ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی

در آگاهی های این فایل، استاد عباس منش قانون آسان شدن برای آسانی ها و نشستن روی شانه های خداوند را از جنبه های مختلف و با زبان ساده و کاربردی توضیح می دهد تا متوجه شویم

  • چه می شود که در اکثر مواقع مجبور به حل مسائل زیادی هستیم یا در اکثر مواقع درمانده می شویم؛
  • و چه می شود که اکثر مواقع زندگی روان پیش می رود و مسائل راحت حل می شود؛
  • بین “جنس رابطه ما با خداوند” و “میزان روانی چرخ زندگی” چه ارتباطی وجود دارد؛

همچنین استاد عباس منش در این فایل، باورهای قدرتمند کننده ای را بررسی می کند که باعث تقویت رابطه ما با خداوند می شود به گونه ای که چرخ زندگی روان شود و روی شانه های خداوند بنشینیم. این آگاهی ها ما را به این درک می رساند که:

  • منظور از “فرکانس خداوند” چیست؟
  • چه زمانی به فرکانس خداوند دسترسی داریم؟
  • چه جنسی از توجه، ما را به فرکانس خداوند نزدیک تر می کند؟
  • چه جنسی از باور، ما را نسبت به خداوند متوکل می کند؟
  • چه جنسی از باور، دسترسی ما به هدایت های خداوند را باز نگه می دارد؟
  • چه می شود که همواره آسان می شویم برایم آسانی ها؟
  • چه می شود همواره در مدار دریافت نعمت ها قرار می گیرم؟

آگاهی های این فایل را با دقت گوش دهید. از آنها نکته برداری کنید. سپس در هر زمینه یا موضوعی، به ماجراها و تجربه های زندگیتان نگاه کنید و ببینید به صورت کلی:

  • چند درصد مسیر زندگی شما هموار است و چند درصد سخت است؟
  • چند درصد برای رسیدن به خواسته هایت تقلا می کنی و چند درصد خواسته ها خود به خود وارد زندگی ات می شوند؟
  • به مفاهیم این فایل فکر کن و ارتباط بین مفاهیم این فایل و “میزان روانی یا سفتی چرخ زندگی ات” را پیدا کن.
  • به این فکر کن که چه نگاهی به خداوند داری؟
  • چه باورهایی را درباره رابطه با خداوند پذیرفته ای؟
  • این باورها چقدر مسیر زندگی را برایت هموار یا ناهموار کرده است؟

سپس درک خود ز آگاهی های این فایل را با جزئیات در بخش نظرات این فایل بنویس.

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذار شما هستیم.


منابع کامل درباره آگاهی های این فایل:

آگاهی های دوره احساس لیاقت

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی
    332MB
    66 دقیقه
  • فایل صوتی ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی
    64MB
    66 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1144 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «دریا رحیم پور» در این صفحه: 1
  1. -
    دریا رحیم پور گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    به نام خدایی که هر قدمی برمی دارم با توکل به اوست و هر قدمی می گذارم به اعتماد و هدایت او

    درود بر استاد عزیزم و مریم جانم

    استاد عزیز امروز با این فایل بی نظیرتون جواب خیلی از سوالات منو رو دادین و انگار این فایل

    مختص من ضبط شده بود.

    من دریا دختر لر از دیار چهار فصل و زیبای کهگیلویه و بویراحمدم.

    من چون از همون دوران راهنمایی و دبیرستان بخاطر شرایط مالی خانواده دوست داشتم درآمد داشته باشم و از لحاظ مالی مستقل باشم بلافاصله بعد از گرفتن دیپلمم در یک شرکت نقشه برداری مشغول بکار شدم ،یکسال کارآموزی کردم و بعد از اون شروع به کار رو پروژه های کارتوگرافی ،بعد از یکسال بخاطر شرایط اون شرکت که به اهواز منتقل شده بود ، منی که حتی به اندازه یک روز از خانواده دور نشده بودم به اهواز مهاجرت کردم و 22 سال من در این شهر و اون شرکت کار کردم و از یه کارمند ساده بعد از 2 سال به مدیر بخش ارتقا پیدا کردم( اونم بخاطر اینکه من خیلی پیگیر بود و دوست داشتم از هر چیزی و هر کاری سردربیارم، برعکس سایر همکارانم )،شرایط درآمدی گاهی خوب بود و گاهی بد ولی خدا رو شکر نسبت به خیلی از دوستان و همسالانم درآمد خوبی داشتم در این مسیر اتفاقاتی افتاد که شرایط شرکت هر روز بد و بدتر می شد ولی من نمی خواستم قبول کنم

    نمی تونستم به خدا توکل کنم ( اینکه شما همیشه میگین وقتی مسیری را اشتباه میرین خدا اول بهت گوشزد می کنه ،بعد با یه پس گردنی بهت میگه باز اگه گوش نکنی یه سنگ بزرگ بر میداره میزنه تو سرت شاید بفهمی ) من همه این ها آمد و نفهمیدم میدیدم ولی انگار کور و کر بودم می خواستم چیزی که در دست من نبود و برای من نبود براش بجنگم و درستش کنم ( تو این مسیر چندین بار از دفتر با حالت قهر رفتم ،حتی موقعیت هایی خیلی خیلی بهتر در شرکت های دیگه پیشنهاد دادن به من و من بخاطر همون شرک که داشتم و هدایت خدا رو در اون اتفاقات ندیدم نرفتم و بعد 1 هفته، 1 ماه بر می گشتم شرکت ) تا سال 96 باز دفتر به تهران نقل مکان کرد و از من درخواست کردن که

    بیا تهران .اول من مقاومت خیلی شدید داشتم بخاطر باورهای اشتباهی که در مورد تهران و مردم تهران در ذهن من ساخته شده بود ( این را هم بگم که من از سال 95 با یکی از اساتید موفقیت آشنا شده بودم و یکی دوسالی بود داشتم روی خودم کار می کردم و از ی دریایی که خیلی سگ اخلاق بود تو کار و تو خانه و همیشه با همه در جنگ بود ، حتی خودش کم کم با خودش آشتی کرده بود و یاد گرفته بود که با خودش و دیگران در صلح باشه و تاحدودی آروم شده بودم و در این مسیر یک کوچ فردی داشتم که در مهاجرت من به تهران سهم بسزایی داشتن و واقعا دست خدا شدن که من الان تو یه کافه زیبا تو ی باغ بینظیر و زیبا کنار خونه ام بشینم و این کامنت رو بنوسیم.) بلاخره بعد از 3 ماه چلنج با کوچم قبول کردم با شرکت مذاکره کنم و نتیجه این شد که من 6 ماه بصورت آزمایشی 3 روز تهران باشم 3 روز اهواز و کلیه هزینه های رفت و برگشت و اقامت من هم بعده شرکت باشه ،بعد 6 ماه من تصمیم گرفتم که به تهران مهاجرت بکنم ( تو همون کلاس های موفقیت من با تندخوانی آشنا شده بودم و پیگیری کردم و همزمان با کار شرکت آموزش تندخوانی هم می دادم که دقیقا با مهاجرت من به تهران مصادف شده بود ) .

    آمدن تهران برای من یکسری چالش ها رو هم به همراه داشت خب من در اهواز با خواهر و برادرهام زندگی می کردم و الان باید تنهایی از پس خودم و زندگیم بر می آمدم ( خونه ،وسایل ،اجاره و ده ها چالش دیگه ) و اوضاع شرکت هم روز به روز بدتر و بدتر می شد و من همه این چالش ها رو با تدریسم می گذروندم تا جایی که سال 98 با شروع اون بیماری جهانی مدارس و دانشگاه ها تعطیل شد و من عملا دیگه از تدریس درآمد چندانی نداشتم ( درآمد خیلی کم بصورت آنلاین بود) .فرودین که برای عید به شهر خودم بگشتم تا اردیبهشت بخاطر شرایط قرنطینه اونجا موندم اواخر اردیبهشت موقع برگشتن به تهران در اهواز به یار موفقیتم که در همون کلاس های موفقیت با هم همکلاسی بودیم سر زدم خب خیلی باهم صحبت می کردیم و بهم ایده میدادیم به من گفتن دریا استاد عباس منش رو

    می شناسی گفتم خیلی کم پارسال که داشتیم می رفتیم تور هدفگذاری فلانی ازشون یه فایل داشت گذاشت باهم گوش دادیم تو سایت شون هم ثبت نام کردم ولی دیگه نرفتم سریزنم و پیگیری کنم گفت من مدتی هست فایل های رایگانش رو دانلود کردم و دارم گوش میدم بیا چندتا از فاییل هاش رو بدم اگه باهاش ارتباط برقرار کردی بیا مابقی رو بهت بدم یا خودت دانلود کن و اون روز بنظرم تولد دوباره من بود چون اون فایل ها رو بارها و بارها گوش دادم ( این رو هم بگم من و همکارم ها همیشه عادت داشتیم از سیر تا پیاز درد و غم و مشکلات مون رو سر صبحانه ،سر ناهار و تایم های آزادمون باهم در میون بذاریم، و بقولی سطل زباله هم بودیم . من از زمانی که دوره های موفقیت

    رو شروع کردم و متوجه شده روی هر چیزی تمرکز کنی بیشتر از اون وارد زندگیت میشه و نباید سطل زباله دیگران باشی وقتی وارد دفتر می شدم بلافاصله بعد از روشن کردن سیستمم هدفون میذاشتم و فایل های دوره هایی که رفته بودم یا کتاب صوتی گوش میدادم و از اون حواشی فاصله گرفتم این روند رو هم موقعی که تهران آمدم ادامه دادم ) و این مسیر دانلود فایل های رایگان و گوش دادن هر روز و هر روز ادامه داشت و بلاخره ضربه نهایی و اون سنگ بزرگ رو خدا برداشت و با همه توانش کوبید تو سرم و من بعد از 20 سال از اون شرکت آمدم بیرون اونم با بدترین شرایط ( فکر کنین یه بچه 2 ساله رو بهتون دادن و شما 20 سال از همه چیز تون وقتی میگم همه چیز یعنی همه چیز ( آرامش ،خواب ،خانواده ،پول و درآمد ،تفریح ….) بگذرین و اون بچه بعد از 20 سال برگرده تو گوش شما بزنه این دردناکترین لحظه عمرم بعد از مرگ برادرم بود ، تا یک هفته فقط گریه می کردم و از خدا شاکی بود چرا ؟؟؟؟؟؟؟چرا ؟؟؟؟؟؟؟چرا ؟؟؟؟؟؟؟

    یه روز بعد کلی گریه کردن آمدم تو سایت و نشانه من رو زدم و هدایت شدم به فایلی که شما توی اون در مورد تاکسی تون و دزدیده شدنش صحبت می کنین و گفتین به خدا گفتم اگه اون تاکسی پیدا هم بشه من دیگه باهاش کار نمی کنم ،چند بار اون فایل رو دیدم و انگار برای من یه زنگ بود که دیگه نباید برگردی به اون شرکت ( قبلا گفته بودم که چندین بار با دفتر به اختلاف خورده بودم از دفتر رفته بودم و دوباره برگشته بودم ) ولی این دفعه فرق کرد به چیزی که خدا از طریق شما بهم گفت گوش کردم و دیگه برنگشتم با اینکه درآمدم به صفر رسیده بود ولی گفتم دیگه بر نمی گردم یکسال مدیرعلامل اون شرکت تلاش کرد از هر دری وارد شد ولی گفتم دیگه نه و شروع کردم برای خودم کار کردن .درسته درآمدم صفر شده بود ولی یه احساسی بهم می گفت تو می تونی مگه تو همون دختری نبودی که هیچی نداشتی ولی خونه خریدی ،ماشین خریدی اینو اینو ….. بدست آوردی ( من حتی مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشدم رو حین کار گرفتم ، کارشناسیم رو 7 ترمه تمام کردم ارشدم و زودتر از خیلی از همکلاسی هام که وقت آزادتری داشتن دفاع کردم ( کار کردن و درس خوندن باهم خیلی سخته ولی من میخواستم ،خدا راهش رو بهم نشون داد ) همه اینا تو ذهنم پشت سر هم ردیف می شد.) من که کار نداشتم شروع کردم با دانلود فایل های رایگان بیشتر از سایت و خودم و بستم به آموزش ها که مهمترینش 3 برابرکردن درآمد بود ( آمدم نوشتم طبق چیزی که شما گفتن با اینکه درآمدم صفر بود یه عدد نوشتم و به خودم تعهد دادم ) و قدم بعدی باید کار پیدا می کردم من همه پل های پشت سرم و خراب کرده بودم که دیگه نخوام به عقب برگردم برای همین لیست شرکت های مشاور نقشه برداری رو در می آوردم و براشون رزومه می فرستادم ، تو کانال های تلگرامی که نقشه بردارها و شرکت ها بودن تک تک پیام میدادم و رزومه می فرستادم،باور داشتم که میشه و خدا تنهام نمیذاره یواش یواش سرکله نقشه بردارهایی که کارتوگراف می خواستن پیدا شد ( از این ناراحت نبودم یا خجالت نمی کشیدم که تو تا دیروز مدیر دفتر فلان مشاور برند تو کشور بودی حالا یه کارتوگراف ساده شدی ، نه گفتم مثل استاد عباس منش می خوام به آزادی مکانی زمانی و مالی برسم ( این رو هزاران بار نوشتم هزاران هزار بار با خودم تکرار کردم و می کنم هنوز )

    یواش یواش پروژه های کوچیک رو شروع کردم و خدا رو هزار بار شکر هر روز بهتر و بهتر شد و روند تکاملیم طی شد و پروژه های بزرگتر ، با قیمت های بزرگتر و تو این مسیر هر بار با چالشی برخورد می کردم می گفتم چه باوری بسازم که بهتر بشه بارها شده بود پروژه تمام شده بود و تحویل گرفته بودن و هنوز صورت وضعیت من پاس نشده بود و باید صدبار زنگ میزدم تا بتونم پول رو بگیرم ( تو فایل هایی که شما بعنوان الگوهای زندگی گذاشتین ، بارها و بارها گوش میدادم و می نوشتم تا بلاخره پیدا کردم که نشتی ذهنم کجاس ، من سال های سال تو دفتری بودم که حقوق دیر به دیر میداد پول می آمد ولی حقوق کارمند رو نمی داد یا نصفش رو میداد و شروع کردم به ساختن باورها جدید که من فقط نقد کار می کنم و این باور زمانی قویتر شد که آقای رضاعطارروشن گفتن که مثل شما قبل از اینکه دوره ای شروع بشه پول می گرفتن و ثبت نام می کردن و بعد تو تلگرام فایل می فرستادن برای شاگردهاشون، گفتم وقتی استاد تونسته آقای عطارروشن تونسته پس منم میخوام، وقتی من دوره ثبت نام میکنم قبل کلاس نقد هزینه اش رو دادم بعد رفتم سرکلاس پس میشه و منم میخوام تجربه اش کنم و شروع کردم با کسایی که میخواستن باهاشون همکاری کنم بعد صحبت و توافق عددی می گفتم من نقد کار می کنم اکثرا قبول می کردن و گاهی شرکت ها قبول نمی کنن که 50 درصد قبل شروع کار و 50 درصد بعد از اتمام کار می گیرم .

    * به لطف رب الاربابم به آزادی مکانی و زمانی رسیدم من هرجایی دلم میخواد میرم، هرموقع دلم بخواد میخوابم، بیدار می شم، میرم بیرون ،میرم مهمانی و تفریح پروژه و کارم همراهم هست . هم کیف می کنم و لذت می برم هم پروژه هام رو انجام میدم ، درآمدم ظرف این 3 سال از صفر کلوین خدا رو هزاران بار شکر رسیده به ماهی چند ده میلیون تومان که براحتی می تونم اجاره خونه ام رو بدم ،هزینه های روزمره ام رو انجام بدم، پس انداز داشته باشم و ……. ) و باور دارم با روند تکاملی که دارم طی می کنم خیلی زود به آزادی مالی هم میرسم.

    امروز که دارم می نویسم 3 سال از اون روز می گذره خیلی سخت بود خیلی ولی خودم و زندگیم رو سپرده بودم به خدایی که من رو آفریده بود ، از یه دختری توی یه شهر کوچیک بزرگ کرده بود رشدش داده بود و آورده بود تو بزرگترین شهر کشورش ،به خودم گفتم میشه ( گاهی تو این مسیر من حتی غذایی برای خوردن نداشتم ولی حالم خوب بود چون سقفی بالاسرم بود ،کاری داشتم انجام بدم تختی داشتم روش بخوابم و بخاطرشون خدا رو شکر می کردم ،و چالش هایی که هر روز که من بزرگتر می شدم اونا هم شکل شون تغییر می کرد و منو به چالش می کشوند ،2 سال قبل برای رهن خونه ام به مشکل خوردم و برای 20 میلیون به هر دری زدم نشد

    زنگ های صابخونه از یکطرف و ناتوانی من برای بدست آوردن اون پول از طرف دیگه خیلی خیلی حالم رو بد کرده بود تو اون شرایط نشستم و نوشتم چکار می کردم بهتر بود و مسیری که خدا هدایتم کردم بی نظیر بود و تو اون لحظه به خدا و خودم گفتم این چشم ها فقط و فقط باید از ذوق و خوشحالی اینجوری قرمز بشه ،دریا یه روز این عددها میشه پول خورد حسابت و یه عکس گرفتم که هنوز بکگراند گوشیم هست و هر موقع گوشیم رو روشن می کنم یاد عهد خودم و خدای خودم می افتم .

    سال قبل رهن خونه ام 2 برابر شد و مجبور شدم خونه ام رو جابجا کنم ولی خدا دستی از دست هاش رو آورد تو زندگیم که براحتی و براحتی تونستم یه خونه بهتر بزرگتر بگیرم با قیمت کمتر حتی اون با اینکه شناخت زیادی از من نداشت همون موقع قرارداد با صحبخونه جدیدم 90 میلیون زد به حساب صاحبخونه ام ( چون من هنوز خونه ام رو تحویل نداده بودم و پول خودم دست صاحبخونه قبلیم بود ) و من فقط اون لحظه به زور جلوی اشکام رو گرفته بودم که توی اون جمع گریه نکنم و توی دلم خدا رو شکر میکردم )و تو این خونه چه روزهایی رو تجربه کردم به لطف ایزد منان .

    بعد از این داستان طولانی برسیم به اصل موضوع که سوال من بود که وقتی استاد میگه درخواستت رو به خدا بگو و بعد واگذار کن یعنی چی؟ چیکار باید بکنم ؟

    خب من هر چی از خدا می خواستم هربار نیازی داشتم یا بهش فکر می کردم می گفتم خدایا من این رو می خوام و تو باید به من بدیش چطور نمی دونم تو میدونی .گاهی همون موقع بهم جواب میداد ( این تو کارم خیلی خیلی پیش می آمد و میاد یه کاری رو میخوام انجام بدم دنبال یه روش یا مسیر راحت ترم که سریعتر اون کار رو انجام بدم و خیلی خیلی زود شاید بعد 4-5 دقیقه بهم یه راهی نشون میده که خودم شگفت زده میشم و از انجامش ذوق می کنم )

    میخوام بگم تو چیزهای کوچیک خیلی زود بهم جواب میده مثلا هفته قبل مهمان داشتم دوست داشتم یه دسر درست کنم چون من قند و شرینی جات نمی خورم ،کلا تو خونه ام قند و شکر نیست داشتم میرفتم لبنیاتی (تو لبنیاتی دیده بودم شیشه های بزرگ عسل داره )یهویی گفتم کاشکی الان میرفتم لبنیاتی از این عسل های کوچیک یکنفر داشته باشه تا فلان دسر رو درست کنم ، شاید باورتون نشه وقتی وارد شدم و رفتم جلو پیشخوان درخواست شیر بدم چشمم به یخچال شون خورد و دیدم یه ظرف دارن که عسل های تکنفره توش هست

    من برحسب اینکه همیشه لبنیات سنتی میخرم یخچال شون رو هر بار می بینم برای مواد غذایی سنتی که میارن و اولین بار بود که این مدل عسل رو آورده بودن2 و با دیدن اون ظرف پر از عسل های یکنفره چشم هام از خوشحالی برق میزد و تو دلم کلی ذوق کردم 2تا گرفتم برا دسرم وقتی آمدم بیرون گفتم ببین دریا ببین تو خواستی و خدا بهت داد پس میشه فقط تو بخواه اونکه کریم اونکه قادره بهت میده و این در حالی بود که من از شهریور که خونه رو تمدید کرده بودم و باید تا 20 آبان مبلغ اضافه شده به رهن رو به صابخونه ام می دادم ، به خدا گفته بودم من میخوام به راحتی و آسونی رهن خونه رو بدم بدون اینکه دست به پس اندازم بزنم ( این رو هم از شما یادگرفته م که گفتین من برای خرید چیزی ، چیزی رو نمی فروشم ) ولی هر بار و هر روز اینو رو می گفتم و تکرار می کردم .منی که به کوب تو این 8 ماه دائم پروژه داشتم و گاهی تا صبح بیدار بودم عجیب این ماه کارم کم شد با خودم گفتم حتما حکمتی داره ، خدا میخواد استراحت کنم انرژی بگیرم برای پروژه های بزرگتر نگران نبودم و هر روز از وقتی بیدار می شدم تا موقع خواب همزمان فایل های آموزشی شما رو گوش میدادم ، کامنت ها رو میخوندم نقاشی میکردم رنگ آمیزی میکردم و حالم و خوب نگه می داشتم بلاخره روز پرداخت ودیعه خونه رسید ولی من چیزی جز پس اندازهایی که داشتم نداشتم یکم حالم بد شد ولی با خودم گفتم دریا حتما حکمتی داره حتما یه جایی گیری که نشده چطور اینو خواستی شد چطور اون شد اگه این نشده حتما یه چیزی هست با همون حال رفتم و کاری رو که باید انجام بدم دادم و واریزی رو انجام دادم و تو مسیر برگشتم به خودم گفتم تو از روز اول اینا رو خریدی برای امروز پس برای چی ناراحتی بلاخره میفهمی چرا اینبار چیزی که خواستی نشده صبر کن ، تا امروز این فایل رو دیدم گذاشتین بلافاصله دانلود کردم و شندیدم و باشنیدن چیزهایی که گفتین گریه ام گرفت که خدایا شکرت که همه جواب ها رو تو می دونی و تو هدایت می کنی ، استاد شما گفتین خدا خودش می دونه تو چی میخوای یه بار گفتی بسه و تمام، نیازی نیست هزار بار بهش بگی اون میدونه، من الان متوجه شدم که چه کردم با خودم هر روز تکرار اینکه من میخوام ودیعه خونه رو براحتی بدم از کجا نمیدونم تو میدونی هنوز باور ندارم که اونی که قادره تواناس صاحب گنج بی انتهای هستیه می تونه به من بده و باید هزار بار بهش یادآوری کنم و تو این مدت با اینکه می گفتم خدا ولی باز دست و پا میزدم به کسایی که از قبل ازشون طلب داشتم زنگ میزدم و میگفتم باید رهن خونه ام رو بدم و پولم و نیاز دارم ( شما تو ثروت 2 میگین که خدا تو قران میگه روی چیزی حساب نکنین ، من اردیبهشت ماه پروژه ای انجام دادم که همون موقع قرارداد با خودم گفت این رو ارز یا طلا میخرم برا رهن خونه چون مبلغ نسبتا زیادی بود ( من داشتم روی چیزی که هنوز مال من نبود و تو حسابم نبود حساب می کردم ) و هنوز اون پول به حساب من نیامده و این بار دومی بود که داشتم روی چیزی از قبل حساب می کردم و تهش بهش نمی رسیدم و کاری که میخواستم انجام بدم خراب می شد و امروز دوباره فهمیدم خودم با دست خودم مسیرم رو پراز میخ های تیز و سنگ های تیز کردم ) تازه فهمیدم هر لحظه شرک ورزیدم ، با اینکه احساس می کردم حالم خوبه ولی نگرانی و دلواپسی پشت همه اینا بوده و خدا بهم نشون داد وقتی بهش هنوز باور قلبی نداری یعنی چی و تازه امروز با حرف شما متوجه شدم رها کردن یعنی چی اعتماد بی قید و شرط به خداوند یعنی چی . من فکر می کردم باورم به خدا بیشتر از قبل شده در صورتی تو این مدت فقط شرک ورزیدم و بهش باور نداشتم و هر روز ازش می خواستم در صورتی که باید به وهابیتش به کریم بودنش اعتماد می کردم باید باورش می داشتم و رهاش می کردم تا میوه اش رو بچینم .

    خدایا شکرت که این درس بزرگ رو بهم دادی اینکه روی هیچ چیز و هیچ کس نباید حساب کنم جز تو که همه چیز و همه کس من هستی .

    من از توام و تو از من و تو من را خالق زندگی خودم آفریدی .شکر شکر شکر و هزاران بار شکر .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: