در این فایل استاد عباس منش با توضیح ویژگی های شخصیت خوشبین و بدبین، مفاهیم زیر را مفصلا توضیح می دهد:
- ارتباط خوشبینی و احاطه شدن با نعمت های پادار، از دیدگاه قانون؛
- ارتباط بدبینی و احاطه شدن با ناخواسته ها، از دیدگاه قانون؛
- تعریف شاکر و ارتباط آن با خوشبینی؛
- تعریف کافر و ارتباط آن با بدبینی؛
- مفهوم تقوا و قدرت آن در تبدیل “بدبینی” به “خوشبینی”
- بدبینی چگونه ایجاد می شود و با چه منطق هایی می توان مانع شیوع آن در افکار و ذهنیت خود شد؛
- چه جنسی از کنترل ذهن سبب می شود تا فرکانس غالب ما به سمت خوشبینی گرایش پیدا کند و طبق قانون، جریان ورود نعمت ها به زندگی مان را جاری نگه دارد؛
آگاهی های این فایل به ما کمک می کند تا:
اول از همه، به درک درستی از مفهوم خوشبینی و مفهوم بدبینی برسیم بدون اینکه در این باره دچار سوء برداشت شویم؛
همچنین به ما کمک می کند تا بخش های بدبین در شخصیت خود را بشناسیم و با پرورش ویژگی خوشبینی در یک فرایند تکاملی، آن نقاط را بهبود دهیم.
آگاهی های این فایل را بشنوید. در مفاهیم آن تعقل کنید سپس در بخش نظرات این فایل بنویسید:
الف) با توجه به آگاهی های این فایل، دلایلی را لیست کنید که تغییر از بدبینی به خوشبینی را برای تجربه زندگی بهتر، ضروری می داند؟
این لیست، منطق های لازم برای تغییر نگاه از بدبینی به خوشبینی را، در دست ذهن شما قرار می دهد و اهرم رنج و لذت قوی ای برای ایجاد این تغییر، می سازد.
ب) چه راهکارهایی از آگاهی های این فایل آموخته اید که قصد دارید با اجرای آنها، ویژگی خوشبینی را در ذهنیت خود تقویت کنید؟ برای این منظور، چه قدم هایی – هرچند کوچک – را می توانید در برنامه روزانه خود بگنجانید؟
یادمان باشد که تغییر و بهبود شخصیت، یک شبه ایجاد نمی شود. بلکه یک فرایند است که باید با تعهد و قدم به قدم برداشته شود. قدم های کوچکی که به صورت مستمر بر می داریم، نه تنها این تغییر عمده را ایجاد می کند بلکه مسیر این تغییر را نیز بسیار لذت بخش می کند.
منتظر خواندن پاسخ های تأثیرگذارتان هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟365MB70 دقیقه
- فایل صوتی چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟68MB70 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 27 آذر رو با عشق مینویسم
نشانه هارو جدی بگیر قدم به قدم بهت میگم چیکار کنی
تا قدم برنداری نمیتونم کمکت کنم
میدونم تکاملی هست و تو داری تلاشتو میکنی
اما سریعتر عمل کن تا ببینی که چقدر نتیجه عالی میشه
امروز صبح که بیدار شدم ، تمیرین ستاره قطبیم رو نوشتم و نمازمو خوندم و برگایی که از دیروز مونده بود و برداشتم و تا ظهر خشک کردم و همه رو گذاشتم لای کتابا
قیمت نقاشیامو دوباره تغییر دادم
چرا؟؟؟
چون که داشتم به فایل استاد تو دوره 12 قدم در قدم دوم گوش میدادم
فهمیدم که من قیمتامو بردم بالا ،اما کیفیت کارم پایینه
از طرفی هم تازه شروع کردم به تکامل در مورد فروش نقاشیام
و باید از قیمت مناسب شروع کنم
و با توجه به قوی شدن باورهام و دیدن نشونه ها
و بالا ببرم کیفیت کارم رو و قیمت رو افزایش بدم
نه اینکه قیمت رو افزایش بدم و نه کیفیت کارم خیلی بالاست و نه باورامو قوی کردم
خودم نشستم و نقاشیامو روبروم گذاشتم
به خودم گفتم بشین و صادقانه جواب بده
تو اگر خودت بخوای با این کیفیت ،پول میدی به نقاشیات ؟؟؟؟
وقتی به نقاشیام نگاه کردم دیدم بعضیاشونو سر سری کار کردم
و جوابم نه بود
و گفتم پس قیمتشونو کمتر میکنی
و وقتی کیفیتت رو بالا بردی و با حوصله کار کردی همه کاراتو
و روی باورات کار کردی ،خود به خود مشتری خودش میاد
چقدر جالبه که من با هر بار گوش دادن به فایلا یه چیز جدید یاد میگیرم و با اینکه دقیق نمیرم بنویسم ،اما تو رد پاهام مینویسم و عمل میکنم و نتیجه شو مینویسم
و دوباره قیمت کارامو که تغییر دادم از 100 شروع شد تا 290
و درک کردم که وقتی تازه شروع کردم به فروش نقاشی قیمتشو نباید بیشتر بذارم و اینکه خودم به کارام نگاه کردم دیدم کیفیت بعضی کارام در اندازه مبلغی که نوشتم نبود و قیمتشونو کم کردم
بعد از ظهر قرار بود با مادرم بریم بوستان آب و آتش برای فروش گل سرای مادرم و انارا و نقاشیام
ساعت 3 که کارام تموم شد
مدام میخواستم اقدامی رو که باید به صورت عملی انجام میدادم رو انجام بدم
اما نمیشد
و وقتی حاضر شدیم که بریم پارک آب و آتش ، از خدا دوباره خواستم که نشونه بده
هنوز نتونسته بودم به صورت عملی اجرایی کنم و قطع کنم شاخ و برگ های اضافه ام رو
گفتم خدایا کمکم کن ، یه نشونه ای بده که دیگه آخرین نشونه باشه و من سریع بدون فکر اقدام کنم
رفتم اینستاگرام
مطمئن بودم نشونه میده
همین که صفحه اکسپلور رو باز کردم
5 تا نشونه بود
مرحله به مرحله
وای خدای من مگه میشه این همه چیدمان دقیق
اول صفحه نوشته بود
تو آمادگیشو نداری ؟!
و چهره بروسلی بود که داشت صحبت میکرد
باز کردم گوش بدم
میگفت تو آمادگیشو نداری !
طرف مقابلش گفت میدونم
گفت مثل سایر آدم ها ،تو هم میخوای مسیری رو پیدا کنی که به موفقیت ختم بشه
اما هرگز حاضر نیستی که چیزی رو بابت اون از دست بدی !!
در این مسیر شکست رو بپذیری
باید یاد بگیری که جانفشانی کنی ، تا از اون رها بشی
پس وقتی که فردا از راه برسه ، تو باید از دست ذهن جاه طلبت رها شده باشی و هنر جان فداکاری رو یاد گرفته باشی
وقتی شنیدم حرفاشو ،انگار خدا داشت واضح بهم میگفت ،طیه تو گفتی میخوای تسلیمم باشی و منو در قلبت بیشتر داشته باشی ،خب الان باید قلبتو خالی کنی از هرچیزی که مانع از بودنم میشه
و وابستگی و شرک میشه
اگر منو میخوای باید از یه سری چیزا بگذری
و بعد متوجه شدم که بهم گفت
فردا باید رها بشی دیگه باید انجامش بدی
اینو که خوندم یه خونه پایین تر
نوشته بود صبح بگو بهش
دقیقا پایینش دوباره نوشته بود صبح حتما بگو
وای چقدر این روزا عجیب و واضح دارم هدایت میشم
خدا قشنگ داشت با من صحبت میکرد
من با این نشونه ،امروز اقدام نکردم و چشم گفتم و گفتم فردا با کمک تو صبح که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم ان شاء الله اقدام میکنم
فایلایی که نوشته بود صبح بگو بهش و صبح حتما بگو ،استاد عباس منش داشت میگفت
خدایا من اجازه میدم ،من محیا هستم تا من رو به مسیر سالم ، مسیر درست ،مسیر راست ، پر از نعمت و ثروت و برکت هدایت کنی ،بسم الله
من آماده ام دست منو بگیر ،منو ببر امروز و هر روز و هر لحظه و هر ساعت من دستمو میدم ، تو دست تو ،ببر منو اونجایی که باید ببری
ببینم اون چیزی رو که باید ببینم که به من کمک میکنه ، بشنوم آنچه را که باید بشنوم که به من کمک میکنه
من خودم رو در آغوش تو رها کردم
انرژی این جملات رو درک میکنی ؟
حالا حساب کن این هر روز تکرار بشه ، صبح که از خواب بلند میشی و میخوای از خونه بزنی بیرون
بگی خدایا من آماده ام
من اجازه میدم ، دست من تو دست توعه
تو سکان رو بگیر ،فرمون دست توعه ،منو ببر به مسیر راست ، منو ببر به مسیر درست ،منو ببر به مسیر عشق ، برکت ، زیبایی ،ثروت ،نعمت
منو ببر ،به من بگو ،با من صحبت کن از طریق بی نهایت دستانت
این جملات چقدر قدرتمنده چقدر خوبه برای تکرار کردن
بعد اومدم پایین تر نوشته بود رو فایل تصویری استاد ، انقدر توجه نکن
دیدم پایینش نوشته خدا رو ببین
5 تا نشونه پشت سرهم
و کاملا به ترتیب درک و فهم برای من
اولش گفت تو امروز آماده نیستی
فردا انجامش بده ،ذهنت رو کنترل کن
و در دو فایل گفت صبح حتما انجامش بده
و بعد گفت الان توجه نکن ،انقدر توجه نکن
و بعد گفت خدارو ببین
مگه داریم از این نشانه واضح تر
خدا واضح داشت به من میگفت چیکار کنم
میگفت که توجه نکن و با خیال راحت بخواب و فردا خدارو ببین و دیگه انجامش بده
وقتی اینارو شنیدم گفتم فردا صد در صد قدم آخر رو برمیدارم
و حاضر شدیم و رفتیم پل طبیعت و پارک آب و آتش
با اسنپ رفتیم
از وقتی آقای نارنجی ثانی گفتن میتونی از پول انفاق برای خودت خرج کنی
مثلا وقتایی که میخوایم راه دور بریم و وسایلامون زیاده رفتنی پول 10 درصدی که تو قلک میذاریم با مادرم ، از اون ده درصد برمیداریم و پول اسنپ رو میدیم و میریم برای فروش
بهم گفته بودن قرآن بخون
قرآن بخون
قرآن بخون
چند روزی بود نشد بخونم اما هر جا نشونه دیدم که آیه ای شنیدم رفتم و سوره شو پیدا کردم و چند تا آیه خوندم
اما باید تمرکزمم بذارم روی خوندن و فکر کردن به آیات قرآن
وقتی رسیدیم وسایلامونو پهن کردیم مثل دفه های قبل
من مدام میگفتم مامان جلوی دوربین نشین
میبینن
من یکم رفتم از روی پل نگاه کردم اتوبان رو و برگشتم دیدم یه گل سر از مادرم گرفتن
هی یه حسی بهم میگفت چرا نگران دوربینی ، چرا به اصل توجه نمیکنی که میتونه دوربین رو کاری کنه که نبینن شما اینجا نشستین
اما نتونستم کنترل کنم خودمو و نگهبان اومد و گفت برین سمت مترو کنار مسجد خرمشهر وایستین که نزدیک موزه دفاع مقدسه
ما وسایلامونو جمع کردیم و از همون پل بزرگی که رو بروی پل طبیعت هست رد شدیم
هوا شدیدا سرد بود و من دستام یخ زده بود اما همه اش خندم میگرفت
یهویی به مامانم گفتم وای مامان عاشق این هم پا شدنای توام
من بهت گفتم بیا دوباره بریم پارک آب و آتش سمت جشنواره انارش با اینکه میدونستی احتمال داره نذارن ولی با من اومدی تا بفروشیم کارامونو
و فقط تو سکوت پیاده روی سمت پارک نزدیک خرمشهر میخندیدم
ومامانمم میخندید
خیلی حالمون خوب بود
با اینکه هوا به شدت سرد بود و دستام یخ زده بود
اما میخندیدم
وقتی رفتیم و نشستیم همون جایی که پارسال من دستفروشی رو از اونجا شروع کردم ،یعنی کنار مسجد خرمشهر که یه سری تابلو هست و روبه روش یه ساختمون نیمه کاره هست
موقع اذان مغرب بود
مادرم گفت اول تو میری نماز بخونی یا من
من تو افکارم گفتم بذار اول مامان بره و زود برگرده ،اگه اول تو بری مامان دوم بره ،دیر میاد و میره میگرده سمت مسجدو
این افکار رو داشتم و گفتم تو اول برو
مادرم رفت و من وایسادم
آدما میرفتن و جمعیت زیادی میرفت سمت مترو و من داشتم فکر میکردم
با خودم میگفتم چرا نمیخرن؟ صد در صد باورای محدودی داری که نمیخرن
فکر کن ببین چیه
و یهویی گفتم بذار صدای خودمو که باورای قوی رو ضبط کردم گوش بدم ، همین که که گوش دادم و داشتم میخندیدم و کیف میکردم
یه خانم وایساد و ازم انار خرید 50 تمن
خیلی خوشحال بودم
گفتم ببین طیبه ،همین که شروع کردی به فایلایی که با نوشته هاش باور قوی ساخته بودی ،و ضبط کردی با صدای خودت ،گوش دادی ببین چه زود نشونه اش اومد
تو داشتی تصور میکردی و کیف میکردی که خدا مشتری شد برات
یادمه استاد عباس منش میگفت وقتی رو باوراتون کار میکنین از همون لحظه نشونه هاش رو میبینین
این برای امروز من کافی بود که پیام خدا رو دریافت کنم که طیبه ،تو دوباره روی باورات کار نکردی و دو هفته ای میشه دیگه گوش ندادی صدای خودت رو
و باید در کنار صحبت های فایل های استاد عباس منش ، صد در صد هر روز حداقل دو سه تا فایل که با صدای خودت ضبط کردی گوش بدی
و تکرار کنی همه این اصل ها رو
وقتی گوش دادم داشتم به آدما نگاه میکردم و انقدر سردم بود که جمع شده بودم و نشسته بودم رو صندلی
سه نفر پسر اومدن و گفتم بازار باشه آبجی و منم دستامو جلو صورتم گرفته بودم و گفتم ممنونم و لبخند زدم و رفتن
یکم بعد دوباره شنیدم یه پسری گفت ان شاء الله همه رو میفروشی و رفتن منم باز خندیدم و تشکر کردم
همینجور وایساده بودم یادم اومد مادرم یه فلاکس چای آورده
سریع بطری شیشه ایمو برداشتم و پر کردم
انقدر دستام گرم شد که کیف میکردم
خیلی حس خوبی داشتم
و گوش میدادم به صدای خودم
بعد چند دقیقه دیدم همون پسرا برگشتن و وایسادن گفتن کارتخوان داری
گفتم بله
گفتن کارت خوانتو بده
من شک کردم اولش بد بین شدم
با خودم گفتم اگه کارتخوانمو ببرن چی
و نجوای ذهنم میگفت کارتخوانو نده بهشون
اونجا بود که این فایل جدید به خاطرم اومد و گفتم طیبه چی داری میگی
اومدن خرید کنن ،دوست دارن خودشون کارت بکشن
بعد دیدم پسر شروع کرد به گفتن اینکه ،آبجی ببخشید میپرسم ،این گداهایی که تو مترو وسیله میفروشن ،با یه باندی میان تو مترو؟؟؟
من خندیدم گفتم گدا؟؟؟؟
تو مترو مگه گدا داریم
همه فروشنده ان
گفت آره گدایی هم میکنن ما دلمون براشون سوخت و کمک کردیم ،بقیه مسافرا میگفتن کمک نکنید اینا باندن
میان گدایی
منم خندیدم و گفتم نمیدونم اولین باره میشنوم اینجوری نیست
بعد ازمپرسید همه رو خودتون درست کردین ،گفتم بله و باور نکرد گفت دروغ میگی
انگار بد بین بود نسب به فروشنده ها
کارتخوانم که دست همراهاش بودن سه نفر بودن
و اونم داشت صحبت میکرد
یهویی به زبونش اومد امروزو بفروش دیگه برو خونه و هیچ وقت نیا دست فروشی اینجوری به خودت سختی نده تو این سرما یخ زدی
تا این وقت شب نمون
برو خونه
من داشتم به حرفاش میخندیدم تو دلم
و شالمو دور دهنم محکم کرده بودم و بطری شیشه ای مو دستم گرفته بودم که سرما رو بیشتر حس نکنم
و میخندیدم از درون
گفتم نه اومدم بفروشم ،
بعد میرم
وقتی کارت کشیدن 50 هزار تمن و خودشم 20 داد
نگرفتم گفتم اول هرچی میخواین بردارین بعد پول بدین گفت حالا باشه دوستم کارت بکشه برمیداریم
همین که کارت کشید گفتم بردارین دیدم رفتن سریع یه گوشواره برداشتم ببرم بهشون بدم ، نگرفتن
گفتن کمک کردیم
اولش ناراحت شدم
گفتم من که گدایی نکردم
چرا نگرفتن
و رفتن
وقتی رفتن گفتم ببین نیتشون خیر بود چرا بد بین بودی و فکر کردی کارتخوانتو میدزدن ، سعی کن به گفته های استاد از این به بعد عمل کنی و تکاملی خوش بین باشی
اینم بذار جزء تمرینات روزانه ات طیبه
میدونم که میتونی
به حرفاش فکر کردم
یهویی مثل یه زنگ تو گوشم زد که طیبه از طرف خدا بود
داشت بهت میگفت مسیر من این همه سختی نداره ها
تو سرما وایمیسی و باورات محدوده و مشتری نداری ،همه از کم کاری خودت هست
ببین بهت گفتم برو خونه
یعنی برو خونه و بشین کار کن روی باورهات
و وقتی باور میسازی و تکرار میکنی ،در کنارش نقاشی بکش و برو و بفروش
قدم بردار تا قدم بعدی رو بهت بگم
وقتی بیشتر فکر کردم ، انگار حرفاش برای من یه تضاد بزرگ بود که ناراحت شدم از حرفش
یه لحظه پارسالم اومد جلو چشمم که اولین بار تو این مکان پفیلا و جاکلیدی میفروختم
با خودم گفتم چیکار داری میکنی طیبه
اگر رو باورات کار نکنی همینجا درجا میزنیا
تو باید مدارت رو تغییر بدی با گوش دادن هر روزه به صدای خودت که ضبط کردی
و شروع کنی به دفت بنویسی دوره 12 قدم رو و دوباره باورهای قوی بسازی و ضبط کنی
درسته امروز اومدی
اما باید به ایده هایی که روی برگ باید انجام بدی ،عمل کنی و سریع ببری بفروشی
از این به بعدم باید روی باورات با دقت کار کنی
اینارو که گفتم فایل استاد رو گوش دادم و تازه از بین حرفاش شنیدم که میگفت رو باوراتون که کار میکنین یه ذره بهتر میشه بعد رو کیفیت کارتون بیشتر کار کنید و محصولاتتونو خوب کار کنین و باوراتونم کار کنین ،برین یه پله بالاتر و بعد برین جاهای ثروت مند ،یه پله بالاتر
اینارو که شنیدم گفتم دیگه بسته طیبه
از امشب باید دیگه تعهد بدی هر روز به فایلایی که با صدای خودت ضبط کردی گوش بدی
و به یاد آوردم روزایی رو که گوش میدادم و اتفاقات بی نهایت عالی برام رخ میداد
و تو اون مکان تعهد دادم به خودم تا فقط و فقط روی باورهام کار کنم
حتی استاد اشاره کرد که کار فیزیکی نیست که کارارو انجام میده ،کار ذهنیه
و من متعهد تر شدم
و باز هم به یادآوردم که چند روز پیش پسر عموم خودش اومد و گفت میخوام ازات خرید کنم
درصورتی که قبلا بهشون التماس میکردم ازم خرید کنن ولی هیچی نمیخریدن و من مفت هدیه میدادم
چقدر همه چی تغییر کرده
پس میشه
با تکرار باورها میشه فقط باید تعهد بدم و دیگه هیچ وقت قطع نکنم این تکرار رو
ومدام سعیمو بکنم در همه جنبه ها کار کنم
وقتی فکر میکردم به مادرم زنگ زدم و گفتم چرا نیومدی بیا بریم خونه
اومد و من خواستم برم نماز بخونم ، درای مسجدو بسته بودن و برگشتم و با مادرم رفتیم مترو
وقتی برگشتیم خونه،رفتم نون گرفتم و برگشتم بی نهایت هوای زیبایی بود
وقتی رسیدم خونه رد پاهامو مینوشتم که متوجه شدم نمازمو نخوندم
رفتم وضو گرفتم و اومدم نمازمو بخونم وقتی تموم شد به سجده رفتم و همون شعری که جمعه شب ،از تیلویزیون ،برنامه پانتولیگ ،محمد رضا گلزار خوند و نشونه خدا بود برای من یادم اومد و از اینترنت گذاشتم و گوش دادم اون قسمتشو
فقط گریه کردم
عین ابر بهاری اشک سرازیر میشد هیچی نمیفهمیدم فقط شعر رو که میخوند گریه میکردم و میگفتم کمکم کن تا شجاعت پیدا کنم و به راحتی قطع کنم شاخ و برگ های اضافه ام رو
و رها کنم و از خواسته ام به طور کامل بگذرم
و وقتی گفت
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
فقط گریه میکردم و میگفتم دیگه نمیخوامش
تو رو میخوام
تو برای من همه چیز بشو
کمکم کن هرآنچه که سبب شده مانع باشه به اتصال بین من و تو رها بشم
میگفتم و گریه میکردم
قشنگ حس عجز و ناتوانی و هیچ بودنم رو حس میکردم
فقط گریه میکردم و گریه و گریه
و فقط ربّ من میگفتم و تکرار میکردم
تا اینکه یاد حرفی افتادم فکر کنم از الهی قمشه ای بود
میگفت وقتی تو اسم خدا رو میبری
اول خدا اسمتو گفته که تونستی تو اسمشو صدا بزنی
و حرف استاد یادم اومد که میگفت
وقتی اجازه میدی هدایتت کنه ، جوری زندگیت رو تغییر میده که هیچ ربطی به قبل نداری
اینا یادم میومد و گریه میکردم
وقتی یک ربعی گریه کردم
آروم شدم و خیلی حالم خوب بود
و بعد امروز یه نشانه ای هم دریافت کرده بودم
تو اینستاگرام دوباره فایل میدیدم که دیدم نوشته
ملا صدرا با تمام وجود این کلید راز را درک کرده بود
خداوند بی نهایت است لامکان و بی زمان
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده
و به قدر ایمان تو کارگشا میشود
خداوند به همان اندازه که به او باور داری ،پاسخت را میدهد
و این داشت به من میگفت که سریع اقدام کن و دیگه تعهد بده که هر روز روی باورات کار کنی و تکرار کنی
این کلیدشه
کلید رو در دستت بگیر و پیش برو که راه نشونت داده میشه به راحتی
و من امروز تعهد دادم که هر روز به خودم یادآور بشم و تکرار کنم
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم
برای تک تک شما و استاد عزیزم و مریم جان شایسته عزیز و همکاران این سایت پر از آگاهی بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سارا جانم سلام
وای خدای من اشک تو چشمام جمع شد
دوره 12 قدم هر روز داره منو شگفت زده میکنه ،به خصوص تجسم
من الان از حموم اومدم ،و نشستم و گوشیمو برداشتم تا بیام سایت انگار منتظر بودم یه پاسخی از دوستان بهم بیاد و بخونمش
وقتی اومدم دیدم دایره آبی کنار اسمم هست سریع بازش کردم
چند نفر بود و اول برای شمارو باز کردم
وقتی نکشته تونو خوندم
متحیر شدم
باورت میشه من تو حموم برای اولین بار تجسم خوب کردم
تجسمی از خواسته هام
و دقیقا وقتی زیر دوش بودم و تجسم میکردم چشمامو میبستم و انقدر لبخند عمیقی داشتم که واضح میدیدم
یه لحظه فروش نقاشیام یادم اومد ، گفتم کجا میتونم بفروشم که راحت باشم و نرم بیرون
گفتم خدا به نظرت میتونم تو اینستاگرام شروع کنم ؟
تو سایت نمیتونم فعلا ،چون استاد عباس منش میگفت از ایده ای شروع کنین که هم مدار با شرایط الانتون باشه
و من چون هزینه هاست و دامنه رو نداشتم و بلد نبودم چجوری باید سایت باز کنم ،فعلا این ایده رو کنار گذاشتم چون ایده باز کردن سایت از پارسال بهم گفته شده بود
اما ایده اینستاگرام هر بار میومدم بهش فکر کنم میگفتم نه من باید انقدر ایمانم رو قوی کنم که بدون هشتگ بذارم نقاشیامو
و از 7 فروردین 1403 که پیج جدید باز کردم ، کلی از نقاشیامو گذاشتم که الان 25 تا پست دارم
اما هشتگ نذاشتم فقط برای یکی دوتاشون
ولی چون شنیده بودم استاد عباس منش میگفت که بدون هشتگ کلی بازدید داره
با خودم عهد کرده بودم که منم هشتگ نذارم
وقتی داشتم فکر میکردم گفتم من که باورام مثل استاد عباس منش قوی نیست
و از یه دوستی که از سایت عباس منش اومد جمعه بازار و اتفاقا اسمش هم اسم شما بود
سارا
بهم گفت کا طیبه، میتونی هشتگ بذاری ولی با این نیت که خدا برای تو مشتری میاره
من از اون روز اقدام نکردم هنوز مقاومت داشتم که نباید هشتگ بذارم
تا اینکه امروز تو حموم ،زیر دوش
گفتم خدا ، میتونم منم تو اینستا فعالیت کنم و هشتگ بذارم ؟؟
و تصور کردم که 1 میلیون از پیجم سفارش چهره گرفتم و خندیدم و کیف کردم
و همینجور تصورای دیگه درمورد عشق و سلامتی و چیزای دیگه رو گفتم
و وقتی اومدم و الان پیام شما رو خوندم گفتم وای مگه میشه
چقدر سریع خدا تایید کرد حرفمو و بهم گفت آره اینستاگرامتو دوباره فعالیت کن و این بار اصل رو ربّ بدون و بس
آخه من از سال 96 تا 1400 یه پیج مشاغل برای نقاشی داشتم آتش نشانی بود و اونو بستم و خواستم از صفر شروع کنم تا قوی بشن باورای من
و الان خدا با پیام شما بهم گفت میتونی پیج جدیدت رو فعالیت کنی تا قدم های بعدی بهت گفته بشه
وای خدای من بی نهایت ازت سپاسگزارم
تو حموم که بودم انقدر حس خوبی داشتم
بارها گفتم که از این به بعد حمام اومدن من اسمش شد حمام تجسم خواسته ها
وای خدای من
حتی تو تمرین ستاره قطبیم هم نوشته بودم که میرم حموم و تجسم میکنم و رخ میده
یکی بلافاصله رخ داد
و تایید خدا با پیام شما برای من بود
وای ممنونم ازت سارای عزیزم که برای من نوشتی
وای ببین خدا چقدر عظیمه و خوب بلده بچینه
بهت گفته بیای بنویسی و میدونسته من تو حموم چی تصور میکنم و بنویسی و من بعد حمام بیام بخونم
همیشه تو سایت بیشتر وقتا پاسخ دوستان فرداش میاد یا بعد 7 ساعت
اما پیام شما بعد دو ساعت برام اومده
این یعنی چی ؟؟؟؟؟؟
یعنی اینکه ببین طیبه قدرت دست خداست
به بی نهایت طریق بهت میگه قدم بعدیت چی باشه و حتی تایید میکنه تجسم هات رو
پس شروع کن اولین عکس رو تو پیج کاری جدیدت همین امروز بذار و هم برای پیجت فعالیت کن و هم جمعه ها برو جمعه بازار و میز بگیر و بفروش کاراتون
میدونم که ادامه قدم ها بهم گفته میشه
حتی من تو حموم تصور کردم که تابلوهام با قیمت های عالی به فروش میرسن ،حتی سایت خودمم تصور کردم که خارجیا از سایتم سفارش میدن برای مجموعه ها و موزه ها و نمایشگاه ها و خونه هاشون
وای خدای من شکرت
وقتی نوشتین که به مشتریای حضوری کارتتو بده
یاد این چند ماه افتادم ، که به همه مشتریا کارت پیجمو میدادم اما کمتر فالوم میکردن ، و میدونم دلیلش چیه
اینکه من هنوز نمیتونستم قبول کنم که بیام و دوباره بعد تقریبا 3 سال پیج جدیدم رو از صفر و این بار با باورهایی که میسازم و اصل رو خدا میدونم ، شروع کنم
چقدر به موقع خدا به ترتیب داره همه چیز رو میچینه
گریم گرفت ساراجان
خدا چقدر دقیقه
من دقیقا از اول صبح که بیدار شدم و تجسم کردم و دوباره زیر دوش تجسم کردم و پیامت رو دیدم چقدر شگفتانه داد بهم
حتما عملی میکنم از همین امروز
یکی از کارهای رنگ روغنم رو که تمرین کلاسیم هست رو میذارم و مینویسم سفارش چهره قبول میکنم و هشتگ میذارم و باقی کاراشو به خدا میفرستم
خودش برام مشتری میشه
صد در صد مطمئنم
چون این روزا انقدر داره واضح و راحت هر چی نوشتم رو عملی میکنه و رخ میده که داره کم کم باورم ثوی میشه که ،آره میشه
میشه طیبه
تو خالق تک تک جزئیات زندگیت هستی
وای ساراجانم خیلی دوستت دارم خیلی
ممنونم که به حست گوش دادی و برای من نوشتی الان انقدر لبخند عمیقی دارم که گونه هام سفت شدن و عضلاتم دارن شادی میکنن و قوی میشن و لپام خوشگل تر و عضلات صورتم زیبا تر رشد میکنن
خدایا شکرت
بازم چند بار باید نوشته هاتو بخونم تا قشنگ و عمیق تر بفهممش
وای ساراجان
الان دوباره نوشته خودمو خوندم ،حتی نوشته خودمم برام تازگی داشت
وقتی داشتم اون قسمتی که نوشتم خدا بهم گفت ،از زبون اون پسر که برو خونه و هیچ وقت اینجوری برای دست فروشی نیا و بشین روی باورهات و کار ذهنیت رو بیشتر کن و باوراتو تکرار کن میخوندم
یهویی یاد این دو روز افتادم
من از اون شب تا الان فقط دارم یا به فایلایی که با صدای خودم ضبط کردم گوش میدم و احساسم رو خوب میکنم و میخندم و تجسم میکنم و یا از صبح عمیقا وقتی تمرین ستاره قطبیم رو مینویسم تجسم میکنم و میخندم
دو روز شد
نه صبر کن
یه روزم نشد
چون من دیشب این فایل رو تو سایت گذاشتم و گوش دادم
و امروز انقدر واضح میدیدم که حالم فوق العاده بود
و خدا جواب داد
خدا با تکرار باورهای قوی که من با صدای خودم ضبط کردم و گوش دادم از صبح و احساسم رو خوب کردم و واضح نقطه پایانی رو دیدم
نشونه اش رو داد
که شما پیام گذاشتی و گفتی انجامش بده
دیگه الان وقشته که تو اینستاگرام شروع کنی
یه حسی بهم میگه ،قبلا برای اینستاگرام حاضر نبودم برای همین نمیتونستم دوباره بعد چند سال بیام فعال باشم تو اینستاگرام
اما الان آماده فعالیتم و باید قدم بردارم
خدایا شکرت
سپاس بیکران سارای عزیزم
سپاس بیکران ربّ ماچ ماچی من
به نام ربّ
سلام آقای حبیب
سپاسگزارم که برای من نوشتین
از نوشته تون چند تا پیام دریافت کردم
اینکه اصل رو هر لحظه یادم باشه و توکلم بهش باشه
اینکه یادم باشه هر روز تو تمرین ستاره قطبیم که مینویسم من عاجزم، هر روز یادم باشه در طول روز که هیچی نیستم
هیچی
فقط و فقط خداست که داره همه کارهارو به هموار ترین راه برای من انجام میده
اینجا که نوشتین :
از وابستگی این دنیا تک قطبی تا رها نشیم چیزی عاید مان نمیشود
دقیقا من دیروز از یک وابستگی که قدم های آخر رو باید برمیداشتم ،به کمک ربّ ،قدم نهایی رو برداشتم و از دیروز انقدر تو قلبم سبکی حس میکنم که حالم فوق العادست
و وقتی دیروز خدا رو انتخاب کردم و از چیزی که خواسته ی این دوسالم بود به راحتی گذشتم ، البته میگم به راحتی چون خدا توی این دو سال آروم آروم یادم داد تا رها بشم و دیروز قدم آخر رهایی بود
و میخوام باز هم کمکم کنه
با اینکه من دوست داشتم به خواسته ام برسم ولی گفتم نه طیبه
تو در این یکسال ،یه چیز خیلی با ارزش تر از اون چیزی که حتی باقی نیست و فانی هست ،پیدا کردی
حالا مگه میشه عشق اصلی رو که پیدا کردی رو رها کنی و به خواسته ات بچسبی
پس رهاش کن
وای خدای من
خدا با پیام شما به من دوباره یادآوری کرد که وقتی از چیزی بگذری و رها بشی ،بهترشو بهت میدم
دوباره شعر روز جمعه یادم اومد که تو رد پاهای روزم نوشتم کاملشو
که میگفت
ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
چقدر عاشق این شعرشم که بهم نشونه داد
امروز اتفاقا داشتم فکر میکردم چقدر راحت بود گذشتن و رها شدن از خواسته ام که دو سال بود شدید میخواستم بدست بیارم
ولی الان با هر بار یاد آوری میگم ،من یه چیز با ارزش رو بدست آوردم
به قول الهی قمشه ای
که میگفت در قمار خانه عشق برو هر چی داری بذار وسط
ببازی
اگر عاشق خدا شدی ، فکر نکن که همه چیزارو از دست دادی
همه چیزارو بدست میاری
وای خدای من از جمعه تا الان این فایل رو گوش میدم و فقط اشک میریزم
شعر رو میخونم و اشک میریزم
چقدر قلبم باز شده و بیشتر حسش میکنم
از دیروز یه حس آرامش عمیق از ته دل دارم
یه حسی که انقدر سبکه که مدام گریم میگیره
مدام دلم میخواد براش گریه کنم
برای خدایی که عاشقم کرد
عاشق خودش
عاشق خودم
خیلی دوستت دارم ربّ ماچ ماچی من
چقدر پیام شما خوب بود
چقدر خوب بود که دوباره یادم آورد و برای خدا گریه کردم
یاد زلیخا افتادم
تو اون قسپتی که تو قصرش با خدا صحبت کرد اشک ریخت و متوجه شد کا داره با خدا صحبت میکنه و گریه میکنه
اون تیکه فیلم رو خیلی دوست داشتم و دانلودش کردم
همیشه منم گریه میکردم وقتی با خدا صحبت میکردم
اما حسی نداشتم که اینجوری عمیقا اشک خود به خود جاری بشه
و وقتی به خدا فکر میکنم همینجوری اشک بریزمو اراده ای نداشته باشم
اما دیروز از صبح فقط گریه کردم و به سجده رفتم
چون رها شده بودم از خواسته ام
و گذشتم ازش
چون دلم میخواست خدارو بیشتر داشته باشم
خدای من بی نهایت سپاسگزارم که دوباره باهات حرف زدم و اشک ریختم
و سپاسگزارم آقای حبیب که این پیام با ارزش رو برای من نوشتین
نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و عشق بی نهایت در زندگیتون جاری بشه
آمین
به نام ربّ
سلام آقای ناصحی
سپاسگزارم از محبتتون
چند باری از دوستان در این سایت پر از آگاهی بهم گفتن که میتونم نویسندگی کنم
اما نمیدونم آمادگیشو دارم یا نه
چون چند باری هم قبلا خودم بهش فکر میکردم یعنی از دوران دانشگاهم حدود سالای 90 ولی خیلی فکر نکردم
میگفتم منم میتونم داستان بنویسم ؟
یا مادرم میگفت طیبه بیا زندگیمو برات تعریف کنم بنویسش
ولی زیاد بهش فکر نمیکردم
تا اینکه دوستان در این سایت پر از آگاهی بهم گفتن و دوباره بهش فکر کردم و امروز هم شما گفتین
ولی فعلا نمیدونم و یه حسی بهم میگه صبر کن
چند روز پیش از خدا پرسیدم منم میتونم بنویسم؟؟؟ یه موضوع بهم میگی ؟
و تو خیال خودم میخواستم نوشته های خودمو کتاب کنم
اما گفتم بی خیال طیبه
تو به مسیرت ادامه بده وقتی به نتیجه رسیدی مینویسی
و گفتم هرچی تو بگی خدا
هر موقع وقتش بشه هدایتم کن و بهم بگو که اگر باید نوشته ای رو به زبونم جاری کنی و بنویسم
خودت هدایتم کن
چشم بهش فکر میکنم
و رها میکنم تا خدا هدایتم کنه
بی نهایت سپاسگزارم که برای من نوشتین و وقت ارزشمندتونو گذاشتین و رد پامو خوندین
نور خدا به شکل ثروت و نعمت و سلامتی و آرامش و سلامتی و عشق بی نهایت در زندگیتون جاری بشه
وای خدای من
یعنی انقدر زود ؟؟؟الان ساعت 20:50 هست دارم مینویسم
نمیدونم درست درک کردم یا نه
همین که رد پام رو نوشتم براتون و ثبت رو زدم
شروع کردم شامم رو بخورم
به یک باره تصویر این اومد جلو چشمم که دارم از همین الان کتاب زندگی خودم رو طبق تجسمی که استاد در دوره 12 قدم یاد دادن ،مینویسم
و چه کتابی بهتر از اینکه شروع کنم و از همین الان بنویسم کتاب زندگی رو که دوست دارم لحظه لحظه اش رو زندگی کنم
حس کردم میتونم اینو شروع کنم برای شروع
وقتی اینو درک کردم اومدم ویرایش رو زدم و نوشته ام رو اضافه کنم تا بعد قدم بردارم و بنویسم
و احساسش کنم و زندگیم رو همراه نوشتن و تجسم خلق کنم و قدم های عملی رو بردارم براش
نمیدونم چجوری
ولی به خدا میسپارم تا خودش بهم بگه
و قدم بردارم
باز هم سپاسگزارم از شما
به نام ربّ
اولین بار بود با دیدن دایره آبی کنار اسمم ،با اومدن کامنتی حس کردم دستپاچه شدم
چون از یک شنبه 2 دی به بعد من از خدا به طرق مختلف بی نهایت عشقش رو دریافت میکنم
چند روزی بود هم منتظر یه فایل جدید بودم و هم منتظر یه پیام از پاسخ دوستان
نمیدونم این چند روز دلیل انتظارم رو نفهمیدم
اما امروز فهمیدم
دیشب که استاد در سایت فایل کلید اجابت دعا ها رو گذاشت و امروز فقط یک پیام برای پاسخ رد پای من اومد
هر دو پر بودن از عشق خدا
و خدا کلید اجابت رو بهم داد و تاکید کرد روی باورام کار کنم تا بتونه اجابتم کنه
وقتی شعری که برام نوشتین رو خوندم
فقط و فقط از ته دلم اشک ریختم
خدا داشت بهم میگفت
آمدم با این دل دیوانه مهمانت شوم
باز کن دروازه را بگذار قربانت شوم
آخه از یکشنبه دیگه قلبم فقط و فقط برای خدا شد
و نوع دوست داشتنم به کل تغییر کرد
الان دیگه آزادانه انسان هارو دوست دارم
حتی فردی که دوست دارم رو هم آزادانه دوست دارم
بدون اینکه اصراری داشته باشم
اینبار دوست داشتنم پر بود از رهایی و اینکه ته ته دلم میگفتم خدا ،هرچی تو بگی
هرچی تو بخوای
نمیدونم چی بگم
به قدری گریه ام داره میاد که هی اشکامو پاک میکنم و چشمامو میبندم تا بتونم ببینم و بنویسم
تو مرا جان و جهانی چی کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چی کنم سود و زیان را
خدایا شکرت
وقتی نوشته زیباتونو خوندم به اسمتون نگاه کردم و فقط اشک ریختم
معنی اسم من پاک و پاکیزه هست
طیبه درختی در بهشت
که معنی اسم شماست ،اسم من
چقدر حس خوبی بهم داد نوشته تون
بی نهایت سپاسگزارم که برای من نوشتین
هیچ چیز زیباتر از عشق خدا نیست
عشق خدا در همین لحظه جاری هست
چقدر دوست داشتم تک تکشونو
خدایا شکرت
وقتی نوشته تونو خوندم رفتم از یوتیوب دیدم چقدر زیبا میخوند
درسته یه تیکه هایی رو متوجه نشدم اما زیبا میخوند
ممنونم با عشق بی نهایت زیبایی که برای من نوشتی و منم میبوسمت و خیلی دوستت دارم
اتفاقا از اون روزی که نوشتم تو سایت و روبه رو شدم با این حسم که اذیتم میکرد از اون روز هیچ کس چنین حرفی بهم نگفته
انگار رها شدم از باورهای محدودش و با خودم به صلح رسیدم
و به کل محو شد
عجیبه
چند روز پیش من داشتم به این رد پام فکر میکردم و با خودم گفتم من یادم رفت بنویسم که اون روز دو تا نشونه دریافت کردم
یکی توجهم به نوشته یه ساختمون بود که اسمش دیدار بود
یکی هم تو بیلبورد روی یه خوردنی نوشته بود رایگان میرسونمش
اونروز یادم رفت تو همین رد پام بنویسمش
الان که نوشته شمارو خوندم و برگشتم دوباره ببینم خودم چی نوشتم تو رد پام ،این دوتا نشونه اومد جلو چشمم
یعنی با شعری که برام نوشتین چه نشونه ای داره
دیدار و رایگان میرسونمش
حس میکنم منظور خدا از رایگان اینه که خیلی ساده و راحت و به قول استاد بدیهی میرسونه
یه حسی بهم میگه درمورد جایزه ام هست که بهم گفت خودت انتخاب کن
و الان شما هم نوشتین این شعر رو
آمدم با این دل دیوانه مهمانت شوم
باز کن دروازه را بگذار قربانت شوم
نمیدونم درکام درسته یا نه
سپاسگزارم ازش که این همه نشونه های ریز رو برای درک من بهم عطا میکنه
من درکی که الان به یک باره داشتم رو نوشتم هرچی که خیره و از خدا به من برسه محتاج خیر خدا هستم
و رها میکنم تا در زمان مناسبش به من بگه منظورش رو که چرا یهویی به یادم آورد اون نشونه هارو
حتی اون روز 27 آذر ماه ،من با دیدن این دوتا نشونه درکی داشتم که دقیقا همون هم شد
الهی که نور خدا به شکل عشق و ثروت و سلامتی و شادی و آرامش بی نهایت در زندگیت جاری بشه