نکته:
این فایل بیش از 20 روز پیش ضبط شده است و جالب است که مفهوم آن با اتفاقاتی ارتباط دارد که اخیرا رخ داده است.
در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که با شرایط نادلخواه مواجه شدی و گله و شکایت از شرایط را شروع کردی و هر عاملی بیرون از خود را مقصر ماجرا دانستی و به این وسیله بر آنچه نمی خواستی، بیشتر تمرکز کردی و جهان نیز شما را با ناخواسته های بیشتری احاطه کرد و شرایط حتی بدتر از قبل شد.
2. آنجایی که با وجود مواجه با شرایط نادلخواه، آگاهانه کنترل ذهن به خرج دادی و به جای مقصر دانستن هر عاملی بیرون از خود، تمرکز را بر تغییر و بهبود خود گذاشتی و جهان چه پاداش های بزرگی به این جنس از تمرکز شما داد.
منابع بیشتر:
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD212MB21 دقیقه
- فایل صوتی تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم31MB21 دقیقه
به نام رب یگانه فرمانروای هستی کسی که قدرت آسمانها و زمین در دستان اوست
درود بی کران و پر از مهرم به شما استاد عزیزم و دوستان الهیم درین مسیر رویایی
استاد جانم از کجا بگم و چطور بگم که چطور باز با این فایل متولد شدم.خدایا هزاران باااار شکرت.
استاد جونم خواستم در مورد قدرت دادن و تمرکز رو روی بقیه عوامل موثر در زندگی و نتیجش رو در مورد سایرین بگم اما با هدایت به فایل های دیگه در این چند روز بعد شنیدن این فایل تصمیم گرفتم زیپ دهنمو ببندم و فقط در مورد شرک ورزیدن خودم بگم نه بقیه.خواستم جسارت کنم و بگم که چطور با اینکه به زعم خودم انقدر روی خودم کار کردم باز هم از مسیر اصلی خارج شدم و درین روزها چه چیزهایی رو تجربه کردم.خواستم بگم که چی شد و چطور به محضی که از خدا خواستم چطوور خدای جهانیان سریع الجواب هست و سریع به مسیر اصلی برگشتم.خدایا هزارااان بار سپاسگذارتم.
استاد جان میخوام غرورم رو بشکنم و از شرک ورزیدن های همین بار و تجربه ی همین روزهام بگم براتون.از مورچه سیاهی که براحتی مثل یک فیل شده بود و بدون چشم مسلح هم به وضووح و از صد کیلومتری در دل شب هم دیده میشد.
استاد جونم شما میدونید من و جانه دلم اخیرا مهاجرت کردیم و شرایطی رو برای خودمون ساختیم که برای هر لحظش از خداوند سپاسگذاریم و بسیار شرایط رویایی رو به لطف ربمون ساختیم که بستر بی نظیری هستش برای شروع ساختن و تجربه ی نعمت های بی حساب خدا.منتهاااا ما یه باگ داشتیم و اونم این بود که دایما هر چیز زیبایی که اینجا میدیدم بعد از سپاسگذاری و لذت بردنش ناخواسته باهم نقد و بررسیش میکردیم در مورد تفاوتش با وضعیت داخل ایران و انقدر گاهی درین قضیه غرق میشدیم که خودمونم متوجه نمیشدیم داریم به ناخواسته ها توجه میکنیم و ازین جنس وقایع رو برای خودمون خلق خواهیم کرد.باگ رفتاری اشتباه دیگه ای هم که داشتیم این بود وقتی برنامه هایی که داشتیم رو انجام میدادیم مثلا من از خودم میگم که با چه تمرکزی روی رشد خودم کار میکردم هر صبح که بیدار میشدم بلافاصله هنسفری رو تو گوشم میذاشتم و فایل نشانه امروزم رو پلی میکردم و صبحانه رو در همین حین آماده میکردم.بعد ازون در حین انجام کارهای خونه میرفتم به قسمت روزشمار تحول زندگی من و فایل اون روزمو گوش میکردم و حتما کامنت هم میگذاشتم همچنین چون دوباره هدایتی داشتم روی دوره عزت نفس کار میکردم و فایل اون جلسه رو گوش میکردم و روی زبان ترکی کار میکردم و اگر هنوز زمان داشتم ادامه سریال زندگی در بهشت رو نگاه میکردم و همچنین کلاس ورزشمو شرکت میکردم.استاد میخوام بگم که بمباران کرده بودم خودمو و یگ باگ داشتم من اونم این بود زمانی که این کارارو انجام میدادم به خودم مجوز داده بودم وقت استراحت تو اینستا بچرخم.هر بار میگفتم قبل از خواب برم تو تلگرام و مطالبی که استاد گذاشته بخونم یا برم کامنتای بچه ها توی سایتو بخونم اما باز غفلت میکردم.
تا شد روز اول این اتفاق توی ایران که به محضی جانه دلم بیدار شد اومد گفت نگین یه حسی بهم میگه اینستاهامون رو پاک کنیم و اینستای جدید بسازیم که فقط مباحث کاریمون رو باید داشته باشیم و منم گفتم عالیه و جفتمون شروع کردیم اینستای جدید ساختیم و من هنوز اینستای قبلیمو داشتم چون کلاس ورزشم آنلاین بود و خواسته بودم که پیج جدیدمو اد کنن و منتظر جوابشون بودم و جالبه که رفتم تو آشپزخونه که صبحانه آماده کنم و فایل هدایت روزانم مضمونش این بود که ورودی های ذهنیتون رو کنترل کنین و زندگیتونو خودتون با افکارتون میسازین و گفتین فضای مجازی استفاده نکردین هیچ زمان و من اومدم با شوق به جانه دلم گفتم میدونی به چی هدایت شدم و باز تاکید کردیم که چه کار عالی داریم انجام میدیم و گفتیم ما باید انتخاب کنیم که میخواهیم به چی فکر کنیم و چی بخواهیم نه اینکه با این فضای مجازی بهمون خط فکری داده بشه.
امااااا شد آنچه که نباید میشد و من موسی وار بت هامو نشکستم و به بهانه انتظار برای کلاس ورزشم اینستای سابقم رو نگه داشته بودم و چک میکردم و کنترل ذهنم از دستم رفتتتت و وای که چقد اون چند روز برای من سخت گذشت استاد جانم.به محضی که رفتم تو اینستا دیدم وای چه خبر شده و انگار مهر خاموشی بر ذهنم خورده بود براحتی تحت تاثیر قرار گرفتم و بعد از چند ساعت شدم مثله بقیه و زبون به گله کردن باز کردم و کم کم جانه دلم روهم همراه خودم کردم و به نحوی حالم خراب شده بود و همراه ویدیو ها گریه میکردم که اصلا از غذا درست کردن و کارهای اولیه مونده بودم و جانه دلم غذا آماده میکرد و هرکار میکرد من حالم خوب نمیشد. روحم بهم میگفت خوب نگین گیرم انقلاب بشه ولی مردم که همون مردمن باز یه استوری باز میکردم که میگفت من بخاطر این حکومت این طرز فکر نتونستم علاقم رو ادامه بدم چون مجرد بودم چون سادات بودم چون دختر بودم چون قم بودم گفتن نمیشه و همون موقع میگفتم خوب چرا نرفته یه شهر دیگه میزدم استوری بعدی میگفتن ما اینترنتمون بسته شد صدای مارو دارن خفه میکنن نمیذارن به جهان برسه بعد حالم بدتر میشد اما تو ذهنم میگفتم مگه قرار دنیا برای شما انقلاب کنه یا اصن کار به درست و غلط انقلاب اسلامی ندارم ولی مگه اون زمان اینترنت بوده حتی موبایلم نبوده میزدم استوری بعدی میگفتن ما که خارج از ایرانیم باید صدای مردممون باشیم اگه هشتک فلان نزنی کوتاهی کردی و تو آدم بدی هستی و میگفتم ای وای من ازونجا اومدم بیرون الان مردم کشورم دارن کشته میشن حق اعتراض ندارن بعد یهو صدای روحم بلند میشد که بابا نگین توام تو همین شرایط بودی حتی چه بسا بدتر ولی این تو بودی که زندگیتو ساختی این تو بودی جوری ذهنت رو کنترل کردی که انگار وسط جزایر کاراییب وسط بهشت داشتی از لحظ لحظه زندگیت لذت میبردی باز میزدم استوری بعدی میگفتن بیایین توییتر هشتک بزنین و من رفتم توییتر.بله رفتم و هم مسیر شدم دیگه هر چی حسم میگفت ادامه نده من که گوش نمیکردم و تماما قدرت رو داده بودم دسته حکومت و مردم ایران رو مثل خمیر بازی میدونستم که اینا بهشون شکل و فرم دادن و حالا اونها مظلومانه هیچی نگفتن الان دیگه کارد به استخونشون رسیده تازه روحی درونشون دمیده و دارن دادخواهی میکنن و هشتک ایرانی ها تو توییتر در عرض چند روز بیشترین هشتک در طول تاریخ در بین هشتک های ایرانی رو به خودش اختصاص داد و هیچ نگفتم که بابا نگین این مردم اگه بخوان کاریو بکنن میکنن و خیلی جالب بدون هیچ رهبری جوری باهم همراه شده بودن حالا و جوری چند نفر که فالورای بالایی داشتن مغز همه رو هدایت میکردن که همه به واقع قیام کرده بودن برای هشتک گذاری و بنده نیز هم مسیر شده بودم.نت که میومد به دختر خالم احساس گناه میدادم که من ازینجا دارم برای آزادی مملکتمون یه کارایی میکنم ولی تو ازونجا نه.ای وااای من ….
یه جا به خودم اومدم گفتم بابا چرا من دارم هر چی اینا میگن گوش میکنم.شب و روز نداشتم و داشت یادم میرفت من چه چیزایی ساختم و اصلا برای چی وقتی ورودی های ذهنمو کنترل کردم حتی ازون محیط دور شدم و چه موفقیت هایی کسب کردم زمانی که مثل سایرین عمل نکردم مثل سایرین حرف نزدم مثل سایرین فکر نکردم و چقدر آدمای اطرافمو با وسواس انتخاب میکردم و من الان چیکار داشتم میکردم با خودم.فقط میدونستم سطح فرکانسم خوب نیست و مدارم داره میاد پایین و ترسیدم که نکنه هر چیزیو که ساختم از دست بدم.اون شب مجبور بودیم بریم خرید و بیرون از خونه و من به سختی جلوی اشکامو میگرفتم چون همش یاد مردم ایران میفتادم وقتی برگشتیم دم در خونه تا اومدیم رمز ورودی رو بزنیم یهو برقا رفتن و ما دو دقیقه بعدش به همسایه توی آپارتمانمون مسیج دادیم و ایشون اومدن درمونو باز کردن و رفتیم داخل و دو دقیقه بعد ازینکه رسیدیم داخل خونه برقا اومدن و همش با جانه دلم میگفتیم این قضیه یه چیزیو میخواست به ما بگه و ما اونو خواهیم فهمید.بعد ازون گفتیم که خدا خواست بگه حتی اگه شما در مسیر تاریکی هم بیفتید من از هدایت شما دست برنمیدارم و مسیر رو براتون هموار میکنم و به محظی که هدایت بخواهید از هدایت شدگانید و روشنایی پیش روی شماست.شب قبل خواب به جانه دلم گفتم من میترسم نکنه که من هشتک زدم بیان منو ببرن یا بخواهیم بریم ایران تو فرودگاه اذیتمون کنن و اونجا خدا با من از طریق جانه دلم صحبت کرد و گفت نگین باید اینستاتو پاک کنی چه لزومی داره کاریو که نمیتونی توش موثر باشی ازش مطلع باشی گفت ما برای یه چیز دیگه اومدیم اینجا وقتی تو این پستارو میبینی خواه ناخواه یه درصد خیلی جزیی ازون ترس بهت منتقل میشه و این ترست بخاطر همینه.گفت الان اگه من استوری یا هشتک نذاشتم یعنی انسان بدیم.یهو به خودم اومدم و تمام تناقضاتی که توی ذهنم بود اومد جلو چشمم و گفتم خدایا برای هر چیزی که دیدم دلیل واضحشو میدونستم اما خودم اجازه دادم اونا بهم خط فکری بدن و با تمام وجودم از خدا هدایت دوبارمو خواستم.احساس کردم هر چی که ساختمو تو این چند روز نابود کردم.خیلی احساس پشیمونی و خجالت میکردم خیلی پیش خودم کم آورده بودم که چرا به بقیه قدرت دادم تو ذهنم چرا ترسیدم چرا ترسیدم چراااا خدامو فراموش کردم و تو اون چند روز عملا یک کدوم از برنامه هامو انجام نداده بودم.یهو قلبم باز آرامش پیدا کرد و از خدا هدایت خواستم و صدای شما استاد جونم تو گوشم صدا کرد که آیه ای از قرآن رو خونده بودین برامون که به محضی که از خدا هدایت بخواهی از هدایت شدگانی و چشامو بستم.
صبح که بیدار شدم گفتم امروز به هیچ عنوان اینستا رو چک نمیکنم و با اینکه روزهای قبل برای چک نکردن اینستا به استیصال رسیده بودم و نمیتونستم که چک نکنم براحتی اینستارو باز نکردم و اومدم سراغ سایت و سرچ کردم تظاهرات خخخخخخ
چیزی نیومد سرچ کردم اعتراضات بازم چیزی نیومد و رفتم سراغ فایل هدایت روزانه و فایل ماشین خفن تراک ۱۵۰ شما اومد.گفتم خدایا من چه زیبایی ها و نعمت هایی رو میخواستم که تجربه کنم مثله ساختن ثروتی که بتونم مثل این ماشین استاد رو بخرم ولی تو چه سیر بیمارگونه ای افتادم که جز لاف زدن بیهوده چیزی توش نیست.شروع کردم به رسیدن خونه زندگیمون و جارو میکردم باز به یک فایل دیگه هدایت شدم که تو همون ماشین خوشگلتون داشتین با خانم شایسته میرفتین سفر و مصاحبه میشد باهاتون که در مورد توجه و تمرکز ذره بینی به یک کار و انجام الهامات به صورت ابراهیم گونه بود و من باز زبانم قاصر بود ازین هدایت های ناب و به موقع خدا و در نهایت یهو این فایل برام چشمک میزد و دیدم که این فایل الان چند روزه روی سایت قرار گرفته و من متوجه نشدم و ندیدم و بازش کردم و این من بودم که دهااانم باز مونده بود ازین سریع العجابت کردن خدا.حتی از وقتی که من نخواسته بودم هم پاسخ من و مسیر من نشون داده شده بود.بارها گوشش کردم این فایل رو.جانه دلم که بیدار شد گفتم نمیدونی که چی شنیدم باورت نمیشه اگه بگم استاد درین مورد صحبت کرده و اون ذوق زده گفت میخوام بشنومش.استاد جانه دلم تا حالا هیچ فایلی از شمارو گوش نکرده بود و فقط شنونده صحبت های من بود و هیییچ زمانی ازش نخواسته بودم به چیزایی که گوش میکنم گوش کنه هرچند از روند رفتاری من میدونست که چه آگاهی های نابی رو میشنوم اما تمایلی نداشت ولی اینبار گفت میخوام بشنوم و من گفتم سه فایل گوش کردم اگه میخوای هر سه رو بشنویم و مجددا هر سه رو باهم گوش کردیم.اصلا بعد این فایلها جانه دلم بسیار دیدش نسبت به شما و آگاهی هاتون عوض شد و انگار به یک قطعیتی رسید و دایم میگف نگین خیلی با استاد عباسمنش حال کردم خیلی کارش درسته و چقد باهم حرف زدیم چقد خودمونو بررسی کردیم از اهدافمون گفتیم از تمرکز ذره بینی که باید روی خودمون بذاریم گفتیم و استاد پر قدرت تر برگشتیم به مسیر زندگی و رشدمون.من تو این چند روز این فایل رو شاید روزی حداقل ۳ بار گوش کردم و الان خواستم که بیام بنویسم و یادم بمونه همیشه که اگه از خودم غافل بشم سریع از مسیر خارج میشم ولی به محضی هم که بخوام سریع به لطف رب که دااایما و هر لحظه هدایت میکنه به مسیر اصلی بازخواهم گشت و این از لطف و عظمت پروردگار عالمینه.
استاد جان خیلی طولانی شد اما خواستم وقتی برمیگردم مجددا هر زمان میخونمش یادم بمونه که چقدر ریز ریز اجازه دادم شیطان در ذهنم رسوخ کنه و از اشتباهات کوچیک مثل نقد کردن اوضاع ایران به کجا رسیدم و تصمیم گرفتم ازین به بعد نه تنها زیپ دهنمو ببندم زیپ ذهنمم ببندم که هرجا دلش خواس نره و به هر چیزی توجه نکنه.
امیدوارم که قدمی در مسیر رشد جهان برداشته باشم.
در پناه رب کسی که قدرت آسمانها و زمین در دستان اوست باشید.