در آگاهی های این فایل، استاد عباس منش از طریق توضیح آیات قرآن، این اصل مهم را به ما یادآور می شود که:
- چرا ما فقط و فقط مسئول تغییر و بهبود زندگی خودمان هستیم؛
- و چراحیاتی است که: ناتوانی خود در تغییر زندگی دیگران را بپذیریم؛
- مفهوم جهل از دیدگاه خداوند چیست و چطور باید از جاهلان نباشیم؛
منطق های این فایل به ما کمک می کند تا:
- مفهوم حقیقتی عدالت خداوند را درک کنیم و از دلسوزی بی جا، پرهیز کنیم؛
- به این حد از درک قوانین برسیم که: تمام افراد به یک اندازه به جریان دائمی هدایت دسترسی دارند و به محض اینکه فردی آماده ی تغییر شود، فارغ از اینکه ما بخواهیم یا نخواهیم، آن فرد هدایت می شود؛
- اما تا زمانی که فرد آماده تغییر نباشد، فارغ از اینکه ما چقدر تقلا می کنیم، آن فرد هیچ تغییری نمی کند اما به احتمال زیاد، ما از مسیر درست گمراه می شویم؛
- ناتوانی خود در تغییر زندگی دیگران را بپذیریم ؛
- انرژی و تمرکز سازنده خود را در تقلا برای تغییر زندگی دیگران، اتلاف نکنیم و با این کار، خود را از مسیر هدایت، خارج نکنیم؛
- و در یک کلام، به قول قرآن از جاهلین نباشیم تا به آرامش درونی برسیم.
تمرین:
آگاهی های این فایل را با دقت گوش دهید، همانطور که خداوند از ما خواسته، در این آیات تعقل کنید و در پایان، در بخش نظرات این فایل مثالهایی از زندگی خود یا دیگرانی که می شناسید را در موارد زیر بنویسید:
الف) برای رسیدن به درک جامع از آگاهی های این فایل – به گونه ای که تبدیل به شخصیت ما شود – یکی از بهترین راه ها این است که:
واکنش های خودمان را در لحظاتی بیاد بیاوریم که خانواده، دوستان و افراد نزدیک به ما با نیت خوب و از صمیم قلب برای ما وقت و انرژی گذاشتند، سعی کردند راه درست را به ما نشان دهند، سعی کردند ما را از عواقب تصمیمات نامناسبی که در آن زمان گرفته بودیم، آگاه کنند. آنها به هر شیوه ای که می توانستند، تمام تلاش خود را کردند تا مانع ما برای ادامه آن مسیر شوند به گونه ای که حتی خودشان ضربه خورند، اما از آنجا که ما آماده ی دریافت آن آگاهی ها نبودیم، به قولی یک گوش ما در و یک گوش ما دروازه بود؛
با وجود هشدارهای آنها درباره عواقب آن انتخاب ها و تصمیمات نامناسب، ما همان مسیر را رفتیم و با همان عواقب نیز روبرو شدیم. تا اینکه مدت ها و حتی سالها بعد که بارها عواقب سنگین تصمیمات و انتخاب های نادرست خود را تجربه کردیم و مهم تر از همه آماده ی تغییر شدیم، تازه به یاد حرفها و نصیحت هایی افتادیم که والدین یا اطرافیان مان از روی دلسوزی و خیرخواهی نسبت به ما داشتند. در این لحظات تازه فهمیدیم که نصیحتهای آن افراد در آن موقعیت ها، چه گنجی بود، چه ارزش بزرگی داشت، چقدر میتوانست به ما کمک کند و چقدر می توانست مسیر را برای ما آسان کند. اما حقیقت این است که در آن زمان ما آماده ی دریافت و پذیرش آن نصیحت ها نبودیم.
این تجربه شخصی به خوبی نشان می دهد: ما زمانی واقعاً تغییر میکنیم که از درون آماده تغییر باشیم. بدون این آمادگی درونی، تلاشهای دیگران -هرچقدر شدید – هرگز اثربخش نخواهد بود. همانطور که در گذشته، شخص من توصیه های مفید دیگران را ندیده و نشنیده گرفتم، الان نیز فردی که در حال تقلا برای تغییر زندگی اش هستم، جایگاه گذشته ی من را دارد. این فرد هنوز آماده دریافت نیست، نه می بیند و نه می شنود. پس هر تقلایی در این مسیر، بیهوده است.
این نوع مثالها را درباره خود بیاد بیاورید و در بخش نظرات این فایل بنویسید که:
آیا زمانی بوده که افرادی در زندگی شما، اعم از اعضای خانواده، دوستان یا آشنایان، سعی داشتند با نصیحتها یا پیشنهادات مفید و سازنده به شما کمک کنند، اما شما در آن مقطع آمادگی شنیدن و عمل کردن به آنها را نداشتید. در نتیجه با وجود تقلاهای بسیار آنها برای گوش دادن به آن پیشنهاد سازنده، همچنان راه خود را رفتید و به بن بست رسیدید؟
آیا پس از گذشت مدتها که به خاطر تغییر افکار و باورهایتان آماده تغییر شدید، بالاخره درستی توصیههای آنها را بیاد آورید؟
آیا از آن توصیه ها استفاده کردید؟
در بخش نظرات این فایل بنویسید چه زمانی و به چه شکل آن نصیحتها بالاخره در زندگیتان اثر گذاشتند؟
این یادآوری از تجربه ای که خودمان مستقیماً درگیر آن بوده ایم، خیلی عمیق این اصل را به ما می فهماند که:
تا زمانی که فرد از درون آماده تغییر نباشد، فارغ از اینکه ما چقدر تقلا می کنیم، آن فرد هرگز نمی شوند و درک نمی کند اما به محض اینکه فرد آماده تغییر می شود، حتی اگر ما نباشیم و چیزی نگوییم، آن فرد خودش به مسیر تصمیمات و انتخاب های درست هدایت می شود. بنابراین زمان، انرژی و دارایی خود را در مسیر تقلا برای تغییر دیگران، اتلاف نکنیم و به قول قرآن از جاهلین نباشیم. بلکه این انرژی سازنده را صرف بهبود زندگی خود کنیم.
ب) درسهایی که از آگاهی های این دو قسمت یاد گرفتید را ذکر کنید. این درسها منجر به اخذ چه تصمیماتی برای شما شد؟
منتظر خواندن تجربیات تأثیرگذارتان هستیم.
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2305MB46 دقیقه
- فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 244MB46 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 30 آذر رو با عشق مینویسم
این رد پام رو قصد نداشتم که در فایل های رایگان بذارم
مقاومت داشتم ، چون نجوای ذهنم میگفت نباید از عشق بگی ،نباید بگی که از عشق زمینی به عشق الهی رسیدی ، و میخواستم فقط در دوره 12 قدم بنویسم
از طرفی هم فکر میکردم بیام اینجا بنویسم و افکار نامناسب داشتم از اینکه اینجا بنویسم
اما به خودم گفتم ، طیبه تو اول از همه برای خدا مینویسی ، تو بعدش برای خودت مینویسی ،برای پیشرفت خودت ،برای بزرگ شدن ظرف خودت
تمام افکار رو بذار کنار
و به خدا مینویسی و خدا قدرتمند ترینه و خودش خوب بلده چجوری کاراتو انجام بده
پس این سه روز رد پات رو که بزرگ ترین قدم زندگیت رو برای تغییر برداشتی رو در فایل رایگان هم میتونی بنویسی
و فکر کنم تنها چیزی بود که بزرگترین بود برای ذهن من و در عمر 32 ساله ام یکی از بزرگترین بار سنگینی که در قلبم داشتم رو برداشتم و من ایمانم رو در عمل نشون دادم و الان قلبم پر هست از عشق ربّ ماچ ماچی من
و فوق العاده خوشحالم که این قدم رو برداشتم
چون خدا رو پیدا کردم
دلیل اینکه در این فایل نوشتم این بود که
من از اول مسیر تغییرم دوست داشتم کسی رو متقاعد کنم و به زور عشقی رو بدست بیارم و تغییرش بدم
که سبب شد همه چیز تغییر کنه
و من الان بعد از دوسال قدم رهایی رو بردارم و روی خودم کار کنم و فهمیدم که خودم زندگیم رو در دست دارم
این منم که ریز ترین چیزهایی که دارم تجربه میکنم، خالقش هستم
و عاجزم از تغییر دادن دیگران
من فقط باید با خودم به صلح برسم و این ماموریت من میشه ،از این به بعد بیشتر روی خودم تمرکز میکنم و با در صلح بودن با خودم لذت مسیر پر از عشق به سمت خدا رو میبرم
خدایا شکرت
خدایا شکرت
قبل اینکه بنویسم اول بگم که من با گوش دادن فایل جلسه یک و دو و سه ،قدم دوم، دوره 12 قدم ،این قدم هارو برداشتم ،اولین بار 23 آذر گوش دادم،حدود یک هفته فقط گوش دادم و فایل جلسه 2 رو و اونجا تصمیم گرفتم تا قدم آخر رهایی از عشق رو بردارم و در ادامه رد پام مینویسم
امروز آخرین جمعه ای بود که پل طبیعت رفتم وامروز تصمیم نهایی رو گرفتم برای یه تغییر اساسی و جدید
1:8نصف شبه
من قبل خواب ، دو تا فایل تصویری از استاد در اینستاگرام دیدم ، که فایلای تیکه ای میذارن
تو هردو ، آبشاری بود که من دیروز تو حموم زیر دوش آب تصورش کردم و یه لحظه تجسم کردم زیر اون آبشارم واز خونه ام میتونم اون آبشارو که از دور دیده میشه ببینم
وای خدای من شکرت
این فیلم رو دیدم و خوابیدم
امروز صبح زود ،که مادرم و خواهرم رفتن جمعه بازار ،من موندم خونه، تا یکم دیر برم و سنگک و پتو ببرم ، چون داخل بازار خیلی سرده
امروز صبح ، که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و با احساس خوب تجسم کردم و درمورد قدم آخرم کا باید برمیداشتم هم تجسم کردم و بعد
قرار بود قدمی که باید برمیداشتم و خدا از جمعه هفته پیش با شنیدن این جمله استاد که در فایل گفت
اگر به چیز خاص فکر میکنید کاملا اشتباه میرین مسیر رو
بهم گفت ،که طیبه الان وقتشه ،باید کامل رها بشی، قدم آخر رو بردارم برای رهایی از عشق و بگذرم از عشق
بگذرم از عشقی که دو ساله مدام در فکرم اینه که یه راهی پیدا کنم و بهش برسم ، که همه چیز تغییر کرد
که کل این دو سال رو تکاملی کم کم رها شدم و باید قدم آخر رو برمیداشتم
که تازه دارم یاد میگیرم که من نیازی به عشق ندارم
چون خدا در درونم این یک سال رو انقدر عشق داد که من دارم رهاتر میشم
و عاشق خودم شدم و این راه عشق همچنان بی نهایت ادامه داره و هرچقدر بیشتر تمرین کنم ،بیشتر عشق رو دریافت میکنم
و ساعت 9:7دقیقه قدم نهایی رو برداشتم ، که باید یه پیام میفرستادم و قرار میذاشتم که یه امانتی رو میگرفتم از کسی و امانتی هایی که پیش من داشت رو بهش میدادم
و بعد حاضر شدم و رفتم جمعه بازار
وقتی از خونه بیرون اومدم ، به طرز عجیبی آسمون و ابراش خوشگل تر از همیشه بودن
وقتایی که من میخوام یه قدم بزرگ برای تغییر بردارم ، همیشه ابرا به شکلای فرشته درمیان
قشنگ بال های فرشته ها ،صورت و لباسای بلندشونو میشه به وضوح دید
و بارها عکس گرفتم و به هر کس نشون دادم ، گفتن ببین انگار یه عالمه فرشته هستن که در کنار هم پرواز میکنن
امروزم از اون روزایی بود که ابرای آسمون به شکل فرشته هایی که انقدر بزرگ و کوچیک بودن که من مدام وایمیستادم و عکس میگرفتم
از مسیر خونه تا مترو و از متروی حقانی تا خود بازار
و اون جایی که بهمون جا داده بودن برای فروش، سقف نداشت ، و میتونستم آسمون زیبا و ابرای زیبا که به طراحی نقاش برتر جهان هستی، ربّ من ،ربّ ماچ ماچی من ، نقاشی شده بود رو ببینم ، و قشنگ میشد شکل ابرارو دید و من فقط عکس میگرفتم
وقتی رسیدم در ورودی بازار، دیدم خانمایی که دست فروشی میکنن منو دیدن و گفتن امروزم نمیذارن
من هیچی نگفتم و رفتم پیش مادرم که داخل بازار جا گرفته بود
امروز یه حس عجیبی داشتم نسبت به بازار
حس میکردم دیگه نباید بیام اینجا
وقتی رسیدم پیش مادرم ، روی سکویی که جا داده بودن نشستم و مادرم رفت نون و سنگک بخوره و بیاد، چون صبح قبل اومدن هم نون گرفتم و هم سنگک و از خونه پنیر آوردم با چای ، من تا بعد از ظهر اونجا بودم و فقط گل سرای مادرم فروش میرفتن ،ولی از نقاشیا و انارای من هیچی
میدونستم ،این من بودم که باورهای محدودی درمورد نقاشی دارم و نقاشیا و انارام فروش ندارن
ولی چند روز پیش ، فکر کنم سه شنبه بود ، که رفتیم پارک آب و آتش که در جشنواره انار وسایلامونو بفروشیم که هدایت شدم به مسجد خرمشهر کنار مترو حقانی ، درست همون جایی که اولین بار دست فروشی رو شروع کردم ، که تو رد پام نوشتم که تضادی سبب شد که به خودم بیام و باورهامو قوی کنم و هر روز تکرار کنم و تمرکزمو روی کار ذهنی بذارم
و از این به بعد کار ذهنیم رو بیشتر کنم تا کار فیزیکی
من امروز، از طرفی فکرم درگیر اون قدم آخر بود و نجوای ذهنم میگفت که ، دیگه تموم شد طیبه ،پیامی که فرستادی دیگه تموم شد
و میخواست نگرانم کنه
تو دیگه هیچ راهی برای رسیدن به خواسته عشقت نداری و اگر امانتی هات رو بگیری ،دیگه تمومه
تو دلم مدام میگفتم مهم نیست ، درسته ته ته دلم خواسته مو میخوامش
اما دیگه نمیخوامش
جمله ام چه جالب شد ،خندم گرفت
مگه میشه در عین خواستن ،نخوای ؟!
چرا نشه ، میشه و فکر کنم این اسمش رهاییه
با وجود این که دوست دارم به خواسته ام برسم ، اما نمیخوامش ، اگر مانع از توجهم به خدا بشه نمیخوامش
در صورتی میخوامش که با داشتنش خدا در تک تک لحظه هام باشه و تسلیمش باشم و عشق خدا در زندگیم باشه و بس
که خدا دستی از دستانش رو به سمت من هدایت میکنه که عشقش رو به من عطا کنه
دوست دارم خدا بگه ،چون وقتی خودش میگه چیدمانی بی نظیر داره ،که بارها توی این یکسال طعم چیدمانش رو چشیدم
و با توجه به اون تجربه های شیرین ،امروز سعی کردم خودم رو آروم تر کنم و کنترل کنم ورودی های ذهنم رو
و توجهم رو به نکات مثبت ، که ابرهای فرشته گونه بودن ،بدم
اینارو به خودم میگفتم و میگفتم ،من باید حسمو خوب نگه دارم
احساس خوب = اتفافات خوب
من بهترین ربّ رو پیدا کردم
الان که دارم مینویسم صورتم تماما خیس و پر از اشکه ،اشکی از سر شوق که عشقی پیدا کردم که داره دلبرانه هاشو نشونم میده و هدایتم میکنه
الان 2 دی هست که دارم رد پای روز 30 آذر شب یلدا رو مینویسم
مگه میشه ولش کنم ،خدایی رو که این همه عشقه
دلم هرچی هم بخواد ،بخواد ،دیگه برام مهم نیست
نه اینکه خواسته هام مهم نباشن ، نه ، مهمن ، من باید خواسته داشته باشم ،خواسته هام هست که من رو به خدا نزدیک و نزدیک تر میکنه
مثلا همین خواسته عشق
من دو سال پیش
هرکس رو میدیدم که عاشقانه به هم عشق میورزیدن ،شدیدا احساس تنهایی میکردم
و دوست داشتم من هم کسی رو داشته باشم که به همدیگه عشق بدیم
و جهان جوری با من رفتار کرد که من در درون خودم باورها و افکارهای محدودی داشتم و متوجهشون شدم
و سبب تضاد شد
و سبب شد به دلم مهر کسی بشینه که نمیتونستم حتی دوست داشتنم رو بهش بگم
تا اینکه تضاد رخ داد و من نتونستم درست بگم و از این اصرار من که من چرا انقدر دوستش دارم ، سوء تفاهم پیش اومد
و این تضاد سبب شد من تصمیم بگیرم که متقاعدش کنم با حرف هام
و شروع کردم به خوندن کتاب هایی که مثلا چجوری میشه متقاعد کرد
و یا چجوری میشه دوست داشتنی شد
چطوری میشه تو ناخودآگاه دیگران تاثیر گذاشت
چجوری میشه که کسی رو عاشق خودم کنم
و سعی داشتم هر وقت دیدمش هدیه بدم و دوست داشتنم رو از هدیه دادن بهش نشون بدم
چقدر خنده داره
من دو سال پیش تمام فکر و ذکرم همین بود
بزرگترین خواسته من عشق بود
که میخواستم به هر طریقی که شده در بیرون از خودم پیداش کنم
اما من باید یه سفر طولانی به درونم میرفتم تا عشق رو پیدا کنم
و این یک سال سفری بود که تا جایی که قدم برداشتم خدا تکاملی بی نهایت کمکم کرد
وقتی فکر میکنم ،حتی من قدم بزرگی برنداشتم
اما با قدم های کوچک من ، خدا بی نهایت قدم برای من برداشت
دو سال پیش مدام میگفتم چرا همه به راحتی ازدواج میکنن ،چرا به راحتی پسرها ، دختر هارو دوست دارن و به سرعت ازدواج میکنن
چرا دختر ها ممکنه از نظر رفتاری و مهربانی مثل من نباشن و یه سریاشون بد رفتاری میکنن با مرد ها ،اما دوستشون دارن
مگه من چی کم دارم از دختر هایی که ازدواج میکنن
همیشه آدما میگفتن دختر خوش قلبی هستی ، چرا تا به این سن ازدواج نکردی
و کلی حرف ها که سبب میشد من از بودن در اون لحظه و روزها اذیت بشم
که چرا من دختر خوبیم اما ازدواج نکردم
و دلیلش فقط دوست نداشتن خودم بود و من اینو وقتی متوجه شدم که اصرار داشتم که به خواسته ام برسم
با خودم در صلح نبودم
بدنم و روحم رو دوست نداشتم و این کافی بود که فرکانس رو ارسال کنه به تمام جهان هستی که اینو بشنوم که
سبب سوء تفاهم در ابراز علاقه ام بشه
تا اینکه نتونستم حرف دلم رو به کسی که دوستش داشتم بگم
که سبب شد سوء تفاهم پیش بیاد و ابراز علاقه ام رو یه جور دیگه متوجه بشه
همه اینها گذشت و من شدیدا به دنبال راهی بودم که دوست داشتنم رو ثابت کنم
به هر قیمتی که شده
اما داشتم مسیر رو اشتباه میرفتم
همون اولش از خدا نشونه میخواستم ،و چون در مدار دریافت نبودم و در این سایت هم نبودم و خبری از وجود چنین سایت پر از آگاهی رو هم نداشتم ، نتونستم به پیام واضح خدا که وقتی قرآن رو باز کردم و خدا به من سوره قصص ،آیه 7 رو نشونه داد ، چشم بگم و تسلیمش باشم
وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِیهِۖ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَیۡهِ فَأَلۡقِیهِ فِی ٱلۡیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحۡزَنِیٓۖ إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیۡکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ
آیه 7
و به مادر موسى وحى کردیم که طفلک را شیر ده و چون بر او ترسان شوى به دریایش افکن و دیگر هرگز مترس و محزون مباش که ما او را به تو باز آوریم و هم از پیغمبران مرسلش گردانیم
الان دوساله که از صفحه قرآن که عکس گرفتم ،گذاشتم تو صفحه ای که هر کس زنگ میزنه اون آیه رو ببینم
و میفته به صفحه گوشیم
و دو سال پیش هرکاری که خودم دوست داشتم تا به خواسته ام برسم رو انجام دادم
و رفتم سراغ کتاب هایی که بتونم یه ترفندهایی یاد بگیرم که عشق رو بدست بیارم
حتی متوجه شدم که باید درست گوش بدم به حرف آدما و کتاب هنر خوب گوش دادن رو گرفتم
یادمه کتابایی که میخوندم هر روز از صبح تا شب گریه میکردم
اما میگفتم باید هرجور شده کاری کنم که اون فرد دوستم داشته باشه
تا اینکه من بعد چند ماه حدود سه ماه متوجه شدم دارم روی خودم و شناختن خودم کار میکنم
یادمه اولین کتابی که خوندم ملت عشق بود
که باز هم در مدار دریافتش نبودم و رفتارهای شمس تبریزی با همسرش کیمیا رو نمیتونستم درک کنم
که بهش میگفت :
گمان میکنی که در آرزوی منی ،حال آنکه تنها آرزویت ،التیام بخشیدن به نفس رنجیده ات است
این حرفش خیلی اذیتم کرد ،دو سال پیش و تمام بی توجهی هاش به کیمیا
یه جورایی خودمو میدیدم
و یه جورایی هم حس میکردم که این جملاتش درسته
اما مقاومت داشتم که چرا عشقم دریافت نمیشه
تا اینکه بعد ها که کلی تمرین کردم و بعد وارد سایت عباس منش شدم معنی حرفای شمس تبریزی رو متوجه شدم
من هم مثل کیمیا ،همسر شمس تبریزی ، نمیدونستم دنبال چی هستم و در اصل باید خودم رو پیدا میکردم ،با خودم به صلح میرسیدم
اول عاشق خودم بودم و بعد میتونستم عشق رو دریافت کنم
و اون رورها مدام سوال میپرسیدم و چون خیلی از قوانین سوال کردن اطلاعی نداشتم سوالاتم زیاد بود و رفته رفته خدا به من پاسخ داد
و به یک باره دیدم جلو آینه وایستادم و با خودم رو به رو شدم
طیبه ای که شدیدا عاشق یک فرد بود و نمیتونست دوست داشتنش رو به اون فرد ابراز کنه و وقتی ابراز کرد سوء تفاهم پیش اومد
که اولین تمرین من برای دوست داشتن خودم
جلوی آینه وایسادم و گفتم دوستت دارم و گریه کردم
شب و روز گریه میکردم
و مادرم شاهد این تغییراتم بود و هیچی نمیگفت ، مادرم گفت طیبه جوری تغییر کن که خودت رو پیدا کنی ،نه به دنبال عشقی باشی که به زور بخوای بدست بیاری
به دو سال پیش که فکر میکنم خندم میگیره
منِ دو سال پیش چی فکر میکردم و منِ دو سال بعد چی فکر میکنم
من دوسال پیش به یه عشق زمینی فکر میکردم و من دو سال بعد به خدایی فکر میکنم که اگر بخوام دقیق بگم که اینم تکاملی بود
توی این یک سال که وارد سایت عباس منش شدم
پیداش کردم و کم کم باهاش حرف زدم و با قدم هایی که برداشتم هدایتم کرد ،تا تکاملم رو طی کنم
حتی هفته پیش، خدا با نشونه روز 23 آذر با شعری بهم گفت ای دیوانه لیلایت منم
که سبب شد قدم نهایی رو بردارم
و حتی دوباره بعد از چند روز در شب یلدا این شعر رو تکرار کرد و من از تلویزیون شنیدمش
و الان در فکر اینم که قدم آخر رها شدن از خواسته ام رو بردارم
به قول استاد عباس منش
رها باش
اگرم چیزی رو میخوای، بگو ،اگر بشه خوشحال میشم ،و اگر نشه بازهم خوشحال میشم ،چون خیری هست در این
دلم میخواد با خدا عشق و حال کنم ،من تو این یکسال ،اولین سالی بود که ،کل روزم رو در فکر کسی بودم که ، نه ،بذار اینجوری بگم، بهتره
به یاد و به فکر نیرو و انرژی بودم که انقدر قدرتمند و انقدر زیبا و عظیم هست که قدم به قدم این یک سالِ من رو ، به قشنگی هر چه تمام تر چید
از اون روزی که فایل رسالت من رو دیدم و قرآن رو گرفتم به دستم
و گفتم اجازه میدم ،هدایتم کنی
با اینکه میدونستم اگر این اجازه رو بدم
خیلی چیزارو از دست میدم
اما اجازه دادم
با اینکه میدونستم مسیر برای من و تغییرم سخته و واقعا در اذیت بودم
اما اجازه دادم
چون تو اون مدت کم ،من آروم تر شده بودم
از دختری که شب و روز گریه میکرد و به دنبال عشق بود و مادرم اذیت شدنم رو میدید که چرا به خاطر خواسته ام باید انقدر ناراحت باشم و بچسبم به خواسته ای که فانی و تمام شدنی هست
من تو اون مدت کم ، تبدیل شدم به یه دختری که تازه داشت خودشو میشناخت ،شادتر شده بودم
فهمیده بودم که باید با خودم به صلح برسم و دوست داشته باشم خودم رو
درسته ترس هایی داشتم ،اما دیگه خبری از گریه و دلشوره نبود ، که آیا به خواسته ام میرسم یا نه
نمیگم اصلا نبود ،اگر بود ،کمتر از قبل بود و هی داشت کم رنگ و کم رنگتر میشد این ترس
من دیگه داشتم یاد میگرفتم که با ربّ و صاحب اختیارم صحبت کنم
داشتم یاد میگرفتم که کم کم رها بشم از خواسته ام
و این شیرینی مسیر بود که در هر روز، با اتفاقات جدید و متنوعش ،که سبب رشدم میشد ، من رو مشتاق کنه به این مسیر
و من اجازه دادم و کم کم با توجه به هر قدمی که برمیداشتم ، خدا برای من بی نهایت قدم برمیداشت
و من توی این یکسال ، در مقایسه با یک سال قبلش، انقدر تغییر کردم که وقتی به اون روز اولی که ،خواسته ام سبب شد پا در مسیر تغییر بذارم ،فکر میکنم
دیگه نمیشناسم اون طیبه 2 سال پیش رو
و حالا با همه این ها به یادم میاوردم و میگفتم طیبه به یادت بیار
و کنترل کردم ذهنم رو که البته خدا انجام داد همه کارهارو
وقتی نشسته بودم روی سکو
یه خانم اومد گفت ، میشه یه زنگ به همسرم بزنی ؟
گمش کردیم تو بازار و گوشیمو نیاوردم
گفتم باشه و شماره شو گفت و گرفتم
وقتی صحبت کرد ،گفت دخترم تو به این انارا نگاه کن هرکدومو دوست داشتی بگیم بابات بخره برای امشب
و وقتی پدرش اومد ست گردنبند و گوشواره انار و یه گل سر بنفش خریدن و رفتن
خیلی خوشحال بودم از کار من 150 فروش داشتم
بازم میگم، این خدا نبود که به من مشتری نمیفرستاد ،این من بودم که با باورهای محدودم جلوی ورودی نعمت رو گرفته بودم
وقتی نزدیک غروب شد، من دیگه بی قراری میکردم
مدام دلم میخواست برم خونه و بشینم و باورهای قوی رو تکرار کنم و تو گوشم در همون لحظه میشنیدم باورهای قوی رو ولی نمیتونستم تمرکز کنم
چون از طرفی هم نجوای ذهنم مدام میگفت دیگه تموم شد و فردی که دوستش داری رو اگر امانتیشو تحویل بدی دیگه تمومه و سعی داشتم کنترل کنم ورودی ذهنم رو
و به یک باره گفتم من دیگه جمعه بازار پل طبیعت ،نمیرم
خدا چند روز پیش به من نشونه داد
و گفت باید متمرکز بشی روی تکرار باورهای قوی و پیشرفت در مهارت نقاشیت و تجسم
و اصل رو یادت باشه
و کار ذهنی رو بیشتر انجام بدی
از صبح که من قدمم رو برداشتم ، یه سری جریاناتی شد که من امانتی که داشتم و باید تحویل میگرفتم و به قدم آخر رها شدنم از خواسته ام مربوط میشد
و قرار بر یکشنبه شد تا من تحویل بگیرم
حتی کسی که سال قبل حاضر نبود من رو ببینه ومن اصرار داشتم که ببینمش و امانتی مو ازش بگیرم ، و با گفتن احساس قلبیم سبب سوء تفاهم شده بود ،به یک باره گفت خودش میاد و تحویل میده امانتی من رو و من هم امانتیش رو تحویل میدم
و عجیب تر اینکه دیگه اون حس دو سال پیش رو که شدیدا دوست داشتم عشق رو دریافت کنم نداشتم
درسته که هنوز دوست دارم به خواسته ام برسم و دوستش دارم
اما به اون شدت دو سال پیش نیست
و به قول استاد ،رها شدم از خواسته ام
وقتی شب رسیدیم خونه
قرار بود مادربزرگم و عمو و پسر عموم بیان برای شب یلدا
وقتی رسیدن پسر عموم اومد ازم خرید کرد و دو تا جاکلیدی توپ شکل ازم خرید
دو سه روزی هست که شروع کردم باورهام رو تکرار میکنم
، و تجسم و تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم ، از جاهایی که فکرشو نمیکنم راحت مشتری میاد برای من ،بدون اینکه زحمتی بکشم و برم بیرون
مهمون میاد ،خرید میکنه
وقتی قرار بر این شد یکشنبه امانتیم رو تحویل بگیرم
نشسته بودم و نمیدونستم بگم شنبه یا یکشنبه تحویل میگیرم
به احساسایی که داشتم دقت کردم
به پسر عموم گفتم شنبه یا یک شنبه
گفت یک شنبه ،بدون معطلی
گفتم چی شد یک شنبه گفتی
گفت نمیدونم همینجوری
میدونستم نشانه هست و همون یکشنبه بهترین زمانه
گفتم طیبه تو ارزشمندی و کلاست ارزشمند تره و از کلاس شنبه ات نزن ، پس بگو یک شنبه
اما مدام تو ذهنم بود که تابلوی تمرین کلاسمو ببرم و نشون بدم ،به کسی که امانتیمو برام میاره
وقتی بیشتر دقت کردم ،گفتم طیبه تو برای خودنمایی نقاشیتو میبری؟؟؟که چی بشه؟ بگی من نقاشی کار میکنم؟؟؟؟؟
و تحسینش رو دریافت بکنی
تو نیاز به تحسین کسی نداری
بعد نجوای ذهنم گفت اگر فردا یا یک شنبه بری ، دیگه هیچ وقت به خواسته ای که از خدا داشتی و تصورش رو با جزئیات لحظه پایانی دیدی همه تموم میشه ها
همین که شنیدم این نجوا رو یه لحظه حس کردم نگرانی داره شکل میگیره
سریع به یاد آوردم و گفتم ،من با ارزش ترین چیز رو بدست آوردم و دیگه از دستش نمیدم
من خدارو دارم
ته دلم گفتم ،خدا ، درسته ته دلم میخوام به خواسته ام برسم اما تو اولویت منی و تو برای من مهمی ، پس اگه بگی نه
چشم میگم
هرچی تو بگی
هرچی تو بخوای
آخه من یه ربّ باحال پیدا کردم که دو روزه دارم براش اشک میریزم ،دو روز گفتم
چون قلبم جا باز شده فقط برای ربّ و دارم یاد میگیرم ،آزادانه انسان هارو دوست بدارم
و بهشون عشق بورزم بدون اینکه وابسته باشم و شرک بورزم
گفتم، میدونم شجاعتش رو تا الان دادی، از این به بعدشم آرومم میکنی
وقتی من رسیده بودم خونه ، از سایت برای من پاسخی اومده بود که یکی از دوستان که دستی شده بود از دستای خدا ، بهم گفت که
رو مشتری تمرکز نکن
رو مهارتت نقاشی تمرکز کن بعد مشتری خودش میاد
حتی به جا های مختلف برای فروش هم تمرکز نکن
وقتی روی خودت کار کنی همه چی دنبالت میاد
وقتی سفره یلدا رو باز کردیم ،عموم شیرینی خریده بود ، همه که داشتن میخوردن ،مادربزرگم گفت شیرینی بخور طیبه چرا نمیخوری ؟؟!
منم گفتم نه دیگه نمیخورم ،چند روزیه که شیرینی و قند رو کنار گذاشتم
اصرار میکرد و بهم میگفت این یه بار رو بخور شیرینیش کمه
هرچی گفت گفتم نه و با اینکه دلم میخواست بخورم
اما تعهدم یادم بود و متعهد موندم
من میخوام لیاقتم رو برای دریافت دوره قانون سلامتی نشون بدم
امروز به خودم افتخار کردم، که عموم شیرینی آورد و نخوردم
یه حس ارزشمندی داشتم ، ارزشمندی اینکه من میتونم زندگیم رو جوری که دوست دارم بسازمش
اینکه من خالق زندگیم هستم و توانایی تغییرش رو 100 در100 به بهترین شکل دارم
هنوز داداشم و بقیه در تعجبن که من شیرینی نمیخورم
آخه من عمرا به شیرینی نه میگفتم و همیشه اولین نفر من برمیداشتم ،جوری بود که همه بهم میگفتن یکم مراعات کن ، حریص بودم در خوردن شیرینی و خیلی چیزها
اما الان دیگه دارم از طیبه این روزهام هم فاصله میگیرم
امروز من یه قدم عملی هم برداشتم
اینکه به خواهرم احترام بذارم
استاد عباس منش میگفت ،اگر رابطه شما با خواهر یا اعضای خانواده و عشقتون و آدما خوب نیست ، تقصیر خواهرتون و خانواده و عشقتون و … نیست ،شما یه چیزی دارین که نمیتونین کنار بیاین
و من وقتی اینو شنیدم گفتم خب طیبه الان وقتشه
چند جا که امروز با خواهرم محترمانه رفتار کردم خیلی خوشحال بودم
در صورتی که طیبه قبل همیشه رفتارش برعکس بود
مثلا وقتی سوار اسنپ میشدیم و بیایم خونه ،وسیله های خواهرم زیاد بود و دلش میخواست آخرین نفر بشینه
و از اون جایی که من قبلا همیشه آخرین نفر میشینم تو ماشین و دوست ندارم وسط بشینم ،این بار آگاهانه سریع خودم نشستم وسط و وسایلای آبجیمو گرفتم و نشستم
یه موفقیت بود برای من این قدمی که برداشتم
امروز عمیقا مادر بزرگمو بغل کردم و بوسش کردم ،اول ازش اجازه گرفتم و گفتم میشه بوست کنم ؟؟ ، عجیبه مادر بزرگم هیچ وقت نمیذاشت کسی بوسش کنه ،اما وقتی داشتم بوسش میکردم ،انقدر حالش خوب بود و ذوق میکرد که کیف میکردم و عمیقا میخندید
اولین باری بود که از بغل کردن مادربزرگم حس خوب دریافت میکردم
خیلی حس خوب میگرفتم
وقتی خواهرم و مهمونا رفتن ، با خدا داشتم صحبت میکردم ،گفتم یه نشونه بده و دلم رو آروم کن
همین که اینستاگراممو باز کردم
یه فایل بود میگفت
خدا حساب کتاب سرش میشه ، میبینه شور و شوق داری ، یه کاری میکنه که همه ناممکن های زندگیت به ممکن ترین حالت خودشون در میان
این برای من یه حس بی نهایت آرامش داد که آروم باشم و به مسیرم ادامه بدم
و بعد فایلی از الهی قمشه ای دیدم
نترس غمگین نباش
میگفت
اگر یه لاتخفی به ما بگن، چه لذتی و چه وجد و شادی ایجاد میشه، قابل بیان نیست
که در وسط یه همچین عالمی که صد هزار خطر مارو احاطه کرده ، یه کسی بیاد در گوش آدم بگه که
لا تخف
تو نترس
هیچ حادثه بدی برای تو رخ نمیده
ولا تحزن
حزن و اندوه هم نداشته باش
کلا شاد باش
اینو که شنیدم یه حس آرامش عجیبی وجودمو گرفت
چون از صبح به آخرین قدم فکر میکردم که اگر برداشته بشه دیگه تموم میشه
اما این پیام سبب شد که من آروم بشم
حتی اولین نشونه ای که خدا در مورد درخواست عشق به من داد ،آیه 7 سوره قصص بود که گفت نترس و غمگین نباش
که من در مدارش نبودم و دو سال پیش نتونستم خودمو آروم کنم
اما امروز با این نشونه ها دلم قرص بود که خدا مراقبمه
و از بودن مادر بزرگ و خانواده و عمو و پسر عموم لذت بردم و کلی گفتیم و خندیدیم
و شبم رو باعشق روی شونه های خدا کیف کردم و تایید کردم اتفاقات ناب و شگفت روزم رو و تیک زدم به تمرین ستاره قطبیم
و خوابیدم با عشق روی شونه های وسیع و نرم و نورانی خدا
من نمیخواستم رد پای این چند روزم رو واضح بنویسم ، دلیل اینکه مقاومت داشتم و توی این یکسال، هیچ وقت درمورد این خواسته ام ننوشتم که همیشه سر بسته مینوشتم ،این بود که هنوز میخواستم کاری کنم که به خواسته ام که عشق هست ،به فردی که دوست دارم برسم ، و ترس داشتم که آیا میشه یا نه
و امروز هم مقاومت هایی داشتم که نجوای ذهنم میگفت خجالت بکش ،از عشق ننویس که تو عاشق شدی دو سال پیش
و موقع نوشتن این رد پام
که امروز 3 دی هست و من این رد پارو در سه روز نوشتم
هدایت شدم به پیام یکی از دوستان در قسمت
برخی از تجربیات خریداران دوره قانون آفرینش
و اونجا بود که فهمیدم نباید هیچ خجالتی بکشم از اینکه دو سال پیش عاشق فردی شدم که سبب سوء تفاهم شد
عشق زمینی برای من لازم بود تا من خودم رو پیدا کنم و بعد به خدا برسم و از خودشناسی به خدا شناسی برسم
و به یاد آوردم تک تک انسان هایی رو که عاشق بودن و از عشق زمینی به عشق الهی رسیدن
مثل زلیخا که از عشق یوسف ، به عشق خدا رسید
پس نباید خودمو سرزنش کنم چون من در مسیر هدایت بودم و تضاد باید میبود تا من به خدا برسم و البته این راه همچنان ادامه داره
و این راه باز هم بی نهایته و من تلاش میکنم تا بیشتر دوست هم باشیم و خدا رو بیشتر در قلبم داشته باشم و به جهان هستیش و انسان ها عشق خدا رو ارسال کنم
و رفتارهام رو اصلاح کنم
اما این روزا رها تر شدم وقدم آخر رو برداشتم و سبب شد مقاومت بشکنه و بنویسم
بنویسم که چقدر خوب خدا تکاملی کمکم کرد تا رها بشم در این یک سال
منی که حاضر بودم هر کاری کنم تا عشق رو به زور داشته باشم ،الان عشق رو در وجود خودم دارم که خدا هرلحظه به من عطا میکنه و این راه بی نهایته و هرچی بیشتر تلاش کنم خدا بی نهایت تر عشقش رو به من عطا میکنه
و من از خدا میخوام که قلبم رو با نور عشقش همیشه باز کنه و دریافت کنم بی نهایت عشقش رو
و در این دو روز آینده بی نهایت کمکم میکنه و آرومم میکنه میدونم
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
برای استاد عزیز مریم جان شایسته و تک تک دوستان بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 22 آذر رو با عشق مینویسم
چقدر آزادی زمان پیدا کردم
خدایا شکرت
چقدر تک تک سلول های بدنم با کدهای سلامتی که اول صبح به کل بدنم ارسال شدن حالشون عالیه
خدایا شکرت
چقدر با جزئیات و با حوصله نقاشی رنگ روغنم رو کار کردم
خدایا شکرت
به این فایل پر از آگاهی گوش دادم و یه چیز خیلی خوب یاد گرفتم هم از این فایل و به فایل های دوره 12 قدم گوش دادم وای من امروز چقدر زمان داشتم خدایا شکرت
چند روزیه که این دو تا فایل قسمت یک و دو رو گوش میدم اما هنوز حس میکنم مقاومت هایی دارم درمورد یه سری باورهایی که متوجهش شدم
مثلا درمورد اینکه استاد میگن نماز برای پدر و …
یاد چند تا چیز افتادم
گفتم یعنی رفتن به سرخال ،خیرات فرستادن ، یه سری باورای دیگه که هنوز مقاومت دارم باید انقدر به این آگاهی ها گوش بدم تا باورای قوی بسازم و البته قرآن بخونم تا درک درست پیدا کنم
و فقط به این فایل ها گوش بدم تا در مدار دریافت آگاهی هاش باشم که دیگه مقاومتی نداشته باشم
و البته امروز یه تمرینی هم انجام دادم
چقدر امروز از زمین پهناور و بی نهایت زیبات ،برگ درخت چنار بهم عطا کردی برای ایده قاب عکس طراحی طلا
خدایا شکرت
راستی امروز تصویر نقاشی اسب روی برگ درختا اومد جلو چشمم که بکشم و ببرم تو باشگاه های اسب سواری به اسب سوارا نشون بدم
و من فردا میرم تا پول رو خلق کنم با با فروش فردا در جمعه بازارم برم سریع قاب عکساشو بگیرم
خدایا شکرت
و بعد مرحله بعدش رفتن به طلا فروشی ها و باشگاه سوارکاری هست
خدایا شکرت
تک تک سلول های بدنم امروز در رقص و شادی هستن و از صبح کلی کیف کردم
وقتی از صبح تو تمرین ستاره قطبیم نوشتم تک تکشون رو
و خیلی چیزها هم نوشتم که در دست اقدام هست و خدا فردا برام انجام میده
الانم مثل دیروز از اول ردام تا الان دترم با خنده و عشق فراوان مینویسم
انقدر حالم فوق العادست که قشنگ میبینم تک تک سلول هایی که میخندن با دریافت کد های سلامتی و منم میخندم
خدایا شکرت
امشبم ماچ به کله پر نورت ربّ ماچ ماچی من
الان 22:34هست که دارم مینویسم
یه لحظه تصور کردم که نشستم روی شونه های خدا
یهویی محکم بغلش کردم و بوسش کردم
نمیدونم چرا یهویی گریم گرفت از خوشحالی
من دارم میبینم خدای من
من چقدر راحت میتونم تصور کنم
خدایا شکرت
که به من یاد دادی تصور کردن رو و احساس خوب داشتن رو
من چقدر تو رو دوست دارم عشق دلم ربّ من
امروز از صبح کلی کار انجام دادم
ولی باز هم زمانم زیاد بود
طراحی مدل زنده انجام دادم سه تا
تمرین رنگ روغنم رو با جزئیات انجام دادم و خودمو رسوندم به کلاس که عقب بودم
بعد از ظهر رفتم نزدیک خونه مون کلی برگ درخت چنار جمع کردم و آوردم شستمشون و خشک کردم و گذاشتم لای کتاب اما باز هم بی نهایت زمان داشتم
و از باقی زمانم برای نوشتن قدم اول جلسه سوم دوره 12 قدم ،استفاده کردم و به فایل ها گوش دادم
چقدر جذاب بود امروز
مدام جلوی آینه وایسادم و گفتم وای خدای من چقدر صورتم شفاف تر از دیروز شده
چقدر زیباست ،صاحب این تصویر زیبا سپاسگزارم ازت
امروز یه چیزی از فایلا یاد گرفتم و اون این بود که کاری به خانواده ام و تغییر دادنشون نداشته باشم ،من از این به بعد خودم روی خودم کار میکنم و سعی میکنم با رفتارهای درستم
وجه مثبتشونو برانگیخته کنم و این رو یاد گرفتم که اگر من سعی کنم ، صد در صد وجه مثبتشون رو خواهم دید
پس من باید تغییر کنم نه خانواده ام
امروز بعد چند روز که خواهر زاده ام اومد خونه مون از اتاقم بیرون اومدم و من رفتم بهش سلام دادم و حالشو پرسیدم ، رفتنی هم رفتم جلو در و بدرقه اش کردم
امروز اولین تمرینم رو انجام دادم
با اینکه روزای قبل هم انجام میدادم اما یه وقتایی نمیرفتم و میگفتم من بزرگترم و خواهر زاده ام بیاد سلام بده تو اتاق
و نمیرفتم
اما امروز یاد گرفتم که من قدم بردارم و تغییر از من شروع میشه
و چون این رو یاد گرفتم پس باید عمل کنم از این به بعد
در همه جنبه ها عمل کنم تا نتیجه رو ببینم
چقدر این فایل و البته فایل های دوره 12 قدم بی نهایت عالی بود
چقدر مشتاق ترم تا سعی کنم تمرینات رو انجام بدم
خدایا شکرت
امروز هوا بی نهایت عالی بود ، وقتی رفتم برگ جمع کنم پرنده هارو که میدیدم و به این فکر میکردم که همه شون در حال حمد و ستایش خدا هست و حتی درختا
بی نهایت حس خوبی داشتم
کلاغ هایی که نزدیک غروب دسته جمعی میرفتن و میرفتن و میرفتن و عشق میکردن
خدایا شکرت
دلم میخواد اراده مو قوی کنم با تمریناتی که انجام میدم
خدایا شکرت
امروز دوباره نشانه ام فایل زندگی در بهشت261 بود و خدا داره این روزا بی نهایت بهم میگه که فقط سعی کن هر وقت کاری نداشتی و خواستی کمی استراحت کنی ، به فایل های زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا نگاه کن
خدای شکرت
خیلی دوستت دارم
برای استاد عزیزم نورت رو به شکل عشق و سلامتی و آرامش و ثروت و شادی و همچنین برای خانم شایسته عزیزم و تک تک خانواده صمیمی عباس منش ، جاری کن در زندگیشون
و سپاسگزارم که دستی قرار دادی تا از استاد عباس منش یاد بگیریم و سعی کنیم عمل کنیم
شکرت شکرت شکرت
خیلی شکرت
خیلی
بی نهایت
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
من نمیدونم چرا قبل از اینکه بیام درمورد فایل ها بنویسم ،یه حسی فقط بهم میگفت اینو بنویس
چند روز پیش که قسمت یک این فایل روی سایت گذاشته شد گوش دادم اما چون جلسات قدم اول دوره 12 قدم رو گوش میدادم فرصت نشد که بیام و بنویسم در قسمت دیدگاه فایل قسمت یک
امروز که دیدم فایل قسمت 2 به روی سایت گذاشته شده و شروع کردم به گوش دادن
دوباره همون حس رو گرفتم
فقط و فقط داشتم میگفتم خدایا چقدر استاد عباس منش آروم شده چقدر آرام صحبت میکنن
چقدر با آرامش بیشتر و یه جورایی این حس رو هم دریافت میکردم که آرامش خاصی در وجودشون شکل گرفته
یادمه وقتی پارسال من خواستم وارد سایت بشم و از خدا سوالاتی داشتم که در پروفایلم نوشتم که چی شد اومدم عضو سایت شدم
یادمه وقتی فایل نشانه ام را به من نشان بده رو گوش دادم از تند تند صحبت کردن استاد خوشم نیومد و میگفتم چرا تند صحبت میکنه و میدونم که اون روزا در مدار دریافت آگاهی نبودم و این رو بهانه کردم تا در سایت که عضو شدم دیگه نیام و هیچ فایلی رو گوش ندم
و الان دارم درک میکنم
من اون روزا درمدار دریافت نبودم و وقتی بیشتر روی خودم کار کردم و بعد عضویتم که مرداد ماه بود و من از 7مهر ماه 1402 هر روز دیگه فایلارو گوش میدم
یعنی بعد گذشت دو ماه عضویتم ،من هر روز دارم فایل هارو گوش میدم و سعی دارم که عمل کنم
یه وقتایی برام سوال بود میگفتم چرا تند تند صحبت میکنن و من نمیتونم درست تحیلیل کنم و بهانه میاوردم
ولی انقدر گوش دادم که دیگه تند صحبت کردنشون اذیتم نمیکرد
تا این که این چند وقت که استاد فایل جدید میذاشتن ، یه چیزی عجیب توجهمو جلب کرد
و اون، آروم صحبت کردن و یه جور خاص تری شده صحبت کردنشون
نمیدونم چجوری بیان کنم
ولی آرامش عمیقی از تک تک فایلای جدیدشون دریافت میکنم و حالمو بی نهایت عالی میکنه
البته اینم بگم از فایلای قبلیشونم آرامش رو دریافت میکنم
اما فایلای جدید آرامش بیشتری رو منتقل میکنن
انگار این آرامشی که در صحبت کردنشون هست به من منتقل میشه که آروم بشینم و فایلارو گوش بدم و حین گوش دادن متمرکز میشم که ببینم چی میتونم یاد بگیرم
یه حسی بهم گفت بیام بنویسم
چون بی نهایت از این فایل های اخیر آرامش منتقل میشه به قلبم
خدایا شکرت
الان که داشتم گوش میدادم و آیات رو میگفتن به سوره نمل که رسیدن منم سریع از اپلیکیشن قرآنم باز کردم و آیه 81 رو که میخوندن منم نگاه میکردم به آیه و ترجمه اش
خیلی حس آرامشی دارم
واقعا بی نهایت زیباست این حال خوبم
استاد عباس منش عزیز ،بی نهایت نور خدا به شکل عشقو و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت درزندگیتون جاری بشه
درک هایی داشتم که سر فرصت با جزئیات میام و تو این دو تا فایل ارزشمند و ناب مینویسم
خیلی خیلی دوستتون دارم
برای تک تک اعضای سایت هم بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام