آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 2

413 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    منیر گفته:
    مدت عضویت: 1902 روز

    به نام خدا

    سلامممم استاد عزیزم

    چقدر قشنگ راه درست مشخص و واقعا چقدر خدا دوست داره ما رو که هدایت میکنه ما رو

    لا اکراه فی الدین رو من یکسره از شروع دوره های شما به خودم گفتم و استاد با گفتن این آیه به خودم تونستم دخالت های تعصب گونه قدیمی رو درونم از بین ببرم و از مقام انتقاد کردن و ایراد گرفتن از دیگران بیرون بیام

    استاد و واقعا وقتی از این مقام نصحیت کردن بیرون اومدم تازه حال خوب رو درک کردم

    واقعا هر کسی مسول زندگی خودشه حتی فرزند هم امانت ما هم استاد اینو خیلی خوب از شما یاد گرفتم

    و حتی دیگه دلسوزی نسبت اطرافیان هم ندارم چون بارها از شما شنیدم که ما خدا نیستیم بخواهیم به دیگری حال خوب رو هدیه کنیم هر کسی مسول حال خوب خودش هست

    استاد خیلی از ماها با باور های غلط افکارمون آلوده شدن و واقعا جامعه بسیار بسیار تعصب گونه بچه ها رو تربیت می‌کرد

    استاد آگاهی های شما خیلی ها رو از این افکار و تعصب های نا بجا آزاد کرده و نجات داده

    واقعا ما اگه اینو بپذیریم که مسول هیچ کسی نیستیم کاملا میتونیم در لحظات خاص تصمیات عالی بگیریم

    دقیقا استاد من خیلی حالم بهتره از وقتی متوجه شدم هر کسی زندگی خاص خوش

    داره و اصلا نباید بخواهیم نقش خدا رو ایفا کنیم

    خدایا متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    سودا مختاری گفته:
    مدت عضویت: 1955 روز

    به نام خدای رحمان و رحیم

    سلام به استاد و مریم عزیزم و دوستان عزیز

    با توجه به ورودیهای که در تمام طول زندگی دریافت کردم هنوز در ناخودآگاه ذهن من این باور کار میکنه که رفتار درست و یا نادرست من باعث میشه دیگران به پدر و مادر من طلب خیر و آمرزش از خدا کنند و یا لعن و نفرین کنند پدر و مادر منو و همین باور در شرایطی که گاها قرار میگیرم منو نگران میکنه که اون رفتار مورد تائید دیگران هست یا نه ؟

    چقدر دیگران از من می‌خواند که نماز و روزه قضا پدر و مادر مرحومم رو بخونم

    البته که من با بودن در این مسیر الهی کارکردن روی خودم خیلی با باورهای درست و توحیدی تونستم مسیری رو که خودم درک کردم برم ولی این ورودی‌ها همچنان هست

    در حالی که هیچ کس حتی مسول مسیری که من میرم و زندگی میکنم نیست و تاثیری در زندگی من نداره و نمیتونه به مسیری که من بهش رسیدم تغییر ایجاد کنه

    چه برسه به افرادی که از این دنیا رفتند و در فرکانس و مدار دیگه ای هستند و من نمیتونم با انجام اعمالی مثل نماز و روزه و انجام کارهای خیر کمکی به اونها بکنند

    اونها دارند با اعمال شایسته خودشون در اون دنیا نزد خداوند متنعم میشند

    من تنها کاری که باااید بکنم اینکه با تمرکز کردن روی خودم باورها و افکار و فرکانس های خوبی به جهان ارسال کنم و نتیجه زندگی خودم رو خوب رقم بزنم

    به میزانی که متمرکز میشم روی خودم سوالهای خوب از خداوند در ارامش و احساس خوب میپرسم ک متوکل و رها به خداوند آماده میشم خداوند هدایتم میکنه

    وقتی به زندگیم نگاه میکنم میفهمم که خدا برای من بیش از کافیه تا منو هدایت کنه تا مسیر رو برام روشن کنه تا مسائل منو حل کنه

    هیچ کس به اندازه خداوند به من نزدیک نیست

    خدایی که از رگ گردن له من نزدیکتره

    تمام نیازها و خواسته های منو میدونه

    منو میبینه ،می‌شنوه،به من محیط و اگاهه

    منو دوست داره به من آسان گیره

    عاشقانه میخواد به اسونی کارهای منو انجام بده

    اراده کرده منو هدایت کنه

    تنها ولی و سرپرست من خداست

    با این باورها درک کردم که نیاز نیست کسی مسئولیت زندگی منو به عهده بگیره و منم مسئولیت زندگی کسی رو به عهده ندارم

    من خودم در گذشته بسیار سعی میکردم به دیگران کمک کنم از خودم میزدم و ریشه این کار هم به تائید گرفتن از دیگران برمی‌گشت و احساس ارزشمندی و مفید بودن میکردم و این فرکانس نتیجه نامناسب رو همیشه برام می‌آورد نه تائید میشدم و نه تاثیر گزاری مثبتی در زندگی دیگران داشت

    کاملا درک کردم عدل خدا بی نقصه خودش به عدالت بی نقصش شهادت داده

    هرکسی هرجاییه جای درست خودشه

    اگر میخوام من در جایگاه خوبی باشم فقط باید متمرکز بشم روی مسیر درست خودم مسولیت زندگیم رو به عهده بگیرم سعی کنم با باورهای درست به مسیر ساده و زیبا و آسون و لذت بخش خداوند که مدار ثروت ونعمت هست هدایت بشم

    در این دوره از زندگیم کاملا توحیدی و متوکل به خداوندم و فقط از خداوند توانا توقع دارم تا مسیرها رو به من بگه مسائلم رو به راحتی حل کنه منو به مسیر ساده و آسون و لذت بخش هدایت کنه

    هرچقدر خداوند رو بهتر درک میکنم بیشتر ایمان میارم که خدا برام کافیه برای آسون شدنم برای اسونیها

    هرلحظه فقط طلب هدایت از خداوند دارم و تمام طول زندگی من فقط خدا کمکم کرده هدایتم کرده از بینهایت مسیر و بینهایت دستی که فرستاده و از بینهایت طریق رزق و و روزی و نعمت فراوان به من عطا کرده و لحظه ای منو رها نکرده و تنهام نزاشته من فقط به خدا توکل کردم و از خدا متوقع هستم

    این درسی هست که من در این مسیر یاد گرفتم و سعی کردم تمرکز بزارم روی خودم و کاملا از دیگران دور شدم و از پند و نصیحت دیگران دور شدم راحت شدم و دارم با تجربه کردن و درس گرفتن مسیرم رو هربار بهتر و بهتر میکنم و رشد میکنم و این مسیر بی‌انتهاست

    و از تجربه کردن هم نمی‌ترسم که بخوام کسی مسئولیت زندگی منو به عهده بگیره که مبادا من اشتباهی کنم و کسی باشه که کمکم کنه من تجربه میکنه درس می‌گیرم و پیش میرم و خداوند هرلحظه هدایتگرم هست و من خودساخته شدم

    استاد جان این آگاهی ها منو شجاع تر کرد که اگر من طبق قوانین الهی عمل کنم هرروز همه چی تو زندگی من بهتر میشه و کافیه من متعهدانه به مسیر درستم ادامه بدم

    خدایا سپاسگذارم که لایق شنیدن این آگاهی ها شدم استاد جان و مریم عزیزم با تمام وجودم میگم عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 52 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 862 روز

      به نام الله یکتا

      من بیشتر وقتها میگفتم خداوند برای من کافیه و الان فهمیدم که خداوند برای من کافی نیست!!!

      مگه میشه اقیانوس رو در قطره جا داد…باید نوع نگاهم رو به خالقم عوض کنم به خالقی که یک منبع بی انتها از انرژی هست که در جریانه و کل کیهان و تمام هستی و نیستی از آن خودشه…در آب در نور در هوا در آتش در خاک در جسم من در طبیعت در پول در سلامتی در اتم در کهکشانها و در عالم غیب و …

      وقتی همه چی خودشه و همه از آن خودشه چطور میتونم بگم خدا برای من کافیه،به نظرم باید بگم من با بودن با اون از هیچ میشم همه چی

      وقتی یک قطره به اقیانوس وصل بشه اسم اون قطره هم میشه اقیانوس و حل میشه در اون آب بی نهایت…خدایا شعور و درکی بده تا درکت کنم و بتوانم بندگی خالص بکنم برای خودم تا من سعادتمند بشم و تو بی نیازی از بندگی من

      سبحان الله….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1394 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ

    چشمها او را نمی‌بینند؛ ولی او همه چشمها را می‌بیند؛ و او بخشنده (انواع نعمتها، و با خبر از دقایق موجودات،) و آگاه (از همه) چیز است

    أنعام – 103

    هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّـهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ

    او کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز [= شش دوران‌] آفرید؛ سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبیر جهان پرداخت)؛ آنچه را در زمین فرو می‌رود می‌داند، و آنچه را از آن خارج می‌شود و آنچه از آسمان نازل می‌گردد و آنچه به آسمان بالا می‌رود؛ و هر جا باشید او با شما است، و خداوند نسبت به آنچه انجام می‌دهید بیناست!

    حدید – 4

    وَ لِلَّـهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ

    مشرق و مغرب، از آن خداست! و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست! خداوند بی‌نیاز و داناست!

    بقره – 115

    هر جا باشید او با شماست

    آخر شب این فایل رو دیدم،کامنت نوشتم و خوابیدم.حداقل 3 بار بیدار شدم و کل شب هم در حال خواب و بیداری بودم.

    او به اندازه ای به نزدیک است که فاصله ای نیست.درکش به اندازه ایمان ماست.وقتی او را قادر مطلق ،عالم مطلق و همه کاره ببینی ،همان برایت می‌شود.

    هیچ چیزی نیست جز ایمان ما به خالق،به اندازه ایمان ما او کارها را برای ما انجام می‌دهد.

    دقیقا بازخورد ایمان ما همان زندگی ماست ،خودمان هستیم.

    ما فاصله ای با خدا نداریم ،این فاصله را خودمان با ذهن خودمان انداخته ایم، اگر خدا را نزدیک ببینیم او همه وجود ما را فرا می‌گیرد.

    جالب بود تو خواب که بیدا میشدم موبایلم بغل دستم روی شارژ بود هم روشن میشد .

    و صبح هم که بیدار شدم که با خودم گفتم اذان قبلا گفته اند ،تا وضو بگیرم صدای اذان رو شنیدم.

    دیشب شب عجیبی بود و انگار خود خدا با من صحبت میکرد.

    حالت بین ترس و درک حقیقت!!!

    الله اعلم

    می‌بایست می‌نوشتم و اینجا در این صفحه آدرسش شد.

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  4. -
    سجاد صادقی گفته:
    مدت عضویت: 1168 روز

    به نام الله

    سلام استاد عزیزم و تمام هم فرکانسیهای من

    نزدیک به 3 ساله که استاد عباسمنش و سایت تحقیقاتی ایشون آشنا شدم و روی خودم کار میکنم به کمک هدایت الله و آموزشهای استاد…

    یادم نمیاد تا حالا توی کامنتها سوالی پرسیده باشم ، حتی یکبار هم نشده اینکارو انجام بدم.

    فقط اینو میدونم هر بار مسئله ایی برام پیش میاد اول با خودم فکر میکنم و با خودم صحبت میکنم ، بعد اگه به جواب نرسیدم دلم بهم میگه برو توی سایت استاد عباسمنش

    یا هدایت میشم به یک فایل که قبلا توی سایت بوده یا میبینم استاد عزیزم یک فایل رایگان جدید که اگاهی لازم رو در مورد مسئله توشه روی سایت گذاشته …

    فقط میدونم به لطف الله مهربانم این هم زمانی ها اتفاق میوفته برام و اشک شوق از چشمام جاری میشه

    خدایا هزاران مرتبه شکرت

    سپاسگزارم استاد عزیزم

    درود بر همه شمادوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    حامد حسامی گفته:
    مدت عضویت: 3108 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    از استاد عباسمنش بسیار سپاسگزارم برای قرار دادن این فایل هدیه ای ارزشمند و چقدر آگاهی های این فایل مارا به بهترین شکل به مسیر موفقیت و خوشبختی هدایت می‌کند.

    چقدر خوب است که استاد عباسمنش خودش به صورت کامل به مطالبی که آموزش میدهد عمل میکند و زمانی که استاد عباسمنش تصمیم گرفت آقا میکاییل را به ایران بفرستد سریع این کار را انجام داد و این در حالی است که استاد عباسمنش اینقدر ثروت فراوان دارد که می‌توانست آقا میکاییل را تا آخر عمر ( هرجور که میخواهد خرج کند)ساپورت کند،اما استاد عباسمنش در عملی شجاعانه تک فرزند خود را به ایران فرستاد و ما و آقا میکاییل اگر که ردپای استاد عباسمنش در زندگانی را دنبال کنیم و به این آموزش های هدیه عمل کنیم،ما و آقا میکاییل هم میتوانیم به راحتی به نتیجه های استاد عباسمنش در زندگی برسیم.

    ولی آن شخص که هم کلاسی استاد عباسمنش در هنرستان بود به خاطر اینکه مدام از طرف پدرش حمایت میشد آخر سر به جنون مبتلا گردید و نتوانست حتی یک زندگی معمولی داشته باشد ولی استاد عباسمنش که مدام توسط پدرش سرکوب میشد و مورد تمسخر قرار می‌گرفت اکنون یکی از رجال سرشناس قرن 21است.

    خود من در دوستانم دیده ام که اکثر کسانی که مدام از طرف پدر و مادر مورد حمایت بودند عاقبت به خودکشی وجنون رسیدند.

    مثالهایی از زندگی خود یا دیگرانی که می شناسید را در موارد زیر بنویسید:

    الف) مواردی که سعی داشتید زندگی دیگران را تغییر دهید، برای این کار زمان، انرژی و هزینه کردید. در نهایت از این کار چه ضربه هایی خوردید؟

    در جوانی پس از اتمام دوره ای هنرستان پسر همسایه ما که سن اش از من بیشتر بود وپدرش کارمند بانک بود و خانواده را در رفاه مالی گذاشته بود به مصرف کراک روی آورده بود و من مدام برای نجات او با او صحبت میکردم و حتی یک ماه باهم به باشگاه بدنسازی رفتیم و من برای اینکه اورا نجات دهم به پدر و مادر او گفتم که فرزندتان معتاد به کراک شده است و برای نجات او کاری انجام دهید و نتیجه ای تلاش من نه تنها باعث ترک فرزند همسایه از مواد نشد بلکه با دوستش در مکانی در خارج شهر من را کتک زدن و مورد آزار و اذیت قرار دادن که چرا به خانواده من گفته ای که من معتاد شده ام وتو آبروی من را برده ای واز این حرف ها.

    ب) مواردی که تصمیم گرفتید به جای تقلای بیهوده برای تغییر دیگران، این انرژی و تمرکز سازنده را صرف بهبود زندگی خود کنید. بنویسید این نگرش متفاوت، چه نتایجی را وارد زندگی شما کرد؟

    من مدت زیادی است که با پسر خاله ام که ده سال از من بزرگتر است رابطه ای دوستی داریم و همیشه روزی چند ساعتی با هم بودیم و او مدام از دیگر اعضای فامیل غیبت میکرد و او مدام از غصه ها و گرانی و غیبت کردن از دیگران و… صحبت میکرد و من در عملی شجاعانه مدتی جواب تلفن اورا ندادم و نه تنها الان کلی احساسم به زندگی خوب شده است،بلکه کلی وقتم آزاد شده است و به کارهایم میرسم وانرژی ام مثبت شده است.

    ج) درسهایی که از آگاهی های این دو قسمت یاد گرفتید را ذکر کنید. این درسها منجر به اخذ چه تصمیماتی برای شما شد؟

    درس هایی که من از این دو قسمت گرفتم این است که سایت استاد عباسمنش و آموزش های استاد عباسمنش بهترین شکل خداشناسی و توحید است و در تمام مساجد و سایت های دیگر مدام از شخصی یا اشخاصی صحبت میشود و تبلیغ شخصی میشود ولی در سایت عباسمنش بیشتر از هر مکانی ذکر خدا گفته میشود و آموزش ها بر پایه ای توحید قرار دارد و انرژی مثبت این سایت بر زندگانی من تاثیر به سزایی گذاشته است.

    و اینکه اگر در زندگی داریم سختی میکشیم دلیلش این نیست که خدا با ما قهر کرده است بلکه ما با کانون توجه خود از فرکانس خداوند دور شده ایم و کافی است که در مدار خداوند قرار بگیریم تا نعمت و برکت را دریافت کنیم

    و بهترین مطلب آموزشی جلسه دوم این بود که نخواهیم دیگران تغییر دهیم و مجبور کنیم مثله ما فکر کنند که نتیجه برعکس میگیرم استاد عباسمنش به طرز خیلی جامع و کامل و واضح و روشن و عالی در جلسه ای هشتم از قانون آفرینش توضیح میدهد که با هر چیز که مبارزه کنیم آن را گسترش میدهیم و مثال مبارزه ای امریکا با تروریسم را زدند که باعث گسترش بیشتر آن شد و مثال آمار جرم و جنایت زیاد را در مشهد وقم را زدند که به علت سختگیری آستانه قدس رضوی در خراسان رضوی بیشترین فساد در مشهد رخ می‌دهد.

    خدانگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  6. -
    سعادت گفته:
    مدت عضویت: 2146 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان گل سایت عباسمنش

    من تا دقیقه 9 به فایل گوش دادم و شارژ هنسفریم تموم شد گفتم قبل از خواب در مورد دو نکته ای که صحبت شد تجربیاتم رو بنویسم

    استاد من سه سالی میشه اومدم تهران همون سال اول با دوستم تو خوابگاه دخترونه

    خیلی دختر خوبی بود اولاش درس میخوند و بعد رفت سرکار

    هی هر بار میومد از سرکار می‌گفت من نمیرم سرکار و باید سریعتر پول در بیارم

    از همون اول دوست داشت سریع رشد کنه گذشت و من جامو عوض کردم و یه مدت همو ندیدیم دوباره که دیدیم همو

    من یکسال تو یه شرکت کار کرده بودم و با تجربه تر و …

    ایشونم سرکار می‌رفت و مثل همیشه می‌نالید که چقد زورم میاد برم سرکار … هر بارم می‌گفتمم دنبال یه شبه پولدار شدن نباش توروخدا

    ولی کو گوش شنوا

    گذشت و یه روز دیدم حالش خیلی بده و خواب و خوراک نداره و فقط گریه میکنه

    و خودشو سرزنش می‌کنه

    چنان چاهی برای خودش باز کرد وام و بدهی که باید دو سال کار کنه تا بتونه جبران کنه

    یعنی بجای تکه سنگ کوه رو میخاست جابجا کنه

    من استاد رو بهش معرفی کردم امیدوارم یه روزی بیاد تو این مسیر

    مورد دوم که دوس داشتم در موردش بگم

    بازم سورپرایز شدم وقتی عنوان فایل رو دیدم که من چقدر الان درگیر این داستانم و بهش نیاز داشتم .

    در مورد رابطه پدر مادرمه

    بیشتر مادرم انتظار داره من واسطه بشم و مشکلات بینشون رو حل کنم خیلی وقته حرف های نزده زیادی دارن گره های باز نشده زیاد

    حالا من با این واقعیت که مسئول انتخاب ها و تصمیمات دیگران نیستم دارم اعراض میکنم

    و واقعاااا به این نتیجه رسیدم که من نمیتونم باعث خوشبختی و یا بدبختی کسی جز خودم بشم

    ممنون استاد️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  7. -
    نجمه وکیلی گفته:
    مدت عضویت: 724 روز

    سلام و درود بر خانواده عباس منش

    خداقوت به استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی و خانم

    خداروهزاران بار شکر بابت این فایل های آموزنده

    منم جز اون دسته افرادی هستم که به محض اینکه یه آگاهی جدیدی بدست میارم دوست دارم به همه بگم و به زور توی مغز آدما بکنم

    و زمانی که این کار رو انجام میدم خودمو از مسیر درست دور میکنم و چیزی که در من اتفاق میفته اینکه که از نظر روح و روان خسته میشم انگار که روزهاست استراحت نکردم

    ولی الان دارم کم کم متوجه میشم که اشتباه بزرگی رو مرتکب میشدم

    و این فایل استاد دقیقا برای من آماده شده

    و از خداوند هدایت میخام که کمکم کنه تا از این رفتار اشتباه دست بردارم

    و همه ی تمرکزم روی خودم باشه

    خدایا ازت هدایت میخام کمکم کن به راه راست

    این اولین کامنت نوشتن من توی این مسیر زیبایه

    از تک تک خوندن کامنت های شما دوستان عزیزم لذت میبرم و ازتون یاد میگیرم

    امیدوارم بتونم منم مثل دوستان کامنت های عالی بزارم

    به امید موفقیت های روز افزون

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  8. -
    امیرحسین گفته:
    مدت عضویت: 1168 روز

    از دوستان سایت خواهش میکنم حتما تجربه من رو مطالعه کنید … امیدوارم که بدردتون بخوره این تجربه کاملا تازس

    اول از همه از استاد عزیزم بینهایت تشکر میکنم دقیقا در بهترین زمان این فایل رو آماده کردین … برای من این فایل حکم برق 3 فاز رو داشت و چقدر از خداوند تشکر کردم که باعث هدایت من شد

    الان من تقریبا یک هفتس که خودم رو داخل خونه بازجویی میکنم و ازونجایی که میدونم هر تضادی که وجود داره حاصل اشتباهات دیدگاه من هست فعلا دست از کارکردن در مغازه برداشتم تا خودم رو آنالیز کنم

    من دانشجو هستم و تقریبا 2 سال هست که پدرم یک مغازه رو استارت به کار زده تا من و برادرم و خودش شروع کنیم به کار کردن … البته که من قبل از این تصمیم گیری بارها گفته بودم که من علاقه دارم تادر رشته ای که تحصیل میکنم مشتغل بشم … و قرار براین شد که من فقط چندین ساعت برای کمک به پدرم بیام …

    اما چون من دارای خصوصیت اخلاقی بسیار خاصی که دارم بخاطر اینکه شدیدا آدم متعصبی هستم شدیدا خودم رو فداکار میدونم و بسیار این روحیه ی فداکاری که از کودکی با من همراه هست و دلیلش رو فکر کنم علاقه به انسان های باغیرت باشه و یک حسی که دوستدارم خانوادم رو راهنمایی کنم و کمکشون کنم در وجود من زنده هست البته نه فقط خانواده بلکه همه ی اطرافیانم بخاطر همین بعد یک مدت که مغازه رو بازکردیم بصورت خودکار دست از درس خوندن برداشتم و دیگه مثل سابق که مرتب سر کلاس های دانشگاه حضور پیدا میکردم حتی جالب اینجاست که نیم ساعت قبل از شروع کلاس در دانشگاه بودم بعد از بازکردن مغازه بدلیل این حس که من باید هوای خانوادم رو داشته باشم دیگه به دانشگاه نرفتم و هر چند هفته یکبار میرفتم تا از دانشگاه حذف نشم … و اینکه منی که تا اون موقع سر امتحان تقلبی نمیکردم و خودم درسهامو میخوندم باعث شد زمان امتحانات شروع کنم به تقلب کردن و خوردن فشار استرس زمان تقلب …

    البته در پرانتز باید بگم که خانوادم هیچ وقت نگفتن که به ما کمک کن هیچ وقت نگفتن به دانشگاه نرو و یا تقلب کن همه اینها انتخاب من بود اونهم به دلیل اینکه احساس میکردم اگر من به فکر خودم باشم انسان بدی هستم … دوستان این طرز فکر به قول استاد مثل سیمااااان روی ذهنم هستااااا شدیدا همین الانشم اگه بیخیال بشم دوباره برمیگردم به همین روتین فکری میخوام بگم اصلا ربطی نداره که باگ ذهنی رو پیدا کردی … بازم اگه بیخیال بشی و حالت خوب باشه برمیگردی مثل سابق عمل میکنی

    گذشت از چند وقت یعنی 2 الی 3 ماه بعد از شروع مغازه، نسیه دادن های پدرم … تا همین الان

    سر قضیه نسیه دادن به مردم بارها بیشتر از صد ها بار ناراحتی و دعوا داشتم … که اینکار درست نیست … و با اینکه بسبار بسیار پول ها رفته که برنگشته ولی بازهم پدرم کار خودشو انجام میده و درس عبرت نمیشه

    بازهم در پرانتز این رو هم یاد آوری کنم که طی 2 سال کار کردن هیچ پولی رو من دریافت نمیکردم اونهم بخاطر اینکه برادرم تازه ازدواج کرده و با خودم میگفتم که اون واجب تر از من هست اول و اولویت اون هست یعنی در این دوسال فقط تقریبا 25 میلیون تومان من ورودی داشتم اون هم نه از سال اول تقریبا از 3 ماه پیش …

    بگذریم …

    متاسفانه اختلافات بسیاری با پدرم پیدا کردم درخصوص گرفتن وام برای خرید جنسی که داریم و از نظر جنس مغازه تکمیل هستیم یعنی نیازی به وام گرفتن نیست ولی چون چند نفر از نزدیکان پدرم به وام گرفتن تاکید کردن اون هم گرفت و داد به جنس مغازه که هیچ سودی حاصل نمیشه که من بارها تاکید کردم که این کارو انجام نده لاقل وامی که میگیری رو سرمایه گذاری کن جایی که سود بده نه جنسی که هم من میدونم سودی نمیده که بشه نزول بانکی رو بدیم و هم تو …

    اخیرا هم دوباره سر قضیه نسیه دادن ناراحت شدم و گفتم که من دیگه نمیتونم واقعا کارکنم و عاجزم از درگیری و شروع کردن به دعوا

    و دوستدارم که برای خودم مستقل باشم

    من بخاطر کمک کردن اومده بودم ولی متاسفانه حرف های من کارساز نیست

    بارها بارها روی من با پدرم بخاطر کمک کردن بدون هیچ چشم داشتی باز شد …

    فقط نیت من کمک کردن و دلسوزی بود و جالبش اینجاست یک هفتس که دارم با خودم صحبت میکنم و دقیقا ساعتی پیش به خودم میگفتم

    ایراد تو همینجاست که از بچگی احساس میکنی که تو باید خانوادت رو کمک کنی

    احساس فداکاری میکنی

    احساس تعصب میکنی

    احساس میکنی که اگر نباشی اونها آسیب میبینن

    احساس میکنی که خانوادت از تو مهم ترن

    اشتباه من اینه که بجای فکر کردن به خودم دائما به خانوادم فکر میکنم

    من در این 2 سال واقعا سختی زیاد کشیدم ناراحتی زیادی دیدم و از ته قلبم میگم خیلی قلبم شکست بخاطر اینکه خودم رو ناتوان دیدم و احساس شکست کردم و جالبش اینجاست که بدهکارهم شدم

    از خداوند طلب استقلال کردم و دوستدارم آزاد باشم در طرز تفکرم طرز مدیریتم

    و آزادی بهترین نعمته … میتونم بگم 2 سال انرژی رو از دست دادم ولی بازهم خداروشکر میکنم بابت اینکه تجربه بسیار گرانبهایی رو دریافت کردم و هزینش بسیار بسیار بالا بود

    بخاطر همین از شما دوست عزیز میخوام که 1000000000 میلیارد بار بشینید و حرف های استاد رو گوش کنید تا نشه زمانی که تجربش کنید و بعد درکش کنید … ای کاش من زودتر متوجه میشدم که باید این احساس فداکاری رو در درونم بکشم باید خودم رو اولویت قرارمیدادم ….

    من هم از خداوند سپاسگزارم که این تجربه گرانبهارو بدست آوردم و از طرفی ناراحت این موضوع هستم که 2 سال زمان با ارزش انرژی باارزش و کلی اعصاب خوردکنی هزینه این تجربه بود امیدوارم شما دوست عزیز صحبت های استاد رو خوب گوش کنین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 862 روز

      به نام الله یکتا

      چقدر خوب نوشتی که:اشتباه من اینه که بجای فکر کردن به خودم دائما به خانوادم فکر میکنم…و یا اینکه اگر من نباشم اونا آسیب می‌بینند…

      واقعا که چقدر این صفت در من هم وجود داشته و داره و ریشه زده در تمام وجودم…

      قبلنا برای پدر و مادر و برادر و خواهر و الانا برای همسر و دختر،یعنی همیشه اونا در اولویت هستند حتی در ذهنم،یعنی اگر بخوایم بریم تفریح و سفر و یا مجتمع رفاهی من در ذهنم اولویت رو اول به دختر 5 ساله ام و بعد به همسرم میدم یعنی خودم اصلا اولویت نیستم و این حرفت قشنگ حکم همون چرخ دنده رو برای من داشت که رفت جای درستش نصب شد،ممنونم ازت که از تجربه ات نوشتی تا درسش رو بگیرم و سپاسگذار خداوندم هستم که قلبم رو برای درکش باز گذاشت و امیداورم هدایتم کنه برای عمل به قوانین الهی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1080 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    و همه ی دوستای بهشتیم

    خدایا شکرت هزاران بار شکر برای

    این رزق پربرکت و فایل بهشتی

    ما با جهانی سروکار داریم که به افکار ما

    پاسخ میده و اگر در مسیر درست باشیم

    خداهدایت مون میکنه و

    آسون میشیم برای آسونی ها.

    اگه من قوی باشم ، منتظر تایید وتعریف

    دیگران نمیشم و روی اصول و قوانین جهان

    محکم وایمیستم…

    این آگاهی ها وحرفها به قول خودتون برای امثال منه فاطمه سنگینه و باید درک کنیم و در شرایط احساسی بتونیم بهش عمل کنیم …

    یه سوال همیشه از خودم می پرسم و طبق جوابش

    عمل میکنم :

    الان اگه استاد تو این شرایط بود چیکار میکرد ؟؟؟

    همین پرسیدن سوال از خودم میتونم بگم تا امروز

    کمکم کرده تا پای اصول درستم بمونم خداروشکر.

    مثال بزنم چندتا مورد کوچیک :

    وقتی خواهرم اومد و خواست از همسرش یا بچه هاش گله کنه ،گفتم من نمیدونم

    تو انقدر خودت عاقلی و زندگی وهمسرت و

    بچه هات بهتر ازمن میشناسی که

    خودت میتونی حل کنی مشکل تو …

    تو بارها شده که بهترین تصمیم هارو گرفتی عزیزم

    و نتیجه چی شد ؟؟؟خواهرم هدایت شد

    به باشگاه بردن پسرش و روابط با دوستان متعدد و فراوون که پا به پاش میشینن و درددل میکنن و

    جهان دقیقا مثل بازی سودوکو جای خالی منو با عدددیگه و فرد دیگه پر کرد براش ….

    من الان خواهرمو دوهفته یه بار میبینم

    اما ازبس با دوستاش هست و خالی شده از حرف زدن که به من میرسه از نتایج و پیشرفت هاش میگه ،بدون اینکه من تلاشی کنم ..

    برادرزاده ی نارس من پنجاه ودو روز تو دستگاه تو خواب مصنوعی بود و منه فاطمه یه بارهم بیمارستان نرفتم ..

    چون همون سوال ازخودم پرسیدم وجواب دادم و

    مطمئن بودم کنترل ذهن برام خیلی سخته…

    من علنا به زنداداشم گفتم که دلم میخواد

    لنا رو بغل کنی و بیایی خونه

    و ببینمش فقط همین وبس ..

    هیچ چیزی از شرایطش به من لطفا نگو

    بسپار به خدا …

    آره استاد واقعا سخته

    تو این شریط احساسی ،درست عمل کردن.

    اما برنده بازی کسی هست که پای اصولش وایسه

    واین انگیزه میده به آدم .

    نتیجه ی این شد که روز ترخیص زنداداشم زنگ زد که

    عمه کوچیکه من ولنا داریم میاییم خونه ..

    آماده باش بیاییم دنبالت ومن

    بچه رو بعداز دوماه دیدم اونم تو آغوش مادرش

    کاملا سالم و شاد و سرحال ..

    با حال خوب بغلش کردم و بوسیدمش

    خداروشکر کردم بابت وجود پربرکتش ..

    پس قانون درسته و جواب میده

    به میزانی که من تو کار زنداداش خودم

    و برادرزاده م دخالت نکردم ، در نتیجه

    احترام ومهربونی بیشتری هم دریافت کردم .

    وقتی مادربزرگم به آغوش خدا رفت

    همون سوال پرسیدم وجواب دادم و در نتیجه

    من مراسمش نرفتم و حتی تا امروز سر مزار نرفتم چون باورم اینه که در آغوش خداست و بی نیازه از من ..

    دقیقا اطرافیانم رفتن خاکسپاری و من رفتم جشن روز مادر ودختر ، دنبال حال خوبم رفتم طبق قانون..

    نتیجه چی شد ؟ بعداز اتمام مراسم وبرگشتن همه ،

    خاله ودایی من که شهرستان زندگی میکنند

    برام سوغاتی هم فرستادن باحال خوب

    پس قانون درسته و جواب میده .

    وقتی مامانم گفت بیا تابستون بریم دسته جمعی مسافرت !گفتم مامان خیلی دوست دارم عاشقتم من ، ولی خودت متوجهی که چقدر من مسافرت تنهایی رو دوست دارم و خودت دیدی که ما زیاد اهل شلوغی نیستیم ، شما برید به سلامتی ان شاالله

    نتیجه چی شد؟

    کنترل ورودی مون ، اهمیت دادن به خودمون و حال خودمون ..

    همه رفتن مشهد ولی ما رفتیم شمال

    بدون اینکه به کسی اعلام کنیم

    کلی لذت بردیم از زیبایی ها ..

    وقتی محمدحسن مدرسه با کفش کتونی نمیره و زنگ ورزش میخوره زمین و زخمی میاد خونه ، احساس مادرانه مو کنترل میکنم و هیچی نمیگم بهش ..

    نتیجه چی میشه متوجه میشه که باید با کفش ورزشی بره زنگ ورزش بازی کنه

    چون حالا خودش تجربه کرد و بدنش زخمی شد و فهمیده که باید چیکار کنه !

    منه فاطمه همچنان هم باید خیلی زیاد یادبگیرم که خودخواه باشم تو بندگی کردن وتمرکز بیشتر بذارم روی شناخت خودم و خدا ..

    هرگز ادعایی ندارم و اعتبار همه ی این کنترل ذهن ها

    حتی سوال پرسیدن ها همه وهمه از خداست وبس .

    به میزانی که ما جاخالی میدیم و خودمون رو کنار میکشیم

    از دخالت کردن ونظر دادن و اقرار میکنیم به قدرت خدا

    به همون اندازه خدا هم وارد کارمیشه و شاهکارمیکنه

    خدایی که یگانگی شایسته ی اوست

    خدایی که مهربانی ودهندگی فقط در شأن اوست

    ومن اعتراف میکنم ناچیزم در برابر این خدا ..

    پس باید سکوت کنم وسکوت کنم وسکوت کنم

    وتسلیم قدرت خدا باشم و یادبگیرم که فقط بندگی خدارو کنم تادر مدار توحید قرار بگیرم با کمک خود خدا ان شاالله

    در یک کلام جاهل نباشم وبس ..

    بی نهایت سپاسگزارم از شما استاد عزیزم

    وخانم شایسته مهربونم بابت این

    فایل مقدس وبی نظیر

    خیلی زیاد دوستتون دارم وعاشقتونم

    خدا حفظ تون کنه ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 322 رای:
    • -
      عاطفه خواجه گفته:
      مدت عضویت: 1774 روز

      سلام فاطمه جان خوش قلبم

      میخوام تحسینت کنم و ازت تشکر کنم بابت اینکه وقتی مثال میزنی من بهتر و بیشتر می فهمم!

      وقتی کامنت میخونم همیشه درکم از فایل بالاتر میره دقیقا مثل الان

      مثال های ملموس و درستی که زدی خیلی کمکم کرد

      تو خیلی عالی هستی، یه احساس خاصی نسبت بهت دارم…

      خیلی خوبه که میتونی در لحظه تصمیم درست رو بگیری

      و این مورد که گفتی فکر میکنم که الان اگه استاد بود چه تصمیمی می گرفت خیلی نکته خوب و کارآمدیه!

      بازم ممنونم زیبا.

      در پناه خدای ابر و باران باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
    • -
      سحر خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1462 روز

      سلام فاطمه جان

      کنترل ذهن شما چقدر تحسین برانگیزه ،یه جاهایی چشام گرد میشد و میگفتم مگه میشه دوماه نری پیش برادرزاده ات یا مگه میشه نری خاکسپاری مادربزرگتون آخه چطور امکان داره ،در حالیکه بازم بیشتر از همه مورد احترام باشی

      واقعا تحسینتون میکنم و ممنونم این کامنت رو با این مثال های واضح نوشتید دقیقا شما اشتباه امروز منو گفتید

      امروز من اتصال عالی با خدا داشتم و می‌دیدم خدا داره چطور هدایت می‌کنه و منو به سمتی هدایت بیشتر به خودم برسم بیشتر به خودم توجه کنم ولی یه جایی قطع شد و در یه شلوغی بودم که همه مشکل داشتند و میگفتم خدایا کاش بهم بگی چرا در مداری قرار گرفتم که مریضن و مشکل دارند و ماجرا از اونجا شروع شد که رفتیم عیادت بیمار و من خودم رو مجبور کردم باید برم چون زشته اگه نرم ،همه رفتن منم باید برم و اینجوری خودم رو نادیده گرفتم ارامش خودم رو نادیده گرفتم و نتیجه دیدن نازیبایی های بیشتر و قطع شدن اتصالم با خداوند بود

      همیشه شما و همسرتون و بچه هاتون رو تحسین کردم و از خدا میخوام این هماهنگی و هم مداری در بچه هام و همسرم و خودم تجربه کنم

      از شما سپاسگزارم دوست عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      آقای نیکو گفته:
      مدت عضویت: 3072 روز

      سلام به فاطمه خانم

      عالی هستی در عمل به قوانین

      و چقدر قشنگ توصیح میدی

      که چطور عمل کردی و نتایج چی بوده

      هربار کامنتهاتون رو میخونم تحسینت میکنم که چقدر عالی و کاربردی قانون رو در زندگی عمل میکنی

      یه خانواده عالی

      هم شما و هم آقا رسول عالی هستین و نتیجه هم میشه تربیت عالی و فرزند نیک

      این مورد که نوشتین عالیه با ذکر مثال‌های عالی که زدین:

      یه سوال همیشه از خودم می پرسم و طبق جوابش

      عمل میکنم :

      الان اگه استاد تو این شرایط بود چیکار میکرد ؟؟؟

      دقیقا این موردیه که من الان بهش نیاز داشتم،

      یه تضاد بزرگ برام حدود دو هفته هست که پیش اومده که تو عقل کل هم راجع بهش سئوالی رو مطرح کردم،

      فکر میکنم با پاسخ دادن به این سئوال که الان اگه این شرایط برای استاد پیش میومد چیکار می‌کرد؟

      به جوابهای عالی میرسم

      ممنونم که یه قانون عمل میکنید

      ممنونم که اینقدر عالی مینویسین

      تو بهترررررینی و لایق بهترررررینها

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1080 روز

        سلام به آقای نیکو جان عزیزوبزرگوارم

        سپاسگزارم از کامنت پربرکت تون

        و مهر و محبت قلبی تون ..

        خداروشکر هزاران بار شکر برای هدایت تون

        به کامنتی که از خود خداست

        و دریافت نشانه از سوالی که قطعا از هدایت های خودخداست

        هرکسی عشق را با زبان خودش بیان میکنه

        دارکوب می کوبه

        نقاش نقاشی میکشه

        قناری آواز میخونه

        آهو میدوه

        نویسنده می نویسه

        خورشید می تابه

        اما خدا فقط می بخشه چون

        دهنده است اونم نامحدود ..

        ایمان دارم که خدا قبل از اینکه من کامنت شما را باز کنم و بخونم ، کامنت شما وبقیه دوستان بهشتیم رو میخونه و امتیازش هم

        در قالب نعمتهای فراوونش وارد قلب شما و

        رفقای نازنینم میکنه و

        قطعا مثل همیشه وهرلحظه نوش جان میکنید

        رزق های الهی رو..

        خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندتون دراین جهان زیبا وسایت بهشتی مون که همواره برامون تحسین برانگیز هستین ..

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      فهيمه گفته:
      مدت عضویت: 1952 روز

      سلام و درود فاطمه جانم

      از خوندن کامنت هات به خودم میبالم که در جمع پاکیزه ای مثل اینجا هستم …خوشحالم که هدایت شدم به شناخت شما در این سایت طلایی. خدا رو شکر که با خوندن کامنتت ایمانم قوی تر شد که منم یه روزی بلاخره میتونم مثل فاطمه در هر لحظه کنترل ذهن داشته باشم…در حال حاضر تقریبا برام غیر ممکنه که مثل شما رفتار کنم

      ولی با به یاد آوری اینکه من در این مسیر تنها نیستم و خدای من یاریم میکنه و همونطور که شما

      گفتی بعد از هر اتفاقی که تونستی ورودی های ذهنت رو کنترل کنی، خدا بهت پاداش میده…پس باید برای اون پاداش هر کاری که از دستم بر میاد انجام بدم…پاداشش با هیچ چیز قابل مقایسه نیس…اون کسی رو‌ که خدا بالا ببره،کیه که بتونه بکشدش پایین

      موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      فاطمه فضائلی گفته:
      مدت عضویت: 1235 روز

      سلام

      چقد عااااالی بودی عشقممم, من که انقدر دارم روی خودم کار میکنم تو این مبحث عمرا اگه مادربزرگم فوت میکردند میتونستم نرم!!! البته بندگان خدا سالها پیش به رحمت خدا رفتند

      خیلیییی بهت افتخار میکنم, خیلییی خانم قوی ای هستی, میدونی چه بچه هایی در اینده تحویل جامعه بدی با همین یه کارت!

      با همین قوی شدن خودت, یه مادر فوق العاده قوی ای همونایی که خودمم دلم میخواد بشم

      چقدر خوبه دوستای ارزشمندی مثل شما دارم ومیتونم انقدر ازشون چیز یاد بگیرم

      در کنار خانوادت شاااد باشی قشنگم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      منصوره گفته:
      مدت عضویت: 847 روز

      سلام بر دوست عزیزم فاطمه جان

      کامنتت نشون میده حسابی روی احساس خودارزشمندیت کار کردی بهت تبریک می گم.

      وقتی برای ذهن خودت، احساسات خودت ارزش قائل بودی و به دیدن برادرزاده ات نرفته ای خب جهان هم این فرکانس رو دریافت می کنه و به شما احترام را برمی گردونه. مطمئنم که اگه به ملاقات نمی رفتی و عذاب وجدان داشتی جهان پاسخ متفاوتی می داد.

      همون نکته ای که استاد در دوره احساس لیاقت بیان می کنن.

      معلومه که خیلی خوب آموزه های این دوره درک و عمل کردی بازم بهت تبریک می گم.

      من پارسال پدرمو از دست دادم توی مراسمها شرکت کردم چون اونقدر قدرت نداشتم یا بهتره بگم احساس ارزشمندی نداشتم که حرف بقیه بخصوص مادرم برام مهم نباشه البته سر مزار خیلی کم میرم با وجود اینکه چندین بار مادرم ازم انتقاد کرد ولی انتقادش ناراحتم نمی کرد چون از این کار عذاب وجدان نداشتم به تدریج مادرم هم دیگه حرفی نزد. حتی هنگام دفن پدرم یه صدایی درونم گفت ” این بابای تو نیس فقط یه جسمه”.

      خیلی مهمه که کاری که انجام می دیم از صمیم قلب بهش باور داشته باشیم اون وقته که جهان هم کرنش می کنه.

      انشاالله خودت و همسرت روزبروز موفق تر باشید همیشه از خوندن کامنتت لذت می برم چون فرکانس در صلح بودن با خود رو توش احساس می کنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      مهسا میهن خواه گفته:
      مدت عضویت: 1627 روز

      سلام بر فاطمه عزیزم

      نور خدا به دستان پر برکتت بباره که شهود عملی در سایت هستی و کوچیک کوچیک عمل میکنی عمل میکنی و بزرگ شدی خیلی دلت به وسعت دریاست خدا میدونه خیلی خیلی ازت یاد گرفتم و تحسینت کردم بارها بارها که از کنترل ذهن در زندگی خصوصی ات مثال عملی زدی و برام شفاف شد یعنی خدا گفت دیگه هدایت از این واضح تر خیلی خیلی نیاز دارم بارها بارها بخونم بشنونم و بنویسم

      اصلا نمیدونم چی بگم فقط دهنم باز بود وقتی گفتی مراسم مادر بزرگت نرفتی و رفتی جشن مادر دختر هزاران بار درود بر تو امیدوارم عمل کنم و خداوند یاذی میخوام برای کنترل ذهن

      منم وقتی زن داداشم فوت کرد بچه های داداشم کوچیک بودن از همسر و بچه خودم میزدم تا به اونا برسم میرفتم خونشون تمیز میکردم غذا براسون میپختم دخترش میوردم خونه همسرم هم که مخالفت میکرد میگفتم خیلی بی رحم و بی ملاحظه ای اینا مادر ندارن خلاصه از دلم نمیومد هیجا برم مگر یکی از بچه هاش با خودم ببرم این باعث شد برادرم بااینکه واقعا تشکر میکرد اما خیلی پر توقع شد از همه از خدا من مادرم خانواده همسرش و طول کشید که من کم کم رابطه ام کم کردم خیلی کم داداشم گفت چی شده با ما ور افتادی مادرم گفت حتما همسرت نمیزاره فقط در جوابشون یه جمله طلایی بهم یاد دادی میگم اونم قطعا خودت شرایطتت بهتر میدونی و از پسش برمیای حتی وقتی همسرم داءم کارش عوض میکنه و خیلی برام سخته و از صاحب کار همکاراش یا هر کسی بد میگه لال میشم میگم قطعا خودت بهتر میدونی و از پسش برمیای و رو میکنم تو آینه به خودم میگم مهسا جان همسرت تنها و تنها برای این کنارته که بهت عشق بده و تو هم از عشق سرشارت به اون بدی روزی دست خداست و از هزاران راه بهت میرسه

      بازم جاهایی نمیتونم واقعا کنترل کنم و دخالت میکنم میریزم بهم خدا واقعاً هدایتم کنه مقاومت هام کمتر کنم

      هر روز دعای زیبایی که در کامنت جراحی کوچک آقا رسول گفتی ذو میخونم و خیلی دلم صاف میشه

      نور به قلب توحیدی و پر برکتت بباره خدا حفظت کنه درپناه خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      آرزو کاظمی گفته:
      مدت عضویت: 504 روز

      سلام فاطمه جانم

      میشه بگیییییی چرا اینقد خوبی؟

      ببینن من اینجا برات تمام قد احترام میزارن و یه کف مرتب میزنم بانوووووو

      حالا خودت یه کاری کن

      پاشو

      نخون

      پاشو برو برو جلوی آینه به خودت به شجاعتهات افتخار کننننن و به اونیکه تو آینه میبینی بگو تو فوق العاده ای

      ماشاالله بهت دختررررررر

      بابا ماشاالله به اینهمه جیگرررررر

      به خدا فوق العاده ای

      تحسین میکنم شجاعتت رو

      میدونی با هر خطی که میخوندم اصلی‌ترین پاشنه آشیلم رپ میشد

      #ترس از حرف مردم #

      فاطمه جانم حس میکنم این مسیر توحیدی که تونیم یه مسیر دور رو درازیه که انتها نداره خب

      امامن ابتدای مسیرم ولی شما او جلو ملو ها بهمون دست تکون میدی خواهری

      مرسی ،مرسی که مثال‌های ملموس مینویسی تا من یک ساله بفهممم

      راستی ببخشید چطور بعضی جملات رو بول میکنید؟

      دوستت دارم آرامش الهی سهم قلب مهربونت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1080 روز

        سلام به آرزو جان عزیزم

        سپاسگزارم از کامنت پربرکتت

        از مهر ومحبتت رفیق جانم ..

        مسیر توحید مسیر خداست و

        قطعاهمه مون به یک اندازه به خدا دسترسی داریم

        شما تکه ای ازخدا درونته و نور خدایی و با ارزشی .

        من حداقل در این سایت بهشتی خودمو جلو ملو

        نمیبینم و دارم یادمیگیرم که به قانون عمل کنم

        اونم با کمک خدا و دوره های ارزشمند استاد جانمون

        خیالت راحت کنم که من به تکون دادن دست بسنده نمیکنم و با تموم وجودم محکم در آغوش میگیرمت و

        می بوسمت عزیزدلم

        تحسینت میکنم بابت دونه به دونه نتایج کوچک وبزرگت و شکل گیری باورهای خوشگلت آرزو جانم ،

        تحسینت میکنم بابت تموم کنترل ذهن هات و قدم برداشتن هات..

        عاشقتم بابت توجه کردنت به زیبایی ها و کنترل ورودی هات .

        این هم توضیحات مدیرفنی عزیزمون برای پررنگ تر کردن جملات

        abasmanesh.com

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      مریم جُلقازی گفته:
      مدت عضویت: 911 روز

      سلام فاطمه عزیز

      ممنونم ازت که با نوشتن کامنت از تجربه‌های ملموس زندگیت کمک کردی بهم

      من یکبار دیگه یجایی تو کامنت ها ازتون خونده بودم که این سوال رو از خودتون می‌پرسید که اگه استاد تو این شرایط بودند چیکار میکردند و این تو خاطرم بود

      و چقدر جالب که امروز یه اتفاقی افتاد و من این سوال رو از خودم پرسیدم و جوابش رو دادم و طبق اون عمل کردم و واقعا نتیجه اش برام قشنگ بود، اصلا باورم نمیشد که من یه جواب هایی رو بشنوم از فردی که باهاش در مورد موضوعم صحبت میکردم، اما شنیدم چون من با احساس خوب موضوعم رو مطرح کردم، چون قبلش از خودم پرسیدم که اگه استاد بود چیکار میکرد و این راه جواب داد.

      تحسینت میکنم از اینکه داری عمل می‌کنی به آنچه که یادگرفتی ، این ایمانت قابل تحسین و الگوبرداریه

      اینکه امروز و در لحظه خوابیدن هدایت شدم به خوندن کامنتت دیگه برام ووو نداره و عجیب و غریب نیست چون می‌دونم این هدایت های خدای بزرگم همیشه هست و منم که گاهی میام تو مسیر و دریافتش میکنم و الان هم دریافتش کردم، قربونت برم خدا ممنونم ازت

      دقیقا امروز داشتم با همسرم در مورد رفتن به مراسم خاکسپاری یکی از اقوام صحبت می‌کردیم و من عمیقا و قلبا دوست نداشتم برم و البته نرفتم اما داشتم میگفتم کاش ما یه کشور دیگه بودیم که اصلا راحت بودیم از این تکلف ها و من واقعا انتخابم نیست برم تو این مراسم اما اگه نرم ناراحتی به وجود میاد و این صحبت هارو میکردیم که همسرم بهم گفتند تو حرف چندتا آدم برات مهمه و من نمیپذیرفتم و میگفتم نه حرفشون مهم نیست ولی خب نمی‌خوام ناراحت بشن، مثلا نمی‌خوام مادرم ناراحت بشه و این صحبت ها

      الان که گفتی برای مراسم خاکسپاری مادربزرگت نرفتی من واقعا متحیر شدم، گفتم من امروز داشتم همینو میگفتم و میگفتم نمیشه اما یکی تو همین مملکت من تو همین دوره زمونه و تو همین سن و سال خودم این کار رو کرده و وقتی گفتی خاله دایی هاتون برات سوغاتی هم فرستادن واقعا بیشتر متحیر شدم

      دوست دارم ازت بپرسم چطور و با چه باوری نسبت به انجام ندادن این کار پیش رفتی؟

      چطور با اینکه مثلاً مادرتون ازتون ناراحت نشن و این فکر تو سرتون میاد که مادرم نیاز داره من پیشش باشم و من اگه نرم مراسم مادرم ناراحت میشه و خوب نیست و زشته و اینها کنار اومدین؟

      چه باوری و تفکر درونی داشتید که نتیجه اش این شد که احترام بقیه هم حفظ شد و حرف و حدیثی نشد؟

      من عمیقا دوست دارم کاری رو که خودم بهش اعتقاد دارم رو انجام بدم و انصافا هم تو این مسیر خوب پیش رفتم اما یجاهایی مثل همینجاها مقاومت دارم، ذهنم براش قابل قبول نمیشه که نظر بقیه و احساسشون به تو ربطی نداره مریم جان و تو این مواقع عذاب وجدان میگیرم و احساس بدی دارم از اینکه اون کار رو انجام نمیدم، مثلا تو موضوع نرفتن به بیمارستان که مثال زدید یا نرفتن به مراسم ختم من اینجاها عذاب وجدان میگیرم با خودم کلنجار میرم و در نهایت انگار بین بد و بدتر، بد رو انتخاب میکنم

      دوست دارم بدونم که با طی کردن چه مسیری و چطور تونستید به اینجا برسید که اینگونه عمل کنید و قطعا با احساس خوب و باوری قلبی این کار رو انجام میدید که نتیجه ی خوبی هم میده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1080 روز

        سلام به مریم جانم

        بوس به روی مااااهت نازنینم

        سپاسگزارم از کامنت پربرکتت

        از مهرو محبتت رفیق جاااااانم

        از زبان استاد جانم برات می نویسم

        این مواردی که گفتی همه شون خلاصه میشن به آگاهی های جلسه سوم تکمیلی دوره احساس لیاقت (خودشناسی محض)

        و( قدم سوم از دوره مقدس 12قدم )هست و انجام عملی ش توسط خودمون ..

        ما با خانواده مون باید بتونیم در کمال احترام وادب حرف بزنیم و چهارچوپ مشخصی داشته باشیم دیگه

        اینهارو در کامنت های دوره لیاقت با جزییات بیشتری نوشتم ..

        هرچند استاد جان میگه عمل کردن هم تکاملیه ودونه به دونه است

        یه شبه که ما نمیتونیم تغییر کنیم .

        الان خودت متوجهی که با مریم عزیز 710 روز پیش

        چقدر متفاوتی و رشد کردی

        چقدر زیبابین و زیبا اندیش تر هستی ..

        چقدر عمل گراتر ومتعهدتر هستی ..

        چقدر حواست به کنترل ورودی هات هست

        و شکرگزارتر هستی

        چقدر هدایت های خداوند رو بهتر دریافت میکنی و به قول خودت دیگه خیلی تعجب نمیکنی و بدون مقاومت می پذیری

        چقدر با خودت درصلحی

        چقدر لبخندت دلنشین تر شده

        چقدر خدارو مهربون تر میشناسی

        جواب این چقدرها قطعا خیلی زیاده

        این عالیه وتحسین برانگیزی

        خودت پاسخ سوالتو نوشتی عزیزم

        انقدر که رو‌خودت شناخت داری

        این عالیه عزیزدلم :

        میگی من نمیخوام مادرم ناراحت بشه ، بهتره بگی احساس مادرم از احساس خودم مهمتره برام !

        واینجا یعنی الویت خودت نیستی

        میرسیم به باورلیاقت که پایه ی همه چیزه..

        باز میگی احساس عذاب وجدان بهت دست میده که همون باور غلط احساس گناه هست و این هم استاد تو دوره لیاقت

        کاملا توضیح مفصل داده اونم در دوتا فایل کامل وجامع و عالی ..

        استاد بارها میگه بچه ها الگو تون

        من باشم ، خب همین استادمون بارها گفت نمیذارم حتی مادرم ونزدیکانم بهم دلسوزی کنن!

        آیا من با دلسوزی کردن

        قراره نتایج بهتری نسبت به استادمون بگیرم !!؟

        استاد جان میگه جهان به فرکانس من پاسخ میده ،من با خدا از طریق زبان احساسم در ارتباط هستم

        و مهمترین کار مدیریت کردن احساسم وکنترل ذهنم هست درهرشرایطی در هرشرایطی

        الویت خودم باید باشم و رابطه م با خالقم که منبع قدرته ..

        الویت شناخت خودمه و عاشقی کردن با خودم تا برسم به شناخت خداوند درونم .

        من باور داشتم که ناراحتی من دلسوزی من وهمدردی هام در بهترشدن حال برادرزاده م تاثیر نداره ..

        وخودم با ناراحتی یا دلسوزی کردن به سمت شرک میرم و قدرت خدارو ندید میگیرم …

        پس جایگاه توحید وایمان وتوکل کجاست؟؟

        همون جایی هست که استاد جان میگه:

        همه ی ما به یک اندازه به خدا دسترسی داریم

        یعنی منه فاطمه بپذیرم که مامانم بابت نگرانی هاش باید از خدا آرامش بگیره نه از من ‌….

        زنداداشم سلامتی دخترش رو باید خودش ازخدا بخواد نه من ..

        خواهرم باید بهبودی زندگیش رو از خدا بخواد نه از درددل کردن با من

        یعنی تسلیم قدرت خدا بشم وبپذیرم که خدایا من عددی نیستم و هرکسی راحت بهت دسترسی داره اگه خودش بخواد ..

        به میزانی که من خودمو کنار میکشم خدا وارد میشه

        وقتی من سمت خودمو خوب انجام میدم واحساسم عالیه ،خدا سمت دیگه رو که برخورد دیگران با من هست مدیریت وکنترل میکنه برام ..

        به میزانی که من حواسم به ورودی هام هست میتونم بگم خیلی از آدمها رو از زندگیم خودش حذف کرده بدون تلاش من …

        خدا خیلی خداست و شاهکار میکنه

        استاد عزیزمون حتی دراین فایل مقدس تاکید کرد که آگاهی ها سنگینه درکش برامون

        چون ما هنوز توحید عملی رو اونجور که باید درک نکردیم و باید خیلی تکرار وتمرین کنیم تا تسلیم خدا باشیم و بندگی خودش رو فقط بکنیم .

        عااااااااشقتم وخیلی دووست دارم

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
        • -
          مریم جُلقازی گفته:
          مدت عضویت: 911 روز

          سلام فاطمه عزیز و دوست داشتنی

          احساس خوبی گرفتم از نوشته ات

          حس عشق، مهر ،صلح،دوستی،رفاقت،صمیمیت، گرمی و سادگی

          ممنونم از اینکه جوابم رو دادی

          دمت گرم که داری روی خودت کار میکنی، به نظرم اینکه آدم ها رو خودشون کار میکنن بزرگترین کار دنیاست، نتیجه اش محشره

          مگه میشه کسی رو خودش کار نکنه و حرفش به دل بشینه؟

          قربون خدا برم من که همه چیزش سرجای درستشه

          قبلا که حدیث معروف پیامبر رو در مورد نخوردن خرما می‌خوندم فکر میکردم پیامبر از سر مهربونی و دلسوزی به اون بچه نمی‌خواد بگه که خرما نخوره چون خودش خرما خورده بوده اما الان میفهمم که پیامبر میدونسته اگه به اون بچه بگه خرما نخور اصلا تاثیر مثبتی که نداره هیچ ممکنه اثر عکس هم داشته باشه، اینجاست که این مثل معروف رطب خورده منع رطب نمیکنه معنی پیدا می‌کنه

          دمت گرم فاطمه عزیز که با کار کردن روی خودت داری این نوشته هارو دلنشین و کارا می‌کنی برای دوستان دیگه ات

          برای همین احساس صلح میکردم از پیامت نه نصیحت نه اینکه این ها درسته توام انجام بده، مرسی ازت

          چقدر نکات خوبی گفتی تو کامنتت

          بازم باید بخونمش

          بازم باید بهش توجه کنم

          برام الهام بخش بود

          برام یادآوری های خوبی داشت

          مرسی که برام نوشتی اونچه که به دلت اومد

          مرسی که عشق رو بهم دادی

          منم دوست دارم عزیزجان

          پیامت گرمی رو به قلبم داد

          الهی که قلبت همیشه روشن و گرم باشه از عشق الهی

          بهترین ها تو مسیر زندگیت جاری باشه فاطمه‌ی عزیز

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      پروانه گفته:
      مدت عضویت: 1088 روز

      سلام فاطمه خانم عزیزم

      خدا رو شکر درحالی این پاسخ رو واست مینویسم که دقیقا تا پنج دقیقه پیش سر دو راهی قرار گرفتم رفتاری از شوهرم دیدم که دقیقا بدم میاد از این رفتارش یک لحظه بهش گفتم تو که میدونی من بدم میاد بهم جواب داد مگه خودت نگفتی دیگه سختگیری درمورد من نداری با خودم گفتم الان واقعا چکار باید کرد چه تصمیمی باید گرفت من بی محلی کردم درواقع قهر کردم از خدا کمک خواستم خدا با کامنت شما جواب رو به من داد خدایا شکرت چقدر زود جواب دادی چقدر عالی بهم الهام کردی که بیام تو سایت خدا از بین این همه کامنت منو یک راست به کامنت شما رسوند الان که پاسخ سوالم رو گرفتم باید بگم همه چیز روشن‌تر شده برام

      اگه من به کاری که شوهرم انجام داده واکنش نشون دادم چون فراموش کردم هرکسی نتیجه کار خودشو میبینه به زور میخواستم این رفتار بدش رو درست کنم به زور چرا باید به زور این کاررو بکنم چون فکر میکنم اگه شوهرم خوب وسالم باشه من به تموم خواسته هام میرسم وای خدای من چقدر شرک دارم

      صبح امروز توی تمرین کد نویسی روزانه نوشتم خدایا دوست دارم توحیدی تر باشم وخدا منو توی موقعیتی قرار داد که توحیدی تر باشم این تضادی که بهش برخوردم نتیجه کدنویسی من بود خدا اجابت کرد ومن آخر شب به مسئله ای برخوردم در موقعیتی قرار گرفتم که نباید دلسوزی کنم اگه قرار کسی دنبال مواد مخدر بره من فقط باید روی خودم کارکنم چون اگه خودش نخواد تغییر کنه جهان بالاخره مسیرش را از من جدا میکنه میخواد همسر یا فرزند من باشه دلسوزی کردن این موقع من فقط فرکانس منو پایین میاره فاطمه عزیز با خواندن کامنت شما یادآوری شد واسم که از الان زندگیم لذت ببرم هر موقع مدارم بالاتر رفت همه چیز تغییر میکنه ومن برای خوشبختی فقط به خدا امید وتوکل دارم نه هیچ کس دیگر آدم به زور خودش رو هم نمیتونه تغییر بده مثل وقتایی که چشمم رو قانون میبندم وبرای خواسته ام زور میزنم و نمیشه

      سپاسگزارم از شما و کامنت زیباتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      آسیه رمضانی گفته:
      مدت عضویت: 2293 روز

      سلام به فاطمه جانم

      شاگرد ممتاز استاد و سایت عزیز دلم دلم میخواد تمام هیکلتو ماچ کنم از بس خوبی تو اخه

      خیلی خیلی خیلی همیشه کامت هات رو دوست دارم ، همیشه میخونم و میلیون ها بار همیشهههه تحسینت میکنم عزیز دلم

      عجب نکته ای گفتی اخه تو قشنگم

      اگه استاد بود الان چکار میکرد

      مطمئنم بدون شک استاد وقتی کامنتت رو خوند به خودش ، به سایت ، به آموزش هاش و البته به تو افتخار کرد

      به این کنترل ذهن ، به این تصمیمات منطقی که گرفتی تو شرایط احساسی ، به این ایمانی که موجب عمل شد ، افتخار کرد عزیزم .

      خیلی خیلی خیلی سپاسگزارم ازت بخاطر این آگاهی هایی ک سخاوتمندانه به اشتراک میذاری

      به لطف خدای مهربان کانون زندگی تون با اقا رسول و بچه های نازنینت همواره گرم ، پر عشق و در آرامش و آسایش باشه و همواره و همواره ثابت قدم باشی تو این راه و همیشه برامون بنویسی عزیز دلم️️

      در پناه پروردگار بخشنده و بخشاینده باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      بتول ازادنیا گفته:
      مدت عضویت: 959 روز

      سلام فاطمه خانوم

      چقدر عالی در عمل به قانون عمل کردی،خیلی خیلی ممنونم که با ذکر مثالها عمل به قانون رو در ذهنم ملموستر کردی،اتفاقا منم درگیر چند تا از مواردی که ذکر کردی هستم و برام سوال بود که مثلا عیادت بیمار برم یا نرم؟یا اینکه اگه کسی از همسر بچش گله و شکایت میکنه در جوابش چی بگم که شما امروز یه جمله ی طلایی یادم دادی واقعا خداروشکر میکنم که به کامنت شما هدایت شدم

      امیدوارم که در این دنیا و اون دنیا سعادتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      زکیه لرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1728 روز

      سلام ب فاطمه ی عزیزم

      من عاشقتممم

      کامنتت انگار منو از خواب بیدار کرد

      و بهم فهموند ک کجای کارم

      خدایا صدهزار مرتبه شکرت

      بخاطر هدایتم ب این مسیر زیبا

      و این کامنت ناب توحیدی

      چقد عالی بود کامنتت دوره ی احساس لیاقت مرور شد برام

      وچقدر لذت بردم از این عملگرا بودنت

      چقد خوب روخودت کار کردی

      چقد خوب کنترل ذهن کردی

      واقعا سخته گاهی اوقات ولی میشه

      چ سوال قشنگی ازت یادگرفتم

      اگه الان استاد تو این شرایط بود چیکار میکرد ؟؟؟

      بلافاصله از خودم پرسیدم درمورد ی موضوعی و چ جواب قشنگی اومد براش خیییلی انرژی گرفتم

      حتما ازش استفاده میکنم و خدامیدونه چقددد بهم تو مسیر کمک خواهد کرد

      اومدم ازت تشکر کنم

      و بهت بگم ک خیییلی بهت افتخار میکنم و دوستدارم

      دمت گرم واقعا

      سپاسگزارخداوندم بخاطر وجود ارزشمندت عزیزم

      و اینکه عاشقتمممم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      Mahdad گفته:
      مدت عضویت: 841 روز

      درود

      امیدوارم حالتون خوب باشه

      بینهایت با این کامنتتون ارتباط گرفتم

      چون خودم خیلی سعی میکنم که احساسی رفتار نکنم

      خیلی جاها موفق بودم

      مخصوصا در ارتباط با دیگران که پاشنه اشیل من بود

      ولی کامنت شما حجت رو تموم کرد

      بینظیر بود ایمانتون

      واقعا بهتون درود میفرستم و امیدوارم هرجا هستید سلامت باشید

      خدارو صد هزار مرتبه شکر واسه این اگاهی ها

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      صابر صبوری گفته:
      مدت عضویت: 1299 روز

      سلام فاطمه خانم عزیز چقدر تحسین تان می کنم این عمل کزدن را نمی دانم در فایل چن سال پیش تان که بااستاد گفتو گو کردین در کلا ب هوس شما بودین با لحن ارامش بخش حرف زدین به نظرم چندین بار گوش دادم یک عکس از پروفایل تان بود که شما وهمسر گرامی تان با دوتا بچه گل در یک طبیعت خیلی زیبا به دلم نشست گفتم وای خدا واقعا زنده گی می تواند خیلی قشنگ عاشقانه شود الگو های خوبی هستین برا ی ما ممنونم بابت این اگاهی فوق العاده در هیچ جای دیگری نیافتم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1080 روز

        سلام آقای صابری عزیزم

        سپاسگزارم از مهر ولطف تون

        من با استاد گفتگو نکردم تا حالا

        و اون فاطمه خانم من نیستم

        و ایشون تاریخ عضویت شون

        از من جلوتر هست و قدیمی تر از من هستن ..

        تو این کامنت توضیح دادم به دوستان مون

        abasmanesh.com

        خیلی دلم میخواد در مدار گفتگو با استاد جان مون قراربگیرم و کامنت شما هم نشونه ای بر این خواسته

        میدونم ..

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      شیدا میرزایی گفته:
      مدت عضویت: 2319 روز

      سلام فاطمه جونم

      فاطمه مهربون و آرامش بخش

      خیلی کامنت هاتون دوست دارم عزیزم با دیدن پروفایل و کامنهتاتون حس خوبی پیدا میکنم

      هرچی گفتین همش درسته خدا رو شکر که آنقدر به خداوند نزدیک و نزدیک تر میشین که میتونید با اعمال و گفتار تون برای ما الگو بشین.

      شما که نرفتین مراسم مادر بزرگ عزیزتون قطعا یهو این تصمیم رو نگرفتین بلکه بارها روی خودتون کار کردین از راه تکامل پیش رفتین اینا همش تکامل من میخواد که در نهایت منجر میشه به یه همچین تصمیمات بزرگ و درستی.

      چند ماه پیش عموی من فوت شدن من هنوز اونقدر روی خودم کار نکرده بودم که نتونم مراسمشو برم اما خیلی دوست نداشتم که این جور مراسمارو برم رفتم اما سعی کردم اون جاهایی که انرژی منفیش زیاد بود و حالمو بد میکرد رو نباشم مثلا کمک میکردم به دختر عموهای دیگه م توی آشپزخانه بودم همونجا زمانیکه دستم خالی بود کامنتا رو می‌خوندم و خیلی اجازه نمیدادم که اون جو و شرایط روم تاثیر بزاره …و میدونم که اگه همینجوری ادامه بدم با رعایت تکامل میتونم همچین جاهای رو اصلا نرم بدون هیچ عذاب وجدان و نگرانی.

      خدای مهربانم شکرت.

      فاطمه عزیزم ممنونم و دوستت دارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    رضا عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1487 روز

    سلام به همگی.

    یه آگاهی هایی زنگ خوردن توگوشم که فکر میکنم بهم کمک میکنه تا دلسوز نباشم. همیشه واسم سوال بود و هست که خدایا اوکی من این رو بر فرض باور میکنم که همه به یه نسبت به جریان هدایت و خوشبختی دسترسی دارن.و ایمان هم دارم که اگه بخوان هدایت میشن. ولی مسئله اینجاست که آدما نمیخوان.نه اینکه نخوان ها می‌خوان.منظورم اینه که همه سلامتی و خوشبختی و ثروت و چیزای خوب رو می‌خوان.ولی همه به مرحله ای نرسیدن که حاضر باشن بها بپردازند. یعنی همون بحث امادگی ای هست که استاد صد بار بهش اشاره کرد.

    آمادگی کلید واژه هست به نظرم.

    تو بحث دلسوزی نکردن، خیلی راحته واسه آدمهای تخس دلسوزی نکردن. آدمای مغرور و گله شق و حال بهم زن.

    ولی آدم هایی هستند که واقعا آدمهای نایس و بی آزار و خواهان هدایتی هستند ولی درگیرند و تو میدونی از کجا دارن می‌خورند و اینجاست که دلسوزی نکردن سخت‌تر میشه مخصوصا اگه طرف از عزیزانت باشه.

    آمادگی….

    من سی و نه سالمه و سه سال و نیمه که خدا هدایت ام کرده به برنامه های استاد.ولی از بیست سال پیش میخواستم که واقعا آدم خوبی باشم.و از اونجا که میخواستم هر چی که مذهب گفت رو انجام دادم و خار و مادرم اومد جلوی چشمم.

    به قول انجمنی ها به عجز رسیدم.من از اونایی بودم که نماز صبح هامم میرفتم مسجد.نماز شب و هیئت و منبر و روضه و ….

    از طرفی هم سه تا حرفه رو تا استادی پیش بردم در طول بیست سال و از اونجا که آخرین حرفه عشقم هم هست در حد جهانی پیشرفت کردم ولی نتایج افتضاح.

    یعنی دور هامو زدم و وقتی که پاره و پوره و درمونده بودم و دیگه ایده ای نمونده بود که عملی کنم اونم نه یه بار.بار ها و بارها و وقتیکه به عجز رسیدم با اینکه به طور مستقیم از خدا درخواست نکرده بودم ولی خدای واقعی سر و کلش پیدا شد.این همون آمادگیه هست.صرف فعل خواستن که دردی رو دوا نمیکنه.قشنگ یادمه 15 سال پیش قرآن میخوندم و با بند بند وجودم میخواستم بفهمم که چی داره میگه خدا.ولی نمیفهمیدم.

    آمادگی یه أبر پروسه هست به نظرم.اولین قدمش اینه که بخواهی.از اونجا که اکثریت فکر میکنن کارشون درسته و ایرادی ندارند و بقیه هستند که باید عوض بشن توی همین فیلتر گیر میکنن.

    عده ی بعدی یه در صدی احتمال میدن که نکنه من ایرادی دارم یا نه باید یه حرکتی کنم و دست به کار میشن.حالا تو حالت منفی ایش اینه که این جنسی که استفاده کردم اصل نبود یه مواد دیگه رو باید امتحان کنم. تو حالت مثبتش اینه که ایراد به خاطر شغلم بود. باید حرفه مو عوض کنم.در یه کلام هر ایده ای که به ذهن طرف میرسه برای تغییر انجام بده رو انجام میده.البته که تغییر عوامل بیرونی منظورمه از زن گرفتن تا تغییر شغل و مواد مخدر جدید و دوست و پارتنر جدید و هر چیزی به غیر از تغییر شخصیت.

    وقتی که آدم دور هاشو زد و به عجز رسید تازه آماده ی این میشه که وارد مدار هدایت شه.حتی اگه مستقیم هم از خدا نخواد ولی تضادها درخواست هارو به صورت اتومات دادن.وقتی هم که وارد مدار میشی از ب بسم الله خدا هدایتت میکنه به مسیر های خلوت و ترسناکی که اصلا جای پای ترددی قبل از خودت نمیبینی تو مسیر و اون اوایل خیلی می‌ترسی. هر دقیقه ممکنه پریشون بشی ولی چون وارد مدارشدی خدا با نشونه های چپ و راست قلبتو آروم میکنه.

    این داستان هدایت من و پروسه ی آمادگیم بوده.

    این همه داستان نوشتم ولی در عمل سخته که ببینی عزیزت داره خورد میشه و تو باید دل نسوزونی.و سخته که بگی داره پروسه ی آمادگی رو طی میکنه.اومدی و طرف پوست کلفت بود و حالا حالاها به آستانه ی درد نرسید.اینجا ها باید خیلی زیاد اعراض کنی.با این منطق که آیا من میتونم الان به جای اون سپاسگزاری کنم ایا میتونم به جای اون به نازیبایی ها توجه کنم.قطعا نه.آیا میتونم خودم به یه چیز دیگه توجه کنم به غیر از اون قطعا آره.پس با تمام قدرت باید انجام بدم. دوباره به خودت بگی که اگه کسی تا الان خراب کاری هام رو لاپوشونی کرده بود هدایت می‌شدم.نه.خوشگل خوابیده شد زیر گوشم.پس بزار طرف هم دردش بیاد.

    چرا آدما نمیخوان.اصلا خود این سوال گمراه کنندست. امکان نداره کسی نخواد.ولی از اونجایی که آدمیزاد عجوله نمیتونه پروسه ی آمادگی رو که اغلب بلند مدته رو تو بقیه ببینه. از اونجا که دلسوزی برای عزیزانم پاشنه اشیلمه ، همیشه موقع منطق اوردن برای این که چرا نباید دل بسوزونم همیشه تو این سوال فلسفی گیر میکنم که چرا من خواستم ولی بقیه نمیخوان. ولی وقتی فکرشو میکنم خواستن بقیه همین چک و لگد هایی هست که دارن میخورن. ظاهرش دردناک ولی داره در بلند مدت مثل فنر جمشون میکنه که بپرن تو بغل خدا. خدایی که توی همین روزهای تضاد و شرک عاشقشونه و منتظرشونه که آماده ی هدایت بشن و بهاشو با تسلیم بودن بپردازن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 862 روز

      به نام الله یکتا

      چقدر قشنگ نوشتی مثل یک نم بارون ادامه دار نم نم بر قلبم نشست

      چقدر خوبه که از این زاویه به موضوع نگاه کنیم که هر کسی هر جایی در ظاهر داره درد می‌کشه اون درد دقیقا همون چیزی هست که الان براش خوبه تا یاد بگیره و این یادگیری همون هدایت الله است،ولی خیلی وقتها ما میپریم وسط و اجازه نمیدیم شخص تکاملش رو طی کنه و با بر چسب کمک کردن و ترحم و دلسوزی میایم و هم به خودمون ضربه میزنیم و هم به اون…بارها من فکر کردم خودم در زندگیم چقدر بالا و پایین شدم و به قول شما دوست عزیز چقدر دورهام رو زدم تا رسیدم به الانم،پس چرا اجازه نمیدم بقیه هم برن دوراشون رو بزنن،چرا الکی اینقدر مراقب بچه ام هستم و هی دلسوزی میکنم و هی میخوام نقش خدا رو براش بازی کنم و یا برای بقیه…خداوند هدایتم کنه به جای توجه کردن به بقیه به خواسته های خودم و بندگی کردن خالص ترم توجه کنم،باشد که رستگار شوم

      هر خیری که هست از خداست و هر شری که هست از منه،به الله پناه میبرم تا سراسر بشه خیر و برکت و رحمت

      مرسی عزیزم بابت این کامنت توحیدی که گذاشتی…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: