زیبایی ها را ببینیم - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2323 روز

    خدایااآاا سلام

    خدایاااا شکرت برای بیداری صبحگاهی ام

    سلام به روز و روشنایی

    سلام به صدای چهههه چههههه آواز پرندگان صبحگاهی

    سلام به هوای فوق العاده خنک پس از باد و طوفان و باران شب گذشته

    سلام به صدای خوشکل آقا خروسه که از دور دست ها شنیده میشه و لبخند قشنگی این وقت صبح بر روی چهره ام نشسته.

    نمی‌دونم چرا هر وقت صدای قوقولی این آقا خروسه رو می شنوم خنده ام می گیره حتی رنگ و تاج سرشو حرکات راه رفتن شو احساس می کنم

    روز قبلش راسته ی گوشت گوسفند رو تر و تمیز کردم برای کباب و آغشته به پیاز و نمک کردم فقط باید برم ذغال بخرم و ما بقیه رو پختم و از استخوان جدا کردم

    خدایااا شکرت که روز گذشته صبح زود بعد از طلوع آفتاب رفتم کوه تپه و بعدش از یک مسیر دیگه از کوه تپه آمدم پایین و بسمت خیابان رفتم برای ادامه ی پیاده روی ام خدا قوت!!!

    خدایاااا شکرت که توی مسیر پیاده روی مواد بجا مانده از غذا و مرغ و استخوان های پخته شده رو برای سگ های اطراف بردم

    خدایااا شکرت که دو بار فایل جدید استاد رو توی مسیر گوش دادم فایل چه موضوعی رو باور کرده ای؟

    خدایا شکرت که پس از باز گشت به خانه مدیتیشن خویشتن دوستی و آرامش درون و تن آرامی و عشق به خویشتن رو انجام دادم .. در این مدیتیشن کلامی چند نفس عمیق رو با چشمان بسته و بصورت دراز کش گفته میشه و عمیقأ انجام دادم .. و بعدش از انگشتان پا و کف پا و پاشنه پا و ساق و زانو تا گردن و پوست صورت و چشم و تاج سر همینطور دانه به دانه کلامی گفته میشه و تشکر و سپاسگذاری از تمام سلول های بدن گفته میشه و من هم همچنان با آن آهنگ آرامبخش تکرار می کردم و با لمس کردن و ماساژ دادن به هر یک از اعضای بدن از وجودم سپاسگذاری می کردم خدایاااا شکرت بعد از چنین کوه تپه و پیاده روی چنین مدیتیشنی واقعا لذت بخش بود هر چند همیشه انجام میدم ولی بعد از ورزش واقعا لذت بخشع خدایااا شکرت که من رو هر لحظه به مسیر درستم هدایتم می کنی

    خدایااا شکرت بعدش رفتم دوش حمام خدایا شکرت برای نعمت داشتن حمام و دوش آب گرم و سرد و فاضلاب و تمام امکاناتی که از آنها برای پاکی و پاکیزگی استفاده می کنم خدایاا شکرت

    خدایااا شکرت امروز هوا فوق العاده عالیع چون هنوز ابریع دقیقا مثل هوای شمال شده . عاشق آب و هوای شمال هستم خدایااا شکرت

    و من هنوز طلوع خورشید رو ندیدم ولی از پس ابرهای تیره صبحگاهی اشعه های تابان نور درخشان خورشید رو میشه دید

    خدایاا شکرت که روز گذشته خونه ام رو تر و تمیز کرده بودم ولی با توفان و باد دوباره گرد و خاک آمده ی داخل خانه ولی اشکالی ندارد چون از اون همه ساز و دوقل رعد و برق و باد و طوفان عصرگاهی خوشحال شدم

    چون مدام میرفتم روی بالکن از او صدای باد و طوفان لذت می‌بردم و به قدرت خداوند که میگه ماه و مه و فلک و خورشید همه در کارند و این انرژی دسته جمعی رو تحسین کردم و نگاهشون می کردم و لذت می‌بردم

    خدایا شکرت خاطر اینکه سقف وسیعی از قصر الهی با امنیت کامل بالای سرم دارم و از اینکه خانه ای نرم و گرم دارم به اندازه ی تمام وفور و فراوانی نعماتت ممنون و سپاسگزارم خدایااااااا شکرت

    خدایااا شکرت امروز صبح هم با دیدن طلوعی دیگر صبحگاهی روزم ررو شروع کردم و الان می خوام برم ادامه ی سپاسگذاری ها و دفتر روزانه ی ستاره ی قطبی رو بنویسم و بعدش دوباره بیام توی سایت و فایل های توانایی کنترل ذهن و هم چنین روز شمار تحول زندگی من رو پیگیری کنم و روی باورهام کار کنم و کامنت بنویسم

    خدایا شکرت که امروز هم هر لحظه به من کمک می کنی تا با همکاری خداوند و با موفقیت تمام کارهامو انجام بدم و به اتمام برسونم

    خدایاااا شکرت پس

    فعلا خدا حافظ همه مون باشه و آدینه ی خوبی رو برای همه مون آرزومندم

    یکی از کارهای مهمی که می خوام توی دفتر روزانه ی ستاره ی قطبی ام بنویسم و انجام بدم انجام دادن یکی از کارهای به تعویق افتاده ام را می خوام و حالا خودش باید هدایتم کنه چون یک عالمه کارهای به تعویق افتاده دارم که باید در مدار به اتمام رساندشان قرار بگیرم . پس خدایااآاا خودت دستمو بگیر و بر من آسان کن آسانی های نعمت هایت را بر من آمین

    خدایا شکرت که هر لحظه نشانه ها و هدایت ها و معجزات الهی منو و دوستان عزیزم رو بوضوح و به روشنی بر ما آشکار می کنی و شاید با خواندن این کامنت من نشانه ی خوبی برای عزیزانم باشد الهی آمین

    خدایاااااا بینهایت شکرت که نعمت شکرگذار بودن رو به من عطا کردی

    خدایا چگونه میتوانم از این بهتر و بهتر شوم. ؟ خدایا خودت هدایتم کن

    خدایاااا تنهافقط و فقط ترا می پرستم و تنها فقط و فقط از تو یاری می جوییم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2030 روز

    به نام خدا، سلام.

    زیبایی های امروزم، شنبه، 19 خرداد 1403.

    1- بعد از 9 روز عالی که خونه مادرشوهرم بودیم با حافظ جان، جمعه عصر برگشتیم خونه خودمون.

    2- مامانم به سلامتی از مسافرت برگشت.

    3- حافظ جان الان تو بغلم در آرامش خوابیده.

    4- حسِ زیبای بازگشت به منزل، مثلِ حسِ زیبایی که داشتم وقتی میرفتیم خونه مادرشوهرم.

    5- خواهرم جمعه تماس گرفت احوالپرسی کرد با من و همسرم.

    6- این کاغذ از دیوار افتاد:

    خدایا من نمیدونم، تو میدونی.

    خدا هر لحظه هدایتم می کنه یاد خودش بیوفتم و از غرور دور شم.

    7- بستنی و اناناسِ خوشمزه ی دیروز.

    8- لباس های جدید و قشنگِ قند عسلم که باباییش براش خریده.

    9- کیسه برنجِ جدیدمون. (روزی)

    10- اینکه الان تو سایتم و این صفحه و دارم کامنت مینویسم این ساعت.

    11- همه وسایلمون رو جابجا کردم.

    12- یه ایده باحال در مورد گل های توی خونه مون رو اجرا کردم، خیلی باحال شد.

    13- تجربه های عالی، لحظات خوشی که سپری کردم خونه مادرشوهرم، شوخی ها و خنده ها با خواهرشوهرم، لحظات سختی که سپری کردیم با نی نی و نمیدونستیم چیکار کنیم آروم شه و هر بار با یه روش آروم شد و ما خوشحال شدیم دورهمی و …

    کلا اولین تجربه بیرون از خونه ی خودم بود‌.

    14- ناخن حافظ جان رو گرفتم، من نگرفتم، به خدا گفتم بگیره براش.

    خدایا ازت ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2030 روز

    به نام الله.

    سلام.

    قشنگی های زندگیم، امروز:

    4/5 ماهگیِ قند عسلم مبارک.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    دیروز دخترخاله هام و خانواده شون اومدن دیدنِ حافظ جان، با برادرم و خانواده اش.

    خوشحال شدم.

    بعد از بدرقه مهمانانمون، سه تایی تو هوای خوش و مطبوع و خنک عصرگاهی رفتیم پیاده روی.

    عالی بود.

    دیشب حافظ پیشِ باباییش بود، منم داشتم خونه و ظرفها رو مرتب میکردم، همه چیز تمیز و شسته شد و رفت سر جاش.

    خوشم میاد از خونه زندگیِ مرتب.

    از اینکه همه چیز مرتب باشه و سر جاش بره.

    الان خونه کاملا تمیزه.

    روز با بچه وقت نمیشه، برای همین دیشب و کلا شب ها خونه و آشپزخانه رو مرتب و پاکسازی میکنم.

    حس خوبیه صبح وارد آشپزخانه میشم سینک خالی و تمیزه.

    الهی شکر که میتونم خونه ام رو خودم تمیز کنم.

    خدارو شکر دیشب شام اماده داشتیم و نوش جان کردیم.

    خدایا شکرت برای خلقت آدم با این همه جزییات.

    وقتی بچه مو میبینم فکر میکنم به قدرت خدا.

    که چطوری یه سلول رو هدایت میکنه و کم کم و تدریجی طی 9 ماه میشه یه انسانِ کاملِ کوچولو.

    که اونم باز کم کم بزرگ میشه، رشد میکنه، قد میکشه، حرف میزنه، میشینه، راه میره و …

    خدایا شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    هوا بسیار عالیه.

    حس کردم از دیشب هوا عوض شده.

    بوی پاییز میاد، آخ جون.

    الهی شکر.

    بسیار لذت میبرم انتهای کامنت های اقای حمید امیری هم آیه ی فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ رو میخونم.

    خودمم که مینویسمش داخل یا انتهای همه ی کامنتهام لذت بخشه.

    الهی شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2030 روز

    به نام او

    خدایی که هر لحظه آگاه، شنوا و داناست.

    سلام.

    امروز به خدا گفتم خودت میزونم کن…

    صحبت های خوبی با هم کردیم و میزون شدم، الهی شکر.

    یه دریافتی داشتم امروز، مگه نه اینکه خداوند از روح خودش در من (انسان) دمیده.

    پس خداوند درونِ منه.

    همه ی ویژگی ها و صفات خوبی که دارم هر لحظه، تجلیِ خداوند درونِ منه.

    و هر ویژگی و صفت بدی که دارم، تجلیِ شیطانِ درونِ منه.

    وقتایی که مهربونم، تجلیِ خداوند هست در درونم…

    خداوند بیرون از من نیست.

    خداوند همیشه درونِ منه.

    منم که انتخاب میکنم با افکار و اعمالم که چقدر به خداوند درونم نزدیک شم و بچسبم، یا یه شیطان درونم.

    همه مون همینیم، فرقمون فقط انتخابمونه…

    یادِ سعیده جان افتادم و عشق و عاشقی هاش با الله.

    خب انتخابش چسبیدن به اللهِ درونشه.

    همه مون گاهی دچار اشتباه هم میشیم و میریم تو تیمِ شیطان.

    منم همینم.

    ولی میخوام سپاس گزاری کنم برای تمام لحظاتی که به اللهِ درونم چسبیدم، قلبم گشاده شده از عطر حضورش و هم صحبتی هامون، لحظاتی که دستمون تو دست همدیگه است و با هم قدم میزنیم، گپ میزنیم، ازش مشورت و راهنمایی و هدایت میخوام و …

    از قصد میگم، چون میدونم لحظاتی از مدارِ الله پرت میشم بیرون به واسطه ی افکارم، ترس هام، بی اعتمادی هام، شتابم، غُر زدن هام و طبیعتا وقتی تو مدار الله نباشم معلومه دارم با کی هم تیمی میشم دیگه…

    صبح به خدا گفتم استاد میگن خدا گفته حتی ضعف هاتو پیش خدا هم نگو…

    گفتم پس به کی بگم؟

    از کی کمک بخوام؟

    یه لحظه به خودم اومدم، خدا من رو دوست داره، و نسبت به من اگاه تره حتی از خودم.

    یعنی چه بگم چه نگم منو میبینه، صدامو میشنوه، میدونه داخلم چه خبره، حتی وقتی برای خودم شفاف نباشم، اون میدونه من داخلم چه خبره…

    خداوند میگه من هستم نیازی نیست تو ضعف به خودت راه بدی، بترسی، غمگین شی و ….

    اصولا هر چیزی که باعث حال بدت بشه اصلا نیازی نیست.

    یعنی اصلا مهم نیست که باعث حال بدت شه.

    یادته استاد چی گفتن؟

    به هر دلیلی که احساست بده، هر چی که میخواد باشه مهم نیست، دلیلش مهم نیست، انگار که داری دستتو میکنی تو آتیش.

    میخوای دستتو بکنی تو آتیش، پس ادامه بده به حسِ بدت.

    سمانه جانم، مشکلِ تو عجله ات هست.

    مسیله اینه تو فکر میکنی اگاه تر از منی.

    تو حواس جمع تر از منی.

    باهوش تر از منی.

    بیدارتر و هوشیارتر از منی.

    تو میتونی کنترل بهتری روی اوضاع داشته باشی نسبت به من.

    تو میتونی مسایل رو بهتر و درست تر و اسون تر از من حل کنی…

    میبینی چقدر نسبت به من اعتمادت ضعیفه.

    میبینی چقدر منو کوچک میبینی؟

    میدونی که، من اندازه باورت نسبت بهم، برات کار میکنم.

    یعنی وقتی به من اندازه یه نخود باور و اعتماد داشته باشی، منم همون اندازه تو زندگیت کار میکنم برات.

    یادته وقتایی که منو اندازه آسمون بی نهایت باور داری، منم همون اندازه تو زندگیت حضور دارم و برات کار میکنم.

    از من گله نکن، به خودت رجوع کن دلیلِ نتایجتو.

    ناسپاس نباش.

    تو در هر لحظه نتایج و داشته های فراوانی داری.

    فقط باید روی عجله و کمال گرایی و تکامل کار کنی.

    وگرنه اوضاعت به اون بدی هایی که خودت فکر میکنی نیست اصلا.

    اتفاقا تو یکی از بنده های به شدت خوشبخت و روزی دار من هستی.

    ببین تو چه مسیری هستی.

    ببین چه دوستایی داری.

    ببین چه خانواده ای داری.

    ببین چه پسر ناز و ملوس و باهوشی بهت هدیه دادم.

    ببین خودت و عزیزانت سلامت هستین.

    ببین چه پاییز زیبایی رو بهت هدیه دادم تا ببینی و کیف کنی.

    ببین بهت بارون میدم که تو عاشقشی…

    خودتم میدونی چیا بهت دادم، ولی چشمت همش میگرده کمبود و نقص رو درشت کنه پیشِ چشمت.

    آیا تو فقط کمبودها رو داری یا یه عالمه فراوانی داری؟

    چند درصد زندگیت الان کمبوده، چند درصد فراوانی؟

    سمانه جان، من تو رو برای خودم خلق کردم.

    میدونی یعنی چی؟

    یعنی همه ی توجهم به تو هست.

    24 ساعته با تو هستم.

    تو خوابیدی ولی من بیدارم بالای سرت.

    یادت میره، من به یادت میارم.

    برات غذا و هوا و استراحت و شادی و لذت فراهم میکنم.

    منم که آرامش به قلبت میدم.

    اول و وسط و اخر بیا پیش خودم.

    نه که نتونی بری پیش بقیه ها، میتونی، کاملا ازادی…

    اما خودت بهتر درک میکنی به مرور تفاوتِ عمیق بین من و بقیه رو…

    من درمانِ دایم هستم، بقیه مسکنِ لحظه ای.

    تو چی میخوای؟

    من با هر چالشی که میاد تو زندگیت باهات صحبت میکنم و بهت میگم سمانه تو چی میخوای، باقیش به عهده ی خودته.

    نه که تنها بذارمت ها، نه.

    میخوام فقط خودت درک کنی چی میخوای، همین.

    بعد دوباره به من بگو چطوری به خواسته ات برسی.

    من همیشه بیدارم، پشتیبانیِ من از تو 24 ساعته است، هیچ نترس، محدودیت هم نداره.

    من تو رو خلق کردم، تو مالِ منی، تو زندگی به هر چی میخوای میرسونمت، نترس دختر خوب، نترس، عجله نکن، تو فقط اروم باش، من حواسم به همه چیز تو هست.

    تو بنده باش من خدا هستم…

    یادته ترجمه ی سوره طه رو شنیدی اون لحظه که گوینده گفت

    من الله هستم

    هیچ معبودی غیر از من نیست…

    تو اشکات سرازیر شد.

    خب دختر خوب من همیشه باهات حرف میزنم، تو فقط ولومِ صدای ذهنت رو کم و قطع کن تا بتونی صدامو بشنوی.

    چرا الان به اون چیزی که میخوای دسترسی نداری؟

    چون صدای ذهنت خیلی بلندتر از اونیه که بخوای صدای منو بشنوی.

    من نان استپ باهات حرف میزنم، میگم چه کنی، تو بعضیاشو میشنوی بعضیاشو نه…

    بیا تا بهت بگم چطوری ولوم ذهنتو کم کنی تا بشنوی.

    ببین الان میشنوی چرا؟

    چون فکرت خالیه، به هیچی فکر نمیکنی.

    چون سپاس گزاری نوشتی قبلش، فرکانست میزون شد.

    چون دوباره امیدوار شدی.

    آروم شدی.

    بی خیالِ شتاب هات شدی.

    بی خیالِ کنترل گری و مدیریت شدی.

    دختر خوب من هستم، تو وقتی من هستم نباید باری بر داری، تو فقط سوال ها و خواسته هاتو بگو و به من اعتماد کن، من میگم چطوری نرم و روان هم زندگی کنی هم لذت ببری هم به خواسته هات برسی.

    سمانه صدای شیطان در ذهنت رو قطع کن.

    من میدونم داره چی بهت میگه، داره میترسونتت، داره بهت احساس بی لیاقتی و ناتوانی و ضعف میده.

    گوش نکن.

    مگه من تو رو خلق نکردم؟

    من که تو رو تنها نمیذارم سمانه جان.

    هر وقت متوجه شدی و درک کردی شیطان داره تو رو از من دور میکنه بگو اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    پناه میبرم به الله از شر شیطانِ رانده شده.

    من هستم، ولی تا تو نگی، تا تو نخوای نمیتونم ورود کنم.

    چون من خیلی به نظر و انتخابت احترام میذارم.

    من برات خیر میخوام.

    ولی لازم و واجبه تو منو صدا کنی.

    میدونی چرا؟

    چون من بهت آزادیِ کامل دادم تا هر طور دوست داری زندگی کنی.

    قرار نبوده و نیست مجبور شی به انتخابی تو زندگیت.

    اینطوری آزادی داری تا بتونی با انتخاب هات زندگی کنی.

    اینکه چه انتخابی داری دست تو هست.

    نترس بار سنگینی نیست، تو انتخاب کن من با هر انتخابی که داشته باشی همراهم.

    سمانه جان

    نجوا بیخِ گوشت گفت از کجا معلوم این صحبت ها با خدای درونته یا نیست.

    سمانه

    به قلبت رجوع کن…

    همین الان، دقیقا همین الان همسرم اومد هدفونشو داد چیزی رو گوش بدم:

    هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرامتر از آهو بی باکتر از شیرم

    هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر

    رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر

    خدایا مرسی که هستی

    حی و حاضر…

    مرسی خدا

    واسه گفتگوهامون…

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2030 روز

    به نام خدا

    سلام.

    ●الهی شکرت که لذت میبرم از شنیدنِ صوتِ قرآن.

    ●الهی شکرت برای نهار خوشمزه ای که درست کردم امروز برای خانواده ی زیبایِ 3 نفری مون.

    لوبیاپلو برای خودمون+ سوپ برای حافظ جونم.

    ●الهی شکر حافظ جون فِرِنی شو خوب خورد صبح.

    ●الهی شکر برای حس و حال خوب امروزم.

    ●الهی شکر برای نوشتن تو دفترم.

    ●الهی شکر برای نوشتن و خوندن در سایت.

    ●الهی شکر مامانم و مَهدی خواهرزاده ام امروز اومدن خونه مون.

    ●الهی شکر برای خریدها و روزی های امروز.

    ●الهی شکر برای همه ی مواد غذایی که داریم.

    ●الهی شکر برای گوش دادن به فایلهای استاد.

    ●الهی شکر برای شنیدن و یاداوری اینکه ثروت خیلی وسیعه، فقط پول و درآمد نیست.

    سلامتی، رابطه خوب، حال خوب و … هم ثروت هستن.

    ●هدایت شدم به خوندنِ کامنتهام تو همین صفحه به تاریخِ 14 مه، دقیقا دو ماه پیش.

    ●الهی شکرت که دارم روی خودم کار میکنم.

    ●الهی شکر برای کنترلِ ذهنِ دیروزم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2030 روز

    به نام خدا.

    سلام.

    امروز یه کامنت از سعیده جان شهریاری خوندم که بسیار به دلم نشست:

    باید کمالگرایی رو در مقابل توحید بزاریم.

    کسی که کمالگراست میخواد خودش همه ی کارهارو عالی انجام بده،تنها انجام بده،سریع انجام بده و یک نتیجه ی فوق العاده بگیره!

    اما کسی که بهبود گراست،به جای توان نامحدود خودش،روی قدرت الله حساب میکنه و میگه همین که من سمت خودم رو خوب انجام بدم کافیه،بقیه ی کارهارو خدا انجام میده،نیاز نیست خودمو به تقلای الکی بندازم.

    خوندن کامنت ها به صورت روزانه برام منفعت های بسیار داره.

    یکی اینکه دایم تو مسیر اگاهی های سایت هستم.

    حتی اگه یه روز یا چند روز فرصت نکنم فایل گوش بدم یا ببینم، از طریق کامنتها ارتباطم با اگاهی های سایت حفظ میمونه و برام یادآوری میشن.

    الهی شکر.

    امروز چالشی اومد که تو حس بد و اگاهی نسبت به حس بدم از خدا خواستم کمکم کنه نمونم تو تیمِ شیطان…

    حافظ و مهربونیشو خدا فرستاد سراغم تا حالمو خوب کنه.

    حافظ یه طور زیبایی نگاهم کرد که دقیقا عشق خدا رو حس کردم و اشکم در اومد…

    اینکه خیلی مهربانه خداوند، از مادر مهربانتر…

    الهی شکرت که هستی.

    دایره آبیِ خوشرنگ سایت رو کنار عکس قشنگم دیدم و شاد شدم الان…

    ببینم و بخونم کدوم دستِ خدا برام پیامرسان الله شده.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2030 روز

    یا ارحم الراحمین

    سلام.

    این کامنت رو چند روز پیش میخواستم ارسال کنم، اما وقتش نبود.

    کپی کردمش و نگهش داشتم.

    الان حسم گفت بفرستش.

    —————————————————————————–

    19 دی 1403

    میخوام به صورتِ شفاف، از بهبودهام بنویسم.

    الهی به امید تو.

    پسر قشنگم به سلامتی نزدیک 8/5 ماهش هست.

    من اوایل تا همین چند وقت پیش وابسته بودم برای بیرون رفتن با حافظ مثلا برای مطب دکتر و … حتما کسی باهام باشه، همراهیم کنه.

    همسرم یا مامانم.

    کوچولوتر که بود تا حدود 6 ماهگی این قضیه پررنگ بود.

    امروز (این کامنت 19 دی نوشته شده، دست نزدم به تاریخش دیگه) نوبت چکاب داشت.

    به مامانم چیزی نگفتم.

    همسرمم سر کار هست.

    با خودم گفتم بهترین زمان برای تغییر و بهبود عملکردم هست.

    برنامه ریختم صبح زود بلند شم و کارهای حافظ رو انجام بدم و دوتایی مستقل بریم.

    الحمدالله عملیاتی شد.

    تپسی گرفتیم، در راحتی و امنیت و ارامش رفتیم، ویزیت شد، همه چیز عالی بود و برگشتیم.

    نجوا میگفت ننویس اینو.

    بقیه میگن چه وابسته است.

    چه بچه ننه است.

    خودش از پس بچه برنمیاد و آویزونِ بقیه است و …

    اما امروز بهبود دادم خودم رو:

    هم از جهت استقلال در رفت و امد با حافظ، خودمون دو تا فقط.

    هم از جهت 1- جسارتِ نوشتن در مورد نقطه ضعفم یعنی وابستگی و 2- نوشتن از راه حل و بهبودش.

    آفرین سمانه جون.

    مرسی که به راحتی در مورد خودت نوشتی.

    برام سخته از ایراداتم بنویسم ولی نوشتم که تمرین بشه با خودم راحت تر باشم، خودم رو بپذیرم در وهله ی اول، تا بعد بتونم بهبود بدم خودمو.

    الهی شکرت.

    الان دیگه به عنوان یه مامان، بلد شدم این کارها رو برای فرزندم انجام بدم، درحالی که قبلا بلد نبودم و حتی سمتشون هم نرفتم، حتی میترسیدم سمت نوزاد یا بچه کوچولوی چند ماهه برم:

    شیر دادن به بچه

    پوشک عوض کردن

    بادگلو گرفتن

    شستن پای بچه

    حمام کردن

    لباس عوض کردن

    آب دادن به بچه (با قطره چکان، قاشق، لیوان)

    غذا دادن به بچه

    آشپزی برای بچه

    شستن دست و صورت بچه

    خوابوندن

    بازی با بچه

    تمیز کردن بینی بچه

    گرفتن ناخن های بچه

    قطره دادن به بچه با قطره چکان

    جمع آوری ساکِ بچه

    مراقبت از بچه و …

    برای حمام کردن حافظ جون، اوایل تا چند ماه با مادرشوهرم حمامش میکردیم، چند بار با مادرم و چند بار با همسرم بردیمش، و در نهایت این مورد رو هم مستقل شدم و خودم تنهایی میبرمش حموم.

    برای غذا دادن به حافظ هم اوایل نیاز به کمک داشتم، بعدش اونم مستقل شدم.

    من نمیدونم بقیه مامانا کی مستقل میشن و همین افکار گاهی باعث مقایسه کردن میشه تو ذهنم، ولی نهایت تلاشمو میکنم ذهنمو کنترل کنم و حواسمو بدم به کار خودم و یادگیری های خودم.

    در بهترین زمان، بهترین اتفاق میوفته.

    کاپ قهرمانی نمیدن، مسابقه هم نیست.

    مهم اینه من تلاش خودمو بکنم، تمرین کنم، رفته رفته ماهرتر میشم.

    خدارو شکر با آموزش ها تونستم با این نگاه بهبودگرایی اشنا شم تا بتونم کمال گراییمو مهار بهتری کنم.

    غذا درست کردن برای بچه و خودمون ترس بزرگم بود و هنوزم هست…

    آشپزی برای بچه رو ok شدم، اتفاقا عاشق درست کردن سوپ حافظم.

    ولی برای خودمون هنوزم ذهنم گاهی خیلی اذیتم میکنه تو با بچه کوچکی که نیاز داره دایم پیشش باشی و مراقبت کنی ازش تا اسیب نبینه چطوری میتونی اشپزی کنی، بری تو آشپزخونه و …

    گاهی که خوابه به کارها از جمله اشپزی میرسم.

    ولی گاهی شلوغ میشه ذهنم و کلافه میشم که نمیتونم خوب مدیریت کنم که انقدر بهم فشار روانی نیاد…

    البته یه ایده خوب هم خدا برام فرستاد.

    که لیست تهیه کنم از غذاهای زود اماده شو برای خودمون که با شرایط کنونی استرس کمتری داشته باشم از جهت غذا.

    مسیله ی من ناتوانی در انجام نیست.

    شلوغ شدن تعداد زیادی کار در ذهنمه.

    همیشگی نیستا ولی گاهی بهم فشار میاره.

    وگرنه همین الانشم روزهایی هست که کاملا موازی و زیبا و با ارامش از صبح تا شب کلی کار انجام میدم برای خونه، در کنار بچه داری، به سایت سر میزنم، کامنت میخونم و مینویسم، فایل گوش میدم، تو دفترم مینویسم و …

    این سند هست که ذهنم شرایط رو سخت نشونم میده.

    من باید کنترل ذهن رو بهتر تمرین کنم، مطالعه اش کنم، بهتر یادش بگیرم و بعد اجرا کنم.

    یه ترسی درون من بوده و هست گاهی که خودم تنهایی از پسش برنمیام، برای همین متصلم به یکی دیگه، که با حضورش مثلا بهتر شه هر چیزی.

    البته کاذبه ها.

    من بیشتر، از حضور فیزیکی آدما در کنارم، قوت قلب میگیرم و شجاعتم بالاتر میره، وگرنه کار رو میتونم خودم انجام بدم.

    —————————————————————————–

    خب تا اینجای کامنت رو 19 دی نوشته بودم که paste کردم، مابقی رو الان یعنی بامداد 27 دی ساعت 1:30 صبح ادامه میدم:

    مسیله من مشکلات نیستن.

    من فکر میکردم فقط منم که دست و پنجه نرم میکنم با این چالش ها.

    منم که انقدر سختم میشه گاهی، بقیه انقدر براشون سخت نیست، چون قوی تر و تواناتر هستن.

    من توقع دارم همه چیز کامل باشه و بی نقص.

    این غلطه.

    ذهنم داره گولم میزنه.

    مگه من مادری و مراقبت از بچه و همزمان خانه داری و همزمان خودشناسی رو از قبل بلد نبودم که الان توقع میکنم بتونم خیلی سریع تو انجام همه ی اینا با هم ماهرانه و بی نقص عمل کنم؟

    نه.

    دارم یاد میگیرم اگه موقع غذا خوردن حافظ، به دلیل تکون دادن سرش و شیطنت هاش غذا میریزه بیرون و رو زمین و رو لباس هاش، کلافگیم رو کنترل کنم بگم فدای سرت، فدای سر سمانه، فدای سر حافظ

    مهم اینه غذاشو نوش جان کنه.

    چاره اش شستن و تمیز کردنه، همین.

    گاهی این راهکارهای ارامش بخش رو خوب اجرا میکنم گاهی نه.

    اشکال نداره.

    الهی شکر برای مواقعی که خوب اجرا میکنم.

    درمان من چیه؟

    اینکه قبول کنم اشتباه میکنم.

    قبول کنم 100 درصد نیستم.

    قبول کنم که شاکرِ 1 درصدِ خودمم باشم.

    همونطور که خوشحالم وقتی درصدهام بالا میره و مثلا 80 درصد میشم تو چیزی.

    تو عمل مشخص میشه.

    سمانه راضی هستم ازت.

    تو تلاش میکنی برای بهبودت.

    تو فکر میکنی.

    تو عمل میکنی سمانه.

    توقعت رو بیار پایین.

    توقع ناشی از کمال گرایی مثلِ سُرب میچسبه به پات و نمیذاره تکون بخوری چه برسه به بهبود…

    این روزها میگذره.

    خدا مراقبمون هست.

    الهی شکرت.

    به قولِ یکی از دوستان عزیزم در سایت که در ستایش خداوند نوشته بود:

    تو پروردگار شدن هایی.

    و به قول سعیده جان شهریاری که مرهمم شد:

    شما اصلا تنها نیستی،اصلا تنها نیستی،استاد تو دوره ی عزت نفس میگه همینکه بدونی تو تنها آدمی نیستی که این اتفاقات رو تجربه کردی،خیلی راحت تر این مسیر رو میای …

    شارژ موبایلم 2 درصد هست، خودمم دیگه باید بخوابم، وگرنه دوست داشتم هنوزم بمونم تو این صفحه و بنویسم و بنویسم و بنویسم…

    یه کامنت خوب خوندم امشب:

    درسته که باید روی نقص های شخصیتی کار کرد و بهبودشون داد.

    اما نباید زوم و توجه زیاد کرد روی ضعف ها و ناتوانی ها و کمبودها و نداشته ها.

    باید تمرکز و توجه ویژه کرد روی توانمندی ها تا در کنارشون ضعف ها هم بهبود پیدا کنن کم کم.

    یادم نیست دقیق نویسنده اش کدوم دوست عزیزم بود.

    ولی دمت گرم برای یاد آوریش.

    الهی شکرت برای تک تک ردپاهای روزانه ای که تو سایت میذارم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2030 روز

    سلام.

    امروز چیزی شنیدم که در حالت عادی برام خوشایند نبود.

    یعنی تفسیر ذهنم ازش خوب نبود و حسم رو بد می کرد.

    اما با توجه به کامنت فاطمه جان محرمی که نوشته بود:

    تفسیر ما از اتفاقات زندگیمون ، احساس مارو بوجود میاره واز احساسمون ، رفتارمون شکل میگیره. پس اگه با ذهنی آگاه و فعال ، تفسیرهای جدید و خوشگلی رو نسبت به اتفاقات داشته باشیم قطعا احساس خوب و احساس خوشایند وقشنگی تجربه میکنیم و رفتارهای بهتری هم نشون میدیم

    سعی کردم در لحظه تفسیرم رو عوض کنم.

    تفسیر ذهنم رو مثبت تر کردم، یه طوریکه حس بهتری بهم بده و همینطورم شد.

    میتونم بگم همین یه کوچولو تغییر، برای من بهبوده.

    البته که باید تمرین های کوچک، مستمر باشه تا کم کم شخصیتم عوض شه تا رفتارهام هم عوض شن.

    مچکرم فاطمه جان.

    خدایا مچکرم برای بچه های سایت.

    هر کدومشون یاداوری های نابی دارن تو سایت به واسطه ی کامنت هاشون.

    دیروز داشتم کامنت سعیده جان شهریاری رو میخوندم و از دلم رد شد چقدر خوب مینویسه.

    منظورم فقط فحوایِ دلنشینِ کامنتهاش نیست.

    در کنار فحوای زیبا، صحیح نویسی داره، املای کلمات رو درست مینویسه، نگارشش مطلوبه، جمله بندی هاش متوازن و خواناست.

    ابتدا و انتهای متنش متناسبه.

    یه جوری مینویسه که ارتباط معناییِ جمله درست منتقل میشه.

    برای همینه که ایده ی نوشتن براش کاملا مطابق با مهارت و عشقِ درونیش هست و کاملا روی وجودش مینشینه.

    همه ی این آپشن ها میتونه کمک کنن نوشته ی یه نویسنده، خواندنی و دلنشین باشه.

    آفرین سعیده جان.

    از فاطمه جان محرمی یاد گرفتم برای دوستام و محسناتشون هم ذوق کنم و بنویسم ازشون.

    الحمدالله.

    امشب دایره ابی رو دیدم و خوشحال شدم.

    از نفیسه جان و فاطمه جان محرمی پاسخ داشتم.

    دو تا از دوستان نازنین و خوش فرکانسم.

    الهی شکر برای این روزی.

    الحمدالله دو تا از خواهرام و خانواده هاشون به سلامتی از سفر برگشتن به خونه هاشون.

    امروز با خانواده ام دعوت شدیم برای سیزده به در به دامداری یکی از اقوام بسیار نازنینِ همسرم.

    هم میتونم از فضای زیبای اونجا بازدید کنم، هم تفریح کنیم و دور هم جمع باشیم، هم از نزدیک پرورش و تغذیه ی گاو و گوساله رو ببینم.

    همسرم بارها رفتن اونجا، ولی من اولین بارمه و خیلی ذوق دارم از این تجربه.

    همیشه دلم میخواست برم دامداریِ این عزیز و خوشحالم که امروز دعوت شدیم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2030 روز

    سلام.

    سمانه جان

    ازت ممنونم برای همه ی تلاش هات.

    بامداد امروز، قبل از اینکه بخوام بخوابم، تو فایل 15 احساس لیاقت، کامنتی گذاشتم از خودم و احوالاتم.

    خیلی خوشحالم که نوشتمش.

    با خودم صحبت کردم از این طریق.

    شفاع از احساساتی که تجربه کردم نوشتم.

    وقتی فاطمه جان میگه دوره لیاقت کلاس خودشناسیه، کاملا باهاش موافقم.

    تو اون و دوره و کامنتهایی که نوشتم و مینویسم خیلی خودمو پیدا میکنم، درک میکنم، تحلیل میکنم…

    الهی شکرت برای دوره احساس لیاقت.

    الهی شکر که مینویسم تو سایت.

    الهی شکر میخونم تو سایت.

    الهی شکر که گوش میدم و میبینم فایلهای سایت رو.

    بهبود، تدریجیه.

    بهبود، یه مسیر بدون توقفه.

    بهبود، انتها نداره.

    خدا رو شکر که درک میکنم اندازه ی طرفیتم.

    و خدا رو شکر وقتی هم که از مسیر خارج میشم، باز خدا دستمو میگیره میاره تو مسیر بهبود.

    الحمدالله رب العالمین.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2030 روز

    سلام.

    هر روز و الان، به این فکر میکنم که روزم چطور گذشت؟

    تو مومنتوم مثبت هستم؟

    تو چه وضعیتی هستم؟

    الان یادم اومد بله.

    ضمنِ همه ی لحظاتِ خوشم که یادم میاد، ورودیِ مالی داشتیم.

    و یه لحظه که فکرم میخواست منحرف بشه روی عدد، و صحبت از کمبود یا کمی بکنه، به خاطرم اومد از چه عددی شروع شده و الان به چه عددی رسیده.

    و درجا خدا رو شکر کردم برای این روندِ افزایشی.

    اینکه تشکر و سپاس گزاری، معجزه میکنه.

    تمرکز رو میاره روی داشته، روی اکنون.

    نمیذاره توجه پرت بشه از اکنون، از لحظه.

    الحمدالله برای دونه به دونه درس هام.

    دیروز هم بسیار شگفت انگیز بود.

    در خلالِ کارهای روتین و روزانه ام، چند کار جدید هم انجام دادم.

    این روزها این شکلی شده برام.

    به لطف خدا و آزادیِ زمانی و آرامشی که بهم میده، با حافظ مشغولِ تمیز کردن یه قسمتی از زندگی میشم.

    نمیدونم چی شد که در کمدِ بالای تختمون رو باز کردم یه لحظه و همون لحظه چون حافظ پیشم بود، یهو ذوق کرد از دیدنِ وسایل و خب دنیایِ کاوش های درونِ ذهن کوچولو و قشنگش.

    منم که ذوقش رو دیدم در کمد رو باز گذاشتم تا وسیله ها رو ببینه.

    دونه دونه شون رو خارج کردم، تا به راحتی و با آرامش بررسی کنه و ذوق کنه.

    خودمم در کنارش دستمال کشیدم تو کمد و خاک ها رو تمیز کردم.

    مدتها بود در کمد رو برای گردگیری باز نکرده بودم.

    ضمن اینکه چیدمان وسایل رو اصلاح کردم و فضای خالی باز شد برام.

    خود این کار، برای من روزی محسوب میشه.

    چون با آسانی و ارامش، در حضور حافظ، گردگیری کردم.

    و به واسطه همین گردگیری، تشویق شدم روی میز توالت و وسایلش، و روی کتابخانه رو هم گردگیری کنم.

    وقتی با ارامش تمیزکاری میکنم، لذت میبرم.

    از اینکه چطوری هدایتی و بسیار آسان اومدم سمتِ یه قسمتی از خونه و دارم تمیزکاری انجام میدم براش.

    الحمدالله.

    اینکه امروز، ساعت 4 صبح توسط حافظ بیدار شدم هم روزیِ منه.

    چون اومدم تو سایت و کامنتهای جلسه 14 دوره هم جهت رو خوندم.

    الانم دارم کامنت سپاس گزاری و توجه به زیبایی ها مینویسم.

    الحمدالله.

    یکی از زیبایی های دیروزم، همین اومدن فایل جلسه 14 دوره هم جهت با جریان خداوند بود.

    استاد بی نهایت بار شاید گفته باشن، ولی یهو بعضی وقت ها چیزهایی رو میشنوم که در لحظه برای من، دریچه های نو باز میکنه.

    مثلا از اینکه شنیدم استاد گفتن فکرها همون توجه های ما هستن، یهو زنگ زد تو وجودم…

    یعنی سمانه

    ببین چه باحاله

    همون لحظه که داری به یه چیزی فکر میکنی،

    در حقیقت داری بهش توجه نشون میدی.

    در حقیقت همون توجه به به اون مسئله، داره فرکانستو میسازه.

    یعنی با توجه هات و کانونِ توجه هات داری زندگیتو خلق میکنه.

    لحظاتِ بعدتو خلق میکنی.

    الان،

    داری سپاس گزاری مینویسی،

    حواست به صدای اواز پرندگانه که عاشقشونی،

    داری به این سمت توجه میکنی،

    پس از همین جنس زیبایی هارو خلق میکنی.

    وقتی حس میکنی روزت خوب جلو میره، ثمره ی همون توجه به زیبایی هاییه که تو فکرت اومدن، بهشون توجه کردی…

    درک یه مسیله، خیلی شعف انگیزه.

    چون پایه ی اینه که یه چیزی رو که به دست اوردی، از این به بعد اگاهانه تر استفاده میکنی و تکرارشون میکنی تا دوباره به دست بیاد.

    همون قانون میشه.

    قانونی که ثابته و حالا چون تو درکشون کردی، شفاف شدن برات و میتونی به اسانی تکرارشون کنی و لذت ببری.

    الحمدالله.

    روز جمعه به خودم گفتم سمانه

    امروز برات مرخصی حساب میکنم.

    فکر کارهای روتین و مرتب سازی و … نباش.

    استراحت بیشتری کن.

    با حافظ شادی کن.

    همین خیلی برام لذت بخش بود.

    البته بعدش خیلی نرم و نازک به کارهام هم رسیدگی کردم، ولی با حسِ به مراتب عالی تر.

    لازمه یه خانمِ خانه،

    خودش به خودش مرخصی بده.

    خودش به خودش توجه کنه.

    خودش به خودش عشق و تحسین بده.

    مثل دیروز که با ارامش بیشتر، توام با بچه داری،

    یه لوبیا پلوی ابکش مجلسی درست کردم.

    همه چیزش خوب بود.

    فقط کمی نمک و روغنش زیاد شده بود.

    همه حواسم رو جمع کردم که نکات مثبت این تلاش و اشپزیم و لذتی که در حینِ خلقش بردم، زیر بارِ نمک و چربی، مخفی نشن.

    فدای سرم، اشکالی نداره.

    پیش اومده.

    چون اکثرا نمک غذای ما به قاعده است.

    و یه جذابیتِ دیگه ی دیروز برام همزمانیِ گوش دادن به جلسه ی 2 دوره لیاقت و جلسه 14 دوره هم جهت بود.

    که تو جفتشون استاد گفتن با خودمون با مهربانی بیشتری برخورد کنیم.

    الحمدالله برای شنیدنِ فایلهای استاد.

    الحمدالله که حالم با خودم، زندگیم، همسر و بچه ام خوب و خوشه.

    الحمدالله که حواسم به سپاس گزاری هست.

    الحمدالله برای رعد و برق، باد، بارانی که دیروز اومد.

    الحمدالله برای لطافتِ هوا.

    الهی شکر که خدا هوا رو خنک میکنه برامون.

    الحمدالله برای دونه به دونه امکاناتِ توی خونه مون.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: