آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 14

413 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علیرضا رستاخیز گفته:
    مدت عضویت: 1789 روز

    سلام به استاد عزیزم

    الهی شکرت که فرصت دیدن این فایل رو پیدا کردم

    استاد بینهایت سپاسگذارم که وقت میزاری و ساعت ها برامون فایل درست میکنی برای افرادی که میخوان هدایت بشن .

    واقعا این حرفایی که زدین اگر به صورت عملی انجام بشه زندگی‌چقدر شیرین و لذتبخش میشه

    اگر در برابر رفتار دیگران قوی و محکم بایستیم و به شیوه خودمون رفتار کنیم از طرد شدن از سرزنش و از تنهایی نترسیم از اینکه آدما از دورمون برن نترسیم و توحید رو سرلوحه قرار بدیم

    چقدر زندگی شگفت انگیز میشه ، مثالی که دارم چند وقت پیش تولد مادرم بود و خانوم عزیزم ، ماه قشنگم برای مادرم هدیه سفارش داد من چون تو ذهنم این بود که الان از لحاظ مالی خانومم شرایط خوبی نداره و باید من هزینه اون هدیه رو بدم و برای اینکه نشون بدم مسئولیت پذیر هستم با اسرار مبلغ رو براش واریز کردم…

    نه مبلغ اون‌ هدیه مبلغ بالایی بود و نه من صحبتم سره اون مبلغست ، این باور که من باید مسئولیت یه نفر دیگه رو بپذیرم مسئولیت تصمیمشو این باور رو میخوام تغییر بدم درواقع من این حسی که طرف خودش ارزش ریالی اون هدیه رو پرداخت کنه و حال خوبش تمام کمال برای خودش باشه رو ازش گرفتم ، البته نمیدونم شاید کاره درستی کردم ولی اینو میدونم من خودم رو در برابر رفتار خانومم و حتی اعضای خانوادم خیلی مسئول میدونم و خیلی ام بابتش خودمو سرزنش میکنم که من باید حواسم جمع میبود اون بنده خدا که نمیدونه چی به چیه و از اینجور حرفا

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    مینا منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1077 روز

    سلام و درود حضرت استاد

    چقدر این فایل به موقع بود

    باز خواهرم به مشکل خانوادگی برخورده بود و میخواستم با آموزه های شما تغییرش بدهم و فایل جدید باعث شد بکشم کنار و بزارم خودش بخواد و البته که خدایی نکنم

    خدایا شکرت که استاد فایل ها دوره سایت هستند.

    یادمه استاد چندسال پیش که غرق بودم در افکار منفی و شرک و کفر به خدا

    همسرم فایلی تصویری از شما که فک کنم از فایل های زندگی در بهشت بود و کنار دریاچه ایستاده بودید حرف میزدید بهم نشون داد و چون نمی خواستم تغییر کنم گفتم این مرد چرت و پرت میگه خودش خوشش هست ، میگه بگید خدایا شکرت ببین چه جای بهشتی مانندی ایستاده منم اونجا بودم میگفتم بگید خدایا شکرت

    و از کنارش رد شدیم

    ولی سالها بعد که دیگه از زندگی و تمام ختم و دعاها برای خوب شدن رابطه م با همسرم خسته شده بودم و به عجز رسیدم و گفتم خدا تو کاری کن

    به مرجان هدایت شدم ،مرجان گفت بیا از این سایت یکم گوش کن ببینیم گشایشی میشه و شدم از طرفدارای دو آتیشه تون

    واقعا ادم ها خودشون زندگی شون رو میسازن

    انگار باید یاد بگیریم ما توی دایره خودمون هستیم و نخواهیم در دایره دیگران وارد بشیم.

    هرکی خودش باید سعی کنه شعاع دایره ش رو بزرگ کنه.

    باز هم خدایا شکرت

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    مینا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 1158 روز

    سلام به استاد مقتدر و قاطع

    کلام شیوا و پر از قاطعیت شما نشان از تجربه هایی است که کلام خدا را تایید کرده است. و همینطور تجربیات ما که همگی بر این واقعیت آگاهیم که تلاش‌های‌مان برای تغییر زندگی دیگران به هدر رفته است. امروز بعد از 4 سال تغییرِ پیاپی در وجودم و شخصیت خود، می‌خندم به تمام لحظاتی که برای سخنرانی برای دیگران تلف کرده ام. چه منطقی ما را وادار میکرد که چنین عمل بی پایه و بی نتیجه ای را دنبال کرده و اصرار بورزیم. حال آنکه تغییر سخت است. گویی برای فرار از تغییر خودمان به تغییر دیگران پناه میبریم تا رفتارشان کمتر ما را بیازارد. چگونه انتظار داریم دیگران تغییر کنند در حالیکه خودمان حاضر و قادر به تغییر نبوده ایم! ما خودخواهانه دیگران را می‌آزاریم و گوششان را با سخنرانیهای تمام نشدنی مان میخراشیم که ثابت کنیم ما عاقل و پرباریم. و یا وابستگی‌های ما به آشنایانمان به قول خداوند «جهل» ما را بیدار میکند و درگیر با احساساتی که میخواهیم از دست آنها خلاص شویم، دست بکار می‌شویم و سرمان را در زندگی افراد خانواده‌مان فرو میبریم و هر روز آنها را به عمل کردن به آنچه خودمان نکرده ایم تشویق میکنیم. وابستگی یا عشق؟! با چه منطقی وابستگی را به نام عشق به ما فروختند و ما خریدار بودیم. «عشق به مادر و پدر! عشق به خواهر و برادر! عشق به همسر! و به واسطه ی این عشق به ما آموختند که خود را فدا کنیم! اگر کسی از آنها دارد خود را به چاه می اندازد، شما خود را فدا کرده به جای آنها خودتان را به چاه بیندازید تا آنها نجات بیابند!» چه بی پایه و اساس بود این رفتار. چه بی نتیجه و بی حاصل! و ندانستم که من عاشق بودم یا خدا، که مرا هدایت کرد. و امروز چنان آزاد و رها هستم از قید و بند این وابستگی که هرکه را نا اهل است، چه آشنا یا غریبه، خانواده یا غیر آن، دیگر آرامشم را به بهای هیچ به آن نمیفروشم. چه خوب وابستگی رفت و عشق آمد. و بهای بسیاری برای دوباره پس گرفتن عشق خدایی ام پرداختم. درد و رنج فراوان برای داشتن وابستگی و همچنین برای کنار گذاشتنش تحمل کردم. اما برای رسیدن به ثمره ی این رهایی که عشق حقیقی بود صبور بودم. و ستایش ها برای این لذتِ بی پایان که قلبم را آرام کرد. و امروز در تنهایی خویش، خودم را در آینه میبینم و به خود میگویم که تو و من در کنار هم برای لذت بردن از همه چیز و برای خوشبختی، همه چیز هستیم. من و تو و خدا. امروز خانواده ام اوست، و چه لذتی در آرامش تنهایی، دور از سر و صدای آدمهای گمراهی که کور و کر بودند دارم.

    اگرچه بسیارند در اطرافم، دوستانم، و بهترینِ آدمها، موفق ترینشان، خوشبخت هایشان، هدایت شدگانشان. همچنان تنها خانواده ام اوست. چرا که اینان میروند و دیگران می آیند، و دیگران نیز میروند و دیگرانِ دیگر از راه میرسند. اما تنها محبوب در کنار من است. و من تنها در کنار او. آرامشم را در آغوشش یافتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  4. -
    مجید عزیزی پیردوستی گفته:
    مدت عضویت: 1494 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و بانوی مهربان

    سلام به خانواده ی بهشتیم

    خدارا شکر خیلی احساس خوبی دارم و در شرایط به ظاهر بد هم با یار ی خدا ذهنم کنترل میکنم و هدایت میشم مثل اتفاق همین چند لحظه پیش :

    به خاطر یه سری کارهای خانوادم و خواهرم کلی هنگام ناهار خوردن بحث و ناراحتی شدید و عصبانیت بینشون بود اما من با هدفون عزیزم داشتم آهنگ شاد گوش میکردم و فقط تکون خوردن لب های خانوادم می‌دیدم و می‌خندیدم و بعدش رفتم تو اتاق اتفاقی که بعدش افتاد مامانم با حال خوب اومد و واسم چایی آورد اصلا نمیدونم چه اتفاقی افتاد و چی شد و کسی هم چیزی نگفت

    قانون چقدر خوب جواب میده و خدا خودش هدایت می‌کنه حتی با شرایطی که در یک خانه با خانوادم دارم اما خدارا شکر من حالم خوبه و جالب که جدیدا خونه همیشه خالیه و مدام خانوادم نیستن و من تنهام و دارم بیشتر رو خودم و مهارتهایم کار میکنم .

    قُلْ أَ غَیْرَ اللَّـهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى‏ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ ((انعام 164))

    بگو آیا جزخدا پروردگاری بجویم ،باانکه او پروردگار همه چیز است و کسی جز به زیان خود نمیکند ،و بار گناه دیگری را برنمیدارد ،و بازگشت شما به سوی پروردگارتان است آنگاه بدانچه اختلاف میکردید اگاهتان میسازد.

    دقیقا وقتی تونستم کنترل ذهن داشته باشم و اومدم تو اتاق این آیه برام اومد .

    خدارا شکر بعد از عوض کردن بیش از 10 شغل اومدم سراغ علاقم و محکم پاش وایستادم و اتفاقات خوب و عالی داره میفته

    آخرین شغلم قبل از اینکه بیام شهرستان موقعیتی بودم که از همه لحاظ در رفاه و آرامش بودم اما من تسلیم خدا شدم و به جایی هدایت شدم که باید در این موقعیت کنترل ذهن داشته باشم و به نکات مثبت اطرافم توجه کنم و بعدش به شرایط بهتر و افراد بهتر هدایت بشم چون این پاشنه ی آشیل من که می‌خواستم دیگران تغییر بدم و حال بقیه را خوب کنم .

    قبل از اینکه بیام شهرستان و به سراغ علاقم برم مربی یک پسر جوان 21 ساله اوتیسم بودم و کار من این بود که هر نوع غذایی دوست داشتم درست میکردم ،باشگاه میرفتم ،پینگ پنگ بازی میکردم ،استخر میرفتم ،موتور سواری و دور دور میرفتم با این پسر و با هم تنها زندگی میکردیم ،و تازه کل کار من 15 روز در ماه بود و همکار داشتم و بقیه 15 روز دیگه را استراحت می‌ کردم و حقوق خوبی هم می‌گرفتم اما چون باید حال این پسر دوست داشتنی را خوب نگه میداشتم و ازش مراقب میکردم تنها 7 ماه در این شرایط بودم و بعدش تسلیم شدم از این که بخوام کسی را تغییر بدم و با چک و لگدهایی که خوردم تصمیم گرفتم استعفا بدم

    اوایل که تازه وارد این مجموعه شده بودم فکر میکردم که میتونم تغییرش بدم و کلی برنامه ریخته بودم و ایده داشتم

    خلاصه اینکه خدا شرایط را به آسانی واسم ردیف کرد و من بعد از یک سال و نیم برگشتم پیش خانوادم و فقط تمرکز روی علاقم هست و نشانه های زیادی داره واسه رشدم و موفقیتهام میاد و با کنترل ذهن و تمرکز گذاشتن رو خودم قطعا به شرایط بهتر هدایت میشم چون این یک قانون است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  5. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1146 روز

    سلام و درود بیکران به استاد عزیز و گرانقدرم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامیم.

    ممنون و سپاسگزارم از استاد عزیزم که همیشه با مباحث شیرین قرآنیشون معلومات و اطلاعات ما رو نسبت به این کتاب آسمانی بیشتر می‌کنن.

    استاد عزیز تقریبا 20 آیه شرح دادن که اصل و اساسش بر مبنای این بود که ما از تغییر دیگران عاجزیم .

    اینکه هر کسی بخواد تو مسیر درستی و پاکی باشه هدایت میشه و هر کسی که مسیر گمراهی رو انتخاب کنه خودش زیان می‌بینه . یعنی در هر دو صورت از سمت کسی هیچ آسیب و گزندی یا هیچ منفعتی به کس دیگه‌ای نمی‌رسه هر فردی با هر فرکانسی که خودش به جهان می‌فرسته پاسخشو دریافت می‌کنه.

    و اما مباحثی که استاد عزیز راجع به این موضوع صحبت کردن که بسیار ارزشمند و آموزنده بود مثل همیشه چشم و گوش منو نسبت به خیلی از مسائل بازتر کردن.

    در قرآن گفته شده هیچ اجباری در دین نیست.

    تا چن سال پیش که با استاد آشنا نشده بودم هیچ درکی از این جمله نداشتم چ بابت خودم که دوست داشتم خیلیا شبیه من باشن و اعتقادات منو داشته باشن و چ بابت کسانی که اونا ، اعتقاداتشونو به من تحمیل می‌کردن .یعنی هم تحمیل میشد و هم خودم تحمیل می‌کردم.

    یادمه سالهای اولی که ازدواج کرده بودم بقدری نسبت به نماز و روزه و حجاب تعصب داشتم که وقتی با همسرم وارد زندگی مشترک شدیم ب خاطر افکار و باورهای غلطم و ترسهایی که روم کار می‌کرد بی‌نهایت همسرمو نسبت به اعتقاداتش کنترل می‌کردم تا جایی که می‌تونستم هر چیزی رو بهش تحمیل می‌کردم. فکر می‌کردم چون زندگی مشترکی با هم داریم ، باید همه چیزمون شبیه هم باشه .میگفتن اگه تو خونه‌ای نماز خونده نشه روزی وارد اون خونه نمیشه .کسانی که اعتقاد به روزه گرفتن ندارن، جهنم میرن.

    خلاصه منم از روی ترسم به خیال خودم از روی دوست داشتنم که مبادا گناهی واسه همسرم نوشته نشه ، بنده خدا رو اجبار می‌کردم که برخلاف میلش نماز بخونه، روزه بگیره. از نماز خوندنش کلی ایراد می‌گرفتم و مدام به خاطر درست نخوندنش ما با همدیگه بحث و دعوامون میشد . از ترس من نماز می‌خوند ولی بقدری تند می‌خوند که احساس می‌کردم درست تلفظ نمی‌کنه پس خدا قبول نمیکنه و در نهایت روزیمون کم میشه. البته حالا که فکرشو می‌کنم می‌بینم چ باورهای مضحکی داشتیم .فقط خدا رو شکر می‌کنم که هیچ کدوم از این باورها را رو بچه‌هام پیاده نکردم و اون‌ها رو آزاد و رها گذاشتم که خودشون انتخاب کنن. اتفاقاً از اونجایی که خیلی سختگیر و به ظاهر خیلی معتقد بودم خیلیا تعجب می‌کنن که چطور نسبت به بچه‌های خودم این حس آزادی رو دارم !!

    وقتی زندگیمو مرور می‌کنم می‌بینم همه ی اینا فقط به خاطر این بوده که خونه ی پدریم همه چیز بهم تحمیل میشد و پدرم مثل چماق بالا سرمون وای میستاد و بهمون می‌گفت نمازتونو بخونید . هر وعده کنترلمون میکرد و می‌گفت نماز ظهرتو خوندی؟!! نماز شبتو خوندی ؟!! صبح‌ها که دیگه هیچی به زور بیدارمون می‌کرد و وای میستاد تا ما نمازمونو بخونیم .روزه گرفتن هم همینطور! داشتن حجاب هم همینطور ! اگه مویی بیرون میومد، اگه ناخنی بلند می‌کردم به شدت تنبیه می‌کرد. وقتی بزرگتر شدم به شدت سرزنشم می‌کرد و منو متهم به گناهکار بودن می‌کرد. کلاً بخاطر دین و مذهب و اعتقاداتمون در دوران کودکی و نوجوانی همیشه سرکوب و سرزنش شدم.

    چرا که من اونی نبودم که پدرم می‌خواست. متاسفانه منم اینا رو یاد گرفته بودم و سر همسرم پیاده کردم تا اینکه به جایی رسیدم که فهمیدم هیچ کار اجباری ارزشی نداره و هیچ کدوم از این اعتقادات ربطی به رزق و روزیمون نداره.

    همانطور که خودم تو این داستان با توجه به رفتارها و واکنش‌هایی که پدرم نسبت به من داشت باعث شده بود هیچ اعتماد به نفس و عزت نفسی نداشته باشم دقیقاً منم این کارو با همسرم کردم چون مدام مثلاً خوب بودن خودمو به رخش می‌کشیدم و اینکه آدم بی اعتقادی هستش سرزنش و محکوم به گناه می‌کردمش.

    جدا آدمیزاد به خاطر عدم آگاهی چ کارها و چ رفتارهایی که نداره !!! از این بابت ناآگاهانه خیلی به همسرم خسارت زدم . فقط خوشحالم که خیلی ساله که همچین نگاهی رو ندارم و از وقتی که با استاد عزیز بودم کلاً برای همیشه این افکار و باورها رو کنار گذاشتم . حالا که دقت می‌کنم می‌بینم حتی خودمم دلم نمی‌خواست اون کارا رو انجام بدم و تمام اعتقاداتم از روی ترسهام بود. چون بهمون گفته بودن کسانی که نماز و روزه نخونن و نگیرن و حجاب نداشته باشن به قعر جهنم میرن . منم دلم نمی‌خواست جهنم برم پس بالاجبار انجام می‌دادم.

    اگرچه حتماً اون دوران به خاطر این همه احساس بد و عدم آرامش پاسخ فرکانسهای خودمو گرفتم با وجود این ، از کسانی که بهشون خسارت زدم عذرخواهی و حلالیت طلبیدم. تنها کاری که می‌تونستم انجام بدم همین بود که پیش همسرم صادقانه احساسمو بیان کنم و بگم که اکثر کارام از روی ندونم کاری و عدم آگاهیم بوده .

    و اما استاد عزیز در مورد رها کردن فرزندانمون نسبت به مسئولیتهای خودشون صحبت کردن .

    چیزی که ما پدر و مادرا بخصوص مادرا ، خیلی نسبت بهش ضعف داریم . دقیقاً استاد عزیز دست رو نقطه ضعف ما گذاشتن. ولی صحبتهاشون کاملاً اصولی و منطقی بود. هیچ مخالفت و مقاومتی در مقابل صحبتهای ایشون ندارم چون منم به عینه دیدم پدر و مادرهایی که مسئولیت بچه‌هاشونو قبول نمی‌کنن بچه‌های موفق‌تری دارن.

    البته من جز اون دسته مادرهایی نیستم که زیادی لیلی به لالای بچه‌هام بزارم .هم مهربونی خودمو دارم هم خیلی جاها سختگیرم . منتهی اینکه در برابر اتفاقات بزرگ اجازه بدیم فرزندانمون خودشون مسئولیت کاراشونو قبول کنن، در حال حاضر تجربه ی خاصی نداشتم .

    اینو می‌تونم بگم که الان سالهاست پسرم بطور جدی اولویت و هدف خودشو فوتبالیست شدن قرار داده اینکه دوست داره فوتبالیست بشه .بعد از طی این سالها هنوز اون اتفاقی که ما

    وخودش میخاد نیفتاده .منو و پدرش سعی کردیم کنارش باشیم و حمایتش کنیم . بارها خودم باهاش صحبت کردم و گفتم این مسیریه که خودت انتخاب کردی و داری ادامه میدی و ما اجازه میدیم خودت تجربش کنی. بچم باورهای خیلی قوی ای نسبت به این موضوع داره. به جرات می‌تونم بگم تمام درسها و آموزه‌های استاد رو سعی می‌کنه انجام بده چون اونم مثل خودم هم اهل مطالعه ست ، هم فایلهای استاد عزیز رو گوش میده و همین که واقعاً اراده ای قوی‌ داره. خیلی راحت می‌تونیم بهش بگیم عزیزم چن ساله تلاش کردی و به نتیجه‌ای نرسیدی پس کافیه ! بهتره بری هدف دیگه‌ای انتخاب کنی ولی دوست دارم هر اتفاقی که میخواد بیفته از سمت خودش باشه .یعنی اگر دوست داره ادامه بده ادامه بده و اگه روزی شد که خودش تصمیم گرفت که ادامه نده ما بپذیریم که ادامه نده . دقیقاً مسئولیت این کارو به عهده خودش گذاشتیم طبیعتاً صددرصد ما دلمون میخواد به هدفش برسه اما اگه این اتفاق هم نیفته ، من فکر نمی‌کنم چیزی از دست دادیم .

    به خودشم گفتم کنار تلاشش سعی کنه از هر کاری که انجام میده لذت ببره از استاد یاد گرفتم که بهش بگم چ فوتبالیست بشه چ نشه ، هر کیو هرچی که باشه وجود خودش برامون ارزش داره .سعی کردم متوجهش کنم ارزشش به هیچ عواملی بیرونی و هیچ موفقیتی مرتبط نیست. اتفاقاً خیلیا بهمون میگن بهتره تسلیم بشید. یعنی نگاه اطرافیان اینطوره که بچت فوتبالیست نمیشه .حرفها و قضاوتهای دیگران برام اهمیتی نداره .برای خودشم اهمیتی نداره به قول خودش میگه این آدما بود و نبودشون چ نقشی تو زندگی من داره که نظرشون اهمیت داشته باشه.

    خودش دوست داره هدفشو ادامه بده . اتفاقاً دیشب دوباره از تهران برگشته بود و قرار بود قرارداد ببنده و دوباره به علتی نبسته بود .بقدری داغون و خسته و عصبی بود می‌گفت مامان هر کاری بگی کردم خسته شدم . چقدر دیگه پای هدایت خدا وایستم ؟! چقدر دیگه به جهان و قوانینش اعتماد کنم؟! خودت می‌دونی که چقدر باورهامو تو این داستان قوی کردم .

    نمی‌دونم چرا انقدر مانع سر راه من قرار گرفته میشه ؟!!!! چرا منی که خوب بازی می‌کنم و میگن ازم راضین تا پای قرارداد میرم قراردادی بسته نمیشه؟!!! سکوت کردم یه کمی نوازشش کردم بهش گفتم پاشو برو دوش بگیر غذاتو بخور یکم استراحت کن حالت بهتر میشه . وقتی که کاراشو انجام داد تنها جمله ای که بهش گفتم این بود که مامان جون ، قرار شده هیچ لحظه‌ای با پیش اومدن هیچ اتفاقی ایمان خودمونو نسبت به خدا از دست ندیم و به معنای واقعی تسلیم باشیم ، می‌دونم خیلی صبر کردی، بازم صبر کن .

    بعد از گذشت یه ساعت از صحبتمون ، سرمربیش زنگ زد گفت یه تیم امید لیگ برتر تو تبریز قبول کرده که ببینتت .

    با وجود اینکه خیلی راه دوریه اما پسرم خیلی خوشحال شد حتی بعد از خوشحالیش بهش گفتم مامان جون این تیمم باهات قرارداد ببنده یا نبنده تو نباید امیدتو از دست بدی مگر اینکه برای همیشه تصمیم بگیری دیگه دنبال این هدفت نباشی.

    ما بزرگترها از زمین خوردن بچه‌هامون درد می‌کشیم ناخودآگاه حس دلسوزی و نگرانی سراغمون میاد . هممون دلمون میخوادهمیشه بچه‌هامون خوش باشن و شاد . اما اینو خوب می‌تونم بفهمم که تو این سن ، یعنی وقتی که به سن نوجوونی و جوونی میر‌سن اگه اجازه ی اشتباه کردن بهشون بدیم یعنی اجازه بدیم که مسئولیت کاری که خودشون به عهده گرفتن رو از صفر تا صدش رو خودشون مدیریت کنن ، صددرصد حتی اگه با شکست مواجه بشن اون اتفاق بهترین درس و بهترین تجربه براشون میشه.

    تنها چیزی که به منه ، مادر دلگرمی و انگیزه و مقاومت در برابر ترسهام میده ، ایمان و اعتماد به خدای قدرتمنده !

    امروز ایمان پیدا کردم که جاهایی که عاجز و درمانده ام ،اون موضوع رو رها و با ایمان قوی ینی با احساس خوب بدون نگرانی ، بسپارمش به خدای خوب و مهربونم .خدایی که باور دارم بهتر از من ، از بچه هام مراقبت می‌کنه .

    استاد جونم حتماً سعی می‌کنم سخنان گرانبهاتونو ملکه ی ذهنم قرار بدم و جایی که حس دلسوزی و اون حس مادرانه سراغم میاد کنترلش کنم . به اتفاقات و رشدی که قرار بکنن ، فکر کنم تا بتونم عملکرد درستی داشته باشم. خدا رو شکر چیزی که از بچه‌هام دستگیرم شده بچه‌های متوقعی نیستن . خودم حس می‌کنم آدمهای مسئولیت پذیری هستن.

    از این به بعد سعی می‌کنم آگاهانه‌تر و هوشیارتر به این قضیه نگاه کنم.

    از اونجایی که ما بزرگترها عاشق بچه هامونیم و خیلی دوستشون داریم باید باورهامونو نسبت به این قضیه تغییر بدیم . فکر نکنیم محبت زیادیو و افراطی ، دوست داشتن ما رو نشون میده . فکر نکنیم جلوی اشتباهاتشونو گرفتن و مسئولیت اونا رو انجام دادن یعنی خوب بودن پدر و مادر رو نشون میده. می‌دونید این حس بخاطر اینه که منه مادر فکر می‌کنم چون من بچمو به این دنیا اووردم پس باید تا جایی که می‌تونم هواشونو داشته باشم. که این به باور غلطمون برمی‌گرده. اون‌ها پا به این جهان گذاشتن چون خودشون می‌خواستن . پس از این به بعد مثل همیشه همراشون هستم ولی نه همگام ! کنارشون هستم ولی وابستشون نمیشم و هرجا که نیاز باشه راهنمایی و ارشادشون می‌کنم اما چیزیو تحمیل نمی‌کنم و عشقمو به اندازه نثارشون می‌کنم .

    اجازه میدم هر انتخابی که خودشون میخوان داشته باشن ولی به شرط اینکه مسئولیتشم بپذیرن. البته اگه نیاز به راهنمایی داشته باشن و در خاست معقولانه ای داشته باشن در حد توانم کمک میکنم در حدی که هیچ خسارتی به خودم وارد نکنم.. از تجارب خودم بهشون بگم اما اصرار و تحمیل به چیزی ‌نکنم. اگر پذیرفتن که هیچ ! اگر نپذیرفتن اجازه میدم اشتباه کنن .

    بارها و بارها در مورد موضوعات و اتفاقات کوچیک این اتفاق افتاده و هر بار هم پسرم هم دخترم خودشون اومدن و بهم گفتن مامان تو درست گفتی . همین برام دنیایی ارزش داره که متوجه ی اشتباهشون میشن و اشتباهاتشونو میبینن. چون می‌دونم همه ی اینا برای رشدشون نیازه.

    و اما بابت گناه کسی رو به دوش کشیدن .

    موضوعی که بعد از این همه سال هنوز پدر و مادرم نسبت به بعضی از کارهای من مثل حجاب و …. گارد دارن و میگن تو اون دنیا ما مواخذه میشیم که نتونستیم شما رو درست تربیت کنیم.

    خیلی جالبه پدر و مادرها تا زنده ان، با وجود اینکه توام به سن بالایی رسیدی، باز حس می‌کنن باید یه چیزایی رو به تو یاد بدن . هنوز تو رو کنترل می‌کنن .

    فکر کن مامانم هنوز وقتی یه جایی میریم به من میگه موهاتو بکن تو ! یا میگه چرا این تیپو زدی ؟!! بعد از این انتقادات ، بحث نکردن و دنبال توجیه نبودن برای دیگران در واقع سکوت کردن ، خودش جواب دندون شکنی برای کسانی هستش که تو کارهای شخصیت دخالت می‌کنن. به همین جهت اگر هزار بارم از سمت هر کسی این موضوعات تکرار بشه من همین رفتارو خواهم داشت تا دیگران یاد بگیرن کارهای هر کس به خودش ربط داره . قرار نیست کسی جای دیگری مواخذه و محاکمه بشه.

    از وقتی آگاهی کسب کردم سعی کردم به هیچ کار شخصی کسی بخصوص اعتقاداتش کاری نداشته باشم چون در گذشته خودم این اخلاقهای ناجالب رو داشتم به همین جهت بقیه رو درک می‌کنم و سعی می‌کنم در مقابلشون سکوت کنم و کار خودمو انجام بدم . چون همه ی این امر و نهی کردنهای دیگران فقط و فقط به خاطر داشتن افکار و باورهای غلطی هستش که نسل‌ها بهمون تحمیل شده . بنابراین دیگران را هم درک می‌کنم و بهشون جبهه و خرده نمی‌گیرم .

    به قول استاد عزیز زمانی که خودمون تو مدار درست باشیم دیگران کمتر به ما از این خرده‌ها می‌گیرن. بیشتر وجه خوب اونها رو دریافت می‌کنیم . و یا اینکه کمتر اونها رو می‌بینیم و خیلیاشونم حتی حذف میشن.

    بنابراین جای نگرانی نیست و نیازی نیست که تمرکزمونو سمت احساسات و اعتقادات بقیه ببریم. بهتره شیش دونگ حواسمون به خودمون و فرکانسهای خودمون باشه .

    حالا پدر و مادرم نگران منن در حالی که سالها پیش من همیشه نگران اون‌ها بودم ولی از اونجایی که اون‌ها بزرگتر بودن هیچ وقت پیششون چیزی نمی‌گفتم ولی همیشه تو وجود خودم دلم به حالشون می‌سوخت . پیش خودم می‌گفتم چرا آخه تو این افکار و باورهای غلط موندن ؟!!

    چرا تغییر نمی‌کنن؟!!! چرا انقدر سادن ؟!!! چرا انقدرقضاوت دیگران براشون اهمیت داره ؟!!! چقدر با ترس ، کاراشونو انجام میدن؟!!! چرا انقدر از خدا دیو ساختن؟!!! چرا انقد خدا رو خشن و مجازاتگر میبینن ؟!!!

    چرا همیشه منتظر مجازات و تنبیه از سمت خداهستن و هر اشتباهی رو به این قضیه ربط میدن؟!!!

    چ دنیایی داریم!!! اونا یه جور غصه ی منو میخورن، منم یه جور غصه ی اونا رو میخوردم . می‌بینیم که هر دو طرف تو مسیر اشتباهی هستیم مسیری که هیچ وقت نتیجه ی درستی نمیده. پس امروز انتخاب می‌کنم دست از کنترل دیگران بردارم. بدونم که خودم نیاز به تغییرات زیادی دارم . خیلی آدم قوی و درستی باشم گلیم خودمو از آب بیرون بکشم و به بقیه کاری نداشته باشم .حس دلسوزی و ترحم رو برای همیشه دور بریزم. بابت دین و مذهب و اعتقاداتم هر جایی که با عشق و با لذت می‌تونم انجامشون بدم در غیر این صورت به هیچ وجه انجامش ندم .هیچ وقت نخوام به خاطر ترس از خدا دست به حرکتی بزنم که به هیچ وجه نتیجه ی خوبی دریافت نمی‌کنم.

    باور کنم که هر کار خیر و شری که انجام بدم نتیجش به خودم بر میگرده .

    امروز کسیو مسخره نمی‌کنم می‌دونم هر کسی طبق انتخابهای خودش مسیر خودشو پیش می‌گیره و هیچ ربطی به من نداره . تو جایگاهی نیستم که بخوام کسیو قضاوت کنم که کی درست پیش میره کی اشتباه !!! فقط می‌تونم در مورد خودم فکر کنم در مورد خودم تصمیم بگیرم و در مورد خودم انتخابهایی داشته باشم. همه آزادن هر کاری که دوست دارن انجام بدن ممکنه هر کسی تو هر مقطع سنی یه چیزی رو تجربه کنه که بعدها خودش متوجه بشه که اشتباه کرده پس به من ربطی نداره که کی چکار می‌کنه و چکار نمی‌کنه ؟!!!

    خیلی خوبه که یاد گرفتیم نه چیزیو تحمیل کنیم و نه کسیو قضاوت کنیم و فقط به خودمون بپردازیم. مایی که دنبال آرامش هستیم باید اینگونه عمل کنیم .

    به دیگران هم هر طور که میخان باشن یا نباشن احترام میزاریم تا از جهان احترام دریافت می‌کنیم .کسیو با اعتقاداتش نمیسنجیم .از کسی نفرت نمیگیریم . با کسی سر جنگ نداریم . وارد بحثها و صحبتهای بی مورد نمیشیم. سعی می‌کنیم همیشه از خودمون رد پای خوب به جا بزاریم. جایی لازم باشه نظر خودمونو میگیم بدون اینکه برامون مهم باشه که دیگران راجع به ما چ قضاوتی می‌کنن.

    به چارچوب و حد و مرز دیگران احترام میزاریم بدون اینکه تحت تاثیرشون قرار بگیریم یا خودمونو برتر از کسی بدونیم .

    البته اگر کسانی بودن که می‌تونن الگوهای خوبی برامون باشن می‌تونیم ازشون الگوبرداری کنیم.

    و در آخر اینکه هر آنچه برای خود می‌پسندیم برای دیگران بپسندیم . اگه دوست نداریم کسی دنبال تغییر ما باشه ما هم نباید دنبال تغییر کسی باشیم. همه باید آزاد و رها باشن .

    افراد خوب و بد همیشه باید باشه تا افراد نیک دیده بشه.

    دقیقاً همانطور که استاد عزیز فرمودن: خوبی و بدی، زشتی و زیبایی و هر تضاد دیگه‌ای از زیبایی‌های جهان هستن. هیچکدوم به تنهایی معنا و مفهومی ندارن و در کنار هم بودنشونه که بهشون معنا می‌بخشه .

    یه روزی همیشه تمام فکر و ذهنم رسیدن به خواسته‌های بزرگم بود اما امروز خواسته ی بزرگم رو تو مسیر درست و بودن با خدا و پیدا کردن ایمان واقعی و هدایت خواستن در هر لحظه از خداوند می‌بینم.

    اینکه هر روز بتونم در مقابل هر تضاد کوچیکی که تو روزمره باهاش مواجه میشم درست عمل کنم از هر چیزی برام با ارزش‌تره .

    باید انرژی و توان خودمو برای خودم بزارم تا آرامش داشته باشم تا از لحظاتی که دارم سپری میکنم لذت بیشتری ببرم.

    استاد جونم ممنون و مرسی که هستی .

    اینکه با بودنتون کلی انرژی و کلی افکار مثبت سمتمون میاد ازت بی نهایت سپاسگزاریم .

    قربونت بشم استاد مهربونه من .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  6. -
    ساره خالقی گفته:
    مدت عضویت: 2146 روز

    سلام استاد عزیزمـ

    با این دو فایل + دوفایل قدم پنج= چهار جلسه درمورد اینکه ما توانایی تغییر دیگران رو نداریم. این هم زمانی باعث شد دیگ عمیقا این موضوع رو درک کنم.

    دلسوزی،ترحم،احساس مسئولیت برای اگاه کردن اطرافیان در زمینه های مختلف ک در قالب های مختلف اعم از

    نصیحت،مشاوره، قهرمان بازی،حمایت،ناجی گری و..

    خودشو نشون میده، همه باعث میشه ما از مسیر اصلی دور بشیم.

    همه ی کسانی ک در این سایت هستن و با اموزه های شما پیش میرند، با ایجاد باور و نگاه جدید به خدا،تحول زندگی شون رقم خورده.

    اکثر کسایی ک در جامعه ی ایران و افغانستان هستیم تفکرات مشابهی درمورد خدا داشتیم ک خدا را در فرعیات میدیدم، خدا را در پس یکسری اعمال مذهبی میدیدم ک برای همه ی ما آشناست.

    همین داستان تغییر دیگران هم از همین نگاه نشات میگیره، از نگاه امر به معروف و نهی از منکر ک از بچگی بما گفتن باید به دیگران اهمیت بدیم،باید مسیر درست رو یاداور بشیم، حالا درسته اون زمان منظور مسیر درست مسیر مذهبی حجاب،نماز روزه مسجد و.. بود.اما این خصلت در وجود اکثرا باقی موند ک باید کاری کنیم دیگران به همان مسیری ک ما رستگار شدیم بیان، الان در شکل های دیگ ای هست،

    مثلا، بیایم قانون جهان رو هی به دیگران بگیم تا موفق بشند،طرز درست زندگی کردن، پول ساختن، روابط و..

    ما فقط یاد گرفتیم انچه را ک اموختیم به دیگران انتقال بدیم تا همه رو همسو با خودمون کنیم.

    بهمین دلیل هست ک ارامش نداریم،چون انرژی ک داریم بطور پراکنده است إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّیٰ،

    بچه ک بودیم با ذره بین نورخورشید و یجا رو دستمون متمرکز میکردیم،بعد دست مون میسوخت،فک میکردم چه کشفی کردیم خخخ ولی همیشه تو ذهنم بود ک برای موفق شدن تو هر حیطه ای ذره بینی تمرکز کردن نتیجه میده.

    من در کامنتهای قبلی نوشتم ک از وقتی تصمیم گرفتم بجای تغییر دیگران، رو تغییر خودم کار کنم،قوانین رو با اعماق وجودم درک کردم، ارام تر شدم، قلبم منظم تر میزنه و اون تپش های قلب قبلی رو ندارم، ذهنم خلوت تر شده،

    ولی باید بگم این رگه های میل به تغییر دیگران میمونه تو وجودمون، پاشنه اشیلی هست ک باید همیشه حواسمون باشه،نگیم الان تموم شد،پاشنه اشیل همیشه پاشنه اشیله،علف هرزی ک ارس میشه بازم رشد میکنه،

    من گفتم از ماه ها پیش سعی مو کردم ک تو این قضیه پیشرفت کنم و تا درصد زیادی کاری به بقیه نداشتم ولی چند روز پیش ک برادرزاده ام نرفت مدرسه،من فاز نصیحت گرفتم ک درس بخون موفق بشی و… وسط صحبت یکهو متوجه شدم ایشون پدر و مادرش هست، بخواد درس بخونه میخونه عملا بمن ارتباطی نداره و صحبت مو قطع کردم.

    وقتی میخواستم به برادر کوچیکم بگم چرا تو روش زندگی تو عوض نمیکنی،پول هاتو مدیریت نمیکنی و.. یکهو الارم به صدا اومد ک تو نمیتونی اون رو تغییر بدی تا وقتی خودش نخواد.

    یا وقتی مادرم اصرار داشت با خاله ام صحبت کنم طلاق بگیره بیاد با ما زندگی کنه، تا رفتم موعظه کنم گفتم نه، اون خودش باید نتایج تصمیم نادرست شو ببینه تا به موقع اش از پیله اش در بیاد، مثل کرم شب تابی ک اگ زود بیاد بیرون میمیره.

    در نتیجه بقول قدیمیا احترام خودتو نگه میداری ک انقدر سرتو نکنی تو طرز فکر و طرز زندگی دیگران.

    حالا این ور داستان هم برمیگرده به توحید، اون موقع بنده ی خوب خدا بودن رو در امر به معروف و نهی از منکر کردن میدونستیم، به هر شکلی

    حالا باز هم با تفکر توحیدی ک یاد گرفتیم جور دیگ عمل کنیم،برای اینک بندگی کنیم، توحیدی تر باشیم،بدونیم هر کس ک بخواهد خدایی هست ک راه رو برای اون شخص هموار کنه،

    بدونیم جا پای خدا نزاریم، همه ی ادم ها دسترسی یکسان به منبع ارامش،ثروت،سلامتی دارند و هر وقت موقع اش رسید از هدایت همیشگی خداوند بهره مند خواهندشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    ناصر گفته:
    مدت عضویت: 1371 روز

    سلام خدمت استاد گرامی ، خانم شایسته مهربان و دوستان عزیزم.

    استاد عزیز خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و این آگاهی های الهی رو با ما به اشتراک گذاشتید.

    آگاهی هایی که زندگی ما رو نجات داده و باعث شدن که ما طعم آرامشرو لذت رو بچشیم.

    این آگاهی ها با اینکه بارها شنیده شده ولی باز برای آدم تازگی دارن و نیاز هست که همیشه مرور بشن، چون انسان فراموشکاره.

    به نظرم این موضوع پاشنه آشیل همه انسانها هستش، از زمانی که به یاد دارم همیشه و همه جا بهمون گفته شده که انسان خوب، انسانی هست که به فکر دیگران باشه، کمک کننده و دستگیر دیگران باشه،

    میزان ارزشمندی انسانها وابسته به این مطلب بوده و ارزش آدمها به درجه کمک کنندگی شون نسبت به دیگران بوده، حالا این کمک میتونه از احساس دلسوزی شروع بشه تا ضامن شدن و جمع آوری کمک و یا جمع کردن دیگران و ایجاد اتحاد بین آدمها برای کمک به یک شخص دیگه.

    این دیدگاه در جامعه ما بسیار رایج هست و ریشه عمیقی داره و در ادبیات ما نیز مشاهده میشه، فکر کنم کسی نیست که این شعر رو نشنیده باشه:

    بنی آدم اعضای یکدیگرند  که در آفرینش ز یک گوهرند

    چو عضوی به درد آورد روزگار  دگر عضوها را نماند قرار

    یا احادیث زیادی در مورد این موضوع گفته شده که یکی از مهمترین احادیث اینه که: اگر کسی صدای دادخواهی و کمک کسی رو بشنوه و کمک نکنه ، مسلمان نیست.

    در حقیقت این موضوع یک فضیلت به شمار میره که انسان به فکر دیگران باشه.

    تو فامیل و آشنایان کسی رو انسان خوبی میدونن که بیشتر از همه به فکر مشکلات دیگرانه و تو همه کارهای خیر پیشقدمه و با ایثار و فداکاری اوضاع و شرایط دیگران رو بهتر میکنه،

    و از طرفی کسی که اینطوری نیست رو به عنوان یک انسان بی رحم و بی شخصیت میشناسن و ازش متنفر هستن.

    این نوع نگرش تقریبا دیدگاه 99.99 درصد حداقل جامعه خودمونه و اصلا کسی هم اگه بخواهد خلاف این دیدگاه صحبتی بکنه، سریع مورد غضب و تخطئه دیگران قرار میگیره.

    میخواهم از تجربیات خودم بگم

    من از دوران نوجوانی علاقه وافری به دادن انواع مشاوره بودم و به همه و در تمام جنبه ها مشاوره می دادم، پیگیرشون میشدم و از این جور کارها

    ولی بعد از گذشت چند سال به الگویی رسیدم، من متوجه شدم که هییییچ کدوم از مشاوره های من یک درصد هم نتیجه نمیدن و فقط انرژی من تلف شده و روابط هم خرابتر

    و لذا این روند رو تقریبا متوقف کردم ولی به طور خیلی محدود در مورد خانواده خودم و نزدیکانم هر از گاهی انجام میدادم ولی می دیدم که باز همان الگو داره تکرار میشه و همیشه برام سوال بود که دلیل این قضیه چیه

    تا اینکه با استاد عزیزم آشنا شدم و خصوصا با آگاهی های دوره 12 قدم خیلی بهتر و کاملتر به این درک رسیدم و به دلایل مختلف این موضوع آگاهی پیدا کردم و الان چندماهی هست که من دیگه با کسی در مورد قوانین صحبتی نمی کنم و به کسی هم کمک فکری نمی کنم و اصلا دنبال کمک کردن هم نیستم البته که اگه کسی هم اگه کمکی بخواهد در حد توان خودم و برای دل خودم کمکش میکنم.

    نتیجه این عملکردم این شده که اطراف من خیلی خالی شده و انسانهایی که نیاز به کمک دارن به سمت من نمیان.

    ولی از طرفی با توجه به اینکه ما فراموش کار هستیم، چند روز پیش تو خونه یه قضیه ای رو شاهد بودم ، همسرم داره یه دلسوزی در مورد یک نفر انجام میده و خیلی پیگیره و خودش رو درگیر کرده،  دو شب پیش قبل از خواب که داشتیم با هم صحبت میکردیم همسرم موضوع رو بهم گفت و من برخلاف قانون، شروع کردم به توضیح موضوع و اینکه اینکاری که میکنه اشتباهه و نتیجه خوبی نداره و ازش خواستم که قضیه رو ول بکنه و پیگیرش نباشه و به جای اینکار به برنامه های خودش برسه. شب خوابیدم  و فرداش رفتم اداره ، ظهر که اومدم خونه دیدم همسرم داره با تلفن با یکی صحبت میکنه و متوجه شدم که داره با حدت و شدت بیشتر در مورد اون قضیه با یکی حرف میزنه و

      انگار نه انگار که شب قبل باهاش صحبت کردم و اون لحظه به خودم گفتم ناصر آخه چرا قانون رو رعایت نمی کنی

    ولی دیگه اون لحظه به خودم قول دادم که دیگه حرفی نخواهم زد.

    در ادامه این داستان ، دیشب خونه یکی از آشنایان بودیم و سر همان موضوع داشتن بحث می کردن ولی من کلا سکوت کرده بودم و چند دقیقه بعدش بحث به جاهای باریک کشید و همسرم هم یکی از بحث کنندگان اصلی بود و من با دیدن شرایط ایجاد شده سریع اسنپ گرفتم و برگشتیم خونه.

    حال همسرم خیلی بد شده بود و موقع خواب بهم گفت که نظرت در مورد اون قضیه چیه و من گفتم

    نظر خاصی ندارم و تمام.

    دیگه تصمیم قاطع گرفتم که انرژیمو بزارم برای خودم و تمام.

    از استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و دوستان گلم هم تشکر میکنم.

    یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 850 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین ودوستان بزرگوار

    من صد در صد مسئول زندگی خودم هستم نقطه سره خط

    خدایا کمکم کن تا فقط این باور محکم را در ذهنم حک کنم‌ تا یه زندگی سرشار از رهایی و آزادی و لذت را تجربه کنم

    استاد عزیزم من خیلی جاهای خواستم کاره خدایی کنم‌ خودم را به اصطلاح کاسه‌ی داغتر از آش کنم‌ نه تنها نا توان بودم بلکه خودم جزغاله شدم تا اینکه خداوند با چک ولگد های فراوانی منو هدایت کرد به این مسیر الهی

    اون اوایل که به قول شما جاهل بودم سنگ صبور تمامی مردم از خانواده گرفته تا مردم جامعه میخواستم که همه شاد وخوشحال باشند و همیشه موفق دریغ از یه ذره توجه به خواسته های خودم

    این بزرگترین وظیفه‌ای بود که من یاد گرفته بود که البته خداوند هم به فرکانس های ما پاسخ می‌دهد

    و آدم های سره راه من قرار می‌گرفت که همچین خصوصیات داشتند از پذیرایی کردن مادر بزرگ پیرم با اینکه اون موقع من سنی نداشتم ولی همیشه احساس گناه داشتم که وظیفه من است که به نظافت اون رسیدگی وگرنه بزرگترین گناه انجام دادم

    بعد از اون این ماجرا ادامه داشت تا به رسیدگی به مادرشوهر و بعد خانواده همسر و بعد هم بچه‌های خودم تا این که خداوند هدایتم کرد به این سایت الهی و متوجه شدم که آقا من تنها مسئول زندگی خودم هستم نه دیگران حتی فرزندم

    اتفاقا از وقتی که دارم این باور را کار میکنم زندگیم رونتر شده و هر کسی وظیفه خودش را به نحو احسنت انجام می‌دهند و من هم در اکثر مواقع فقط دارم روی خودم کار میکنم

    خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها

    تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم

    ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ای نه راه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    علی جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1243 روز

    بنام خالق زیبایی ها

    بنام خالق یکتا

    سلام خدمت استاد عزیزم ، و خانم شایسته عزیز و مهربان و همه دوستان عزیزم در خانواده صمیمی عباس منش

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت بخاطر سلامتی که بهم دادی

    خدایا شکرت که با همچنین استاد و دوستان فوق‌العاده آشنا شدم

    این فایل خیلی برام درس داشت

    و برام جذاب بود ، و باعث شد کلی یاد آوری برام بشه

    من خودم در زندگیم از این قضیه کلی زربه خوردم

    من همیشه فکر میکردم من مسعول زندگی مادرم هستم

    عصای دست مادرم هستم ، و باید کلی فداکاری و از خود گذشتگی کنم براش

    کلی باهاش صحبت می کردم که این درسته این درست نیست

    و کلی از مباهس استاد رو استفاده میکردم تا دیگران را راهنمایی و نصیحت کنم

    خوب خدا رو شکر یک سالی میشه که همیشه میگم هرکسی مسعول زندگیش با خودشه

    هیچ کسی قدرت تغییر دیگران را ندارد مگر خودش

    سپاسگزارم از استاد عزیزم که هر بار فایلهای فوق‌العاده برای زندگی بهتر

    برای زندگی شاد تر

    برای خوشبختی و تجربه یک زندگی فوق‌العاده میسازن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 905 روز

    إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ کنْ فَیکونُ(یس82)

    فرمان او چنین است که هر گاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می‌گوید:موجود باش!، آن بی‌درنگ موجود می‌شود!

    تمامِ دلخوشی‌ام

    کتاب روی کُرسی کنار دفتر شکرگزاریم است

    که تنهایی‌ های زیبایم را از آگاهی های نابش لبریز می کند!

    و هزاران بار در آن نوشته شده است :

    خدا بزرگ است

    بزرگ است

    بزرگ …………

    خدایا شکرت بابت همه چیز…

    سلام به استاد گرانقدرم ومریم بانوی عزیزم

    و همه دوستانم در این مسیر توحیدی وشنیدن، درک و عمل به صحبت‌های ناب استاد

    خدایابی نهایت شکرت که هرروز هدایت هایت چون الماسی در وجود و زندگی مان می درخشند تا آگاهانه اعمالی را که مورد خواست توست انجام دهیم ،چقدر این مسیر پرخیروبرکت است ، چقدر می توان یک زندگیه عالی در تمام ابعاد را تجربه کرد، تجربه هایی که به همراه خود رشدوپیشرفت های بی نظیری برایمان رقم میخورد بی شک در بهشت قرار داریم و برخی خود را با وجود این توضیحات کامل وجامع از زبان شیوا و رسای استاد ارزشمند مان ، باز تمایل به این داریم به سمت جهنم برویم و به قول استادمان چک و لگدهایی دریافت کنیم تا شاید روزی عاقل شویم و زمان زیااااد آنقدر می خوریم تا بلکه بیاموزیم …..

    تجربه ای که دارم در مورد دخترم بود که چند سال پیش با من تماس گرفت و گفت پدرم گوشواره هام رو رفته فروخته و پولش رو نیاز داشته و من گوشی هم ندارم و من گفتم عزیزم تا 9سالگی در کنار من زندگی کردی و همه چیز را دیدی و درک کردی و عالی ترین امکانات برایت فراهم می کردم چون دختری بودی عالی و درس‌خوان و من وظایفی داشتم که در حقّت انجام دادم الان هم کنار پدرت هستی و حضانتت هم با ایشان ، خودت باید از حق خودت دفاع کنی و من کاری نمی توانم برایت انجام دهم چون خودم هم زندگیم دوباره از صفر شروع کرده و سرکار هستم

    و گذشت تا سال پیش که دوباره تماس گرفت و گفت خودم سرکار هستم و کاملا خودکفا و هرچی بخوام برای خودم خریداری می کنم و کمی هم باز توقعاتش بالا زده بود و انتظار داشت با او در تماس باشم در صورتیکه من شماره اش هم نداشتم

    و نیاز هم نمی دیدم داشته باشم با توجه به شرایطی که در طول این سالها پشت سر گذاشته بودم…..

    اما من فقط صحبت‌هایش را شنیدم و بعضی موارد را به یادش آوردم و گفتم خواست خداوند بوده که پدرت را انتخاب کنی و من شرایط نگهداریت را نداشته باشم .

    من هم حق زندگی کردن داشتم ،نمی خواستم در زندگی جدیدم مسائل گذشته سایه بیاندازند ،می خواستم آرامش داشته باشم ،رشدوپیشرفت داشته باشم زندگیه زیبا و توحیدی را تجربه کنم و به لطف خداوند و هدایتم به این سایت و استاد جان هرروز زندگیم کنار مصطفی جان زیبا و زیباتر شد ….

    چقدر این قرآن و دستورات خداوند خیالم را راحت کرد و این باز شدن معانی آیه ها از زبان شیوای استادکه چقدر می توان در کنترل احساسات مان مثمرثمر باشند در رشدوپیشرفت مان، ایمان مان و منحصر به فرد بودن مان به اینکه توجه خود را روی درونم معطوف کرده و درگیر ذهن نشوم ،آموختم که نباید درگیر ذهنم شوم تا ساکتش کنم مثل این بود که بخواهم ضربان قلبم را متوقف کنم ،ذهن بخشی از وجود من هست و دارد کار طبیعیش رو انجام می‌دهد من نباید درگیرش شوم ،از صبح که بیدار می شوم با چه فکر و نیّتی بیدار می شوم و بعد آخر روزم مشخص می شود که کجا ریشه زده بودم به چه چیزهایی فکر می کردم ….

    آموختم که چقدر زیبایی دوروبرم است ،چقدر درس ها و نکته های طلایی و ارزشمند برای عملی کردن و شکل گیری برای خلق یک زندگیه زیبادارم و این برگرفته از افکاری بود که از همان اول صبح در من ریشه زده بود ،جنگ که نیست،من با چه چیزهایی مقاومت داشتم ؟؟؟!!!!

    زندگی از جنس جریان است ،زندگی در حرکت است زندگی از جنس مقاومت نیست و این نشانه ای هست که بدانم از اصل خودم جدا شده ام یانه چون طبق قانون دوم نیوتن که می گوید هر عملی را عکس العملی است پس باید حواسم باشد از اصل وجودیم از خدای درونم جدا نشوم ،مسیری که درست است انتخاب کنم و همه چیز از خودم نشأت می‌گیرد من خالق لحظه به لحظه های زیبای زندگیم هستم و خداوند همه چیز را در این مسیر توحیدی بیان کرده است حال انتخاب با شخص خودم است بهشت یا جهنم ؟،،؟!!!!

    من اجازه دادم که با این آگاهی ها از گذشته ام از سایه ها عبور کنم و نجنگیدم سعی کردم همه را ببخشم تا خود رها شوم و بخشیده شوم سعی کردم زیبا بین باشم ،تمرکزم را آگاهانه روی خودم و بهبودیم بگذارم و وقتی تمام گذشته ام را نگاه می کنم می بینم که اگر امروز سعادتمند و خوشبخت هستم گذر از همان تجربه های تلخ و شیرین بوده که مقاومتی نکردم و به راحتی از آنها عبور کردم

    با ایمان به خداوند و هدایت و الهاماتش

    با کنترل صحیح احساساتم

    با هرروز بودنم و سعی در عمل کردن به فرامین گهربار استادم

    با درک این مسئله مهم و حیاتی که هر کسی هرجاست خودش انتخاب کرده و می تواند آگاهانه با مسیری که واضح و روشن است و به صراحت در قرآن هم خداوند فرموده خالق افکارو باورها و زندگیه سالم و پاکی باشد و روز به روز رشد و پیشرفت های عالی داشته باشد .

    مهم تر اینکه زبان جهان هستی ،زبان احساسات است و احساسات عالی اتفاقات عالی را برایمان رقم می زند و با حس کردن هست که مسیرهای جدید باز می شوند و با ذهن آگاهی است که می توانیم احساسات خود را درجهت درست با هرروز تمرین کردن ،مدیریت کرده تا به سمت مسیری که باید هدایت شویم و خداوند هم چه زیبا هدایت می کند و چقدر رها می شویم …..

    هرروز باید تمرین کنم تا هرلحظه به اصلم ،خدای درونم وصل باشم خدایی که در لحظه با من است و همه چیز ساده است اگر من مشکلش نکنم و تمرکز باید برایم مهم باشد که من روی چه چیزهایی تمرکز دارم و با چه باورهایی دارم زندگی می کنم باورهایم نباید دیوار بشوند و محدویت برایم ایجاد کنند ،یاد گرفته ام باورم در جهتی باشد که به رشد و شکوفایی من کمک کند و مرا به جلو هدایت می کند

    بنابراین تمام سعی ام این بوده و هست که هرروز آگاهانه رفتار کنم و عمل کنم و باورهای مثبت در ذهنم پرورش دهم و از خداوند هدایت،حمایت و راهنمایی بخواهم و لاجرم وقتی در مسیر درست باشم با افکارو باورهای درست ،آن چیزی هم که خلق می کنم خواست خداوند است و خودم لذّت می برم و همیشه در آرامش و احساس عالی زندگی خواهم کرد….

    خدایا بی نهایت شاکروسپاسگزارم.

    در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، دوستتون دارم.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      ناصر گفته:
      مدت عضویت: 1371 روز

      سلام خانم مریم عزیز و توحیدی

      ممنون که وقت گذاشتی و به زیبایی از احساست، تجربیات زیبا و مسیری که طی کردی تا آرامش رو تجربه بکنی نوشتی

      هم ظاهر کلامت زیباست و هم باطنش

      گفتی که سعی میکنی همه چیز را ساده بکنی و آسان بگیری و مقاومت نکنی

      این کار بسیار مهم و تاثیرگذاریه و نتیجه این طرز رفتار هم در سخنان تان کاملا قابل مشاهده هست،

      چون بسیار ساده و راحت همه چیز را بیان میکنی و این نشان میده که شخصیتت را هم ساده سازی کردی

      و در نتیجه به سادگی به راههای بهتر و آدمها و موقعیت های بهتر هدایت میشوی، چون درونت ساده هست و مقاومتی وجود ندارد چرا که هر مقاومتی نتیجه ای ندارد جز پیچیده شدن شرایط.

      به قول استاد در قدم 8 که بیان می کنند وقتی به کهکشانها خورشید و زمین نگاه می کنیم می بینیم که چقدر ساده و راحت و بدون هیچ فشاری در حال حرکتند، بدون هیچ مقاومتی، پس این ها الگویی است که من نیز باید به آنها توجه کنم ، میشود که زندگی خیلی ساده تر و راحت تر و لذت بخشتر شود، به شرط ساده گرفتن من

      هر مقاومتی نتیجه عکس دارد، هر بحثی نتیجه عکس دارد، چون بحث و مقاومت کردن یعنی اینکه من دارم به ناخواسته توجه میکنم و طبق قانون آن ناخواسته بیشتر وارد زندگی ام می شود.

      بهت تبریک میگویم و تحسینت می کنم که توانستی ذهنت را آرام کنی ، مقاومت نکنی، از خدا کمک بخواهی و هدایت طلب بکنی، چون خانم ها از نظر احساسات چندین برابر آقایان هستند و لذا تلاش شما برای کنترل ذهن و احساسات بسیار قابل تحسین هست و از این بابت از شما تشکر میکنم،

      چون با بهبود خودتان به گسترش جهان کمک کردی و جهان را جای بهتری برای زندگی کردی.

      رهایی خیلی خوبه، وقتی سعی می کنی رها کنی، شرایط و آدمهای نازیبا هم رهایت میکنند،

      من هم این کار را هر روز تمرین می کنم و نتیجه اش هم بسیار خوب هست چون افکار منفی به مرور از ذهن خارج می شوند و طبق قانون افکار مثبت وارد میشوند و اتفاقات را به زیبایی رقم می زنند.

      مریم عزیز ازت سپاسگذارم و برایت بهترینها را آرزومندم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: