زیبایی ها را ببینیم - صفحه 79 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
متن کامل فایل ارزشمند “زیبایی ها را ببینیم” تقدیم به دوستان عزیز هم فرکانسی:
به نام خدای مهربان
سلام خدمت دوستان عزیز
امروز میخوام در مورد طبیعت صحبت کنم، در مورد نعمت هایی که خداوند بهمون داده صحبت کنم. خیلی موقع ها هست ما ناسپاسیم نسبت به نعمت هایی که خداوند به ما داده، خیلی موقع ها هست ما نمی بینیم زیبایی های جهان اطرافمون رو. میدونید چیه؟ اصلا ما آدما تمرکز کردیم روی بدی ها، روی مشکلات، روی بدبختی، روی سیل، روی زلزله، روی قتل، روی تروریسم، روی کشت و کشتار، روی مرگ، روی اتفاقات بدی که توی جهان هستی داره میفته و اغلب اگر دقت کنید تمام اخبار، تمام رسانه های خبری تمرکزشون بر روی اینه که بگن کجا چه اتفاق ناجوری افتاده؟ چه سرقت مسلحانه ای شده؟ چه آدمکشی ای شده؟ چه اتفاق مرگباری رخ داده؟ چه جنگی رخ داده؟
ما باید نگاهمون رو عوض کنیم، ما باید نگاهمون این باشه که کجا چه زیبایی هایی وجود داره؟ چه قشنگی هایی وجود داره؟ چه نعمت هایی وجود داره؟ چه زیبایی هایی که در رویاهامون هم نمیتونیم ببینیم. من فقط میخواستم یه موضوع خیلی کوچولویی رو بگم و داستان رو از اونجا شروع میکنم که توی مسافرت بودم توی یکی از کشورهای زیبای دنیا داشتم دنبال یه هتلی میگشتم تو یه منطقه ای، همینجوری که داشتم با موبایل خودم سرچ میکردم هتل ها رو که حالا برم یه مدت اونجا اقامت داشته باشم، هتلی رو دیدم که توی جنگل بود بیرون از شهر، یعنی تقریبا 60 – 70 کیلومتر بیرون از شهر توی جنگل و عکس های اونجا خیلی عکس های جالبی بود، نسبت به بقیه ی هتل ها قیمتش بالاتر بود اما احساس کردم یه چیز خاصیه، یه جای متفاوتیه و با موبایلم هتل رو رزرو کردم و به سمت هتل حرکت کردم.
همینجور که داشتم میومدم دیدم وارد یه منطقه ی جنگلی و کوهستانی شدم بسیار بسیار زیبا، انقدر زیبا که اصلا مبهوت مونده بودم، مسحور کننده بود این زیبایی و هر ثانیه و هر لحظه داشتم از خداوند تشکر میکردم بابت این نعمت هاش و انقدر احساس خوبی داشتم گفتم ببین ما چقدر زیبایی داریم در جهان هستی، چقدر قشنگی داریم، چقدر اتفاقات خوب داره میفته، چقدر میتونیم تمرکزمون رو بر روی چیزهای قشنگ بذاریم که احساس خوبی به ما میده، احساس فوق العاده ای به ما میده. همین احساس خوب، همین احساس شادی، همین احساس لذته که شرایط رو برای ما تغییر میده، که اوضاع رو خوب میکنه، که باعث موفقیت و خوشبختی و ثروتمند شدن ما میشه ولی ما حواسمون نیست که داریم خودمون با دست خودمون شرایط رو برای خودمون بد میکنیم، با تمرکزمون بر روی اون چیزایی که نمیخوایم، با تمرکز کردن بر روی چیزایی که به ما احساس بدی میده، با تمرکز کردن بر روی ناخواسته ها، جنگ، خودکشی، خونریزی، زلزله، سیل، طوفان.
ولی میتونیم واقعا بر روی زیبایی ها تمرکز کنیم، اینهمه زیبایی، اینهمه نعمت، اینهمه طبیعت، شما نگاه کنید آدم دیوونه میشه واقعا، چقدر این فضا قشنگه چقدر این فضا زیباست چقدر این دنیا جاهای قشنگی داره، خدا میدونه چقدر جاهای زیباتر از این هم در دنیا هست که ما نرفتیم و خبر نداریم. ولی اگر دنبال دیدن خوبی ها باشیم، اگر دنبال پیدا کردن احساس خوب باشیم ما هدایت میشیم به جاهای زیبا، ما هدایت میشیم به جاهای قشنگ، به جاهایی که به ما احساس خوبی میده، به جاهایی که ما رو سرشار میکنه از احساس سپاسگزاری، سرشار میکنه از احساس خضوع در مقابل پروردگارمون. امیدوارم که بتونیم با تغییر زاویه ی دیدمون زیبایی ها رو ببینیم.
این جایگاهی که من الان دارم قبلا نداشتم، من قبلا دیدگاهم بسیار منفی بود، آدم عصبی ای بودم، آدم ناراحتی بودم، آدمی بودم که فقط تمرکزم بر روی بدی ها و بر روی مشکلات بود. بعد که تغییر کردم، بعد که نگاهم رو عوض کردم، بعد که سعی کردم آگاهانه به دنبال نکات مثبت هر چیزی باشم، به دنبال دیدن زیبایی ها باشم، جهان به من فضایی رو داد، خداوند اتفاقاتی رو برای من به وجود آورد که تونستم این زیبایی ها رو بیشتر و بیشتر ببینم. در مدار زیبایی، در مدار قشنگی، صلح، عشق و شادی قرار گرفتم و هرروز دارم بیشتر و بیشتر این اتفاقات رو تجربه میکنم.
با تمام وجود دوست دارم که اینو به شما بگم و دوست دارم که از شما بخوام که شما هم تو همین فضا قرار بگیرید و همین نگاه رو برای خودتون ایجاد کنید، ببینید، ازش لذت ببرید، واقعا تمرکزتون بر روی زیبایی ها باشه. فرقی نمیکنه کجا باشید تو کشور خودمون هم بسیار بسیار جاهای قشنگ و زیبا هست، کشور خودمون هم بسیار بسیار مناطق زیبا داره. من همیشه فکر میکردم ویلایی که خودم توی شمال دارم بهترین جا و زیباترین جای دنیاس چون واقعا جای خیلی قشنگ و زیباییه ولی وقتی داشتم از این جاده میومدم که وارد هتل بشم واقعا گفتم اینجا از ویلای من خیلی قشنگ تره، خیلی خیلی زیباتره و مطمئنم که اگر به دنبال دیدن قشنگی ها باشیم هرروز زیبایی ها و قشنگی های بیشتری می بینیم به شرط اینکه خودمون آگاهانه تلاش کنیم که بر روی زیبایی ها تمرکز کنیم، که ذهنمون رو، چشممون رو، گوشمون رو بر افکار منفی، بر اخبار منفی، بر دردها، بر ناراحتی ها، بر مشکلات، بر جنگ ها، بر داعش، بر تروریسم ببندیم و آگاهانه تلاش کنیم که زیبایی ها رو ببینیم و تحسینشون کنیم.
این هتل یه هتلیه که تو این منطقه ساخته شده و کاملا با چوبه، یعنی در، دیوار، کف اتاقها، همه چیز چوبه، حتی رستوران با چوب ساخته شده، من این هتل رو تحسین کردم چون من واقعا فضایی که با چوب ساخته بشه رو دوست دارم، بوی چوب رو دوست دارم. هرچی رو که تحسین میکنیم تو زندگیمون، هرچی رو که به خاطرش سپاسگزاریم وارد زندگی خودمون میکنیم، به زندگی خودمون دعوت میکنیم.
امیدوارم که یاد بگیریم، امیدوارم که از قوانین بدون تغییر خداوند استفاده کنیم و زندگی خودمونو اون جوری که دوست داریم رهبری کنیم، اون جوری که دوست داریم به وجود بیاریم. ببینیم جهان رو، ببینیم زیبایی ها رو و سپاسگزار خداوند باشیم. مهم نیست که اسم این منطقه چیه اصلا دنبال این نباشید که آقا الان اینجا کجا بود دقیقا؟ مهم اینه که اگر ما به دنبال زیبایی ها باشیم، اگر ما تحسین کنیم و سپاسگزار نعمت های خداوند باشیم هرروز و هرروز نعمت های بیشتری به ما داده میشه، پس اصلا به این فکر نکنید که اینجا کجا بود؟ بی نهایت زیبایی در جهان وجود داره، بی نهایت قشنگی، بی نهایت ثروت، ما باید در مسیری قرار بگیریم که نعمت ها و ثروت ها در تمام جهات وارد زندگی ما بشه و قبل از اینکه وارد زندگی ما بشه از خداوند سپاسگزار باشیم.
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیز
سلام بچه های زیبای سایت عباس منش
خدارو صدهزار مرتبه شکر برای امروز که توی همون صبح زیبا ی بارون زمستونی فوقالعاده بارید و چقدر هوا رو تازه و یخ یخ کرد
با دیدن دوباره این فایل هم این مناظر فوقالعاده طبیعت رو دیدم که اینقدر همه چیز مرتب سر جایش بود از اون آبی که از بالای کوه جاری میشد و این جنگل ها و خانه های فندقی زیبا که به نظرم بیشترشون آمیخته بود با طبیعت و کلا از چوب درست شده بود .
حتی عطر گیاهانی که توی این چمن زار سراشیب بود رو کاملا احساس کردم و به خودم گفتم این باران رحمت الهی نوید بخش ی بهاری همچنینه
اما موضوعی که الان میخواستم بگم موضوعه دیدن زیبایی و تحسین زیبایی ها با احساس خوب هستش که منو اون موقع که تازه کار بودم میبردم به بهترین طبیعت ها بهترین زیبایی ها
یادمه اونقدر تحسین میکردم زیبایی رو که مادرم ی مسأله براش پیش اومد مه باید میبردمش دکتر آقا من کلا نمیدیدم شرایط مادرم رو ولی میدیدم زیبایی اون هتل رو
صبحانه سلف سرویس فوقالعاده اون هتل رو تمیزی بیمارستان رو و زیبایی خیره کننده اون محیط رو و اینکه با ی اپلیکیشن فوقالعاده به راحتی رفتیم تا مقصد و برگشتیم در کوتاه ترین زمان ممکن
و حایزش این بود وقتی از تهران زیبا خارج شدم دیدم پشت ی کامیون نوشته in good we trust
و گفتم خدایا شکرت چه نشونه ای بود برای من
خدایا صدهزار مرتبه شکرت برای این همه زیبایی الان داری به من چی میگی
و اینها همه رو گفتم که به خودم بگم بابا تحسین کن زیبایی باران رو تحسین کن زیبایی محیط خانه رو تحسین کن زیبایی محیط کار رو تحسین کن درآمد کم رو تحسین کن کم شدن هزینه رو و اینها همه سراسر زیبایی و عشق و پاکی و ثروت و معنویت هست
خدایا صدهزار مرتبه شکر برای این آگاهی نابی که امروز روزی من کردی
استاد قلبم باز شد و آرام آرام شروع به تپیدن میکنه
این احساس رو خیلی دوست دارم
انگار خدا داره بهم میگه بنویس
منم میگم چشم
میگه از زیبایی بنویس و از طبیعت
از رحمت بیکران من بنویس و از فضل عظیم من
از هدایت من بنویس که از هر قدری بالاتر و هر مسیری روشنا تر و زیباتر و آسان تر
خدایا شکرت برای اینکه در این دنیا با کسی مثل استاد عباس منش آشنا شدم
خدایا من در همه زندگیم گمراه بودم ولی قلب پاکی داشتم
و خودت به قلب من آگاهی
شاید بعضی وقت ها مسیر رو گم کردم ولی تو وقتی جسارت من رو دیدی هدایتم کردی تا بتونم نه تنها زندگی خودم رو گسترش بدم بلکه زندگی خیلی ها با همین پیشرفت های من تحت تاثیر قرار گرفت نمیخوام بگم گذشته چی بودم ولی اون عمده فروشی که جنسش تا میرسه در مغازه مشتری ها به فروش میرسه منم و همه بهم میگن به خاطر قیمت نیست به خاطر دست سبکته و من میگم شما از من خرید نکردین توی دل خودم اعتبارش به الله یکتا میرسه
سلام بر استاد ارزشمند و مریم جان عزیزم !
و دوستای با تقوای من
اولش که بگم چقد خوشحالم که این فایل رو دقیقا 1 دی اول هفته اول ماه و اول فصل به این قشنگی دیدم ! قطعا دیدن این فایل اونم در این روز رند بی دلیل نیست از اونجایی که با شروع ماه جدید یه سری تحولات در زندگی ادم رخ میده من هم از تحولاتم زود زود برای خدا دیشب نوشتم ! از خدا خواستم زیبایی مفهموم دیدن زیبایی اصلا دیدن زیبایی رو بهم بفهمونه … درسته که از قبل میدونستم ولی باز باید برای من یاداوری بشه که یعنی چی این توجه به زیبایی از خدا خواستم هدایتم کنه به سما زیبایی و اتفاقی که افتاد نشانه امروز من شد این فایل عالی اگر این هدایت نبست پس چیه ؟ خدایاشکر میکنم که فرصتی داشتم که بتونم باز هم این فایل عالی رو ببینم و هم یه آگاهی عالی بعم افزوده شه
واقعا که این توجه بع زیبایی یکی از بهترین روش ها برای زندگی قشنگه
استاد من شب جمعه ایی رفتم روستا ! آدمای زیادی اونجا بودن ولی من به خاطر لطف خدا و فایل های عالی شما کل حواسم به زیبایی دور و اطرافم بود آنقدر در لحظه بودم که متوجه گذر زمان نمیشدم ! صدای بازی بچها .. صدای موزیک (عروسی ) صدای ماشین هایی که ویراژ میدادن تو شب زمستونی برای خودشون .. بوی خوب اتیشی که زده بودیم .. نارنجی زرد و بنفش بودن اون آتیش … طعم عالی بلال .. طعم شیری بلال.. ترکیدنش زیر دندونم… طعم قشنگ دودی بلال .. صدای موزیکی که پلی شده بود … سرمای هوا … هودی گرم و نرمی که تنم بود و داشت بدنم رو نوازش میکرد .. پسر عمو های کوچولوم که دنیای قشنگی داشتن ! صدای گربه ایی که میو میو میکرد و منتظر بود یه چیزی بهش بدیم .. حتی صدای آخر شب ( صدای شب های زمستونی ) .. صدای هو هو باد .. صدای پارس سگ … و آخر شب هم خوابیدن خیاری کنار هم
گرمی پتو
نرمی بالشت
صمیمیت عمه و دختر عمو هام به من
شوخ طبعی شون
محبت هاشون به من
و خوابیدن عمیق من
اگر اینا زیبایی نیست پس چیه ؟ من اون روز در بالا ترین فرکانس خوشبختی بودم حس میکردم خدا هم حتی بینمون داره میخنده و لذت میبره … استاد همه اینا زیبایی و توجه من بر زیبایی بود شاید چندین هفته قبل یا حتی چندین ماه قبل که میرفتیم هیچ کدوم از این اتفاقا نمیوفتاد همش منفی و حال بد و بی حرمتی بود !! همش مسخره و… ولی چون من توجه کردم به نکات مثبتشون چون من حالم با خودم خوب بود چون من در لحظه بودم و توقعی از هیچ کس نداشتم این اتفاق خیلی قشنگ برام افتاد
خوشحالم که تونستم یه بار دیگع کامنت بنویسم ! یه بار دیگ فرصتی برای زندگی داشته باشم
و امروز یه تلنگری برام شد که اسما حواست به زمانت باشه که الکی هدر نره همش به فکر این که فردا چی میشه حالا چیکار کنم شغلم چی میشه امتحانی ک فردا دارم چی میشه !! بیخیالش یه چیژی میشه الانو بچسب چون رفته چون اگ گذشت دیگ هیچ وقت برنمیگرده
عاشقتونم استاد و چقد زیبایی دیدم توی این فایل
یاد سفر شمالی که رفتیم با خانواده افتادم یه جایی رفتیم که دقیقا عین همین لوکیشنی که گذاشتید بود دقیقا همینجا (تالش..اسالم) اگر اشتباه نکنم
انقد سبزی و زیبایی بود که تو محو تماشای خلقت خدا میشدی و میگفتی واقعا این همه زیبایی فقط خدا از پسش بر میادعاشقتونم
هر جا که هستید در پناه الله باشید ….
حس خوب اسمایی
1403/10/1
به نام خدا
سلام
دیشب مسیله ای ذهنمو درگیر کرد.
اینکه چرا فلان چیز رو گفتم.
و باید تلاش کنم بیشتر سکوت کنم.
به سمت سرزنش خود رفتم.
به سمت سرزنشِ دیگری رفتم.
دیدم به چشم که تو ذهنم داره غوغا به پا میشه.
خداوند لطف کرد کمکم کرد و مسیر رو عوض کردم.
با خودم با ارامش و دوستی صحبت کردم.
سرزنشها و نجواها رو قطع کردم.
حالم خوب شد.
به همین سادگی که میگم و مینویسم.
گاهی ذهن یک نقطه رو تبدیل میکنه به یه دریا.
به طوریکه ادم شوکه میشه میبینه حالش انقدر بد شده و همشم از ذهن شروع شده.
و البته میشه با همون ذهن هم درستش کرد.
الهی شکرت که کم کم دارم یاد میگیرم اگه ذهنم داره کارشکنی کنه، چطوری بهبودش بدم.
و اینکه به خودم گفتم سمانه قرار نیست تو همه ی ابعاد یهویی تغییر ایجاد کنی، اروم باش و دونه دونه بهبود بده.
عجله نکن.
اروم باش.
این تضادها تو دلِ لحظاتِ زندگیم هستن، که دارن یادم میدن چطوری فکر کنم برام بهتره.
چطوری رفتار کنم برام بهتره.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خالق زیبایی ها
سلام
الان داشتم کامنتهای سایت رو میخوندم و برای خودم کپی میکردم.
خیلی لذت میبرم از کامنتهای هر کدوم از اعضای سایت که درک خودشون رو مینویسن و یادآوری های خوبی برای بقیه دارن.
مثلِ این قسمت از کامنتِ اقای حمید نارنجی ثانی:
باورهای تو مثل دم بهت چسبیدن
برام جالب بود و قابلِ تامل.
باورهام همه جا باهام هستن.
خونه خودمون یا اقوام، تو پارک و کافه و رستوران، یه شهر دیگه، یه کشور دیگه.
اصولا من هر جایی باشم، باورامم باهام هستن.
راه فراری نیست.
اینکه بخوام دورشون بزنم و گول بزنم خودمو هم نیست.
که صرفِ گفتن یه چیز نمیتونه منو عوض کنه.
یا حتی اگه یه بار دو بار رفتارم عوض شه هم باز معنیِ تغییر نمیده.
انقدر باید تمرین و تمرین و تکرار کنم تا بره تو شخصیتم.
یعنی ناخوداگاهم بهبود پیدا کنه.
و این در صورت تکاملی بودن انجام میشه، نه با عجله و شتاب و بدبینی.
من جملاتِ خوب هر کامنت رو میارم تو زندگی شخصی خودم بررسی میکنم.
دارم تلاش و تمرین میکنم کاری به زندگی بقیه نداشته باشم که چکار میکنن یا نمیکنن، به من ربطی نداره، مسیولیت هر رفتاری با خود اون فرد هست.
یکی از باگ های عظیم من دلسوزی کردن برای بقیه بود و هست.
تازگی ها برام اشکارتر شده.
بعد از فایلهایی که شنیدم، تازگی ها متوجهِ دلسوزی هام شدم، دلسوزی هام برای خانواده و …
و اینکه این دلسوزی چقدر به خودم و فرد اسیب زده.
طاهر دلسوزی اینه که تو به فکر بقیه هستی، یعنی چقدر ادم خوبی هستی.
ولی حقیقت این نیست.
دلسوزی باعث میشه فرد مقابل تغییر نکنه، چون همیشه یکی هست ازش مراقبت کنه، هواشو داشته باشه و حمایت و پشتیبانی کنه ازش.
و البته متوجه شدم خودمم گاهی رفتم تو لایه ی ضعف و دیگران برام دلسوزی کردن.
خودمم اجازه دادم برام دلسوزی کنن.
اینکه این نکات رو متوجه میشم، واقعا مثبت و خوبه برام.
امروز با همسرم طبق قانون مرور کردیم که:
سپاس گزار داشته هامون باشیم.
هم بزرگ ها هم کوچک ها.
من تو تمرینهام شاکر خیلی چیزها هستم.
از خونه ی گرم و نرم و امن بگیر تا خواب خوب حافظ و …
واسه تک تک کارهایی که واسه خودم و خونه و زندگی و حافظ انجام میدم خوشحالم و می نویسمشون.
ذهن سمانه نیاز داره که بدونه.
تا با دلیل ذهنش رو رام کنه که اشتباه میکنه.
با مثال ذهنم رو رام میکنم چون گاهی خیلی سرکشی میکنه و به نجواها دامن میزنه.
الهی شکرت.
یه جمله هم از پاکیزه جان خوندم در مورد خواسته ها که به وجد اومدم:
فقط باید احساس داشتنش را داشته باشم
همون لحظه تجسم کردم یکی از خواسته هامو…
هر چی بدیهی تر، دریافت شدنی تر.
الهی شکرت.
کامنتهای زیادی خوندم تو سایت که برام الهام بخش بودن.
همینجا ممنونم از تک تک اعضای سایت که مینویسن.
و تشکر بسیار بسیار ویژه دارم از کسانیکه با مثال و کاربردی مینویسن.
کسانی که املای صحیحی دارن.
کسانیکه نقطه و ویرگول رو رعایت میکنن تو نوشتن.
کسانیکه با فاصله مینویسن و بینِ پاراگراف ها فاصله میندازن تا خواندن اسان تر و شیرین تر شه.
کسانیکه با قلبشون مینویسن.
کسانیکه با عشق مینویسن.
کسانیکه با شجاعت مینویسن از تجربه های شخصی شون.
یه ایده ی باحالی دیروز اومد و انجامش دادم.
من بی نهایت شوق دارم نسبت به نوشتن تو دفترم.
این شوق رو گاهی به دلیلِ نداشتن شرایط، مدیریتش میکنم و تو سایت بیشتر کامنت مینویسم.
یعنی اینکه دسترسیم به موبایلم راحت تره تا به دفترم.
لبریز از حسِ نوشتن سپاس گزاری بودم تو دفترم که ایده اومد تو نوت موبایل بنویس.
الان میتونی تو موبایل بنویسی.
سخت نگیر که حتما تو دفترت باید بنویسی تا پر نشاط شی.
مهم نوشتنه و حس خوبِ نوشتن.
نوشتم تو موبایلم و تاریخ هم زدم، خیلی کیف داد.
حالا یه چیزی به نظرم رسید برای همین مثال.
اینکه گاهی برای درکِ هدف و نقشِ اصلیِ انجام تکلیف سپاس گزاری دچار وسواس میشم.
دچار کج فهمی میشم.
تمام وجودم میگه باید تو دفترت بنویسی تا تکلیفت رو درست انجام داده باشی.
خب گاهی شرایطش هست، گاهی نیست.
با داشتنِ یه قند نباتِ کوچولو مثل گذشته دسترسیم به دفترم آزادانه و رها نیست.
باید این چارچوب های خشک رو در ذهنم بشکنم.
هدف سپاس گزاری چیه؟
حس خوب و ذوق برای داشته ها و نعمت ها.
گاهی با این سخت گیری هام قفلی میزنم روی اجرای خشک و متعصبانه و بدون انعطاف تکالیفم.
و این بهم فشار میاره و حسم رو بد میکنه.
اینارو میدونما.
هم مینویسم تو دفتر، هم تو سایت، هم کلامی میگم، بازم چشمم میمونه دنبال نوشتن تو دفترهام…
من از نوجوانی مینوشتم تو دفتر و اُنسِ زیادی دارم با نوشتن.
به گونه ای که روشِ فکر کردن و تحلیل هام هم موقع نوشتن تو دفتره.
کلا آدمِ مکتوبی هستم.
ولی این نباید باعث شه منعطف نباشم و خشک رفتار کنم.
گاهی لازمه از دایره امنم خارج شم و به روش های دیگه هم فرصتِ بروز بدم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام اللهِ هدایتگر.
سلام.
روزی که گذشت درس های خوبی برام مرور شد.
اونم در خلالِ یه تضاد.
تضادی که از سال ها پیش درگیرم باهاش.
1- اینکه با خودت و تصمیمت راحت باش.
تو برزخ نمون.
مسیولیتش رو بپذیر.
نگران قضاوت بقیه در موردت هم نباش.
خودتو با بقیه مقایسه هم نکن.
به نجواهات هم فرصتِ تاخت و تاز نده.
با تشکر.
من تو موردی که تو ذهنمه، همیشه دنبالِ بهانه هستم گه بگم نه، انجامش نمیدم.
شاید از نظر بقیه عجیب هم باشم.
اما این مدلِ منه.
من اینطور راحت ترم.
مگه همه باید یه مدل باشن؟
یا لذت بردنشون مثل هم باشه؟
2- روی مهارت نه گفتنت با قاطعیت و با احترام، بیشتر کار کن.
روی کوتاه صحبت کردن، کار کن.
روی تو فکرت ادامه ندانِ یه موضوع و نه که گفتی، کار کن.
روی عذاب وجدان نداشتن و احساس گناه نداشتن و عدم توجه به قضاوت مردم در موردت، کار کن.
3- من از اینکه زیاد ازم بپرسن و تا ته و توی مورد رو در نیارن، ول نکنن، بدم میاد.
احتمالا خودم هم تا حدودی اینکار رو بکنم.
ولی اگاهانه تلاش میکنم وارد چیزهایی که بهم نگفتن، نشم.
یعنی فاصله مو حفظ میکنم.
این حُسن هم داشته برام، از خیلی چیزها بی اطلاعم.
مثلا تازه امروز خیلی اتفاقی فهمیدم تلویزیون خواهرم 3 ماه پیش سوخته و شرکت سازنده برده و یه ورژن به روزتر براش آوردن بدون هیچ هزینه ای.
خب شاید اول از نظرم گذشت پس چرا من نفهمیدم؟
چرا به من نگفته کسی؟
بعد دیدم خب که چی؟
فهمیدن یا نفهمیدنش چه تاثیری تو زندگی تو داره؟
البته براش خیلی خوشحال شدم.
چون در ظاهر اولش تلخ بوده که تلویزیون 50 اینچش سوخته، ولی قشنگیش اینه براش جایگزین کردن با یه ورژن بهترش.
الهی شکر.
دور نشم از مورد شماره 3
با خودم امروز گفتم استاد گفتن اگه میخواین فردی ویژگی های مورد دلخواه شما رو داشته باشه، اول خودتون باید اون ویژگی ها رو در خودتون بسازین و خلق کنین.
با خودم گفتم اگه نمیخوای با ادم هایی که زیاد پیله میکنن، سوال جواب میکنن، گیر میدن، تا به جواب دلخواهشون نرسیدن ول نمیکنن، هم مدار شی، پس خودت نباید پیله کنی، سوال جواب های به دردنخور نکنی.
به قول اقا ابراهیم خسروی، سخن لغو نگی.
4- چیزی رو که نمیخوای به وجود بیاد رو نگو.
با هیجان ازش حرف نزن.
بهش فکر نکن.
چون اینطوری داری بیشتر دعوتش میکنی.
من این رفتار رو انجام دادم.
خودم دیشب با کلامم، دعوت کردم چیزی رو که خوشم نمیاد.
دقیقا خودم خلق کردم، گفتم فلانی در مورد فلان موضوع گیر میده و قفلی میزنه روش.
و فلانی دقیقا امروز قفلی زد.
بازم درس نگرفتم، در موردش با مادرم و همسرم هم حرف زدم.
دوباره یه نفر دیگه هم پیدا شد که روی موضوع قفلی بزنه…
و دوباره من حرف زدم در مورد اون موضوع…
بسه سمانه…
میخوای تموم شه؟
یا می خوای فردا یکی دیگه هم پیدا شه که رو موضوع قفلی بزنه؟
نه میخوام تموم شه.
خدایا کمکم کن بتونم زبون و فکرم رو کنترل کنم و این تله رو قطع کنم.
این درس ها و یاداوری ها عالی هستن.
بهم حسِ زنده بودن میدن.
اینکه دارم خودم و دلیل رفتارها و نتایجم رو بهتر درک میکنم.
که کم کم متوجه میشم چه رفتاری منجر به چه چیزی میشه.
و اینکه برای بهبودش چه باید بکنم؟
الهی شکر.
وقتی کامنتمو مرور میکنم دقیقا بوی عزت نفس پایین میاد.
دوره ای که تو چند تا کامنت بهش برخوردم.
شاید نشانه هست که رجوع مجدد کنم به این دوره ی عزیز و ارزشمند.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام.
امروز مامانم تحسینم کرد برای بچه داریم.
کلی خوشحال شدم.
دقیقا دیروز بود که به خودم گفتم چیه منتظری یه نفر از بیرون بگه تو خوبی، خودت نمیتونی به خودت بگی و خودتو تحسین کنی؟
و بعد به خودم گفتم خیلی خوبی، تلاش میکنی و ممنونم ازت.
حالا مامانم امروز یه چیز خیلی جالب هم بهم گفت که حسابی چسبید بهم:
سمانه از خودت راضی باش
قشنگ حس کردم خداوند از طریق کلامِ مادرم باهام صحبت میکنه.
این کلیدِ قفل های این روزهای منه…
که هر کاری هم میکنم انگار تو ذهنم کَمه، انگار موفق نیستم، انگار کافی نیستم، انگار که همه چی سخته و من ناتوانم…
الان میگم واقعا پاسخ خداوند برام، آرومم کرد.
که سمانه راضی باش از خودت.
من دارم تلاشم رو میکنم.
برای بچه داری، برای کارهای خانه و خودمون.
یه سری نجوا تو سرم میگن کافی نیست…
هر کاری میکنم، یه جای دیگه یه کاری مونده که من انجامش ندادم.
یه گوشه ای رو تمیز میکنم، صدا میگه چه فایده فلان قسمت کثیفه…
بابا دختر خوب، بیا و شاد شو از اون قسمتی که وقت گذاشتی و تمیز کردی.
سمانه ازت ممنونم برای حافظ جون سوپ های عالی و خوشمزه میپزی.
مرسی که دونه دونه مواد غذاییِ مغذی رو تو سوپش اضافه کردی.
مرسی که غذا کمکی رو اول با فرنی شروع کردی و به صورتی کاملاً تکاملی.
بعد حریره بادوم.
بعد سوپ با مرغ و برنج بهش دادی و دونه دونه مواد رو اضافه کردی به سوپش:
هویج، سیب زمینی، پیاز، کدو حلوایی، لیمو ترش، جعفری، گشنیز، نخود فرنگی، رشته سوپی، جو، بلغور گندم
مرسی که عدس و برنج رو نوبتی تو سوپش ریختی.
مرسی که بهش زرده تخم مرغ و پوره میدی.
مرسی که قطره مولتی ویتامین و آهن حافظ رو مرتب و منظم بهش میدی.
مرسی که دیگه مستقل شدی و تنهایی حمامش میکنی.
میدونم چقدر انجام بعضی کارها از همون اول برات سخت بود ولی کم کم جا افتادی و ماهرتر شدی با تکرار و تمرین.
یادمه حمام بردنش چقدر برات ترسناک بود ولی تو الان میتونی به لطف خدا تنهایی با عشق و ارامش حمامش کنی، کلی هم قربون صدقه اش میری هر بار.
یادمه قبل از حمام کردن، حتی شستنش در روشویی حمام یا شیر دوشِ حمام هم برات سخت و ترسناک بود.
آخه تو اصلا تو بلد نبودی با نوزاد ظریف و کوچولو چطوری باید برخورد کنی.
مرسی که به حافظ جون شیر میدی هر بار با عشق.
مرسی که پوشکشو با عشق هر بار عوض میکنی و میشوریش، براش پماد میزنی.
حالا ببین به لطف الله، تو مامانِ خوب و تلاشگرِ حافظ هستی که داره همه ی کارهاشو با عشق انجام میده.
داری با حافظ بازی میکنی، بغلش میکنی، عشق بهش میدی و میگیری ازش…
ممنونم ازت سمانه، مامان کوچولو.
تو ته تغاریِ خانواده ای و خودتم بچه دار شدی.
الهی شکر برای قند عسلم.
الهی شکر که سلامت و شادابه.
الحمدالله.
خدایا شکرت که یادم میندازی تمرین کنم خودم و پسرمو مقایسه نکنم با بقیه.
مرسی کمکم میکنی اروم جلو برم.
مرسی که بهم یاد میدی همیشه که:
هر چیزی تو وقتِ خودش درست و کامل انجام میشه، وقتش که بشه آسون انجام میشه.
و این یعنی تکامل…
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا ارحم الراحمین.
سلام.
□یه عالمه سپاس گزاری با عشق و حس خوب و قلبی، تو دفترم نوشتم.
هر چیز کوچک یا بزرگی که قشنگ بود و هست.
حس خوب بهم داده.
حرکت یا رفتارِ قشنگی بوده.
الهی شکرت.
□خواهرزاده ی عزیزم محیا، یه دفتر زیبا و باکیفیت و یه روان نویس زیبا به مامانم هدیه داد.
خیلی خوشحال شدم و ذوق کردم.
خواهرزاده ام یه خودکار قشنگ هم به مامان خودش هدیه داد.
بازم شاد شدم و لذت بردم.
الهی شکر.
□کامنت های سفرنامه اقا ابراهیم رو خوندم.
سفر به کاشان.
انقدر قشنگ توصیف میکردن منم حسِ برف و زیبایی و سرما رو حس کردم.
الهی شکر برای چیدمانِ قشنگ خداوند برای ایشون و سفرشون.
□هر بار که موادِ پخته شده ی سوپ حافظ رو با خرد کن مخلوط میکنم، کلی ذوق میکنم.
عاشق این سوپ مقوی و مغذیِ حافظ جانم هستم.
نوش جان قند عسلم باشه.
□الهی شکرت برای مادر مهربان و بخشنده ام.
خونه شون بودیم و کلی عشق دریافت کردیم ازش.
تنش سلامت، روزیش فراوان، خیر ببینه در دنیا و آخرت.
□خواهرم 3 شکلات به شکلِ قلب بهمون هدیه داد.
لذت بردم و شاد شدم.
الهی شکر.
□خدایا شکرت برای نعمت ها و روزی هامون.
□خدایا شکرت برای همه ی نعمت های زندگیمون.
□حافظ جانم برای اولین بار با اون دست های کوچولو و نازش، دست زد.
کلی ذوق کردیم.
خدایا بی نهایت ازت ممنونم برای حافظ جانم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
امروز پیامکی دریافت کردم که ناراحت شدم.
بعد عصبانی شدم.
بعد طی گفتگوهای ذهنی میخواستم به جای توجه به اصل حرف اون پیامک، که اتفاقا درست بود و من رعایتش نکرده بودم، تقصیر رو بندازم گردن دیگری.
میگفتم فلانی که اینو به من میگه، خودشم رعایت میکنه؟
بهتره بره روی رفتارهای خودش کار کنه منو نصیحت نکنه.
تو همون نجواها و عکس العمل ها حواسم تو گوشه ی ذهنم بود که:
مسیولیت رفتار خودتو بپذیر.
متوجه اصل پیام باش و بهبود بده این رفتارت رو.
اما هر از گاهی حسم بد میشد، بعد این یاد حرفهای استاد میوفتادم و جلوی حس بدم گرفته میشد.
تا اینکه رسیدم به جمله یا باوری که بهم حس خوب بده در این رابطه.
ممنونم که اینو بهم گفتی
داشتم تو دل چالشم دنبال درسش بودم که فهمیدم بله:
– واکنش نده، جواب نده، چون بر اساس پیشفرض های قبلیت این پیامو خوندی و نمیتونی درست درک کنی پیام یا درس این چالش رو برای خودت.
– یه چیز مهم در مورد خودم فهمیدم و برام شفاف شد:
من چرا ناراحت شدم از پیام فلانی که تذکری رو مودبانه بهم گفته بود در رابطه با کاری که باید و وظیفه داشتم انجام بدم ولی نداده بودم، به عبارتی مسیولیتش رو نپذیرفته بودم و جدی نگرفته بودمش؟
من ناراحت شدم چون تذکر گرفتم.
ناراحتی یعنی:
کسی به من چیزی گفته که ذهن من تعبیرش کرده به سرزنش.
حالا این سرزنشه یعنی چی؟
یعنی من اشتباهی کردم که کسی سرزنشم کرده.
خب یعنی چی؟
یعنی من چون اشتباه کردم و نمیتونم خودمو ببخشم و نسبت به خودم با گذشت و عطوفت برخورد کنم در برابر اشتباهاتم یا عدم مسیولیت پذیریم در قبالِ رفتارهام، پس ناراحت میشم از دست ادمها.
چون این خیلی راحت تره.
و پنهان میکنه دلیلِ ناراحتی مو.
و دقیقا باعث میشه دنبال دلیل اصلی ناراحتیم نباشم و دست به فرافکنی بزنم.
اشتباه خودمو نبینم تازه دیگری رو زیر سوال ببرم.
– نجوا میگفت فلانی خودش رعایت میکنه چیزی رو که میگه؟
به من ربطی نداره فلانی چیکار میکنه تو زندگیش.
ضمن اینکه من اصلا از داخل ذهن و زندگی فلانی اگاهی کامل ندارم.
سمانه جان شما روی اصلاح خودت کار کن.
اشتباهت رو جبران کن.
خودتو سرزنش نکن، خودتو ببخش، تلاش کن دفعه بعد بهتر عمل کنی.
تو هم اشتباه میکنی، لطفا بپذیر و با خودت مهربانتر باش.
دیگری چه اصلاح کنه خودشو چه نه، به تو مربوط نیست.
تو فقط باید تمرکز کنی روی بهبود و اصلاحِ باورهای خودت.
هنوز حرف دارم ولی باید برم سراغ حافظ.
تا فرصت بعدی به یاری خدا.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
امروز روز خوبی داشتم.
اگه بخوام بررسی کنم اینا به چشمم میاد:
کنترل ذهن کردم، حسم خوب شد و اتفاقات خوب اومدن.
الان داشتم کامنتهای دوستان رو از ایمیلم میخوندم که یهو دایره ابی رو دیدم کنار پروفایلم.
به خدا گفتم باهام صحبت کن.
پیام هاش برام ایناست:
به داشته هات فکر کن
حال واحساسات رو عالی نگه دار
از مسیر لذت ببر
ثروت لاجرم وارد زندگیت میشه
وظیفه تو وکار تو فقط فقط کنترل ذهن هستش
الهی شکرت.
امروز تو دفترم هم مثل سایت، زیاد نوشتم.
انقدر قلبم صیقلی بود که تند تند مینوشتم…
امروز سپاس گزاری از خدا نوشتم.
تشکر از خودمم نوشتم.
یه افکاری اومد تو ذهنم که اذیتم کنن و حسم رو بد کنن، اونارو هم به لطف الله، مهار کردم.
چقدر همه چیز حولِ محور کنترل ذهن میچرخه.
خدایا یادم بده بهتر کار کنم روش.
امروز وقتی کامنتهای بچه هارو میخوندم پیامی دریافت کردم:
اینکه باید ظرفمو بزرگ کنم تا نعمت های بیشتری دریافت کنم، نه اینکه من از چه راهی به خواسته هام میرسم.
امروز شفاهی هم سپاس گزاری قلبی کردم به درگاه خدا.
خیلی ساده تر از قبل.
یه طوری شدم امروز که خودم هم کلی لذت بردم.
نمیخوام ساده بگذرم از امروز.
باید رو مسیری که امروز طی کردم تفکر و تامل کنم.
میخوام هر روزم همین شکلی بشه به یاری خدا.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت