پروژه خانه تکانی ذهن | گام به گام

خداوند را سپاسگزاریم که با هم پروژه «خانه تکانی ذهن، گام به گام» را با هم آغاز می کنیم.

آگاهی های گام امروز را با تمرکز گوش بده، از آنها بهره برداری کن و  تجربه های خود از عمل به آن آگاهی ها را، در بخش نظرات همان گام به عنوان رد پا ثبت کن.



فایل صوتی دستور العمل «خانه تکانی ذهن، گام به گام»

427 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ماهی حسن‌زاده» در این صفحه: 2
  1. -
    ماهی حسن‌زاده گفته:
    مدت عضویت: 1375 روز

    به نام رب

    سلام به همگی

    روز جدید و کلی معجزه ها و فرصت های جدید،

    روز سومه و نشونه‌ها ترکوندن، خدایا شکرت

    تصمیم گرفتم همزمان خونه تکونی اتاقمو شروع کنم چیزایی که همینجور الکی جا گرفتن و رها کردم تا اون حس وابستگیه رو از بین ببرم، از کشوهای لباس شروع کردم، خدای من، نمی‌دونید چقدر چیز میز پیدا کردم که در به در دنبال دنبالشون بودم،

    یچیز خیلییی خیلییییی مهم و یاد گرفتم، اونم اینکه:

    تو اوجِ خواستنْ رها کردن، ینی با تک تک سلولات بی نیازی از خواسته رو حس کنی،

    قبلا فک میکردم چه حرف کلیشه‌ای هست ولی نیست، بارها برام اتفاق افتاده همینکه رهاش کردم خودش اومد پیشم،

    این یه اصله و میتونم توی همه موارد به کار بگیرم

    این یه کلیده،

    بچه‌ها داره خونه تکونی معجزه هاشو نشون میده، استمرار توی این مسیر و جدی بگیرید از همون روز اول اثرات خودشو نشون داد داره بیشتر و بیشتر میشه، حس و حالم عالیهههه

    احساس خوبم، آرامش وجودیم، خود ارزشمندیم و احساس لیاقتم اینکه من لایق بهترینام داره بیشتر میشه نه که ب حرف باشه، نه، داره عملی خودشو نشون میده، بیشتر خودمو دوست دارم و عشق میدم به خودم و کمتر خودمو سرزنش میکنم،

    مثال بزنم، در حال حاضر من سرکاری نمیرم، اما امروز صبح 50میلیون به حسابم واریز شد (پول پدر هست و امانت دستمه)، این اگه نشونه نیس پس چیه؟؟؟

    ازش کلی نشونه دریافت کردم،

    (گام دوم خونه تکونی که مربوط به درآمد از صفر بود)

    نشونه: شاید برای خیلیا این عدد خیلییی ناچیزه، ولی برای منی که تاحالا کار نکردم و درآمدی نداشتم خیلیییه، و ظرف وجودیم رو نشون میده، میدونین خدا به من با توجه به این شرایط مقداری رو نشون داده که برام قابل باور پذیرتر باشه و من با جون و دل پذیرفتم،

    نشونه: اینکه من ارزشمندم همینجوری بدون اینکه کاری کنم و جایگاهی داشته باشم، اینکه من لایق هستم، لایق دریافت نعمات خدا،

    نشونه: با پول دارم رفیق میشم، قبلا خیلییی مقاومت داشتم اینکه نکنه تموم بشه، و وقتی تموم میشد اصلا متوجه نمیشدم خرج چه چیزایی کردم و اصلا لذت نمیبردم ازش،

    اما الان نشون میده باور های جدید مالی و پول درستی رو انتخاب کردم و باید بیشتر روشون کار کنم تا مستحکمتر بشن،

    نشونه: آینده فوق‌العاده معجزه واری رو بهم نوید میده، اینکه چرا نتونم همین مبلغ رو خودم خلق نکنم ( البته که خدا تنها خالقه) و توی حسابم نیاد، حتی بیشتر از این،

    چون لایقم و هر کس به همون میزان که خودشو لایق می‌دونه و توی عمل نشون میده دریافت میکنه،

    جهان نگاه نمیکنه تو چی میگی، نگاه می‌کنه توی چه مدار دریافتی هستی، از همون جنس به فراوانی وارد زندگیت میکنه،

    و چقدر من نوشتم راجع به این موضوع، چقدر سپاسگزاری کردم از خدا، اینا رو می‌نویسم به عنوان رد پا که تا چند ماه آینده زندگیم از این رو به اون رو شد بدونم دقیقا کجا بودم، آخه ذهن آدم فراموش کاره، تغییرات و در نظر نمیگیره و همش میخاد بگه که تو که کاری نکردی و این یکی مسئله سختتره از پسش برنمیایی،

    حدود دو ساعت پیش برقامون رفت، تفاوت من با خانوادم:

    خانوادم غر میزدن که اره مسئولین بدن و کم کاری من میکنن ولی من اولین چیزی که گفتم این بود : آخجون میرم شمع روشن میکنم و از معجزه های امروزم مینویسم،

    و چقدر لذت بردم ازش، عاشق بوی پارافینم، از نورش که دیگه نگم،

    این روزا صبح بلافاصله فایلای استاد رو پلی میکنم و تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم، و شب ها هم هندزفری به گوش خابم میبره، کلام استاد اینقدر آرامش داره که مثل لالایی میمونه،

    قبلا اینقدر درگیر اینستا بودم، با اینکه اصلا پست و استوری نمیزارم، بیشتر درگیر اکسپلور میشدم، اما الان دیگه بیشتر وقتا یادم میره همچین اپی هم هست،

    خیلی خوشحالم که با منطقای قوی میتونم نجواهای دهنمو ساکت کنم،

    یه منطقش و مثال میزنم:

    من تا پارسال به مدت دو سه سالی میشد که اصلا مریض نشده بودم، کلا آدمی هستم که مریض نمیشم، توی اون مدتم حتی اصلا صدامم نگرفت، ولی با ورودم به خوابگاه دیگه ذهنمو کنترل نکردم و وارد داستانای مختلف شدم، داستانا و آدمای کاملا سمی،

    اونقدر جمع شد و جمع شد تا کمتر از سه ماه مریض شدم، مریضی که اصلا تا مبتلا نشده بودم، تنگی نفس اصلا نزاشته بود بخابم و فرداشم امتحان داشتم، خلاصه که وارد جزئیات نمیخام بشم فقط میخام یادآوری کنم اون روزو به خودم که دیگه وارد هر موضوعی نشم، با هر کسی نشست و برخاست نکنم، برای خودم ارزش قائل باشم و آدمای درستی رو انتخاب کنم، آدمایی که تو مسیر توحید باشن و اگه از مسیر منحرف شدم دستمو بگیرن، (دیگه خودتون بدونین وقتی اینجوری میگم منظورم تنها قدرت خداست و همه کاره خودشه:) )

    دارم بیشتر خودمو میشناسم، چیزایی رو توی وجودم پیدا کردم که اصلا نمیدونستم دارمشون، چیزای خوب، میبینی خونه تکونی داره آروم آروم خودشو نشون میده:)

    مریم جون عاشقتم، بازم از شما خیلی خیلی سپاسگزارم که این فرصت رو با ما به اشترک گذاشتید،

    استاد جون عاشقتم، بازم از شما خیلی خیلی سپاسگزارم که با کلامتون باعث شدید خدامو ببینم و باهاش یکی بشم،

    خدایا شکرت قد بزرگیت…

    دوستون دارم گشنگا:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    ماهی حسن‌زاده گفته:
    مدت عضویت: 1375 روز

    به نام رب

    سلام به همگی :)

    روز جدید و کلی معجزه های جدید،

    حسم فوق‌العاده ست از دیروز تا به الان که متعهد شدم و احساس رهایی میکنم، این وسطم نجواهای ذهنی کارشون میکنن و این منم که نباید بهشون باج بدم و هم اینکه ببینم ریششون کجاست و چجوری بهشون پر و بال میدم چه خواسته چه ناخواسته که اینجوری تبدیل شده به یه توده‌ی سیاه و محکم

    مثل همیشه با “نهههه نمیخاد کامنت بنویسی” استارت میزنه تااا “بقیه کلی رو خودشون کار کردن و حرفی برای گفتن دارن، تو هیچی نداری” ادامه میده

    کار برام یکمی سخت میشه در ادامه، چون این همه سال هر ورودی مخربی که بود به خورد خودم دادم و هر نجوایی که ذهنم میداد گوش میکردم و میگفتم چشم اما از اونجایی که خدا اجابت‌کننده‌ی قدریه راه هموار و لذت‌بخشی رو پیش روم می‌زاره و از این مرحله براحتی گذر میکنم

    مثلاً ی نجوایی که ذهنم داره و باید روش کار کنم اینه که:

    خب تهش که چی؟ به موفقیت رسیدی و همه چیزایی که خواستی دونه به دونه تیک خورد بعدش که چی؟

    فهمیدم ذهنم دوست نداره اصلا از منطقه امنش خارج بشه و مقاومت داره نسبت بهش و دوست داره همش اونجا تغذیه کنه، و اینم فهمیدم قلبم میل به رهایی داره دوست دارم کنجکاوی کنم توی مسیر خواسته هام، دوست دارم زیست کنم عشق رو، نور رو، خدایی بودنو

    ازینکه نیمه دوم سال رو با این 30تا قدم شروع کردم، میخام بال دربیارم، حالو هوای عید نوروز رو دارم که هدفای سال جدید و مینویسیم

    به قول یکی از دوستان که نوشته بود این پروژه حکم یه پمپ بنزین و داره که وسط راه دوباره سوخت گیری کنیم و با انگیزه ادامه بدیم، چه مثال زیبایی بود واقعا :)

    توی این 30تا قدم کوچیک که ظاهراً کوچیکه، بخاییم فاصله‌شو با نتیجه مقایسه کنیم، کیلومترها فاصله‌ست در حقیقت!

    درسته که آدم به نتیجه فکر کنه که آخرش آدم چه تغییراتی می‌کنه اما بیشتر دوست دارم از ذره ذره این مسیر لذت ببرم و نفس بکشمش، از اون نفسایی که چشاتو میبندی و به لبخند پهن روی چشمت و لبتو قلبت هست:)

    و این جذاب می‌کنه ماجرا رو

    توی خانواده فقط منم که حالم خوبه همین خودش عالیههه، خیلی دوست دارم بهشون بگم بیان توی این مسیر اما فهمیدم که اشتباه‌ست، دوست دارم با زبان نتایجم بقیه متوجه بشن، درسته که اصل داشتن آرامش قلبیه و یکی شدن با واحد، اما دوست دارم تو همه جنبه ها باشه، مالی عاطفی روحی جسمی ووو

    باید صبور باشم، حتی توی صبوری هم من اشتباه برداشت کرده بودمش برداشتی که مثل اکثریت جامعه و خانواده و…، اینکه هر اتفاقی که میوفته بااااید صبور بود، حتی وقتی داری زیر لگدای جهان له میشی و به حساب خودت فک میکنی نههه آخرش درست میشه خدا خودش گفته من با صابرین هستم

    در صورتی که حاج خانومممم حاج اقااااا این اشتباهههههه،

    صبر ینی توی جهت دهی کانون توجهت و هدایت اون ثبات داشته باشی :)

    واقعا لذت میبرم از خوندن کامنت دوستای گشنگم، کلییییی آگاهی به آگاهی هام اضافه میشه، چقدر جواب سوالامو توی همین کامنتا پیدا کردم، یا هر جایی که از توی صحبت های استاد سوال پیش میومد با خوندن کامنتا به جواب می‌رسیدم و تکمیل میشد برام،

    واقعا بهترین مثال راه ورود شرک همون مورچه سیاه‌ست که روی سنگ سیاه و تو دل تاریکی راه میره،

    ذهن منم زور اخرشو زد، میخاست با زرنگی تمام قانعم کنه با گفتن: کیفیت و فدای کمیت نکنم و تا زمانی که متن پر و پیمونی نداشتم چیزی ننویسم اینجا ، میبینی چجوری یه راهی پیدا کرد که کامنت نزارم :)

    اما خب به هر حال، هیچ چیز نمیتونه آدمیو که تصمیم گرفته توی مسیر مشخص حرکت کنه مانعش شد،

    خدایا شکرت قد بزرگیت…

    دوستون دارم گشنگا :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: