آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

413 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رضا عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1504 روز

    سلام به همگی.

    یه آگاهی هایی زنگ خوردن توگوشم که فکر میکنم بهم کمک میکنه تا دلسوز نباشم. همیشه واسم سوال بود و هست که خدایا اوکی من این رو بر فرض باور میکنم که همه به یه نسبت به جریان هدایت و خوشبختی دسترسی دارن.و ایمان هم دارم که اگه بخوان هدایت میشن. ولی مسئله اینجاست که آدما نمیخوان.نه اینکه نخوان ها می‌خوان.منظورم اینه که همه سلامتی و خوشبختی و ثروت و چیزای خوب رو می‌خوان.ولی همه به مرحله ای نرسیدن که حاضر باشن بها بپردازند. یعنی همون بحث امادگی ای هست که استاد صد بار بهش اشاره کرد.

    آمادگی کلید واژه هست به نظرم.

    تو بحث دلسوزی نکردن، خیلی راحته واسه آدمهای تخس دلسوزی نکردن. آدمای مغرور و گله شق و حال بهم زن.

    ولی آدم هایی هستند که واقعا آدمهای نایس و بی آزار و خواهان هدایتی هستند ولی درگیرند و تو میدونی از کجا دارن می‌خورند و اینجاست که دلسوزی نکردن سخت‌تر میشه مخصوصا اگه طرف از عزیزانت باشه.

    آمادگی….

    من سی و نه سالمه و سه سال و نیمه که خدا هدایت ام کرده به برنامه های استاد.ولی از بیست سال پیش میخواستم که واقعا آدم خوبی باشم.و از اونجا که میخواستم هر چی که مذهب گفت رو انجام دادم و خار و مادرم اومد جلوی چشمم.

    به قول انجمنی ها به عجز رسیدم.من از اونایی بودم که نماز صبح هامم میرفتم مسجد.نماز شب و هیئت و منبر و روضه و ….

    از طرفی هم سه تا حرفه رو تا استادی پیش بردم در طول بیست سال و از اونجا که آخرین حرفه عشقم هم هست در حد جهانی پیشرفت کردم ولی نتایج افتضاح.

    یعنی دور هامو زدم و وقتی که پاره و پوره و درمونده بودم و دیگه ایده ای نمونده بود که عملی کنم اونم نه یه بار.بار ها و بارها و وقتیکه به عجز رسیدم با اینکه به طور مستقیم از خدا درخواست نکرده بودم ولی خدای واقعی سر و کلش پیدا شد.این همون آمادگیه هست.صرف فعل خواستن که دردی رو دوا نمیکنه.قشنگ یادمه 15 سال پیش قرآن میخوندم و با بند بند وجودم میخواستم بفهمم که چی داره میگه خدا.ولی نمیفهمیدم.

    آمادگی یه أبر پروسه هست به نظرم.اولین قدمش اینه که بخواهی.از اونجا که اکثریت فکر میکنن کارشون درسته و ایرادی ندارند و بقیه هستند که باید عوض بشن توی همین فیلتر گیر میکنن.

    عده ی بعدی یه در صدی احتمال میدن که نکنه من ایرادی دارم یا نه باید یه حرکتی کنم و دست به کار میشن.حالا تو حالت منفی ایش اینه که این جنسی که استفاده کردم اصل نبود یه مواد دیگه رو باید امتحان کنم. تو حالت مثبتش اینه که ایراد به خاطر شغلم بود. باید حرفه مو عوض کنم.در یه کلام هر ایده ای که به ذهن طرف میرسه برای تغییر انجام بده رو انجام میده.البته که تغییر عوامل بیرونی منظورمه از زن گرفتن تا تغییر شغل و مواد مخدر جدید و دوست و پارتنر جدید و هر چیزی به غیر از تغییر شخصیت.

    وقتی که آدم دور هاشو زد و به عجز رسید تازه آماده ی این میشه که وارد مدار هدایت شه.حتی اگه مستقیم هم از خدا نخواد ولی تضادها درخواست هارو به صورت اتومات دادن.وقتی هم که وارد مدار میشی از ب بسم الله خدا هدایتت میکنه به مسیر های خلوت و ترسناکی که اصلا جای پای ترددی قبل از خودت نمیبینی تو مسیر و اون اوایل خیلی می‌ترسی. هر دقیقه ممکنه پریشون بشی ولی چون وارد مدارشدی خدا با نشونه های چپ و راست قلبتو آروم میکنه.

    این داستان هدایت من و پروسه ی آمادگیم بوده.

    این همه داستان نوشتم ولی در عمل سخته که ببینی عزیزت داره خورد میشه و تو باید دل نسوزونی.و سخته که بگی داره پروسه ی آمادگی رو طی میکنه.اومدی و طرف پوست کلفت بود و حالا حالاها به آستانه ی درد نرسید.اینجا ها باید خیلی زیاد اعراض کنی.با این منطق که آیا من میتونم الان به جای اون سپاسگزاری کنم ایا میتونم به جای اون به نازیبایی ها توجه کنم.قطعا نه.آیا میتونم خودم به یه چیز دیگه توجه کنم به غیر از اون قطعا آره.پس با تمام قدرت باید انجام بدم. دوباره به خودت بگی که اگه کسی تا الان خراب کاری هام رو لاپوشونی کرده بود هدایت می‌شدم.نه.خوشگل خوابیده شد زیر گوشم.پس بزار طرف هم دردش بیاد.

    چرا آدما نمیخوان.اصلا خود این سوال گمراه کنندست. امکان نداره کسی نخواد.ولی از اونجایی که آدمیزاد عجوله نمیتونه پروسه ی آمادگی رو که اغلب بلند مدته رو تو بقیه ببینه. از اونجا که دلسوزی برای عزیزانم پاشنه اشیلمه ، همیشه موقع منطق اوردن برای این که چرا نباید دل بسوزونم همیشه تو این سوال فلسفی گیر میکنم که چرا من خواستم ولی بقیه نمیخوان. ولی وقتی فکرشو میکنم خواستن بقیه همین چک و لگد هایی هست که دارن میخورن. ظاهرش دردناک ولی داره در بلند مدت مثل فنر جمشون میکنه که بپرن تو بغل خدا. خدایی که توی همین روزهای تضاد و شرک عاشقشونه و منتظرشونه که آماده ی هدایت بشن و بهاشو با تسلیم بودن بپردازن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 879 روز

      به نام الله یکتا

      چقدر قشنگ نوشتی مثل یک نم بارون ادامه دار نم نم بر قلبم نشست

      چقدر خوبه که از این زاویه به موضوع نگاه کنیم که هر کسی هر جایی در ظاهر داره درد می‌کشه اون درد دقیقا همون چیزی هست که الان براش خوبه تا یاد بگیره و این یادگیری همون هدایت الله است،ولی خیلی وقتها ما میپریم وسط و اجازه نمیدیم شخص تکاملش رو طی کنه و با بر چسب کمک کردن و ترحم و دلسوزی میایم و هم به خودمون ضربه میزنیم و هم به اون…بارها من فکر کردم خودم در زندگیم چقدر بالا و پایین شدم و به قول شما دوست عزیز چقدر دورهام رو زدم تا رسیدم به الانم،پس چرا اجازه نمیدم بقیه هم برن دوراشون رو بزنن،چرا الکی اینقدر مراقب بچه ام هستم و هی دلسوزی میکنم و هی میخوام نقش خدا رو براش بازی کنم و یا برای بقیه…خداوند هدایتم کنه به جای توجه کردن به بقیه به خواسته های خودم و بندگی کردن خالص ترم توجه کنم،باشد که رستگار شوم

      هر خیری که هست از خداست و هر شری که هست از منه،به الله پناه میبرم تا سراسر بشه خیر و برکت و رحمت

      مرسی عزیزم بابت این کامنت توحیدی که گذاشتی…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    فهيمه گفته:
    مدت عضویت: 1969 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلامی گرم خدمت استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته بی نهایت مهربانم و بقیه عزیزانم

    دیشب کامنتی برای فایل توحید عملی قسمت 6 نوشتم و شرح دادم که چگونه دیروز متوجه شرکی که در وجودم بود شدم.

    امروز صبح خیلی منقلب و پشیمان بودم و واقعا نمیدونستم چطور باید از خجالت خودم دربیام که این همه سال با این شرک به خودم ظلم کردم و از دریافت نعمات خودم رو محروم کردم.

    صبح که همینطور اشکام می آمد فکرهایی که از سرم می‌گذشت مال من نبود و الهامی بود که بهم میشد…اینکه تو که دلسوز فلانی بودی این همه سال ،چقدر به اون ظلم کردی ،چقدر با نشون دادن دلسوزیت بهش، اون روی اون فرد رو. برانگیخته کردی که شخصیت قربانی ای که داشت تقویت بشه.

    چقدر با دلسوزیت باعث شدی اون ضعیف تر بشه…چقدر جای خدا نشستی ….و بهم گفته شد چون تو خیلی دلت براش میسوخت و اون رو برای خودت بت کرده بودی ،چه بسا که باعث مرگ اون شخص میشدی و خدا این بت رو توی زندگیت میشکست با مرگش….

    فکرای خیلی مختلفی از سرم گذشت وهی توبه کردم …توی دلم از اون شخص معذرت خواهی کردم که جاهلانه باعث شدم ضعیف بشه …باعث شدم شخصیت قربانی در اون متبلور بشه …چقدر چون اون فکر می‌کرد من گوش شنوای مشکلاتش هستم ،با دعوت شیطان وارد بازی میشد و برای من از مشکلاتش میگفت …

    همه این فکر ها که از سرم می‌گذشت به خودم میگفتم پس بگو چرا خدا گفته شرک رو نمیبخشم …

    شرک ریشه بسیاری از گناهان دیگه ست…زمینه ساز ظلم های زیادیه که شاید زمان بخشش برای اون فرد هیچ وقت نرسه …

    من خوش شانس بودم و به لطف آموزش های این سایت قبل از مرگم ،مردم!!!

    مردم و دوباره متولد شدم

    من امروز یه نوزاد یک روزه ام

    نوزادی که تازه غسل تعمید گرفته

    نوزادی که آگاهی های زندگی گذشته اش رو فراموش نکرده ..و قراره باهاش زندگی رو ایندفعه خدا پسندانه شروع کنه.

    واژه دلسوزی ، املای دیگری است برای شرک!!

    واژه وابستگی همینطور…

    لا اکراه فی الدین…قرآن حتی میگه در دین هم به کسی اجباری نیست…

    استاد توضیح داد که مسئولیت مشکلات دیگران رو به عهده نگیریم …یادم افتاد استاد چند جلسه قبل سوره اعراف رو برای ما ترجمه کرد

    ذهن من داره ربط میده اطلاعاتم رو به هم…

    در سوره اعراف ، راه شیطان ،راهیه که فرد از فقر و فحشا میگه…فرد ناشکر میشه…

    و راه خدا ،راهیه که صراط مستقیمه، و فرد سپاسگذار میشه…

    ارتباط اینکه ما مسولیت اشتباهات دیگران رو به عهده بگیریم دقیقا مثل اینه که ،فردی که به وعده شیطان لبیک گفته و ناسپاس شده و از فقر میگه و از رحمت خدا دور شده رو ،

    ما هم بریم دل به دلش بدیم و حالا دلمون هم براش بسوزه…و با دلسوزی بخواهیم براش کاری بکنیم که احساس می‌کنیم خوشحالش میکنه…در حالیکه اون فرد اگر در قلبش به خدای خودش ایمان بیاره و پشت کنه به شیطان ، هزاران هزار تا دست خدا میان توی زندگیش که میتونن براش خیر بیارن.

    پس ذهن من این مطالب رو اینطوری چید کنار هم که،دلسوزی همون شرکه…شرک میورزی به کسی که به وعده شیطان لبیک گفته و از صراط مستقیم دور شده و وارد وادی فقر شده…

    من چیزی که فهمیدم این بود که ///هر زمان ،فکر شخصی دیگه آمد توی ذهنم ، به هر دلیلی /// سریع باید حواسم باشه که این شیطانه داره از در این شخص وارد میشه…

    غیبت میکنیم ،پای شخصی در میونه

    رقابت میکنیم پای شخصی در میونه

    مقایسه میکنیم پای شخصی در میونه

    حسادت میکنیم پای شخصی در میونه

    عوامل بیرونی که پای اشخاصی در میونه

    و

    و

    و

    دامنه اش خیلی بزرگه

    حالا کامل توحید رو فهمیدم

    از خدا میخوام کمکم کنه که بتونم در عمل هم اجراش کنم

    گوشام تیز شده به کلام الله و بیشتر دوست دارم ببینم توی قران چی برای زندگیم بهم گفته شده…

    صبح داشتم گفتگو با دوستان 41 با آقای پاکزاد رو میدیدم که درباره (یشی و یرید) بود..در اون فایل صحبت شد، ما چیو باور کنیم ،اینکه خدا از قبل روزی ما رو تعیین کرده یا اینکه خودمون میتونیم با افکارمون هر چقدر نعمت میخواهیم بیاریم توی زندگیمون….

    نظر من : من درک میکنم اینکه روزی شما از قبل تعیین شده یعنی چی..ما قبل از اینکه به این دنیا بیاییم اینهمه نعمت توی جهان قرار داده شده برای انسان…این یعنی اینکه خدا از قبل، روزی ما رو تعیین کرده….ولی اونجا که میگه ،هر کی هر چی بخواهد ما بهش میدیم …از اونجایی که رابطه ما با الله یه رابطه دو طرفه ست ،حالا میتونیم از هر نعمتی که در این جهان هست درخواست کنیم ،و خدا اون رو وارد زندگی ما میکنه….

    توی کامنتم در توحید عملی 6 گفتم که شرکم برای کمک به شخصی بود ،وقتی متوجه شدم که این شرک هست،شنیدم که قلبم بهم گفت تو به من ایمان بیار من این خواسته ات رو هم برات برآورده میکنم ولی با رنگ و لعابی دیگر….استاد در اون فایل توضیح میده که توحید که داشته باشید ثروت بطور طبیعی میاد.

    ارتباطش توی ذهن من اینطوری شکل گرفت که ،خدا انقدر ثروت بهت میده و میتونی بشی دستی از دستان خداوند…اطرافیانت وقتی موفقیت تو رو ببینن،توحید رو در تو ببینن،در دلشون به خدا میگن که ما هم می‌خواهیم مثل این بشیم…و اونجا که اونا از طریق دیدن تو هدایت میشن به راه مستقیم، حالا خدا بهت اجازه میده اون شخص اگر مشکلی مالی داره ،تو براش حل کنی

    به نظرم این مورد هم میتونه قوانین (شئ رو داشته باشه هم ر و د)

    این درک من هست از اون دو بخش

    این دو فایل ،آخرین پازل هایی بود که بخش قبلی زندگیم رو کامل کرد و دفترش رو بست …من وارد بخش جدید زندگیم شدم.

    .

    در آخر اینکه ،برای من

    فایل جلسه قبل و فایل توحید عملی 6 یه طرف…بقیه فایل ها طرفی دیگر…برای من حبل الله بود

    فقط باید سعی کنم این نوزاد متولد شده رو در صراط مستقیم نگه دارم

    .یا کفیل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  3. -
    سارا گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    بنام رب هدایتگر مهربانم

    درود و نور خدا به قلب مهربونت استاد عزیزم و مریم جان و

    همه بچه های سایت که این کامنتو با چشای قشنگشون میخونن

    بنام ربی که اینروزها قلبم بدجور براش میتپه ، چشام دائم از سپاسگزاری اشک ریزانه، دل دل میکنم غروب شه کلاسهام تموم شه کارهام تموم شه باهاش برم پیاده روی تو پارک بزرگ نزدیک خونه مون که بتونم آسمونو ببینم و ماه که قشنگترین خلقت خداست،، در حالیکه فایل گوش میدم یهو استوپ کنم شروع کنم باهاش از خواسته هام بگم، از راههایی که برام باز کرده بگم ، به دستاوردهام فکر کنم به تلاشهایی که کردم به تغییراتی که تو این سالها کردم و یه سارای دیگه شدم

    منی که انقدر دل نازک بودم دائم غصه برادرهامو دوستان فک و فامیل میخوردم دائم برای مشکلات پدر و مادرم دنبال راه حل بودم، یه گوش شنوای مفت که از صبح همه زنگ میزدن و حال بد و غر و لندشونو باهام تقسیم میکردن

    یهو آروم آروم تغییر کردم اولش براشون پذیرفتن سارای جدید سخت بود تا هر کسی حتی نزدیکترین فرد خانواده م بهم زنگ میزد تا شروع میکرد ناله من سریع به بهونه کار برام پیش اومده قطع میکردم . یا مستقیم میگفتم ناله و غیبت و نومیدی ممنوع!

    البته اولا خیلی تلاش کردم تغییرشون بدم ولی دیدم فقط خودمو خسته میکنم و تمرکزم اومد صد درصد رو خودم، و استادددد نتایج بینظیر بود …

    انقدر حالم خوب شد انرژیم بالا رفت رابطه م با خدا بهتر شد تو کارم پیشرفت کردم کلی هدف تعیین کردم یکی یکی بهشون رسیدم تیک خوردن و حالا انگار اون سارای سالها قبل رو نمیشناسم.

    عاشقشم که انقدر سریع الاجابه س…که انقدر آگاه به امور منه،

    چند شب پیش خیلی هوا سرد بود بعد حدودا یکساعت و نیم پیاده روی دیدم هر طرف پارک آدمها با دوستاشون آتیش روشن کردن پیر و جوون دورش نشستن.

    دل منم آتیش خواست گفتم خدایا یه آتیش آماده میخوام ولی کسی دورش نباشه من باشم و تو و ماه بالای سرم ، با صدای استاد تو گوشم ، به جان خودم کمتر از 5 دقیقه بدون اینکه حواسم باشه دیدم تو یه قسمت دیگه پارکم مسیری که هرشب میرفتم نبود یه آتیش کوچولو یه جای خلوت روشن بود من با دیدنش انقدر ذوق کردم اشک تو چشام جمع شد . یکی روشن کرده بود و رفته بود به دستور خدا برای من، کنارش نشستم

    بهش زل زدم جلسه اول عزتنفس تو گوشم، یه حال عجیبی بود گفتم خدا همینقدر راحت استجابت میکنی هااا، چقدر رسیدن به بعضی خواسته ها رو برای ذهنمون سخت کردیم خودمون و دور از دسترس، خلاصه قلبم پر از حس شکرگزاری و شعف شد .

    استاد منی که قبلا هوا تاریک خونه بودم الان تک و تنها ، شب وسط یه پارک بزرگ و خلوت کنار آتیش نشستم و با خدا و آتیش و تنهایی عشق میکنم ، منی که تنهایی هیچ جا بهم حال نمیداد همیشه دنبال جمع بودم همش دوست داشتم حرف بزنم یه برونگرای صد در صدی . اینا تغییر نیست پس چیه؟؟ اینهمه شجاعت از کجا اومده؟ اصلا حس نمیکردم تنهام قشنگ خدا رو کنارم حسش میکردم نشسته بود پیشم ، نه نه ، تو قلبم نشسته بود…باهام نفس میکشید دم …بازدم…اصلا شده بود قلب.تو سینه م میتپید

    یاد همراهیش و هدایت هاش میفتم اشک میزنه بی اختیار ،

    استاد آدمهای دورم عوض شدن، همه فقط بهم خیر میرسونن، باور میکنی؟ بدون اینکه من درخواست بدم.. من تو کامنت ها قبلا نوشتم

    که تو پروسه مهاجرتم، انقدر اتفاق های عجیب میفته

    دائم منو به سجده میندازه، یه قدم مونده تا ویزااا،

    استاد ویزام بیاد مفصل براتون میگم از دستان خدا ، از اتفاقهای قشنگ تو مسیرم، دلم میخواد براتون ویدیو بگیرم بفرستم ببینی شاگردت چه میکنه تک و تنها فقط فقط خدا یاورمه ، و من فقط میتازم رو به جلووو. استاد بزرگترین دستاوردم تو قدم 7 بود تا آخر قدم که رسیدم

    از یه زندان 18 ساله اومدم بیرون. باورت میشه؟ انگار بعد از 18 سال راه نفس کشیدنم باز شد وزنه رو قلبم برداشته شد پرواز کردم از اونجا به بعد، باید براتون ویدیو بگیرم حیفه قشنگترین بزرگترین دستاورد بود تنهای تنها بدون مشوق و حامی رفتم اونور ترسهام، اصلا قدمو خریدم اول از زندون بیام بیرون بعد پولدار شم

    خیلی ذوق دارم براتون تعریف کنم از معجزه هاااا ،

    ویزام که بیاد مفصل براتون مینویسم فقط معجزات الله رو ببینی چطور دل همه رو برام نرم کرده، چطور هزینه هاشو برام جور کرده ، چطور کارتها رو چیده

    یه قدم مونده تا بزرگترین خواسته م فقط یه قدم!!

    و همش داره آسونم میکنه برای آسونیهااااا. این ذکر روز و شب منه!

    از شوق تجربه زندگی تو کشور جدید بین آدمهای جدید ذوق مرگم .. از شروع فصل بعدی زندگی …

    … خدایاااا راضیم ازت

    استاد خیلی برام ارزشمندی، عزیزی، بی نظیری

    دوستوووون دارم

    اینجا واقعا خود بهشته

    راهتون پرنورر تا ابد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
    • -
      ابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1411 روز

      سارا عزیز سلام

      دریافت درخواست پس از 5 دقیقه یعنی ایمان به خدایی که همه چی دست اوست.برای دریافت این خواسته فقط 5 دقیقه باهاش فاصله داشتی و امیدوارم ایمان منم به ایمان شما نزدیک بشه.سپاسگزارم که نوشتی و به امید خدا که مهاجرت کردید هم بنویسید. همه باید اینو درک کنیم که ما به دلیل درک بهتر خدا تونستیم نتیجه بگیریم و این لطف خداست و با آگاهی‌های استاد به این نتایج رسیدیم پس باز هم تلاش کنیم بهتر و بهتر،راحت تر و راحت تر…..

      براتون آرزوی نور های زیادتر دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سارا گفته:
        مدت عضویت: 1936 روز

        درود و نور بر ابراهیم عزیز

        بنده ی خوب خدااا

        از دیدن جواب کامنتی که برام نوشتی کلی ذوق کردم دوست جااان

        یادته گفتم آتیش خواستم مهیا شددد!

        چند روزه تهران خیلی هوا آلوده بود و من دو سه شبی میشد پیاده روی نمیتونستم برم و عجیب دلتنگ و کلافه بودم …

        دیشب تو ستاره قطبی م برای روز جمعه اینطوری نوشتم :

        ( آخه من ستاره قطبیمو شبها قبل خواب مینویسم که فردا چی میخوام اتفاق بیفته و بعد میرم سراغ ستاره قطبی قبلی که نوشتم و هر کدوم اتفاق افتاده تیک میزنم و شکرگزاری اتفاقات قشنگی که همون روز افتاده رو هم اضافه میکنم بهش)

        خدایا من دلم واقعا برات تنگ شده برای صحبتهای دوتاییمون، عشق بازیمون تو پارک زیر نور ماه کنار آتیش اگه تو هم دلت تنگ شده و مشتاقی به اینََ معاشقه ای که البته تو بی نیازی و من محتاج و مشتاق و بیقرار تو پس همین حاالا معجزه کن به ابرها بگو از جمعه شب ببارن تا جمعه هوا پاک و تمیز شه من برسونم خودمو سر قراررر

        این دقیقا نوشته م بود برات کپی کردم..

        خب حالا جمعه 23 آذر 1403 هوا چطوری بود؟؟

        عصر رفتم به مامان بابام سر بزنم پشت فرمون بودم دیدم چه بادی یهو گرفت .. گفتم آهااا همینه فدات شم دوتا ابر رو بکوب بهم بارونی شه من هوای تمیز میخوام واسه ریه هام واسه پیاده روی دونفره مون ..واسه حال خوبم

        خلاصه دو ساعتی در محضر مامان بابا بودم و برگشتم دوباره وسط اتوبان نزدیک خونه دیدم نم نم بارون شروع شد و هی بیشتر شد گفتم دمت گرم که سریع الاجابه ای رسیدم خونه ، حدود نیم ساعت خونه بودم کاری بیرون داشتم دوباره زدم بیرون دیدم آسمون خشکه ،، گفتم خدایا همین…. من بارون میخوامااا همش دو دقیقه… نزاشت حرفم به لب برسه

        دوباره چیک چیک چیک بارید

        الانم که دارم برات مینویسم بارون داره میزنه به شیشه پنجره ساعت 1:14 دقیقه نیمه شبه هنوز دارم کامنت میخونم و عشق میکنم …

        والبته این جمله هم ستاره قطبی فردامه (با صدای شدید بارون بیدار شم، هوا بارونی و عالی باشه کل روز)

        من عجیب عاشق بارون و برف و سرما هستم و خدا هم داره میفرسته منو به کشوری که همیشه بارونیه( اروپای همیشه بارونی)

        گفتی از مهاجرتم بگم، در دست اجرا س

        بلطف خدا کارفرما با سرعت نور داره پیگیری میکنه از اداره مهاجرت مجوز استخدام منو بگیره و قرارداد بفرسته برام، تو ایمیل براش نوشتم مدرک زبان من اومده و میخوام سریع ایران رو ترک کنم ، هر روز هم ایمیل میده و ازم اسکن مدارک میخواد …طوری مهر منو تو دلش انداخته ندیده نشناخته ، با اینکه نزدیک کریسمس و سال نو میلادیه و کلی شلوغن برام نوشت من عجله میکنم برای درست کردن کارات..

        همش میگه من میخوام بهت کمک کنم

        Ich helfe gerne Ihnen مدیر و مالک یه مدرسه خصوصی زبان هست

        فقط پارسال نوروز دوبار باهم ویدئو کال کردیم تا الان منتظرم مونده … اگه معجزه نیس پس چیه؟؟

        این از فضل پروردگار من است…

        از من نیستااا… من هیچی نیستم عظمت از اونه قادر مطلق اونه…

        یک قدم تا ویزااا مونده اونم خدا برام برمیداره ..

        وقتی رسیدم سرزمین جدید

        دلم میخواد بیام سیر تا پیاز این سه سال و اندی که با استاد شروع کردمو و کامنت کنم تا بشه ردپاا تا معجزات خدا رو فراموش نکنم که یادم باشه

        منو از کجا به کجاااا رسوند …

        اون بهم الهام کرد من تلاش کردم قدم برداشتم

        خدا از زبان استاد منو تربیت کرد بهم داره یاد میده چطوری زندگی کنم؟ چطوری عاشقش باشم؟ چطوری اصلا آرزو و خواسته داشته باشم؟ جرات کنم هدف بزارم برم تو دل ترسهام

        من قبل از آشنایی با استاد خیلی پرتلاش بودم بلند پرواز بودم ولی باورهای اشتباهم شناخت اشتباهم از خدا و قوانین جهان پر و بالمو و بسته بود.. الان چندساله بالامو باز کردم و شروع کردم پرواز..

        اوج گرفتتو دوس دارم اگه انتهاش خدا باشه

        میسپرمت به دستان خودش که

        یدالله فوق ایدیهم

        زندگیت پر از نور باشه

        سارا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          ابراهیم گفته:
          مدت عضویت: 1411 روز

          بسم الله الرحمن الرحیم

          سلام سارا جان

          اوج گرفتتو دوس دارم اگه انتهاش خدا باشه

          هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ

          اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست؛ و او به هر چیز داناست.

          حدید – 3

          حیفم اومد از خدای خوبم ننویسم.حیفم اومد ننویسم برات ،تویی که اینقدر قشنگ مینویسی .

          استاد تو قسمتی از یکی از دوره هاش میگه به من میگن دیگه تو داری از خدا سو استفاده میکنی یعنی اینقدر کارهای استاد راحت انجام میشه که اطرافیان باور نمیکنن و شما هم صحبتی با خدا داشتی و من احساس اختلاف مدار کردم با شما که البته توحیدی بودنت رو بالاتر نوشته بودی.

          واقعا آدم لذت میبره از نوع باورهای شما و اینکه باورهای توحیدی تون درونی شده و 100 خدا رو باور دارید.واقعیتی که ما ،حداقل من نمیدونستم همین بود که خدا برای آدم همه چی میشه،همه جا حضور داره،همه کارها رو بلده،همه راهکارها رو داره و….وظیفه ما فقط بندگی کردنه و وظیفه او ارباب بودنه.او همیشه ارباب خوبی برای ما بوده و ما همیشه نبودیم.به هر طرف نگاه کنیم خدا رو میبینیم و فضلش رو حس میکنیم و قلب ما آکنده از احساس خوب میشه .این روزها حس میکنم خدا خیلی منو دوست داره ،بدون اینکه من چیزی بگم او بهترینها رو برام پیش میاره و همینجا شکرگزاریم رو مینویسم براش

          خدایا نمیدونم از کدوم نعمتت شاکر باشم،از این سایت پر نور با بچه های نورانی،از استاد قشنگم که همیشه مدیونش هستم،از احساس خوب بی نهایتم،از همسر و فرزندان صالح و سالم ،از در بهترین زمان و مکان قرار گرفتنم،از جواب سوال‌ها رو به من دادن،از اجازه دادن که با تو صحبت کنم،از احساس لیاقت،از عزت نفس بالاتر،از درآمد بالاترم،از همسایه های خوبم،از پدر ها و مادرها خوبم،از ارتباطات عالیم،از کنترل ذهنم و……از بینهایت نعمتم

          خدایا فقط اسم ببرم تا آخر عمر نمیتونم تموم کنم چه برسه به شکرش که حتی یه دونه هم نمیتونم شکر کنم و از خودت میخام همیشه منو شکرگزار خودت قرار بدی.

          آره سارا جان این خدای ما همیشه بوده و خواهد بود و باید از خودش بخواهیم قدرت درک خودمون رو بهمون بده.باید ازش بخواهیم که افکار و قدرت کودکی ما رو بهمون برگردونه،ازش میخام من و شما و همه دوستان سایت رو هدایت کنه تا همیشه نورانی تر بشیم و همیشه در احساس خوب باشیم.

          قدرت انسان در کنترل ذهنشه و اگر اختیار ذهن رو کامل بدست بگیره اون روز رو باید جشن بگیره و همون روزه که بهشت آماده میشه براش.

          سارا جان منو ببخش زیاد نوشتم ،نمیدونم چی شد ولی خب دیگه خدا بخاد همه چی انجام میشه.

          تو رو بخدا می‌سپارم .

          به قول پاکیزه عزیز

          کسی که خدا را دارد چه ندارد و کسی که خدا را ندارد چه دارد

          همه چیز با خدا معنی میگیره

          با خدا باش پادشاهی کن

          سپاسگزارم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1357 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    سلام به استاد عباسمنش بزرگوار و دوستان ارزشمندم

    استاد در مورد دلسوزی مادر پدرها در مورد فرزندانشون گفتن ، یاد مادر خودم افتادم

    البته این قضیه مربوط به چند سال پیش میشه

    من یک خواهر کوچکتر از خودم دارم که اون زمانیکه نوجوان بود به دلیل یکسری مسائلی توی زندگیمون از لحاظ روحی روانی دچار مشکل میشه یعنی عصبی و پرخاشگر میشه

    مامانم از روی مهر مادریش یا دلسوزی نسبت به دخترش تصمیم میگیره خواهرمو ببره پیش یک روانشناس تا خواهرم تحت نظر روانشناس حال روحی روانیش بهتر بشه

    یکی از اون روزهایی که خواهرم پیش روانشناس میره ، خواهرم جوری با ذهن روانشناس بازی میکنه که اون خانمِ به اصطلاح دکتر روانشناس فکر میکنه که در اصل مادرم هستش که از لحاظ ذهنی مشکل داره و همون روز ، همون روانشناسی که مادرم خواهرمو برده بود پیشش تا تحت نظر خودش باشه به مامانم زنگ میزنه میگه خانم گرامی میشه لطف کنید همین الان تشریف بیارید پیش من!!!

    بعد از اینکه مامانم تلفن رو قطع میکنه همون لحظه یه احساسی از درون بهش میگه پیش این خانم روانشناس نرو و متوجه میشه که اون خانم روانشناس نتونسته تشخیص بده که خواهرم با ذهنش بازی کرده…!

    مادرم دوست داشتش که حال و احوال دخترشو به هر شکلی که شده خوب کنه ولی نه تنها اینطور نشده بود بلکه روانشناس فکر میکنه مامانم خودش مشکل داره!!

    ولی خب خداوند به داد مامانم رسید و باعث شد هم خواهرم با ازدواج کردنش نسبت به قبل بهتر بشه و هم مامانم آرامششو به دست بیاره و الان رابطه هر دوشون هم نسبت به هم خوبه ولی تا اون زمانیکه مادرم دنبال بهبود خواهرم بود نه تنها خواهرم بهتر نمیشد بلکه منجر به افسرده شدن مادرم شده بود!!

    مادری که توی بدترین شرایط زندگیش افسرده نشده بود در حالیکه فقط به این دلیل که تمرکزش روی خواهرم بود ، خودش هم حال روحی روانیش اون زمان بد شد

    الان مادرم با فایل های استاد عباسمنش داره روی خودش کار میکنه و روز به روز حالش داره بهتر هم میشه تازه با دوره قانون سلامتی تصمیم گرفته سلامت تر و خوشگل تر هم بشه:))

    این از این موضوع که خداوند به یادم اورد و دوست داشتم اینجا بنویسم

    ————————————————————————–

    دیروز بعد از ظهر داشتم سوره حدید رو میخوندم ، یعنی قبل از اینکه بخونم به خدا گفتم: خدایا خودت کاری کن درک بهتری از این آیات در قرآن داشته باشم و خودم به شخصه شگفت زده شدم

    همون لحظه دوست داشتم اینجا هم بنویسم تا هر کسی از دوستای عزیزم اگر دوست داشت بخونه و باورهاشون رو در مورد خدا مثل من بهتر کنند

    آیات 1 تا 4 سوره حدید رو می نویسم

    سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

    (آنچه در آسمانها و زمین است، خدا را مى‌ستایند، و او عزیز و حکیم است)

    لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ یُحْیِی وَیُمِیتُ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

    مالکیّت و فرمانروایى آسمان ها و زمین فقط در سیطرۀ اوست، زنده مى‌کند و مى‌میراند، و او بر هر کارى تواناست

    اولین چیزی که توی این دوتا آیه داره گفته میشه اینه که اول میگه هر آنچه در جهان ها وجود داره همه با هم دارند خدارو ستایش می کنند که توی آیه دوم داره تعریفش رو از این خدایی که همه دسته جمعی توی کل جهان ها در حال ستایشش هستند رو میگه

    میگه چی؟

    میگه همون کسی که مالک جهان ها هستش و اینقدر قدرت داره که به راحتی میتونه زنده کنه و بمیرانه یعنی توانایی انجام دادن هر کاری رو خدا داره

    مثل این میمونه که یک کسی بیاد پیشت بهت بگه خیالت راحت ، من پولتو برات زنده می کنم!

    این یعنی چی؟

    یعنی اینقدر زور داره که بخواد اینکارو کنه

    حالا خدا فقط داره توی این آیه 2 سوره حدید میگه زنده مى‌کند و مى‌میراند 

    نمیگه چی رو زنده مى‌کند و مى‌میرانه

    فقط میگه زنده مى‌کند و مى‌میراند

    یعنی میخواد آدم باشه یا حیوان باشه حالا پرنده‌ست چرنده‌ست خزنده‌ست هرچی یا گیاه باشه یا سیاره باشه یا ستاره باشه

    هر چی هر چی باشه 

    خدا اینکارو میکنه ، این یعنی آخرت هر چی قدرت و زور و توانایی

    هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

    (اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چیزى آگاه است)

    دقیقاً توی همین آیه از قرآن هم به همین شکل!

    توی این آیه خدا نمیگه اول و آخر چی؟ یا ظاهر و باطن چی؟

    فقط میگه: او اول و آخر و ظاهر و باطن است

    یعنی هر چیزی که فکرشو کنی و نکنی

    اول و آخر زندگی و ظاهر و باطن زندگی

    اول و آخر دنیا و ظاهر و باطن دنیا

    اول و آخر خوشبختی و ظاهر و باطن خوشبختی

    اول و آخر سلامتی و ظاهر و باطن سلامتی

    اول و آخر ثروت و ظاهر و باطن ثروت

    اول و آخر آزادی و ظاهر و باطن آزادی

    اول و آخر آدم ها و ظاهر و باطن آدم ها

    اول و آخرحیوانات و ظاهر و باطن حیوانات

    اول و آخر گیاهان و ظاهر و باطن گیاهان

    اول و آخر شادی و ظاهر و باطن شادی

    اول و آخر اشیاء و ظاهر و باطن اشیاء

    اول و آخر علم و آگاهی و ظاهر و باطن علم و آگاهی

    اول و آخر قدرت و توانایی و ظاهر و باطن قدرت و توانایی

    اول و آخر خواسته ها و ظاهر و باطن خواسته ها

    اول و آخر مسیر خواسته ها و ظاهر و باطن مسیر خواسته ها

    اول و آخر سلول های بدن و ظاهر و باطن سلول های بدن

    اوست اول و آخر و ظاهر و باطن…

    هر چی هر چی

    هر چی بگم کم گفتم

    داره میگه اون (خدا) همه چیزه

    یادمه قبل از اینکه به سایت استاد عباسمنش هدایت بشم یعنی حدوداً 4 سال پیش ، من یک کتابی رو میخوندم که توسط یک دانشمند آمریکایی که متخصص علوم اعصاب بودش ، طی تحقیقات گسترده ای که در سطح زیر اتمی (کوانتومی) انجام داده بود

    متوجه شده بود که بین اتم و الکترون هایی که به دور اتم در حال گردش هستند یک فاصله زیادی وجود داره

    این فاصله به طور کامل توسط یک انرژی نامرئی پُر شده و باعث میشه اطلاعات بین اتم و الکترون رو به هم برسونه یا در مورد سلول های بدن متوجه شده بودند که اصلاً چیزی به اسم قطب مثبت و منفی وجود نداره که بخواهند اطلاعات رو از همدیگه دریافت و رد و بدل کنند بلکه بین تک تکِ سلول های بدن یک انرژی ای وجود داره که اطلاعات بین سلول ها رو داره رد و بدل میکنه به عنوان مثال سلول اولی در زمانیکه اطلاعات رو میخواد به سلول دومی ارسال کنه ، اطلاعات توسط این انرژی گرفته میشه و بعد به سلول دومی میرسونه یعنی قبل از اینکه سلول دومی بخواد متوجه بشه که چه اطلاعاتی قراره بهش برسه این انرژی اطلاعات رو دریافت کرده و کاملاً آگاهه نسبت به عملکرد سلول ها

    در همون کتاب من خوندم که نوشته همین تحقیق رو خارج از سلول های بدن هم انجام دادند

    یعنی امدن طی تحقیقاتی که انجام دادن متوجه شدند اطلاعاتی که بین آدم ها داره رد و بدل میشه توسط این انرژی که دیده نمیشه داره انجام میشه

    به عنوان مثال ، وقتی دو نفر با هم دیگه در حال گفتگو هستند این انرژی بین این دو نفر قرار داره در اصل از قبل بوده فقط باعث شده این دو نفر بتونند با همدیگه ارتباط بگیرند و هر چیزی که داره توسط آدم اولی گفته میشه اول توسط این انرژی گرفته میشه و به آدم دومی داده میشه یعنی مثل یک رابطی بین آدم ها عمل میکنه

    همین مثال در مورد سیارات و اجرام بزرگتر کیهان و جهان ها هم وجود داره

    بعدها که این آیه رو از قرآن خوندم ، ایمان اوردم که خداوند همون انرژی بی انتهایی هستش که جهانیان رو در بر گرفته

    أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۖ مَا یَکُونُ مِنْ نَجْوَىٰ ثَلَاثَهٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَهٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَىٰ مِنْ ذَٰلِکَ وَلَا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ۖ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (آیه 7 سوره مجادله)

    (آیا ندانسته‌اى که خدا آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمین است، مى‌داند؟ هیچ گفتگوى محرمانه‌اى میان سه نفر نیست مگر اینکه او چهارمى آنان است، و نه میان پنج نفر مگر اینکه او ششمى آنان است، و نه کمتر از آن و نه بیشتر مگر اینکه هر کجا باشند او با آنان است، سپس روز قیامت آنان را به اعمالى که انجام داده‌اند آگاه مى‌کند؛ زیرا خدا به همه چیز داناست)

    چهارمین آیه از سوره حدید:

    هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا ۖ وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ

    (اوست که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر آفرینش مسلط شد. آنچه در زمین فرو می رود و آنچه از آن بیرون می آید و آنچه از آسمان نازل می شود، و آنچه در آن بالا می رود می داند. و او با شماست هرجا که باشید، و خدا به آنچه انجام می دهید، بیناست)

    خدا این همه از خودشو قدرت هاش گفت تا بگه: من با تو هستم هر جا که باشی

    بازم توی این آیه نمیگه کجا؟

    میگه هر جایی که تو باشی من باهاتم

    چرا؟

    چون اول و آخر و ظاهر و باطن همه چیزه

    توی وجودمون بیرونمون و همه جا هست

    بابت همین از هر شنوایی ، شنواتره و میتونه بشنوه اون چیزهایی که من میگم حتی توی ذهنم

    از هر بینایی ، بیناتره و میتونه ببینه هر کاری که میکنم و هر جایی که دارم میرم

    و میتونه به من بگه هر چیزی که نمیدونم رو

    چون اون چیزهایی رو میدونه که من نمیدونم

    دیروز داشتم به این فکر می کردم خدا قدرت اینو داره که یه چیزی رو از یادم ببره یا به یادم بیاره

    دقیقاً وقتی که توی ایستگاه متروی خواجه عبدالله انصاری تهران بودم کاری کرد یادم بره که از همون خط همیشگی برم سمت تجریش و کاملاً برعکس اون مسیر پیشفرض ذهنیم رفتم

    چون خدا به راحتی کاری کرد که اون مسیری که صدبار تا حالا ازش رفتم رو به کل یادم بره تا منو به یه مسیره دیگه ای که برام خوب بود هدایت کنه

    وقتی این اتفاق افتاد خیلی خوشحال شدم

    چون من همین رو میخوام

    اینکه خدا منو بذاره روی شونه هاش خودش منو راه ببره

    چون اون میدونه ، چون اون آگاهه ، چون اون قدرتشو داره

    خدا میتونه همه کار برامون کنه اگر مقاومت نکنیم

    احساس میکنم به دلیل تکرار ویژگی های خداوند برای ذهنم باعث شده الهامات و هدایت های خداوند رو به شکل های مختلف بهتر بتونم دریافت کنم 

    این همون چیزیه که دنبالش بودم و خداروشکر داره روز به روز بهتر میشه توی من

    چون من تا ابد به خدا و قدرت های خدا و آگاهی های خدا توی زندگیم توی کسب و کارم و همه چیز احتیاج دارم

    استاد عزیزم ممنونم بابت این فایل های ارزشمندتون

    براتون بهترینِ بهترین ها رو آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  5. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 1706 روز

    بِسمِ الله رَحمنِ الرَحیم

    وَإِنْ کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَهٍ ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَىٰ ۚ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ

    (35 انعام)

    و چنانچه انکار و اعتراض آنها تو را سخت و گران می‌آید اگر توانی نقبی در زمین بساز یا نردبانی بر آسمان برافراز تا آیتی بر آنها آوری! و اگر خدا می‌خواست همه را مجتمع بر هدایت می‌کرد؛ پس تو از جاهلان مباش.

    سلام به استادِ جان و خانم شایسته عزیزم

    الله کلامم را جاری سازد…

    چقدر دقیقا قانون داره کار میکنه

    وقتی که هدایت خواستم از خداوند تا نشتی های انرژیم شخصیتیم رو ازم رفع کنه من رو دقیقا هدایت کرد به دوره گام به گام تحول زندگی من قسمت 13، و همزمانی این فایل با فایل جدید استاد ( آیا من میتوانم زندگی دیگران را تغیر دهم؟)

    و این امر باعث شد این پاشنه آشیلم از ریشه حل بشه

    شکرِ خدا

    • تک به تک ما به یک اندازه به منبع ثروت، منبع نعمت، منبع روابط، منبع عشق، منبع سلامتی، منبع حال و احساس خوب، منبع، زیبایی، منبع خوشی و شادی و…. دسترسی داریم.

    و اگر کسی دستش از این منبع کوتاه باشد و یا دستش جلوی عاملی غیر از خداوند دراز باشد، جهان با هزاران طریق به او نشان میدهد و به او میفهماند که در مسیر اشتباهی است، که او برای دریافت نعمت ها داره از مسیر نادرستی میره که انتهای این مسیر سنگلاخی به نابودی و تباهی ختم خواهد شد..

    و دقیقا همین سنگلاخ های کوچک و بزرگ دارند به او میفهماند که فدات بشم این مسیر، مسیر نادرسته، ببین داره به ماشینت آسیب وارد میشه، ببین هرچی داری‌ پیش تر میری، خرابی های ماشینت داره بیشتر میشه، کمک های ماشینت خراب شد، جلوبندی ماشینت خراب شد و اگر همچنان ادامه بدی خودتو ماشینت باهم دیگه تباه خواهی شد…

    بیا و از اون مسیر راحت تر و زیباتر برو که آسفالته و لذت میبریو خیلی سریع تر به مقصد میرسی بدونِ خرابی و آسیب به خودتو ماشینت…

    اگر چشم بینا داشته باشد، اگر گوش شنوا داشته باشد، اگر قلبِ تسلیم داشته باشد…، هدایت را دریافت میکند و به مسیر خداوند، مسیر هموار، مسیر دلخواه، مسیر راحت و پر از زیبایی هدایت خواهد شد…

    اما اگر اینهارا نداشته باشد و به مسیر خودش ادامه دهد، سرانجامش پر واضح خواهد شد…

    • و اما این وسط آیا درسته من برم به دنبال او تا بخواهم او را از این مسیر منصرف کنم و به مسیر خداوند هدایت کنم؟

    اول از همه خودم داغون خواهم شد در این مسیر، ماشین خودم توی مسیر اون یارو خراب خواهد شد، خودم ضربه های وحشتناکی خواهم خورد، و از مسیر اصل و مسیر هموار مایل ها فاصله خواهم‌گرفت، منی که داشتم مسیر خودمو سوت زنان، با عشقو حالو زیبایی میرفتم، وارد مسیر اون شخص خواهم شد و به خودمو ماشینم خرابی وارد خواهم کرد، که چی؟ که تهش اون بابا بگه من مسیر خودمو ادامه میدم، و من میمانمو این همه ضربه و خرابی و پشیمانی که به بار آوردم، فقط بخاطر اینکه خواستم یک شخص رو به راه درست هدایت کنم…

    نه آقا علی این درستش نیست…

    • درستش اینه که تو مسیر خودت رو بری، مسیر خداوند و مسیر اصلی رو بری…

    در این صورت اگر کسی وارد مسیر سنگلاخی شد، میتونه باهات تماس بگیره و ازت (درخواست) کنه که آقا علی، شما ک اینقدر مسیرت راحته، همواره، پر از نعمت و زیبایی، پر از تیک خوردن اهدافته و…

    از کدوم مسیر رفتی؟میشه به من آدرس بدی و منم وارد این مسیر شم؟

    در این صورت میتونی بهش آدرس درست رو بدی…

    بله این کارِ درسته.

    کامنتم رو با شاه بیتی از مولانای جاااااان که دقیقا راجب به این موضوع سروده شده تمام میکنم:

    این جفای خلق با تو در جهان

    گر بدانی گنج زر آمد نهان

    خلق را با تو چنین بدخو کنند

    تا ترا ناچار رو آن سو کنند

    دوست عزیزم، اگر خلقِ جهان و شرایط زندگیت با تو بدخو میکنند

    فقط برای اینه که تو را رو آن سو کنند…

    تا تورو به سمت اصل، به سمت خدایی که ازش فاصله گرفتی برگردونه…

    در پناه قادرِ مطلق باشید…️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  6. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    Na~eme:

    به نام خدای هدایتگرم

    سلام ب استاد عزیز و خانم شایسته جان و دوستانم

    امروز صبح پاشدم رو اپن آشپزخونه دیدم در پنیر باز، گردوهای خورد شده رو اپن، نون درش باز خشک شده، ناعمه قبل چیکار میکرد؟ چون صبا زودتر از خواب بیدار میشد وسایلی ک آبجی کوچیکه ریخته بود و یا بابا یادش رفته بود بزاره تو یخچال همه رو جمع میکرد رو اپن رو جمع میکرد، بدون اینکه کسی ازش درخواست کنه، و حتی بعدش اصن کسی تشکر نمیکرد.

    امروز اومدم جمع کنم یه حسی بهم گفت ولش کن نمیخواد جمع کنی ب تو مربوط نیست، همیشه حرصم میگرفت صبا این وضعو می دیدم و با غر غر تو ذهن خودم جمع میکردم شون و میگفتم نگاه کن چقد ب نعمت خدا ناسپاس ان، چقد شلخته ان.

    رخت خواب خواهرا رو من جم کنم، لباسایی ک می ریزن، نون از فریزر دربیارم برا بقیه چون من زودتر از خواب پا میشم، و بعدش اصلا تشکری نمی شندیم، حقم بود. اگه پدرم درخواستی بده ک مثلا چایی بزار میزارم چرا، ولی چرا اگر درخواستی نمیشد من خودشیرینی میکردم؟؟

    ب من چه آبجیم گشنه میره مدرسه، ب من چه خواب میمونه، چرا میخوام مامان بازی دربیارم براش. قبلا ب درساش توجه میکردم میگفتم وقتی کتاب جلوته گوشیتو بزا کنار تمرکزت و پخش نکن اینجوری فایده نداره، الان اصلا برام مهم نیست کنکوری هستی ک هستی.

    قبلا حرص کارای پدر رو میخوردم، چرا اینجا سرمایه گذاری کردی، چرا این همه پولو ب هدر دادی، میدونی از فلانی چقدر پول میخوای روت نمیشه بگی؟ ب من چه پولِ خودشه اصن میخواد آتیشش بزنه. امروز مامانم میگفت چرا هرچی بهت میگم میگی ب من چه، تا یه کلام حرف میزنم میگی مامان به من مربوط نیست، گفتم چون زندگی هیچ کس حتی کارای بابا هم ب من مربوط نیست چه برسه ب فک و فامیل، ب من چه فلانی چه مشکلی داره؟ و ب من میگه خیلی مغرور شدی منم میگم بله مادرجان خودت خوبی؟

    یه جورایی حرص شون می گیره از بیخیالی من، مثلا خواهر بزرگم مدام مریضه، مامانم دیروز منو گیر اورد ب من میگه خواهرت ضعیف شده، هیچی نگفتم بخدا حتی یه بار از خود خواهرم نپرسیدم چته کجات درد میکنه، میدونم از چی شه، از صبح تا شب تو اینستا و هر ورودی ب مغز دادن و هی احساس بد پشت احساس بد.

    عمه ام اون روز اومده بود میگفت کجایی چه طوری باید ببینیمت؟ تو ک دیگه خونه ی ما هم نمیای، هیچی نگفتم و سکوت، الان من اصن مهمون میاد زیاد نمی بینم شون، نیستم خونه اصن. انقد دارم با تنهایی خودم حال میکنم، با تغییر شخصیتم. خدا هم بهم یه اتاق کااامل تو زیرزمین خونه مون ک مسکونی هست داده. بخاری، فرش، حموم دست شویی، کامپیوتر فول امکانات، میز کار برای نوشتن. امروز مامانم میگفت فک نکن خوش خوشانت باشه یه خونه کامل در اختیارت اینجارو می دیم اجاره، هرچی میگفت هیچی نمی گفتم، بابام بخاری گذاشت برق کشی کرد اونم میخندید میگفت ازش اجاره می گیرم. منم سکوت

    گفتم این از فضل خدامه مادرِ من، نه تو نه بابا اینجا رو میتونید از من بگیرید، تا وقتی فرکانس من متناسب با اینجا باشه میمونم اینجا، وقتی هم ک موقع اش برسه میرم یه جای بهتر. شبا هم دیگه نمیرم بالا میخوابم اینجا، انقدررر این تنهایی و دوری از حاشیه روی آرامشم تاثیر گذاشته، انقدر آروم می گیرم میخوابم، کلِ روزم سوده و سوده و سود.

    قبلا تا مهمون می اومد اعصابم می ریخت بهم وای تمرکزم بهم ریخت، وای از برنامه هام عقب می افتم، وای اخبار بابا، وای اینستای آبجی، وای مشاجره های مامان. ولی الان هررر روز بابت این غار حرا شکرگزار خدا هستم، این مکان فرکانسیه، ینی بارها شده آبجیم خواسته بیاد درس بخونه گفتم برو خب، دیدم نتونسته اصن جهان بهش اجازه نمیده، اینجا لیاقت میخواد، تعهد میخواد، برای کسی هست ک قدر اینجارو بدونه.

    اینجا میخوابم و فقط برا ناهار میرم بالا، ب خدا گفتم وااای خدایا ینی غار حرای بعدی چیه، قبلی مغازه ام بود، امروز حین پیاده روی از جلوش رد شدم گفتم خدایا کی مرا آسان کرد برای این نعمت ها، من الان باید با بوق ماشین و مشتری و شلوغی و سرما میرفتم مغازه پس کِی وقت میکردم رو خودم کار کنم؟ اصن فایلایی ک من تو مغازه می دیدم کجا و الان تو تنهایی و سکوت کجا؟ شخصیتی ک این تنهایی از من ساخته کجااااا. کجا من می تونستم انقدر زیبا صلات کنم و روی خودم کار کنم و شکرگزاری عمیق داشته باشم، کجا این خواسته ها رو داشتم چقد سقف خواسته هام کوچیک بودن، چه خوب شد ک از مغازه دل کندم، از اون شرایط به ظاهر ایده آل، چقدر ترس داشتم ولی چه نعمت هایی برام کنار گذاشته بودی

    احساس میکنم خدا این زیرزمینو گذاشته در اختیارم ک وابستگی هام ب خانواده ام کمتر بشه، احساس میکنم میگه تو باید فقط وابسته خودم باشی، از تنهایی نترسی بلکه لذت ببری، از تنها شب خوابیدن در واحدی تاریک نترسی بلکه صبح اش بگی آخیییش خدایا شکرت چه خواب لذتبخشی داشتم.

    احساس میکنم خدا داره منو برای مهاجرت آماده میکنه، نشانه هایی دیدم، مطمئنم من غارحرای بهتری میخوام، با امکانات بهتر و دل پذیرتر. این خواسته رو ب دلم انداخته و میدونم میشه، بهم گفت خواسته ی تو اون خانه با تمام امکاناتش توی مداری قرار داره و اون اونجا هست تو باید با احساس خوب ب اون مدار نزدیک بشی، تو باید با اطرافیانت ب صلح برسی، ب عینه تفاوت فرکانسی رو متوجه میشم، گاهی تعجب میکنم چرا انقد بلا سر فامیل میاد، انقدر ک زندگیم نرم و روان و دلپذیر شده برام عجیبه اگر اتفاقی رخ بده.

    امروز تو پله ها یه پله رو ندیدم و نزدیک بود بیوفتم، خیلی این اتفاق برام عجیب بود، یهو گفتم خدایا ینی چه شده است؟ من خیلی وقته اتفاق بدی رخ نداده برام، یادم افتاد ی بحث کوچولو با مامان داشتم، گفتم چشششم. اونم درست اش میکنم

    آقا من میرفتم برا مامان خرید، مثلا میگفت شیر و سبزی و پنیر بخر، بعد برا آبجی کوچیکم لواشک و خوراکی هم میخریدم، یا میرفتم کلییی میوه میخریدم، وسایل سنگییین می اوردم خونه، بابا ب تو چه مربوطه ک آبجیت میوه بخوره، با اینکه خودم از اون میوه و خوراکی نمیخوردم کلی برا بقیه می خریدم و نگران شون بودم، این دیگه نوبره شه، آخرشم آنچنان تشکری ک نمیشد هیچی کلی هم حرف از مامان ک چرا خریدی و این اینجاش مشکل داره اونجاش مشکل داره :/

    آقا چرا اون بچه ضعیفه، چرا ب بچش نمیرسه، چرا پولشو تف میزنه ب خودش نمیرسه، چرا این بچه همش سرش تو گوشیه، چرا مریض شده، کجای کی درد میکنه، ب من مربوط نیست، و من نمیخوام بشنوم کی چه مشکلی داره، هرکسی خدا داره، ب یک اندازه هم ب نعمت های خدا دسترسی داره. جالبه بقیه خودخواهانه میگن چرا تو بیخیالی؟ چرا حرص نمیخوری؟ چرا نارحت نمیشی. آره بزار بگن من خودخواهم هستم، 2 روز پیش ک ی رابطه رو قطع کردم گفتم من دوستت دارم ولی خودم رو بیشتر خدانگهدار دوستِ من.

    استادجان انسانم و فراموشکار، با اینکه همیشه گفتید ولی من یادم رفته بود و داشتم با پای خودم میرفتم تو چاه، و خدای عزیزم ب واسطه ی شما منو برگردوند تو جاده آسفالته. چقد دوست دارم مادر ترزا باشم، دوست دارم قهرمان زندگی همسر آینده باشم و زندگی اش را ب بهشت تبدیل کنم. آره من زندگی شو ب بهشت تبدیل میکنم کلی اون فرد باید خودش از طیبین باشه، رابطه ای ک باعث بهبود شخصیتم بشه نه فقط وقت گذرونی الکی، اگه میخواد بیاد و اون روز منو از فایل گوش دادنم بندازه خب ببینم 2 کلوم حرف از قوانین زدیم مرور شد قوانین برام؟ حضور تو باعث رشدِ من شد آیا؟ اگر نه خب ممنون جهان جهان فراوانی هاست من بیشتر روی خودم کار میکنم و جهان اون فرد فوق العاده رویایی رو میاره تو زندگیم.

    سپاسگزارم سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1920 روز

      سلام ناعمه جانم.

      خیلی جنسِ کامنت هاتو دوست دارم.

      از همون اول که باهات اشنا شدم از سبک نوشتنت و بهبودهایی که روی خودت ایجاد میکنی خوشم اومد و ادامه داره.

      تو هم جزو دوستان نازنینم در سایت هستی که سلیس و روان مینویسی و از خوندنش لذت میبرم.

      بسیار سریع الانتقال مینویسی و جمله بندی ها و نگارشت خوبه.

      مرسی که خوب مینویسی چون این یه حُسن هست برای خواننده ی کامنتت.

      نمیدونم ولی یه جورایی شباهتِ رفتاری یا افکاری حس میکنم با درونِ خودم وقتی کامنت هاتو میخونم.

      مثل همیشه لذت بردم از کامنتت و مشتاقانه خوندمش.

      انقدر برام جذاب بود که دوست داشتم هنوز بگی، هنوز بنویسی، بگی از افکارت و تغییراتت و بهبودهات.

      نوشِ جانت باشه غارِ تنهاییت که برات نعمت هست.

      نوش جانت باشه سوییتِ انحصاری و امکاناتت.

      اول کامنتت حسابی منو درگیر خودش کرد…

      که حرص میخورم وقتی میز نامرتبه، وسایل صبحانه جمع نشده، که چرا قبل از درخواست افراد جلو جلو بهشون سرویس و خدمات میدم؟

      مرسی از کامنتت و ممنونم که نوشتیش.

      بارها و بارها تو کامنت هات خودمو دیدم.

      خلق و خوی خودمو دیدم.

      خدا بهت بهترین ها رو بده از هر چیزی، از ثروت و پول و رابطه و سلامتی و … عالی ترین ها نصیبت بشه.

      نمیدونستم از معازه لوازم تحریری خارج شدی، حتما که خیرت بوده ورود و خروج به معازه و در مسیر رشد و بهبودهات بوده.

      جسارتت رو تحسین میکنم هم برای ورود و هم خروج.

      بی شک خداوند بهترین چیدمان ها رو برات داره عزیزم.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        ناعمه احمدی گفته:
        مدت عضویت: 1297 روز

        سلام سمانه جانم

        چقدر شما بامحبت هستین و ازت ممنونم ک همیشه لطف داری و برام پاسخ میزاری، تحسین هاتون رو روی چشمم میزارم و از صمیم قلب ازتون ممنونم. میدونستین این ویژگی تحسین کردن تون یه موهبت بسیار خوبه چه شخصیت صدق بالحسنی ای دارین همیشه میزنین وسط خال. حتما خودتون هم کلییی ویژگی های مثبت دارین ک میتونین این ویژگی های خوب رو ببینید، قلبی پاک و تحسن گر.

        من هم شمارو تحسین میکنم ک باوجود فرزند نازنین تون و مشغله هاش، اینقدر جدی و متعهد روی بهبود شخصیت تون کار میکنید و بسیار قابل ارزشه برام چنین مادرِ متعهدی. ک در آرامش و بدون مقایسه خودم با کسی هر روز کمی بهتر از دیروز، هر روز کمی آرام تر، کمی صبورتر، کمی باتقوا تر، کمی تمرکز روی خود و کاری ب بقیه نداشتن، کمی بیشتر لذت بردن با فرزندم و همینطور آرام آرام در کنار فرزندم زندگی را زندگی میکنم و اجازه میدم زندگی ام روان حرکت کنه و جریان داشته باشه.

        سمانه جان واقعا هرچه میگذره خودم رو بیشتر ب آرامش دعوت میکنم، گاهی عجله میاد سراغم ک بدوووو کلی کامنت ایمیل شده هست، کلی فایل دوره ها ووووو. ولی ب خودم میگم اینکه تیک اینو بزنم بگم خوووب من این فایلم دیدم بعدیم ببینم و هی پشت سرهم پشت سرهم، رفع عذاب وجدان نیست ک، آرام باش و با آرامش شده یک فایل ببین ولی ازش لذت ببر، بارها گوش بده، مثال بزن، بگو چطوری در عمل اجراش کنم، نگران نباش اون آگاهی ای ک متناسب با ظرفت باشه رو ب موقعش دریافت میکنی، تو در مسیر درست داری حرکت میکنی همه چیز ب موقعش رخ میده، هر آگاهی ک باشه بهت میرسه نگران نباش تو از هیچ کس عقب نموندی، مقایسه ای نیست، هرکسی مسیر یونیک و منحصر ب فرد خودش رو داره.

        مهم فقط داشتن احساس خوبه، من میتونم با پیاده روی و سکوت مراقبه کنم صلات کنم، میتونم بشینم رو نیمکت پارک و بازی و شادی و رهایی بچه ها رو ببینم و مراقبه کنم، میتونم زل بزنم ب طلوع و غروب خورشید و بزارم باد سرد بزنه ب صورتم، سکوت کنم و هیچی نگم، بزارم قلبم آروم بشه، همش نیاز نیست ک سرِخدا رو درد بیارم هی خواسته هامو بهش بگم، اصن میخوام تو سکوت باهاش پیاده روی کنم، میخوام از دیدن صورت فرزندم از شنیدن خنده هاش لذت ببرم، بابا زندگی چیزی جز همین لحظه اکنون نیست، همش میگم پس کو اون ماشین میلیاردی، کو اون رسالت ، اون هدف، بابا من تا همینجا ک قلبِ آرومی دارم ذوق و شوق دارم برا زندگی ام، دارم رو بهبود خودم کار میکنم عالیه عالیه. چرا انقد سخت می گیرم ؟ اینا رو ب خودم میگم سمانه جان

        ازت ممنونم ک محبت کردی و برام نوشتی، امیدوارم در کنار پسر شیرین تون و همسرتون لحظات شادی رو تجربه کنید و زندگی ب کام تون باشه در پناه الله.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      اصغر آذرکمان گفته:
      مدت عضویت: 870 روز

      سلام. ناعمه خانوم دوست عزیز و همفرکانسی.

      خیلی لذت بردم از جسارتتون در تغییر شخصیت ،

      در کنترل ذهن،

      در مهم نبودن حرف دیگران(خانواده و فامیل)

      در بهبود شخصیت ،و کنترل ورودی ذهن.

      خیلی راحت میتونین تشخیص بدین

      دلیل اتفاقات اطراف خودتون رو.

      مثلا : به و جود اومدن فضای تنهایی(غار حرا) براتون .که با کنترل ذهن و احساس لیاقت ایجادش کردین.

      و مثال بعدی: بیمار شدن خواهر بزرگتون .که با ورودی نامناسب خلق شده(فضای اینستا گرام)

      شما خیلی عالی قانون رو درک کردین و روی خودتون کار کرده این.

      به شما تبریک میگم ،بسیار عالی. دست مریزاد.

      همین مسیر رو ادامه بدین. چون خودتون قانون رو میدونین .رمز موفقیت استمرار و استمرار است.

      امیدوارم در حوزه مالی هم بسیار پیشرفت کنین.چون معنوی ترین کار دنیا ثروتمند شدنه.

      و همچنین همسر مورد علاقه تون وارد زندگیتون بشه با تمام ویژگی های شخصیتی و ظاهری و…که در ذهن دارید، ورابطه رویایی داشته باشین.

      واز تک تک لحظاتتون لذت ببرید.

      شما رو به تنها پروردگار عالم میسپارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        ناعمه احمدی گفته:
        مدت عضویت: 1297 روز

        سلام ب شما دوست خوبم

        ازتون ممنونم بابت نگاه تحسین گرتون، من هم تعهد و مسئولیت پذیری شمارو تحسین میکنم، خوشحال ک دوستانی دارم ک انقدر متعهدانه روی بهبود شخصیت شون کار میکنن و ب من هم انگیزه میدن ک نایستم.

        پیام تون نشانه ای بود برام، مهر تایید خدا بود، دعایی ک در مورد پیشرفت مالی کردین برام، ازتون ممنونم.

        امشب دیگه من واقعا از خدا خواستم ک در زمینه مالی راهی جلو بزاره، نشانه هاش اومده، من هم باارها بهش گفتم من آماده ام، تسلیمم ک در مسیر رشد و پیشرفت جهانت حرکت کنم، چون روحیه ای دارم ک فقط میخوام تجربه کنم و از ایستایی خوشم نمیاد و مخصوصا عاشق خلق ثروت هستم، عاشق خلق ارزش، امشب دیگه سنگامو وا کردم و موسی وار داشتم دعوا میکردم ک خب من سرب هارو باز کردم حاضرم کویرم رو هم رها کنم، تو فقط بگو چیکار کنم میگم چشم. نشانه هایی در راهه دوست خوبم ؛) ب زودی می نویسم از تجربیاتم.

        میدونید امشب نوشتم خدایا من تو رو در ثروت می بینم، در پول پول پول، اصن ازت پول میخوام، چرا فک میکنم کلمه ی پول نجس عه، ناپاک عه، چرا فک میکنم زشته از خدا پول بخوام، از قصد نوشتم پول، ک ب ذهنم بگم پول یه نعمت زیباست.

        گفتم خدایا من تو رو در رفاه و آسایش و نعمت می بینم، گفتم من وقتی غذای باکیفیت جلوم باشه سپاسگزارم ترم یا یه غدای معمولی؟ یا وقتی یه لباس باکیفیت بپوشم؟ یا عبادت من وقتی عبادته ک نگران هزینه هام نباشم، تفکر من در قوانیت وقتی درسته ک ذهنم درگیر چیز دیگه ای نباشه. پس فکر نکن من تو رو در فقر می بینم. خودتو در ثروت و رفاهی ک بهم عطا میکنی نشون بده، ک وقتی نعمت های تطرافم رو ببینم یاد تو بیوفتم، بگم خدایا اینو تو بهم دادی ها یادته. تو ب سلیمان چه نعمت هااایی دادی، درخواست های من ک برات تیله بازیه.

        آره خلاصه …

        بازهم ازتون ممنونم بابت محبتی ک داشتین، من هم براتون بهترین نعمت هارو میخوام، در پناه الله باشید دوست خوبم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      پریسا و جلال گفته:
      مدت عضویت: 1183 روز

      به نام خداوند بخشنده مهربان

      سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان و دوست عزیزم ناعمه جان

      خیلی خیلی با کامنتت ارتباط خوبی گرفتم و پاشنه های آشیلم رو پیدا کردم و متوجه شدم که منم خیلی جاها همچین رفتارهایی رو در خانواده و نسبت به دوستان و آشنایان داشتم

      نمونه هایی به یادم اومد که این پاشنه آشیل درش وجود داشته در رفتارهای خودم ، در رفتارهای همسرم و در رفتارهای اطرافیان

      به جرئت میتونم بگم ؛خوندن کامنت شما امروز دوست من ، جزو اولین کامنتایی بود ؛ که ساعت‌ها من رو به فکر فرو برد و وادارم کرد دفتر و قلمم رو بردارم ،برای اولین بار در طول عضویتم ، و نمونه هایی از رفتارهای خودم رو بنویسم ، نتایج اون رفتار هارو بنویسم و واکاوی کنم که این رفتارها که از سر دلسوزی انجام شده ،چه تبعاتی داشته

      کامنت تو باعث شد من هم درس بگیرم و تو رو الگو قرار بدم و من هم خودخواه باشم

      منم یاد بگیرم تا ازم درخواستی نشه کاری نکنم

      خودخواه باشم و خودم رو و احساساتم رو ارزشمند بدونم و دلسوزی و ترحم نکنم

      من هم اغلب خود جوش و داوطلبانه ظرف های داخل سینک بقیه رو میشستم یا خود جوش داوطلبانه سرویس بهداشتی رو میشستم یا مسولیت ریختن لباس های بقیه رو در ماشین لباس شویی اتوماتیک ،که اصلا زحمتی نداره رو داوطلبانه بر عهده میگرفتم یا داوطلبانه آشپزخونه ای که من بهم نریختم رو مرتب میکردم البته به قول شما در ذهنم کلی غر غر میکردم که چرا اینقدر بی نظم هستند و کثیف و ناسپاس

      ولی بعد انجام این کارها ،قدر دان نیستن و حتی یه تشکر نمیکنن و بعضا وظیفه تو میدونن این کارهارو ، با اینکه فقط من دختر خانواده نیستم و یه خواهر هم دارم که او اصلا از این فداکاری ها نمیکنه و بیشتر برای خودش ارزش قائله و کاری رو که دوست داشته باشه انجام میده با اینکه اون اصلا از قوانین هیچ اطلاعی نداره و آگاه نیست و بقیه هم بیشتر برای اون ارزش قائلن

      تازه بعضی وقتها شده که غذا درست کردم به جای اینکه تشکر کنن ایراد هم گرفتن و یه نکته منفی رو بازگو کردن

      بارها این مورد ها پیش اومده ولی این جرقه ای که امروز با خوندن کامنت شما برای من زده شد،زده نشده بود و باز کارم رو تکرار میکردم و فراموشکار بودم

      با خودم عهد کردم تا درخواست نباشد پاسخی از طرف من هم نخواهد بود

      همه ما به یک اندازه به خداوند و نعمتهاش دسترسی داریم

      به من چه که دلسوزی کنم برای پدرشوهر و مادرشوهر پیرم و از سر دلسوزی و ترحم کاری رو که از من درخواست نکردند رو انجام بدم

      مگه من با هدایت خداوند و با یاری او ، باورهام رو در مورد سلامتی قوی نکردم و اگر هر موقع دردی یا ناخواسته ای در سلامتی داشته باشم رو آگاهانه برای کسی بیان نکردم ؛ با تغییر باورهام و نخواستم که توجه خودم و دیگران بره روی ناخواسته و برام دلسوزی و ترحم کنن

      پس اونها هم میتونن با تغییر باورهاشون و هدایت خداوند این کار رو انجام بدهند ولی اونها نون باورهای خودشون رو میخورند

      پس به من چه که دلسوزی کنم و احساس خودم رو بد کنم

      خدای من خدای اونها هم هست

      با مثالی که در مورد تضادی که در پله ها برات رخ داده بود و در مورد خواستن اجاره از تو از طرف مادر و پدرت ، درکم بیشتر شد و آگاه تر شدم

      با خوندن کامنتت ، دوباره رفتم داخل پروفایلت و داستان هدایتت رو خوندم ، احتمالا بار دومی بود که داستانت رو میخوندم و متوجه شدم چقدر روحیاتت شبیه روحیات منه ، کلی تحسینت کردم و تو دلم بهت آفرین گفتم

      خداروشکر که به کامنتت هدایت شدم و خوندمش و کاملا حس کردم به قول استاد این چرخ دنده الان جا رفته

      یه سری تضاد کوچولو این چند روز اخیر برام ایجاد شده بود که با خوندن کامنتت متوجه شدم که باید اینها اتفاق میوفتاده که من کاملا ،عمیقا ، این درخواست رو از خدا میکردم و تکاملم طی میشده که گفته های کامنتت رو درک میکردم و باعث میشده که قویتر عمل کنم و ایمان قوی پیدا میکردم که به تعهدم عمل کنم

      به قول استاد عزیزم من باید سرم به سنگ سخت میخورد که بیام جاده آسفالت و درک کنم و خودم رو ارزشمند بدونم و خود خواه باشم

      دوست عزیزم مچکرم از اینکه نوشتی و درکت رو به اشتراک گذاشتی

      امیدوارم که صد برابر این احساس خوب و آرامش که من امروز کسب کردم ،به خودت برگرده

      دوستت دارم

      در پناه خداوند در آرامش باشی و به ایده هات عمل کنی و درهای ثروت و پول و نعمت به روت باز بشه

      پریسا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    دانا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 578 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام عرض میکنم خدمت استاد گرامی ، خانم شایسته عزیز و دوستان ارزشمندم در این مکان توحیدی

    خدارو شکر میکنم بابت اینکه بهم فرصت داد در مدار شنیدن این فایل ارزشمند قرار بگیرم

    طبق تمرین این فایل میخوام تجربه خودم از میزان جهالتم در مورد تغییر دیگران رو اینجا بنویسم و ردپایی باشه برای خودم برای موقعی که خدا باز به این کامنت هدایتم میکنه تا ببینم چقدر تغیر کردم

    در کل شخصیتم جوریه که کلا از هیچ کس هیچ توقع و انتظاری ندارم و تا جایی هم که حواسم باشه در زندگی و امورات هیچ کس دخالتی نمیکنم جز یک نفر که همسرم باشن

    یکی از موارد ایشون که مدتهای زیادیه که روی اعصابم هست اینستاگرام و میزان استفاده از این برنامه توسط همسرم هست ، و امروز میخوام این ردپا رو برای خودم بذارم تا هر بار بهم یادآوری بشه از چه راههایی که رفتم و چه انرژی هایی که برای تغییر شخص دیگری صرف کردم و هیچ نتیجه ای نداد

    بعد از استفاده از چندین روش مثل زبان خوش ، زبان ناخوش ، زور ، تهدید ، نصیحت کردنهایی مثل : سرتو از زندگی بقیه بکش بیرون ، زندگی مردم به ما ربطی نداره ، انقدر مقایسه نکن و …

    توی آخرین تلاشم و نقشه جدیدم برای منع کردن ایشون از اینستاگرام ، اومدم و خودم اینستاگرام دار شدم که بهش بفهمونم چیز خوبی نیست ، خلاصه که چند ماه گذشت و یه روز به خودم اومدم دیدم کلی از وقتم صرف دیدن چیزای بی ارزش و مسخره بازی و کلی ورودی های سمی میشه که هیچ سودی برای من نداره ، و توی این شرایط هم هر موقع به همسرم میگفتم که اینستاگرام رو بذار کنار دیگه جوابش این شده بود که خودت چرا استفاده میکنی

    و زمان اجرای نقشه فرا رسیده بود ، یه بار که بهم گفت خودتم داری استفاده میکنی و تازه خیلی هم داری حال میکنی ، بهش پیشنهاد دادم که خوب بیا با هم بذاریمش کنار و بعد از چند روز مذاکره قبول کرد ، پس تا الان فقط برای آخرین نقشه ام کلی زمان و انرژی صرف کرده بودم ، و زمانی که با هم این برنامه رو کنار گذاشتیم ،هرچند که هیچ وقت با اینستاگرام ارتباط برقرار نکردم و وابسته نشدم ، ولی باید انرژی زیادی صرف میکردم که نشون بدم کنار گذاشتنش کار سختی بود

    این چهار خط کامنت خلاصه انرژی گذاشتن من در فقط یکسال و فقط برای تغیر یک مورد از ده ها موردی بود که میخواستم توی همسرم تغییر بدم ، و طبق قانون هیچگاه هیچ کدوم از مواردی که من خواستم توی ایشون تغییر بدم به نتیجه نرسید ،

    استاد جان شما بارها و بارها با سند و مدرک در مورد ناتوانی ما در تغیر دیگران صحبت کردید اما کو گوش شنوا ، من اعتراف میکنم که همیشه تلاش کردم همسرم رو تغییر بدم و از زمانی که افتخار شاگردی شما رو دارم ، هر موقع به این بحث برخورد کردم ، چه در دوره دوازده قدم و چه در فایلهای دانلودی ، یه جوری برای خودم توجیه آوردم که نه این فرق میکنه ، همسرم چون روی زندگی من تاثیر مستقیم داره من حتما باید تغیرش بدم ، ولی دریغ از کوچکترین موفقیت در تغیر ایشون ، و با اینکار فقط و فقط به قول شما یه سیاهچاله بزرگ برای دفن انرژی و زمان خودم درست کردم ،

    استاد جان ، واقعا کلمه استاد برای شما کمه ، باید بگم استاد به توان هزار ، چون یه استاد معمولی نمیتونه انقدر به این حجم از مباحث مسلط باشه و انقدر خوب پاشنه آشیل های اکثریت جامعه رو بشناسه و انقدر موشکافانه و با سند و مدرک در موردشون صحبت کنه ، سپاسگذارم استاد عزیزم بابت آموزشهای نابی که در اختیار ما قرار میدید

    از خدا میخوام که کمکم کنه که این پاشنه آشیل اساسی رو از وجود خودم پاک کنم و بیشتر از این انرژی خودمو صرف تغیر دیگران ( حتی یک نفر – حتی نزدیکترین نفر ) نکنم و تنها و تنها روی تغیر خودم کار کنم که همین کار باعث تغیر دنیای پیرامون من میشه

    خدایا شکرت بابت هدایت شدنم به فایل غنی و ارزشمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  8. -
    مجید نازقلیچی گفته:
    مدت عضویت: 499 روز

    با سلام به استاد و دانشجویان همگروه خودم،،یکی از پاشنه های آشیل من که بارهابه خودم گوشزد وباز وسوسه کمک به دیگران از سر دلسوزی و ترحم بعنوان پند و نصیحت هم که شده بسیار انرژی میزارم که دیگران را به زور هم که شده

    متقاعد کنم که من درست میگویم و قبول به تغییر تصمیم خودش بگیرد ،ومسیر منو ادامه بدهد،،و کسیکه یک عمر طور دیگری باور کرده و نتیجه گرفته با یک لحظه قبول کردن و تغییر کردن اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد ،،،و به همان راه قبلی خودش ادامه میدهد ،،خودمن هم با این روش تغییر نکردم و دیگران هم تا به خودشان نیاین و تصمیم جدی نگیرند ،معجزه خاصی رخ نمی‌دهد ،مسیر تغییر افکار مسیر تداوم است مسیر تجربه های جدید مسیر تکامل باوری است و همواره در حال بهتر و بهتر شدن خودش هست ،،ماذبعنوان انسان فقط توانایی تغییر خودمان را داریم و این یک اصل هست، وهرکسی با توجه به افکار خودش در یک مدار خاصی قرار میگیرد و ما توانایی دسترسی فرکانسی به دیگران را نداریم ،،و برای هر کسی فرق میکند ،و دستوری نمی‌توانیم فرکانس دیگران را تغییر بدهیم ،مگر اینکه خودش فرکانس خودش را عوض کند ،وهمدار بخواهد بشود ،جهان هم هدایتش میکند ،مسیر خداوند هدایت دارد و از این طریق کمک میکند ،خداوند به هر بنده اش از طریق الهام و هدایت راه را باز میکند و بهترین راهنمایی را میکند نیاز نیست ما کاری بکنیم ،برای هرکسی راهی باز میشود ،

    قرار نیست ما کاری بکنیم خدا خودش همه چیز برنامه ریزی میکند و بهترین برنامه را میچیند،،پس در برابر قوانین و اصول خداوند سر تعظیم و تسلیم فرود بیارم و این یک برنامه تمرین هست که بارها بارها بگویم که من توانایی تغییر دیگران را ندارم و حتی پیامبر هم نداشت و نخواست کسی را تغییر بدهد

    بارها خداوند هم در قرآن تذکر داد که به اندازه سر سوزنی قدرت تغییر دیگران را نداری و تلاش بیهوده نکن،،بت یک بار شنیدن گفتن و عمل کردن برای هر کسی اتفاق خاصی نمی افتد و یک تداوم پیوسته لازم هست تنها دلیلش هم همین است ،،پس نشانه تغییر همیشگی و پیوسته است و درونی هست و هرکسی تنها خودش دسترسی به افکار خودش دارد و شخصی است ،،،پس وسوسه شیطانی درست کردن دیگران را از سر نپرورانیم چونکه جواب نمی‌دهد مرسی استاد از این فایل اصل جنس ،که برایم پند آموز بود واز جهات مختلف برایم باز شد علت نقص این باور اشتباه را همگی در سلامت کامل زندگی کنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  9. -
    یاسمن زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2411 روز

    به نام خدای هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانو و هم خانواده ای های نازنین،

    خدایا شکرت که من در مدار شنیدن این آگاهی ها قرار گرفتم و ان شالله که بتونم در عمل ازشون استفاده کنم.

    من یک همکار/دوست دارم که همیشه از زمین و زمان شاکیه و داره گله و شکایت میکنه و قشنگ میبینم که چون تو این فرکانسه، مرتب اتفاقات ناخوشایند سراغش میاد. اوایل وقتی گله و شکایت میکرد سعی میکردم با حرفام آرومش کنم و هی بهش امیدواری میدادم، مثلاً نیم ساعت براش حرفای خوب میزدم و می گفتم که باید نیمه ی پر لیوان رو دید و روی زیبایی ها تمرکز کرد و برای داشته ها شکرگزاری کرد و…بعد میدیدم همون موقع تایید میکنه اما بلافاصله دوباره حرف خودشو میزنه و حرفای من انگار آب در هاون کوبیدنه. الان درسم رو گرفتم و وقتی اون گله و شکایت میکنه فقط تاییدش میکنم و موضوع رو عوض می کنم. نتیجه این شد که خدا شرایط رو جوری فراهم کرده که دارم کمتر میبینمش. احساس دوگانه ای نسبت بهش دارم. هم دوست دارم ببینمش و بهش کمک کنم، چون اینجا توی آمریکا یک دختر تنهاست و کسی رو نداره و چند سال پیش مادرش به رحمت خدا رفته و یک بار که داشت این قضیه رو برام تعریف میکرد اشک توی چشماش جمع شده بود و از اون روز واقعاً دلم براش سوخت و دوست دارم کمکش کنم، از طرفی من هم دوست دارم که یک دوستِ دختر فارسی زبان داشته باشم، اما میدونم قانون اینو نمیگه و اگر بخوام زیاد باهاش معاشرت کنم حتماً به خودم آسیب وارد میشه. پس خدا جان این مسئله رو هم میسپارم به خودت که برام ردیفش کنی :) به قول بابام که یک بار توی کارت تبریک تولدم برام نوشته بود: خدایا چنان کن سرانجام کار، که دلخواه یاسی شود روزگار :)

    استاد جان و مریم جان و هم خانواده ای های عزیزم، عاشق همتونم.

    خدا نگهدارتون باشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  10. -
    شیما محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3578 روز

    استاد عزیزم سلام. مریم نازنینم سلام. دوستان هم فرکانسی ام سلام.

    ممنون از همه به خاطر کامنت های عالی و پر از نکته که خیلی درس ها گرفتم و الان در این زمان، روزیم شد که بتونم برای این دو فایل، کامنت بنویسم.

    استاد جانم در اینجا با این صحبت هایتان، من یاد خاطره شروع اشنایی ام با شما افتادم. حدود 10 سال پیش دوست بسیار نازنینم که عضو این سایت هم مدت ها بود، وقتی حال بد من رو از پشت تلفن فهمید (موقعی که در اوج افسردگی بعد از زایمان و در اوج جاهلیت وابستگی، بودم), از طریق ایمیل، یکسری از فایل های رایگان شما رو برای من فرستاد و گفت گوش کن و عمل کن…. بهت قول میدم که زندگیت زیر و رو می شود… من هم گوش کردم و انصافا کلی کیف کردم و به خاطر عدم عزت نفس و اعتماد به نفس از دست رفته ام، برای اینکه تایید بگیرم از همسرم که این ها حالا خوبه یا نه که گوش کنم …؟؟!!! از ایشون پرسیدم و در ابتدا ایشون هم خوششون اومد و بعد از چند فایل کلا استاد رو رد کرد و نظر منفی اش را گفت و من هم خیلی زود تحت تاثیر قرار گرفتم و گذاشتم کنار و به همون زندگی نکبت بار که خودم خلق کرده بودم، ادامه دادم ….. چون من اصلا در مدار دریافت اون اگاهی ها نبودم و کتک خورم خیلی ملس بود و ….. و حدودا یک سال بعد، با پتک از روزگار یا لگد بد از روزگار از جا پا شدم و تسلیم به درگاه پروردگار شدم و ازش حال خوب خواستم ….و دوباره اون دوست نازنینم که همیشه دعا گویش هستم، اومد پیشم و این سری بهم یاد داد که چطور عضو سایت بشم و از محصولاتش بخرم. از خرید کتاب های صوتی استاد شروع کردم و دانلود کردم و رو فلش ریختم و همش فقط گوش میکردم …خلاصه که آغاز تغییر بنیادین شیما بانو این بود و بس ……

    نتیگه : پس من تا نخواستم، به راه راست هدایت نشدم که نشدم ….

    و نتیجه دیگر که این سری، اصلا اصلا اصلا با کسی مشورت نکردم که نکردم که این صوت ها به نظر شما چطور است!!؟؟ مخصوصا همسرم ….

    ایشون تا الان هم میدونند که من دنباله گر استاد هستم، ولی هنوز که هنوزه ترجیح میدم جلوی ایشون فایل گوش نکنم ….

    و جز تعداد بار اندکی، خیلی کوتاه براشون فابل هایی از استاد فرستاده ام…. اما اصلا نه اصرار و نه توضیح زیاد …. چون میدونم که اگر ایشون در مدار تغییر باشند، خودشون مشتاقانه دنبالش میروند، حالا یا از طریق استاد یا هر طریق دیگری …و تا الان این اتفاق نیافتاده …

    و این هم نتیجه بعدی که اصلا به فکر تغییر هیچ کس نیستم که نیستم …خدا رو سپاس

    اما قسمتی از ماجرا این است که من هم مثل خیلی از کامنت های دوستان، مخصوصا مادرها، دنبال تغییر فرزندم بوده ام و بعضی اوقات خیلی کنترل گری دارم… با اینکه میدونم این نتیجه عکس داره و همیشه به خودم گفته ام که تا زمانیکه تو بتونی خوب رو خودت کار کنی و نتیجه ها بگیری، اون موقع برای علی اگر بخواهد و در مدار درستی باشد، میتونی الگوی خوبی باشی و این راه بهترین است…. اما اعتراف میکنم که در این موضوع خیلی خوب عمل نکرده ام و مثلا در زمینه انجام تکالیف علی جان، خیلی گوشزد میکنم …. اما با این فایل و خواندن کامنت ها، درس ها گرفتم و در تلاشم که بهبود گرایی داشته باشم ….

    خدا قوت استاد جانم، مریم بانو جانم

    در پناه خود خودش باشین

    شیما بانو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 879 روز

      به نام الله یکتا

      این گوشزد کردن برای بقیه شده خوراکمون مخصوصا برای بچه مون

      مسواک زدی،دستشویی رفتی،کلاهتو بپوش سرده،اینجا برو،اینجا نرو،غذاتو خوردی،سلام کردی،خداحافظی کردی،در رو بستی و هزاران هزار حرف مسخره که الان که دارم مینویسم حالم بد شد که چقدر بد کردم تا الان،یک نفر فقط یکی از این حرفها رو هر روز به من یاداوری کنه چقدر میتونم بهش پرخاشگری کنم…بخاطر همینه که هر چقدر بچمون رو نصیحت میکنیم و کارهاش رو بهش گوشزد میکنیم اتفاقا برعکس عمل میکنه و اصلا گوش نمیده و به نظرم کاملا حق داره،خدایا شکرت که آگاهم کردی و منو ببخش و منو از هدایت شدگان قرار بده

      الهی آمین

      ممنونم از شما دوست عزیز بابت این کامنت زیبا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: