زیبایی ها را ببینیم - صفحه 87
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
یا حفیظ
سلام.
گاهی من فکر میکردم هر کسی چیزی بگه، قصدش تخریب منه.
یا اینکه منظورش اینه من کم کاری، بی دقتی، اشتباه کردم.
قصد داره منو بد و ناتوان جلوه بده.
یا اینکه منظورش اینه من بلد نیستم.
برای همین سریع درصددِ دفاع از خودم برمیومدم.
اثبات کردن و توجیه کردن هم از مکانیزم های دفاعی ام بوده.
اینکه ثابت کنم نه، شما اشتباه میگی، شما دچار سوتفاهم شدی و …
به عبارتی واکنش میدم، گاهی پرخاش هم میکنم.
(الان که تو ویرایش دارم کامنتمو میخونم کاملا درک کردم این رفتارها و طرز فکرم برای عزت نفسِ پایین هست.)
الان مدتیه دارم تمرین میکنم سریع واکنش ندم و سکوت کنم.
و جالبه امشب متوجهِ تغییراتی تو خودم شدم.
اینکه الان گاهی دارم سکوت میکنم و میشنوم فقط.
بعد فکر میکنم و به خودم میگم: وقتی فلانی یه چیزی رو داره میگه که متوجهی الان همونطوری هستی، گارد نگیر فقط ساده بپذیر، همین.
یعنی چونه نزن که نه نیستی.
خب هستی دیگه.
به بد و خوبش کار ندارم، میخوام این گارد گرفتن و تعصب رو کمرنگ تر کنم در درونم، که واسه کوچکترین حرف و رفتار لازم نباشه و نیست بپرم به آدم ها و حمله کنم بهشون.
مثال:
وقتی کسی چیزی رو بهم نسبت میده و حس میکنم غلطه و لجم میگیره، از دستش ناراحت میشم و واکنش میدم.
وقتی پیامی دریافت میکنم، یا چیزی میشنوم، یا میخونم که در ظاهر مخالف ذهنیتِ منه، بهم برمیخوره چون به خودم میگیرم.
چون حس میکنم بهم حمله شده.
شاید چون نمیخوام حقیقت رو بپذیرم اول گارد میگیرم.
البته که من همیشه درست عمل نمیکنم و گاهی پذیرفتنِ نقص هام برام سخته (ریشه اش از کمال گرایی میاد).
امشب یهو متوجه شدم ریز ریز دارم عوض میشم.
علایمِ بهبود تو خودم دیدم.
لازمه که این بهبودهای کوچک و بزرگ رو به عنوان زیبایی به خودم یاداوری کنم تا بهتر قدردانشون باشم.
اینا کم چیزی نیستن.
درسته که هنوزم گیر دارم و گاهی واکنش میدم.
ولی واسه دونه دونه دفعاتی که کنترل ذهن کردم و رفتارم رو بهبود دادم سپاس گزارم.
قراره من یه نسخه ی بهتر از قبل خودم بسازم.
فقط این مهمه.
قرار نیست خودمو با هیچکی حتی استاد نازنینم مقایسه کنم.
مقایسه سَمه، چون باعث عجله و شتاب میشه.
باعث میشه بهبودهای خودمو نادیده بگیرم.
از قصد اومدم و ردپا گذاشتم، چون من وظیفه مه حتی کوچکترین بهبودهای سمانه رو ببینم و تحسینش کنم.
راستی، امشب که اسمم رو بین 5 نفر در قسمت فعالترین دوستان در ارسال نظر (فایلهای دانلودی) دیدم ذوق کردم و به همسرمم نشون دادم.
میخوام خودمو تحسین کنم که در زمینه ی کامنت خوندن و نوشتن روزانه در سایت، استمرار دارم.
همین تمرین باعثِ اتصال من با سایت شده حتی تو روزهای خیلی سخت …
الهی شکر.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا الله، یا ارحم الراحمین
سلام
– هدایت شدم به کامنت بسیار زیبای اقای امیری که کاملا متناسب با شرایط کنونی ام، برای آگاهی دادن بهم سر راهم قرار گرفت.
abasmanesh.com
– یه کاری داشتم، میخواستم انجامش بدم، هدایت شدم به آسان شدنش.
خیلی ذوق کردم که هدایت رو دریافت کردم.
یه طوری شد که به نفعِ من شد.
خدا هر لحظه راهنماییم میکنه.
– خداوند خیلی قشنگ داره میگه چه کنم، روی چی کار کنم، به چی توجه کنم.
– کامنت های بسیار جالب و کاربردی میخونم تو سایت، مخصوصا توجهم جلب شده به کامنتهای خوبِ عقل کل.
ممنونم از دوستانی که کامنت مینویسن.
– خدا رو شکر برای خوابِ خوبمون.
– خدا رو شکر برای همه ی نعمت هامون، روزی هامون، کمک هایی که دریافت میکنم، محبت هایی که بهمون میشه.
– دیدنِ خانواده ی نازنینِ همسرم.
– خوردنِ دستپختِ خوبِ مادرشوهر عزیزم با همه ی محبت های همیشگیش.
– یه کشفی کردم در مورد خودم.
نسبت به چند نفر طرز فکرم خیلی خیلی بهتر شده.
دیگه مثبت نگاه میکنم به هر حرفی که میزنن یا رفتارهاشون.
انگار یه پرده ی چرک و ضخیم تو رابطه ام باهاشون از بین رفته و من با وضوح بالاتر میتونم ببینمشون، حسشون کنم.
خیلی خوشحالم و حالم خوبه.
این رابطه ها جزوِ روابطِ گاهی ناراحت کننده و آزار دهنده برام بود.
خوشحالم از این تغییر.
– یه کشف دیگه هم دارم در مورد خودم:
هر حرفی که آدما بهت میزنن یا رفتارهاشون، به ضرر تو نیست.
نمیخوان اذیتت کنن یا بهت اسیب بزنن، یا تخریبت کنن.
اینطوری با خودت مرور و تکرار کن که صحبتِ آدم ها باهات به نفعته.
اینطوری خود به خود همه چیز برای تو به خوبی جلو میره و خیر میشه برات.
این باگِ منه که گاهی فکر میکنم حرف آدمها قصدِ تخریبِ من یا اسیب زدن به من رو داره.
– قرار نبوده و نیست که یهو تغییر کنم.
قراره تمرین کنم که بهتر عمل کنم.
این چند وقته که تمرین میکنم قضاوت نکنم، تا یادم میاد دارم در مورد بقیه قضاوت میکنم تو ذهنم، سریع میگم قضاوت نکن و تمومش میکنم.
کاملا هوشیار میشم که قضاوت نکنم و این تمرینِ منه.
خوشحالم برای تک تک دفعاتی که یهو یادم اومده و کات کردم.
الهی شکرت.
– ممنونم برای تمامِ فایلها و کامنت های راهگشای سایت.
– این روزها به شدت ماشینِ نشانه مو میبینم، پشت پنجره اشپزخونه کبوتر میبینم و …
امروز به همسرم گفت نشانه ها خیلی زیاد شدن، خدا دیگه چطوری بهمون بگه حله دیگه.
حس میکنم خواسته مون اجابت شده فقط باید بریم جلو تا برداریمش.
با حس خوب، شادی، سپاس گزاری، کترل ذهن…
رهرو ما اینک اندر منزل است…
ندیدن، دلیل بر نبودن نیست.
فعلا نمیبینم، ولی هست.
– بیرون، پشت شیشه یه ماشین اینو دیدیم امروز
لا تنس ذکر الله
از یاد خدا غافل نشید
برای من و همسرم نشونه است.
خدایا شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا لطیف، سلام.
الهی به امید تو و الطافت و هدایت هات.
الهی شکرت برای آغاز روزی جدید.
برای بیدار شدن از خواب.
برای زنده بودنم.
برای شیر دادن به عسلِ مامان، حافظ جون.
برای دیدنِ روی ماهش در خواب.
برای صورت قشنگش و سلامتیش.
برای خوندن کامنتهای قشنگ سایت.
برای کامنت نوشتن در سایت.
برای خونه ی گرم مون.
برای بارونی که باریده و زمین رو خیس کرده.
برای بوی خوشِ بارون.
برای فرصتی که دارم برای بهبودِ شخصیت و زندگیم.
برای خانواده و دوستان خوبم در زندگیم طی این 37 سال عمری که از خدا گرفتم.
برای سلامتی خودم و عزیزانم.
برای اینکه رو پای خودم راه میرم و کارهامو انجام میدم.
برای درک کردن بهتر هر موضوع یا چالشی تو ذهنم.
برای روزیِ صبحگاهیم، اینکه از 6 صبح بیدارم و مشغولم در سایت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یا لطیف، ارحم عبدک الضعیف
سلام.
خدایا شکرت که بیدارم کردی به حافظ جون شیر بدم.
خدایا شکرت منو آوردی تو سایت 6 صبح.
خدایا شکرت برای آغاز روز جدید.
خدایا شکرت برای درک این درس:
اینکه من آرزوی بزرگی دارم و به زبون میگم خدا میتونه و اجابت میشم، ولی اتفاقی نمیوفته…
دلیلش اینه که من فقط میگم، ولی باورش نکردم.
برای همین تاکیید به تکامل میشه.
چون طی تکامل، کم کم باورهای آدم محکمتر ساخته میشه که بله میشه هر چیزی رو خواست و خلقش کرد.
وگرنه شکی تو قدرت بی انتهای خدا نیست.
مسیله کم بودن باور منه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
من تو لیست 107 آرزوم نوشتم خدایا امسال برای تولدم سورپرایزم کن.
اینطور هم شد.
تماس و پیام تبریک داشتم از عزیزانم:
مریم، مهسا، مینا، سارا، سمیه، مامان، نیلوفر، آرش، زری جون، آقاجون، هدیه، نفیسه، رضوان، شیما، عمه عذری، محیا.
هدیه دریافت کردم.
خواهرم با یه کیک کوچولو و شمعی که هر چی خاموشش میکردم دوباره روشن میشد و لباسی زیبا، اومد خونه مون و سورپرایزم کرد.
مامانم امشب به مناسبت تولد من، خواهرانم رو دعوت کرد و برامون از رستوران غذا سفارش داد.
نمیدونم دقیق چرا، ولی امروز و دو روز پیش فرکانسم خیلی پایین بود و رفتم در لایه ی سکوت.
امشب کشف کردم من میگم توقع ندارم از کسی (دقیقا میدونم منظورم چه شخصی هست)، ولی کلاماً میگم، هنوز کامل نمیتونم رعایتش کنم.
توقع باعث میشه آدم احساس قربانی بودن، مظلوم بودن کنه که این سَمّه.
من امروز این حس رو گاهی تجربه کردم.
خودمو مشغول انجام کارها کردم تا به نجوا اجازه ی جولان ندم.
ولی نجوا امروز منو اذیت کرد.
عصر یه خواب کوچولو داشتم که اون باعث شد بهتر شم.
نمیخوام ناسپاس باشم.
برای همین الان اومدم و مینویسم.
من با نجوا و نوسان، دست به گریبانیم.
تو این حملات هم حواسم به قشنگی ها هست، شاید زورم نرسه اما تلاشم رو میکنم…
برگ های پاییزی رو که زیر درختان ریختن با عشق و شور نگاه میکنم، با چشمهام قورتشون میدم از بس قشنگن.
درختا با بارگ های زرد عین طلا مینونن، زیبا و درخشان و جذاب.
حافظ خودش نعمت بزرگ زندگیمه، عشقه عشق.
شاید امروز یه بحران بود.
چیزی فرستادم که این تغییر احوالات نتیجه اش بوده.
باید درستش کنم، برای همین تلاش میکنم تا بنویسم، چه اینجا چه توی دفترهام…
خدایا مرسی برای تولد 37 سالگیم.
پنجشنبه، ساعت 10 شب، 28 آبان 1366، مامان جونم منو به دنیا آورد.
ازش ممنونم برای اینکه مادرم شد.
مریم جون و بابا صوفی ازتون ممنونم پدر و مادر من شدین.
پارسال همچین روزی سورپرایز شدم توسط خانواده ام و 3 تا تولد داشتم.
حافظ تو دلم بود و نمیدونستم…
امسال به لطف خدا تو بغلمه.
الهی شکرت.
دوست داشتم داستان اشناییم در سایت رو برای همچین شبی اپدیت کنم، یکسال از نوشته ام گذشته.
هنوز فرصتش نشده.
امشب به خودم گفتم تو روز خوبی رو تجربه کردی، سورپرایز شدی، پس چرا احساس شادی نداری؟
چون به کمبودها توجهم جلب شده تا داشته ها.
چون میترسم.
چون نمیدونم.
چون احساس خستگی دارم.
چون احساس محدودیت دارم…
فقط نوشتم که بدونم منم ادمم و احساس دارم.
نوسان دارم و بالا پایین میشم.
وگرنه نمیخوام اجازه بدم این احساس نازیبا بمونه…
امشب پرونده شو به یاری خدا میبندم.
چون فردا روز جدیدیه…
خداوند خودش گشایش میکنه.
کسی که امید به فردا و الطاف خدا نداره، باخته…
اینو یادت باشه سمانه.
خدا این همه نشونه داره نشونت میده که تو بری جلو و نترسی.
شهودت رو فعال کن.
انقدر دست و پا نزن.
تقلا نکن.
باید پارو نزد وا داد، باید دل رو به دریا داد…
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا
سلام.
●سمانه جانم تولدت مبارک.
●نفیسه جانم ممنونم از تبریکِ تولدم.
●الهی شکر برای خریدهای جذاب دیروزمون برای حافظ جون.
●الهی شکر برای شام خوشمزه ی دیشب استمبلی جان، با سالاد شیرازی جان با آبغوره ی بسیار خوشمزه.
●دیروز یه اتفاق جالب افتاد.
من علاقه ی زیادی دارم به افتادن برگ های پاییزی و اینکه هیچ برگی بدون اجازه ی خدا نمیوفته…
دیروز تو ماشین بودیم در حال تردد، یهو یه برگ از پنجره ی ماشین خودش اومد داخل…
من خیلی ذوق کردم.
گذاشتمش داخل ماشین یادگاری بمونه.
الهی شکر.
●دنبال قطره آهن حافظ جون بودیم، چند تا داروخانه سر زدیم. همین الان پیداش کردیم.
البته من قبلش گفتم اشکال نداره اگه پیدا نشد از دکترش میپرسم جایگزین معرفی کنه.
سخت نگرفتم.
●تو فرکانس پایین بعضی چیزها که وقتی حالم خوبه و خوشحالم میکنن، خوشحالم نمیکنن…
به خودم گفتم اشکال نداره، سخت نگیر، بگرد دنبال چیزهایی که خوشحالت میکنن و با همونا شاد شو.
●دیروز رفتم دکتر زنانِ خودم برای چکاب.
حافظ رو دید و کلی خوشحال شد.
حافظ هم کلی خندید بهشون.
چقدر جذابه مراقب بچه تو دل مامانش باشی تو دوران بارداری، بعد اون بچه رو ببینی که بهت میخنده.
الهی شکر.
●دیروز به غذا کمکی حافظ جون هویج اضافه کردم.
خیلی خوشمزه شد.
خدا رو شکر با میل، نوشِ جان کرد.
●یکی از قسمت های سخت بچه داری تو ذهنم از اوایل، رسیدن به مرحله ای بود که برای بچه جداگانه اشپزی کنم، و اینکه بچه حرکت میکنه و همه جای خونه میچرخه و هر چیزی از زمین برمیداره میخوره و این خطرناکه…
الان وارد این مرحله شدم و دارم تمرین میکنم.
الحمدالله که داره به مهارت هام اضافه میشه.
●وقتی حافظ جون با اون چشم های قشنگش نگاهم میکنه با عشق و بهم میخنده…
این لحظه خیلی شیرینه.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سمانه جونم درود و صد درود روزت مبارک . تولدت مبارک و با شکوه و جلالت مبارک ایموجی قلب بوس بادکنک و کیک و شیرینی و کادویی روبان زده پاپیونی برات میفرستم الهی همیشه شاد و خوشحال و سلامت و ثروتمند باشی و چراغ خونت بلطف خداوند همیشه بدرخشه و در کنار عزیزانت روزگار را بخوبی سپری کنی ..
تولد آبان ماهی های عزیز خیلی خیلی مبارکت باشه
سمانه جان امیدوارم زندگیت همچون برگ های زیبا رنگارنگ باشد همانند نقش و نگار آمدنت باشد .. تو طراوت فصل بارانی .. عشق و عشاق را می بارانی
قلب قلب قلب قلب سرخ و صورتی و سبز و بنفش و آجری و هزار رنگ پاییزی مبارکت باد..
بقول خودت فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
حافظ جان قند نبات خوشکلم
عجیجم تفلد مام مامی عجیجت هم مبارک قند و عسل م قوم قومممممهم
به نام خالق یکتا
سلام
● خدایا شکرت یه راهکار یا تکنیکی هست به اسم سپاس گزاری و توجه به نکات مثبت، و میتونه فرکانس آدمو میزون کنه.
خدایا شکرت برای تنظیم شدنِ فرکانسم.
● خدایا شکرت برای نعمتِ آب:
آب خنکی که از یخچال میریزم تو لیوان و نوش جان میکنم.
آب گرم و سرد و ولرمِ حمام.
آب برای آبیاری درختان و گلها.
آب باران و برف.
آب دریا و رودخانه و دریاچه.
آب تو شیرهای پارک ها، حیاط خونه و …
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خدایا خیلی ازت ممنونم برای اینکه حافظ جون غذا کمکی شو نوش جان میکنه.
خدایا شکرت برای حس خوبم برای دم کردنِ چایِ تازه.
خدایا شکرت برای خرمای کنار چای.
خدایا شکرت برای میوه های خوشمزه و زیبای یخچال.
خدایا شکرت برای خونه ی گرم و امن مون.
هر بار از سرمای بیرون میام داخل متوجه میشم چه نعمت بزرگیه سرپناهِ گرم داشتن.
خدایا شکرت برای غذای هر روز.
خدایا شکرت برای موبایلم، شارژرم، هدفونم و …
خدایا شکرت برای سلامتیِ همه مون.
خدایا شکرت که مامانم اومده خونه مون.
خدایا شکرت که وارد حاشیه نشدم.
خدایا شکرت امروز دومین روزی هست که تمرین میکنم ذهنمو کنترل کنم برای قضاوت.
داستان داره…
دیروز سوال های یه عزیزی رو خوندم تو عقل کل و جواب عالی و دور از حاشیه و پخته ی اقا جمال براشون رو که البته به درد همه مون میخوره نه فقط دوست سوال کننده.
توضیحات و سوالِ دوست عزیز به گونه ای بود که قضاوتِ من فعال شد.
به خودم نهیب زدم این آزمونه، دقت کن.
قضاوت نکن.
خودتم این چیزهایی که برات ناخوشایند هستن رو انجام میدی.
تمرکزتو بذار روی خودت و از بقیه بردار.
برام جالب بود که چه سریع آزمون اومد سر راهم تا ببینم با خودم چند چندم.
تو این دو روز حواسمو جمع کردم که به هیچ عنوان دسته بندیِ خوب و بد، زشت و زیبا نکنم، فقط نظاره کنم.
تازه فهمیدم چقدر زندگی ام تنیده شده در قضاوت، و خودمم فکرشو نمیکردم…
مخفی بوده ولی بوده.
خدا خودش کمک کنه مهارش کنم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا، سلام.
● چند مورد از لیست ارزوهام تیک خوردن و بسیار خوشحالم.
● امروز رفتیم بهشت زهرا به دیدارِ پدرم.
اولین ملاقات حافظ با پدرم.
تو راه به خودم گفتم خدارو شکر که 24 سال نعمتِ داشتنِ بابامو داشتم.
● امروز عصر مامانم سورپرایزی اومد خونه مون.
خوشحال شدم.
● خدایا شکرت برای غذا خوردن پسرم.
فرنی و سوپشو خوب خورد الحمدالله.
● خدایا شکرت برای صبحانه، نهار، میوه ها، چای که نوش جان میکنیم.
● خدایا شکرت برای ابراز محبت ادم ها به حافظ جونم.
● الهی شکرت برای روزی های حساب و غیر حسابمون.
● صبح که دیدم فایل جدید اومده روی سایت ذوق کردم.
تو مسیر رفت به بهشت زهرا گوش کردم و بسیار لذت بردم.
استاد جان، ممنونتونم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
● سومین روز از مراقبه در طبیعت رو تجربه کردم.
عالی و نشاط انگیز.
دفترم همراهم بود و نوشتم.
هم بارون ریز اومد، هم آفتابی شد.
خدایا مرسی.
● جالبه برام ایده ی نهار خاصی نداشتم، بعد زرشک پلو با مرغ پختم که بسیار خوشمزه بود و خودم خیلی لذت بردم.
● از خدا خواستم حافظ جون غذاشو کامل و خوب بخوره، الحمدالله اجابت شد.
● گردش خانوادگی امروز عالی بود. الهی شکر.
● عصر یه ساعت خوابیدم، عالی بود، حسابی خستگیم در رفت.
خدا مرسی.
● امروز تو دفترم نوشتم، یه بار همون وقتی که برای مراقبه رفتم در طبیعت.
یه بارم حدود ساعت 1/5 بامداد که بیدار شدم برای شیر دادن به حافظ.
یه حس قوی بلندم کرد گفت بنویس تو دفترت.
الان وقتشه.
خیلی حسش خوب بود، شاد شدم خودمم از نوشتن.
امروز داشتم به مامانم میگفتم:
سپاس گزاری نوشتن، و کلا نوشتن تو دفترم برام حسِ هیجان انگیزی داره.
خدایا شکرت.
● الان حافظ تو بغلم خوابید، شیر خورد و لالا کرد.
خدایا شکرت برای حافظ.
داشتم واسه خودش از وقتی که تو دلم بود تعریف میکردم.
داستانِ حضورش تو دلم داستان عجیب و فوق العاده جذابیه که تو دوره احساس لیاقت اگه اشتباه نکنم، کامنت نوشتم در موردش.
● کامنتِ پاسخِ اقا جمال رو تو عقل کل خوندم.
فوق العاده بود.
همون که نوشتن نمیخواد خَلقت رو عوض کنی، بهتره خُلقت رو عوض کنی…
عجب کامنتی بود.
مرسی اقا جمال.
● به قول فایل 6 ارامش در پرتو اگاهی امروز تمرین کردم قضاوت نکنم هیچ کس و هیچ چیزی رو.
● به صورت مکتوب با خداوند صحبت کردم که الویتِ الف ام چیه و چه اقدامی براش باید بکنم و پاسخ هم اومد و نوشتم.
خدایا مرسی برای حضورت و پاسخگوییِ 24 ساعته ات.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت