آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2

در آگاهی های این فایل، استاد عباس منش از طریق توضیح آیات قرآن، این اصل مهم را به ما یادآور می شود که:

  • چرا ما فقط و فقط مسئول تغییر و بهبود زندگی خودمان هستیم؛
  • و چراحیاتی است که: ناتوانی خود در تغییر زندگی دیگران را بپذیریم؛
  • مفهوم جهل از دیدگاه خداوند چیست و چطور باید از جاهلان نباشیم؛

منطق های این فایل به ما کمک می کند تا:

  • مفهوم حقیقتی عدالت خداوند را درک کنیم و از دلسوزی بی جا، پرهیز کنیم؛
  • به این حد از درک قوانین برسیم که: تمام افراد به یک اندازه به جریان دائمی هدایت دسترسی دارند و به محض اینکه فردی آماده ی تغییر شود، فارغ از اینکه ما بخواهیم یا نخواهیم، آن فرد هدایت می شود؛
  • اما تا زمانی که فرد آماده تغییر نباشد، فارغ از اینکه ما چقدر تقلا می کنیم، آن فرد هیچ تغییری نمی کند اما به احتمال زیاد، ما از مسیر درست گمراه می شویم؛
  • ناتوانی خود در تغییر زندگی دیگران را بپذیریم ؛
  • انرژی و تمرکز سازنده خود را در تقلا برای تغییر زندگی دیگران، اتلاف نکنیم و با این کار، خود را از مسیر هدایت، خارج نکنیم؛
  • و در یک کلام، به قول قرآن از جاهلین نباشیم تا به آرامش درونی برسیم.

تمرین:

آگاهی های این فایل را با دقت گوش دهید، همانطور که خداوند از ما خواسته، در این آیات تعقل کنید و در پایان، در بخش نظرات این فایل مثالهایی از زندگی خود یا دیگرانی که می شناسید را در موارد زیر بنویسید:

الف) برای رسیدن به درک جامع از آگاهی های این فایل – به گونه ای که تبدیل به شخصیت ما شود – یکی از بهترین راه ها این است که:

واکنش های خودمان را در لحظاتی بیاد بیاوریم که خانواده، دوستان و افراد نزدیک به ما با نیت خوب و از صمیم قلب برای ما وقت و انرژی گذاشتند، سعی کردند راه درست را به ما نشان دهند، سعی کردند ما را از عواقب تصمیمات نامناسبی که در آن زمان گرفته بودیم، آگاه کنند. آنها به هر شیوه ای که می توانستند، تمام تلاش خود را کردند تا مانع ما برای ادامه آن مسیر شوند به گونه ای که حتی خودشان ضربه خورند، اما از آنجا که ما آماده ی دریافت آن آگاهی ها نبودیم، به قولی یک گوش ما در و یک گوش ما دروازه بود؛

با وجود هشدارهای آنها درباره عواقب آن انتخاب ها و تصمیمات نامناسب، ما همان مسیر را رفتیم و با همان عواقب نیز روبرو شدیم. تا اینکه مدت ها و حتی سالها بعد که بارها عواقب سنگین تصمیمات و انتخاب های نادرست خود را تجربه کردیم و مهم تر از همه آماده ی تغییر شدیم، تازه به یاد حرفها و نصیحت هایی افتادیم که والدین یا اطرافیان مان از روی دلسوزی و خیرخواهی نسبت به ما داشتند. در این لحظات تازه فهمیدیم که نصیحت‌های آن افراد در آن موقعیت ها، چه گنجی بود، چه ارزش بزرگی داشت، چقدر می‌توانست به ما کمک کند و چقدر می توانست مسیر را برای ما آسان کند. اما حقیقت این است که در آن زمان ما آماده ی دریافت و پذیرش آن نصیحت ها نبودیم.

این تجربه شخصی به خوبی نشان می دهد: ما زمانی واقعاً تغییر می‌کنیم که از درون آماده تغییر باشیم. بدون این آمادگی درونی، تلاش‌های دیگران -هرچقدر شدید – هرگز اثربخش نخواهد بود. همانطور که در گذشته، شخص من توصیه های مفید دیگران را ندیده و نشنیده گرفتم، الان نیز فردی که در حال تقلا برای تغییر زندگی اش هستم، جایگاه گذشته ی من را دارد. این فرد هنوز آماده دریافت نیست، نه می بیند و نه می شنود. پس هر تقلایی در این مسیر، بیهوده است.

این نوع مثالها را درباره خود بیاد بیاورید و در بخش نظرات این فایل بنویسید که:

آیا زمانی بوده که افرادی در زندگی شما، اعم از اعضای خانواده، دوستان یا آشنایان، سعی داشتند با نصیحت‌ها یا پیشنهادات مفید و سازنده به شما کمک کنند، اما شما در آن مقطع آمادگی شنیدن و عمل کردن به آنها را نداشتید. در نتیجه با وجود تقلاهای بسیار آنها برای گوش دادن به آن پیشنهاد سازنده، همچنان راه خود را رفتید و به بن بست رسیدید؟ 

آیا پس از گذشت مدت‌ها که به خاطر تغییر افکار و باورهایتان آماده تغییر شدید، بالاخره درستی توصیه‌های آنها را بیاد آورید؟

آیا از آن توصیه ها استفاده کردید؟ 

در بخش نظرات این فایل بنویسید چه زمانی و به چه شکل آن نصیحت‌ها بالاخره در زندگی‌تان اثر گذاشتند؟

این یادآوری از تجربه ای که خودمان مستقیماً درگیر آن بوده ایم، خیلی عمیق این اصل را به ما می فهماند که:

تا زمانی که فرد از درون آماده تغییر نباشد، فارغ از اینکه ما چقدر تقلا می کنیم، آن فرد هرگز نمی شوند و درک نمی کند اما به محض  اینکه فرد آماده تغییر می شود، حتی اگر ما نباشیم و چیزی نگوییم، آن فرد خودش به مسیر تصمیمات و انتخاب های درست هدایت می شود. بنابراین زمان، انرژی و دارایی خود را در مسیر تقلا برای تغییر دیگران، اتلاف نکنیم و به قول قرآن از جاهلین نباشیم. بلکه این انرژی سازنده را صرف بهبود زندگی خود کنیم.

ب) درسهایی که از آگاهی های این دو قسمت یاد گرفتید را ذکر کنید. این درسها منجر به اخذ چه تصمیماتی برای شما شد؟

منتظر خواندن تجربیات تأثیرگذارتان هستیم.


آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2
    305MB
    46 دقیقه
  • فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2
    44MB
    46 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

413 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناهید رحیمی تبار» در این صفحه: 1
  1. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1154 روز

    سلام و درود بیکران به استاد عزیز و گرانقدرم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامیم.

    ممنون و سپاسگزارم از استاد عزیزم که همیشه با مباحث شیرین قرآنیشون معلومات و اطلاعات ما رو نسبت به این کتاب آسمانی بیشتر می‌کنن.

    استاد عزیز تقریبا 20 آیه شرح دادن که اصل و اساسش بر مبنای این بود که ما از تغییر دیگران عاجزیم .

    اینکه هر کسی بخواد تو مسیر درستی و پاکی باشه هدایت میشه و هر کسی که مسیر گمراهی رو انتخاب کنه خودش زیان می‌بینه . یعنی در هر دو صورت از سمت کسی هیچ آسیب و گزندی یا هیچ منفعتی به کس دیگه‌ای نمی‌رسه هر فردی با هر فرکانسی که خودش به جهان می‌فرسته پاسخشو دریافت می‌کنه.

    و اما مباحثی که استاد عزیز راجع به این موضوع صحبت کردن که بسیار ارزشمند و آموزنده بود مثل همیشه چشم و گوش منو نسبت به خیلی از مسائل بازتر کردن.

    در قرآن گفته شده هیچ اجباری در دین نیست.

    تا چن سال پیش که با استاد آشنا نشده بودم هیچ درکی از این جمله نداشتم چ بابت خودم که دوست داشتم خیلیا شبیه من باشن و اعتقادات منو داشته باشن و چ بابت کسانی که اونا ، اعتقاداتشونو به من تحمیل می‌کردن .یعنی هم تحمیل میشد و هم خودم تحمیل می‌کردم.

    یادمه سالهای اولی که ازدواج کرده بودم بقدری نسبت به نماز و روزه و حجاب تعصب داشتم که وقتی با همسرم وارد زندگی مشترک شدیم ب خاطر افکار و باورهای غلطم و ترسهایی که روم کار می‌کرد بی‌نهایت همسرمو نسبت به اعتقاداتش کنترل می‌کردم تا جایی که می‌تونستم هر چیزی رو بهش تحمیل می‌کردم. فکر می‌کردم چون زندگی مشترکی با هم داریم ، باید همه چیزمون شبیه هم باشه .میگفتن اگه تو خونه‌ای نماز خونده نشه روزی وارد اون خونه نمیشه .کسانی که اعتقاد به روزه گرفتن ندارن، جهنم میرن.

    خلاصه منم از روی ترسم به خیال خودم از روی دوست داشتنم که مبادا گناهی واسه همسرم نوشته نشه ، بنده خدا رو اجبار می‌کردم که برخلاف میلش نماز بخونه، روزه بگیره. از نماز خوندنش کلی ایراد می‌گرفتم و مدام به خاطر درست نخوندنش ما با همدیگه بحث و دعوامون میشد . از ترس من نماز می‌خوند ولی بقدری تند می‌خوند که احساس می‌کردم درست تلفظ نمی‌کنه پس خدا قبول نمیکنه و در نهایت روزیمون کم میشه. البته حالا که فکرشو می‌کنم می‌بینم چ باورهای مضحکی داشتیم .فقط خدا رو شکر می‌کنم که هیچ کدوم از این باورها را رو بچه‌هام پیاده نکردم و اون‌ها رو آزاد و رها گذاشتم که خودشون انتخاب کنن. اتفاقاً از اونجایی که خیلی سختگیر و به ظاهر خیلی معتقد بودم خیلیا تعجب می‌کنن که چطور نسبت به بچه‌های خودم این حس آزادی رو دارم !!

    وقتی زندگیمو مرور می‌کنم می‌بینم همه ی اینا فقط به خاطر این بوده که خونه ی پدریم همه چیز بهم تحمیل میشد و پدرم مثل چماق بالا سرمون وای میستاد و بهمون می‌گفت نمازتونو بخونید . هر وعده کنترلمون میکرد و می‌گفت نماز ظهرتو خوندی؟!! نماز شبتو خوندی ؟!! صبح‌ها که دیگه هیچی به زور بیدارمون می‌کرد و وای میستاد تا ما نمازمونو بخونیم .روزه گرفتن هم همینطور! داشتن حجاب هم همینطور ! اگه مویی بیرون میومد، اگه ناخنی بلند می‌کردم به شدت تنبیه می‌کرد. وقتی بزرگتر شدم به شدت سرزنشم می‌کرد و منو متهم به گناهکار بودن می‌کرد. کلاً بخاطر دین و مذهب و اعتقاداتمون در دوران کودکی و نوجوانی همیشه سرکوب و سرزنش شدم.

    چرا که من اونی نبودم که پدرم می‌خواست. متاسفانه منم اینا رو یاد گرفته بودم و سر همسرم پیاده کردم تا اینکه به جایی رسیدم که فهمیدم هیچ کار اجباری ارزشی نداره و هیچ کدوم از این اعتقادات ربطی به رزق و روزیمون نداره.

    همانطور که خودم تو این داستان با توجه به رفتارها و واکنش‌هایی که پدرم نسبت به من داشت باعث شده بود هیچ اعتماد به نفس و عزت نفسی نداشته باشم دقیقاً منم این کارو با همسرم کردم چون مدام مثلاً خوب بودن خودمو به رخش می‌کشیدم و اینکه آدم بی اعتقادی هستش سرزنش و محکوم به گناه می‌کردمش.

    جدا آدمیزاد به خاطر عدم آگاهی چ کارها و چ رفتارهایی که نداره !!! از این بابت ناآگاهانه خیلی به همسرم خسارت زدم . فقط خوشحالم که خیلی ساله که همچین نگاهی رو ندارم و از وقتی که با استاد عزیز بودم کلاً برای همیشه این افکار و باورها رو کنار گذاشتم . حالا که دقت می‌کنم می‌بینم حتی خودمم دلم نمی‌خواست اون کارا رو انجام بدم و تمام اعتقاداتم از روی ترسهام بود. چون بهمون گفته بودن کسانی که نماز و روزه نخونن و نگیرن و حجاب نداشته باشن به قعر جهنم میرن . منم دلم نمی‌خواست جهنم برم پس بالاجبار انجام می‌دادم.

    اگرچه حتماً اون دوران به خاطر این همه احساس بد و عدم آرامش پاسخ فرکانسهای خودمو گرفتم با وجود این ، از کسانی که بهشون خسارت زدم عذرخواهی و حلالیت طلبیدم. تنها کاری که می‌تونستم انجام بدم همین بود که پیش همسرم صادقانه احساسمو بیان کنم و بگم که اکثر کارام از روی ندونم کاری و عدم آگاهیم بوده .

    و اما استاد عزیز در مورد رها کردن فرزندانمون نسبت به مسئولیتهای خودشون صحبت کردن .

    چیزی که ما پدر و مادرا بخصوص مادرا ، خیلی نسبت بهش ضعف داریم . دقیقاً استاد عزیز دست رو نقطه ضعف ما گذاشتن. ولی صحبتهاشون کاملاً اصولی و منطقی بود. هیچ مخالفت و مقاومتی در مقابل صحبتهای ایشون ندارم چون منم به عینه دیدم پدر و مادرهایی که مسئولیت بچه‌هاشونو قبول نمی‌کنن بچه‌های موفق‌تری دارن.

    البته من جز اون دسته مادرهایی نیستم که زیادی لیلی به لالای بچه‌هام بزارم .هم مهربونی خودمو دارم هم خیلی جاها سختگیرم . منتهی اینکه در برابر اتفاقات بزرگ اجازه بدیم فرزندانمون خودشون مسئولیت کاراشونو قبول کنن، در حال حاضر تجربه ی خاصی نداشتم .

    اینو می‌تونم بگم که الان سالهاست پسرم بطور جدی اولویت و هدف خودشو فوتبالیست شدن قرار داده اینکه دوست داره فوتبالیست بشه .بعد از طی این سالها هنوز اون اتفاقی که ما

    وخودش میخاد نیفتاده .منو و پدرش سعی کردیم کنارش باشیم و حمایتش کنیم . بارها خودم باهاش صحبت کردم و گفتم این مسیریه که خودت انتخاب کردی و داری ادامه میدی و ما اجازه میدیم خودت تجربش کنی. بچم باورهای خیلی قوی ای نسبت به این موضوع داره. به جرات می‌تونم بگم تمام درسها و آموزه‌های استاد رو سعی می‌کنه انجام بده چون اونم مثل خودم هم اهل مطالعه ست ، هم فایلهای استاد عزیز رو گوش میده و همین که واقعاً اراده ای قوی‌ داره. خیلی راحت می‌تونیم بهش بگیم عزیزم چن ساله تلاش کردی و به نتیجه‌ای نرسیدی پس کافیه ! بهتره بری هدف دیگه‌ای انتخاب کنی ولی دوست دارم هر اتفاقی که میخواد بیفته از سمت خودش باشه .یعنی اگر دوست داره ادامه بده ادامه بده و اگه روزی شد که خودش تصمیم گرفت که ادامه نده ما بپذیریم که ادامه نده . دقیقاً مسئولیت این کارو به عهده خودش گذاشتیم طبیعتاً صددرصد ما دلمون میخواد به هدفش برسه اما اگه این اتفاق هم نیفته ، من فکر نمی‌کنم چیزی از دست دادیم .

    به خودشم گفتم کنار تلاشش سعی کنه از هر کاری که انجام میده لذت ببره از استاد یاد گرفتم که بهش بگم چ فوتبالیست بشه چ نشه ، هر کیو هرچی که باشه وجود خودش برامون ارزش داره .سعی کردم متوجهش کنم ارزشش به هیچ عواملی بیرونی و هیچ موفقیتی مرتبط نیست. اتفاقاً خیلیا بهمون میگن بهتره تسلیم بشید. یعنی نگاه اطرافیان اینطوره که بچت فوتبالیست نمیشه .حرفها و قضاوتهای دیگران برام اهمیتی نداره .برای خودشم اهمیتی نداره به قول خودش میگه این آدما بود و نبودشون چ نقشی تو زندگی من داره که نظرشون اهمیت داشته باشه.

    خودش دوست داره هدفشو ادامه بده . اتفاقاً دیشب دوباره از تهران برگشته بود و قرار بود قرارداد ببنده و دوباره به علتی نبسته بود .بقدری داغون و خسته و عصبی بود می‌گفت مامان هر کاری بگی کردم خسته شدم . چقدر دیگه پای هدایت خدا وایستم ؟! چقدر دیگه به جهان و قوانینش اعتماد کنم؟! خودت می‌دونی که چقدر باورهامو تو این داستان قوی کردم .

    نمی‌دونم چرا انقدر مانع سر راه من قرار گرفته میشه ؟!!!! چرا منی که خوب بازی می‌کنم و میگن ازم راضین تا پای قرارداد میرم قراردادی بسته نمیشه؟!!! سکوت کردم یه کمی نوازشش کردم بهش گفتم پاشو برو دوش بگیر غذاتو بخور یکم استراحت کن حالت بهتر میشه . وقتی که کاراشو انجام داد تنها جمله ای که بهش گفتم این بود که مامان جون ، قرار شده هیچ لحظه‌ای با پیش اومدن هیچ اتفاقی ایمان خودمونو نسبت به خدا از دست ندیم و به معنای واقعی تسلیم باشیم ، می‌دونم خیلی صبر کردی، بازم صبر کن .

    بعد از گذشت یه ساعت از صحبتمون ، سرمربیش زنگ زد گفت یه تیم امید لیگ برتر تو تبریز قبول کرده که ببینتت .

    با وجود اینکه خیلی راه دوریه اما پسرم خیلی خوشحال شد حتی بعد از خوشحالیش بهش گفتم مامان جون این تیمم باهات قرارداد ببنده یا نبنده تو نباید امیدتو از دست بدی مگر اینکه برای همیشه تصمیم بگیری دیگه دنبال این هدفت نباشی.

    ما بزرگترها از زمین خوردن بچه‌هامون درد می‌کشیم ناخودآگاه حس دلسوزی و نگرانی سراغمون میاد . هممون دلمون میخوادهمیشه بچه‌هامون خوش باشن و شاد . اما اینو خوب می‌تونم بفهمم که تو این سن ، یعنی وقتی که به سن نوجوونی و جوونی میر‌سن اگه اجازه ی اشتباه کردن بهشون بدیم یعنی اجازه بدیم که مسئولیت کاری که خودشون به عهده گرفتن رو از صفر تا صدش رو خودشون مدیریت کنن ، صددرصد حتی اگه با شکست مواجه بشن اون اتفاق بهترین درس و بهترین تجربه براشون میشه.

    تنها چیزی که به منه ، مادر دلگرمی و انگیزه و مقاومت در برابر ترسهام میده ، ایمان و اعتماد به خدای قدرتمنده !

    امروز ایمان پیدا کردم که جاهایی که عاجز و درمانده ام ،اون موضوع رو رها و با ایمان قوی ینی با احساس خوب بدون نگرانی ، بسپارمش به خدای خوب و مهربونم .خدایی که باور دارم بهتر از من ، از بچه هام مراقبت می‌کنه .

    استاد جونم حتماً سعی می‌کنم سخنان گرانبهاتونو ملکه ی ذهنم قرار بدم و جایی که حس دلسوزی و اون حس مادرانه سراغم میاد کنترلش کنم . به اتفاقات و رشدی که قرار بکنن ، فکر کنم تا بتونم عملکرد درستی داشته باشم. خدا رو شکر چیزی که از بچه‌هام دستگیرم شده بچه‌های متوقعی نیستن . خودم حس می‌کنم آدمهای مسئولیت پذیری هستن.

    از این به بعد سعی می‌کنم آگاهانه‌تر و هوشیارتر به این قضیه نگاه کنم.

    از اونجایی که ما بزرگترها عاشق بچه هامونیم و خیلی دوستشون داریم باید باورهامونو نسبت به این قضیه تغییر بدیم . فکر نکنیم محبت زیادیو و افراطی ، دوست داشتن ما رو نشون میده . فکر نکنیم جلوی اشتباهاتشونو گرفتن و مسئولیت اونا رو انجام دادن یعنی خوب بودن پدر و مادر رو نشون میده. می‌دونید این حس بخاطر اینه که منه مادر فکر می‌کنم چون من بچمو به این دنیا اووردم پس باید تا جایی که می‌تونم هواشونو داشته باشم. که این به باور غلطمون برمی‌گرده. اون‌ها پا به این جهان گذاشتن چون خودشون می‌خواستن . پس از این به بعد مثل همیشه همراشون هستم ولی نه همگام ! کنارشون هستم ولی وابستشون نمیشم و هرجا که نیاز باشه راهنمایی و ارشادشون می‌کنم اما چیزیو تحمیل نمی‌کنم و عشقمو به اندازه نثارشون می‌کنم .

    اجازه میدم هر انتخابی که خودشون میخوان داشته باشن ولی به شرط اینکه مسئولیتشم بپذیرن. البته اگه نیاز به راهنمایی داشته باشن و در خاست معقولانه ای داشته باشن در حد توانم کمک میکنم در حدی که هیچ خسارتی به خودم وارد نکنم.. از تجارب خودم بهشون بگم اما اصرار و تحمیل به چیزی ‌نکنم. اگر پذیرفتن که هیچ ! اگر نپذیرفتن اجازه میدم اشتباه کنن .

    بارها و بارها در مورد موضوعات و اتفاقات کوچیک این اتفاق افتاده و هر بار هم پسرم هم دخترم خودشون اومدن و بهم گفتن مامان تو درست گفتی . همین برام دنیایی ارزش داره که متوجه ی اشتباهشون میشن و اشتباهاتشونو میبینن. چون می‌دونم همه ی اینا برای رشدشون نیازه.

    و اما بابت گناه کسی رو به دوش کشیدن .

    موضوعی که بعد از این همه سال هنوز پدر و مادرم نسبت به بعضی از کارهای من مثل حجاب و …. گارد دارن و میگن تو اون دنیا ما مواخذه میشیم که نتونستیم شما رو درست تربیت کنیم.

    خیلی جالبه پدر و مادرها تا زنده ان، با وجود اینکه توام به سن بالایی رسیدی، باز حس می‌کنن باید یه چیزایی رو به تو یاد بدن . هنوز تو رو کنترل می‌کنن .

    فکر کن مامانم هنوز وقتی یه جایی میریم به من میگه موهاتو بکن تو ! یا میگه چرا این تیپو زدی ؟!! بعد از این انتقادات ، بحث نکردن و دنبال توجیه نبودن برای دیگران در واقع سکوت کردن ، خودش جواب دندون شکنی برای کسانی هستش که تو کارهای شخصیت دخالت می‌کنن. به همین جهت اگر هزار بارم از سمت هر کسی این موضوعات تکرار بشه من همین رفتارو خواهم داشت تا دیگران یاد بگیرن کارهای هر کس به خودش ربط داره . قرار نیست کسی جای دیگری مواخذه و محاکمه بشه.

    از وقتی آگاهی کسب کردم سعی کردم به هیچ کار شخصی کسی بخصوص اعتقاداتش کاری نداشته باشم چون در گذشته خودم این اخلاقهای ناجالب رو داشتم به همین جهت بقیه رو درک می‌کنم و سعی می‌کنم در مقابلشون سکوت کنم و کار خودمو انجام بدم . چون همه ی این امر و نهی کردنهای دیگران فقط و فقط به خاطر داشتن افکار و باورهای غلطی هستش که نسل‌ها بهمون تحمیل شده . بنابراین دیگران را هم درک می‌کنم و بهشون جبهه و خرده نمی‌گیرم .

    به قول استاد عزیز زمانی که خودمون تو مدار درست باشیم دیگران کمتر به ما از این خرده‌ها می‌گیرن. بیشتر وجه خوب اونها رو دریافت می‌کنیم . و یا اینکه کمتر اونها رو می‌بینیم و خیلیاشونم حتی حذف میشن.

    بنابراین جای نگرانی نیست و نیازی نیست که تمرکزمونو سمت احساسات و اعتقادات بقیه ببریم. بهتره شیش دونگ حواسمون به خودمون و فرکانسهای خودمون باشه .

    حالا پدر و مادرم نگران منن در حالی که سالها پیش من همیشه نگران اون‌ها بودم ولی از اونجایی که اون‌ها بزرگتر بودن هیچ وقت پیششون چیزی نمی‌گفتم ولی همیشه تو وجود خودم دلم به حالشون می‌سوخت . پیش خودم می‌گفتم چرا آخه تو این افکار و باورهای غلط موندن ؟!!

    چرا تغییر نمی‌کنن؟!!! چرا انقدر سادن ؟!!! چرا انقدرقضاوت دیگران براشون اهمیت داره ؟!!! چقدر با ترس ، کاراشونو انجام میدن؟!!! چرا انقدر از خدا دیو ساختن؟!!! چرا انقد خدا رو خشن و مجازاتگر میبینن ؟!!!

    چرا همیشه منتظر مجازات و تنبیه از سمت خداهستن و هر اشتباهی رو به این قضیه ربط میدن؟!!!

    چ دنیایی داریم!!! اونا یه جور غصه ی منو میخورن، منم یه جور غصه ی اونا رو میخوردم . می‌بینیم که هر دو طرف تو مسیر اشتباهی هستیم مسیری که هیچ وقت نتیجه ی درستی نمیده. پس امروز انتخاب می‌کنم دست از کنترل دیگران بردارم. بدونم که خودم نیاز به تغییرات زیادی دارم . خیلی آدم قوی و درستی باشم گلیم خودمو از آب بیرون بکشم و به بقیه کاری نداشته باشم .حس دلسوزی و ترحم رو برای همیشه دور بریزم. بابت دین و مذهب و اعتقاداتم هر جایی که با عشق و با لذت می‌تونم انجامشون بدم در غیر این صورت به هیچ وجه انجامش ندم .هیچ وقت نخوام به خاطر ترس از خدا دست به حرکتی بزنم که به هیچ وجه نتیجه ی خوبی دریافت نمی‌کنم.

    باور کنم که هر کار خیر و شری که انجام بدم نتیجش به خودم بر میگرده .

    امروز کسیو مسخره نمی‌کنم می‌دونم هر کسی طبق انتخابهای خودش مسیر خودشو پیش می‌گیره و هیچ ربطی به من نداره . تو جایگاهی نیستم که بخوام کسیو قضاوت کنم که کی درست پیش میره کی اشتباه !!! فقط می‌تونم در مورد خودم فکر کنم در مورد خودم تصمیم بگیرم و در مورد خودم انتخابهایی داشته باشم. همه آزادن هر کاری که دوست دارن انجام بدن ممکنه هر کسی تو هر مقطع سنی یه چیزی رو تجربه کنه که بعدها خودش متوجه بشه که اشتباه کرده پس به من ربطی نداره که کی چکار می‌کنه و چکار نمی‌کنه ؟!!!

    خیلی خوبه که یاد گرفتیم نه چیزیو تحمیل کنیم و نه کسیو قضاوت کنیم و فقط به خودمون بپردازیم. مایی که دنبال آرامش هستیم باید اینگونه عمل کنیم .

    به دیگران هم هر طور که میخان باشن یا نباشن احترام میزاریم تا از جهان احترام دریافت می‌کنیم .کسیو با اعتقاداتش نمیسنجیم .از کسی نفرت نمیگیریم . با کسی سر جنگ نداریم . وارد بحثها و صحبتهای بی مورد نمیشیم. سعی می‌کنیم همیشه از خودمون رد پای خوب به جا بزاریم. جایی لازم باشه نظر خودمونو میگیم بدون اینکه برامون مهم باشه که دیگران راجع به ما چ قضاوتی می‌کنن.

    به چارچوب و حد و مرز دیگران احترام میزاریم بدون اینکه تحت تاثیرشون قرار بگیریم یا خودمونو برتر از کسی بدونیم .

    البته اگر کسانی بودن که می‌تونن الگوهای خوبی برامون باشن می‌تونیم ازشون الگوبرداری کنیم.

    و در آخر اینکه هر آنچه برای خود می‌پسندیم برای دیگران بپسندیم . اگه دوست نداریم کسی دنبال تغییر ما باشه ما هم نباید دنبال تغییر کسی باشیم. همه باید آزاد و رها باشن .

    افراد خوب و بد همیشه باید باشه تا افراد نیک دیده بشه.

    دقیقاً همانطور که استاد عزیز فرمودن: خوبی و بدی، زشتی و زیبایی و هر تضاد دیگه‌ای از زیبایی‌های جهان هستن. هیچکدوم به تنهایی معنا و مفهومی ندارن و در کنار هم بودنشونه که بهشون معنا می‌بخشه .

    یه روزی همیشه تمام فکر و ذهنم رسیدن به خواسته‌های بزرگم بود اما امروز خواسته ی بزرگم رو تو مسیر درست و بودن با خدا و پیدا کردن ایمان واقعی و هدایت خواستن در هر لحظه از خداوند می‌بینم.

    اینکه هر روز بتونم در مقابل هر تضاد کوچیکی که تو روزمره باهاش مواجه میشم درست عمل کنم از هر چیزی برام با ارزش‌تره .

    باید انرژی و توان خودمو برای خودم بزارم تا آرامش داشته باشم تا از لحظاتی که دارم سپری میکنم لذت بیشتری ببرم.

    استاد جونم ممنون و مرسی که هستی .

    اینکه با بودنتون کلی انرژی و کلی افکار مثبت سمتمون میاد ازت بی نهایت سپاسگزاریم .

    قربونت بشم استاد مهربونه من .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: