نکته:
این فایل بیش از 20 روز پیش ضبط شده است و جالب است که مفهوم آن با اتفاقاتی ارتباط دارد که اخیرا رخ داده است.
در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که با شرایط نادلخواه مواجه شدی و گله و شکایت از شرایط را شروع کردی و هر عاملی بیرون از خود را مقصر ماجرا دانستی و به این وسیله بر آنچه نمی خواستی، بیشتر تمرکز کردی و جهان نیز شما را با ناخواسته های بیشتری احاطه کرد و شرایط حتی بدتر از قبل شد.
2. آنجایی که با وجود مواجه با شرایط نادلخواه، آگاهانه کنترل ذهن به خرج دادی و به جای مقصر دانستن هر عاملی بیرون از خود، تمرکز را بر تغییر و بهبود خود گذاشتی و جهان چه پاداش های بزرگی به این جنس از تمرکز شما داد.
منابع بیشتر:
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD212MB21 دقیقه
- فایل صوتی تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم31MB21 دقیقه
به نام خالق زیبایی ها
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو جان
سلام به همه دوستانم که جز شما من حتی یک دوست هم ندارم.
در رابطه با این قضایا من چند سالی که اخبار و تلویزیون نگاه نمیکنم حتی تو فضای مجازی هم دنبال نمیکردم الان که فضای مجازی ندارم.
از روزی که با این مباحث آشنا شدم که من مسئول زندگیم هستم دیگ سعی میکنم لااقل در مورد جامعه حرف نزنم شاید تو مسائل خانوادگی نتونم گاهی وقتا کنترل کنم ولی جامعه نه .
و همیشه تا بخوام به یکی گیر بدم میگم من مگه تو زندگی خودم میتونم همه چیز کنترل کنم انگشتم به سمت خودم میاد زیپ دهانم بسته میشه.
من از بچگی که تو خانواده ای بزرگ شدم که 6 دختریم و برادر نداریم و پدرم عاشق پسر بود تمام فک و فامیل مسخره میکردن پدر و مادرم واقعا چه طرز فکری بود.
من ا. روزی که متوجه این قضایا شدم با خودم قول دادم هرکاری که یک پسر تو اطرافمون انجام میدادن انجام بدم تا به همه ثابت کنم که هیچ فرقی بین پسر و دختر نیست و انصافاً دم خودم گرم.
از کار کشاورزی دامداری هر چی بگین بلدم از سن راهنمایی تیلر کشاورزی راه میبردم با دوچرخه مدرسه میرفتم تنهایی شب بیرون میرفتم اینارو میگم برای یکدختر 9 سال به بعد.از سن 6 سالگی پول در آوردم در حدی که کار خونه زیاد بلدنبودم فوتبال بازی پسرونه تو جمعَشون بازی میکردم پدرم بهم افتخار میکرد.
تو دل تک تک ترسهام میرفتم همین شب بیرون رفتن از درخت و دیوار بالا رفتن یادم تو سن کم خونه پسرعموم مار وحشتناکی بود من کشتمش.
سعی میکردم از هیچ حیوونی نترسم خلاصه هر چی فکر کنید و این شجاعت تو کل زندگیم و الانم هست خیلی موهبت برام داشته
ولی غافل از اینکه از یک جای احساس کمبود محبت داشتم بخصوص وقتی ازدواج کردم یک جوری انگار محدود شدم کم کم از زن بودن بدم اومد خیلی سختی ها اومد بخاطر توجه به افکار منفی .
تا یک روز وارد این مباحث شدم خودم تو بغل خدا دیدم دیگ خودم تحسین میکردم خودم ارزشمند دونستم نه اینکه بگم عالی ولی تلاش میکنم و هرروز دارم نتیجه این افکار و توجه به نکات مثبت میبینم.
در رابطه با سوال استاد بگم من سال 91 که برای رانندگی و گرفتن گواهینامه میرفتم یک سرهنگی بودکه همه ازش بد میگفتن
میگفتن سخت گیر ولی از اونجا که منم مثل استاد عاشق اینم برم تو دل ترس یا چیزی که دیگران میگن ترسناک میخوام به خودم نشون بدم که اشتباه
دقیقا اون روز که امتحان کتبی دادیم گفتم حق انتخاب دارین امروز همون سرهنگ سر سخته هست میتونید الان امتحان بدید یا هفته بعد منم خودم همین سرهنگ انتخاب کردم گفتم من باید با همین قبول بشم باورتون نمیشه اصلا سرهنگ به رانندگیم توجه نمیکرد اون روز 3مرد و دوتا زن تومانی بودیم دوتا خانم قبول 3مرد رد شدن.
مورد دوم برای همین دیشببود که همسرم از ساعت 7شب رفت بیرون12شب.
هی به خودم میگفتم ازش بپرسم کجا بود چیکار میکرد کلی شک تو ذهنم ولی گفتم زیپ دهنت ببند بزار خدا کارش بکن تو طرف خودت انجامبده منم خونسرد و ساکت رو تختبودمدیدم اومد بدون اینکه بپرسم خودش جواب داد که استخر بودم اگه پیشبچه ها میگفتم اونا هم میومدن آخه پسرام کوچیکن با پدرشون استخر میرن ولی همسرم دائم باید مراقبشون باش برای همین گاهی وقتا تنها میرن.
و یک جا کنترل ذهن نداشتم من راننده سرویس مدرسه هستم و قبل گرفتن سرویس باید کلی کارهای اداری انجام میدادم و اینو بگم اینکار یهویی اومد توذهنم .چون همش از خدا میخ استم کاری باش که من آزادی داشته باشم به بچه ها برسم باشگاه تمرینات م آخرهفته داشته باشم یگ روز تو خیابون بودم یهو به ذهنم رسید همون لحظه رفتم سمت شرکت سرویس آنی.
خلاصه بگم که حسم خیلی عالی بود و 4 کار اداری خیلی سریع بدون نوبت وایستادن برام انجام شددر صورتی که خیلی از راننده ها گله داشتن من تو یکجا فقط نتونستم کنترل ذهن داشته باشم اونم اماکن بود واقعا مغزم جواب نمیداد منی که بیرون اماکن چادر نمیزارم چرا داخل اون محوطه باید بزارم یا کلی آدمها رو میدیدم که گرفتار بودن دم در اماکن و واقعادیدخوبی نسبت بهشون نداشتم فقط اینجا بازم تو نوبت نبودم. ولی روزی که رفتم مسئول اون بخش نبود دو روز عقب افتاد کارم.
ولی الان به خودم میگم خوب منکه نمیتونم این برخورد تغییر بدم بیام به خودم بگم اینم جز قوانین هست من که کارم همیشه گیر اونجا نیست اینم یک بخشی از این جامعه و قوانینش من اگه میخوام راحت کارم پیش بره بجای درگیر شدن بیام به خودم بگم که این یک قانون منم باید بهشون احترام بزارم.
استاد عزیزم واقعا متشکرم که اینهمه واضح و با مثال عالی برامون توضیح میدید
در پناه حق
سلام به همه دوستان عزیزم
سعیده جانم چقدر لذت بردم چقدر حس نزدیکی به شما رو داشتم از مقصر دونستن دیگران از اینکه از اول قوی بودم کارهای فوق العاده کردم ولی غر میزدم درصورتی که از یک جا به بعد مثل شما نشستم دیدم که من میتونم با یک نگاه دیگه این اتفاقات ببینم از یک جا به بعد به خودم افتخار کردم .
از اینکه دوتا بچه پشت هم اونم پسرای نازم با مشکلات و خونه سازی و مستاجر بودن.با اینکه تو شهر غریب بودم تنها با سن کم و دوتا بچه کوچیک .
چقدر قوی بودم چقدر صبرم بیشتر شد چقدر قوی تر شدم چقدر توحیدی تر شدم همیشه نگاهم به خدا بود که تو اون تایم کوتاه خدا یک دوستی فرستاد کمک حال من ولی از یک جایی به علت توجه به نازیبایی مون ازش جدا شدم.
منم یک روز مثل شما خسته و کوفته از ته دل از خدا کمک خواستم دیگه بریده بودم خدا محکم در آغوشم گرفت از اون روز دیگ (3)سال میگذره دارم تکامل ام طی میکنم و لذت وار پیش میرم اصلا همعجله ندارم .
متشکرم از شما من این فایل تو تاریخ 13 فروردین سال1403 روز 21 ماه رمضون به عنوان روزشمار فصل پنجم دیدم
اومدم قسمت کامنت قسمت برگزیده اولین کامنت برام کامنت شما بود و چقدر هم برگزیده من بود بهم زندگیم یادآوری کرد توحیدی و قوی بودنم اینکه تو همین مسیر بمونم و پیشرفتم هر لحظه ببینم.
از خدا براتون بهترین ها رو میخوام