آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-10 22:21:532024-12-11 22:35:54آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر پیام آور توحید، استاد عزیزم
سلام بر هارون استادم خانم شایسته عزیزم
سلام بر دوستان مدار بهشت
استاد جااااان سپاسگزاری من از شما به خاطر این فایل ارزشمند و بی نهایت موثر، به زبون نمیاد
ممنونم که این اکاهی ها رو اینقدر خالصانه و با عشق، با ما به اشتراک گذاشتید
خداروشکر در مدار دریافت این آگاهی ها بودم… چرا؟؟ چون به خاطر تضادهای اخیرم اماده تغییر بودم… الهی شکر کر و کور و مثل مرده ها نبودم…
استاد قطعاً می دونید و درک می کنید که چقدر این فایل همزمانی داشت با من… چون به تجربه دیدید که وقتی به صدای قلبتون گوش می کنید و فایل ضبط می کنید چقدر همزمانی ها رخ میده
سه شنبه وقتی از مرکز اومدم خونه، یه لحظه قلبم گفت چه خوبه بری زنجان و به مامانت سر بزنی… منم همون موقع بدون تجزیه و تحلیل به همسرم گفتم اگه فردا، مدارس مجازی شد و منم تعطیل شدم، بریم زنجان…. همسرم هم قبول کرد… رفتم خوابیدم و بعد که بیدار شدم، متوجه شدم که چهارشنبه کلا تعطیل شده و حتی مجازی هم نیست… شب همه وسایل ها رو اماده کردم و نصف شب متوجه شدم که این فایل اومده روی سایت… حالا چند ساعت قبلش چه اتفاقی افتاده بود؟؟ برادرم بهم پیام داده بود و درخواست کرده بود که پول بهش قرض بدم مبلغ زیادی نبود… اولش ذهنم گفت بابا این مبلغ که چیزی نیست، بهش بده … اگر هم پس نداد مشکلی پیش نمیاد… ولی قلبم موافق نبود… ریشه یابی کردم … چرا می خواستم بهش کمک کنم؟؟ چون نمی خواستم ناراحت بشه… چون نمی خواستم برچسب بی معرفت بخورم…
خلاصه داشتم مشرک میشدم… خدا کمکم کرد و تونستم ذهنم رو با روحم هماهنگ کنم… با این اگاهی ها که اگه الان این کار رو انجام بدم فرکانسی که دارم می فرستم، افراد اینجوری میاره تو مدارم و من هر بار باید یه جوری رفعش کنم… اجازه میدم حودش مسائل اش رو حل کنه و نقش خدا رو براش بازی نمی کنم…
خلاصه راضی شدم بهش پیام بدم که نمی تونم… ذهنم گفت حداقل یه جوری بگو ناراحت نشه… مثلا بهش بگو ندارم… دروغ!!!!!؟؟؟؟…. اما من نمی خوام به خاطر اینکه اون بهم برچسب نزنه و ناراحت نشه، یا یه روزی شاید به دردم بخوره و هزارتا شرک دیگه دروغ بگم… خلاصه با حال خوب و بدون عذاب وجدان، بهش پیام دادم که داداشی جونم ببخشید من نمی تونم ان شاءالله خدا برات از بهترین راه اوکی کنه…
همش ذهنم می خواست بگه فردا بری، دیگه بهت بی احترامی می کنه… چون داداشم خونه مامانم زندگی می کنه…
خلاصه ایمان بر این ترسها چربید و با حال خوب رفتیم زنجان و نتیجه این شد که احترام بیشتری هم از طرف مامانم و هم زنداداشم و هم داداشم دریافت کردم…
اونجا بودیم که خواهرم که قم زندگی می کنه زنگ زد به مامانم و دعوت کرد روضه…
مامانم چون تازه پاهاش رو جراحی کرده خودش نمی تونه بره… و برگشت به من گفت که تو برو… منم بدون اینکه بخوام از باورهای جدیدم توضیح بدم و مامانم رو قانع کنم و بحث کنم، گفتم نمی تونم برم … و بحثی نشد
به خودم افتخار کردم و خیلی خداروشکر کردم که تونستم به قانون عمل کنم و پا نزارم روی اصول خودم حالا به خاطر اینکه برچسب های منفی دریافت نکنم یا تایید نشم و …
استاد عزیزم این فایل یکی از پیش فرض های ذهنی منه که خیلی جاها حال منو خراب می کنه… مخصوصاً در مورد بچه هام
من از بچگی شنیده بودم که اگه پدر و مادری نماز یا روزه نگیرن، بچه می تونه پول بده و براشون بخره یا خودش جبران کنه اونم فرزند ارشد…
یا شنیده بودم اگه بچه در مسیر نادرستی باشه، پدر و مادر در اخرت عذاب میکشن…
استاد این پیش فرض باعث شده بودم که اولاً خودم سعی کنم ادم درستی باشم که پدر و مادرم دچار عذاب نشن و اینکه فشار بیارم روی بچه هام که اونا در راه مناسبی باشن
یا تو مدرسه خودمو مسئول دانش اموزام می دونستم… اگه خوب یاد نمی گرفتن، انگار من مشکل دارم… عذاب وجدان می گرفتم…
اما به تجربه دیدم که تلاش های من تاثیری روی یادگیری برخی بچه ها نداره
استاد این همه کنترل بچه هام و این همه ناراحتی و سختی، به خاطر این پیش فرض بود… خدای من…
یا شنیده بودم که اگه همسرم کارهای اشتباهی بکنه، منم تو عذابش شریک هستم… و همین باور غلط چه کنترل کردنی رو با خودش به همراه داره… چه عذاب و چه درد و رنجی به همراه خودش داره
استاد من بارها شنیده بودم که شما می گفتید ما عاجزیم در تغییر دیگران… استاد نمی تونستم تعمیمش بدم… خوب درکش نمی کردم… اما با این فایل انگار ریشه رو پیدا کردم
استاد یادم میاد وقتی در مذهب قبل بودم شنیده بودم که اگه حجابم درست نباشه و مردی منو ببینه و از مسیر خارج بشه و کار اشتباهی کنه، نه تنها من مسئول گناهان خودم هستم باید گناهان اون فرد رو هم به دوش بکشم… استاد … استاد… استاد … همین پیش فرض چقدر منو اذیت می کرد و باعث میشد من خودمو سرزنش کنم…
حالا استاد بارها هم این ایه رو خونده بودم که هیچ کس بار گناه یکی دیگه رو به دوش نمی کشه… اما نمی تونستم تعمیم بدم به زندگیم…
استاد جااااانم ممنونم که اینقدر عالی توضیح میدید
پیام این فایل :
من مسئول زندگی خودم هستم… من مسئول حل مسائل زندگیم هستم و اجازه میدم دیگران هم مسئول زندگی خودشون باشن
من نمی خوام مسئولیت اشتباه دیگران رو به عهده بگیرم … من نمی خوام مسئولیت اشتباه بچه هام رو به عهده بگیرم و نمی خوام مسائلشون رو حل کنم… هر برچسبی که می خوان بزنن… من روی اصولم می مونم… و نیاز به تعریف و تایید دیگران ندارم… و خبر خوب اینکه، اینطوری من درگیر نمیشم و از زندگیم لذت می برم…
هماهنطور که غصه خوردن یعقوب و نصیحت های یعقوب به بچه هاش، تاثیری روی بچه هاش نزاشت و اونا تغییر نکردن … فقط خودش رنج کشید و از زندگیش لذت نبرد و کور شد…
یوسف هم که در مدار درستی بود عزیز مصر شد چه یعقوب غصه بخوره، چه نخوره… چه دعا کنه چه نکنه…
من می خوام از زندگیم لذت ببرم و نقش خدا رو تو زندگی دیگران ایفا نکنم… جهان کارشو خوب بلد… همهانطور که با تضاد اذر 99 من آماده دریافت هدایت شدم و هدایت شدم به این سایت… افراد دیگه هم به محض آماده بودن، هدایت میشن به مدار درست
خدایا شکرت
استاد بی نهایت سپاسگزارم ازتون
این فایل دو قسمتی خودش یه دوره بود که میلیاردها تومان ارزش داشت… مررررسی که رایگان در اختیار ما گذاشتین… خدایا کمکم کن جاهل نباشم و همواره به قانون عمل کنم
دوستون دارم بی نهایت زیاد ◉‿◉ (◠‿◕)
به نام الله یکتا
مثال یوسف چقدر به جا و عالی بود مرسی ازتون
در مورد اینکه ما آیه های قرآن رو میخونیم و نمیفهمیم یا نمیتونیم تعمیمش بدیم به زندگی خودمون بخاطر این هست که،من خودم همیشه فکر میکنم این آیه ها برای بقیه هست و برای من نیست،فکر میکنم که من چون توی این سایت هستم و یک سری چیزها رو میدونم که بقیه حتی درکش هم نمیکنن من دیگه اولیاء خدا هستم و ضد ضربه در صورتی که اولیا خدا هم باشی اگر مغرور بشی از همون نقطه که میشه پاشنه آشیلت ضربه میخوری مثل یونس و مثل یوسف و مثل یعقوب
باید بتوانم در هر لحظه تقوا داشته باشم و کنترل ذهن کنم و متکبر نشم و مغرور نشم که من میدونم و بخوام مسائل بقیه رو حتی در ذهن خودم و برای خودم ریشه یابی کنم،به من چه اگر خیلی عُرضه دارم بشینم مسائل خودم رو حل کنم
هر چند که این خودش یک مسیره و باید تکاملش طی بشه،از خدا میخوام که منو از شکرگذاران و تسلیم شدگان و هدایت شدگان قرار بده و از من بگذره و منو ببخشه
مرسی بابت کامنت بی نظیرتون…
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته زیبایم
سلام به همه دوستای توحیدی ام
خداروشکر که این فرصت بهم داده شد تا در فرکانس دریافت این فایل و درک و فهم آن باشم
استاد گاهی،فایل ها رو که گوش میکنم اونقدر دلم برای شما و مریم جانم تنگ میشه که حد نداره، وقتی می گین بچه ها من این کار کردم من اون طور عمل کردم بی نهایت تحسینتون میکنم اونقدر که اشک از چشمانم از شوق نتایجتون سرازیر میشه، استاد شما بی نظیر هستید . دوستون دارم
استاد عزیزم شما بارها و بارها و بارها در اکثر فایل ها و. در اول دوره هاتون تاکید بر این می کنید که هر آگاهی که دارید برای خودتون نگهدارید نیازی نیست که در مورد این مسائل با کسی صحبت کنید چرا که کسی که در مدار دریافت آگاهی ها باشد می بیند و می شنود از طرق مختلف ، همونطور که خودتون از راههای مختلف با برنامه های سایت آشنا شدید.
و حالا در این فایل هم مضمون همینکه ما مسول زندگی خودمون هستیم و نباید در کار خدا دخالت کنیم و بگذاریم افراد خودشون مسیر رشدشان طی کنند، با دلسوزی بی جا واقعا نمیشه کسی به مسیر آورد
استاد تقریبا دو ماه میشه که فردی که واقعا برام عزیز و محترم مسئله ی براش پیش اومد و با من در میون گذاشت و منم با هدف اینکه من واقعا نمی تونم به گفته استادم به ایشون کمک کنم ،…ولی چیزی که منو ترغیب کرد که بازم دست به این کار بزنم این بود که درسته ایشون شاید به گفته های من عمل نکنه ولی من بزار بگم اونوقت تصمیم با خودشه ، صحبت های من در مورد دوره ی خاص و.. نبود ولیمیخاستم طبق اطلاعاتی که از قانون دارم کمکش کنم و برام هم مهم نیست که عمل میکنه یا نه
با این بهونه که من فقط بهش میگم چون خودش ازم کمک خواسته، چون خودش می دونه باید به قوانین عمل کنه تا نتایح خوبی بگیره
شروع کردم به اینکه کمکش کنم، و واقعا هماوایل برام اصلا مهم نبود که نتیجه ی میگیره یا نه،
آیا عمل میکنه یا نه ، شاید الانم برام مهم نباشه
و ادامه دادم… اوایل حرفهاش روی من تاثیری نداشت چون من با جدیت روی قانون کار میکردم و همینطور فکر میکردم دیگه من فولاد آب دیده شدم و این فردهیچ تاثیری بر رفتار و افکار من نداره
رفته رفته دیدم نتایج خوبی داره میگیره و خوشحال میشدم از اینکه حالش خوبه …
ولی روند تکامل خودم یادم رفته بود که من تاتی تاتی کردم تا به اینجا رسیدم
و من میخاستم چون این مسیر تا به اینجا اومدم براش کوتاه کنم و اون حاشیه رفتن های خودم براش حذف کردم که نتایجش بزرگتر و بهتر بشه
ولی متوجه شدم نتایجی که میگیره موقتی هست چرا
چون سریع داره ، برمیگرده به مسیر قبلی
چون اون خواسته در وجودش نیست که انرژی بده بهش ،
منی که فک میکردم هیچ تاثیری از این فرد نمیگیرم…
دیدم کم کم از تمریناتم دور میشم
از فایلهایی که هر روز بالای 4 ساعت گوش میکردم خبری نیست و خیلی کم شده
تمرینات با جدیت نیست
و از همه بدتر دارم حرفای اونو تکرار میکنم
دارم وارد فرکانس داغون اون میشم
دیدم نه حرفهای استاد در جلسه تکمیلی دوره احساس لیاقت در آخر فایل یکی یکی داره برام اتفاق می افته
و نشانه دیگر اینکه این دو فایل ارزشمند روی سایت اومد
سریع اون حس کمک دادن و …. گذاشتم کنار
تا الانم نباید قدم از قدم برمیداشتم
باید اجازه میدادم اون فرد خودش به مسیر مد نظر خودش هدایت میشد نه اینکه چون من کمی پیشرفت کردم دستش بگیرم بگم بیا بیا میانبر نشونت بدم ،گاهی همون مسیر طولانیه و سنگلاخ هست که باعث قدرت انسان میشه باعث میشه درست راه رفتن و استوار گام برداشتن یاد بگیره
من نباید تو کار خدا دخالت میکردم با اینکه اون شخص برام خیلی ارزشمند بود
امروز فهمیدم که نه من محتاج کمک دیگری هستم و نه کسی محتاج کمک از من هست
من با تمرکز روی زندگی یه نفر دیگه خودم از مسیرم که با جدیت کار میکردم کمی دور شدم
این فایل های ارزشمند تلنگری بود برای من که برگردم به اصل اجرای قانون و رها کنم آدمها رو هر چند که برام مهم و دوست داشتنی باشند ، اجازه بدم خودشون مسیرشان پیدا کنند شاید من با دخالت های بی جای خودم اونها رو از مسیر درستشون هم بیرون ببرم.
خدایا ازت سپاسگزارم یکبار دیگر دست منو گرفتی و بهم گوشزد کردی که فقط روی خودم تمرکز داشته باشم و فقط روی افکار و باورها و قانون جهان هستی کار کنم.
و از همه مهمتر بتونم در هر شرایطی ذهنم کنترل کنم چرا که من مسؤل زندگی خودم هستم من خالق زندگی خودم هستم .
و هر کسی فقط میتونه به خودش کمک کنه فقط به خودش .
الهی شکرت
سلام و درود به استاد عالی و دوستان عالی
اگر واقعا به نصیحتهایی که در طول زندگی ام شدم بگم کدوم را وچه موقع در زندگی ام استفاده کردم میتوانم تقریبا بگم هیچ کدوم هر کدام هم حتی از مادر و پدرم مجبور بودم گوش کنم با حرص تمام انجام میدادم والان بخواهم فکر کنم که یک نصیحت که واقعا اطرافیان بهم کردند و با جان و دل پذیرفته باشم هیچ نصیحتی یادم نمیاد و بیشتر به کشفیات خودم ایمان داشتم و آنچه خودم بهش میرسیدم و الان اینو متوجه شدم چقدر نصیحت ما به دیگران کار مزخرف و بیهوده ای هست کاش متوجه بشیم و دیگر دستور و نصیحت نکنیم موقعیت هرکسی فرق میکند و تا خودش نفهمه و نخواهد بفهمه حتی خودت رو به آب و آتش بزنی هیچ فایده ای ندارد و انسان دوست داره آنچه که خودش کشف میکند به اون عمل کند
حتی من از آموزهای استاد یا قبل از استاد آموزهای استاد دیگر را به خواهرنم یا اطرافیان بر اساس اینکه میگفت در این اوضاع چیکار کنم و من بهش میگفتم با خیلی خوشحالی قبول میکرد ولی مدتی بعد دوباره با همان حال میومد و انگار نه انگار که چقدر وقت و انرژی گذاشتم و روز از نو و یه چیز جالبتر بعضی میرفتند مشاوره و عین حرفهای من و بهشون میزد با یه ذوقی میگفتند مشاوره اینو گفت خیلی راه حل درست داد من که میومندم اینکه خودم چند بار بهت گفته بودم و انگار من و تحسین و تشویق میکرد ولی کر و کور بودند در مقابل صحبتهای من و نصیحتهای من حتی در کسانی که خودشان درخواست دادند
بیشتر متوجه میشم نصیحت هیچ فایده ای ندارد در هیچ شرایطی حتی اگر در شرایط درست باشه و از نزدیکان باشه باید خودش بره راهش و پیدا کند و هزینه پرداخت کند و عمل کند قانون پرداخت بها را انجام دهد و جلو بره تکاملی و اگر ایمان درست باشد که خدایی که راه را جلو من قرار داد و من و هدایت کرد اونو هم هدایت میکند فقط لازم دارد احساسی عمل نکنیم و فقط به کار کردن روی خودمون باشیم استاد شما که هزاران بار گفتید و میگید کاش ما گوش شنوا داشته باشیم
در پناه خداوند یکتا شاد و پیروز و تندرست و سعادتمند باشید
خداوند توحیدت را بر قلبمان جاری نما
به نام خدای قدرتمندم
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
استاد من توی این سالها که با شما هستم یکم برای کامنت نوشتن تنبلم ولی توی این موضوع که پاشنه آشیلمه انگار نمیتونم ننویسم ؛
هزاران بار تو زمینه های مختلف زور زدم اطرافیانم رو تغییر بدم و بهشون بگم راهتون غلطه ، ولی واقعا فقط وقت و انرژیمو الکی هدر دادم ؛
استاد من یه برادر دارم که 42 سالشه ، پدر و مادرم اینقدر از سن کم به ایشون ترحم بیجا کردن و تا همین الان هم دارن ادامه میدن ، که متاسفانه ایشون تو سن 42 سالگی از پس ساده ترین کارهای شخصیش هم بر نمیاد ، شاید باور نکنید ولی حتی نمیتونه شب تنها خودش تو خونه بخوابه ، حتی طی روز اگه تو خونه تنها باشه درهای خونه رو از ترس قفل میکنه ، تو کارهای خیلی خیلی ساده هم متاسفانه ناتوانه ؛
با اینکه ایشون لیسانس عمران داره ولی توی این سن هنوز بیکاره و هزینه هاش رو پدرم میده ؛
ولی در عوض من و برادر کوچیکترم و البته برادر بزرگترم ، ما هر سه تا از سن کم خودمون سعی کردیم رو پای خودمون باشیم و به پدر و مادر متکی نباشیم ، خداروشکر ما 3 تا براحتی از پس زندگیمون بر میایم ولی اون برادرمون الان قدم از قدم نمیتونه برداره و این دلسوزی بیجا باعث فلج شدن زندگیش شده ؛
از طرف دیگه یه برادرزاده دارم که اینقدر مستقل و قشنگ تربیت شده که از سن خیلی کم ( زیر 10 سال ) برای خونه شون خرید میکرد ، بعد آشپزی بهش یاد دادن ، بعد انجام کارهای خونه و این آدم اینقدر مستقل و قوی بار اومد که الان براحتی تو سن 18،19 سالگی و با اشتیاق برای درس خوندن خودش مهاجرت کرده تهران و توی دانشگاه عالی داره درس میخونه ، بدونه اینکه احساس ترس یا دلتنگی و اینچیزا داشته باشه ؛ واقعا دو مدل انسان متفاوت فقط به دلیل اینکه یکیشون قوی بار اومده و دیگری بشدت تحت دلسوزی بیجای پدر و مادر بوده ؛
استادجان خدا خیرت بده بابت این اگاهی ها و فایلها ، همیشه میگم خدایا صد هزار بار شکرت که تو لطف داشتی که کمکم کردی که توی جهل و نااگاهی از دنیا نرم ؛
هزار هزار هزار باررررر شکرت خدای من که واقعا خدایی کردی در حق ما ؛
سلام به استاد عزیزم.
سلام به عشق و عزیز دل استادم.
سلام به دوستان واقعی عزیزم.
استاد میخوام یه نتیجه بگم از استاپ کردن تلااااش برای تغییر دیگران.
پسرم 11 سالشه و کلاس پنجمه.
از کلاس اول تا الان همش به زووور ازش میخواستم درس بخونه و مشق بنویسه.
و اونهم مقاومت میکرد و اخرش هم به بحث و گریه اش ختم میشد.
و پدرش هم که میدید من مدام دارم به پسرم تذکر میدم،وارد عمل میشد و اونهم شروع به غر زدن سر پسرم میکرد.
خلاصه،چند روز قبل از اینکه شما این فایل رو بگذارید من دست تسلیمم رو بردم بالا….و از خدا طلب هدایت کردم.
و خدا همخیلی قشنگ باهام صحبت کرد.
و بعدش هم فایل شما شد اب رو اتیش برای من.
خلاصه از اون روز تا الان اصلا به پسرم نمیگم مشق داری یا امتحان داری.
نه اینکه ظاهری فیلم بازی کنما.
از ته قلبم ارومم.
بلاخره قانون،قانونِ فرکانسهاست.
نمیشه قانون رو دور زد.
نمیشه وقتی میبینی بچت مشقش ننوشته،هیچی نگی ولی تو قلبت باهاش جنگ کنی و خود خوری کنی.
خلاصه پذیرفتمکه بچه ام خودش میفهمه که مشق داره،خودش یادشه.و نیازی به یاداوری من نیست.
و الان نتیجه چی شد؟
نتیجه این شد که دیگه حتی خودش صبح برای رفتن به مدرسه بیدار میشه!
زود تر از من!
خودش منو بیدار میکنه.
شب قبل خواب ساعت میذاره بالا سرش.
تازه به فاصله ربع ساعت ربع ساعت.
مبادا خواب بمونه.
خودش اماده میشه و برنامه کلاسیش رو میذاره توی کیفش.
در صورتیکه قبلا باید خودمو میکشتم تا از خواب بیدار شه.
باید لباساش رو میدادم دستش و برنامه کلاسیش هم میذاشتم تو کیفش.و خواب الود میرفت مدرسه.
دیروز تصمیم گرفتیم امروز یه مسافرت کوتاه داشته باشیم تا روز جمعه.
خلاصه پسرمگفت مامان یادت باشه دفتر مشقم هم بذاری!!!
و من مبهوت این قانون و فرکانس.
چی شد اخه که این بچه فکر دفتر مشقش هم هست که بیاره.
البته برام مهم نیست که بنویسه یا ننویسه.
مهم اینه که برای اوووولین بار تو دوران تحصیلش موقع رفتن مسافرت میگه دفتر مشقمم بیار.
یه چیز دیگه!!!
چند روز پیش مشقاش رو ننوشته بود و بهمگفت مامان صبح قبل مدرسه زود بیدار میشمو مینویسم.
خلاصه پسرم ساعت 6 و ربع صبح بیدار شده بود.
مشقش رو نوشته بود.
و از دفتر مشقش و ساعت دیواری هم فیلم گرفته بود تا نشونم بده.
خدا بهم ثابت کرد که بچت خودش میتونه از پس خودش بر بیاد.
نمیخواد خودتو برای چیزای بی ارزش نابود کنی.
الان واقعا سعی میکنم از وجود پسرم لذت ببرم.
سعی میکنم خدا رو توی نفس کشیدنش ببینم.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی منو میبوسه.
سعی میکنم خدا رو حس کنم وقتی منو (مادر)صدا میکنه.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی برادر کوچکترش رو میبوسه و بهش محبت میکنه.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی با برادر کوچکش از بازی توی کوچه برمیگردن و میبینم پیراهنش رو از تن خودش دراورده کرده تن برادر کوچکترش و میگه داداشم سردش بود،لباسم رو بهش دادم.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی میبینه من تنها نشستم تو اتاق، و میگه مامان چرا تنها نشستی؟بیا توی هال.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتیکه پسرم صبح زود بیدار میشه و پاهای برادرش رو قلقلک میکنه تا اونم بیدار شه.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتیکه صبح قبل از اینکه از اتاق خواب بیام بیرون،صدای بچه ها رو میشنوم که اروم اروم دارن باهم حرف میزنن و زودتر از من و پدرشون بیدار شدن.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی که میگه مامان 30 هزار تومن پول دارم.به نظرت بدم ابمیوه بخرم یا بدم انگشتی؟(انگشتی یه چیزیه مثل انگشتهای دستکش، که بچه ها موقع بازی با گوشی میکشن رو انگشتاشون تا انگشتشون عرق نکنه).
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی صدای پاش رو میشنوم که از پله ها میاد بالا و خدا رو شکر میکنم که پسرم سالم از مدرسه برگشته خونه.
و ان شاالله این سعیم ادامه دار باشه…
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت رب العالمین یا رب العالمین یا رحمن خدایا عاشقتم
سلام خدمت استاد عزیزم سلام خدمت مریم شایسته عزیزم سلام خدمت تمام دوستانم در سایت عباش منش
استاد عزیزم خیلی این فایلتون رو دوست داشتم یکی از دلایل مهمش اینه که بعضی چیز هایی که از مذهب توی دلمه به اندازه تمام عمرم هیچ کجا نمیگم نگفتم و نخواهم گفت ولی اینجا فقط امروز میتونم بنویسم
از بچگی ام چیزی که یادمه من حدودا 7یا 8 سالم بود که انقلاب شد و من کلاس دوم دبستان بودم مدرسه ما مختلط بود پسر ها با دختر ها با هم در یه کلاس درس میخوندیم ولی بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب مدرسه مون جدا شد و به زور مقنعه سرمون کردند من همیشه توی اون دوران مدرسه یا بعد از اون خیلی دوست داشتم وقتی میرم بیرون آزادی داشته باشم و حجاب نداشته باشم
این از یک طرف از طرف دیگه ام. در مدارس به مرور کم کم با مسائل به قول خودشون مذهبی یه مشت خرافات را توی گوش ما کردند و من به شدت احساس گناه میگرفتم یادمه وقتی در دوران دبستان و راهنمایی بودم از بس که به ما گفته بودن. اگر یه تار موتون بیرون باشه میبرن تون جهنم تو آتیش. من هم خیلی میترسیدم یادمه آنقدر روسری رو سفت به سرم میبستم بعضی وقتها تو خونه ام روسری سرم میکردم و یادمه یک شب وقتی اومدم بخوابم با روسری خوابم برد صبح بیدار شدم تازه اونوقت متوجه شدم با روسری خوابیدم
دیگه به حجاب عادت کرده بودم و یه جور احساس گناه و توام با ترس داشتم بعدها که بزرگ شدم انگار یه جور عقده در دلم شده بود یاد دوران نوجوانی و جوانی ام که میوفتادم همیشه به خودم میگفتم اون روزها جه موهای بلند صاف و لختی داشتم و دوست داشتم وقتی میرم بیرون لذت موهام و ببرم ولی هیچ وقت در اون دوران تجربه اش نکردم
البته اینو بگم که من خانواده ام مذهبی نبودند و ممنوعیتی نداشتم ولی از دوران مدرسه این توی من مونده بود از بس که معلم هامون ناظم و مدیر مدرسه ما رو میترسوندن
و دیگه اینکه ما دختر ها رو نسبت به جنس مخالفمون میترسوندن
و یه جاهایی هم خودشون باعث میشدند که بچه ها دروغ بگن مثلا یه بار یادمه دوستهای من بعد از امتحان میخواستند قرار بزارند برند سینما همه اش داشتند فکر میکردند چه دروغی به ناظم بگن تا اجازه بده بعد من گفتم بابا بیاین من به مادرم میگم بیاد تعهد بده شما ها برین سینما چون خدارو شکر من با مادرم دوست بودم و همیشه همه چی رو راستشو بهش میگفتم اگر هم اجازه نمیداد نمیرفتم
اون روز هم نمیخواستم با دوستام برم میخواستم برم خونه خلاصه رفتیم خونه مادرم و آوردیم تعهد داد تا اجازه دادند دوسه تا از دوستام برن سینما
استاد در مورد وضو نماز مسجد نماز جماعت و این چیز ها که شما گفتید من هم خیلی موارد هست که بگم ولی کامنتم طولانی میشه
استاد عزیزم خیلی دوستت دارم
ایه ای از سوره بقره برامون توضیح دادید که گفته شده
هیچ اجباری در دین نیست
ولی ما سالهاست برعکس این بزرگ شدیم و الان من 54سالمه ولی خیلی دوست داشتم دوران نوجواتی و جوانی ام رو جور دیگه ای زندگی میکردم آزادی داشتم
که نشد
ولی خدارو شکر الان ایران اینطوری نیست من خیلی بیرون میبینم خانم ها میتونند بدون حجاب باشند فقط موقع رانندگی چه راننده باشی یا مسافر باشی باید حجاب داشته باشی چون دوربین ها ثبت میشه و جریمه میشی
دیگه هم به اون شدت قبل همه یه بلند گو دستشون نیست که به قول خودشون امر به معروف و نهی از منکر کنند
من با حجاب مخالف نیستم ولی آزادی را دوست دارم
استاد خیلی دوستت دارم که گفتی هر کسی مسئول رفتار خودشه و کسی حق نداره با زور کسی را اجبار به کاری کنه
من هم همیشه سعی کردم در مورد فرزندانم مسئولیت کارها و رفتارشون رو به عهده خودشون گذاشتم و بهشون هم گفتم
و چون اون گذشته ام خودم تجربه کردم هیچ وقت در هیچ زمینه ای اجبار به فرزندانم نکردم در مورد انتخاب رشته دبیرستانشون دانشگاهشون سربازی شون ،،،، اگر نظرم پرسیدند گفتم، ولی در نهایت خودشون هر تصمیمی گرفتند و خدارو شکر پاش وایسادند
الان یکی از پسرهام بعد از سربازیش پیش پدرش کار میکنه و بر اساس کارش مثل کارمندهای اونجا حقوق میگیره که البته به نظر من خیلی بیشتر از یه کارمند کار میکنه و پدرش هم اندازه کارمندش به پسرم حقوق میده اگر کار بیشتر یا پروژه ای جلو ببره و خلاقیتی داشته باشه پورسانتش بر اساس کارش دستمزد میگیره
و یه موضوع دیگه که اینجا استاد عنوان کردید و من هم دوست دارم در موردش بگم اینکه هر کسی مسئول اعمال و رفتار خودشه
که درست همیشه خلاف اینو ما شنیده بودیم و این صد در صد باور من شده بود
ما این جوری شنیده بودیم که اگر کسی کار خوبی میکرد میگفتند خدا پدر و مادرش و بیامرزه یا اگر کار بدی میکرد پدر و مادرش را نفرین میکردند
من اون روزها اگر مشکلی تو زندگیم برخورد میکردم تو دلم به خودم میگفتم حتما من دارم تاوان بدی های پدر مادرم رو پس میدهم
و واقعا این باورم شده بود و به مرور که بزرگتر شدم متوجه شدم گفتم این چه باور اشتباهیه رفته توی مغز من و به خصوص با آموزهایی که در این سایت دیدم دیگه رفته توی خونم و ذهنم که مسئول صد درصد هر آنچه در زندگیم بوده و هست خودم می باشم نه هیچ فرد دیگه ای
استاد در مور. نماز که پدر و مادری که به رحمت خدا رفته میگویند نمازش و بخونید
اینم خیلی برای من عقیده کاملا اشتباهی بود یادمه پدرم که به رحمت خدا رفت من هم چنین چیزی رو شنیدم که به ما گفتند،،،،
همون موقع گفتم مگه وقتی نماز میخونیم با خدا صحبت نمیکنیم حالا یعنی چی یه نفر که از دنیا رفته ما بیایم بابت اون روزهایی که میخواسته با خداوند ارتباط برقرا کنه راز و نیاز کنه مثلا الان نماز بخونیم برای اون وقتها که با خدا صحبت نکرده جبران کنیم
این یعنی چی واقعا چه استدلالی میتونه براش باشه واقعا حماقت تا کجا
واقعا اینا کاملا بر خلاف آنچه در قرآن اومده. می باشد
خدایا ما را به راه راست هدایت کن
خدایا ازت ممنونم که من و هدایتم کردی که فقط دنبال تغییر خودم باشم خدایا ممنونم که هدایتم کردی دنبال تغییر هیچ کسی حتی فرزندانم و حتی همسرم نباشم چون متوجه شدم من فقط میتوانم خودم را تغییر دهم و در مورد تغییر دیگران کاملا ناتوانم
خدایا من دوست دارم بنده خوبت باشم دوست دارم تقوی واقعی داشته باشم خدایا هدایتم کن
خدایا من میخواخم از ایمان آورندگان واقعی تو باشم خدایا من دوست دارم از تسلیم شدگان واقعی تو باشم
خدایا من دوست دارم اینجا فریاد بزنم که من میخواهم عمل کنم من دوست دارم به آنچه درسته و پروردگارم گفته خودم عمل کنم نه فقط یه سری آگاهی داشته باشم و شنیده باشم و بگم چه حرفهای خوبیه
خدایا هدایتم کن که ایمان واقعی داشته باشم و عمل کنم
خدایا من برای خودم و برای استاد عزیزم و مریم جان و تمام بچه های سایت دعا میکنم
اهدنا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم والضالین
سلام استاد خوبم ممنونم بابت این فایل پرگرانبهاتون وقتی گوشش میدم ودرموردش فکرمیکنم اشک خوشحالی چشمهام روپرمیکنه اینقدرتواین فایل قشنگ قانون اینکه مسیول وتمرکزت فقط وفقط روی خودت باشه بقیه بخودشونمربوط میشه بااموزشهای قبلتون اینومتوجه شدم اماگه گاهی دوباره این اشتباه رومیکنم وبازاحساس میکنم بایداطرافیانم رومتوجه اشتباهشون کنم وراهنمایی کنم وازاین حرفهاامااین فایلتون چنان واردمولکولهای بدنم شدکه دوست دارم بازبارهاگوشش بدم تاسیراب بشم از این اگاهی انگاراولین باره این حرفهارومیشنوم.
جالبیش اینجاست که وقتی به اطرافم نگاه کردم دیدم یه عمویی دارم که دوتاپسرداره باوجوداینکه این پسرهاشوبعداز6تادخترباهزاران دعابدست اوردبعدازاینکه بزرگ شدن کاری به کارشون نداشت اینکه کجامیرن کجامیان تانصف شب بیرون بودن بی تفاوت بودوخونه مانزدیک خونشون بودبابام حرص میخوردکه ازدست برادرش که چرااینطور بیتفاوت هست نسبت به پسرهاش وهیچی بهشون نمیگه تااینکه دوتاشون معتادشدن ولی بازهم براش مهم نبودیه بارندیدم بهشون گیربده یاچیزی بهشون بگه اماازلحاظ پولی هیچی بهشون نمیدادهروقت میگفتن میگفت برین کارکنیدمگه پول خودتون پیشم هست چنان بی تفاوت بودکه اگرخبر مرگشون رومیاوردن بازهم تغییری در اوضاع روحیش ایجادنمیشدخلاصه بعدازسالیان سال پسرهاش هم خیلی پدرشون روموردانتقادقرارمیدادن وازاین بی تفاوتیش شکایت میکردن اماتنهاواکنش عموم سکوت وسکوت بودبعدازسالهاخودپسرهاش بدون اینکه کسی مجبورشون کنه اعتیادروترککردن وسرکاررفتن وحاضرنیستن به اون شرایط قبلیشون برگردن واقعااینجارفتارعموم تحسین میکنم بااینکه از قانون اطلاعی نداره اماباصبروحوصله اش گذاشت بچه هاش خودشون راه درست روپیداکنندتادیگه گمش نکنند اگر اون مدام میزد توسرشون وگیرمیدادشایداین اتفاقات برای انهانمیافتاددرواقع بارفتارهایش کاری کردکه بچه هاش به تضادبرسن ازجمله بی پولی بی اعتباری بی ارزشی وباپیداکردن راه درست تضادهاشون روبرای همیشه حل کردن مسیله زندگیشون رو برای من بااین فایل شما میتوانم رفتارعمویم ونتایج بدست اومده رو الگوقراربدم که من مسیول اشتباهات دیگران حتی بچه خودم نیستم تنهاکاری که بایدکنم اینکه صبر.سکوت.گیرندم.طعنه نزنم.درکل ارامش خودم روحفظ کنم اون طرف من اگرمیخوادراه درست روبه راحتی میتونه پیداکنه ونیازی به سرزنش ونصیحت وناراختی ودلسوزی من نداره.
تادیروز خیلی اصرارمیکردم که دخترم درسش روبخونه اماازامروز تصمیم گرفتم تنها راه درست از اشتباه روبهش بگم تاخودش با اشتباهش مواج بشه وتجربه کنه واگر نیازداشت خودش ازمن راهنمایی وکمک میخواد
خداروشکربخاطراین آگاهی نابی که بدست اوردم خدایاااااااااشکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ
چشمها او را نمیبینند؛ ولی او همه چشمها را میبیند؛ و او بخشنده (انواع نعمتها، و با خبر از دقایق موجودات،) و آگاه (از همه) چیز است
أنعام – 103
هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّـهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
او کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز [= شش دوران] آفرید؛ سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبیر جهان پرداخت)؛ آنچه را در زمین فرو میرود میداند، و آنچه را از آن خارج میشود و آنچه از آسمان نازل میگردد و آنچه به آسمان بالا میرود؛ و هر جا باشید او با شما است، و خداوند نسبت به آنچه انجام میدهید بیناست!
حدید – 4
وَ لِلَّـهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ
مشرق و مغرب، از آن خداست! و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست! خداوند بینیاز و داناست!
بقره – 115
هر جا باشید او با شماست
آخر شب این فایل رو دیدم،کامنت نوشتم و خوابیدم.حداقل 3 بار بیدار شدم و کل شب هم در حال خواب و بیداری بودم.
او به اندازه ای به نزدیک است که فاصله ای نیست.درکش به اندازه ایمان ماست.وقتی او را قادر مطلق ،عالم مطلق و همه کاره ببینی ،همان برایت میشود.
هیچ چیزی نیست جز ایمان ما به خالق،به اندازه ایمان ما او کارها را برای ما انجام میدهد.
دقیقا بازخورد ایمان ما همان زندگی ماست ،خودمان هستیم.
ما فاصله ای با خدا نداریم ،این فاصله را خودمان با ذهن خودمان انداخته ایم، اگر خدا را نزدیک ببینیم او همه وجود ما را فرا میگیرد.
جالب بود تو خواب که بیدا میشدم موبایلم بغل دستم روی شارژ بود هم روشن میشد .
و صبح هم که بیدار شدم که با خودم گفتم اذان قبلا گفته اند ،تا وضو بگیرم صدای اذان رو شنیدم.
دیشب شب عجیبی بود و انگار خود خدا با من صحبت میکرد.
حالت بین ترس و درک حقیقت!!!
الله اعلم
میبایست مینوشتم و اینجا در این صفحه آدرسش شد.
سپاسگزارم
به نام خداوند بخشاینده مهربان
سلام و صلوات به روح خدایی هممون.
تو قسمت اول اکثر کامنتها رو خوندم و این خیلی جالب بود که همه ما ، این ویژگی رو داریم که برای بقیه خدایی کنیم من برای مادرم خدایی میکنم ،مادرم برای برادرم و برادرم برای خانمش! و خانمش برای ….. و این قضیه مثل یک زنجیر ادامه داره !
و خیلی خوبه که همه ما تاثیر مثبتی ازین خدایی کردن ندیدیم و همین باعث شد بفهمیم راهو غلط میریم !
خداوند همواره مارو هدایت میکنه حالا یکی زودتر هدایتو دریافت میکنه و یکی حسابی چک و لگد میخوره و بعد میفهمه کارش اشتباه بوده.
همه ما در این سایت ،هدایت شده هستیم چون وجودمون رو برای دریافت الهامات الهی خالص کردیم و بعد از یکی دوبار تضاد ،متوجه شدیم راه رو غلط رفتیم.
اما افرادی هستند که در اطرافمون،سالیان سال به همین منوال زندگی کردن وبا وجود چک و لگد ها اما هنوز متوجه نشدند راهشون غلطه و این شیوه جواب نمیده !
برای همین مورد خدارو شکر میکنم که حداقل درکی به دست آوردیم و بعد از سخت شدن مسیر ، به فکر بیوفتیم و ببینیم کجای کارو اشتباه رفتیم .
قسمت دوم:
من در یکی از شهرای استان خراسان متولد شدم و خب خراسان و قم در ایران جز مذهبی ترین استانهاهستن و باورهای به شدت مذهبی نادرستی جز باورهای بنیادین اکثریت مردمان شده
منم از بچگی با باورهای نادرستی مواجه شدم به شدت خرافات که حس بدی داشتن و انگار وجودم با این باورها هماهنگ نبود و نمیخاستمشون چون بهم اضطراب میدادن .
وقتی بچه بودم مامانم به زور میبردم جلسه قرآن تو مسجد روستا ولی به بهانه دستشویی یا آب خوردن فرار میکردم و میرفتم با دوستام بازی میکردم و شب که مادرم میومد خونه یکی دوساعت سرکوب و سرزنشم میکرد! گاهی نمیشد از مسجد فرار کنم و مامانم اصرار میکرد حداقل نصفه صفحه قرآن توی اون جمع بخونم ، وقتی نوبتم میشد میگفتم نمیخونم نفر بعدی بخونه!هرچقدر اصرار میکردن نمیخوندم.
به زور منه 8 و9 ساله رو چادر سرم میکردن و از خدا میترسوندن با تعریف وحشتناک از جهنم که الان بدون روسری هستی خدا از موهات آویزونت میکنه و …!
نمیدونم چه اصراری داشتن ی بچه که کل وجودش فقط بازی و سرگرمی رو میشناسه با این چیزا بترسونن چقدر بی درک و بی فکر بودن الان که یادم میاد بغض میکنم چون برچسب دختر بد بودن بهم زده بود و این حرف چقدر روحیه کودکانه منو تخریب کرده بود .
حس میکردم دوسم نداره چون طبق چیزی که میخواد رفتار نمیکنم و ازطرفیم هیچوقت بخاطر تایید گرفتن از مادرم کاری رو انجام ندادم( اوووه البته یادم میاد صبح زود بیدارم میکرد نماز بخونم و چون چاره ای نداشتم تا بیدار نمیشدم ول نمیکرد ،بدون وضو میرفتم سراغ نماز که همش الکی بود و سر سجده اول میخابیدم هههههه) همیشه به شیوه خودم بودم من ی دختر خیلی شاد و پرانرژی که از صبح تا شب درحال بازی و سرگرمی بودم ولی مادرم طبق عقاید مذهبیش دلش میخاست منو ببره جلسه قرآن و روضه و شب احیا و تو این امامزاده و مسجد و…..(فکر میکنم بخاطر حرف مردم اینقدر فشار میاورده چون خودش یه آدم قرآن خون و مذهبی که مدام همه رو امر و نهی میکنه هستش) .
با یادآوری این خاطرات بغضم ترکید و فکر میکنم دلیل خشمی که همیشه تو ذهنم نسبت به مادرم دارم بخاطر همینه که هنوز نتونستم حلش کنم هنوز نبخشیدمش و پرونده این موضوع برام بازه!
موعظه و پند و نصیحتای مذهبی مادرم از بچگی تا مدتهای زیادی ادامه داشت تا وقتی که کمی بزرگتر شدم چندباری منطقی بهش توضیح دادم دلم میخواد طبق چیزی که حالمو خوب میکنه و خودم درک کردم عمل کنم من آدم بدی نیستم لطفا اینقدر در مقابلم جبهه نگیر اما شروع کرد بهم احساس گناه دادن ! و منطقش اینه من دلم برات میسوزه ! دلم نمیخاد بری جهنم! اون دنیا بهم نگی نگفتیا! خندم میگیره این حرفو میزنه چون باور داره پدر و مادر مسئول بچه ها هستند و هرطوری شده حتی با زور باید بچه رو مذهبیش کنن و گرنه خداوند اون دنیا مجازاتشون میکنه !!!! ودر واقع همین گیردادنم بخاطر خودشونه چون ترس دارن از مجازات خدا.
بخاطر تفاوت دیدگاهها جهان مارو ازهم جدا کرد و چندین سال دور از خانواده بودم شهرهای مختلف کار کردم تجربه های زیادی بدست آوردم تهران رفتم شمال رفتم و…. اما دوسه سالی میشه که بخاطر یسری مسائل کنار مادرم هستم و سال اول موعظه و نصیحتاش زیاد بود اما الان از نظر مذهبی چیز خاصی نمیگه گهگداری یکی دو دقیقه میخاد احساس گناه بده اما میبینه هیچ واکنشی ندارم ادامه نمیده و اینهم بخاطر خودمه چون تصمیم گرفتم جایگاه مادرمو تو ذهنم بیارم پایین چون متوجه شدم دلیل اینهمه گیرای بنی اسرائیلی مادرم بخاطر ذهنمه که مادرمو بت کردم و به حرفاش به شدت واکنش نشون میدادم .
اجبار وزور مادرم نسبت به مسائل حاشیه ای دینی( که خودش فکر میکنه اگه اینجوری باشه مادر خوبیه طبق همون باورای مذهبی)باعث بهم خوردن رابطه ما شده و هیچوقت احساس صمیمیت با مادرم نمیکنم چون هرحرفی که میزنم به این دلیل گوش میده که فوری بعدش نصیحت کنه یا ضایع کنه و…..خب منم ترجیح میدم حرفای مهمم رو بهش نگم چون زاویه دیدش خیلی مذهبیه و احساس گناه دادن توی خونشه…….
بارها شده به شرایط زندگی خانوادگیش نگاه کردم تا بتونم درکش کنم اما این میزان از سلطه گری و احساس گناه دادنهای بیخود برام قابل درک نبوده …نه تنها با من بلکه با تمام کسانیکه در ارتباطه همینه ….
یادمه استاد میگفت کسی رو تو خانوادش داره که مدام همه رو نصیحت میکنه ولی زندگی خود اون فرد اصلا جالب نیست و به حرفای خودش عمل نمیکنه منو یاد مادرو مینداخت.
من تو این مورد تصمیم گرفتم بی تفاوت باشم …
اما وقتی تو رفتار خودم دقیق شدم فهمیدم ای داد بیداد ! منم چیزایی از مادرم الگو گرفتم ! اینهمه سال زندگی در کنارش، شخصیت تقریبا سلطه گری ازم ساخته که دوست دارم تو مسائلی حالا مذهبی نه ولی چیزای دیگه ، نظرمو تحمیل کنم و در واقع برای بقیه خدایی کنم! با همون دیدگاهها که ببین تو رفیقمی خواهرمی تو همکارمی یا پارتنرمی دوستت دارم و نمیخام برات بد پیش بیاد!
خیلی وقته این ضعف خودمو میدونم و سعی میکنم وقت و زمانم رو برای خودم بذارم ، چون تو زندگیم تجربه کردم مادری که اینهمه دوسم داره ولی با پند و نصیحتای مداومش چه بلایی سر رابطه و احساسم نسبت به خودش آورده حالا من الگو نگیرم و رفتار مادرمو تکرار نکنم. چرا که نتیجه ای جز بهم خوردن رابطه و دوری نداره.
والبته وقتی نصیحتی به کسی میکنم و اون نمیشنوه و عمل نمیکنه احساس خودم بد میشه و میگم ببین حرفام بی اهمیته و به احساس لیاقتم لطمه میزنه.
خیلی سعی میکنم خودمو در جایگاه طرف مقابل بذارم با این حرفهایی که بهش میزنم چه احساسی بهش دست میده ؟ اگه حس خوبی نیست پس حرفی نزنم مگه من چیکاره ام؟
و یا طبق تجربیات خودم موضوعو ببینم و بیاد بیارم.
تو مسائل مختلف مخصوصا دینی خیلی افرادی هستن که خودشون رو مسئول جامعه میدونن و امر به معروف و نهی از منکر رو تبلیغ میکنن ولی حس بدی در فرد مقابل بوجود میارن .
و خودمم بارها مخاطب پند و نصیحتای این افراد بودم که حس بدی بهم دادن و اتفاقا نه تنها پند نگرفتم بلکه دلم خاسته مخالفش عمل کنم!
مثل قضیه حجاب که خیلی فشار زیادی میارن اما خب ما هیچوقت ندیدیم کسی متحول بشه !
سال 1401 که تهران بودم بخاطر زاپ کوچیک روی شلوار جینم ،بردنم پلیس امنیت اخلاقی که بگن اقا این نیم سانت زانوت که البته دیده ام نمیشد نخ نخی بود تو رو به جهنم میبره،نکن نپوش ! آیا من پند گرفتم؟ خیر
و هزاران نفر مثل من بودن که هیچکدوم پند نگرفتن چون موضوع حاشیه ای بود و این نحوه امر به معروف غلط بود و دیدگاه اکثریت جامعه رو به حکومت خراب کرده.
از سال 401 تا الان اگه فقط تو قضیه حجاب بررسی کنیم متوجه میشیم چقدر افرادی که مذهبیون بهشون میگن بدحجاب یا بی حجاب ، بیشتر شده چون به زور میخان انسانهارو ببرن بهشتی که خودشون ساختن.
الهی شکرت که این درک رو پبدا کردم نباید به کسی دیدگاهم رو تحمیل کنم هرکسی یکبار حق زندگی داره و حق داره هرجور دلش میخاد زندگی کنه حتی اگر راهش از نظر من خیلی بد باشه !!
هرکسی رو تو قبر خودش میذارن و هرکسی مسئول اعمال خودشه و این از کمبود لیاقت منه که فکر میکنم اگر کسی از نزدیکانم در راه غلط هست یا بوده من مسئولم !
بارها شنیدم که میگن برای اموات قران بخون فاتحه بخون تا خدا گناهانشون رو ببخشه! این مورد خیلی رو مخمه
آقا جان کدوم گناه؟ مگه من از زندگی مادربزرگم که وقتی 2سالم بوده فوت شده خبر داشتم که حالا بیام مدام صلوات و فاتحه و قرآن بخونم که خدا گناهانشو ببخشه و حالا اگرم خبرم داشتم اصلا به من چه !
چیزی که تومنطقه ما خیلی باور عمومیه فکر میکنن تمام اموات گناهکارن و ما باید براشون خیر و خیرات کنیم قرآن بخونیم فاتحه بخونیم تا خدا بهشون رحم کنه یا کار خیر کنیم که مردم بگن خدا امواتت رو بیامرزه!
وقتی که پدرم فوت کرده بود مادرم و خواهرام به مدت یکسال نماز برای پدرم میخوندن به نیت نمازهای قضای پدرم !!!!!!!!
و مادرم یکماه برای پدرم روزه گرفت!!!!!!!
و یادمه مادرم 30 بار یکی از سوره های قرآن رو خونده بود و میگفت بذارن تو کفنش تا ثوابش به پدرم برسه !!!!!!!
این موارد برای همه خیلی آشناعه و ما خودمون رو مسئول اموات و گذشتگان و حتی زنده ها میدونیم
ما در مقابل همه خودمون رو مسئول میدونیم و یک احساس گناه خیلی مرموزی تو وجودمون هست که جز باورای بنیادینه بخاطر همین اینکارارو میکنیم .
استاد عزیزم خیلی ممنون که آیات قرآن رو آوردید تا باورهای خیلی قدرتمندی بسازیم .
خیلی ممنونم که باعث شدید دوباره این باگ بزرگ که تقریبااااا همگی بهشون مبتلا هستیم رو کندوکاو کنیم و بفهمیم دلیل خیلی از نرسیدن ها و نشدنهای زندگی شاید یه سرش به این باگ بزرگ و همون احساس گناه مرموزی ربط داره که تو لایه های مخفی ذهنمون داریم.
تشکر فراوان از شما و تیم خوبتون.
خدانگهدار در پناه حق تعالی.
بسم الله الرحمن الرحیم
از استاد عباسمنش بسیار سپاسگزارم برای قرار دادن این فایل هدیه ای ارزشمند و چقدر آگاهی های این فایل مارا به بهترین شکل به مسیر موفقیت و خوشبختی هدایت میکند.
چقدر خوب است که استاد عباسمنش خودش به صورت کامل به مطالبی که آموزش میدهد عمل میکند و زمانی که استاد عباسمنش تصمیم گرفت آقا میکاییل را به ایران بفرستد سریع این کار را انجام داد و این در حالی است که استاد عباسمنش اینقدر ثروت فراوان دارد که میتوانست آقا میکاییل را تا آخر عمر ( هرجور که میخواهد خرج کند)ساپورت کند،اما استاد عباسمنش در عملی شجاعانه تک فرزند خود را به ایران فرستاد و ما و آقا میکاییل اگر که ردپای استاد عباسمنش در زندگانی را دنبال کنیم و به این آموزش های هدیه عمل کنیم،ما و آقا میکاییل هم میتوانیم به راحتی به نتیجه های استاد عباسمنش در زندگی برسیم.
ولی آن شخص که هم کلاسی استاد عباسمنش در هنرستان بود به خاطر اینکه مدام از طرف پدرش حمایت میشد آخر سر به جنون مبتلا گردید و نتوانست حتی یک زندگی معمولی داشته باشد ولی استاد عباسمنش که مدام توسط پدرش سرکوب میشد و مورد تمسخر قرار میگرفت اکنون یکی از رجال سرشناس قرن 21است.
خود من در دوستانم دیده ام که اکثر کسانی که مدام از طرف پدر و مادر مورد حمایت بودند عاقبت به خودکشی وجنون رسیدند.
مثالهایی از زندگی خود یا دیگرانی که می شناسید را در موارد زیر بنویسید:
الف) مواردی که سعی داشتید زندگی دیگران را تغییر دهید، برای این کار زمان، انرژی و هزینه کردید. در نهایت از این کار چه ضربه هایی خوردید؟
در جوانی پس از اتمام دوره ای هنرستان پسر همسایه ما که سن اش از من بیشتر بود وپدرش کارمند بانک بود و خانواده را در رفاه مالی گذاشته بود به مصرف کراک روی آورده بود و من مدام برای نجات او با او صحبت میکردم و حتی یک ماه باهم به باشگاه بدنسازی رفتیم و من برای اینکه اورا نجات دهم به پدر و مادر او گفتم که فرزندتان معتاد به کراک شده است و برای نجات او کاری انجام دهید و نتیجه ای تلاش من نه تنها باعث ترک فرزند همسایه از مواد نشد بلکه با دوستش در مکانی در خارج شهر من را کتک زدن و مورد آزار و اذیت قرار دادن که چرا به خانواده من گفته ای که من معتاد شده ام وتو آبروی من را برده ای واز این حرف ها.
ب) مواردی که تصمیم گرفتید به جای تقلای بیهوده برای تغییر دیگران، این انرژی و تمرکز سازنده را صرف بهبود زندگی خود کنید. بنویسید این نگرش متفاوت، چه نتایجی را وارد زندگی شما کرد؟
من مدت زیادی است که با پسر خاله ام که ده سال از من بزرگتر است رابطه ای دوستی داریم و همیشه روزی چند ساعتی با هم بودیم و او مدام از دیگر اعضای فامیل غیبت میکرد و او مدام از غصه ها و گرانی و غیبت کردن از دیگران و… صحبت میکرد و من در عملی شجاعانه مدتی جواب تلفن اورا ندادم و نه تنها الان کلی احساسم به زندگی خوب شده است،بلکه کلی وقتم آزاد شده است و به کارهایم میرسم وانرژی ام مثبت شده است.
ج) درسهایی که از آگاهی های این دو قسمت یاد گرفتید را ذکر کنید. این درسها منجر به اخذ چه تصمیماتی برای شما شد؟
درس هایی که من از این دو قسمت گرفتم این است که سایت استاد عباسمنش و آموزش های استاد عباسمنش بهترین شکل خداشناسی و توحید است و در تمام مساجد و سایت های دیگر مدام از شخصی یا اشخاصی صحبت میشود و تبلیغ شخصی میشود ولی در سایت عباسمنش بیشتر از هر مکانی ذکر خدا گفته میشود و آموزش ها بر پایه ای توحید قرار دارد و انرژی مثبت این سایت بر زندگانی من تاثیر به سزایی گذاشته است.
و اینکه اگر در زندگی داریم سختی میکشیم دلیلش این نیست که خدا با ما قهر کرده است بلکه ما با کانون توجه خود از فرکانس خداوند دور شده ایم و کافی است که در مدار خداوند قرار بگیریم تا نعمت و برکت را دریافت کنیم
و بهترین مطلب آموزشی جلسه دوم این بود که نخواهیم دیگران تغییر دهیم و مجبور کنیم مثله ما فکر کنند که نتیجه برعکس میگیرم استاد عباسمنش به طرز خیلی جامع و کامل و واضح و روشن و عالی در جلسه ای هشتم از قانون آفرینش توضیح میدهد که با هر چیز که مبارزه کنیم آن را گسترش میدهیم و مثال مبارزه ای امریکا با تروریسم را زدند که باعث گسترش بیشتر آن شد و مثال آمار جرم و جنایت زیاد را در مشهد وقم را زدند که به علت سختگیری آستانه قدس رضوی در خراسان رضوی بیشترین فساد در مشهد رخ میدهد.
خدانگهدار.