فایل رو بذارین روی سایت، نشسته بودم پای کامپیوتر، داشتم سفر بدور امریکا رو میدیدم و لذت میبردم. فایل که تموم شد، گفتم بذار ببینم اون پایین صفحه چه فایلایی دارم از استاد، فایل قسمت 45 سفر بدور امریکا بود. گفتم خدایا این کجا بوده؟! یادم اومد یه روز این فایل، نشانه‌ی امروز من بود بعدها ریختم رو کامپیوتر (الان فقط قسمت 1٠٠ به بعد رو تو کامپیوترم دارم)

    حالا داستان این فایل دقیقا راجع به این موضوع بود که (( کاری به هیچکس نداشته باش، تو راه خودتو برو و… )) زندگی آمیشها (اگه درست تایپ کرده باشم) رو اشاره میکنن استاد که اصلا شبیه مردم پیشرفته‌ی امریکا نیست ولی همه بهشون احترام میذارن و همه در کنار هم دارن زندگی میکنن.

    خییییلی برام قابل توجه بود. با اینکه برنامه‌ریزی کرده بودم برای کارای دیگه، نشستم تا تهشو دیدم. چقدررررر برای من بود این فایل. یاد خانوم شایسته افتادم که همون روز توی یه فایلی داشت میگفت:« من یه پوشه دارم تو گوشیم و فایلایی که خیلی مهمن برام و باید بارها گوششون بدم رو میذارم اونجا و بارها گوش میدم. » سریع رفتم تو سایت، مطمئن بودم که صوتیش هست. اون فایل رو صوتی دانلود کردم. برای اولین بار مثل مریم جانم اومدم یه پوشه درست کردم تو قسمت موسیقیم و اسمشو گذاشتم گلچین محبوب من.

    اون روز فایل رو سه بار گوش دادم و هی بخودم میگفتم

    یادت باشه‌ها؛

    کاری به کسی نداشته باش

    هرکس زندگی خودشو داره

    با باورهاش زندگیشو رقم میزنه

    کاری بتو نداره

    اون نتایج خودشو میگیره

    تو نتایج باورها و افکار خودتو

    تو رو خودت کار کن تا بجای بهتر هدایت بشی

    فرکانسهات که عوض بشه، جاتم عوض میشه

    چند وقتی میشد که به یه تضادی خورده بودم و خیلی فکر میکردم که اگه یه جای بهتر زندگی میکردم که فکر و باورهای مردم اطرافم، زیباتر و توحیدیتر بود و بیشتر با خودشون در صلح بودن، چقدر آرامش من بیشتر بود.

    اون فایل، خیلی بهم کمک کرد تا بیشتردرک کنم که همه‌چیز خودمم. باید رو خودم متمرکز بشم و رو فرکانسهام کار کنم تا محل زندگیم تغییر کنه و هدایت بشم به جایی که آدمها بیشتر با خودشون در صلحن.

    صبح روز بعدش یعنی دیروز، اول صبح، ساعت حدود 6 بود دیدم رو بنر سایت ، یه فایل جدید اومده « آیا من میتوانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟» چه همزمانی‌ای داشت با حال و احوال من و این روزهام .

    بارها این همزمانی‌ها رو دیدم و دیگه کاملا باور کردم که هرموقع ما نیاز به یه تیکه پازل گمشده‌مون داریم، خداجونم اون تیکه رو سریع میذاره سرجاش و همه‌ی آگاهیا باهم لینک میشن.

    و باز هم همزمانی این پاشنه‌آشیل با اتفاق دیروز ؛

    نزدیک ظهر، مامانم زنگ زد. می‌گفت: پسرخاله‌م و خانومش با بچه‌های کوچیکشون، که سه تا دختر پشت سرهمی هستن، اومده بودن خونه‌ی مادربزرگم . از قضا پسر خاله‌م اصلا اعصاب بچه جمع کردن نداشته و هیچ کمکی به زنش نداده و اصلا محبت نمیکرده به دختراش. مامانم خیییلی داشت حرص میخورد. کلی نصیحتش کرده بود. کلی داشت غصه‌شونو میخورد. میگفت خاله هم خیلی غصه میخورده و… . حدود نیمساعت داشت اینا رو تعریف میکرد و هی میگفت خدا صبرشون بده کاش یجور دیگه با بچه‌هاشون رفتار میکرد، با خانومش. آخ اینم به باباش رفته و… من سعی میکردم حواسشو پرت کنم به چیز دیگه و بحث رو عوض کنم ولی ول کن نبود.

    رَستای چند سال پیش، سعی میکرد این مشکلو حل کنه. زنگ میزد به خاله تا درمورد این قضیه، کمکش کنه و حتما چندبار به عروس خاله زنگ میزد و باهاش حرف میزد و راهکار بهش می‌داد، بعد هم چنتا فایل از استاد و کتابای صوتی یا پی‌دی‌اف براش میفرستاد. چون احساس مسئولیت پذیری میکرد و میگفت: نه این مورد فرق داره، باید کمکشون کنم. خیلی ناآگاهن، خیلی دوست‌داشتنین، چقدر شبیه قدیمای خودمه این عروس خاله عزیزم.

    این پسرخاله با همه فرق داره، حتما درک میکنه اگه باهاش صحبت کنم، خیلی باهوشه، مثلا تو دانشگاه تهران درس خونده اونم هوافضا، از همه‌ی فامیل مؤمن‌تر و مذهبی‌تره، مظلومترین بچه‌ی فامیله، جای داداش کوچیکمه، رفیق صمیمی داداش خدابیامرزم بوده و… .

    دیدی به فلانی و فلانی هم کمک کردم، همش ازم تشکر میکنن. دیدی تو فامیل چطور منو میشناسن . من واقعا تو زندگی فامیل و آشنا خیلی تاثیر گذاشتم. باید به اینام کمک کنم.

    جالبه بدونید که دقیقا درمورد همین عروس خاله‌م و خاله‌م کلی زمان گذاشتم تو گذشته و همه‌ی این کارا رم کردم ولی هیچ فایده‌ای نداشت. بجز اینکه خودمو ضایع کردم. بجز اینکه وقتمو هدر دادم، انرژیمو از دست دادم و… دریغ از یه تشکر خالصانه .

    وقتی این فایل رو گوش دادم، تو خودم که کند و کاو کردم دیدم من تو زندگی همه‌ی دوستان صمیمی و رفقامم همین کارا رو کردم. به شکلای مختلف، میخواستم احساس غرور و ارزشمندی کنم که با شماها فرق دارمو خیلی حالیمه. اگه مشکلی دارید میتونم حل کنم اما بخودم که میرسیدم میدیدم دیگه هیچ انرژی‌ای ندارم که برا خودم بذارم، هیچ وقتی نمونده و امروزمو سه ساعت برای فلان دوستم و دو ساعت برا اون یکی دوستم گذاشتم.

    استاد دقیقا میفهمم اون قرص مسکّن بودن رو بشددددت درک میکنم. من قرص مسکن کل فامیل و خانواده بودم و دریغ از کمی تغییر در اونها.

    بعد از اون که قانع شدم فامیل و آشنا فایده نداره گفتم خب برا دوستان نزدیکم که میتونم یه کاری کنم بذار به اونا بگم، بذار برا اونا وقت بذارم، بذار آگاهیامو با اونا شیر کنم، ولی میدیدم کلا دارم وقتمو تلف میکنم و آب در هاون میکوبم.

    کم‌کم درک کردم که زندگی هرکس وقتی تغییر میکنه که خودش بخواد و من هیچ‌کاره‌م

    خلاصه یجوری شده بود که قشنگ روزی چهار ساعتو برا اینو اون میذاشتم ، برای دورهمی‌ها که دیگه نگم حتما دو روز یکبار باید با دوستام مینشستیمو حرف میزدیم اونم طولانی و تمام وقتو انرژیم از بین میرفت.

    حالا یکسری‌هاشون هم که نتایج خیلی خوبی میگرفتن، کلا یجوری شرایطشون عالی میشد که بمن میگفتن تو خودت پس چرا چند ساله شرایطت خیلی عوض نشده و چیز خاصی جذب نمیکنی!!!!؟

    کم‌کم تو تنهایی خودم فکر کردم که چرا اینهمه چیز به اینو اون یاد میدم، چرا میخام مشکلات همه رو حل کنم، چرا نمیتونم مشکلات خودمو حل کنم، چرا نمیتونم خودم حس خودمو خوب کنم راجع به یه موضوع یا یه خواسته‌ای که دارم؟!!! و هزاران چرا… و حسم بدتر میشد و از قانون فاصله میگرفتم. میگفتم همه میتونن نتیجه بگیرن، من نمیتونم نتیجه بگیرم.

    نمیدونستم که مشکل اصلی خودمم و انرژی و زمانی که برای دیگران به هدر میره.

    همزمانی سومم، فایل گام سیزدهم از خانه‌تکانی ذهنه که امروز گوش میدادم؛ تشخیص اصل از فرع درباره‌ی نتایج؛

    توی این فایل استاد خیلی واضح چندین بار این موضوع رو گفتن:

    این نباشه که تو بخوای به دیگران بگی درست زندگی کنن، به خودت تلنگر بزن

    الکی نصیحت نکن کسی رو، خودتو درست کن، خودت عمل کن.

    افراد از حرفای شما تأثیر نمیگیرن، افراد از رفتار شما تأثیر میگیرن.

    اگه داری راهکار میدی اکی خوبه اما گوشه‌ی ذهنت این باشه که اولین نفر من باید خودم عمل کنم به این گفته‌ها

    حداقل سعی کنم عمل کنم از یک درصد شروع کنیم، بعد بشه 5 درصد بعد 2٠ درصد و همینجور بره بالاتر

    این جمله‌ها رو من یکی باید با طلا بنویسم استاد جونم🫀

    حدودا شش ماهی میشه که دوستان و رفقا رو کنار گذاشتم. اول آگاهانه و بعد ناآگاهانه، فاصله ایجاد شد. فقط چند نفر محدود، دور و برم هستن که دوستان توحیدی و نازنینی هستن که اونام دارن رو خودشون کار میکنن و اصلا وابسته به هم نیستیم و کلا دنبال قانع کردن هم، هم نیستیم.

    الان از اینکه تنها هستم و دارم رو خودم کار میکنم، زمان و انرژیمو صرف خودم میکنم خیلی خوشحال و راضیم. انگار از بند آزاد شدم. دیگه تلاش نمیکنم برا کسی ارزشمند جلوه کنم چون میدونم همینی که هستم ارزشمندم، فارغ از اینکه برای دیگران کاری بکنم یا نه. فارغ از اینکه تاثیری تو زندگی اونا بذارم یا نه. من ارزشمندم حتا فارغ از نتایج خودم.

    من جرات پیدا کردم بعد سه سال که توی سایتم تعهد بدم کامنت بنویسم و از خودم ردپاهایی بذارم. نتایج ایجاد کنم، فقط بخاطر خودم و برای خودم. چون خود من ارزشمندم و اومدم تو این دنیا تا خودمو تجربه کنم، خودمو رشد بدم، نه هیچکس دیگه رو. هرکس بنا به باورها و خواسته‌های درونیش، هدایت میشه، هیچ نیازی به من نداره، خداوند هدایتش میکنه.

    سپاسگزارم ازت استاد جااااانم، برای تیکه‌های پازل‌های گمشده‌ی وجود ما که بموقع سرجاش میذارید و پله به پله ما رو رشد میدید.

    هر چی خیر و سعادت و نیکبختی تو دنیا و آخرت هست رو براتون خواهانم.

    میسپارمتون به آغوش گرم و امن خدای مهربون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    یاسمن ایزانلو گفته:
    مدت عضویت: 1366 روز

    کامنت دوم

    19 آذر 1403

    پرهیز از جهل!

    جهل چیه؟

    جهل اینه که با استاد عباسمنش تازه آشنا شده باشی و هنوز خودت نتیجه نگرفتی، بری به بقیه بگی بیان نتیجه بگیرن!

    این کاری بود که من سه سال پیش انجامش دادم و هر وقت بهش فکر میکنم، مو به تنم سیخ میشه. چون نه تنها زندگی اون فرد رو تغییر ندادم، بلکه اون حرف ها باعث شد طرف فکر کنه من چقدر تو در و دیوارم!

    استاد من بلا سر اومد تا فهمیدم نمیشه دیگران رو تغییر داد.

    چه داستان هایی یادم میاد!

    دوست غرغرویی داشتم که به خاطر اینکه اصلاحش کنم چندین صفحه براش پیام نوشتم، اما نه تنها اصلاح نشد، بلکه آخرم همه ی کاسه کوزه ها سر من شکست و رابطمون تموم شد.

    یا اون زمانی که میخواستم یکی از دوستانم رو تغییر بدم که با خوردن و نوشیدن چیزهای مضر به جسمش آسیب نرسونه، اما تا یه مدت طولانی رابطم باهاش به هم خورد و چقدر من رو مقصر میدونست و جالبه که همه ی عالم و آدم هم بهم میگفتن تقصیر تو بوده!

    یا وقتی که میخواستم (و هنوز هم گاهی میخوام) عزیزانم رو تغییر بدم که منفی نگر نباشن، ولی در نهایت از دست من کاری براشون برنمیاد.

    یا وقتی میخواستم به یکی کمک کنم که بتونه پس انداز داشته باشه و تمام پول هایی که میخواست پس انداز کنه رو براش نگه داشتم، ولی در نهایت با تندی و بد رفتاری اون پول ها رو ازم پس گرفت و همشو به باد داد.

    خدایا چقدر مثال دارم توی ذهنم!

    اما خدا رو شکر میکنم چون تمام این مسائل باعث شد بفهمم من از تغییر دادن زندگی دیگران ناتوانم!

    الان نزدیک به دو سال و نیمه که کاری به کار هیچکس ندارم.

    حتی نزدیک ترین افراد زندگیم رو هم به خودشون واگذار کردم.

    نه جواب ندونم کاری های دیگران رو میدم و نه کسی رو نصیحت میکنم و نه برای کسی قدمی برمیدارم.

    هرکس که بخواد هدایت بشه، خدا خودش درها رو به روش باز میکنه.

    من فقط میتونم خودم رو تغییر بدم.

    من فقط میتونم اراده کنم و زندگی خودم رو از اینی که هست بهتر کنم.

    من نمیتونم کسی رو به زور پای حرف های استاد عباسمنش بشونم، اما خودم میتونم با عشق پای این آگاهی ها بشینم.

    من نمیتونم برای دوست غرغروم کاری بکنم. اما میتونم پای غرغر افراد نشینم.

    من نمیتونم کاری کنم که کسی چیز مضر نخوره، اما میتونم خودم چیزهای مضر نخورم.

    من نمیتونم کاری کنم کسی منفی نگر نباشه، اما میتونم خودم منفی نگر نباشم.

    من نمیتونم کاری کنم کسی ثروتمند بشه، اما میتونم خودم رو ثروتمند کنم.

    من توانایی کامل بر زندگی خودم و ناتوانی کامل بر زندگی دیگران دارم.

    چقدر از وقتی که اینجوری زندگی میکنم همه چیز بهتر و ساده تر شده.

    اصلا چقدر زندگیم قشنگ تر و آروم تر شده.

    خدا رو شکر میکنم که تا این حد روی خودم کار کردم و الان بدون هیچگونه عذاب وجدانی، اجازه میدم آدم ها نتایج زندگی خودشون رو بگیرن.

    خدایا شکرت به خاطر این احساس آرامش.

    هرکس مسئول خودشه

    منم مسئول خودمم

    خدایا شکرت که من رو مسئول زندگی خودم آفریدی

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    سید محمد رضا موسوی گفته:
    مدت عضویت: 298 روز

    سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات یگانه خالق آفرین من ،،

    سلام و درود خدمت دوستان عزیزم ،،

    بچه ها دوره مقدس احساس لیاقت ( چرا مقدس چون واقعاً نجاتت میده )

    دقیقاً داره بیدارمون میکنه از خواب غفلت ،،

    آقا من سید محمد رضا موسوی همینجا اعلام میکنم کمتر از یک درصد خودمو میشناسم و تازه دارم میفهمم اینو و خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که بیدارم کرد الله کریم ،، که آقای سید کجایی ؟؟

    چیکار داری میکنی ؟!

    تو اصلاً کی هستی!؟

    خودت میدونی کی هستی !؟

    اگر ی کسی بدون آمادگی ازت بپرس که پنج تا خصوصیات خوب و پنج تا خصوصیات بد خودت بگو میتونی زیر ده ساعت :( جواب بدی ،، ن ،، به بزرگیش قسم نمیتونم

    بدون آمادگی که هیچ با آمادگی هم نمیدونم ،،

    چرااااا

    چون اصلا تاحالا نیومدم بشینم فکر کنم این عزیزترین کسم چی دلش میخواد

    دنبال چی میگرده !؟

    ینی چی دنبال چی میگرده!!

    ینی این مصراع زیبا ؛

    هر چیز که در جستن آنی ، آنی .

    ینی اگر ی شخصی مثل استاد عزیزم بخواد درباره همین 19 دونه حرف که بهم چسبیده و کنار هم یه جمله شدن صحبت کنن صد سال درس از تو دلش در میاد

    آقا من همیشه فکر میکردم می‌دونم چی می‌خوام ،،

    بخدا قسم انقدر سختی و تنهایی با عذاب کشیدم تا اینجا ،،

    ولی تازه فهمیدم ای دل غافل ،،

    میدونی چی شد اصلاً

    گفتم بزار چیزایی که خودم واقعاً خواستم و بهشون رسیدم بنویسم

    صد تا برگه آ چار سفید در اومد ازش

    واااا

    جدی

    باور کن

    دستاورد دارما

    زیااااد

    ولی برای در آوردن چشم این و اون

    عه

    پس خودت چی

    هیچی

    تو بحث رابطه

    ینی شیرین 15 سال تمام با خودم تو کلنجارم

    که جدی یا ن هنوز زوده

    به چی می‌خوام برسم والله نمی‌دونم

    به بزرگیش قسم نمی‌دونم

    آقا ،، خانوم ،، نمی‌دونم ،، ایوهالناس من نمی دااااااانم چی میخواااااااام از زندگی

    همه کاری هم کردم

    تا درس بوده خوندم

    خدمت رفتم

    صاحب مغازه بودم

    شاگرد بودم

    مهاجرت کردم

    رابطه داشتم

    دوست داشتم

    مستقل زندگی کردم

    تنهایی کشیدم

    ورزش کردم

    وزنمو کم کردم

    حرفه جدای درسم یاد گرفتم

    حرفه های مختلف تجربه کردم

    همه چیز تجربه کردم

    ولی یکبار

    فقط یکبار با خودم روراست نبودم که آقا سید محمد رضا خان

    عزیز ترین کسم

    جانم

    قشنگم

    دِ لامصب

    تو چی میخوای از این زندگی ؟!

    جان خودت بشین فکر کن بهش

    من واقعاً بچه ها تا این سن هنوز نمی‌دونم چی حالمو خوب می‌کنه

    پول

    آرامش

    پول خیلی خیلی خیلی زیاد ( چرا چرا )

    امنیت شغلی ، ثبات شغلی ( دقیقاً چیزی که تو غربت خفت می‌کنه دردش دوست عزیز )

    حس گرم خونه ( تنهایی ، هر شبت و گند میزنه توش ، فقط باید ی حس خاص باشه ، باید اونی چفت وجودته باشه ، واقعاً اینکه هر چیزی میفرماید خداوند جفت آفریدیم برای همین که حس آرامش نداری حس خلأ عاطفی واقعاً ی تعبیری داره که تو روانشناسی بهش میگن زاویه دار میشی کم کم عین چند ضلعی با گوشه های تیز و تیز تر که از ی جایی خودت خودتو وجود تو زخمی می‌کنه )

    حس ترس ( شرک ، کفر ، بی ایمانی )

    حس اینکه همش همه چیو میخوای رو دوش خودت باشه و نتیجش اینه زیرش میزایی به جد ،،

    اینکه مسئولیت کل زندگیمون باید خودمون بپذیریم از کسی غیر از خدا کمکت نخوایم درست ولی یک اینکه اونی که تا دیروز محلت نمیزاشت افتاده دنبال کارات ، کار کیه هااان ؟؟

    میگی پول ندارم سرمایه ندارم فلان بیسال پس نمیرم جلو پس اعتمادت به خدا کجا رفته ،،

    تجربه های خطا گذشته رو تکرار میکنی این فقط حماقت محض بفمش اینو

    ینی انگشت تو هر سوراخی میکنیم ماها ولی به اندازه ی ارزن دلمون واسه خودمون نمیسوزه جدیا

    ی چیزی رو چند شب پیش تجربه کردم هدایتی خیلی تأثیر گذار بود برام بچه ها حتماً امتحانش کنید

    نشستم سال های عمرم نوشتم از اول تا امسال توی دفتم

    بعد

    جلوی هر سال فقط یک یا چندتا کلمه اون سال رو در بارش نوشتم

    مثلن سال فلان : فلان کار یا درس یا دانشگاه

    بعد گفتم بزار فکر کنم ببینم یادم میاد چیو واقعاً باهاش حال کردم بنویسم جلوش

    اصلاً داغون ،،

    امشب به نظرم بزرگترین آگاهی عمرم تا حالا خداوند بهم عطا کرد

    و اونم اینکه شاید به اندازه یک درصد خودمو میشناسم یا کمتر همین و بس.

    تمام .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    سروش شادکانی گفته:
    مدت عضویت: 1225 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    واقعا هر روز دارم درس ها و آگاهی های جدیدی رو از این سایت بر میدارم ، استاد واقعا تحسینتون میکنم چقدر بینظرید در رسوندن کلام خداوند خیلی قشنگ فرکانس توحید تون رو خالصانه حس و دریافت میکنم .

    واقعا سپاسگزار وجودتون هستم استادم

    اتفاقا چندین بار برام پیش اومده که ی سری افراد اومدن راجب مسائلی با من صحبت کنند و من با تمام وجودم اومدم مسئله رو از طریق قانون با زبان ساده براش باز کردم اما در اون فرد هیچ تغییر حس نکردم فقط مثل یک قرص مسکن عمل کرده حرفام از وقتی که دارم روی خودم کار میکنم استاد از لحاظ فرکانسی در تمام امور زندگیم شرایط بهشتی شده در این حد که تمام افراد مهم زندگیم حذف شدند حتی خانواده ام برادرم ، مادر و پدرم و خواهر کوچولوهام ، به جاش هدایت خداوند منو برد به سمت افرادی که توی سایت هستند و دارند روی خودشون کار میکنند هدایت شدم به یک پارتنری که واقعا یکی از بزرگ ترین نعمت های خداوند هست برام که تو سایت ایشون هم روی خودش داره کار می‌کنه ، و من به لطف خدا مستقل شدم و مدارم از همه جدا شده بعد از مدت ها تقریباً یک ماه دقیقا صبح شبی که این فایل رو گذاشته بودید روی سایت رفتم خونه پیش خانوادم مادرم می‌دونه که من دارم روی خودم کار میکنم منو نشوند روی صندلی و قصد این رو داشت که باهاش درد و دل کنم و راهنماییش کنم و می‌گفت تو که روی خودت داری کار می‌کنی بیا مسئله منو حل مسئله کن برام و منم اونجا سعیی کردم که راجبش صحبت کنم که دیدم موضوع دارم به سمت نازیبایی ها می‌ره و خب ی جاهایی خیلی خودخواه هستم روی ورودی هام و داشت احساسم رو بد میکرد همون لحظه هدایت شدم به اینکه صحبت هامون رو قطع کنم و بگم من نمیتونم هیچ کمکی به شما بکنم من خودم آگاهی ندارم مامانم اگه واقعا این موضوعات و شرایط زندگیت برات مهمه که برو تو سایت استاد عباس منش اون جواب تمام سوالاتت رو بهت میگه گفت من حرف های استاد رو وقتی گوش میدم درک نمیکنم و نمی‌فهمم و در پاسخش جواب دادم که درک بیشتر نیاز به تکامل داره و چند بار یک فایل رو باید گوش داد برای درک بهتر و عمل کردن ، الان بهتر میفهمم که میگید آدم باید آماده دریافت الهامات و آگاهی ها باشه تا درک کنه حتی خوده من من خیلی استاد ناآگاهم خیلی ضعف ها دارم که هدایت می‌خوام برای فهمیدن تک تک شون که باید آگاهانه روی خودم کار کنم و بهبود بدمش واقعا همه چیز تو زندگی برمیگرده به توحید من لذت میبرم که شما حتی کوچیک ترین چیز هارو ربط میدید به توحید و توحید یک اصلی هست که همواره باید روی خودت کار کنی اگه یکی روز روی خودت کار نکنی مدارت میاد پایین تر در حدی که قشنگ موقع سپاسگزاری کردن حسش میکنم درست وصله به نرمی و لطافت قلبم .

    خیلی جاها خودم میام با افرادی که تو سایت هستند صحبت کنم راجب مسائل چون تو ذهنم منطقی شده که خب اینا دارن روی خودشون کار میکنند پس آگاهی بیشتری دارند برای همین به خودم اجازه میدم که راجب مسائلی با اونا صحبت کنم و خب نمی‌دونم این درست هست یا نه اما باز هم هدایت می‌خوام جدیدا خیلی کمترش کردم و دیگه دایره صحبت هامو با حتی دوستانی که روی خودشون کار میکنند هم کمتر کردم و راجب چیزی تصمیم دارم صحبت کنم که بهش رسیدم و عملی کردم .

    استاد من واقعا اون لحظه ای رو که اومدین گفتید حتی نرید فایل های منو به افرادی نشون بدید که دارند بقیه افراد رو نصیحت میکنند و بخوایین اونا رو آگاه کنید واقعا برگام ریخت موهای تنم سیخ شد کلی تحسینتون کردم که چقدر قانون رو قشنگ درک کردید و اون ایمان و به اون توحیدی که داشتید حسادت کردم و کلی کیف کردم و احساس ارزشمندی کردم که همچین استادی دارم چرا که همه دوست دارند کارشون وسیع تر بشه و افراد بیشتر اونارو بشناسند اما شما اومدید گفتید فایل های منو به کسی که اینکار رو می‌کنه نرید نشون بدید چقدر قشنگه یکتا پرستی و فقط حساب کردن روی خودش اون قراره افراد موقعیت ها و شرایط خوب و ثروت رو وارد زندگیمون کنه با عشق با لذت و با عزت و آسانی باریکلاااا بهتون آفرین آفرین آفرین واقعا دارم یاد میگیرم ازتون که چقدر تسلیم تر باشم توی مسیر و خب از خداوند کمک می‌خوام برای عمل کردن به الهامات و عمل به قانون بدون تغییر خداوند .

    از صمیم قلبم براتون همیشه بهترینارو می‌خوام و به الله یکتا می‌سپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    فاطمه پارسا گفته:
    مدت عضویت: 2306 روز

    به نام خداوند وهاب

    سلاممم به استاد نازنینم

    سلام به مریم جان شایسته آرامش

    و سلام به همکلاسی های کلاس ارزشمند آگاهی های ناب

    خدایاشکرت برای یک فایل بی‌نظیر دیگه

    استاد عزیزم منم دقیقا همینطور بودم و چقدر آب در هاون کوبیدمو چقدرررر شاکی ازینکه چرا اطرافیان اینطوری هستن چرا متوجه نیستن راهشون غلط اوکی چرا اصرار به ادامه این راه غلط دارن مگه نمیبینن نتایج زندگی رو که روز به روز داره بدتر میشه مگه به قول خودشون نماز نمیخونن پس کو این صراط مستقیم کو نتیجه اینهمه ارادت به دین و مذهبی که برای خودشون به پا کردن و کلافه ترین بودم و قضاوتها شدم و چقدر از قضاوتها که به قول خودم نیتم خیر بوده ضربه خوردم و کم کم بعداز درس گرفتن و فایلهای آگاهی بخش استاد نازنین عقب نشینی کردم از هر چه تغییر دادن اطرافیانم بود

    هر تلاشی برای تغییر دیگران یا به قول خودمون یه چیزی بگم بهش بر بخوره بلکه متوجه اشتباهش بشه پوچ و بی اساس شد دیگه از یه جایی فهمیدم نه تو مسئول زندگی هیچ کسی نیستی جزززز خودت سرت تو زندگی شخص خودت و فقط خودت باشه نه حتی همسرت یا بچه ت و ازونجا بود کهههه بله آرامش اومد توی وجودم و انعکاسش توی یه زندگی آرام و بدون بحث فهمیدم خداوند هر لحظه در حال هدایت بنده هاشه من چکاره ام خداوندی که مهربانترینه و با این حجم از مهربانی باز هم دلش نمیسوزه و نمیخواد به اجبار و اصرار بنده هاش رو به صراط مستقیم بیاره و آزاد و رها همه چیز رو سپرده به بنده نازنینش که هر جایی که بری من کنارتم چه چپ چه راست تنهات نمی‌ذارم فقط بنده عزیزم اگر بخوای به راه راست هدایتت کنم اینکارو حتمامیکنم اونقدر که راضی شوی ولی اگر نخوای فقط یه همراهم برات دیگه انتخاب با خودته ….

    بنده هایی که راه مستقیم رو انتخاب کردن و داری میوه هاشونو میبینی در حال بذر پاشیدن هستن کافیه فقط بخوای در مسر درست قدم برداری من قرارت میدم در مسیر بذر پاشی بنده های صالحم کافیه بذرها رو برداری وبه وجودت برسونی درک کنی عمل کنی تو هم به اون میوه ها خواهی رسید همونطور که بقیه تونستن ….

    استاد عزیزم ازتون سپاسگزارم

    چقدر خداوند داره به وجود یه همچین بنده پاک و صالحی به خودش میباله

    و من خوشحالترینم که روزی خواستم هدایت بشم و سالهاست که در این مسیر لذت بردمو به آرامش رسیدمو زندگیمو اونطور که خواستم رقم زدم

    خدایا هزاران مرتبه سپاس سپاس سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    عاطفه خواجه گفته:
    مدت عضویت: 1827 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و دوستانم

    دیروز ظهر وقتی از سر کار بر می گشتم یه آقایی که دست فروشی می کرد با لحن التماس گونه از من خواست ازش خرید کنم و چیزی گفت که واقعا حالمو بد کرد… چیزی لازم نداشتم پس خرید نکردم اما ذهنم درگیرش بود، هی با خودم صحبت میکردم که عاطفه تو نمی تونی زندگی کسی رو تغییر بدی، نگران نباش، تو لازم نیست دلت برای کسی بسوزه، اون خدا رو داره و خدا اونو خیلی دوست داره و هدایتش میکنه، تنها کاری که کردم این بود که براش دعا کردم و سعی کردم که به خودم یادآوری کنم من نقشی توی زندگی کسی ندارم و البته مهم تر از اون اینکه هرکسی هرجایی که هست جای درستشه! اینه، دقیقا همینه!

    خب ممکنه همین تضادها باعث بشه زندگیش تغییر کنه و خدا رو پیدا کنه…نمی دونم …نمی دونم خدایا تو می دونی که توی قلبم چی میگذره…

    با خودم فکر کردم حالا که دلت میخواد کمک کنی اما خودت هنوز اونقدر پول نساختی پس اول پول بساز اول انقدر پول بساز که بتونی به دیگران انفاق کنی نه با این نگاه که زندگی اونا رو تغییر میدی بلکه فقط برای رضای خدا…برای رضای خدا

    خدای عزیزم کمکم کن و به قلبم بتاب که همیشه بتونم طبق قانون عمل کنم، طبق قانون فکر کنم و طبق قانون زندگی کنم…

    رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    افسانه زارع گفته:
    مدت عضویت: 895 روز

    سلام ب همه.

    همسرمن قرار هست ک ی مغازه بزنن،الان چندین وقته ک دنبال مغازه هستن.

    ی شب ب من گفتن نظرت در مورد مشورت چیه؟

    گفتم مشورت باید با کسی بکنیم ک در مورد چیزی ک موضوع مشورت هست آگاهی داشته باشه، بی طرف باشه و چند تا مورد دیگه…

    بعد گفتم اگرم بخوای طبق قانون بدونی ک مشورت چطوریه! باید با خدا مشورت کنی ( همینو ک گفتم انگار توی چهرش میدیدم ک دوست نداره بشنوه)

    ولی من شروع کردم ک صحبت کردن ک خدا چند تا قانون ب ما توی قرآنش گفته تکامل و …….

    و فکر کنم حدود 45 دقیقه فقط داشتم در مورد قانون و خدا صحبت می‌کردم، بعدش یهو ی چیزی گفتن ک من متوجه شدم اضلا ب حرفام گوش نمیدادن من داشتم واسه خودم تعریف میکردم و اون لحظه خیلی خیلی ناراحت شدم ک چرا ب حرف من گوش نمیدن؟

    من واقعا طبق قانون خدا صحبت میکنم .

    و الان جوابمو گرفتم ، من نمیتونم ذهنیت آدما رو عوض کنم، حتی اگر اون شخص همسر من باشن.

    و دیگه هم اصلا در این مورد ها صحبتی نمیکنم ، ب هیچ عنوان.

    و از خدا میخوام ک ایشون رو هم ب این مسیر و دانشگاه بزرگ هدایت کنن.

    خدایا ما را ب راه راست راه کسانی ک ب آنها نعمت دادی هدایت کن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 1017 روز

    به نام خداوندی که هر چه دارم از آن اوست

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان شایسته و همه دوستان در این سایت الهی

    چقدر این فایل عالی و بی نظیره چقدر لذت بردم و هر روز بیشتر لذت می برم از گوش دادنش خدایا هزاران بار شکر

    من همیشه خودم رو از زمانی که یادمه ناجی می دونستم و فکر می کردم رسالتم همینه چقدر دلسوزی می کردم برای خانواده م مخصوصا خواهرم و هر بار حسابی نامهربونی میدیدم تو محیط کارم همینطور مرتب دلسوزی و مهربانی های بی جا برای همکار و مدیرعامل و نظر میدادم و راهکار میدادم مرتب می گفتم اینکار درسته اینکار غلطه و می خواستم دیگران رو تغییر بدم و نتیجه معلوم بود حتی یکی از نزدیکانم می خواست بایه فردی ازدواج کنه که مناسب نبود گفتم من نمی‌ذارم و تا پای جوونم باهاش هستم حتی نمی خواستم ازدواج کنم به خاطر مادرم از خیلی خوشیهام می زدم برای خانواده م (امان از شرک)

    ولی همش ناراحتی بود حال بد بود و می گفتم چرا منی که انقد دلسوزم و خیر بقیه رو می خوام منی که همش به دنبال خوب کردن حال بقیه هستم چرا باید اینجوری باهام رفتار بشه خلاصه گذشت و با همون افکار و باورها با فردی ازدواج کردم شبیه خودم و می خواستم ایشون و خانواده ش رو نجات بدم حالشون رو خوب کنم و از خودم می زدم برای اونها مرتب با همسرم و خانواده ش حرف میزدم که باید اینجوری باشید می بردمشون بیرون براشون خرید می کردم و همسرم هم خوشحال که ناجی از راه رسید و مرتب تحسین و تشویق میشدم و من هم بیشتر ادامه میدادم تا به جایی رسید که من شدم آدم بده زندگی و همه چیز خراب شد و من که می خواستم حال همه رو خوب کنم و زندگی بقیه رو تغییر بدم خودم مونده بودم با کوهی از غم و اندوه و حال بد و هرکاری به ذهنم می رسید انجام میدادم به همسرم گفتم کمکم کن ولی وضع بدتر و بدتر میشد تا اینکه یه روزی دیگه تسلیم شدم و گفتم خدایا من نمی تونم من نمی دونم کمکم کن و به خدای قشنگم پناه بردم و ازش کمک خواستم و برام کولاک کرد کولاک و هدایتم کرد الهی شکر

    منی که وقتی خودم رو تو آینه میدیدم کوهی از مشکلات تو صورتم بود و همش اشک می ریختم به لطف خدای مهربونم با شکرگزاری و خووندن قرآن آروم آروم تغییر کردم و تکاملم رو طی کردم ولی باز دوباره از سر ذوق و شوق که مسیر خوشبختی رو پیدا کردم شروع کردم به تغییر خانواده م مادرم همسرم و از شکرگزاری گفتن و جوری شده بود که برای همسرم دفتر گرفتم و براشون می نوشتم هر شب می گفتم بیا با هم شکرگزاری کنیم این رو بگو اون رو نگو و خودم از مسیر دور میشدم و به هرکس می گفتم اول آروم میشد و کمی انجام می‌داد و دوباره برمی‌گشت به خونه اول و من می گفتم باید یه کار دیگه بکنم و مرتب دنبال راهی میگشتم که بتونم رو افراد مهم زندگیم تاثیر بذارم خلاصه گذشت تا من فهمیدم نباید برای تغییر آدم ها کاری کنم و اونها هم به اندازه من به خدا نزدیک هستن و از بی نهایت طریق اگر بخواهند هدایت میشن و به خودم گفتم این همه انرژی گذاشتی چی شد فقط خودت رو از مسیر دور کردی تو باید فقط و فقط روی خودت کار کنی و به بقیه کاری نداشته باشی و البته هنوز کامل نتونستم خودم رو تغییر بدم و گاهی تکرار می کنم ولی خیلی زود برمیگردم و سکوت می کنم و باز به خودم یادآوری می کنم تمرکزت روی خودت باشه وبس

    خدایا بی نهایت سپاسگزارم که من رو تو میسر آگاهی و خودشناسی و خداشناسی قرار دادی و من رو به این سایت الهی و بنده ی شایسته استاد عباسمنش عزیز و بزرگوار هدایت کردی

    خدااااا مچکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    محمد جواد شهیدی گفته:
    مدت عضویت: 1347 روز

    تلنگر :)

    در این دور روز سیلی های ارزشمندی از جهان خوردم و چقد زیبا ؛ خداوند یکتا بهت درس میده و تورو راهنمایی میکنه حتی گاهی اگه برای چند روز از مدار خارج میشی جهان بهت تلنگر میزنه تا به خودت بیای .

    چندین روز بود خودم رو درگیر مسائل برادرم ؛ مادرم ؛ پدرم کرده بودم و البته اینم بگم از اون ور بوم افتاده بودم که حتی با هم فرکانس هام کسایی که شبیه خودمم بودن قطع رابطه کرده بودم ولی قبلا ؛ چیزیو میفهمیدم باهاشون در میون میزاشتم و حالم خوب بود اونام از نتایج میگفتن و من خیلی چیزا یاد میگرفتم بعد گوش دادن به این فایل ارزشمند که بهش نیاز داشتم و با تمامی حرف های استاد موافقم دونه به دونه برام اتفاق افتاده و کامل درکشون میکنم ؛ اما افراط کردم ! اشتباه برداشت کردم! و حتی اگه یک چیزه خوب میفهمیدم که دوستانم هم فکر من بودن به اونام نمیگفتم و این دور روز کلا بهم ریخته بودم ؛ نمیدونستم به تضاد خوردم یک مشکلی هست تا اینکه امروز صبح دیدم به ترافیک میخورم مسیر اشتباه میرم حالم بده هرچی جلسات استاد گوش میدم چیزی نمیفهمم و با خودم درگیرم اما نمیدونستم چرا؟! هی به استاد گوش میدادم باز حسی دریافت نمیکردم انگار ی طوری شده! ویس قط کردم یک لحظه زدم کنار گفتم چیو اشتباه کردی چته؟ چرا تویی که به هرکسی زنگ میزدی جواب میدادن الان دوتا از بهترین دوستان که تو مدار هدایتن زنگ میزنی قط میکنن یا اصلا موقعیت حرف زدن نیست چته پسر؟ و اروم اروم فکر کردم دیدم همه چی بهم ریخته همه جهان انگار بر علیه من شدن چخبر شده! یهو دیدم من از اون ور بوم افتادم و این اگاهی از جلسه 6 دوره عزت نفس فهمیدم ؛ چند نفس عمیق کشیدم گفتم اوه اوه اروم باش استاد که نگفت با کسی صحبت نکن یا کلا بیخیال همه چی شو چندتا دنده کم کن باهم بریم خخخخخ میخندی ای بلا ؛ خب بحث گم نکنیم امروز صبح که اینارو فهمیدم ی لحظه به خودم اومدم صبح رفته بودم بیمارستان برای ازمایش و کسی جوابگو نبود گفت نوبتا تموم شده ؛ و من گفتم من که هرجا میرفتم همه چی خوب بود امروز چم شده ؛ ولی ظهر که خودمو جمع و جور کردم یهو به یک باره همه چی عوض شد ! راحت بدون استرس پدرم منو رسوند بیمارستان اینجاش خیلی جالبه ؛ یکم دیر رسیدم گفت نوبتا پر شده گفتم صبح گفتین ظهر بیا من تو صف بودم گفت ایرادی نداره وایسا برات یکاری میکنم خدارو شاهد میگیرم ده نفر اومدن نوبت بگیرن چه قبل من بودن چه بعد من به همشون گفت نوبت نداریم ولی من به من گفته بود وایسا تا ببینم چیکار میشه کرد همه میرفتن و میگفت نوبت نیست منم تماشا میکردم و تو فکر فرو رفته بودم امروز با حال بد اومدم هیچی درست نشد و گفت نوبت نیست ! اما ظهرش گفت نوبت نیست ولی وایسا ی کاری برات کنم انگار ی پارتی کلفت داشتم انگار ی چیزی مراقبم بود که کارم راه بیوفته و اون چیزی نبود جز الله یکتا واقعا امروز تلنگر بسیار محکمی خوردم که من ؛ خودمو درگیر مسائل برادرم کردم و از یک طرفم از اون ور بوم افتادم اما بعد از اینکه باز با خودم اشتی کردم اروم شدم ؛ اینجوری کارام حل شد اون محمد صبح کجا این محمد عصر کجا ؛ هر انچه که دارم از اوست سپاسگذار الله یکتا هستم شمارو به خودش میسپارم در پناه الله یکتا شاد سلامت در دنیا اخرت باشید بوس به کلتون…🫂

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    فرشته رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 1356 روز

    بایادخدای مهربان سلام ب استاد عزیزوگرامی وسلام ب خانم شایسته ودیگر دوستان خوبم این فایل هم مثل بقیه فایلها میلیارد ی ارزش دارد استاد ازت تشکر وقدردانی میکنم این حرفای رو با جان دل گوش دادم امروز صبح ک بیدار شدم مستقیم رفتم رو این فایل من خیلی خیلی ب حرفا نیاز داشتم خدایا کمکم کن تا بتونم در زندگی انجام بدم وتمرکزم فقط فقط روی خودم بگذرم وب ارامش برسم خیلی نیاز ب ارامش دارم ارامش برام مقدس بخدا وقتی سرت تو زندگی خودت باش خیلی در ارامش هستی بازم از استاد خیلی تشکر میکنم بابت این حرفای خوب وعالی ک برامون گفتند از دیگر دوستان هم تشکر میکنم بابت کامنتهای عالی ک مینویسند واز خواندنشان لذت میبریم در پناه خدا باشید ب امید دیدار فرشته رحیمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: