شهود و الهام الهی - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

842 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سجاد دلگشا گفته:
    مدت عضویت: 1466 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستان عزیز

    چه فایل فوق العاده‌ای! واقعا خیلی فایل تأثیرگذاری بود استاد

    اشک از چشمانم جاری شد 😭

    اول فایل که گفتید چرا وقتی ماه کامل میشه ، لاک پشت ها از آب میان بیرون؟

    ذهن من دنبال جواب این سوال رفت و هی با خودم میگفتم واقعا چرا؟ چرا وقتی ماه کامله لاک پشت ها از آب بیرون میان؟

    بعد که گفتید اصلا سوال ، سوال اشتباهیه و اصلا لاک پشت ها از آب بیرون نمیان. با خودم گفتم ببین چقدر ما راحت هر آنچه رو که بهمون میگن می پذیریم یعنی حتی ۱ درصد هم فکر نمی‌کنیم که اصلا سواله ، سوال درستیه یا نه؟

    در مورد فکر کردن من همیشه اینو میگم چرا خداوند اینقدر در قرآن به تفکر و اندیشیدن تأکید کرده؟

    چون خیلی مهمه ، ما باید در مورد همه چی فکر کنیم. هر چیزی که بهمون میگن رو همینطوری مثل یک ربات قبول نکنیم. خداوند به ما عقل داده برای اینکه فکر کنیم و خودمون به مسیر درست برسیم دیگه. اگه قرار بود فکر نکنیم و هر چیزی رو بپذیریم که با حیوانات چه فرقی داریم واقعا؟!

    استاد در مورد اون مقاله‌ای که گفتید همون لحظه که گفتید انتهای اون مقاله گفته از شهودتون پیروی نکنید، گفتم این مثال هایی که زده همش برمیگرده به منطق چه ربطی به شهود داره؟

    اصلا شهود این نیست که بشینی فکر کنی و بعد به نتیجه برسی نه. الهامات خدا همینطوری میاد.

    اون کسی که فکر میکنه بعد از ۷ بار خط اومدن سکه دفعه هشتم حتما شیر میاد این که کاملا مشخصه منطقه کجاش شهوده؟

    شهود اصلا منطقی نیست. اصلا شهود و منطق دو تا موضوع کاملا متضاد هم هستند ؛ مثل آب و روغن می‌مونند.

    یعنی بارها شده مثلا در مورد یک موضوعی منطقت بهت میگه این کار رو انجام بده اما شهود و قلبت بهت میگه اتفاقا برعکس اون کار رو انجام بده.

    اصلا منطقی نیست که ابراهیم بخواد بچه خودشو قربانی کنه!

    اصلا منطقی نیست که نوح در وسط بیابان کشتی بسازه!

    اصلا منطقی نیست که مادر موسی بچه خودشو بندازه تو آب رودخانه!

    در مورد این موضوع عیناً برای خودم همین اخیراً اتفاق افتاد.

    من از کوچیکی درسام خوب بود یعنی به درس خوندن علاقه داشتم و نمراتم هم خوب بود. بیشتر اوقات هم شاگرد اول یا دوم بودم ، تا اینکه رسیدم به کنکور. رشته‌ام تجربی بود و سال اول که کنکور دادم (اون سال هنوز با استاد و قوانین آشنا نبودم) رشته خاصی قبول نشدم و تصمیم گرفتم یک سال دیگه پشت کنکور بمونم و دوباره تلاش کنم.

    یک سال دیگه هم پشت کنکور موندم و سال بعدش دوباره کنکور دادم و ایندفعه رتبه‌ام بهتر شد و تونستم رشته مهندسی کامپیوتر در یک دانشگاه دولتی قبول بشم. (چون به کامپیوتر هم علاقه داشتم این رشته رو انتخاب کردم). (البته از همون اول انتخاب رشته دبیرستان که تجربی انتخاب کردم اشتباه بود اما نمیخوام وارد جزئیات بشم ؛ به هر حال این‌ها جزئی از مسیر زندگی من بوده که باید طی می‌شده)

    خب اصلا قبل از اینکه دانشگاه قبول بشم من از خدای خودم این درخواست رو کرده بودم که منو به مسیر رسالتم هدایت کنه. (چون من نمیدونم رسالتم دقیقا چیه و اون مسیری که عاشقشم و کاری که دوسش دارم چیه. به طور کلی میدونم مثلا به حوزه کامپیوتر یا برنامه نویسی یا آموزش علاقه دارم اما به طور جزئی نمیدونم).

    و بعد هم همینطوری ادامه دادم ترم اول دانشگاه رو گذروندم و نمراتم هم خیلی خوب شد اما از ترم دوم اصلا نمی‌تونستم درس بخونم یعنی هیچ انگیزه و علاقه‌ای نداشتم که بشینم و درس‌هامو بخونم. دلیلش هم این بود که در وجود من یک خواسته‌ای ایجاد شده بود و اونم این بود که من میخوام یک کارآفرین بشم. میخوام آزادی زمانی و مکانی داشته باشم. در کل میخوام برای خودم کار کنم. (یعنی اون رسالته باید شغلی باشه که منو کارآفرین کنه نه کارمند).

    اما مسیر دانشگاه چی میگفت ؟ میگفت ته این مسیر میشی یک کارمند رسمی دولت. اما من اینو نمی‌خواستم.

    به همین دلیل هر بار و هر روز علاقه‌ام به درس خوندن کم‌تر و کم‌تر میشد تا اینکه ترم دوم هم تموم شد و من مشروط شدم.

    این مشروط شدن رو که دیدم گفتم این مسئله باید حل بشه. این یک نشونه است. به قول استاد یک تو گوشی از طرف جهانه که داره بهت میگه از این مسیر بیا بیرون.

    دیگه تابستان هم گذشت و همین یک ماه پیش بود که ترم بعدی شروع شد و قلبم بهم میگفت : سجاد ببین تو قبل از اینکه جهان با چک و لگد بزنتت و مجبورت کنه که از این مسیر اشتباه بیای بیرون باید همین الان خودت ، خودت رو مجبور کنی و دیگه این مسیر دانشگاه رو ادامه نده ، تو فقط داری وقتت رو تلف میکنی چون تو دیگه به درس خوندن علاقه نداری و میخوای کارآفرین بشی پس نرو این مسیر رو.

    حالا منطق من چی میگفت : منطقم میگفت ببین تو الان نه کار و شغلی داری، نه درآمدی داری ، نه سرمایه‌ای ، سربازی هم که نرفتی اگه الان نری دانشگاه باید بری سربازی ها ، حالا دانشگاه برو مدرکت رو بگیر بعدا اگه خواستی برو دنبال عشق و علاقت.

    اما قلب من به شدت میگفت نه این کار رو نکن.

    من دو تا راه داشتم یا به حرف قلبم گوش کنم یا به حرف منطقم.

    رفتن به دانشگاه احساس منو بد میکرد اما نرفتن به دانشگاه و به دنبال عشق و علاقه‌ام رفتن برعکس خیلی هم احساسم رو بهتر میکرد.

    من تصمیم گرفتم که دانشگاه رو ول کنم و دیگه نرم. من پا روی ترس‌هام گذاشتم ، با اینکه نه کار درست و حسابی دارم ، نه درآمدی ، باورهام در مورد ثروت هم خیلی محدود کننده است (هر چند که دارم روی باورهام کار میکنم اما هنوز خیلی کار دارن تا نتایج بیاد) ، نه سرمایه‌ای و خلاصه هیچی واقعا صفر صفر.

    اما من گفتم آقا وقتی قلب من میگه این کار رو بکن من باید انجامش بدم. اصلا هم اینطوری نبود که خیلی راحت بتونم این تصمیم رو بگیرم و هی ذهنم نجوا میکرد اما من گفتم آقا من باید خودم ، خودم رو مجبور کنم یا پیشرفت میکنم و اون رسالت و عشق و علاقه‌ام رو پیدا میکنم یا میمیرم دیگه راه دیگه‌ای هم نیست. اگه قرار باشه تا آخر عمرم کاری که دوسش ندارم رو انجام بدم همون بهتر که بمیرم.

    بعد به خانواده‌ام گفتم : خب مسلما پدر و مادرم به شدت مخالفت کردند چون باورشون اینه که باید درس بخونی تا به یک جایی برسی. خلاصه به هر کس دیگه هم که گفتم گفتند نه این کار رو نکن دیوونگیه و فلان و بهمان.

    اما میدونید من هر چقدر که بقیه می‌گفتند این تصمیم رو نگیر ، مطمئن‌تر میشدم که باید این تصمیم رو بگیرم چون اون افراد (اون اکثریت جامعه) خودشون هیچ نتیجه‌ای نگرفتن تو زندگی‌شون اما هی منو نصیحت میکردن.

    خلاصه من این تصمیم رو گرفتم و پدر و مادرم هم اولش خیلی مخالفت کردند اما من باور داشتم که هیچ کسی نمیتونه جلوی منو بگیره و هیچ کس تأثیری تو زندگی من نداره. (البته که پدر و مادرهای همه ما صلاح، خوشبختی و موفقیت بچه هاشونو میخوان اما چون باورهاشون اشتباهه ، مسیر اشتباهی رو هم پیشنهاد میکنند)

    یعنی اینقدر مطمئن بودم که خودم خالق زندگیم هستم و خودم هستم که دارم با افکار و باورهایم زندگیم رو خلق میکنم و ایمان به خداوند تونستم این تصمیم رو بگیرم و دانشگاه رو رها کنم. گرفتن این تصمیم اصلا منطقی نبود فقط یک ایمان بود.

    الان یک ماه هست که دانشگاه نرفتم و گفتم دیگه تموم شد. پدرم بهم گفت خب حالا که دانشگاه نمیری پس برو سربازی اما من سربازی هم دوست نداشتم و ندارم که برم. به همین دلیل گفتم من سربازی هم نمیرم گفت پس چیکارش میکنی؟ گفتم سربازی هم درست میشه. گفت چطور درست میشه ؟ گفتم چطورش رو نمیدونم اما وقتی قلب من خدای من میگه نگران نباش درست میشه پس یعنی ۱۰۰ درصد درست میشه.

    الان دارم روی باورهای ثروتم کار میکنم مخصوصا باور فراوانی که پاشنه آشیلمه و ایده‌ای هم که دارم اینه که فعلا از تو خونه کارهای تایپ ، ترجمه ، کارهای کافی‌نتی و کلا کارهایی که مربوط به کامپیوتر و اینا رو انجام بدم و البته چند ماه پیش هم یک ربات تلگرام طراحی کردم. (اینم ایده‌ای بود که بهم الهام شد و من گفتم باید انجامش بدم و طراحیش کردم )

    الان که دارم روی باورهای ثروتم کار میکنم نشونه ها میاد بعضی وقت ها نتایج کوچیکی میاد که میدونم باید بیشتر کار کنم و ادامه بدم و ایمان دارم که موقعش که برسه خداوند منو به مسیر رسالتم هدایت میکنه. احتمالا هنوز آماده‌اش نیستم ولی از تصمیمی که گرفتم خیلی راضی هستم و احساسم هم خیلی خوبه.

    میدونی میخوام اینو بگم که یک ایمان ، یک یقین ، به قول قرآن ایمان به غیب باعث میشه ما به الهامات‌مون گوش کنیم و تسلیم خداوند باشیم. ایمان به اینکه هیچ برگی بدون اذن خداوند روی زمین نمی‌افته.

    استاد دوربین که داشت حرکت میکرد ، من فکر کردم که خانم شایسته داره فیلمبرداری میکنه (یعنی منطقم اینو بهم گفت) بعد که شما گفتید دوربینه خودش حرکت میکنه و خانم شایسته نشسته بودن به خودم گفتم ببین این منطق همیشه اشتباه میکنه. 😂 (خیلی ربط داشت به موضوع فایل)

    خب هیچکدوم از ما کامل نیستیم منم بارها شده که به حرف شهودم گوش نکردم و به حرف منطقم گوش کردم اما واقعا هر موقع که به الهاماتم گوش نکردم ضربه خوردم. باید خیلی روی خودمون کار کنیم تا بتونیم همیشه به الهاماتی که بهمون میشه عمل کنیم اون وقت معلوم میشه که آیا واقعا ما ایمان داریم یا نه؟ به قول استاد ایمانی که عمل نیاورد ، حرف مفت است.

    خواستم داستان خودم رو بگم که البته تمام این نوشته ها و این کامنت هم هدایتی بود که در روز تولدم که امروزه بیام این فایل رو ببینم و این کامنت رو بنویسم.

    از خدا میخوام که همه ما رو به راه راست ؛ راه کسانی که بهشون نعمت داده هدایت کنه.

    شاد ، سالم ، موفق و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      هدیه کردی گفته:
      مدت عضویت: 1615 روز

      سلام سلام ،چقدر قشنگ هدایت الله و گرفتی و با اینکه اینهمه دورت میگفتن نه باید بری با درس خوندن موفق میشی دقیقا یاد خودم افتادم که سه سال پیش میگفتم من رتبه 1کنکورو میارم و در و دیوار خونرو پر کرده بودم از اینکه رتبه 1کنکورم ،ولی از یه هدایت و فایل داخل این سایت همه چی عوض شد، هدیه ای که می‌خواست رتبه یک بیاره اونم فقط برای دانشگاه الان جوری شده که نگاه به کتابا نمیکنه ،برنامم کامل تغییر کرد و از همون 15سالگی شروع به کار کردم تو مسیر مورد علاقم که شده زندگیم الان و ندای الله و می‌بردم بالا که هدیه تو معمولی نیستی تو نباید بری دانشگاه تو باید کارای متفاوتی انجام بدی و باید یکارای خفن تر کنی،توی رشته مورد علاقم شروع کردم مربی گری کردن و خدا همینجوری هدایتم می‌کرد و روز به روز نداش درونم بیشتر می‌شد، تا رسید به امسال که کنکور داشتم،انقدر غرق کار هستم وبودم و برنامه ها دارم براش ،مامان گفت هدیه کنکور داری مهلتش امروز بود ثبت نامت کردم ،منم رفتم سر جلسه کنکور خوابیدم و اومدم جواب ندادم😁😂

      خیلی قشنگ الله داره هدایتت میکنه باریکلا پرووو و قوی برو جلووو که ایده های خفن در انتظارته خدا برات پاداشش هایی چیده که خودتم خبر نداری ،فقط میتونم بهت تبریک بگم برای این عزم و ارادت باریکلا مسیر و عشق و علاقه مستت میکنه که هر روز بری جلو 👏👏👏👏

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        نرگس گفته:
        مدت عضویت: 1461 روز

        سلام وقت بخیر

        هدیه جان چقد این داستان شبیه زندگی‌منه فکر کنم یه نشونه واسم بود که حتما نیاز نیست از راه درس خوندن به جایی برسی بلکه این باورهای ما هستن که باعث میشن کارهایی رو انجام بدیم که باعث رشد و موفقیت مون میشه

        براتون ارزو‌میکنم هر جا هستین شاد و سلامت باشین💪💖🎼

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سجاد دلگشا گفته:
        مدت عضویت: 1466 روز

        سلام دوست عزیزم

        بله وقتی باور داشته باشی که الله یکتا هدایتت میکنه و فقط روی هدایت اون حساب کنی و از الهاماتش پیروی کنی ، زندگی فقط زیبا میشه.

        من هم بارها میشه که گیر نجواهای ذهنم و منطقم می‌افتم اما واقعا باید روی خودمون ، باورهامون و مخصوصا باورهای توحیدی کار کنیم که خیلی مهم هستند.

        خیلی خیلی تحسینت میکنم که تصمیم گرفتی دنبال مسیر عشق و علاقت بری ، چون این مسیر بهت ثروت ، سلامتی ، خوشبختی ، لذت و سعادت در دنیا و آخرت رو میده.

        خیلی ممنون و سپاسگزارم ازت

        ان شاء الله تو هم در پناه الله یکتا موفق ، ثروتمند و سعادتمند باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مهسااااااااا گفته:
    مدت عضویت: 3920 روز

    سلام استاد خوب و فوق‌العاده‌ی ما…

    واقعا ازتون ممنونم بابت همه‌ی این آموزش‌ها و آگاهی‌های ناب…

    چقدر مثال هلیکوپتر و هدایتش در جنگل تاثیر گذار بود…

    این مثال باعث شد که نه‌تنها موضوع هدایت و تسلیم بودن رو خوب درک کنیم، بلکه فکر می‌کنم دیگه برای همیشه ثبت شد تو ذهنمون…

    داستان مهم و نتیجه‌ی من از هدایت این هستش که:

    زمستون پارسال، من با اینکه به خاطر کار کردن روی بسته‌ی ثروت و راه‌اندازی کسب و کارم ، نتایج خوبی گرفته بودم ، ولی دیدم که با وجود اینهمه تمرکز دقیق و کار کردن زیاد روی بسته‌ها، باز نتایج زیاد بزرگ نمیشه…

    اوایل زیاد مهم نبود و درگیر کار و بسته‌ها بودم، تا اینکه یک روزی واقعا دیگه خسته شدم که آخه چرا من با اینکه اینهمه کار می‌کنم روی ذهنم و روی کسب و کارم، ولی رشد بزرگی ندارم…

    مرتب روشم رو عوض کردم، ایده‌هام رو عوض کردم، ساعت کاریم و بیشتر کردم… ولی اصلا تاثیر نداشت و نتایج ثابت شده بود و حالم رو به روز بدتر می‌شد…

    تا اینکه انقدر ناامید و مایوس شدم که رسما افسرده شدم و دیگه انگیزه‌ام رو به کل از دست دادم…

    تو این مدت هم هی می‌گفتم که خدا کمکم کن، کمکم کن… راه درست بهم نشون بده … بگو چرا من نتایج بزرگ نمی‌گیرم… ولی خب همچنان به قول استاد کویر و نگه داشته بودم و می‌گفتم می‌خوام برنج بکارم…

    تا اینکه یک روز حالم انقدر بد شد که کلا رها کردم همه‌چیز رو و با تمام وجود دقیقا این جمله رو گفتم به خدا : خدایا من تسلیمم… قول میدم تو هر راهی رو بهم نشون بدی ، من اون راه و برم… حتی اگر مجبور باشم همه‌چیز و رها کنم و حتی زندگیم رو از صفر شروع کنم… حاضرم شروع کنم …. تو بهم بگو که از کجا شروع کنم …و واقعا مصمم بودم برای این کار…

    بعد بلافاصله دکمه‌ی نشانه‌ی من رو تو سایت فشردم و هدایت شدم به یک فایل از فایل‌های سفر به امریکا…

    تو اون فایل خداوند کاملا واضح و صریح از زبان بانو مریم شایسته‌ی عزیز بهم گفت که برای اینکه تو مشکلاتت رو حل کنی و راهت رو پیدا کنی، باید با خودت به صلح برسی و بسته‌ عشق و مودت در روابط، کمک می‌کنه که به صلح برسی…

    واقعا حالم دگرگون شد… خیلی ذوق کردم که خدایا شکرت بلاخره راهمو پیدا کردم… من باید روی بسته عشق و مودت کار کنم …

    من بسته عشق و مودت رو داشتم و سال‌ها قبل با برادرم تهیه کرده بودیم ولی خب استفاده نکرده بودیم ازش…

    با اینکه بی‌نهایت کار ناتمام داشتم تو کسب و کارم و باید اموزش‌هایی هم می‌دیدم … همه‌چیز رو رها کردم، کار و کار کردن روی بسته‌ی ثروت رو … کلا گذاشتم کنار… شروع کردم به کار کردن روی بسته‌ی عشق و مودت رو روابط…

    دو سه هفته کار کردم ، اروم اروم حالم بهتر و بهتر و بهتر شد و دوباره انگیزه و امیدم برگشت…

    اما با اینکه هنوز واقعا به صورت بنیادی تغییر نکرده بودم …

    باز ذهن منطقی و شیطان شروع کرد که بابا ول کن دیگه کار کردی و حالت خوب شده، پاشو روی بسته‌ی روان‌شناسی ثروت و کارت تمرکز کن دیگه، و این بسته رو ول کن … تو کلی کار داری که باید انجام بدی… از این حرفای به قول استاد منطقی …

    برای همین دوباره غرق کار شدم و کار کردن روی بسته‌ی عشق و مودت رو هم هی کم و کم و تقریبا به صفر رسوندم…

    تو این مدت هم همیشه یه چیزی تو وجودم می‌گفت که تو باید هنوز تمرکزت بیشتر روی بسته‌ی عشق و مودت باشه، نه چیز دیگر… ولی خب ذهن منطقی می‌گفت، وقت کاره، اینهمه کار ریخته سرت انجام بده…

    بعد از مدتی دیدم باز نتایج داره ثابت میشه و رشد نمی‌کنم… و دوباره داره نشانه‌های اون افسردگی سال قبل میادسراغم …

    اومدم دوباره دکمه‌ی نشانه‌ی من کلیک کردم، تا ببینم باز کجای راهم اشتباه هستش…

    باز هدایت شدم کاملا واضح و روشن به دوره عشق و مودت در روابط…

    کلی از خودم خجالت کشیدم که باز تسلیم شیطان شدم و به هدایت خداوند کاملا ایمان نیاوردم…

    اینبار کلا همه‌چیز رو کلا تعطیل کردم رسما … کارمو ، درسمو، اموز‌شهای دیگرو، کار کردن روی بسته‌ی روان‌شناسی ثروت رو هم تعطیل کردم و شروع کردم با تمرکز 100 درصد روی بسته‌ی عشق و مودت کار کردن…

    خدای من …

    کلا منقلب شدم، رسما می‌تونم بگم اروم اروم شخصیتم کلا ریخت پایین…

    و یه ادم دیگه شدم…

    اصلا انگار رو ابرا بودم…

    کلا نگاهم به کار و ثروت و پول…

    به زندگی

    به خودم به خداوند

    عوض شد…

    منی که چندسال شاگرد استادم و دارم استفاده می‌کنم از دوره‌ها …

    تازه درک کردم که بازی جهان چیه ، ساز و کار جهان چیه…

    با کار کردن روی بسته‌ی عشق و مودت ، من حتی باورهام خود به خود نسبت به ثروت هم خیلی بهتر شد و کلی نتایج مالی بزرگ گرفتم…

    الان هدایت شدم به یک مسیرهایی تو کارم که فقط عشق و لذت و راحتی و در عین حال سود مالی زیاد هستش…

    هرچند که به خودم قول دادم که تا زمانی که خداوند بهم نگفته که اینبار کدوم مسیر و برم، همچنان قسمت بیشتر تمرکزم روی بسته‌ی عشق و مودت خواهد بود…

    یعنی به طور کلی با اینکه من درخواستم از خدا این بود که بهم بگه چطور به نتایج بزرگ مالی برسم، خداوند من و هدایت کرد به سمت بسته‌ی عشق و مودت در روابط و چون می‌دونست که من با تغییر نگاهم به خودم و جهان و زندگیم، خود به خود به نتایج بزرگ مالی هم می‌رسم…

    از خداوند می‌خوام کاری کنه هیچوقت این هدایت و نتیجه‌ای که از عمل کردن بهش رو گرفتم و فراموش نکنم تا بتونمم همیشه تسلیم صدای درونم و دعوت پرودگار و صاحب اختیارم باشم…

    هزاربار ممنونم استاد …

    از اینکه اینهمه آموزش‌های عالی به ما می‌دید و همچنین امکانات عالی در سایت برای عملی کردن این آموزش‌ها…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    محمدامین براهویی گفته:
    مدت عضویت: 2389 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم

    من این الهام درونی و خدای درون خیلی خیلی به شدت بهش باور دارم و نتایج بی نهایت فوق العاده ای گرفتم . ممنونم که یاد دادین چطور باورش کنیم و بهش عمل کنیم

    من اگه بخوام از نتایجم بگم اینا هستن

    وقتی زابل رفته بودیم به کوه خواجه ماشین پسر عموم قفل ماشینش باز نمی شد هر کاری کردیم باز نشد بعدش من به خدا گفتم چیکار کنم یه لحظه یه تصویری آورد توی ذهنم که کلید رو به سمت عقب بچرخونم و بعد دوباره کامل بازش کنم در باز میشه من همون لحظه این کار رو انجام دادم در ماشین باز شد

    یا ترم دوم دانشگاه بودم تو یه روز سه تا امتحان داشتم و هیچی تا ساعت ۸ شب نخوانده بودم بعد گفتم خدایا چیکار کنم بهم گفت که امتحان وصایا رو این قسمت رو بخون و امتحان و اون امتحان دیگه رو هم این قسمت رو بخون و امتحان که جزوه ۳۰۰صفحه ای داره رو اصلا نخون چون اون امتحان چهار گزینه ای هستش و من خودم جواب رو سر جلسه امتحان بهت میگم . منم گفتم چشششم😀👍

    روز امتحان شد دوستام پرسیدن چقدر این درس رو خوندی که رو اعصاب همه هست؟

    گفتم هیچی گفتن جدی؟

    گفتم بله جدی هیچی نخوندم ولی یه چیز بهتون میگم بدونید که امتحان امروز چهار گزینه‌ای هست دوستام گفتن نه بابا نیست . وقتی سوالات رو آوردن سر جلسه دیدن چهار گزینه ای هست همه از تعجب دهنشون باز مونده بود. در همین حین یکی از دوستام برا پدرش مشکل بیماری شدید پیش اومده بود اینم این درس رو نخوانده بود کنار من افتاد امتحان شروع شد من شروع کردم به سوال از خدا که کدوم سوال کدوم گزینه رو بزنم بهم میگفت گزینه یک میزدم

    میگفت دو میزدم خلاصه همه رو ایمان داشتم پر قدرت زدم. آخر جواب امتحان اومد من نمره ۱۹گرفتم و دوستم که کنار من افتاده بود و تمام سوالات رو بهش گفتم ۱۸ گرفت

    این موضوعات غیر منطقی هست ولی واقعا اگه بهش باور داشته باشیم همه چیز عالی انجام میشه

    یه امتحان دیگه که تشریحی بود رو هیچی نخوندم اون میگفت و من می نوشتم به خدا ۱۳نمره رو از همون حرفای خدای درون گرفتم

    دوستام تعجب کردن میگن این غیر منطقی هست چطور این طور شده برات .

    یا یک بار دیگه من تو درس ریاضی چون تمرین نکردم ضعیف هستم برای امتحان ریاضی این ترم مجازی بود امتحانات.

    حسم گفت فقط یه پیام بده تو گروه واتس اپ دانشگاه که همکلاسی هات هستن که کسی میتونه کمک کنه

    من این کار رو انجام دادم یکی از همکلاسی های خانوم اومد گفت من بهت کمک میکنم ولی خودت باید بخونی گفتم باشه

    روز امتحان ریاضی شد گفت چقدر خوندی گفتم هیچی ایشون کلی تعجب کرد و گفت نباید همیشه این همه بی خیال باشی چرا نسبت به درسات اینقدر بی خیالی گفت منم این درس رو چیز زیادی نمیدونم حالا چیکار کنیم . من بهش گفتم چون هدایت شدم به سمت تو حتما این امتحان عالی انجام میشه

    امتحان شروع شد و سوالات چهار تا سوال چهار گزینه ای بود و هر کدوم ۵نمره 😂😂

    این همکلاسی تمام و کمال همه سوالات رو برا من حل کرد 😀👍

    بعد امتحان کلی تعجب کرده بود که تو گفتی عالی انجام میشه از کجا میدونستی و من یه مقدار بهش گفتم.

    یا یه روزی خیلی شدید به کامپیوتر نیاز داشتم

    سیستم برادرم خونه بود ولی خود برادرم خونه نبود و کامپیوترش رمز داشت. هر چی هم که به برادرم زنگ میزدم جواب نمی داد بعد خدای درونم گفت که برو جلو صفحه کلید من بهت اعداد رو میگم فقط بزن

    خدا شاهده اعداد رو میگفت در تصویر و صدای درون ذهن من زدم رمز باز شد 😂😀👍🌼🌹

    یعنی بی نهایت مثال دارم که بگم افرادی که تو این فضا نباشن درک نمیکنن ولی دوستان عباس منشی خوب درک میکنن که الهام یعنی چی .

    همین اواخر میخواستم اسپانسر جذب کنم از خدا پرسیدم چیکار کنم یه لحظه فقط سایت دیوار رو یادم آورد فهمیدم اونجا باید آگهی بزارم آگهی گذاشتم چندتا پیشنهاد اسپانسری بهم شد به خدا قسم وقتی بهش گوش میدی

    قشنگ قشنگ انگار تو جاده چالوس نشستی داری از زیبایی های این جاده لذت میبری اخرشم تو رو به شمال میرسونه یعنی هیچ کار سختی لازم نیست بکنی به حرفای خدا گوش بده و پادشاهی کن به خدا اینقدر بهش باور پیدا کردم.

    الان میگم خدایا تو عالم هستی تو میدونی گردنت کلفته بهم بگو چیکار کنم تا راحت همه چیز در اخیارم بیاد و میگه و من عمل میکنم و جواب میگیرم و سعی میکنم در مقابل امر خدا تسلیم باشم بزارم خودش کار ها رو برام انجام بده به راحت ترین شکل ممکن . چون دیگه من آدم سختی کشیدن نیستم

    خدا رو شکر به خاطر این مسیر توحیدی

    خدایا شکرت که هر لحظه با من صحبت میکنی و حست میکنم

    براتون آرزوی سلامتی و خوشبختی میکنم در پناه الله یکتا شاد باشید😀😀👍🌼💗🌸🌷🌷🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      لعیا گفته:
      مدت عضویت: 2270 روز

      سلام.خیلی پیامتون زیبا بود. اشکم گرفت.. من هنوز از طریق اعداد و عطسه هدایت رو درک کردم و به این مرتبه ای که واقعا صدا رو تو قلبم حس کنم درک زیادی ندارم. فقط سر امتحان ارشدم حس آرامی کمکم میکرد که هنوز منتظر نتیجشم.. خوش بحالتون که واضح میفهمین اون حس چی میگه، نمیدونم چرا من نمیفهمم..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    رها گفته:
    مدت عضویت: 1685 روز

    هوالوکیل

    سلام به استاد عزیزم مریم نازنینم و خانواده دوست داشتنی ام

    وااای که چقدر این فایل سرشار از اگاهی بود چقدر خالص بود جوری که انگار دقیقا میشینه تو قلبت و از کلمه کلمش لذت میبری

    اوایلی که وارد سایت شده بودم و فایل های سفرنامه رو دنبال میکردم خیلی از هدایت خداوند میشنیدم و واسه اینکه تجربش کنم، روزها تا جاییکه ذهنم یاری میکرد از خداوند میخواستم که هدایتم کنه دوست داشتم جوری که استاد عزیزم بهش الهام میشه به منم الهام بشه، هر چند که مطمعن هستم در تمام عمرم مورد هدایت خداوند بودم ولی نجواهای شیطان صداشون خیلی بلندتر بوده

    تا اینکه چند وقت پیش سر خیابون ایستاده بودم سرگرم گوشی برای گرفتن اسنپ بودم، خیلی اروم و ریلکس گوشی تو دستم بود که اگر کسی دستمو یه تکون کوچیک میداد گوشی از دستم میفتاد، یه لحظه انگار یه چیزی تو درونم با صدای بلند گفت گوشیتو دو دستی محکم بگیر، تو فاصله شنیدن این صدا از درونم و ناخوادگاه بردن اون یکی دستم به سمت گوشی و محکم گرفتنش، یه لحظه به خودم اومدم که یکنفر با موتور به فاصله ای که بهم فقط برخورد نکنه گوشیمو از دستم کشید ولی چون دو دستی گرفته بودمش نتونست از دستم بکشه موتوری تا وسط خیابون رفت و برگشت نگاه کرد که چطور نتونسته گوشی را از من ببره، من همچنان که هنگ این ماجرا بودم دیدم که با صدای دست و هورا زدن یه عده مرد که کنار خیابون با فاصله کمی از من ایستاده بودن به خودم اومدم که تشویقم میکردن که موتوری نتونسته بود گوشی رو ازم ببره.

    وقتی به خودمم اومدم خیلی فکر کردم و واقعا اون ندای خداوند به من بود و این اولین بار بود که میدونستم منشا اون ندا از کجا بوده از درون خیلی ذوق زده بودم، ولی مدام این فکر به ذهنم میرسید که من تو چه مداری بودم که باید چنین اتفاقی رو تجربه کنم!!! وتو چه مداری بودم که هدایت خداوند مانع از این شده که گوشیم سرقت بشه.

    به کمک استاد عزیزم و بخاطر اگاهی های نابش الان تقریبا تو 60درصد کارام همیشه یادمه و هدایت خداوند رو میخوام حتی اگر واسه خریدن یه خوراکی کم قیمت باشه.

    من از طریق نشانه هدایت شدم به این فایل و جوابمو گرفتم، خدایا هزاران بار شکررت بابت وجود استاد عزیزم، بابت دیدگاه های کم نظیر مریم عزیزم، و بابت این سایت به قول استاد هیولااا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  5. -
    ارام خیام گفته:
    مدت عضویت: 2547 روز

    زندگی با نام او شد زندگی

    فقط ۴ صبح بیدار بشی و ندونی چرا و هیچوقت نیای سر گوشیت جز امروز و از قبلش خواسته باشی و طلب از هستی کرده باشی و ببینی مردی با اون صدای پاک و توحیدیش بیاید و باهمه وجود از تو بگه و فقط تمام فایل ۲ بار ببینی و با جان دل بشنوی و بنویسی و فقط شاکرم شاکر خدای اگاهی و خرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      زینب سلمان زاده گفته:
      مدت عضویت: 2438 روز

      بنام خدایی که بشدت کافیست

      ارام عزیز سلام

      دوست عزیزم دمتون گرم که با تعهد و استمرار روس خودت ن کار میکنید که باعث شده ساعت ۴ بیدار بشید فقط برای این که این آگاهی ناااب و الهی رو تااازه و داغ نووووش جان کنید😍 نوووووش وجودت دوست ارزشمندم👑

      هر لحظه تون توحیدی تر و ثروتمندتر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    امیر محمد منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1957 روز

    سلام و درود خدمت استاد و خانم شایسته.

    اول از همه واقعا باید خدا را شاکر باشیم که ما رو (بچه های سایت) به مسیری هدایت کرد که به قول یکی از دوستان کل جهان در ان گنجانده شده. من واقعا از شما و خانم شایسته سپاسگذارم بابت فایل هایی که اماده میکنید و با این حال که خودتون به جایگاهی بالا رسیدید مارو همچنان ول نکردید. من راستیش اخر کامنتم یک پیشنهاد دارم که لطفاً بخونید و اگر مناسب دیدید انجام بدید.

    خیلی جالبه واقعا سوالی که مطرح شد واقعاً بهمون بابت درک این مطلب کمک کرد. همانطور که خودتون در دوره های متفاوت فرمودید، فکر کردن برای عقل است و شهود و الهامات الهی از قلب است و در واقع به قول خودتون بهتر است زیاد روی عقل خودمون حساب وا نکنیم چون عقل ما حاصل ورودی های ماست اون هم ورودی هایی که از اول زندگیمون داشتیم. بنظر خودم دوستانی که به مشکل میخورند باید اول درک کنن عقل چی میگه قلب چی میگه. چون من خودم بعضی وقتها (خیلی روش باید کار شه من خودم تقریبا سه ماهی است فقط درگیر همین یک موضوع هستم) حرف عقل و قلبم رو میشنوم ولی نمیتونم تشخیص بدم کدوم به کدومه؟! (من درسته که سنه کمی دارم و نسبت به خیلی از دوستانی که کامنت میگذارند جدید تر هستم ولی یک چیز خیلی من رو جلو انداخت و پشنهاد میکنم به همه ی دوستان. استاد فرمود که بمباران باورها و دوره ی روانشناسی ثروت و قانون افرینش و حتی سفرنامه شما میتونید باور های درست رو بکشید بیرون و ضبط کنید و گوش کنید خود استاد این کار را انجام دادن این کار مثل این میمونه که برای مثال تو مسابقه دو به شما موشک جت وصل کرده باشن انقدر تاثیر داره این تمرین.) الان کم کم دارم متوجه میشم برای مثال مدارس رو که باز کردن به دو گروه a و b هر کلاس رو تقسیم کردن و بین روز های زوج و فرد تقسیممون کردن. من روزهای فرد باید میرفتم ولی امروز دقیقاً امروز دوشنبست و من کلا ادم خوش خوابی هستم وقتی بخوام بیدار شم یک دور اهنگی که گذاشتم زنگ ساعتم پخش میشه و اخر سر هم پدرم میاد بیدارم میکنه ولی امروز به طرز قابل عجیبی من ساعت شیش و پنجاه دقیقه بیدار شدم دو روزم هست که مدرسه ما باز شده در حالی که دو بامداد خوابیده بودم. یک حسی بهم گفت امروز برو مدرسه ببین چخبره و یک حس دیگه گفت امروز زوجه ربطی نداره بهم دقیقا اولی قلب و دومی عقل بود و خب من رفتم و دیدم بله من رو از گروه b به a انتقال دادن. ببینید دوستان از این مثال ها خداروشکر تو همه ی زندگی ها هست چه ریز چه بزرگ.

    و میخواستم بابت یک چیز دیگری هم حرف بزنم استاد اینکه ما فقط پیرویم هیچوقت ما قرآن رو نخوندیم. میخواستم بگم دلیلش اینه که پیرو بودن همیشه آسون تر بوده. البته صددرصد از وقتی همه ی ما با شما اشنا شدیم داریم این قضیه رو تغییر میدیم ولی خب قبل از اشنایی با شما میگفتیم: ول کن بابا کی حوصله داره بشین قران بخونه کتابی به اون کلفتی!! با این حال که همه ی ما بهش اعتقاد داریم! بنظرم نفر اول بودن تو هر کاری همیشه جرئت زیاد و قابل تحسینی میخواد تو هر کاری.

    خب دیگه برم درباه پیشنهاداتم حرف بزنم. دو تا پیشنهاد داشتم:

    ۱-خانم شایسته ازتون خواهش میکنم بهش فکر کنید. یک سری آدم ها هستن دقیقاً مثل خودم مثال بارضش خودمم که مریض موسیقی هستیم ما! و شما در فایلهاتون مثل سفر به دور آمریکا موسیقی و آهنگ هایی استفاده کردید که من به بدبختی اسمشونو پیدا کردم چون یکسریشون انگلیسی و فرانسوی بودن واقعا سخت بود! ولی این موسیقی ها برای افرادی مثل من کاربرد تنظیم فرکانس رو دارن. به این صورت که من خودم وقتی اون اهنگ ها رو گوش میدم ناخوداگاه یاد شما میوفتم و انقدر سفرنامه رو دیدم قشنگ یادمه تو اون قسمت چه اتفاقی افتاد و یاد شما افتادن باعث این میشه که یاد تمیرات و… بیوفتیم که برای تنظیم فرکانس استفاده میکنیم. و در شرایط سخت واقعا این مسئله کمک میکنه.

    ۲- این یکی پیشنهاد برای استاد عزیز است. استاد شما در رابطه با amish ها در سفرنامه فایلی ضبط کردید و حرف زدید. فکر کنم قسمت ۴۲ یا ۴۳ بود. بنظر اون فایل رو به صورت جدا از سفرنامه بگذارید تا دوستانی که سفرنامه رو ندیدن حتماً اون فایل رو ببینن اون فایل واقعاً قشنگ بود.

    با ارزوی خوشبختی، سعادت و ثروت برای همه ی دوستان و شما.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    آرام گیان گفته:
    مدت عضویت: 1049 روز

    وقتی میخوایم از شهودمون بهره بگیریم باید منطق رو خاموش کنیم

    …..

    دقیقا توی فایل قبلی یه یادداشت گذاشتم براتون و براتون نوشتم که معنی تسلیم چیه

    و حالا اومدم توی این فایل، جوابش رو دادین بمن!

    معنی اسلام رو هم نمیدونستم

    جالب بود!

    آقا دمتون گرم که انقدر خوب هستید

    همیشه وصل باشین

    …..

    2.چندوقت پیش داشتم میرفتم پیش دوستم، دیدم دست خالی زشته برم

    خودم هوس بلال کرده بودم

    گفتم میرم دوتا بلال میخرم و باهم میخوریم

    حس شهودم خیلی پررنگ گفت که برای خودت بخر و بخور همینجا، بعدش برو

    هیچی هم نخریدی مشکل نداره

    هی اون گفت، هی من باهاش لجبازی کردم

    گفتم خب زشته… منطقی نیست دست خالی برم بعد از مدتها، میخوام بلال بگیرم

    گوش نکردم به حرفش و دوتا بلال خریدم رفتم پیش دوستم

    کلی تشکر کرد و با کمی اکراه شروع کرد به خوردن،

    منم که هوس کرده بودم تند تند خوردم

    اون طفلکی تا اومد گاز اول رو بزنه بلال از دستش افتاد روی زمین و قل خورد و خاکی شد

    جوری که نشد دیگه بخوردش

    عذرخواهی کرد از من

    ولی من ناراحت نشدم

    چون فهمیدم علتش چی بوده

    و فقط به خودم گفتم ببین! بازم گوش ندادی…

    (حالا دلیل اصلیش رو نمیدونم… شاید اون طفلکی براش خوب نبوده که بلال بخوره و شاید به خاطر رودربایستی خواست گاز بزنه… که خدا جلوش رو گرفت)

    و اگر گوش میکردم، حداقل پول بیخودی خرج نکرده بودم…

    …..

    3.دارم در حین گوش دادن به فایل، یکی ز دفترهای قدیمی رو مرور میکنم که بعدش بندازمش تو بازیافت

    رسیدم به یک صفحه ای که نوشتم

    خدایا کمکم کن فرق بین شهود و غیر شهود را بفهمم

    و بتونم بصورت واضح متوجه بشم کدوم صدا، صدای توئه…

    .

    4.اتفاقا منم وسط یه کار مهم بودم که هدایت شدم به گوش دادن این فایل

    و بجای اینکه به منطقم گوش کنم که گفت وقتت رو تلف نکن

    به دلم گوش دادم

    و باعث شد چندتا مسئله ذهنیم حل بشه

    و حرفاتون جواب چندتا سوال ذهنی منو داد

    که باعث میشه اون کاری که داشتم انجام میدادم بهتر انجام بگیره

    .

    مرسی استادجان

    .

    .

    الحمدلله رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      آرام گیان گفته:
      مدت عضویت: 1049 روز

      یک فیلم خیلی خوب هست

      به نام

      Clara2018

      اونو ببینید

      جالبه

      .

      یه دانشمنده که

      برای اینکه میخواد خرافاتی نشه

      فقط از منطقش استفاده می‌کنه

      تا اینکه یه دختری بهش یاد میده از شهودش کمک و هدایت بگیره

      اونم با وجود مقاومتی که داره

      بالاخره یه بار این کارو میکنه

      و دقیقا حس شهودش بهش میگه به سمتی نگاه کنه که منطقی نبود اصلا

      سمتی از کهکشان که هیچ کس نمیدید

      و جواب سوالاتش دقیقا همونجا بود

      درواقع شهودش کوتاهترین مسیر و درست ترین جوابو داشت

      .

      خیلی قشنگه فیلمش بنظرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    صالح گفته:
    مدت عضویت: 1241 روز

    سلام استاد عزیزم

    میخوام درکم رو تا اینجای اشنایی با قانون کامنت بزارم

    شهود یا همون الهام یا هدایت و یا هر اسمی که داره

    در مقابل

    منطق یا تجربه های قبلی ذهن یا باور های گذشته

    منطق ذهن ما همیشه بد نیس

    ما از منطق برای دوری از خطر

    برای استدال کردن و…

    در کل

    برای زندگیه انسانی استفاده میکنیم

    اما خب در جوامع انسانی 90 درصدِ افکار و منطق ها

    به مرور و طی هزاران سال به سمت منفی ها و کمبود ها و ترس ها رفت

    برای همین ما اینجاییم ما اینجاییم چون منطق هامون درست شکل نگرفتن و میخوایم روش درست زندگی رو و قوانینش رویاد بگیریم

    ما میخوایم باور های گذشتمون که همون منطق های قبلی یا تجربه های قبلیمون هستند رو عوض کنیم

    چون معتقدیم اونا مارو به ترکستان میبرن.

    حالا اگه یه نفر از بچگی در جایی، در خانواده ایی بزرگ بشه که درصد بالایی از تفکر اون خانواده درست باشه

    یعنی باور های ثروت ساز

    باور های سلامتی

    باور های روابط عالی

    باور هایی در مورد خدا وند و معنویت درست براش شکل بگیره

    ایا اون فرد هم باید از منطقش فرار کنه؟

    یا قبولش نداشته باشه؟

    یا دنبال عوض کردنش باشه؟

    یا در شرایط تصمیم های بزرگ بگه من نباید از منطق های گذشتم استفاده کنم؟

    جواب خیر هست

    اون ذهنش از منطق های درستی شکل گرفته

    و میتونه با استفاده از داده های درستی که دریافت کرده تصمیم درست تری بگیره نسبت به فردی که در جایی بزرگ شده که افکار اشتباه به خوردش دادن

    حالا شهود چیه از نظر من

    شهود یا الهام

    از جایی خارج از وجود ما نمیاد

    حتی وقتی ما از رادیو یه چیزی رو میشنویم

    این‌ما هستیم که به اون شنیده ها در درون فکرمون رنگ و بوی الهام و شهود و هدایت میدیم

    شاید خیلی ها روی اون موج رادیویی باشن اما فقط یه نفر اون ایده رو دریافت کنه

    اون فرد دنبال هدایت بود

    و هدایت رو تو سر خودش دریافت کرد

    مثلا من دنبال یه الهام برای تولید یه محصول جدید هستم توی کار خودم( شیرینی)

    من چندین روز تو سر خودم به این موضوع فکر میکنم و تمام اطلاعات قبلی که از شیرینی دارم به صورت های مختلفی تو سرم میچرخن

    طی چند روز ا آیندش من

    یه کلیپ از یه آشپزی میبینم

    بعد یه عکس از یه مدل شیرینی میبینم

    بعد یه سس رو اتفاقی امتحان میکنم

    این اتفاقات و اون درخاست الهام که از قبل برای تولید محصول جدید توی سر من بوده..

    همه اینا دست به دسن میدن منجر میشن به یک فکر جدید در مورد

    یه شیرینی که نصفش از یک غذا گرفته شده

    نصفش از اون سس

    نصفش هم از تجربیات قبلی من از شیرینی جات

    ترکیب این اطلاعات درون من و رسیدن به یه فکر جدید میشه الهام

    میشه ایده جدید

    میشه هدایت الله

    تمام اختراعات بشر همینجوری از ایده گرفتن از قبلی ها

    پرو بال دادن بهش درخواست چیزی جدید تر بهتر

    و در نهایت رسیدن به جمله معروف یافتم یافتم

    برای همین استاد همیشه میگه تو هر زمینه ایی پیش بری تو همون زمینه خدا هدایتت میکنه

    برای همین ادیسون هواپیما رو اختراع نکرد

    و برادران رایت لامپ رو

    چون اونا با اینکه باهوش و خلاق بودن

    اما هر کدوم به شهودی دسترسی داشتن که شبانه روز در مورد اون فکر میکردن

    اینکه دزد ها هر روز روش های نوینی برای دزدی به ذهنشون میرسه

    به این معنی نیس که خدا به اونها الهام نمیکنه چون دزد هستن و کارشون اشتباهه

    اونا تو اون مسیر هستن و شب و روز به اینکه چطور یه سرقت درست بی سر صدا و امن انجام بدن که گیر نیوفتن فکر میکنن و با استفاده از تجربه های قبلی خودشون و دیگر همکارانشون به ایده جدیدی میرسن و این برای اونا شهود حساب میشه، هدایت خدا حساب میشه

    چون خدا گفته ما همرو هدایت میکنیم چه اون که بخواد بدبخت بشه چه اونکه بخواد خوشبخت بشه

    اما نشونه کسی که هدایتش در مسیر خوشبتختیه اینه که نه ترسی داره و نه غمی

    درک اشتباهیی که من از خدا داشتم این بود که من یه موجود جدا هستم

    و

    خدا یه موجود جدا

    و فکر میکردم فارغ ازینکه من تو چه مسیری هستم خدا میتونه منو خوشبخت کنه

    در صورتی که فکر درست در مورد خدا اینه که خدا

    توی همون مسیری که من هستم منو پوش میکنه

    اینجوری نیس که من برم سراغ اعتیاد و مصرف الکل و

    گشتن با ادم های نا درست و بیکاری

    و الافی و …

    بعد به خدا بگم خدایا منو ازین جهنم یه دفعه بردار و بزار توی بهشت بخوابم صبح بیدار شم ببینم دعام گرفته من ذره ذره میتونم از خدا هدایت بگیرم و خوب بشم

    اینجا هست که نشون میده کسی که اینجوری از خدا چیزی میخواد، خودش رو از خدا جدا میدونه و فکر میکنه فارغ از جایگاهی که توش هست خدا توانایی اینو داره که معجزه کنه یه دفعه

    مثلا یه فقیر که با ذهن خودش فقیر شده

    به خدا میگه خدایا مگه نگفتی رزق به غیر الحساب میدی؟

    خب بده

    مگه نگفتی بخواه تا اجابت کنم

    خب یه صندوق پر طلا جواهر بده

    بعد دریافت نمیکنه میگه خدا عادل نیست

    خدا اصلا صدای مارو نمیشنوه

    خدایی وجود نداره

    بعد امیدش از خدا نا امید میشه

    و به شرک بیشتری می افته

    و فقر روی فقر براش میاد

    روندی که در گذشته خودم داشتم

    خدا جدا از من و افکار الان من و احساسات الان من و شرایط الان من نیست

    خدای من خود منم در همین امروز

    بله شاید خدا برای همسایه بغلیم مشتری

    سلامتی

    خنده

    خانواده خوب

    همسر زیبا و مهربون هدیه بده

    اما به من نه

    یا به من میلیارد دلاری ثروت بده به یکی نون شب هم نده

    خدا نیس که اینکارو میکنه

    ما هستیم

    من هستم که با توجه کردن به موضوعات مختلف تو اون مسیر پیش میرم هدایت میشم و شهود به قلبم الهام میشه و پله پله اعتمادم بیشتر میشه و موفق میشم تو اون زمینه

    حالا اون زمینه هرچی که هست

    بخوام بشم صدام هدایت میشم

    بخوام بشم جف بزوس هدایت میشم

    خدای صدام و جف بزوس دوتا خدای جدا نیس

    اونا خودشون اون خدارو ساختن ازش ایده گرفتن

    ادامه دادن و شدن اون چیزی که ما الان میبینیم

    شهود هر کس دقیقا منطبق هست با چیزی که الان هست و فقط یه پله بالاتر از چیزی که هست به ذهنش میرسه و اگه به اون چیزی که تو سرش،

    و با مطابقت دادن افکار قبلی بهش رسیده و الان شده شهود عمل کنه میره بالاتر

    اگه عمل نکنه هیچی نمیشه

    و خدا به زور اون شخص رو خوشبخت یا بد بخت نمیکنه اون خود شخص هست که تصمیم میگیره سفید باشه یا سیاه ،

    ادامه بده یا نه دور بزنه برعکس بره یا نه اصلا هیچ کار نکنه و خاکستری از دنیا بره

    پس بنابرین

    خدای من کاری از دستش بر نمیاد اگه من نخوام و به همون ایده ای که الان بهم الهام میشه عمل نکنم

    و کاری از دستش بر نمیاد برای منی که ترس تمام وجودم رو گرفته و دعا کنم بگم خدایا ثروت و نعمت زیاد بده تا ترس ها و نگرانی هام از بین برن

    اون مرحله اصلا برای خدای من قفل هست

    خدا به تمام جهان علمش محیطه

    اما من با کوچیک بودن ،خدای خودم رو کوچیک میکنم و نمیتونم ازش برکت بگیرم

    اگه رب قدرت نداشت چرا ایلان ماسک این همه ثروت داره؟ از کی گرفته؟

    مگه از همین سیاره نعمت و ثروت دریافت نکرده؟

    پس نعمت و ثروت هست

    پس خدا وند دهنده هست

    پس میشه

    مشکل از خدایی هست که من بهش اعتقاد قلبی دارم

    مشکل از خدایی هست که من ساختم

    مشکل از تجربیات قبلیه منه که منجر به الهامات قوی نمیشه

    مشکل از عمل نکردن من به الهاماتم هست

    مثلا به من الهام شد که آقا برای امروز زندگی کن

    امروز رو بهترین باش

    امروز رو کیف کن

    امروز برقص

    بخند

    عشق بده

    خب من اگه به این ایده عمل نکنم مرحله بعدی قفل هست دیگه

    بعد که عمل نمیکنم میگم خدایا چرا امروز تو ستاره قطبی نوشتم فروش 3 میلیونی داشته باشم محقق نشده؟

    خب بنده خدا تو به شهودت که بهت گفت چیکار کنی عمل نکردی

    تو بر اساس تجربه های قبلیت و الگو های رفتاری قبلیت روزت رو گذروندی

    تو عمل کن به اونچه که بهت گفته میشه

    خدا در بیرون کارش رو درست انجام میده

    خدای من توسط من شکل میگیره

    توسط باور هام

    خدا چیزی جدا از افکار الان من نیست

    و توانایی معجزه نداره برای من

    این منم که با قدرت دادن بهش با باور به خودم با لایق دونستن خودم

    میتونم دستش رو باز بزارم

    و اون یکی پس از دیگری الهامات رو برسونه

    هر وقت نگران فردا هستم

    و افسوس دیروز رو میخورم

    عملا خدارو دارم از کار میندازم

    خدا با زمان حال کار میکنه

    خدا از قبل توی فردا نیست

    و نمیدونه من تو چه مسیری قراره برم که هدایت هاشو از الان بفرسته

    هر وقت وارد فردا شدم و فرکانس فرستادم که معلوم بشه من تو چه حال و هوایی ام

    اون وقت خدا با توجه به اون فرکانس الهام میکنه.

    چه به سمت پایین برم

    چه به سمت بالا خدا یه مرحله پیش میبره منو

    پس باید یاد بگیرم چجوری دعا کنم

    نگم خدایا امروز روز فوق العاده ایی باشه در حالی که خودم افتضاح هستم

    من وقتی احساس افتضاحی دارم خدا فقط میتونه احساس افتضاح تر بهم بده

    پس روز خوب و فوق العاده توسط من ساخته میشه و خدا کارش فقط حمایت از منه

    نتیجه گیری:

    افکار گذشته ما و منطق های ما همشون بد نیستن

    شهود برای هر کس از چیزهایی هست که اون شخص کانون توجه و تمرکزش روش هست

    هزاران نفر افتادن سیب از درخت رو دیدن اما فقط نیوتون شهودش تو اون زمینه فعال بود

    خدا چیزی در مورد من نمیتونه انجام بده که اون چیز برای خودم غیر قابل باوره

    خدای من همین چیزی هست که الان من هستم

    ولی توانایی رسیدن به خدای اصلی رو داره خدایی که میگه موجود باش و موجود میشود البته اگه من بزرگ بشم اونم بزرگ و بزرگ تر میشه برای همین میگن انسان توانایی رشد بینهایت داره

    موضوع اخر

    وقتی بهم الهام شد که برای امروز زندگی کنم و تمام وجودم رو برای زندگی در امروز بزارم

    تا بهش عمل نکنم مرحله بعدی قفل هست

    موضوع آخرتر

    استاد خیلی دوستت دارم

    (:

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    حبیب الله مرام نارویی گفته:
    مدت عضویت: 3079 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان .

    یعنی با تمام وجود باید بگم خدایا دوست دارم . من چند مدت بود که همش درخواستم این بود که شجاع باشم. انسان جسوری باشم. که اگه الهامی به من شد اجراش کنم یه درخواستمی که داشتم می گفتم خدایا من می خوام که جسارت استاد عباسمنش رو داشته باشم که بتونم مسائل رو از اول نگاه کنم و اون کاری رو بکنم که می دونم درسته و توجه نکنم به این که گذشتگان چی گفتن و بقیه دارن چی می گن.به دلیل اینکه تازه متوجه شده بودم که همه چیز احساس خوبه پشت سرهم کار کردم رو احساس خوبم و دارم کار می کنم. بعد نماز که می خوندم احساس خوبی نداشتم به خودم گفتم موفقیت فقط با احساس خوبه و اگه می خوام به هر خواسته ای برسم باید احساسم خوب باشه پس یا این نماز اشتباهه یا خوندن من مشکل داره . بعد چند روز یه برنامه قرآن با ترجمه دانلود کردم و شروع کردم به خوندن .

    برای همین باید بگم خدایا شکرت . چون این فایل انگار برای من ساخته شده . چون من هی ترجمه آیات رو که می خوندم ذهنم می خواست از قبل هر چیزی رو که شنیده ثابت کنه . این فایل باعث شد که ذهنم خیلی آزاد بشه . خیلی ممنونم از شما استاد عزیز و خانوم شایسته گرامی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    تبسم یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 1773 روز

    دقیقا استاد جان من حرف های فلورانس

    خیلی به دلم میشینه ولی تو قسمت دهم فکر کنم‌میگه به نام عیسی از خدا بخواهید که هر چه به نام او بخواهید به شما داده خواهد شد

    و این شرک محض

    من اون جاهایی که درست میگفت رو قبول کردم

    ولی در مورد خوندن نام عیسی برای برآورده شدن خواسته ها چون میدونستم ما باید فقط به خدا وصل بشیم

    من نپذیرفتمش

    چون میدونستم اینجا قانون رو درک نکرده

    حالا بماند که خودش گفته بوده یا بعد از اون بعضی ها وارد کتابش کردند بخاطر منافعشون

    دقیقا باهاتون موافقم که نباید هر چیزی که به ما گفتن رو چشم و گوش بسته پذیرفت !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: