تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم

نکته:

این فایل بیش از 20 روز پیش ضبط شده است و جالب است که مفهوم آن با اتفاقاتی ارتباط دارد که اخیرا رخ داده است.


در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:

1.آنجایی که با شرایط نادلخواه مواجه شدی و گله و شکایت از شرایط را شروع کردی و هر عاملی بیرون از خود را مقصر ماجرا دانستی و به این وسیله بر آنچه نمی خواستی، بیشتر تمرکز کردی و جهان نیز شما را با ناخواسته های بیشتری احاطه کرد و شرایط حتی بدتر از قبل شد.

2. آنجایی که با وجود مواجه با شرایط نادلخواه، آگاهانه کنترل ذهن به خرج دادی و به جای مقصر دانستن هر عاملی بیرون از خود، تمرکز را بر تغییر و بهبود خود گذاشتی و جهان چه پاداش های بزرگی به این جنس از تمرکز شما داد.


منابع بیشتر:

live با استاد عباس‌منش | قسمت 7

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    212MB
    21 دقیقه
  • فایل صوتی تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم
    31MB
    21 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

710 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمد حسین گنجی» در این صفحه: 3
  1. -
    محمد حسین گنجی گفته:
    مدت عضویت: 903 روز

    سلام سعیده جان دوست و هم خانواده خوبم.

    الان ساعت 12:12 دقیقه شبه . که شروع به پاسخ دادن به این کامنت کردم. من زمان بندی نکردماا این زمان‌بندی کار کس دیگه ایه وقتی دیدم به اون کامنتت که به علی آقا پاسخ داده بودی 99 رای داده شده بود و من صدمیش بودم گفتم خب شاید نشونس.

    و هدایت شدم به این کامنت اسطوره ای و با اشک و احساس خوندمش وقتی تمام شد، دیدم 599 رای گرفته و من ششصدمیش بودم همون کسی که هدایت مارو برخودش واجب کرده گفت حالا که شباهت هاتو دیدی دربارش بنویس .

    شروع به نوشتن کردم و دیدم ساعت 12: 12 , نیمه شبه ومن در شرایطی مینویسم که ماه هاست با دوره 12 قدم زندگی می کنم..

    کامنتت تمرکز بر نکات مثبت نبود بلکه تمرکز بر روند مثبت بود.

    کامنتت سپاسگذاری به خاطر داشته ها نبود بلکه سپاسگذاری به خاطر تمام زندگی و آنچه درونش هست ، بود.

    کامنتت به یاد آوردن آنچه از گذشته بهمون احساس بهتری میده نبود بلکه تو آن چیزی که در گذشته همیشه احساس بدی بهت می‌داد رو جوری بهش نگاه کردی که به احساس بهتری رسوندت و به خاطر تموم اون تضاد ها سپاسگذار شدی.

    به قول استادمون، کی گفته تمرکز بر نکات مثبت فرعه، نه، تمرکز بر نکات مثبت اصله..

    کامنتت آموزش تمرکز بر اتفاقات زندگی به نحوی که مارو به احساس بهتری برسونه بود…

    اما نه با ادا و اطوار بلکه با نگاهی از جنس قانون و منطقی بی بدیل که کمر نجواهای ذهن رو میشکنه…

    منم مثل تو زود ازدواج کردم 21 سالگی…

    و حتی همین روزها به خودم میگفتم ای کاش قبل از ازدواجم با این قوانین آشنا شده بودم تا میتونستم شخصی با همه خصوصیات دلخواهم رو جذب کنم و انقدر نشتی انرژی نداشته باشم…

    اما حالا فهمیدم درسته که من از سال 1400 خدا رو شناختم ولی خدای من از زمانی که تو شکم مادرم بودم و حتی قبل از اون منو می‌شناخت و لحظه لحظه بامن بود ولی من کر و کور بودم من نمیدیدم و نمیشنیدم…

    حالا فهمیدم اینکه بعد از ازدواجم اومدم یه شهر دیگه تقصیر کوتاه فکری پدر و مادر و جوانی و جاهلیم نبوده بلکه این اتفاق افتاد که من بزرگ تر بشم و تکامل توحیدی شدنم طی بشه و به دور از وابستگی پدر و مادر و خانواده جور دیگه ای خودمو تجربه کنم…

    حالا میفهمم 12 سال نباید بچه دار میشدم تا به هر دری بزنم از دعا نویس و چشم بند گرفته تا چسبیدن به ضریح امام و امامزاده…

    اما نور توحید وقتی از طریق این مرد الهی و با صدای استاد به قلبم تابید..

    تمام اون تضادهای چندین ساله باعث شد با قدرت تمام واراده تمام توحید رو باور کنم…

    دعاهای دعانویس ها رو تو دیوار بکوبم…

    و بگم خاک تو سرت محمد که تاحالا فکر میکردی اینا داره برات کار انجام میده…

    من آماده توحیدی شدن بودم…

    چون تو یک خانواده سوپر مذهبی رشد کرده بودم و از اونایی بودم که پیاده میرفتم کربلا …

    برای توحیدی شدن نیاز داشتم به برخورد با این تضادهای چند ساله…

    و وقتی فقط و فقط و فقط از رب جهانیان درخواست کردم اون بمن دوقلو داد…

    مثل خودت دوقلوهای نارس…

    همسرم هفت ماهه بچه ها رو بدنیا آورد.

    چنین جواب بزرگی در ابتدای این مسیر عظمت رب و حقارت خودم در برابر اون رو بمن فهموند و منم نیاز داشتم که دوباره در کنار تضادی که سختی های بزرگ کردن دوقلوها برام ایجاد کرد ، رشد کنم بیشتر و بیشتر رو خودم کار کنم و شرایط کاریم رو تغییر بدم این بچه ها اهرمی شدن که بیشتر رو ترس هام پا بزارم و بیشتر حرف مردم رو قربانی کنم…

    وقتی نور توحید به قلبم تابید به همه به پدر و مادرم و خواهرام میگفتم من بچه دار میشم …

    اونا که دیده بودن من سال هاست دوا دکتر میکنم و هربار میگم اینبار بچه دار میشم و یا از یزد بلند شدم کوبیدم رفتم شاهرود پیش یک دعا نویس قهار و گفتم اینبار بچه دار میشم وقتی با استاد آشنا شدم و نور توحید به قلبم تابید بازم به همه گفتم اینبار بچه دار میشم و اونا پوزخند میزدن و میگفتن بازی جدیدشه…

    ولی این دفعه جنسش فرق می‌کرد اون از درون بمن وعده پیروزی می‌داد و در مقابل چشم خیره همه این دوتا فرشته به دنیا اومدن دو تا گل پسر خوشکل و ناز….

    بعدش خدا بهم خونه رویاییم رو داد …

    و الان در حال راه اندازی کسب و کار جدیدم هستم و مرحله غلبه بر نجوای ذهن و شکستن ترس هام دو پشت سر گذاشتم…

    توحید و یکتاپرستی چیزیه که من به هیچ قیمتی ازش کوتاه نمیام …

    چون حالا میفهمم تموم اون تضادها برای این بود که ظرف وجود من به حدی برسه که بتونه نور توحید رو در خودش جا بده …

    ارزشش رو داشت…

    خداروشکر که امشب به این کامنت هدایت شدم..

    خداروشکر که امشب این کامنت رو نوشتم…

    خداروشکر که یکتاپرست…

    دوستان خوبم دوستتون دارم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    محمد حسین گنجی گفته:
    مدت عضویت: 903 روز

    سلام سعیده جان دوست و هم خانواده خوبم.

    الان ساعت 12:12 دقیقه شبه . که شروع به پاسخ دادن به این کامنت کردم. من زمان بندی نکردماا این زمان‌بندی کار کس دیگه ایه وقتی دیدم به اون کامنتت که به علی آقا پاسخ داده بودی 99 رای داده شده بود و من صدمیش بودم گفتم خب شاید نشونس.

    و هدایت شدم به این کامنت اسطوره ای و با اشک و احساس خوندمش وقتی تمام شد، دیدم 599 رای گرفته و من ششصدمیش بودم همون کسی که هدایت مارو برخودش واجب کرده گفت حالا که شباهت هاتو دیدی دربارش بنویس .

    شروع به نوشتن کردم و دیدم ساعت 12: 12 , نیمه شبه ومن در شرایطی مینویسم که ماه هاست با دوره 12 قدم زندگی می کنم..

    کامنتت تمرکز بر نکات مثبت نبود بلکه تمرکز بر روند مثبت بود.

    کامنتت سپاسگذاری به خاطر داشته ها نبود بلکه سپاسگذاری به خاطر تمام زندگی و آنچه درونش هست ، بود.

    کامنتت به یاد آوردن آنچه از گذشته بهمون احساس بهتری میده نبود بلکه تو آن چیزی که در گذشته همیشه احساس بدی بهت می‌داد رو جوری بهش نگاه کردی که به احساس بهتری رسوندت و به خاطر تموم اون تضاد ها سپاسگذار شدی.

    به قول استادمون، کی گفته تمرکز بر نکات مثبت فرعه، نه، تمرکز بر نکات مثبت اصله..

    کامنتت آموزش تمرکز بر اتفاقات زندگی به نحوی که مارو به احساس بهتری برسونه بود…

    اما نه با ادا و اطوار بلکه با نگاهی از جنس قانون و منطقی بی بدیل که کمر نجواهای ذهن رو میشکنه…

    منم مثل تو زود ازدواج کردم 21 سالگی…

    و حتی همین روزها به خودم میگفتم ای کاش قبل از ازدواجم با این قوانین آشنا شده بودم تا میتونستم شخصی با همه خصوصیات دلخواهم رو جذب کنم و انقدر نشتی انرژی نداشته باشم…

    اما حالا فهمیدم درسته که من از سال 1400 خدا رو شناختم ولی خدای من از زمانی که تو شکم مادرم بودم و حتی قبل از اون منو می‌شناخت و لحظه لحظه بامن بود ولی من کر و کور بودم من نمیدیدم و نمیشنیدم…

    حالا فهمیدم اینکه بعد از ازدواجم اومدم یه شهر دیگه تقصیر کوتاه فکری پدر و مادر و جوانی و جاهلیم نبوده بلکه این اتفاق افتاد که من بزرگ تر بشم و تکامل توحیدی شدنم طی بشه و به دور از وابستگی پدر و مادر و خانواده جور دیگه ای خودمو تجربه کنم…

    حالا میفهمم 12 سال نباید بچه دار میشدم تا به هر دری بزنم از دعا نویس و چشم بند گرفته تا چسبیدن به ضریح امام و امامزاده…

    اما نور توحید وقتی از طریق این مرد الهی و با صدای استاد به قلبم تابید..

    تمام اون تضادهای چندین ساله باعث شد با قدرت تمام واراده تمام توحید رو باور کنم…

    دعاهای دعانویس ها رو تو دیوار بکوبم…

    و بگم خاک تو سرت محمد که تاحالا فکر میکردی اینا داره برات کار انجام میده…

    من آماده توحیدی شدن بودم…

    چون تو یک خانواده سوپر مذهبی رشد کرده بودم و از اونایی بودم که پیاده میرفتم کربلا …

    برای توحیدی شدن نیاز داشتم به برخورد با این تضادهای چند ساله…

    و وقتی فقط و فقط و فقط از رب جهانیان درخواست کردم اون بمن دوقلو داد…

    مثل خودت دوقلوهای نارس…

    همسرم هفت ماهه بچه ها رو بدنیا آورد.

    چنین جواب بزرگی در ابتدای این مسیر عظمت رب و حقارت خودم در برابر اون رو بمن فهموند و منم نیاز داشتم که دوباره در کنار تضادی که سختی های بزرگ کردن دوقلوها برام ایجاد کرد ، رشد کنم بیشتر و بیشتر رو خودم کار کنم و شرایط کاریم رو تغییر بدم این بچه ها اهرمی شدن که بیشتر رو ترس هام پا بزارم و بیشتر حرف مردم رو قربانی کنم…

    وقتی نور توحید به قلبم تابید به همه به پدر و مادرم و خواهرام میگفتم من بچه دار میشم …

    اونا که دیده بودن من سال هاست دوا دکتر میکنم و هربار میگم اینبار بچه دار میشم و یا از یزد بلند شدم کوبیدم رفتم شاهرود پیش یک دعا نویس قهار و گفتم اینبار بچه دار میشم وقتی با استاد آشنا شدم و نور توحید به قلبم تابید بازم به همه گفتم اینبار بچه دار میشم و اونا پوزخند میزدن و میگفتن بازی جدیدشه…

    ولی این دفعه جنسش فرق می‌کرد اون از درون بمن وعده پیروزی می‌داد و در مقابل چشم خیره همه این دوتا فرشته به دنیا اومدن دو تا گل پسر خوشکل و ناز….

    بعدش خدا بهم خونه رویاییم رو داد …

    و الان در حال راه اندازی کسب و کار جدیدم هستم و مرحله غلبه بر نجوای ذهن و شکستن ترس هام دو پشت سر گذاشتم…

    توحید و یکتاپرستی چیزیه که من به هیچ قیمتی ازش کوتاه نمیام …

    چون حالا میفهمم تموم اون تضادها برای این بود که ظرف وجود من به حدی برسه که بتونه نور توحید رو در خودش جا بده …

    ارزشش رو داشت…

    خداروشکر که امشب به این کامنت هدایت شدم..

    خداروشکر که امشب این کامنت رو نوشتم…

    خداروشکر که یکتاپرست…

    دوستان خوبم دوستتون دارم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  3. -
    محمد حسین گنجی گفته:
    مدت عضویت: 903 روز

    سلام به سعیده خانم خواهر توحیدی و با ارزشم.

    من تو این روزهای اخیر با هدایت رب یکتا به کامنت های شما و در ادامه به فکر کردن به قوانین، چیزهایی بهم گفته شد..

    و بعدشم گفته شد بیام اینجا بنویسم…

    اول اینکه من فهمیدم شما یا غرور نداری یا روی این مسئله کار کردی و حواست بهش هست…

    دلیلشم اینه که همیشه به کامنت های من پاسخ میدی و احتمالا به کامنت هر کس دیگه ای هم که براتون بنویسه پاسخ میدی…

    و من با تفکر در مورد غرور متوجه شدم این مسئله عامل رانده شدن شیطان از بهشت بود بنابراین میتونه عامل دور شدن ما هم از مسیر باشه…

    یعنی در واقع یکی از عوامل مهم استمرار در مسیر اینه که حواسمون به این باشه که مغرور نشیم ، همونطور که قبلا با تفکر در مورد فایل ارزشمند “مرغ همسایه غازه” من متوجه شدم خیلی باید حواسم باشه و فکر نکنم حالا که دارم رو خودم کار میکنم و از قوانین آگاهم از اون 98 درصد جامعه بهترم فکر نکنم از پدر و مادر و خواهر و برادر و دوستام و همکارام بهترم و فهمیدن این موضوع تحول بزرگی در استمرار من در مسیر ایجاد کرد…

    مسئله بعدی که از خوندن کامنتاتون متوجه شدم این بود که در پاسخی که به آقا ابراهیم داده بودی به بیماری کمال گرایی اشاره کرده بودی…

    من قبل از این درک خوبی از این مسئله نداشتم و نمیتونستم متوجه بشم کمال گرایی دقیقا یعنی چی و فکر میکردم کمال گرایی یعنی زووودی بخایم به اهدافمون برسیم و به کمال برسیم و این عجله در مسیر خوب نیست…

    اما الان متوجه شدم کمال گرایی یعنی من این ذهنیت رو داشته باشم که باید همیشه کامل باشم و همه کارهام رو بدون نقص انجام بدم و رفتارم نباید نقص داشته باشه غافل از اینکه این ذهنیت باعث ایجاد احساس گناه و یا احساس سرزنش میشه که این دو تا احساس دوتا ترمز قوی برای ورود خواسته ها به زندگی و اجابت درخواست هاست و به درک بیشتری از موضوع احساس لیاقت رسیدم…

    اگر جایی در رفتارم در عملم حتی در اجرای مهارت هام اشتباهی انجام دادم به هیچ وجه خودمو سرزنش نکنم و بقول شما درسشو بگیرم و رد بشم و با احساس خوب همچنان در مسیر بهبود شرایط و بهبود شخصیت گام بردارم…

    و اما…

    موضوع بعدی؛

    موضوع پذیرش مسئولیت زندگیم بود…

    قبلا فکر میکردم فقط وقتی یکاری رو میخوام انجام بدم باید مسئولیتش رو بپذیرم این درست بود اما کامل نبود..

    کامل تر اینه که من مسئولیت تمام زندگیم در تمام جنبه ها رو بپذیرم اگر این ذهنیت در من وجود داشت که دلیل این که من بعضی وقتا قات میزنم رفتار اشتباه همسرمه ، دلیل اینکه صمیمیت زیادی در خانواده ما نیست رفتار پدرمه دلیل اینکه من عصبی میشم شیطونی بیش از حد بچه هامه دلیل اینکه در محل کار بعضی وقتا حالم میگیره همکارمه دلیل این که بعضی وقتا بحث پیش میاد رفتار اشتباه مادر زن یا خواهر زنمه دلیل اینکه تا حالا ماشینمو عوض نکردم درآمد پایین از شغل فعلیمه و هزارتا چیز دیگه که من تمرکزم رو عوامل بیرونیه و نمیخوام مسئولیتشو بپذیرم.

    در صورتی که اگر مسئولیتشو بپذیرم اونوقت میتونم بفهمم خیلی از این چیزا برای رشد من و واضح شدن خواسته هام نیاز بوده و هست و حالا بیام و تمرکز کنم رو خودم و خواسته هام و این پذیرش مسئولیت و تغییر ذهنیت علاوه بر اینکه تمرکز منو میبره رو خودم و خواسته هام ، باعث میشه من نسبت به تموم تضادها و ناخواسته های زندگیم چه در گذشته و چه در حال احساس خوبی داشته باشم و این یک تحول جدید در درک جمله اساسیِ احساس خوب= اتفاقات خوب هست…

    و این آیه ، این آیه:

    وَعَسَىٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.

    که این روزها با فکر کردن بهش داره معجزه میکنه …

    دیگه هیچ ناخواسته ای نمیتونه منو بهم بریزه چون وَعَسَىٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ۖ

    و از اونطرف اگر برنامه ریزی برای انجام یک خواسته داشتم و یهو همه چیز بهم ریخته بزار بهم بریزه ولی من بهم نمی‌ریزم چون وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ ۗ.

    خداروشکر که تونستم به هدایت رب خودم عمل کنم..

    و این جملات رو که درس های این روزهای من بود رو بنویسم…

    امیدوارم هرجا هستی در بهترین احساس و شادترین لحظه‌ ها و در رهاترین حالت ممکن باشی…

    اینو هم یادم رفت بگم…

    خداروشکر با حفظ مومنتوم مثبت و تلاش زیاد تونستم عکس پروفایلمو بزارم …

    هرکاری میکردم نمیشد تا اینکه بهم گفت عکس های تو گالری رو بیخیال شو و از خودت عکس بگیر و همون لحظه آپلود شد… خداروشکر

    سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: