آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)

413 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محسن و مه سا گفته:
    مدت عضویت: 787 روز

    سلام به همگی

    ممنونم به خاطر این آگاهی های ناب

    من در خصوص این دو قسمت میخام تجربیات زندگی خودمو در یک مورد به طور خلاصه مطرح کنم:

    اینکه هرکس مسیولیت زندگی خودش رو داره و نباید خودش وقف دیگران کنه

    یکی از خاله های من که خیلی مهربان و دوست داشتنی هست و همش در حال غم و غصه خوردن برای دیگران و دلسوزی برای سایرین مخصوصا سایرین و خواهرانش هست

    روزی یکی دیگه از خاله هام درگیر یک بیماری سخت شد .روزها یک گوشی تلفن در دست به این و اون..این خواهر و اون خواهر و اون برادر زنگ میزد که پیگیر این مریضی خواهرش باشه..به خود خواهر روزی یکی دوبار زنگ میزد وای خواهر حالت چطوره امروز روبراهی..فلان چیزی خوردی..نخوردی…فلان کارو کردی نکردی….خلاصه بعد از هفته ها نتیجش چی شد خود این خاله ی همه به یک مریضی بدتر از اون مریضی دچار شد و الان دیگران دارن برای اون دلسوزی می کنند و دومینو وار این چرخه داره توسط خاله های دیگم دنبال میشه و دایم میگن فلانی تو دلت پاکه برامون دعا کن خاله جان..ما که های هایمون رفته (سن 50 سال ) دیگه وای وایمون مونده..مارو تحمل کنید..یعنی میشه نوه دار شدنمون رو ببینیم…چرا تو اصلا بچه دار نمیشی…فرصتی باقی نمونده…..تورو خدا مواظب بچه هام باشین من نبودم و فلان…خلاصه با این شرایط دیدم من خودمو زندگیمو دارم تباه می کنم….

    بله دوستان در اکثر ماها این اتفاقات و دلسوزی ها بیجاااا نتیجش در زندگی ما نمو پیدا کرده…وقتش هست با یک تلنگر بزرگ خودمون رو از این راه بکشیم بیرون و این دلسوزی برای دیگران رو کم و کمتر کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    سعیده گفته:
    مدت عضویت: 423 روز

    سلام استاد عزیزم.

    سلام استاد شایسته جانم.

    سلام هم خانواده های صمیمی.

    دیروز استوری واتس اپ یکی از مخاطبینم رو خوندم،خیلی روی خودم تاثیر داشت.

    گفتم برای شما هم بذارم:

    نوشته بود:

    (( دیگه به جایی رسیدم که با هیچکس وارد بحث نمیشم.

    حتی اگر بگن،1 به اضافه 1 میشه 5،

    میگم اوکی.شما درست میگید!))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    علیرضا فدائی گفته:
    مدت عضویت: 923 روز

    به نام خداوند بخشنیده مهربان

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم ، بانو شایسته مهربان و همه ی دوستان عباسمنشی عزیز که با فاصله گرفتن از باور های محدود عموم جامعه در حال خلق زندگی خودشون هستند

    وقتی این سایت رو با بقیه سایت ها و سوشال مدیا ها مقایسه می کنم به این نتیجه میرسم اینجا واقعا بهشته!

    واقعا کاربر های این سایت توی یک سطح دیگه ای ان ، خلاصه که قدر خودتون رو خیلی بدونید!

    و اما موضوع این فایل

    به نظرم هر چقدر آدم آگاه تر باشه و بیشتر عمل کنه کمتر حرف میزنه و به بقیه امر و ونهی می کنه

    وقتی صحبت های شما رو توی این دو قسمت شنیدم یاد خودم افتادم

    یک خاطره یادمه از خودم ، چند سال پیش من یک آشنایت جزئی با استاد عباسمنش داشتم و تا حدی ایشون رو می شناختم ولی هنوز توی سایت عضو نشده بودم و به طور جدی پیگیر آموزه ها نبودم

    استاد یادمه یک تیکه فایل از شما دیدم که با دوچرخه توی یکی از استیت پارک ها دور می زدین و یک جایی از اون فایل در مورد قانون تکامل حرف زدین که باید تکامل تون رو طی کنید و مسافت های خیلی طولانی رو همون بار اول دوچرخه سواری نکنید

    خلاصه چشم تون روز بد نبینه من همینو که از استاد شنیدم خودم تبدیل شدم به یک سخنران و استاد موفقیت با این تفاوت که عمل کردن توی کارش نبود :))

    یعنی هر کی رو می دیدم که می خواد یک کاری رو یک دفعه انجام بده سریع بهش میگفتم نه داداش داری اشتب می زنی ، قانون تکامل میگه فلان کارو بکن بهمان کارو نکن

    بعد از مدتی که به سایت هدایت شدم ، فهمیدم اصل بازی چیه و از اون به بعد که یاد گرفتم فقط و فقط باید روی خودم کار کنم ، فک نکنم دیگه خواسته باشم به کسی امر ونهی کنم که این کار انجام بده یا اون کارو انجام نده

    هر وقت نظرم رو در مورد موضوعی پرسیدن ، نظرم اصلی م رو بیان کردم حتی اگه مخالف نظر مخاطبم باشه

    و هر وقتم رفتار نادرستی از شخصی دیدم نه تنها دهنمو بستم بلکه چشم و گوشم رو هم بستم و اعراض کردم

    خلاصه که آدم هر چند نا آگاه تر باشه بیشتر فاز علما رو برمیداره :)

    گاها شده به خاطر تفکرات و حرف های اشخاص که از نظر من سطحی و احماقنه بودن توی ذهنم اون فرد رو نادون یا جاهل خطاب کنم ولی جدیدا دارم روی یک باوری کار می کنم که به نظرم می تونه بهم کمک کنه

    و اون باور اینه :

    توی جهان هیچ درست و غلطی وجود نداره ، هر کسی از دیدگاه خودش به جهان نگاه می کنه و ممکنه باور یا تفکر یا حتی نوی رفتار که از نظر من اشتباه باشه از نظر شخص دیگه ای کاملا درست باشه

    اینجوری دیگه سعی نمی کنم بقیه رو تغییر بدم ، سعی نمی کنم به بقیه اثبات کنم که حرف من درسته و حرف اونا غلطه

    به هر حال هر کسی نتیجه دیدگاه و باور های خودش رو در زندگی می گیره پس من چکار دارم بقیه ؟! کار خودمو میکنم ، باور های خودمو مسازم ، نتیجه اش رو هم تو زندگی خودم می بینم

    استاد یک جایی خطاب به پدر و مادر ها در مورد اینکه دلسوزی الکی نکنن توضیح دادین

    گفتین به فرزند تون بگید مسئولیت به پای خودت حتی اگه افتادی زندان هم من کمکت نمی کنم

    شاید این دیدگاه در نگاه اول خیلی بی احساس و ظالمانه به نظر برسه ولی وقتی از دوست تون مثال زدین که به دلیل دلسوزی های پدرش در نهایت کارش به بیمارتسان روانی کشید ، خیلی منطقی و درست به نظر می رسه که بزاریم افراد در همون مراحل اول کار هم مسئولیت کار هاشون رو به عهده بگیرن

    من سنم هنوز خیلی کمه و احساس پدرانه و ایجور چیزا رو تجربه نکردم ولی بار ها شده که برادر کوچیکم به هر دلیلی تکالیفش رو انجام نداده یا همه کار هاش رو نگه داشته شب امتحان و من اومدم بهش کمک کردم و قسمتی از تکالیفش رو انجام دادم و ازش قول گرفتم که این دفعه آخره و دفعه دیگه کمکت نمی کنم ، ولی باز هم اون کار رو تکرار کرده و من به اشتباه باز هم کمکش کردم

    از الان تصمیم گرفتم دیگه توی انیجور موارد کمکش نکنم تا خودش مسئولیت کارش رو بپذیره شاید اگه همون بار اول کمکش نمی کردم و تکالیفش نصفه و نیمه می موند و به خاطر این کارش توسط معلم جریمه میشد دیگه یادش می موند که همه کار هاشو نگه نداره روز آخر انجام بده

    استاد عزیزم سپاسگزارم بابت آموزه هاتون ، هر چقدر بیشتر پیش میرم بیشتر اشتباهاتم رو پیدا میکنم و شخصیتم رو به مرور زمان بهتر و بهتر میکنم

    هر کجا هستین در پناه خالق یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    مهدی رمضانی فرد گفته:
    مدت عضویت: 1800 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته گرامی و تک تک دوستانم در این مسیر زیبای آگاهی

    می خوام تجربه خودم رو از اینکه می خواستم یه جورایی به دیگران کمک کنم تا زندگی شون تغییر کنه بگم که نتیجه اونی نشد که می خواستم .

    من یه تایمی صد میلیون تو حسابم داشتم

    و از این پول به برادرم دادم تا ماشین پدرم رو تعمیر کند و یه گوشی موبایل هم بخرد تا اسنپ کار کند و فکر می کردم با این کار دارم کمک ش میکنم ..ولی حواسم نبود که من در زندگی دیگران تاثیری ندارم .

    و من نزدیک 50میلیون تومان به این کار اختصاص دادم …ولی نه برادرم تونست خوب کار کنه و درآمد زایی اصلا خوبی نداشت

    و در آخر حتی پدرم یه جورایی قدر کارم رو ندونستن …یه جورایی انگار ادم بده میشی

    بنابراین ما دیگران رو نمی توانیم تغییر بدیم

    در نهایت خودمون ضرر می کنیم.

    و باید تمرکز و انرژی خود مون رو بزاریم روی خودمون و روی باور های خود کار کنیم و زندگی خودمون رو تغییر بدیم .

    موفق باشید و آروزی بهترین ها برای همه ی شما دوستان عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    بهناز عادلی فر گفته:
    مدت عضویت: 497 روز

    سلام به استاد عزیزم ، استاد آگاهی دهنده ، که از جان و دل این آگاهی های ناب رو با عشق به ما میده و سطح فرکانس من با این آگاهی ها بالاتر میره ، و چقدر به خودشناسی عمیق تری نسبت به خودم میرسم.

    و سلام به خانم شایسته عزیز و دوست داشتنی ، الگوی من در خیلی از زمینه ها

    استاد عزیز تر از جانم.انگار این دو فایل کامل برای من بود ، و داشت منو توصیف میکرد.

    من فکر میکردم که میتونم به دیگران کمک کنم و درواقع باید این کار رو انجام بدم و این رسالت منه.

    فکر میکردم آروم کردن بقیه مهارتیه که من دارم، اصلا دوست داشتم به بقیه کمک کنم.

    برنامه ماه عسل رو هربار نگاه میکردم غبطه میخوردم به اون آدمهایی که کار خیر انجام دادن.

    همیشه دوست داشتم کار خیر انجام بدم.

    الان فهمیدم علت اون احساسم چی بوده و چرا دوست داشتم حتی از زمان و انرژی خودم بزنم و برم کار خیر انجام بدم.مثلا برم خانه سالمندان بهشون کمک کنم،برم مرکز نگهداری از فرزندان بی سرپرست و بهشون کمک کنم،برم توی روستاهای دورافتاده و به بچه ها و مردم اونجا کمک کنم،حالشون رو خوب کنم،بهشون یه چیزی یاد بدم، خوشحالشون کنم.

    الان میفهمم علت همه ی اینها رو.

    مشکل در درون من بود.

    من این قدر احساس بی ارزشی میکردم.این قدر احساس پوچی میکردم، و این قدر عزت نفسم پایین بود که با این کار میخواستم احساس کنم که ارزشمندم.

    یعنی هیچ نکته و مهارت و ویژگی مثبتی رو در خودم نمیدیدم و میخواستم ته دلم، حتی اگه دیگران نبینن و منو تحسین نکنن، ته دلم احساس کنم که آقا ، من به یه دردی میخورم، من یه ذره برای این جهان مفیدم، من الکی به دنیا نیامدم، یه جایی ،به یه دردی میخورم، یه ارزشی دارم، دارم تاثیر میذارم توی زندگی افراد نیازمند ، افراد محتاج.

    چقدر از درون تهی بودم و الان اینو میفهمم.

    من حتی یه مدت دوره خنده درمانی رو رفتم و مربی خنده درمانی شدم.

    الان میفهمم که چرا با خنده درمانی احساسم خوب بود.با اینکه الان فهمیدم که فرعیاته و اصل نیست.

    ولی اون موقع احساس میکردم که با این کار میتونم حال دیگران رو خوب کنم.احساس ارزشمندی میکردم، احساس مفید بودن.حتی حاضر بودم رایگان برم و برای خیریه ها و جاهای دیگه این کار رو انجام بدم تا حال مردم رو خوب کنم.

    احساس میکردم که به آرزوم رسیدم ، یک مهارتی پیدا کردم که میتونم باهاش کار خیر انجام بدم و به دیگران کمک کنم.

    الان میفهمم چرا بعد از بیرون اومدن از مرکز بیماران اعصاب و روان ،وقتی خنده درمانی رو اجرا کردیم از شدت خوشحالی اشک هام بند نمیامد.

    درواقع من به آرزوم رسیده بودم.من یک کار خیر انجام داده بودم.احساس ارزشمندی میکردم.

    من ، منی که احساس بی مصرفی و بی ارزشی داشتم حالا میتونم مفید واقع بشم.

    احساس قدرت میکردم از اینکه من تونستم اونا رو بخندونم.احساس مهم بودن، احساس تاثیر مثبت گذاشتن در زندگی دیگران.و دوست داشتم این کار رو تکرار کنم، حتی رایگان، حتی برای مراکز خیریه.

    با اینکه خنده درمانی و حرکاتش از دید خیلی ها مسخره بازی بود ولی من دوست داشتم این کار رو ادامه بدم و سعی داشتم از لحاظ علمی فواید خندیدن و حرکات خنده درمانی رو به همه بگم.

    احساس میکردم من تونستم کاری کنم که یک محیط ماتمکده و غمناک بعد از اجرای ما تبدیل بشه به یک محیط شاد ، و همه خوشحال باشن.با اینکه میدونستم این حال خوبشون موقتیه و دوباره همون آدم های قبلی میشن ،اما من از درون به خودم افتخار میکردم.

    به جای اینکه روی خودم کار کنم و مهارت های خودم رو بالا ببرم و درواقع خودم رو همین جوری که هستم دوست داشته باشم و زمان بزارم روی پیشرفت خودم، حاضر بودم زمان بزارم برای کمک به دیگران، کمک های خیرخواهانه.

    من به خاطر مشکلاتی که اوایل ازدواج با همسرم داشتم کتاب های زیادی مربوط به روابط زوج ها، راز مردان، راز زنان و … میخوندم. و این باعث شده بود اطلاعات زیادی در این زمینه داشته باشم.ولی خودم به هیچ کدوم عمل نمیکردم، چون همیشه میخواستم همسرم رو تغییر بدم، درواقع عالم بی عمل بودم.

    ولی به خاطر اطلاعاتم به تمام دوستام مشاوره میدادم، و همیشه مورد تحسین و قدردانی قرار میگرفتم.

    دوستام به من میگفتن تو باید بری مشاور بشی، چقدر خوب میتونی راهنمایی بدی و حالمون رو خوب کنی.

    کم کم کار به جایی رسیده بود که فقط وقتی حالشون بد میشد یاد من میکردن و میگفتن حالمون بد بود گفتیم یه زنگ بزنیم بهت یکم باهات صحبت کنیم حالمون خوب بشه.

    ولی هیچ تغییری نمیکردن و هیچ کدوم از توصیه ها و راهنمایی های من رو انجام نمیدادن.و من فقط یک قرص مسکن بودم.

    کم کم به حوزه روانشناسی و موفقیت علاقه مند شدم،درواقع به دنبال حال خوب توی زندگی خودم بودم و به خاطرش هر کاری میکردم و تعجب میکردم چرا دوستام حاضر نیستن با این همه مشکل یک قدم بردارن ، یک کتاب بخونن، یک کلاس برن و…

    و من کتاب های بیشتری در این حوزه میخوندم ، و مشاوره های بیشتر و شنیدن درد و دل های بیشتر.

    و این تحسین و تمجیدها باعث شده بود بیشتر این کار رو انجام بدم.

    کار به جایی رسیده بود که زنداییم به من میگفت بیا دایی ات رو نصیحت کن، یکم باهاش صحبت کن ، خیلی خودش رو غصه میده، یعنی من بزرگ فامیلمون رو نصیحت کنم.

    چه احساس ارزشمندی داشتم اون زمان.

    حتی کلاس های مثبت اندیشی رو تو شهرمون رفتم و اونجا یکی از بهترین ها بودم و استاد اون کلاس اومد خانم های مراجعه کننده رو بین ماها که خوب بودیم تقسیم کرد و یک زیرمجموعه درست کرد برای ما. و کار ما این بود که بهشون مشاوره بدیم.چکشون کنیم که کتاب هاشون رو خونده باشن، تمرین هاشون رو انجام داده باشن، جملات تاکیدی جدید بهشون بدیم، سوالاتشون رو جواب بدیم.

    و هر بار افراد مشکل دار بیشتری وارد زندگیم میشدن.

    بعدها که وارد حوزه مربیگری ورزش شدم و چون به یوگا علاقه داشتم ، واسه خودم هدف گذاشته بودم که یک مکانی رو فراهم کنم که هم مراجعه کننده هام رو از لحاظ جسمی خوب کنم با حرکات یوگا ، هم ذهنی با مدیتیشن و مراقبه و مشاوره.و پیش خودم میگفتم چه پکیج کاملی بشه.

    جسم و ذهن در کنار هم خوب بشه.

    استاد عزیزم من حتی احساس میکردم که با این کمک هام و وقتی که برای دیگران میذارم و مشاوره هایی که به دیگران میدم پیش خدا عزیزتر میشم.

    حتی وقتی خداوند یکی از دستان مهربانش رو برای کمک به من فرستاد تا به من راهنمایی بده ، من احساس میکردم که چون به دیگران کمک کردم با راهنمایی هام، خداوند هم یک نفر رو برام فرستاده تا به من راهنمایی بده و کمک کنه.

    حتی زمان هایی که وقت نمیکردم راهنمایی کنم دوستام رو احساس عذاب وجدان میگرفتم،

    و زمان هایی که همون دست خداوند دیرتر جواب من رو میداد من میگفتم این به خاطر اینه که من وقت نذاشتم برای کمک به دوستم و این تاوان اونه.

    باید به دیگران کمک کنم تا دیگران به من کمک کنن.

    و چه باور اشتباهی داشتم من.

    من فکر میکردم باید دست دیگران رو بگیرم و کمک کنم و مشاوره بدم و راهنمایی کنم تا خداوند کسانی رو برای من بفرسته که به من کمک کنن و به من راهنمایی بدن.

    چه باور اشتباهی

    الان میفهمم که من اگر در مسیر درست باشم ، اگر آماده باشم دستان خداوند به کمک من میان .و خداوند از بی نهایت طریق من رو هدایت میکنه.به من الهام میکنه، به من پاسخ میده.

    و نیازی نیست من به خاطر دریافت هدایت های خداوند بیام ناجی دیگران بشم.

    دارم این روزها رو میبینم تو زندگیم ، با اینکه تمرکزم رو گذاشتم روی خودم و از مشاوره های بیجا دست برداشتم ولی هدایت های خداوند رو دارم میبینم.

    و الان میفهمم که اصلا من نباید بخوام ناجی دیگران باشم، من نباید بخوام به دیگران کمک کنم.خداوند هست و از بی نهایت طریق به اونا کمک میکنه . همون طور که به من کمک میکنه.

    من فکر میکردم « کارما» یعنی اگه من به دیگران کمک کنم، دیگران هم به من کمک میکنن.

    الان متوجه اشتباهم شدم.الان که قدرت رو به خداوند دادم.

    الان که فهمیدم انسان ها برای هدایت شدن باید آمادگی داشته باشن.و خداوند هست، همون طور که برای من هست.برای دیگران هم هست.خداوند خودش خوب بلده خدایی کنه، هم برای من ، هم برای دیگران.

    من حتی به خاطر مشکل ناباروری میخواستم فرزندی رو به سرپرستی بگیرم.الان دارم میفهمم یکی از علت هاش این بوده که میخواستم با این کار خیر یه مقدار احساس ارزشمندی بکنم.و بگم آره ،من الکی به این دنیا نیامدم.من به دنیا اومدم تا به یک فرزند بیگناه معصوم که پدر و مادری نداره کمک کنم و دلش رو شاد کنم.خدا ببین من دل یک فرزند یتیم ات رو شاد میکنم و براش مادری میکنم. تو هم دل من رو شاد کن و معجزه وار منو به خواسته هام برسون.

    درواقع هم میخواستم حس ارزشمندی خودم رو ببرم بالا، و از درون حسم نسبت به خودم خوب باشه، هم اینکه یه جورایی باج گیری کنم از خداوند.

    درصورتی که همیشه ته قلبم دوست داشتم فرزند خودم رو در آغوش بگیرم.

    الان دارم میفهمم اشتباهاتم رو، باورهای اشتباهم رو، علت بعضی از افکار و تصمیماتم رو .

    و استاد جانم این خودشناسی که به واسطه فایل های شما برای من اتفاق میفته بی نظیره، کاری که صد تا مشاور نمیتونستن برام انجام بدن. و من دارم توی این سایت بی نظیر خودم و درون خودم و اعماق وجود و افکار خودم رو بهتر میشناسم.

    چقدر این خودشناسی زیباست.

    استاد جان من حتی زمانی که اصلاح سبک رو برای ناباروری شروع کردم که البته الان فهمیدم چه اشتباهاتی داشت،

    خودم رو در زمینه تغذیه علامه دهر میدونستم و همه جا صحبتم در مورد تغذیه بود ، و چیزهایی رو که یاد گرفته بودم رو با اطمینان همه جا میگفتم و دوباره مورد تحسین قرار میگرفتم.

    حتی صبر نکردم که ببینم روی بدن خودم چه جوابی میده.

    استاد جان من همیشه عزت نفس و احساس ارزشمندی رو از بیرون دنبالش بودم، با تعریف و تمجید های دیگران خودم رو ارزشمند میدونستم.

    من سال های سال خودم رو درگیر مسائل خواهرهام و مادرم کرده بودم.در واقع وظیفه خودم میدونستم.و چه ضربه هایی که نخوردم.وقتی خواهرم با شوهرش مشکل داشت، تمام زندگیم رو براش گذاشتم و کلی از شوهرش بی احترامی شنیدم،از آخر با هم آشتی کردن و من شدم آدم بده.

    همیشه حرف مردم برام مهم بوده که نکنه بگن خواهرش یا فرزندش کوتاهی کرده.مخصوصا برای مادرم.

    از کارها و برنامه ها و برنامه ریزی های خودم میزدم تا بهشون کمک کنم تا وظیفه خودم رو به عنوان فرزند به جا آورده باشم، و به مادرم سرزده باشم.و فکر میکردم چون پدرم فوت کرده و مادرم تو خونه تنهاست این وظیفه منه که برم پیشش که احساس تنهایی نکنه.که دلش نگیره.

    و این باور اشتباه رو داشتم که اگه من هر طوری با مادرم برخورد کنم ، در آینده فرزندانم هم با من همون جور برخورد خواهند کرد.

    من با این فایلتون استاد باورهای اشتباه زیادی رو در خودم پیدا کردم.

    من این باور رو داشتم که کار اشتباهی نکنم تا یه وقت لعن اش به پدر و مادرم نرسه.

    من بارها و بارها برای روح پدرم نذری و خیرات دادم تا به روحش برسه.

    من 17 سال از زندگی زناشویی ام رو صرف تغییر همسرم کردم.تمام تلاشم این بود که اصلاحش کنم .الان میفهمم اصلا اون مشکلی نداشته و علت اختلافاتمون درون من بوده.

    تاریکی های من ، درصلح نبودن با خودم، احساس عدم لیاقت، عدم ارزشمندی خودم، انتظارات بیجا از همسرم ، غرور بیجای من.

    من خودم رو پاک و درست میدونستم و تمام رفتارهای همسرم رو غلط.

    و با فرستادن فرکانس های منفی، روز به روز رفتارهای به ظاهر غلطتش بیشتر و بیشتر میشد.

    من 17 سال خودم رو از آرامش دور کردم.

    و نتیجه اش شد کلی مشکلات جسمی و روحی.

    من حتی این باور اشتباه رو داشتم که به همسرم میگفتم وقتی توی جمع یک رفتار اشتباهی داری، مردم نمیگن آقای فلانی این کار رو کرد، بلکه میگن همسر بهناز این کار رو کرد، پس کار اشتباه تو باعث آبروریزی من هم هست.

    چقدر در جهل بودم، الان میفهمم هر کسی مسئول اعمال و رفتار خودشه،

    من حتی پدر و مادر همسرم رو مقصر میدونستم که چرا تو پیری بچه آوردن که نتونستن درست تربیتش کنن، ولش کردن که خودش بزرگ بشه، خوب و بد رو بهش یاد ندادن، بهش یاد ندادن با یه خانم ، با همسرش چه طور برخورد کنه، آداب معاشرت رو یادش ندادن.و من به عنوان همسرش باید این همه عذاب بکشم به خاطر کوتاهی اونا، من باید بشینم تربیتش کنم.کاری که مادرش باید انجام میداده و وظیفه مادرش بوده رو من باید انجام بدم.

    چه نفرینی میکردم مادرش رو که وظیفه اش رو درست انجام نداده.

    و من چقدر در جهل بودم.

    استاد عزیزم. این فایل ها و این سایت بینظیره.

    پر از آگاهی های ناب و الهی هست،

    این حس خودشناسی رو فوق العاده دوست دارم، و احساس میکنم رشد کردم، وقتی درون تاریکم رو بهتر شناختم و بهتر میتونم خودم رو تغییر بدم، به سمت مسیر درست، به سمت نور ، به سمت پیشرفت ، به سمت فرکانس بالاتر .

    استاد جانم بی نهایت از شما سپاسگزارم.️️️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    محجوبه گفته:
    مدت عضویت: 2139 روز

    سلام استاد جان

    سالهای سال بود میخاستم بچه ام دخترم موفق باشه سودمند باشه ادم به درد بخوری تو جامعه باشه ولی خدارو شکر فهمیدم اگر خودش نخاد کاری از دست من برنمیاد. خیلی وقته اینو فهمیدم که من نمیتونم به زور قانعش کنم که باید تلاشتو بیشتر کنی تا موفق بشی. ولی مشکل من اینکه وظایف روزانه و شخصیشو به درستی انجام نمیده. دیگه واقعا برام مهم نیست که موفق باشه یا نه چون کسیکه صبح تا شب سرش تو‌گوشی مشغول چت کردن و شبکه های اجتماعیه فقط خودش باید به این درک برسه وقت گذاشتن برا دوستا و اطرافیان کار بیهوده ایه. خیلی وقته به این درک رسیدم که خودم هستم که ارزش دارم خیلی وقته فهمیدم دیگه نباید منتظر باشم کسی برام دل بسوزونه یا برا کسی دل بسوزونم همون طور که من خدا رو دارم اونا هم خدا رو دارن. ولی چیزی که اذیتم میکنه اینکه نمیخام برا اعضای خانواده بیش از حد وقت بزارم دیگه چهل سالم شده میخام هر کسی وظیفه هودشو خودش انجام بده اینکه دخترم کارهای شخصیشو انجام نمیده اذیت میشم. وقتی هم بهش میگم اتاقتو جمع کن یا غذایی درست کن یا نمیدونم وظیفه تو امرثز تو خونه اینه در 70درصد مواقع یا میگه حوصله ندارم یا میگه خسته ام یا اونقدر لفت میده که واقعا پشیمون میشم میگم ولش کن خودم انجامش میدم. خیلی خسته ام. نمیتونم ذهنمو کنترل کنم اینکه صبح تا شب رو تخت درازه داره گوشی بازی میکنه واقعا اذیتم میکنه. نمیخام سر به سرش بزارم مرتب بگم پاشو پاشو ولی واقعا نمیدونم دیگه چیکار کنم. به پدرش گفتم از پول تو جیبیش کم کنیم میگه نمیشه اون میدونه که وضع مالیمون بد نیست و کفاف تمام خرج هاشو میده من نمیتونم بهش بگم پول ندارم بهت نمیدم. نکات مثبتی هم داره مثلا اهل کوچه بیرون نیست رفیق ناباب نداره اهل دوستی های ناجور نیست. خیلی خونگیه. سر به راهه. شاده. بی غمه. خونسرده. اهل باشگاه و ورزشه. منم دیگه برام مهم نیست که موفق باشه یا نه فقط اینکه کارهای روزانه شو یا وظایفشو به خوبی انجام نمیده ناراحتم میکنه. احساس میکنم یک حمال به دنیا اومدم. خ‌ونه پدرمم که بودم همش کار میکردم الانم که ازدواج کردم بچه هام بزرگ شدن وضع همونه. اینجا کامنت گذاشتم که استاد ببینه دوستانی که در این زمینه تجربه دارن ببینن تا راهنماییم کنن. هر فایلی از استاد خریدم رو بارها گوش کردم عمل کردم در مورد همسرم به هوبی جواب داده واقعا روابطمون بهترو عالی شده ولی در مورد دخترم که بیست ساله شه موفق نشدم. منظورم از موفق نشدم این نیست که تغییرش بدم منظورم اینکه روابطمون بهتر بشه تو خونه مسئولیت پذیر باشه. استاد عزیزم این دغدغه خیلی از ما پدر مادرا هست که بچه هامون مرتب سرشون تو گوشیه و واقعا نمیدونیم چیکار کنیم. انگار تو یه دنیای دیگه ای سیر میکنن انگار تو این دنیا نیستن. یه کاری بهشون تحول میکنی اصلا تمرکز ندارن نصفه نیمه انجام میدن. از دوستان و استاد عزیزم ممنون میشم راهنمایی کنن.

    دست حق نگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      زهرا مختاری گفته:
      مدت عضویت: 2369 روز

      سلام عزیزم،

      چه کامنت خوبی گذاشتی ، دقیقا منم وقتی این فایل رو گوش دادم به این سوال تو رسیدم.

      من در همین حد که دخترام کارهای شخصی و وظایف شون تو خونه رو انجام بدن و نسبت به همدیگه احترام و ادب داشته باشند برای من کافیه، و حاوی نشتی کلی از انرژی و وقت من رو میگیره،

      اما دقیقا از همین نقطه که اتفاقا بچه ها مخالف خواسته ی من هستند، من قانون رو فراموش می کنم ، احساسم بد میشه و کاملا از مدار خارج می‌شم.

      پاسخی که من برای خودم و برای تو دوست عزیز به ذهنم میرسه اینه که

      ما باید روی خوبی های فرزندانمون تمرکز کنیم تا خوبی های بیشتری ازشون بزنیم.

      باید اون جنبه های از وجودشون و رفتارشان که ازش راضی هستیم، برای خودمون بولد کنیم تا رفتارهای بیشتری ازشون ببینیم که باعث احساس رضایت مندی در ما میشه.

      به شخصه می‌دونم که این کار خیلی کار سختیه،

      بخصوص وقتی که اهمال کاری بچه ها ، کار تورو زیاد می کنه و وقتت رو میگیره.

      ولی بنظرم این قانونه و راه دیگه ای نیست.

      بی صبرانه منتظرم اگر دوستان پاسخی به سوال شما دادند، در جریان قرار بگیرم و استفاده کنم.

      شاید بد نباشه سوالتون رو در عقل کل بپرسید. اونجا بعضی از شاگردان بی نظیر استاد به سوالات پاسخ می دن.

      در پناه حق باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        محجوبه گفته:
        مدت عضویت: 2139 روز

        سلام زهرای عزیزم

        دقیقا من میدونم که جواب شما و تمرکز بر خوبیهاش تنها کار و بهترین کاریه که میتونیم انجام بدیم. ولی مشکل اینجاست که انجام این کار برای من از کار کردن تو معدن زغال سنگ شاید سخت تر باشه چون هر دفعه که صبح تصمیم میگیرم به نکات مثبتش بیشتر توجه کنم دقیقا همون روز یه کار منفی انجام میده. اما این دفعه تصمیمم جدیه منی که اینستا رو به خاطر مکانهای زیبا و سفرهای مختلف دنبال میکردم پاک کردم که بتونم تمرکزی روی نکات مثبت زندگیم و مخصوصا بچه هام بیشتر کار کنم. مثلا امروز بهش گفتم غذا درست کن برا بابات بفرست ظرفا رو هم بشور روتختی ت رو هم عوض کن. از این سه تا کار دوتاشو انجام داده بود الان با خودم میگم خدایا شکرت غذای درست کرده بود فرستاده بود چقدرم خوشمزه بود غذاش چقدر دستپختش خوبه و درسته اتاقشو جمع نکرده بود ولی رو تختیشو عوض کرده بود. اینا میشه دوتا نکته مثبت نکته موبت دیگه اینکه طراحی فیگور و لباس بلده و تدریس میکنه حقوقش خیلی کمه ولی از 18 سالگی داره کار میکنه خدایا شکرت میتونه از الان درامد داشته باشه حتی کم. من خودم سن اون بودم بچه تو بغلم بود بدون هیچ درامدی ولی اون الان هم خیاط خوبیه هم طراحی های زیبا میکنه البته اگر میلش باشه. خلاصه که تمام سعمیمو دارم میکنم به نکات مثبتش توجه کنم سه روز اول خیلی سخت بود ولی الان روز پنجمه خیلی بهتر شدم و کار برام کمی راحت تر شده. خوش حال میشم اگر شما هم انجام میدین و نتیجه میبیننین تو کامنت برام بنویسین. مطمینم اگر بگردیم هزار تا نکته مثبت دیگه هم تو بچه هامون پیدا میکنیم.

        پیدا کردن نکته مثبت تو همسرم و توجه کردن به اونا خیلی برام راحت تر بود تا دخترم و نمیدونم این موضوع از کجا نشات میگیره. ولی میدونم منی که همسرم 360درجه تغییر کرده قطعا کارم راحت تر بود. امیدوارم بتونیم موفق بشیم. منتظر کامنتهای پر انرژیتون هستم عزیزم.

        یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          زهرا مختاری گفته:
          مدت عضویت: 2369 روز

          سلام عزیزم،

          خوشحال شدم دیدم برام پاسخ نوشتی. ازت متشکرم.

          من کاااملا حست رو می فهمم و این که گفتم تمرکز کنیم روی نکات مثبت به این معنی نیست برای من راحته، واقعیت اینه که برای من هم بسیار بسیار سخته ،

          من یک مادر سرپرست هستم و سه تا دختر قد و نیم قد دارم که بدون کمک کسی بزرگشون می‌کنم.

          البته که خداوند بزرگ و سرپرست ماست و الحق که خوب ولی و سرپرستیه،

          اما می‌خوام بگم که واسه من این که سهم خودم رو انجام بدم و اغراض کنم واقعاسخته،

          بچه ها با هم دعوت می کنن و به من شکایت می کنن،

          من دوست دارم برای خودم وقت بگذارم و الان که چهل سالم است دوست دارم مسیر رشد خودم رو دنبال کنم و این مشغله خانواده منو خیلی درگیر می کنه.

          ولی می دونی ؟

          وقتی از دید ناظر بیرونی نگاه. می‌کنی میبینی که زندگی توی نوعی واقعا گلستانه،

          واقعا فرزندت سرشار از نکات مثبته ،

          اینو به خودم میگم. بچه های من که مدرسه می رن تو این چند سال همیشه وضعیت درسی عالی داشته اند و نیاز چندانی به کمک و نظارت من نیست.

          پر توقع نیستند و با شرایط تا حد خوبی کنار اومدن،

          .اینا برای من در این شرایط بسیار با ارزش هستند.

          می دونی ، من گاهی به خودم تلنگر می زنم و می گم به دور و برا نگاه کن، تک تک جزئیتت زندگیت نعمت هستند که اگر حذف بشن واقعا برات دردسر میشه.

          دقت کردی همین برق همیشه در دسترس وقتی می‌ره زندگی لنگ میشه،

          ساعت وقتی باطریش تموم میشه و می‌خوابه اصن انگار تبدیل میشه به ی مشکل… ی سر درد می گیریم دیگه تحمل هیچی رو نداریم…

          اینا رو اول به خودم میگم چون به شدت تحت تأثیر اتفاقات روزانه فراموشکار میشم.

          من ی تمرینی برای خودم گذاشتم، اونم این که هر وقت تایم آزاد دارم، مثلا بیرون از خونه دارم قدم میزنم به خودم میگم 15 تا نکته ی مثبت ردیف کن، از هر چی، آدمها، وسایل، تجربیاتی در گذشته و…

          می‌خوام به امید خدا روزانه چند بار این کار رو انجام و حتما باید تواین نکات از ویژگی های مثبت فرزندانم هم باشه تا ذهنم به دیدن خوبی های آنها عادت کنه.

          واقعا تا افسار ذهن رو نکشیم با ما راه نمیاد.

          دیشب داشتم موقع خواب خونه ی مورد علاقه م رو تجسم می کردم.

          رسیدم به قسمت بالکن، که من خیلی دوستدارم،

          ولی ذهنم همش می گفت نه بالکن خطرناکه ، بچه ها شیطنت می کنن میفتن پایین،

          حالا من هی دلیل میارم که نه ایمنش می کنم و فلان می کنم اما ذهنم دست بردار نبود.

          به قول استاد اصن نمی‌ذاشت من دو ثانیه با حال خوب به خواسته م فکر کنم.

          تا اینکه ی ایده اومد که تو اینترنت سرچ کنم ببینم بابا بلاخره راهی حتما باید باشه برای ایمن سازی بالکن ،

          من معمولا انگلیسی سرچ می کنم ،

          و دیدم بله!! چه حفاظ های ایمن خوبی درست کردن برای بالکن، اونم بالم های بزرگ ، واقعا کیف کردم ، و به همین قدم برداشتن برای تغییر باور ، ذهنم در مورد بالکن خلع سلاح شد.

          در مورد تمرکز روی نکات منفی فرزندان هم باید یک مدت ذهن رو مجبور کنیم جور دیگه ورودی بگیره تا کم کم رام بشه.

          در قدم های ابتدایی دوازده قدم استاد درباره ی تضادی که با فرزندشان داشتند صحبت کردند و راهی که در پیش گرفتند اعراض بود و گفتند که دقیقا بعد از مدتی همون تغییراتی که خواهانش بودند در فرزندشان مشاهده کردند.

          دوست عزیزم خوشحال میشم شما هم درباره ی تلاش هایتان و نحوه ی انجام تمرین در این مسیر برای من بنویسید ،

          در پناه الله یکتا باشید.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
          • -
            محجوبه گفته:
            مدت عضویت: 2139 روز

            سلام زهرای عزیزم

            چقدر زیبا نوشتی چقدر نکته خوبی رو گفتی که روزی 15 تا نکته مثبت رو موقع پیاده روی مرور کنی و چه بهتر که نکات بهتر فرزندانمون باشه.

            دیشب داشتم کامنت بچه ها رو میخوندم که چشام خاب رفت تو خاب و بیداری داشتم با خدا حرف میزدم ازش کمک خاستم گفتم بهم بگو با دخترم چیکار کنم گفتم واقعا تو مدار من نیست و خیای به تکیه داره میخام یه مدت ازم دور باشه تا روی پای خودش بایسته میخام این مدت منم ذهنم اروم باشه تا بتونم بهترین راهکارها رو پیدا کنم. خیلی واضح و محکم بهم گفت اعراض کن فقط اعراض کن باهام حرف زد گفت تو موقعیتهای سخت تر از اینو گذروندی تو اعتیاد همسرت رو درمان کردی(البته منظورش این بود با رفتارت اونم اونو کنار گذاشت) تو تمام بداخلاقیاشو درمان کردی بیکار بودنشو جبران کردی و عکس اعمل درست در درباره یک دختر 19ساله و پسر 11 ساله برای تو کاملا راحته چرا سختش میکنی. بهم گفت یادت میاد روزاییکه شوهرت تا ظهر تو‌ خونه خاب بود و تو اعراض کردی و به نکات مثبتش توجه کردی و در کمتر از چند ماه و یک سال خودش گفت میخام کارهای بدم رو کنار بزارم؟ و تو تو این مدت تجسم میکردی که صبح زود میره سرکار و فلان ماشین و خونه رو میخرین و همین ژور شد!

            حالا الان از من میپرسی چیکار کنم؟ خنده داره تو یه بار موفق شدی پس بازم میشی.

            این موقع بود که نجوای شیطان اومد که اگر این کار درست بود پس چرا استاد مایک رو از امریکا فرستاد ایران یا چرا پسر نوح از بدان شد اگر اینجوریه پس مایک نباید ناشکر میشد چون استاد به بهترین نحو باهاش رفتار کرد.( مدتها بود تا میومدم به خودم باور درست بدم این فکر میومد تو سرم) تا اینکه دیشب خدا گفت چرا مایک رو میبینی چرا دنبال الگوی درست نیستی چرا زهرا دختر بیست ساله که عضو سایته و از 15سالگی کار میکنه و درامد داره و پدر و مادر ناتنیش هم عضو سایت هستن رو نمیبینی. چرا هزار دختر دیگه ای که مادراشون فارق از هر دو جهانن ولی دخترای شکرگذاری هستن و کاملا موفق هستن رو نمیبینی.

            تو از کجا میدونی اینده مایک و استاد چی میشه. استاد تاحالا کدوم کارش اشتباه بوده که رفتار با بچه اش اشتباه باشه. بعدم تو هیچ وقت نمیتونی زندگی دیگران رو تغییر بدی تو فقط میتونی زندگی خودت رو تغییر بدی. تو حالت رو خوب نگه دار اگر دخترت تو مدار تو نباشه میره جاییکه تو مدارشه و به اون تعلق داره. میره و تا وقتیکه خودشو و خدای خودشو پیدا نکنه نمیتونه تو مدار تو بیاد. خدای تو خدای اونم هست. همون طور و همون اندازه که تو رو دوست داره اونم دوست داره تو نمیتونی از خدا براش مهربون تر باشی.

            تو فقط اعراض کن سه روز اول سخته ولی بعد راحت میشه مول روزه اس. بعدش عادی میشه. تو مرحله بعد میتونی به نکات مثبتش توجه کنی. تو به بار این راه رو رفتی پس بازم میتونی بری…..

            اینا صحبتهای منو خدا بود. الان چند روزه اینستا مو‌پاک کردم شبا حتما کامنت میخونم صبحا کامنت میخونم شکرگذاری و تمرکزم بیشتر شده. سبکتر شدم. هر موقع از جهان غافل میشم دور میشم به خدا نزدیکتر میشم و بهتر باهام حرف میزنه و بهتر صداشو میشنوم. زهرای عزیزم اینکه گفتی روزی 15تا نکته مثبت سعی میکنم عمل کنم ایده عالی بود. مرسی که وقت میزاری کامنتمو میخونی و جواب میدی. ممنون از راهنمایی قشنگت. یاحق

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
            • -
              زهرا مختاری گفته:
              مدت عضویت: 2369 روز

              سلام دوست خوبم،

              اوفاتت به خیر باشه.

              خوشحال شدم نقطه ی آبی رو دیدم که نوید پاسخی از تو را می داد.

              متشکرم.

              پاسخی که در رویا گرفتی روزی من هم بود، واقعا این چند روز که سعی میکردم اعراض کنم و گاهی یادم می رفت و گاهی مؤثر نبود و تک و توکجام سالم به در می بردم از خودم راضی نبودم،

              ولی به قول تو (یا الهام خداوند در رویایت) من هم سخت تر ازین رو سپری کردم.

              با افراد ناهمگون تری سر و کار داشتم و از مدارشون خارج شدم ،

              اینها که پاره ای از وجود من هستند و صد البته اگر به خوبی هاشون توجه کنم صد برابرش رو میبینم.

              امروز در کنار اتفاقات خوبی که یادداشت کردم،

              5 تا از خوبی های خودم و 3 تا از خوبی های هر کدام از دخترهایم را هم نوشتم،

              احساس می کنم به شدت به این تمرین به ظاهر ساده نیاز دارم.

              شاید اولش خیلی حس سپاسگزاری توش نباشه ولی چالش خوبی برای ذهن منه.

              میدونی محجوبه جان ،

              همیشه فکر میکردم که خودم را خیلی خوب میشناسم ، ولی به تازگی متوجه شدم که 1صلا هم خوب نمی‌شناسم.

              حتی در مسائلی ساده مثل تشخیص نوع پوستم من سالها اشتباه فکر می کردم چه برسه به دلایل رفتارها و نتایجم.

              دلیل همه ی اینها نشناختن بهانه ها و کلک های ذهنه.

              امروز من به زحمت چند تا از خوبی های خودمو نوشتم در حالی که در ساده ترین حالت من یک زن بسیار قوی هستم که بعد از فوت همسرم در حالی که هیچ تجربه ای در مدیریت مسایل مالی نداشتم ، سرپرست خانواده و عهده دار مسائل زیادی شدم و الان ما یک زندگی سرشار از آسایش و آرامش از لحاظ مالی داریم.

              نمی‌گم عالی ولی در حد خیلی قابل قبولی نسبت به استانداردهای من در این شرایط.

              نمی‌دونم ربطی داره که می‌خوام بگم اینو،

              چند ساعت پیش نداشتم مدیتیشن می کردم ،

              آخرش در سکوت ذهنم ، ذهنم را تماشا کردم و از بزرگی آن خیلی شگفت زده شدم.

              مثل یک کارخانه ی بزرگ تولید داده است،

              من مدتی خیلی دوست داشتم هم خوابهام یادم بمونه واسه همین کاغذ و قللمرغزیر بالشم میزاشتم و اگر چیزی یادم می اومد می نوشتم ، و از تنوع خواب هام تعجب میکردم.

              امروز فهمیدم که اصصصلا عجیب نیست.

              در این کارخانه تولید فکر چه بسا فکرهایی هست که ما ازشون ظاهراً آگاه نیستیم و در ناخودآگاه ما ذخیره میشن،

              و اونها روی رفتار ما تأثیر می‌زارن.

              همان طور که بازخوردهای کودکی ما تأثیر خود را کماکان می زارند.

              مثلا من به تازگی دوزاریم افتاد که چرا من نسبت به فرزندانم سختگیر هستم و گاها سخت میتونم اونا رو ببخشم در صورت خطا.

              یادمه کلاس اول یا دوم ابتدایی بودم و به مادرم گفتم که تو میای مدرسه من خجالت می کشم( مادر من آدم جا افتاده ای بودو ظاهر چادری و ساده ای داشت)

              حالا نمی‌دونم چرا اونو گفتم ولی خوب ذهنیت من کودک این بود،

              مادر من از من خیلی ناراحت شد و با من قهر کرد.

              فکر کنم چند روز طول کشید این قهر و این رفتار برای من خیلی عذاب آور و آزاردهنده بود.

              شاید مادرم خود را محق و این رفتار را مطابق استانداردهای اون زمان مؤثر می‌دانسته ( در حالی که حرف من لزوما جسارت نبود و فقط اظهار نظر بود چون من کودکی کم رو و کم حرف بودم!)

              این تلنگر به من خورد که تو داری این رفتار رو خودت تکرار می کنی ،

              این یکی از جاهایی بود که فهمیدم خودم را کم می شناسم.

              و البته این شده اهرم رنگ ذهن من ،

              استاد در یکی از دوره ها به همین قضیه اشاره کردن که شما به فرزندان تون همون رفتار را خواهید داشت که شاکی هستید که پدر. و مادرتون با شما داشتند.

              من فعلا در حال شناسایی خودم و رفتارهام هستم.

              کار کردن روی دوره عشق و مودت را به تازگی شروع کردم و امید دارم که بتونم نشتی انرژی مو از این ناحیه ببندم.

              ازت متشکرم که کامنتم رو خوندی ، عذرخواهی می کنم که طولانی شد.

              برایت نور در قلبت آرزو می‌کنم.

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    مهدیه جهانی گفته:
    مدت عضویت: 137 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربان

    سلام ودرود به استاد عزیزم وخانم شایسته ی نازنینم وهمه ی دوستان بهشتیم دراین سایت توحیدی ومقدس

    حالا

    تمرین الف

    آیا زمانی بوده که افرادی درزندگی شما،اعم ازاعضای خانواده،دوستان ،آشنایان،سعی داشتند با نصیحت ها یا پیشنهادهای مفید وسازنده به شما کمک کنند اما شما درآن مقطع،آمادگی شنیدن وعمل کردن به آنها را نداشتید و باوجود تقلاهای بسیار آنها برای گوش دادن به آن پیشنهاد سازنده،همچنان راه خودتان رارفتید وبه بن بست رسیدید؟

    خودمن یک مثال واضح وروشن هستم از این تمرین فوق العاده.

    زمانی که من دبیرستانی بودم وداشتم برای کنکور آماده میشدم خانواده ام خیلی تقلا میکردند که بیشتر تلاش کنم که نتیجه ی عالی بگیرم پدرم دائم برای من معلم خصوصی میگرفت ومن را تشویق میکرد وخیلی زمان وانرژی وهزینه میکرد که من به مدارج بالا برسم

    هنگامی که نتایج کنکور آمد ومن رتبه درحد کارشناسی روزانه آوردم وبا اینکه پدر ومادرم یک کارشناس انتخاب رشته به خانه آوردند که من از هر نظر بهترین رشته قبول شوم ولی

    من چکار کردم؟

    به حرف یکی از دوستانم گوش دادم که میگفت امسال را درخانه بمانیم وبرای سال دیگه بخوانیم که پزشکی قبول بشویم ومن

    چکارکردم؟

    علی رغم تلاش های بسیار زیاد پدر ومادرم شب هنگام که همه خوابیدند برگه ی انتخاب رشته را پاک کردم وداخل پاکت گذاشتم وصبح به همراه مادرم پاکت را به باجه ی پست بردیم و ارسال کردیم.

    هنگامی که نتایج آمد چه شد؟

    آن دوستی که به من گفته بود درخانه بمانیم وبرای سال دیگه پزشکی قبول شویم ،خودش کارشناسی روزانه دانشگاه تهران قبول شده بود وبه دانشگاه رفت ولی

    من که گوش حرف پدر ومادرم نکرده بودم درخانه ماندم وسال بعدش هم مجبور شدم دانشگاه آزاد باکلی شهریه ی زیاد بروم.

    این واقعه هر چند خیلی وقت پیش افتاد

    ولی همیشه مثال واضحی برایم بود که پدر ومادرم صلاح ومصلحت من را میخواهند ویک آدم غریبه هیچ ربطی به انتخاب من ندارد من خودم مقصر بودم که گوش به حرف پدر ومادرم نکردم وبهترین دانشگاه روزانه را ازدست دادم.

    امیدوارم که بتوانم تمرین امروز را واضح بیان کرده باشم.

    خدایا شکرت که من هرروز ازهرلحاظ بهتر وبهتر میشوم.

    خدایا شکرت که به من زمان وانرژی دادی که توانستم این کامنت را بنویسم.

    خدایا شکرت به خاطر وجود استاد نازنینم درزمان حیات خودم.

    استاد عزیزم شما معجزه زندگی من هستید.

    درپناه الله مهربان شاد وپیروز وسربلند دردنیا وآخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    محدثه جوون گفته:
    مدت عضویت: 1699 روز

    با سلام به همه اعضای خانواده هم فرکانسی عزیزم و استاد و خانوم شایسته عزیز.میخوام با یه نوشته زیبا از صفحه کتاب “بهشت یا جهنم””انتخاب با شماست”شروع کنم.از خدا خواستم عادت های زشتم را ترک دهد خداوند فرمود خودت باید آنها را رها کنی،از خداوند خواستم فرزند معلولم را شفا دهد فرمود،لازم نیست ‌،روحش سالم است.جسم هم که موقتی است،از او خواستم لااقل به من صبر عطا کند،فرمود”صبر حاصل سختی و رنج است.عطا کردنی نیست آموختنی است.گفتم مرا خوشبخت کن،فرمود”نعمت از من،خوش بخت شدن از تو،از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند،فرمود”رنج تو را از دلبستگی های دنیا جدا و به من نزدیک می‌کند.از او خواستم روحم را رشد دهد،فرمودند تو خودت باید رشد کنی،من فقط شاخ و برگ اضافی ات را هرس میکنم تا بارور شوی،از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم فرمود”برای این کار به تو زندگی داده ام.از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد من دیگران را دوست بدارم.خدا فرمود”آری بالاخره اصل مطلب دستگیرت شدخیلی به دلم نشسته این نوشته یه حسی بهم گفت با شما عزیزان به اشتراک بذارم.وااای از این فایل های تاثیر ما در زندگی دیگران که داره میترکونه زندگیمون.من یه نمونه واضح میخوام براتون بگم.از اقوام همسرم هستن.ایشون تا قبل ازدواج با خواهرشون که اونم مجرد بود زندگی میکردن که خواهرشون بزرگ تر از خودشون هستن.خلاصه هر خواستگاری می اومد یه بهانه ای می‌تراشید این داداش کوچیکه که وصلت جور نمیشد البته کم سن نبود اون موقع خواهرشون چهل و خورده ای بود سنشون .خلاصه لی لی به لالاش میذاشت بیرون می‌برد چون پدر و مادرشون هم فوت کرده بودن دیگه حس ترحم به این خواهر داشت و خودش ناجی اون میدونست.تا جایی که الان ازدواج کرده دو تا خونه داره خودش توی یکی از خونه ها نشسته اون یکی رو داده خواهرش نشسته یعنی الان شده مایه دردسر براش .کلی به چالش خورده همش به داداش زنگ میزنه حالم بده بیا پیشم یا بیام خونتون .تازه بگم چون حقوق پدرش رو میگیره دیگه دنبال هیچ کاری هم نرفته و به معنای واقعی مفت خور هست و آویزون داداشش.که الان ازدواج کرده داداشش خانمش باهاش به چالش خورده از دست خواهر شوهرش بس که زنگ میزنه میگه من تنهام بیام پیشتون .یا هر وقت بدهکاری بالا میاره داداش جمع میکنه خراب کاری هاش و کلا یه روز خوش نداره بنده خدا از دست این خواهر.الانم که زن گرفته حسابی به زن داداشش حسادت میکنه چون فکر میکنه داداشش دور کرده ازش ولی خب اون بنده خدا هم حق زندگی داره و کلا آویزون داداش هست و بهتره بگم موی دماغ داداش شده الان با حرکاتش مریضی هاش .از بس اضافه وزن داره حتی داداش براش مربی داخل منزل گرفت که ورزش کنه لاغر بشه انگار نه انگار هر چی هم بهش میگن شیرینی نخور اصلا گوش نمیده با این که از چاقی داره میترکه و قلبش مشکل پیدا کرده.و واقعا این برای من یاد آور این شد که نخوام چالش های دیگران رو حل کنم و دلسوزی بیجا حتی برای عزیزان درجه یکم کنم.و جالبه یه داداش معتاد داره که اونم آویزون این بنده خداست براش کار پیدا کرده براش وسیله می‌خره میبره اصلا یه وضعی حالا جالبیش اینه رابطشون با هم افتضاح ولی حس دین بهش میکنه و مثلا به قول خودش هوا رو داره.اصلا به قول خودمون زینب بلا کش واسه همه است تازه شنیدم جدیدا برای بچه داداشش که باباش تازه فوت شده هم داره خیر به قول خودش میرسونه و میخواد سر و سامانش بده.کلا سوپر من میدونه خودش رو.و من باید باید درس بگیرم از این اتفاق هایی که جلوی چشمام می افته.خدایا شکرت ..استاد عزیزم فایلا عالی هست دوستان گلم کامنت هاتون بدجور داره کمک میکنه به هممون .ممنونم سپاس گزارم از همتون .انشالله خداوند کمک کنه از جاهلین نباشیم و مثل استاد عزیزمون عمل کنیم.الهی شکر.خدا یار و نگهدار همتون باشه تا کامنت بعدی بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    Bahar گفته:
    مدت عضویت: 452 روز

    سلام بر استاد عزیزم

    استاد این موضوع مشکل من هست واقعا

    با اینکه بار ها به خودم یادآوری کردم که من به هیچ عنوان نمیتونم به دیگران کمک کنم، اما باز هم در موقعیت هایی فکر میکنم که میتونم به بقیه کمک کنم

    برای تغییر این باور من کل قرآن رو مطالعه کردم و متوجه شدم در قران هیچ گاه راجع به دلسوزی صحبت نکرده

    هیچ وقت در مورد از خودگذشتگی برای کمک به دیگران صحبت نکرده

    حتی اگه ما مسئله انفاق رو هم برسی کنیم در اصل برای کمک به خودمون مطرح شده

    و این موضوع چقدر برای من جالب بود که ما هر چقدر هم تلاش کنیم نمیتونیم به کسی کمک کنیم

    چون ما قدرتی نداریم در زندگی دیگران و اونهام قدرتی ندارن در زندگی ما

    این موضوع برای من خیلی سخت بود باورش ، و از اونجایی که میخواستم ی سری رفتار های که تو گذشته داشتم و اشتباه بود رو کنار بزارم ،داعم دچار استرس میشدم که آیا واقعا مسیرم درست هست

    ایا واقعا مسیر حق هست؟

    (شک و تردید خیلی بده استاد)

    اما با توکل به خدا بهش ادامه میدم

    چون راه درست همینه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    احسان آریان مهر گفته:
    مدت عضویت: 476 روز

    درود خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و دوستان گلم

    بنده قبلا خیلی تلاش میکردم که شمارو به دیگران معرفی کنم، خیلی تلاش میکردم که دیگران رو راهنمایی کنم که قانون رو بفهمند و در مسیر و چهارچوب قوانین جهان هستی زندگی کنند.

    اما واقعا بی فایده ست، وقتی طرف مقابل دریافت نکنه این اطلاعات و آگاهی ها رو هر چقدر هم تلاش کنید و زور بزنید کاملاً بی فایده ست.

    بنظر من این اطلاعات ارزشمند هستند و افرادی دنبال این جور مباحث هستند که دنبال ارزش ها هستند و میخوان ارزشی خلق کنند و ارزشمند زندگی کنن، وگرنه آدمی که اصلا درک نکرده ارزش چیه و تفاوتش با بی ارزشی چیه نمیتونه اصلا این موضوع رو بفهمه.

    اصلا بهش هدایت نمیشه…

    یک جمله ای جایی خوندم برام جالب بود:

    زمانی که توی یک مهمانی یا جمع چای تعارف میکنن تا مادامی که شما برای دیگران چای برمیداری سینی چای جلوی شماست..

    منظورش اینه که وقتی شما شادی ‌و عشق و محبت و آگاهی رو به دیگران میدید، خداوند هم منبع این آرامش و شادی و عشق رو در اختیار شما قرار میده، چون میدونه شما به بهترین شکل ممکن پخشش میکنید..

    چه بخوایم چه نخوایم جهان ما همه جوره آدم داره و ما نمی تونیم کاری کنیم که همه مثل همدیگه فکر کنن و مثل هم رفتار کنن. دلیل تفاوت نتایج، تفاوت در ذهنیت و افکار ‌هاست، هر کدام از ما در مدار خاص خودمون قرار داریم و اتفاقات و شرایط ها و افرادی که در همون مدار هست وارد زندگی میشوند، چون ما یک میدان انرژی هستیم و جهان ما از میدان‌های انرژی ساخته شده و کار میکنه.

    میدان های انرژی پدیده های طبیعی هستند که سیال و بی شکل تمام فضا رو پر کردن، یکی قوی ترین و مهم ترین میدان انرژی جهان، نیروی جاذبه یا قانون جذب هست. این قانون باعث شده که کهکشان ها و منظومه ها و حتی حرکت الکترون ها و…. در سر جای درست خودشون باشن و درست هم کار کنند.

    بپذیریم که ما نمی تونیم دیگران رو نجات بدیم یا عوضشون کنیم یا تغییر بدیم. تا خودش نخواد هر چقدر هم زور بزنید بی فایده ست.

    آگاهی فوق‌العاده ای بود هم قسمت اول و هم قمست دوم این موضوع، سپاسگزارم استاد عزیزه جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: