شهود و الهام الهی

نوشته زیبا و تأثیرگزار دوست عزیزمان نرگس به عنوان متن انتخابی این فایل

به نام خدایی که هر لحظه در حال هدایت ماست

سلام به بهترین استاد شنیدن الهامات الهی

سلام به مریم جان شایسته

سلام به همه اعضای خانواده الهی ام

و سلام به خودم که تصمیم گرفتم متعهدانه بشنوم ندای قلبم رو

خیلی هدایتی اومدم سراغ اینستا و یهویی دیدم استاد فایل گذاشته اولش دیوونه منظره و تیپ عالی استاد بودم و داشتم می دیدم فایل رو اما بعد چند دقیقه دیدم خشکم زده و تکون نمیخورم و مبهوت حرفای استادم

استاد عزیزم از چی بگم

از آگاهی هایی که ارزش میلیونی دارند و شما رایگان میزاری تو سایت

از عمل به شما به الهامات بگم که نتایجش برای هممون واضحه؟

از ایمانت بگم

از توکلت بگم

از چی بگم استاد

اشک هام امان نمیدن که بنویسم بعد دیدن کامل فایل در اینستا سریع اومدم تو سایت و دوباره گوشش دادم و نفهمیدم چطور شروع به نوشتن کردن قلبم تند تند میزنه از این حجم از آگاهی دستام داره می لرزه موقع تایپ

استاد عزیزم داری با ما چکار میکنی ؟

هر چی شنیدم رو نوشتم اینجا تا اول برای خودم بمونه

واقعا درسته استاد

✅٩۵٪؜ درصد آدما هیچوقت قران رو درست نخوندن و درک نکردن

کسی که می پرسه استاد چرا تو قران گفته گوشت سگ نجسه؟ این ینی که اون شخص پذیرفته که گوشت سگ نجسه

یا اون مثال شیر و خط هم همینطور

استاد انگار داشتی با من حرف می زدی که دوست داری هر حرفی رو نپذیرم هر کی هر چی گفت نپذیرم

لحن کلامتون خیلی صریح و محکم بود استاد و خیلی تاثیرگزار

مثال دروازه بان ها ،شیر خط ها و غیره هیچ ربطی به شهود نداره منطقه فقط

فلش بک به قران

✅کجای قران گفته این حرف ها رو

نکنه تو فقط به شنیده هات اعتماد داری

نکنه تو مث پدرانت شنیده هات ملاکته

نکنه تو یکبار قران رو درست نخوندی ؟

✅کتاب های موفقیت خیلی هاشون گیج کننده ن و اشتباه دارن و اگه یه چیز درست میگن ده تا چیز غلط میگن

استاد شما بارها از ما خواستید که فکر کنیم و قران رو بخونیم و درک کنیم و گفتین کتاب قران حرف درست می زنه چون منطق درستی داره

بالای ٩۵ درصد ادما فکر نمیکنند و شنیده هاشون ملاک عملشونه

✅✅شهود اصلا منطقی نیست ❤️این جمله خیلی تکونم داد

منطقی نیست که مادری بچه نوزادش رو ترس جونش تو رودخونه رها کنه

منطقی نیست که وسط کوهستان کشتی بسازی

منطقی نیست که وقتی دشمن داره تعقیبت میکنه به سمت رودخونه بری

شهود قلبه

شهود منطقی نیست

منطقی نیست که دفاتر کارت رو دارن میلیاردی کسب درامد میکنن جمع کنی و سوار ماشینت بشی و بیفتی تو جاده به قصد مهاجرت بدون داشتن هیچ ویزایی

هدایت یه جنس عجیب و غریبی داره مث وقتی توی جنگل گم شدی تو جنگل همه چیز شکل همه همه درختا یه جورن راه رو از چاه نمیتونی تشخیص بدی طلوع و غروب خورشید رو نمیبینی و خدا مثل کسیه که سوار بر هلیکوپتره و داره از بالا میبینه راه کجاست چاه کجاست و داره به شکل ندای قلبی هدایتمون میکنه

✅✅خداوند در قران ابراهیم رو میگه مسلمان بود نه به معنای دین اسلام به معنای اینکه تسلیم پروردگار بود وقتی تسلیم پروردگاری به ندای قلبت گوش میدی و از منطقت استفاده نمیکنی

✅✅آبشخور منطق ما تجربیات قبلی ماست الله اکبر از این جمله

واقعا استاد قلبم گنجایش اینهمه آگاهی نداره برای همینه میگم تند تند داره میزنه و دستم داره می لرزه

هدایت اینطور کار میکنه

با چه منطقی یه بچه چند روزه رو با یه زن تنها وسط بیابونهای عربستان رها میکنی و میری اینها چه هستند بهش فک کنید استاد من بارها و بارها این حرف ها رو شنیده بودم ولی هیچ موقع اینطوری درک نکرده بودم غلطیدن اشک هام و لرزش دستانم رو دوست دارم چون خبر از درک بهتر من میده

ایها ندای قلبه که ابراهیم موحد بهش عمل میکنه و همونجا که بچه پاش رو به زمین میزنه چشمه ای می جوشه و اونجا بیابون تبدیل به مکه میشه الله اکبر

ما هم باید فکر کنیم فکر کنیم و نپذیریم هر آنچه که می شنویم رو

استاد تو واقعا کی هستی ؟

ابراهیم زمان ؟

کسی که اینقدر به ندای قلبش گوش میده جز ابراهیم زمان نمیتونه باشه

شما ازهمون اول به ندای قلبت گوش دادی با وجود مخالفت های دیگران

ایده مهاجرت به بندرعباس

ایده مهاجرت به تهران با دو تا بچه و بدون جا و مکان و لباس و وسایل فقط و فقط با یه ساک قرمز

انتخاب اتوبان ها حین رانندگی

عمل به ایده تندخوانی

ایده فروش دوره ها به صورت سی دی

ایده مهاجرت و هزاران هزار ایده دیگر که نتیجه ش این زندگی رویایی رویایی به معنای واقعی کلمه ست استاد جانم

✅تسلیم خدا باش

✅بشنو صدای خدا رو

خدا داره با همه ما حرف می زنه

اگر ما هدایت رو باور کنیم

وقتی استاد عباسمنش تونسته به هدایت عمل کنه و ١۵ ساله که یه قرص نخورده

وقتی استاد عباسمنش تونسته به هدایت عمل کنه و این زندگی بی نظیر در همممممممه جوانب رو بسازه چرا ما با داشتن چنین الگویی نباید قدممون رو بزاریم تو جای قدمش

ما خییییلی خوشبختیم که چنین الگویی داریم

ما خیلی خدا دوسمون داشته که چنین هدایت شدیم به این مسیر زیبا

فرق استاد با ما اینه که وقتی بهش گفته میشه میگه چشم و ما منطق میاریم منطقی که از تجربیات قبلیمون میاد

✅همین باور که خدا بهتر از تو میدونه همین باور کمک میکنه که هدایت بشیم و تسلیم پروردگار باشیم

✅کل نمد هولاء و هولاء

✅ان علینا للهدی

✅لا خوف علیهم و لا هم یحزنون

خدایا هزاران مرتبه شکرت که هدایتم کردی روزم رو اینطوری شروع کنم با اینهمه آگاهی با این نگاه تازه به زندگی با این تفاوت دیدگاه

استاد عاشششششقققتمممممم چقدر هر روز داره همه چی برات راحت تر میشه من فک میکردم مریم جان مث همیشه داره فیلم میگیره و راستش رو بخواین نگران بودم اون لبه وایستاده و داره با حرکات شما جابجا میشه تو آب نیفته ولی دیدم زهی تصور باطل

استادمون هدایت شده به یه روش جدید که مریم جانم راحت بشینه اون کنار و گوش بده و دوربین حرکت کنه با جهت حرکت شما

عاشقتمممممممممم استاد جانممممممم

این جملات آخرتون هم برای من حکم کلید گنج رو داره

✅اگر میخوای رو شهود حساب کنی باید تجربیات گذشته ت رو پاک کنی و روی تجربیات گذشته ت حساب نکنی

✅تسلیم بودن ینی اینکه انجام بدیم و ایمان داشته باشیم که راه درست همین بوده و حتما خیریتی بوده

✅بنی اسرائیل نمونه بارز انسان هایی بودن که تسلیم نبودند

✅خداوند خودش گفته هر چقدر که بخوای بهت میدم به شرط اینکه گوش کنی به حرف من

باید تسلیم باشی

✅باید بسپاری دستت رو به دست الله

الله اکبر ازین فایل

و از اینهمه آگاهی

خدایا میلیاردها میلیارد مرتبه شکرت

واقعا نمیدونم چطور باید شکر این نعمت رو بجا بیارم

استاد عزیزم از صمیم قلبم با چشمانی اشکبار از خدا برای شما و عزیز دلتون و فرزند نازنینتون که دلتنگشیم ، سلامتی و موفقیت و خوشبختی بیشتر آرزومندم

خدایا مارا به راه راست هدایت فرما

راه کسانی که به ایشان نعمت بخشیدی و نه راه گمراهان و نه راه ظالمان

آمین

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    602MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی شهود و الهام الهی
    19MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

842 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نازنین بهرامی» در این صفحه: 1
  1. -
    نازنین بهرامی گفته:
    مدت عضویت: 3289 روز

    سلاممم,اول اینکه جون بابا , استاد خیلیییی خوش تیپ شدین, استاد بیا ببین نازی چه کرده, استاد خدایی , من خیلی حال میکنم, که اینقدر شاگرد خوبی هستم, استاد وقتیاین اتفاق برام افتاد اول دلم میخواست تلفنی میتونستم برات تعریف کنم,بعد گفتم ایمیل بزنم خودشون بخونن, بعد گفتم نه میرم تو دفترچه خاطراتم تو سایت بنویسم, خلاصه اینکه من به جد تصمیم داشتم این داستان و بنویسم , ولینمیدونستم, واااااااای صبح که چشم هام و باز کردم, و تو اینستا اسم فایل و دیدم, گفتم خدایاااااا مگه داریمممم , آخه چه جوری هماهنگ, اصلا این فایل آماده شده, که من این داستان و زیرش بنویسم , بچه ها این اتفاق این موضوع بعد از ۳ سال کارکردن ,روی خودم روزی ۴ و ۵ ساعت , من تلاش ذهنی بسیار زیادی کردم, آره خیلی غیر منطقی با همه مسخره های آدم های دور و نزدیک اطرفم, ادامهههههههه بدی ادامه ادامه ادمه تکرار تکرار تکرار و عمل عمل و عمل ,من تو این مسیر زیاد معجزه دیدم, اما این داستان یک چیز دیگه است , دقیقا از ۳ سپتامبر من ذوق نوشتنش و داشتم, ولی نمیدونستم کجا, ولی الان زمانش رسید, برای اینکه این داستان تو این چند روز کامل تر بشه, و الهامی که دیشب به من شد و درک بهتری که از جهان و رهایی و تسلیم و اعتماد.بریم ببینیم داستان

    چیزی به غیر از هماهنگی قدرتمندترین فرمانده جهان نمیتونه این هماهنگی و ایجاد کنه.

    این اتفاق در ۳ سپتامبر افتاد , شخصیت های داستان نازی (خودم ,چاکرتونم) صدف , آسا,(این دو فرشته با من زندگی میکنند)

    سکانس ۱:خوب ۲ سپتامبر آسا دلش درد گرفته و حالت تهوع داشت , آخر شب اومدم بخوابم, صدف اومد در اتاق گفت نازی آسا دلش درد گرفته, ما دیگه وارد ۳ سپتامبر سشده بودیم, الان هم که میدونید جهان داره یک تضاد فوق العاده رو سپری میکنه, خلاصه صدف هم پزشک , گفت بریم بیمارستان , ساعت ۱ نصف شب بود ما رفتیم بیمارستان آنکارا , اصلا قبولش نکردن , چون گفتن , کاملا نشانه های این بیماری و داره , باید بره فردا تست بده, ما هم برگشتیم خونه ساعت ۳ صبح(حالا تو ذهن من ببینید چه خبره:با خودم میگفتم , امکان نداره , این اتفاق افتاده باشه, چون من تو مسیرم, و اصلا همه چیز داره عالی پیش میره, و با خودم گفتم , این فقط یک تضاد اومده برای قدرتمند تر کردن من)

    سکانس ۲: دیگه ای از داستان :که من نازنین بهرامی که در مسیر بزرگترین بیزینس وومن در کسب و کارهای آنلاین در جهان هستم, حدود ۱ الی ۱ ماه ونیمی هست , که با اولین کمپانی تولید فیلم ایرانی در ترکیه , وارد کار شدیم, و دقیقا ما اول ساعت ۱۱ , پنجشنبه ۳سپتامبر قرار داشتیم برای امضا نهایی قرار داد, ولی دقیقا ۲ سپتامبر زنگ زدن, معذرت خواهی کردن, گفتن یک جلسه ضروری از خانه سینما ترکیه هست که باید بریم, اگر شما وقت ندارید بزاریم شنبه , قلبم گفت بگو ,همون جا گفتم نه, همون پنجشنبه باشه, ولی ساعت ۵ (من چهارشنبه ۲ سپتامبر که اونها زنگ زدن , و ساعت جابه جا شد, هنوز نمیدونستم آسا حالش خوبه, فقط حرف قلبم و گوش دادم)

    بریم ادامه سکانس ۱:پنجشنبه ۳ سپتامبر ساعت ۸و نیم صبح ما رسیدیم دم در اون بیمارستانی که آدرس دادن , آقا ما رسیدیم , نفر ۱۵ و رفت جلو و ما نفر ۲۹۶ بودیم, (تو ذهن من ,میدونستم, نباید کنترل احساسم و بدم , دست ذهنم, نازی قبلا تو این موقعیت خدا میدونست چی میشد, ولی اون روز میدونستم, که این دنیا زودگذر , حتی تو این لحظه یا میتونی لذت ببری , یا هی غر بزنی و نگران باشی , که چی میشه,و داشتم عمل میکردم) حالا این بیمارستان هم تو یک محله داغون بود, که ما اصلا نمیدونتسیم کجا است , یک چند تا رستوران داغون هم نزدیکش بود, گفتیم بزنیم استارباکس , میدونستم, عمرا استارباکس اونجا باشه, و روی نقشه زد ۸ دقیقه , رفتیم دیدیم سرابب خخخخخخ, دیگه خلاصه اومدیم نشستیم تو یک رستوران , (درون من چه خبر بود: فقط یک چیز و میدونستم, تو اون موقعیت, که باید احساسم و تحت هر شرایطی خوب نگه , دارم, و اصلا مهم نیست , در چه موقعیتی هستم, که بعد از این داستان فهمیدم, که احساس خوب برابر خوب که اصل قانون و تکرارش ما رو به در ک میرسونه, همون اصل تسلیم بودن, مثل داستان ابراهیم , که زن و بچه شیرخواره و میزاره و میره, ولی چون تسلیم, از کجا میدونه, تسلیم , چون احساسش خوبه, آب زمزم میاد بیرون, پس میتونیم بگیم, نشانه تسلیم بودن احساس خوبته, نشانه تسلیم بودن نگران نبودنه, من همه اینها رو بعد از این داستان و عل کردن به دونسته هام و الهاماتم,بیشتر درک کردم) آقا ما نشسته بودیم, (راستی در مورد صدف و آسا بگم این ۲ نفر ۲ سالشونه, و به شدت با اینکه هیچی از قانون نمیدونن, ولی خیلی بهتر از عمل میکنند, و من خیلی از این دو نفر یاد گرفتم, و به شدت در زمان حال زندگی میکنند, ولذت بردن اولویت زندگیشون, فوق العادتون این دو نفیر, خدایا شکرتتتت , من عاشششقتم) گفتیم ثدف بزن تو گوگل کافه, زد و گفت , نازی یک کافه خیلی قشنگتر اینجا هست, تازه یک جا هم داره برای خرید , عکس هاش و دیدم و گفتم بریم, (خوب از اینجا به بعد پاداش کنترل ذهن , پاداش ایجاد احساس خوب فارغ از شرایطی که داریم , من تو اون رستوران داغون نشسته بودم, ولی ذهنم و کنترل میکردم, و احساسم خوب بود نگران نبودم, مطمئن بودم یک خیرت بزرگی در این ماجراست, ایمان داشتم, تسلیم بودم, چون احساسم خوب , و چون احساسم خوب صدای قلبم و میشنیدم, قدم به قدم داشت بهم میگفت, و این هم بگم از سفر به دور آمریکا یاد گرفته بودم , که وقتی انتظار یک چیزی میکشی , مثلا ما منتظر بودیم نوبتمون برسه,لذت ببرم, و اصلا به خواسته میرسی , از مسیر لذت ببر) بچه ها خدای من شاهده به فاصله یک خیابون که مار رد شدیم, وارد یک منطقه ای شدیم , که اصلا نمیدونستیم , یک چنین جایی تو آنکارا هست ,که اینقدر زیبا بود و پر از رستوران های زیبا و دقیقا مثل شهری بود که تازه رفتیه بودیم مسافرت, کلی عکس گرفتیم, حالا تو همین لذت بردن ما , به دوستم که دیشب گفته بودم , قلبم گفت بهش بگو جای دیگه ای هست تو آنکارا که بدون نوبت باشه, در همین حین که ما داشتیم توی اون کچه های زیبا لذت میبردیم, پیام داد گفت نازی فلان جا بدون نوبت , آقا لوکیشن و فرستاد و ما زنگ زدیم و , گفتن بله هر وقت بیایید ما بدون نوبت میگیریم, حالا ساعت شده بود ۱۱(یادتون گفتم کمپانی زنگ زد گفت ۱۱ نمیتونیم, جلسه داشته باشیم, این یعنی هماهنگی خداوند , چون قرار بود فردا ساعت ۱۱ من تو این خیابون های قشنگ باشم) خلاصه ما قبل از اینکه اون دوستم خبر بده, داشتم یکی از رستوران ها و انتخاب میکردیم, که بریم , صبحانه بخوریم, دیگه اونجا هم که گفتن هر وقت بیایید بدون نوبت , دیگه رستوران و انتخاب کردیم و آقا من اینجا خیلی رستوران رفتم, وایییی این عالیییی بود , خلاصه یک صبحانه بینظیر خوردیم و یکی از یکی خوشمزه تر, بعدشم , رفتیم آسا تست داد و برگشتیم خونه, ساعت شد ۱ , و به ما گفتن فردا همین موقع جواب تست میاد, برگشتیم و, حالا من ساعت ۵ جلسه داشتم, با دوستم حرف زدم, گفت نازی جلسه رو نرو چون جواب مثبت بیاد , بالاخره شما تو یک خونه هستید , بری جلسه اون همه آدم اونجا برای اونها هم خطرناک , (درون من چه خبر بود, ذهنم ,میگفتم کاشکه دیروز گفتن جلسه رو بندازیم شنبه قبول میکردم, در حالی که قلبم به من گفته بود بگو ساعت ۵ همین امروز باشه, ذهنم میگفت نازی خانم این همه روی خودت کار کردی , چی شد, همه شد کشک, میگفتم, من ایمان دارم تو این تضاد خیریت بزرگی . بچه این اصلی ترین دیالوگ اون روز در وجود من, گفتم خدایا چیکار کنم , برم جلسه رو یا نرم , گفت مگه به من ایمان نداری , مگه نمیگی تو مدار درست هستی , و میگی مطمئنمی که جواب آزمایش منفی درمیاد, پس برو, گفتم خدایا ایمان دارم, ولی خوب جلسه رو میندازیم شنبه, چه فرقی داره, دیگه با نگرانی هم نمیرم, که برای اونها خطرناک باشه, گفت پس ایمان نداری , اگر ایمان داری که همه چیز تحت کنترل ,و جواب منفی میری. بچه ها خیلیییی غیر منطقی بود , ولی قلبم با همه وجودم میگفت برو , و بهم گفت اون لایو که استاد در مورد این داستان گفته رو گوش کن, حالا ساعت ۳:۳۰ شده بود و من هم یادم نبود کدوم لایو بود , و از یکی از بچه های سایتم پرسیدم, و لی قبل از اینکه ایشون بگه هدایت شدم و پیداش کردم,به لطف خدا , همونطور گوش میدادم و بلند شدم, ؟آماده شم , اصلا هیچی نمیشنیدم صدای ذهنم و فقط این جمله که میگفت اگر به من ایمان داری و میگی مطمئنی که جواب منفی میری جلسه رو (ایمانی که عمل می آره) بله ایمانی که عمل بیاره, من از در رفتم بیرون , و پله اول و که از حیاط خارج شدم, سکوت قدتمندی وجودم و گرفت, و احساس کردم ارد مدار جدیدی از زندگیم شدم, (من خیلی تو این مسیر نتیجه گرفتم, ولی این بار اتفاقات خیلی اتفاقات بوی خدا داشت, قدم به قدم حسش میکردم) روز قبل هم نشانه امروز من ,پرتور اگاهی و, گوش داده بودم در مورد بخشش من, و گفتم برم جلسه باقلوا بگیرم, وقتی اومدم باقلوا بگیرم, ذهنم میگفت , تو این موقعیت دیگه تو این جا نر و , دقیقا اینجا بهش گفتم, بر و بابا من ایمان دارم. الان که نوشتم به اینجا رسیدم, یک نفس عمیق کشیدم, بچه ها تو موقعیت عمل کردن به دونسته هات یک ایمان قوی میخواهد, خدایا شکرت که من و هدایت کردی به این رشد , سپاسگزارم , معبودم.

    خوب از جلسه نگم براتون , اول اینکه مبلغ قرار داد و ما به توافق رسیده بودیم, و لی چون دوباره گفتن ۳ زبانه میخواهند, خودشون گفتن اینقدر بیشتر, قالب سایت قرار بود جلسه بعد انتخاب بشه, ولی به صورت معجزه وار با کلیلک من که خدا دست من و برد روی قالب دلخواه اونها از بین اون قالب ها همون روز انتخاب شد, و خیلی کارهای دیگه به راحتی توافق شد و انجام شد, و بعد از امضا , مدیر اصلی گفت , چقدر همه چیز امروز عالی و راحت رفت جلو, همون جا من یک بوس فرستادم برای خدا , یک بوس سفت.

    جلسه تموم شد و من برگشتم, خونه حس سبکی بزرگی داشتم, و تو این کار من اولین قراردادم و بستم, به طور رسمی , و موفقیت بزرگی بود برام, و اون هم با چنین کمپانی ,ولی این برام مهم نبود, برام شنیدن حرف قلبم, و رسیدن به این درک که صدای نجوا و قلبم کهبه ظهر عجیب ولی آرامش دهنده است و بهتر درک کرده بودم, این بزرگترین موفقیت من تا به الان , چون زندگیم بیشتر از اینی که روی غلتک میفته روی غلتک , چون وصل میشی به اصل منبع.

    ساعت نزدیک ۹ بود رسیدم خونه, خلاصه جو عالی بود, یک ذره گفتیم و ختدیدیم, و به بچه ها گفتم , من مطمئنم جواب منفی و فردا شب استارباکس مهمون من, دیگه مطمئن بودم. ساعت نزدیک های ۱۲ بود , صدای داد صدف از اتاقش اومد بیرون اومد گفت نازییی , گفتم چیه , گفت بخون, جواب آزمایش بود, ۱۲ ساعت زودتر اومد , جواب شما negavite هست. به این قسمت نوشتم که رسیدم, ته دلم قنج زد, برای اینکه صدای قلبم و شنیدم و و عمل کردم و جلسه رو رفتمع با اینکه غیر منطقی ترین کار ممکن بود .دوباره سجده شکر به جا آورردم. به خاطر این اتفاق و درک بزرگی که از هدایت و تلسیم بودن و ایمان , عمل که به من داد.

    خیریت بزرگ این داستان برای من , وارد ششدن من به مدار جدیدی از زندگیم, از اون روز تا حالا صد بار این داستان و مرور کردم.تو ذهنم,و هر بار به درک بهتر و الهامات بیشتر ی میرسم به لطف ربم.

    بچه ها وقتی نمیدونید چیکار کنید , چیزی که ذهن میگه انجام بده, یک حس نا امیدی میده, ولی چیزی که قلب میگه یک حس امید و یک کار عجیب و قریب باید انجام بدی , از عجیب قریب بودن این کار , ذهن وارد میشه و اون الهام خداوندو انجامش و برات ترسناک جلوه میده, چرا حالا از راه ترس وارد میشه, چون میدونه کار عجیب غریبی , و تنها راهی که میتونه تو رو منصرف کنه, از راه ایجاد ترس انجام اون کار, ولی قلب میگه هر چقدر هم که غیر منطقی انجامش بده, من باهات هستم.

    اعتماد:یک چند وقتی بود این جمله که تو به من اعتماد نداری, یا این جمله به من اعتماد کن, خیلی از دوست هام میشنیدم,که من و به فکر فرو برد, گفتم این جمله چی و میخواهد به من بگه که اینقدر من دارم از زبان آدم های مختلف و حتی از رفتارهاشون میشنو و میبینم, رسیدم به اصل منبع , وقتی به خدا اعتماد داری خیلی کمتر تقلا میکنی تو ذهنت , اصلا وقتی اعتما داری ذهن دیگه حرفی برای گفتن نداره, دیگه میگی آقا من تو مسیرم, خداوند من و هدایت میکنه, من هم دارم روی باورهام کار میکنم, و تغییر باورهام هم یک روند, و قرار من از مسیر لذت ببرم, و همینطور که دارم از مسیر لذت میبرم, به خوا سته هام میرسم دوباره از دل خواسته هام خواسته های دیگه ایجاد میشه, و این کل بازی .

    دیشب داشتم باز به این داستان فکر میکردم, و به اینکه من وقتی ایران بودم , ۱ سال و نیم قبل از اینکه از ایران خارج بشم, و اون موقع اصلا من نمیدونستم دیجیتال مارکتینگ چیه سایت چیه , البته اون موقع روی استارت آپم در مورد جمع آوری هوشمند پسماندهای خشک کار میکردم, و اونجا من با یک آقایی آسنا شدم, که در مورد این چیزها حرف میزدیم, من الان آنکارا هستم, و خوب قبل از این داستان جهانی هم که پیش میاد من چه میدونستم, که اصلا چنین اتفاقات جهانی قرار بیفته, و همه کسب و کارها برن به سمت کسب و کارهای آنلاین , و خلاصه این آقایی که من یکسال و نیم قبل از خارج شدنم از ایران باهاش آسنا شدم, اصلا اون موقع من نمیدونستم, ۱۵ سال که حرفه ای اینکار , و الان من ابنجا ایشون در ایران , بسیار هماهنگ داریم کار میکنیم, اصلا من این آدم و ۱۰۰ سال هم میشتم با این کیفیت پیدا نمیکردم, خلاصه , دیشب همینطور داشتم این اتفاقات اینجوری زندگیم و مرور میکردم, و همین داستانی که اتفاق افتاده بود, گفت نازی, آدم ها نیستن که کارها رو برای تو انجام میدن, خدا که داره کارها رو انجام میده از طریق آدم ها , من هزار بار این جمبه رو از زبون استاد شنیده بودم, ولی اینبار این جمله یک جور دیگه تو وجودم جاری شد, با استخونهام داشتم میشنیدم و درکش میکردم, و درک عظیمی درونم شکل گرفته بود , و یک رهایی عظیمی از آدم ها درونم شکل گرفت , که از خدا خیلی خواستم , این رهایی و در منبه وجود بیاره, و احساس میکنم, بزرگترین شرک , درگیری ذهنی من با آدم هاست , و هرچقدر این جمله , که آدم ها نیستن که کارها رو انجام میدن, خداوند که از طریق اونها این کار ها انجام میده, بیشتر به سمت توحید عملی میریم, دیشب این جمله در وجودم تکرار میشد, و لحظه به لحظه های زندگیم که فقط هدایت بوده , و الان بهش فکر میکنم, میبینم, به جای اینکه هدایت و درک میکردم, و خودم و نزدیک خدا میکردم, درگیر آدم ها میشدم, و دیگ کمتر صدای قلبم و میشنیدم, و الکی مسیر و سخت میکردم. با اینکه در مسیر بودم.

    بچه ها یک حس سبکی دارم .عاششقتونم.

    بچه هاریشه هایی که استاد در قرآن میگه آیه هایی که این ریشه ها رو داره کنار هم بزارید بخونید , برای من درک عظیمی ایجاد بود, این هم از اون کار های غیر منطقی بود که بهم الهام شد و انجامش دادم, و الان دارم نیجش و م یبینم.

    استاد بی صبرانه منتظر شنیدن , داستان هدایت شما و بانو هستم, از خدا خواستم این فایل و و گفت بیا اینجا هم مکتوب بگو.عاشقتم.بوس

    خلاصه داستان , کارهای غیر منطقی که گفته میشه میشه, و ذهن وارد کار میشه و ترس و نگرانی ایجاد میکنه, ولی قلب نوید میده, از انجام همونها بهت آرامش و نوید میده

    راستی بانو دارم دور سوم سفر به دور آمریکا رو شروع میکنم.میدونی چقدر عاشششقتم.

    استاد دلم میخواهد بهت بگم, دمت گرم, تو نمیدونستی نازی یکی از شاگردهای میشه, ولی ادامه دادی , چون ایمان داشتی , خیلییی عاشقتم , بوسسسسس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: