تغییر شخصیت، جسارت می خواهد - صفحه 122 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-24.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-11-23 13:10:002022-12-29 00:46:49تغییر شخصیت، جسارت می خواهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند مهربان و هدایتگرم
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان جسور این سایت.
خدارو شکر میکنم که تا امروز روی تعهدم وایسادم و تا روز پنجم جو اومدم. و همین طور از خداوند ممنونم بخاطر اتفاقی که توی همین پنج روز رخ داد و زمینه ساز رشد بیشتر من شد.
وارد سایت میشم و روی فایل روز پنجم کلیک میکنم. دیروز عنوان رو با دقت نخوندم و امروز عنوان رو می بینم و لذت میبرم. تغییر جسارت میخواهد. اصلا همه چیز توی این جسارته است ها….. از وقتی باش ما آشنا شدم فهمیدمم که آدم که جسارت داره همه چیز داره و آدمی که ندارتش هیچی نداره.
استاد دیروز چند باری فایل رو گوش کردم. با خودم گفتم آرذه حتما میام مینویسم که من یه تغییر خیلی بزرگ میخوام بدم توی زندگیم و اونم باورمه. یکمی خنده داره جمله ام چون سه ساله من دارم روی باورهام کار میکنم و همین دیشب متوجه شدم که من هنوزم که هنوز درصد کمی باور دارم که همه چیز رو خودم خلق میکنم و بازم بعضی جاها نگران شرایط بیرونی هستم. میخواستم بنویسم که متعهد میشم روزه فکری جدی و سخت بگیرم و خیلی مراقب افکارم باشم مثل اون اولا. اما یه اتفاق جالب افتاد. استاد من اولین محصولی که ازتون تهیه کردم عزت نفس بود. و جلسه به جلسه هر چیزی که گفته بودین رو مو به مو اجرا کردم که خب هزاران بار خدارو شکر میکنم بابتش نتیجه اش رو الان دارم میبینم یعی یه تغییراتی ایجاد شد که تا آخر عمرم تاثیرش می مونه و اینا بخاطر هدایت خدا و درس های شما و جسارت خودم بود. رسیدم به مرحله آگهی بازرگانی. و از همونجا گیر کردم. اون موقع ها داشتم دنبال کار میگشتم. الان صاحب شغلم ماهی چهار میلیون درآمد دارم، رئیسم آدم فوق االعاده باهوش و انسان خیلی خوبیه. محیط کارم توی بهترین نقطه شهره و خب خیلی اتفاقای خوبی افتاده از اون موقع تا حالا. جالبیش اینه که پارسال اسفند ماه که هنوز در به در دنبال درآمد و کار پیدا کردن بودم. توی کتابفروشی شهرمون مجبور شدم با زبان خارجی که قبلا کمی بلد بودم با یه خارجی صحبت کنم. یادمه اون روز از کتابفروشی که اومدم بیرون و موزیک پلیرم رو روشن کردم ، ویس شما در مورد هدایت الهی پلی شد و من با خودم گفتم ببین این یه نشونه از سمت خداست. تو قراره یه کاری بکنی که این زبان به کارت بیاد. و اومدم اون روز 12 اسفند بود نشستم و شروع کردم روزی نیم ساعت یکساعت اون زبان رو تمرین کردم.درست دقیقا یکماه بعدهفته آخر فروردین نود و بهم همین کار پیشنهاد شد که کارم یه کار بین المللی بود و من باید همین زبان رو بلد می بودم:). آخه قسمت جالب ماجرا اینجاست که هفته آخر اسفند به دوستم گفتم من نمیدونم ولی الان دارم این زبان رو تمرین میکنم و قراره این زبان نقطه قوت من توی کار کردن باشه و احساس میکنم قراره برم همون کشور. دوستم هنوزم که هنوزه میگه ببین من اون روز گفتم عزیزم امیدوارم توی ذوقش نخوره آخه مگه امکان داره. و خب الان من مثالی برای امکانپذیری همین ماجرا هستم. این رو گفتم که آخر کامنتم ازش استفاده کنم. حالا بر گردیم سر کار. کار من خیلی خوبه و درسته گاها خیلی فشرده میشه و سخته برام اما در کل ساعت های آزاد زیادی برای خودم مکیتونم داشته باشم. از طرفی هم چون این کار یه کار کارمندی هست من کاملا بعد از قرار گرفتن در این موقعیت بود که من اصلا نمیتونم تا اخر عمرم برای اهداف کس دیگه ای کار کنم. و همش آرزوهام دارن از تمامی جوانب بهم فشار میارن که پس تکلیف خودت چی؟ کی میخوای واسه کسب و کار خودت اقدام کنی؟ درست چی؟ تحقیقاتت چی؟ پروژه ای که میخوای راه اندازی کنی چی؟ تو الان فقط داری واسه اهداف کس دیگه ای تلاش میکنی. از طرف دیگه ای چون رئیسم آدم مهربون و خوبیه و من هم از طریق دوستم به این کار معرفی شدم گاها خیلی صریح نمیتونم صحبت کنم و این از وقتی که اومدم سر کار خیلی منو آزار میده که ببین داری خود واقعیتو پنهون میکنی ببین راحت نیستی و خلاصه که این صداههه پدر منو درآورده تا الان. کارم هم جوریه که من مجبور بودم یه سفر به اون کشور خارجی که سال ها آرزوشو داشتم ، برم. آخه اینم ماجرا داره. پارسال برای تقویت زبان داشتم توی یه برنامه مخصوص با یه آدمی که اهل همین کشوره صحبت میکردم. اون گفت خیلی دوست دارم ایرانو ببینم و منم گفتم خیلی دوست دارم بیام کشورتون و اونم گفت حتما میای. اون روز فقط توی دلم گفتم آره میام ولی راهشو نمیدونم سپردم دست خدا و خب نتیجه این بود که بعد از هفت ماه من توی اون کشور بودم. یعنی هر بار که صبح از خواب میشدم و پرچم اونجا رو میددم ناخودآگاه میخندیدم و خدا رو شکر میکردم.خب تا اینجای کار صحبت هام زیاد مربوط به این فایل نبود. از الان به بعد کاملا طبق فایل پیش میرم. از وقتی که اومدم سر این کار شرایط نسبتا خوبش باعث شد که من دیگه با اون شور و شوق و حرارت مطاب سایت و کنترل ذهن رو پیگیری نکنم و همین خیلی منو ناراحت میکرد و فرکانسم رو میاورد پایین. اما خب بازم سعی میکردم ذهنم رو کنترل کنم.یعنی در واقع این چند مهی که اینجا سر کار اومدم یک سری تضاد های ملایم و خفیف هم پیش اومد که باعث شد من چند تا از بزرگترین صضعف های شخصیتیم رو پیدا کنم و خیلی خیلی زیاد رشد کردم. اما همش توی این هفت ماهه ذهنم میگه ببین اوکی توی این شرایط که خیلیا بیکارن تو کار به این خوبی داری پس تکلیف آرزوهای خودت چی میشه. یعنی میخوای تا آخر عمرت بری کس دیگه ای کار کنی؟ اونم چون قول دادی تا دو سه سال حتما باهاشون کار میکنی؟ یعنی چی؟ پس تو این وسط چی میشی؟ این همه فایل گوش کردی. این همه رشد کردی که بیای گیر کنی اینجا بمونی؟ و البته سفر کاری که رفتم و اونجا یه سری تجربه جدید دیدم باعث شد یکم از این گفتگو های ذهنی فاصله بگیرم. حتی با خودم گفتم چه خوب اینا همش در مسیر اهداف بزرگ منه . من میتونم با همکاری این گروه کارهای برگی انجام بدم. حتی بعد از برگشت با رئیسم در مورد طرحی که داشت صحبت کردیم و اون از من خواست باهاش در این زمینه همفکری کنم. در پوست خودم نمی گنجیدم ( چون طرحش خیلی نزدیک به طرح و پروژه بزرگی برای خودم دارم بود). حتی اومدم به مامانم گفتم من باید یکمی بیشتر تحمل کنم و به ذهنم اجازه ندم منو الکی پریشون کنه و این حرفا. خدا خودش منو اینجا آورده که از طریق این آدم بهم کمک کنه. اینم بگم که متوجه شدم من هنوز از احساس لیاقت در زمینه این که خودم برم یه چیزی رو ایجاد کنم( در وسعت و اندازه بزرگ) دارم و همش میخوام شرایط و آدم ها این کار رو برام انجام بدن. و این نقطه ضعفم خیلی خوب آشکار شد برام توی این چند ماه. اینو به مامانم گفتم و بعدش خوشحال و غرق در رویا اومدم سر وقت سایت و قسمت من را به سوی نشانه ام هدایت کن. بخدا گفتم خدایا لطفا توی روز تولدم یه کادوی خیلی خوب بهم بده. دکمه رو کلیک کردم. فکر میکنید واسم چی آورد؟ منی که همیشه خدا یا به زندگی در بهشت یا سفر به آمریکا هدایت میشدم دیدم که با خط درشت بالای صفحه نوشته شده:
فقط روی خدا حساب کن!
خب من واقعا دیگه چیزی برای گفتن ندارم…. چرا دارم قسمت اصلی ماجرا دیروز بود که داشتم برای دومین بار فقایل این صفحه رو گوش میدادم. یهو بعد از شنیدن فایل با خودم گفتم من واقعا میخوام تغییر کنم و این تغییراتم نیاز داره که کم کم از این شغل فاصله بگیرم و بیشتر روی خودم وقت بذارم. بعد به خدا گفتم خدایا من از کجا بدونم که این کار من الان برام خوبه آیا توش بمونم آیا جدا بشم و…..که یهو دیدم رئیسم اومد نشست جلوم و گفت نوسان ارز خیلی زیاد شده و من با این اتفاقات خیلی ضرر میکنم و تصمیم گرفته بود فعلا پولی که از اون کشور خارجی به حساب شرکت ما واریز میشه رو نریزن تا قیمت ها تثبیت بشن. ( و این یعنی اینکه من ممکنه چند ماه پول به حسابم واریز نشه) اینم بگم از وقتی سر کار اومدم و پولی که در میارم واقعا لذت بخش بوده عمیقا دلم میخواد خودم اون پول رو به دست بیارم هر وقت که دلم میخواد و دائما فکرم پیش این نباشه که حقوق این ماهم به موقع پرداخت میشه یا نه؟
بعد از این صحبت همونطوری که نشستم بودم پشت میزم و از طریق نوشتن با خودم صحبت میکردم. گفتم خدای ممنوم از این همه سرعت عملی. خب متوجه شدم. الان باید دقیقا چیکار کنم. چه کاری رو شروع کنم. روی چکاری وقت بذارم که خودم در کنار کارم درآمد داشته باشم. و اون کار درآمدش اینقدر زیاد باشه که کار کارمندی رو رها کنم و آزادانه بتونم هم به درسم و تحقیقاتم برسم و هم دیگه نگرانی بابت پول نداشته باشم و خب صد البته ثروتمند بشم. بعد از یک دقیقه طی یه اقدام بی سابقه یه آقایی اومدن تو و گفتن خانم شما برای دفترتون تبلیغات و تیزر نمیخواین؟ گفتم نه و اون آقا رفتن. درست بعد از اینکه ایشون درو بستن و رفتن انگار یکی با سقلمه زد توی پهلوم که بیا بگیر اینم نشونه ات خانم. بعد در عرض یک ثانیه هزارتا فکر به ذعهنم رسید. کپی رایتینگ، تولید محتوا برای کسب و کارهای بزرگ. نوشتن کاری که عاشقانه هر روز صبح زود قبل از ساعت شش بخاطرش پا میشم و استعداد فوق العاده زیادی توی این زمینه دارم. اما از دیروز تا حالا که خوشحالم برای پلن B که خدا منو سمتش هدایت کرده، در عین حالم ناراحتم که خدایا من هیچ تجربه و سابقه ای توی این زمینه ندارم. اصلا بلد نیستم من همینجوری هر از گاهی مینویسم. اما خاطره صحبت کردن به زبون دیگه توی کتابفروشی و محقق شدن اون خواسته بعد از یک ماه ته دلم رو قرص میکنه و میگه نترس. اصلا احساس میکنم خود خدا میگه ببین من هستم نترس. من کمکت میکنم درست همونجوری که تا حالا کمکت کردم. یکمی شرایط سخت و پیچیده اتی هست و جسارت زیادی میخواد اما من مطمئنم میتونم . کسی که در عرض کمتر از یکسال این همه زندگی خودشو متحول کرده میتونه. فقط باید این فاصله رو تا خواستم با تمرین مداوم و ناامید نشدن پر کنم.
ممنون و سپاسگزارم از این که متن طولانی من رو میخونین. و امیدوارم انرژی که باعث شدین در من آزاد بشه و زندگیم رو اینقدر قشنگ کنه به زندگی شما برگرده.
خیلی دوستتون دارم و از خداوند بخاطر وجود شما سپاسگزارم.
درود بر استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و تمامی دوستان خوبم در خانواده عباس منش
بسیار سپاس گزار خداوند هستم بابت قوانین ثابتی که برای جهان قرار داده و سپاس گزارم هستم که مرا با این قوانین آشنا ساخت و در این مسیر هدایت کرد تا بتوانم با استفاده از این قوانین و به کار گیری آنها در زندگیم و توحید عملی زندگیم را آنگونه که می خواهم خلق کنم و به خواسته هایم برسم
از خدا بابت آیت همه آگاهی سپاس گزارم
سپاس گزارم بابت تک تک نعمت ها و لحظات خوبی که در زندگیم دارم
من در ابتدای راه هستم و هنوز باید لحظه لحظه روی ایمانم کار کنم و غافل نشوم زیرا به وضوح دیدم که ایمان و عمل معجزه ها را به زندگیم دعوت می کند
مشکلی که من دارم اینه که زمانی که از خدا چیزی می خواهم و در زندگیم اتفاق می افتد گاهی لحظه ای به بعد از آن اتفاق فکر می کنم و برای آینده آن اتفاق و خوب پیش رفتنش نگران می شوم ولی وقتی به قوانین فکر می کنم و با خودم حرف می زنم به خودم می گم نادر خدایی که این شرایط رو تا اینجا اینقدر زیبا برای تو پیش آورده بقیه مسیر هم در کنار تو خواهد بود اگر ایمان و توکل داشته باشی و قدم برداری و آرام می شوم می خوام اینقدر روی باورهام کار کنم که لحظه ای هم شک به دلم راه پیدا نکنه حتی لحظه ای
باید روی این قسمت از باورم بیشتر و بیشتر کار کنم که حتی همون چند دقیقه هم فرکانس اشتباه ارسال نکنم چون کاملا می دونم که احساس بد قطعا شرایط بد را برام ایجاد می کنه و احساس خوب شرایط خوب رو به زندگیم دعوت می کنه
خدایا شکرت
لحظاتتون پر از لبخند و حال خوب
بنام خداوند یکتا
سپاس از استاد عزیز بابت اینهمه انرژی و به اشتراک گذاشتن این آگاهی ها ، در این فایل چندین درس برام وجود داشت اینکه انجام دادن کاری یا رابطه ای یا هر چیز دیگری صرفا از سر اینکه بهش عادت کردیم یا مدت زمان زیادی رو واسش صرف کردیم پس با دیدن عدم پیشرفت نخوایم که بر اساس اون دیدگاه ها ازش خارج بشیم میتونه مانعی برای رشد ما بشه خیلی وقتها میگیم اینهمه وقت گذاشتم حیفه اما وقتی میبینیم که دیگه امکان رشدی نیست باید تغییرش داد ، و اما اینکه تغییر هر چیزی چه شخصیت و چه مسائل دیگر و پا گذاشتن به دنیای جدید و ناشناخته ها همیشه شجاعتی میخواهد از جنس ایمان و توکل ، باز هم بر میگردیم به بحث توحید و ایمان به خداوند و توکل بر قدرت پروردگار .
نکته ی بعدی بحث نشانه ها هست که اینکه بدانیم خداوند هر لحظه مارو هدایت میکند و ما رو به مسیر درست هدایت میکند در صورتی که بیدار باشیم و وصل بشیم به خداوند اونوقته که براحتی راههای بیشماری که برای رشد در اختیار ما قرار داده رو میبینیم.
خداوند یکتا رو سپاسگزارم برای هدایت کردن من در هر لحظه از زندگی من
سلام بر استاد جان روز 5سفرنامه. استاد عباس منش عزیز خداروشکر این همه آگاهی به ذهن ما خورانده میشه وچقدر لذت بخش هست ،وواقعا من هر لحظه دلم میخواد تغییر کنم از جان و دل در زندگیم تغییر ایجادکنم، همیشه بهونم کمبود وقت هست الان فهمیدم همون وقت رو هم خودمون باید ایجاد کنیم و ممنون از شما که بهمون آموزش خودآگاهی در تمام جنبه ها رو میدین.
سلام روز 5 سفر نامه:. خداروشکر امروز هم موفق شدم فایل رو گوش کنم تغییر در شرایط اکنونت و هم کامنت دوستان خوندم،خیلی تلاش میکنم ،تو هر زمینه تلاش کردم عالی هستم ولی در ارتباط با همسرم وفرزندم باید از درون تغییر بکنم سپاس استاد خوبم بابت این فایل تاثیر گزار
سلام دوست خوبم چقد خوبه این امید و انگیزه و ایمان شما ،واقعا درسته هر لحظه بخوایم خدا هست و درحال اجابت هست خدای رحمان که قدرت مطلق هست به تمام خواسته های ما پاسخ میده فقط باید امید داشته باشیم و جلو بریم خدارو صد هزار بار شکر که توانایی هایی بسیار زیادی خدای مهربون بهم داده و بچه هایی بسیار خوب خدارو هزاران بار شکر میکنم که تونستم تا الان شغل های زیادی رو تجربه کنم و کارهای زیادی رو یاد بگیرم واین کار جدیدم رو به شدت دوست دارم و خدا خیلی حمایتم میکنه ازش بینهایت سپاسگذارم که کمکم میکنه و پله های پیشرفت و تجربه با آرامش میرم جلو و خیلی امیدوارم قدم برمیدارم و میدونم همیشه خداوند جلوتر از من داره کارهام رو روبه راه میکنه
سلام خدمت دوستای عزیزم
امروز روز پنجم سفر هستم وهمچنان مشتاق
من یه عادتی دارم که وقتی یه عده دارن حرف میزنن و ازم نظر میخوان منم نظر میدم همیشه هم غیبت و قضاوت و اینکه چرا فلانی اینکارو کرد و از این حرفاست و من هم نظر میدم ولی از امروز به خودم قول میدم نظر ندم چون به من مربوط نیست من فقط راجع به خودم میخوام نظر بدم نمیخوام راجع به کارای دیگران که من جای اونا نیستم نظری بدم
من میخوام حرفای مفید بزنم و نظرای مفید بدم کلا میخوام طبق قانون عمل کنم و این یکی از ضعف های شخصیت من هست که میخوام تغییرش بدم
به امید خدا🤩
سلام خدمت همه دوستان نازنینم
برگی دیگر از سفرنامه 1400/09/27
استاد عزیزم بینهایت سپاسگزارم
بانوی مهربان و زیبا بینهایت سپاسگزارم بینهایت
مرسی که هستین
خدایا شکرت از این اگاهی هایی که این روزها خیلی جدی تر متمرکز شدم و دارم قدم به قدم پیش میرم
دارم نرم نرم تغییر میکنم
خب از خودم یه کم بگم راجع به موضوع که تغیییییییییییییییر هست
من از تغییر میترسیدم از اینکه مثلا جایی که الان دارم کار میکنم و از شرایطش ناراضی هستم میترسیدم تغییر کنم و برم شرکت دیگه …..
ایمان به خودم نداشتم
اصلن اون موقع ها خبر نداشتم از ایمان و ترس و ایمان به خدا و هدایت و هزار تا موضوع دیگه که توی این سایت خیلی زیبا راجع بهش گفتن استادمون
…….. در واقع راه رو بهم داره نشون میده – استاد دستت رو میبوسم و سپاسگزارتم ……..
من در واقع تحمل کردم تحمل و نتیجه رو از زمانی متوجه شدم که با سایت استاد اشنا شدم و اگاه ترم کرد به زندگی به تغییر
خدا رو هزار مرتبه شکر که هر روز دارم تغییرات رو میبینم
من قبلا کامنت نمیذاشتم توی سایت ولی شکر خدا به این سفرنامه هدایت شدم و شروع کردم این مسیر ادامه دادن و هر روز کامنت گذاشتن
و از اینکه همین تغییر در من به وجود اومد که کامنت بذارم و تغییرات اینده خودمو ببینم خوشحالم خوشحال و شکر میکنم خدای مهربونم
از خدا میخوام توی این مسیر مث الان که محکم هستم و دارم جلو میرم تا ته تهش منو هدایت کنه و میدونم که این اتفاق می افته – من به خدای خودم دارم ایمان میارم – من این روزها خیلی سپاسگزارترم – خیلی شادترم
همیشه این سوال توی ذهنم بود که چرا ما ایرانی ها (منظورم درصد بیشتر هست )خیلی دیر تغییر میکنیم خیلی دیر میشه که متوجه بشیم چی به چی هست- خیلی باید سنمون بره بالا و هیچ تغییری ایجاد نمیکنیم و فقط حسرت میخوریم یا فقط فکر میکنیم فکر بدون عمل
و میگفتم خدایا خارجی ها خیلی خوبنا – مثلا طرف پسر یا دختر توی سن 25 سالگی دیگه بار وبندیل خودش بسته – زندگیش جمع کرده – به موفقیت رسیده و………….
چرا من نباید تغییر کنم – حسرت میخوردم از اینکه زندگی پوچ و بی هدفی دارم
من همیشه دنبال بهتر شدن بودم همیشه ولی راهش بلد نبودم مسیر بلد نبودم
و خدا رو صد هزار مرتبه شکر که با این سایت اشنا شدم و داره مسیر واقعی نشونم میده
من شرایطی که داشتم دوسش نداشتم – میدونستم اینجور نباید باشه زندگی
من خواستم که تغییر بدم خودمو – شخصیتمو – رفتارمو – ایندمو از زمانی که دیگه با خودم عهد بستم تاریخش میشه 22 اذر سال400 خیلی نسبت به تغییر متعهد ترم – جدی ترم
مسیح
یکسری نشونه ها رو میدیدم ولی تغییر نمیکردم چون به توانایی خودم اعتماد نداشتم چون ایمان نداشتم به خدای مهربونم چون اعتماد به نفس و عزت نفس پایینی داشتم
من از جهان خیلی سیلی خوردم ولی بازم تغییر نکردم – من تحمل میکردم – میگفتم صبر داشته باش درست میشه ولی واقعن درست نشدن –
من از قانون ممنونم که انسانهایی سر راهم میذاشت که پاپیچ من میشدن یا میخواستن یه جوری من رو اذیت کنن با کاراشون –
به قول استاد همین اتفاقات به ظاهر ناقشنگ باید باعث پیشرفت من بشه
و میشود
من ضررهای تغییر نکردن با تمام وجودم درک کردم و میفهمم که حقیرتر کوچکتر شدم
درک کردم که ضعیفتر شدم
بغض کردم
محدود شدم
عزت نفسم گرفته شد – اعتماد به نفسم خاموش شد
و الان برا تغییر همه اینا نیاز به جهاد اکبر دارم –
نیاز دارم قدم های اول که همین سفرنامه زیبا هست رو محکم تر بردارم
خدا رو شکر میکنم که این روزها دارم قوی تر میشم
خدا رو شکر میکنم که دارم تغییر میکنم نه با حرف بلکه در عمل – نرم نرم
سپاسگزارم – شاد و سالم باشد
استادعزیزم عاشقتونم
مهربان بانو شایسته خانوم عزیزم عاشقتونم
بنام خدا
روز پنجم سفرنامه دور دوم
این فایل دقیییقا امروز برای من گفته و اماده شده خط به خطشو که میخوندم اوضاع و احوال این روزای منو بازگو میکرد.
من نیاز به تغییر دارم. در روابطم و کسب و کارم…نشانه هارو کم و بیش میبینم ، اما بخاطر ترس ها و کم ایمانی که دارم مانع از حرکتم شده و این فایل امروز باعث شد یک تلنگر بخورم و یه تکون اساسی به خودم بدم . جهان بیشترین پاداش هارو به ادمایی میده که در جهت گسترش و رشد جهان حرکت میکنند نه کسانیکه مدتهاس یکجا مانده اند و در حالت گندیده شدن هستند.
همیشه باید حرکت کرد و مثل آب روان بود. این روزها بخاطر افکاربیماری زایی که داشتم ، از ادمای اطرافم خیییلی فاصله گرفتم و فکر میکردم این کار درسته!! اما حالامیبینم که اشتباه بوده چون نشانه ها رو دریافت کردم وسعی میکنم در جهت بهبود روابطم تلاش کنم و دست به عمل بشم نه که فقط حرف بزنم.
در زمینه کاری هم مدتهاست از نقطه امنم فراتر نرفتم به بهانه های مختلف…. واین کار شیطان ذهنه هر بار با طرق مختلف ما رو از مسیر راست و درست منحرف میکنه…. از چپ و راست وارد میشه و ما باید همممه جوره حواسمون بهش باشه😉
از این به بعد باید بیشتر به نشانه ها توجه کنم اونا مستقیما با قلب ما حرف میزنن و راه درست و نشون میدن. نشونه از طرف خداس که به ما گفته میشه فالهمها فجورها و تقواها……..خداوند خیر وشر و به ما گفته و میگه فقط کافیه که ما بخوایم و اراده کنیم.
سلام به استاد عزیزم خداروشکر من امروز باز هم متعهدانه سفر روز پنجم رو شروع کردم و ایده امروزه ام که باید تغییرش بدم و نشانه های خداوند دارن از همه جا داره گوش زد میکنه بهم متعال کردن وزنم به وزن ایده الم هست و تناسب اندامم هست چون خیلی وزنم رفته بالا ۱۵ کیلو باید کم کنم واین تصمیم رو قبلا گرفتم و وزنمو رسوندم به اون چیزی که دلم خواست ولی دیگه ورزش و رژیممو ول کردم و الان دیگه واقعا دیگه اندامم داره خیلی زشت میشه به نظر خودم انگیزه ام کم رنگ شده باید به خودم انگیزه بدم😊 و یه چیز دیگه هم هست از نظر مالی باید به پیشرفتم ادامه بدم از لحاط مالی هم براتون بگم که ایده بازاریابی شبکه ای اومد برام و من بدون درنگی انجامش دادم و همه فقط میگفتن تو نمیتونی به درد نمیخوره از اشنا تا غریبه ولی من گفتم نه ادامه دادم و من تجربه هام تو این کار خیلی خیلی زیاد شد تکامل رو خیلی تو این کار یاد گرفتم چون من رورای اول چیزی از تکامل نمیدونستم قدمامو میخواستم زود بردارم و به خودم فشار میاوردم وکم کم و خداروشکر پول خوبی هم میساختم ولی به خودم گفتم تو علاقت تو این شعل نیست و این ادامه دار نیست و یه مدتی هست خداروشکر دارم تو خونم از هنرهایی که دارم دارم پول میسازم مثل ایده ترشی انواع ترشی درست میکنم میفروشم بدون اینکه ازش چیزی میدونستم گفتم خدایا من هیچی نمیدونم تو میدونی تو به من بگو و چقدر تو این شعل بزرگ شدم ایمانم قویتر شده باورهام قویتر شد که من تو این شهر کوچیک تو خونه خودم و با سرمایه اندک تونستم این همه پول بسازم و الان هم ایده آش فروشی رو میخوام اجرا کنم باز هم هیچی ازش نمیدونم ولی میدونم چقدر توش تجربه هام زیاد میشه بزرگتر میشم ایمانم بیشتر میشه به قول شما استاد فقط باید بری توی دل کار خودش بهت میگه همه چیز جور میشه و امروز به امید خدا ورزشم رو شروع میکنم روزی یه ساعت پیاده روی تند رو و رقص که چقدر به تناسب اندامم کمک میکنه هم انرزی و اعتماد به نفسم رو میبره بالا توکل به خدای مهربان