در آگاهی های این فایل، استاد عباس منش قانون آسان شدن برای آسانی ها و نشستن روی شانه های خداوند را از جنبه های مختلف و با زبان ساده و کاربردی توضیح می دهد تا متوجه شویم
- چه می شود که در اکثر مواقع مجبور به حل مسائل زیادی هستیم یا در اکثر مواقع درمانده می شویم؛
- و چه می شود که اکثر مواقع زندگی روان پیش می رود و مسائل راحت حل می شود؛
- بین “جنس رابطه ما با خداوند” و “میزان روانی چرخ زندگی” چه ارتباطی وجود دارد؛
همچنین استاد عباس منش در این فایل، باورهای قدرتمند کننده ای را بررسی می کند که باعث تقویت رابطه ما با خداوند می شود به گونه ای که چرخ زندگی روان شود و روی شانه های خداوند بنشینیم. این آگاهی ها ما را به این درک می رساند که:
- منظور از “فرکانس خداوند” چیست؟
- چه زمانی به فرکانس خداوند دسترسی داریم؟
- چه جنسی از توجه، ما را به فرکانس خداوند نزدیک تر می کند؟
- چه جنسی از باور، ما را نسبت به خداوند متوکل می کند؟
- چه جنسی از باور، دسترسی ما به هدایت های خداوند را باز نگه می دارد؟
- چه می شود که همواره آسان می شویم برایم آسانی ها؟
- چه می شود همواره در مدار دریافت نعمت ها قرار می گیرم؟
آگاهی های این فایل را با دقت گوش دهید. از آنها نکته برداری کنید. سپس در هر زمینه یا موضوعی، به ماجراها و تجربه های زندگیتان نگاه کنید و ببینید به صورت کلی:
- چند درصد مسیر زندگی شما هموار است و چند درصد سخت است؟
- چند درصد برای رسیدن به خواسته هایت تقلا می کنی و چند درصد خواسته ها خود به خود وارد زندگی ات می شوند؟
- به مفاهیم این فایل فکر کن و ارتباط بین مفاهیم این فایل و “میزان روانی یا سفتی چرخ زندگی ات” را پیدا کن.
- به این فکر کن که چه نگاهی به خداوند داری؟
- چه باورهایی را درباره رابطه با خداوند پذیرفته ای؟
- این باورها چقدر مسیر زندگی را برایت هموار یا ناهموار کرده است؟
سپس درک خود ز آگاهی های این فایل را با جزئیات در بخش نظرات این فایل بنویس.
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذار شما هستیم.
منابع کامل درباره آگاهی های این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی332MB66 دقیقه
- فایل صوتی ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی64MB66 دقیقه
خدایا هرچقدر باعقل خودم خواستم جلو برم عقبتر برگشتم
هرچقدر بیشتر تقلاکردم ،نتایجم منو روسیاه تر کرد
هر چقدر کم رنگ کردم نقش تو رو،پررنگ شد سختیا و مشکلات تو زندگیم
هرچقدر ازاغوش گرم و امن تو دور شدم،نزدیکتر شدم به ناامنی و ظلمات
هرچقدرسخت باور کردم قدرت تورو،اسون شدم برای سختیای بیشتر
هرچقدر از رو دوش تو پیاده شدم ،هدایت شدم به مسیر سنگلاخ با پای برهنه
هرچقدر قلبم رو روی هدایتهای تو بستم،درهای مصیبتها به روی من باز شد و قسی القلب تر شدم
خدایا من باتو اسونی رو تجربه کرده ام ،من طعم هدایتهات زیر دندونم رفته ،من به رون شدن چرخ زندگیم عادت کردم ،خدایا من از چشم تو میبینم این نعمتهارو و میخام که همیشه دستم تو دستت باشه ،خودت هدایتم کردی وطعم این مدل زندگی رو بهم چشوندی من که اصلااا و ابدااا نمدونستم همچین مسیری و همچین قوانینی هست!!!
پس ادامه مسیر رو هم کنارم باش و خودت حالا که هدایت کردی ،کمک کن جز گمراهان نباشم (امین)
میخام چند تا از هدایتهای خدارو که گفته گوش دادم رو و اون جاهایی که گوش نکردم رو و چند تا از اتفاقاتی که اسونم کرده برا اسونی هارو بنویسم
چند وقت پیش برا روز پرستار مامانم گفت برو برای زن داداشت و خودت از طرف من کادو بخر ،منم یه روز قبل از تایم دندونپزشکیم رفتم و یه کم تایم کمی داشتم
اولین مغازه که ظرف واکسسوری میفروخت رفتم با این پیش فرض که اینجا کاراش متنوع و بهتره ،چندتا مدل رو انتخاب کردم ولی همش دودل بودم و نمیتونستم تصمیم بگیرم ،خلاصه هدایته هی گفت برو حالا جاهای دیگه رو ببین حالا تو مسیرته نتونستی چیزی بخری بازم میای اینجا ،ولی مقاومت ذهنم باعث شد که بگم نه بابا حالا شاید نتونم بهتر از این مدلا رو پیدا کنم حالا بزار لااقل برا زن داداشم بخرم برا خودم میرم جاهای دیگه اخه شاید قیمت جاهای دیگه بالا باشه و ترس و باور کمبود باعث شد هدایت خدارو گوش ندم یه ظرفی رو انتخاب کردم گفتم کادو کن و رفتم که برا خودمم یه چیزی بخرم که البته نمیتونستم انتخاب کنم که اصلا چی بگیرم که هدایت شدم به یه مغازه که اونجا هم ظرف و اکسسوری داشت که یه ظرفی که خیییلی زیباتر و قشنگتر از ظرفی بود که خریده بودم البته تو همون سبک ولی قیمتش حتی پایین تر!!
اونم برا خودم خریدم ،و حس پشیمونی اومد سراغم حس اینکه کاش انقدر عجله نمیکردم و عین همین رو هم برا زن داداشم میخریدم
حالا شاید خیلی تفاوت قیمت نداشت و شبیه هم بودن ولی این درس بزززززرگ رو برای من داشت،منی که از دید قانون به قضایا نگاه میکنم که ثریااااا یادت باشه هدایت خدارو گوش ندادی!!شاید الان در حد چند هزار تومن مثلا متضرر شدی ولی یادت باشه گوش ندی بیشتر ضربه میخوری ،پونت قضیه برام این بود که همیشه باید گوش به فرمان خدا باشم و براساس پیش فرضهام رفتار نکنم
یبار یادمه شیفت رفتم و منی که با قانون سلامتی پیش میرم و البته قبل از اون هم اکثرا خودم غذا میبردم و از بیمارستان نمیگرفتم ولی نمیدونم چطور شد که رفتم اشپزخونه و تو دستم یه کیف دستی کوچیک بود که ظرف غذام رو گذاشته بودم،یهو کمک آشپزبه شوخی گفت خانم حشمتی چی برامون اوردی ؟میوه ای شیرینی کیکی ووو
گفتم نه بابا هیچی ،گفت اره فلان همکارمون رو مثال زد گفت با کیف دستیش میاد برامون خوراکی میاره ،منم گفتم منو از چی میترسونید باشه من که همش شیرینی و کیک و کوکی درست میکنم خوب میارم براتون و نمیدونستن که اصلا من توی این کار هستم وکلی تشویقم کردن
خلاصه یکم ذهنم نجوا کرد که چرا گفتی الان باید یه چیزی درست کنی ببری وحرف زدن بلد نیستی ولی گفتم عیب نداره حالا یه چیزی میبرم براشون خفه شو دیگه
یه روز بعدش که تایم داشتم یه کیک کارامل گرود درست کردم و فرداش بردم براشون ،صب قبل از شروع عملهای جراحی تماس گرفتم با اشپزخونه که ببینم فلان اشپز و کمک اشپز هستن که دیدم کمک اشپز هستن ولی یکی دیگه از اشپزهامون اون روز شیفت بودن،وای حالم گرفته شد همش غرزدم که کاش امروز نمیاوردم فلانی که بهش قول دادم امروز نیس اخه چرا اینجوری شد (کلا ذهن از کاه کوه میسازه)ولی دیگه بردم که بدم بهشون و گفتم برا فلانی هم لطفا میشه نگه دارید،وقتی که کیک رو دادم اشپز پرسید قضیه چیه بهش تعریف کردم گفت چقدر خوب،اتفاقا تولد پسرم هست میشه سفارش بدم،شماره رد وبدل کردیم و گفتم ادرس پیجم رو میفرستم و ایشون هم گفت مدلش رو با همسر و پسرش انتخاب میکنن خبرم میکنه
وااای خدایاااا نمیدونید چه حالی داشتم
یه فلش بک زدم به این قضیه هدایت خدا اصلااا بهت زده شده بودم ،چطور انقدر دقیق چطور این همزمانی هارو انجام میده ،اخه من مدتهااا بود اصلا اشبزخونه نمیرفتم اخه چه بشه که دقیقا امروز این اشپزه شیفت باشه ،اخه دیدن کیف دستی تو دستم باعث بشه اون حرف رو به شوخی بهم بگن چطورهدایت خدارو گوش دادم و دودوتا جهار تا نکردم و براشون رایگان کیک درست کردم اوردم اینجوری خدا جواب داد
یه کیک وزن بالا ۴ کیلو بهم سفارش دادن مدلش رو هم از تو پیجم که کیک فوتبالی بود انتخاب کردن البته استقلالی بودن و مابقی کارو به خودم سپردن ،موقع درست کردنش هم واقعااااا هدایت خدابود که وقتی با قالبهای که داشتم درست کردم دیدم وزن کیک کمتر شد از خدا طلب هدایت کردم یهو گفت ٢ طبقه کن!منم گوش دادم انجام دادم و چقدددر زیبا شد یه شال ابی درست کردم عکساارو چسبوندم ونوشته پسرم تولدت مبارک
خلاصه خیلی خیلی قشنگ شد و بیشتر از همه این هدایت خدا برام میلیونها بار ارزش داشت و بارهاااا برا خودم مرور کردم
دوسال قبل خواهرم دیسک کمرش رو عمل کرد،این قضیه رو هم بگم که خدا چقددددر بفکر اسایش من بود که بااینکه تبریز دکتر میرفتن ولی دو ماه قبلش دخترش گفت باید بیای تهران و اینجا جراحی کنی هم بهت برسم هم اینجا دکتر خوبی سراغ داریم ،خلاصه چقدر خداروشکر کردم که واقعا بفکر من بود که اگه اینجا میخاس عمل بشه خوب هم خیلی روزا باید میرفتم که از مهمونا که برا عیادت میان پذارایی کنم هم تو دوا درمونش کمک دست باشم و تو اون روزای جراحیش اون اذیت شدن و درد ووو باید ببینم خوب بالاخره هم ناراحت میشدم هم وقتم تلف میشد هم مدام تو معرض وردیهای بدی قرار میگرفتم و بعداز دوماه خونشون برگشتن که حالش بهتر بود که من نمیدونید چقدر بابت همین اسونی که برام خدا ترتیب داده بود شکر میکردم ،برای روزای فیزیوتراپی گاها که همسرش نبود من وقت داشتم ازم میخاستن ببرم و من هم میبردم و کارش زود انجام میشد یا اون تایم من میذاشتمش خودم میرفتم دنبال بعضی کارم و اینجوری تا حدی ذهنم رو که میخاست حالم رو بد کنه ساکت میکردم
یه روز که رفتم دنبالش ببرمش،گفت مستاجر قبلیشون اومده عیادتش بیا فعلا بالا تا به ربع دیگه میریم،بازم ذهن خواست ادا دربیاره که ببین داره تایمت اینجوری تلف میشه،حالا باید برم بالا منتظر باشم که کی بریم کی برگردیم ولی سریع گفتم حتما حکمتی داره یه سر برو بشین حالا میرید دیگه خلاصه غرزدنم کنترل شد
توی اون مدت کمی که خونشون بودم با دختر همون مهونشون یکم حرف زدیم اصلااااا یادم نمیاد چطور شد که متوجه شد من تو کار قنادی هستم ،ادرس پیجم رو خواست و گفت برا تولدم سفارش میدم
که دوهفته بعد سفارش داد و من باز هم از هدایت خدا تو شگفتی بودم و چقدر این همزمانی ها دقیقه چقدررر واقعا خوب نگه داشتن حست ،نتایج عالی رو رقم میزنه برات
حتی امسال هم برای تولد دوستش هم به من سفارش داد
چقدر زیاد بوده که خدا اسونم کرده برا اسونی ها
تو اتاق عمل بعضی روزا که شلوغ بوده حسم رو خوب نکه داشتم ومث بقیه غرنزدم یا گفتم امروز هم میگزره وبا این نگرش ،باورتون نمیشه بخداااا اتفاقات جوری رقم خورده که بعضی عملها کنسل شده یا اصلا سر عمل طولانی و سخت من نرفتم اصلا روزی که کفتیم تا غروب باید کار کنیم تا ظهر تموم شده .انقدر کشیکام تو شیفت عصرو شب خلوت میشه که دیگه باور کردم خدا برا من اسایش و راحتی میخاد،یا براحتی با هدایت خداحتی لباس و وسیله ای که میخاستم رو خریدم ،به اسونی شیفتم جور شده رفتم عروسی مهمونی مسافرتی،وای خیلی زیاده دفترها پر کردم از این قضیه البته تو مواردی که پاشنه اشیلام بوده من اجازه ندادم و گره خورده و سخت جلو رفته
چند وقت پیش رفتم دندونپزشکی و یکی از دندونام قرار بود ایمپلنت بشه،یکی از دندوناهم که کمی سوراخ شده بود که برای درمان اون هم نوبت گرفته بودم،وقتی روی این دندونم کار میکرد اصلا دکتر باورش نمیشد که تا این حد وضعش خراب باشه فک میکردیم با پر کردن حل میشه،حتی پرسید درد نداشتی گفتم یبار مختصر فقط،چندین بار گفت که به عصب رسیده عفونت داشته خیلی اوضاعش ناجوره و تو دو سه مرحله باید کار کنیم روش،گفت اگه یهو. دردش میگرفت امونت رو میبرید و بشدددت درد میگرفت شانس اوردی واقعا!!
من همون لحظه و حتی بعدش بارهاااا از خدا سپاس گزاری کردم که خدایاااا تو پشت پرده هم داری کار خودتو انجام میدی حتی خواسته هایی که ازت نخواستم رو خودت اجابت میکنی،نعمتهای به ما میدی که اصلاااا حواسمون نیس
فک کن اگه نصفه شب یا اگه روز تعطیل و یا شیفت بودنی یا حالا کلا تو موقعیتی دردش میگرفت چقدررر قرار بود درد بکشم تازه با مسکن هم تا حدی جواب میگرفتم حالا تا اقدام به درمان کنم کللی باید عذاب میکشیدم ولی تو اسونم کردی برا اسونی
یکی از شکرگزاریهای هرروزه من اینه که خدایا بابت نعمتهایی که بهمون دادی وما ازشون غافلیم ینی اصلاا تا اخر عمرمون ازشون استفاده هم کنیم بازم هرچقدر بخایم فک کنیم اون نعمت بیادمون نمیاد ،نه اینکه کفور باشیم عمدا نه،اینکه اصلا متوجهش نمیشیم،شککرت
یکی از اسونیهای خدا برام این بوده که الان چهار سال میشه که خدا یه مستاجر عالی به سمتم هدایت کرده ،که هرسال بررررراحتی بدون جر وبحث و حتی دیدن همدیگه تو مشاور املاک قرار رو تمدید میکنیم و با قیمتی که من ساجست میدم حالا یه ذره بالا بایین موافقت میکنن و فقط هرکدوم هرزمانی که تایم داشتیم قرار داد رو میریم امضا میکنیم ینی تلفنی به ایجنت میگم مینویسه و اماده میشه فقط امضا میزنیم همییین چون بارها شده که من بابت همین اپارتمان همین مستاجر خوب شکر کزاری کردم
البته قبل از ایشون وقبل از اینکه انقدر فرکانسم به خدا نزدیک باشه دو سال مستاجری داشتم که دیر پول رو میزد یا همش همسایه ها شاکی بودن هربار استرس و درگیری ذهنی داشتم اصلا مدارم پایین بود اونا هم تو مدار اینکه فعلا پول نداریم و این بهونه ها،مستاجر الانم خودش کارافرینه ثروتمندت اصلا خونه داره برا خودش میسازه ولی هربار موقع تمدید میگه اجازه بدی بازم بمونم حوصله اثاث کشی ندارم البته منم خیلی قیمت غیر عرف نمیگم ولی الان به هرکسی میگم میگن خوب رهن و اجاره دادی افرین ،اینم از لطف خدا بوده
ازاین مثالها خیلی زیاد دارم ولی دیگه تا این حد بسنده میکنم اگه ویس بود تا چندین ساعت مستفیذتون میکردم
خدایا شکرت بابت تمام مهربانی هایت
سلام و خداروشکر بابت این فایل و بابت تمام هدایتهاش و تمام لحظاتی که اسونمون کرده برای اسونی ها
استاد واقعا ممنونم که با این سری فایلهای دانلودی و بخصوص فایلهای توحیدی باعث میشید که ما بیشتر سر خط بیاییم
درسته که بارها شما یه اصل رو بهش میپردازید ولی تکرارش باعث میشه ما همون لحظه با شنیدنش ایمانمون تقویت بشه،اون لحظه کللی از اتفاقاتی که راجب اون فایل بوده برامون تو ذهنمون مرور میشه ،خوندن کامنتای اون فایل باز هم خیییلی از چیزا رو بیادمون میاره و دقیقا این میشه تیون شدن و کنترل ذهن
پای این فایل کللللی مطلب و حرف دارم که بنویسم
ولی از یکی از هدایتهای خدا رو که داغ داغ هست رو میخام بنویسم ان شاله تو کامنتای بعدیم بازم مینویسم
استاد باور میکنید بک گراند فعلی گوشی من این ایه گرافی زیباس با این مضمون که
“نمیاد روزی که خدا توش ،علی کل شی قدیر نباشه”
ینی میخاستم این قدرت رب رو هربار با دیدن این ایه به ذهنم یاداور بشم که فک نکنه بن بستی برای مسایلش داره !!
راجب یه مسله ای خیلی خیلی وقت بود که از خدا هدایت میخاستم و بشدت دنبال جواب بودم و خیلی دوست داشتم تو حل این مسله خدارو توانا بدونم خدارو بزرگ ببینم ولی انگار ته ته ذهنم مقاومت داشت گرچه درکلامم میگفتم خدا میتونه ولی چون اسون نبودم برا اسونی تو این مورد که پاشنه اشیلم بود ،برا همین مطمن بودم که ایمانم خالص نیس
و خیییلی وقتا گفتم من نمیدونم تسلیمم جوابمو بده خودت هدایتم کن و مدام برا خودم هدایتهایی که برام داشته رو مرور میکردم که ذهنم بدونه تو این مسله هم خدا بلده میتونه تواناس ولی ولی باز هم بصورت مقطعی ارامش داشتم و ذهنم بابتش ازاد بود و در یک کلام تسلیم بودم ولی نه همیشه و کامل رها نبودم
هفته پیش اخرای شب شروع کردم با خدا حرف زدن
من با نوشتن میتونم حرفامو بزنم فک کنم تا سه صب فقط نوشتم و نوشتم
حول نوشته هام این بود که خدایا تو یوسفی که در چاه بود و یونسی که در شکم نهنگ رو هدایت کردی ،خدایا من هم وابسته به هیج راهی نیستم دستت بازه برای هدایتم
نه سایتی بوده،نه کتابی،نه کامنتی،نه شخص خاصی،نه قرانی،نه علمی،نه مهارت خاصی هییییچ چیز دیگه ای براشون،و تو اون ظلمات فقط وصل شدن به تو و تو هدایتت رو رسوندی براشون
پس منم ته ته چاهم و به عاجز بودن و نادان بودن خودم واقفم و اعتراف میکنم خودت هدایتم کن
و به ارامشی رسیدم والبته بدنبال جواب ویا همون هدایت خدا بودم ولی فعلا جوابی نگرفته بودم
یه هفته گذشت و خودمو بسته بودم به گوش دادن بعضی ازفایلهای دانلودی سایت و خوندن کامنتا بخصوص فایلهای توحیدی
چهارشنبه بود و کامنتای یکی از فایلای توحیدی رو میخوندم ،من تا صفحه ای که قبلا خوندم رو تو نت گوشیم مینویسم تا بعدا یادم بمونه و از ادامشون بخونم
خلاصه نوشته بودم که تا صفحه ۶٣ خوندم ،اومدم از ادامه بخونم یهو نمیدونم چی شد از اخرین صفحه که به روزتر بود خوندم و صفحه به صفحه عقب برگشتم
نزدیکای غروب بود که نمیدونم چه حسی بهم گفت صفحه ۶٢ رو باز کن ،که بااینکه مطمن بودم تا اخر ۶٣ خوندم ولی اون صفه رو باز کردم ولی کامنتاشو نخوندم چون همون لحظه برام کار پیش اومد و بعدش هم شب مهمونی رفتیم و بعداز اینکه از مهمونی برگشتم ،اولین کار این بود که سرزدم به سایت و نمیدونم چجوری بود که یه کامنت که وسطای اون صفحه بود رو شروع کردم به خوندن ،همین که شروع کردم دیدم جمله به جمله اش جواب مسله منه
بهت زده شده بودم،نه میتونستم خوشالی کنم،نه شکر کنم،نه گریه کنم،نه بدونم اصلا چی به چیه !!!
فقط میخوندم و میدیم که چه باورهای توحیدی توی کامنت نوشته شده بود که دقیقاااااا هدایتی برای من بود
اصلااا دیوانه شده بودم ،حتی یه عزیزی ازشون سوال کرده بود ودر جوابش بازم توضیحات بیشتر که منو اگاهترم میکرد
خدایا واقعا نمیدونستم اصلا چیکار کنم فقط چندین مرتبه خوندم تو نت گوشیم کپی کردم حتی چند تا جمله اش انققققدر دقیق جواب سوالم بود که سلکت کردم ازکل کامنت که بیشتر بهشون توجه کنم
حتی یه جمله رو تو بک گراند گوشیم کنار اون ایه گرافی که اول کامنتم بهش اشاره کردم نوشتم تا جلو چشمم باشه
شب حتی از سر بهت زدگی اینکه بعداز مدتها و ماهها جوابم رو گرفتم نتونستم شکر گزایم رو بنویسم انگار بلد نبودم که چجوری باید سپاس بگم
گرچه این باورها رو خیلی شنیده بودم ولی اینجوری که خدا جوابم رو داد با یقین باور کردم
اخه چی بشه که اون کامنت وسط صفحه دقیقا بیاد جلو چشمم
اخه چی بشه من قبلا اون صفحه رو خونده بودم حتی صفحه بعدش رو حتی امتیاز هم داده بودم به کامنتا و اصولا تکراری نمیخونم ولی چی شد که من خودمو مقابل اون کامنت دیدم
خدایا نمیدونید به چه ارامش رسیدم
وای خدای من
ووضعنا عنک وزرک رو من کاملاااا درک کردم
دیگه نگرانی رفت دیگه عجله رفت از وجودم و به استناد به کلمه به کلمه اون کامنت ،قدرت خدارو باور کردم فهمیدم که نیروی برتری جز خدانیس
من خیلی زیاد داستان هدایتهای خدارو تو زندگیم لمس کرده بودم
استاد من چندین دفتر یادداشت دارم که تقریبا توی این سه سال اومدم اون هدایتهای خدارو نوشتم توش،اون وقتایی که رها کردم و جواب اومده رو نوشتم،اون خواسته هایی که برام تیک زده اون ایده های که بهم داده رو نوشتم
یه جمله که خیلی پرتکرار نوشتم این بوده که
خدا بفکر اسایش و راحتی منه ،و در ادامه اش اومدم به اون اتفاق و همزمانی که توی اون روز برام افتاده توی چند خط اشاره کردم و نمیدونید چقدر زیاد بوده این مورد و باعث شده من هرروز دقیق بشم به اتفاقات روزم و از توش این باور رو تقویت کنم
این کامنتم طولانی میشه ولی به لطف خدا مینویسم که هم برا خودم مرور بشه هم سایر دوستان بتونن ایمانشون رو قویتر کنن
نمیاد روزی که
خدا توش
علی کل شی قدیر نباشه
نمیاااااد
پس اروم باش پس بهش تکیه کن تا با قدرتش بتونی اسونی رو تجربه کنی
سلام فاطمه جان
خداروشکر که کامنتم براتون مفید بوده
من خودم خیلی با خوندن کامنتها حالم خوب میشه و باورهام تقویت میشه و خیلی چیزا یادمیگیرم
ممنون که تو هم ازاسونیای زندگیت نوشتی که برام این موضوع رو تایید کرد که حتی با زندگی متاهلی که خیلیاااا مینالن،اگر در فرکانس خدا باشی،بازم زندگیت رون پیش میره
ینی مجردی و متاهلی مهم نیس ،چون شرکه اگه بگم چون بچه دارم پس طبیعیه که با سختی مثلا بچه هام بزرگ شه زمان برا خودم نداشته باشم ودر کل زندگیم رون پیش نره
با این کامنتتون خیلی این باور در درونم قوی شد چون من مجرد هستم وگاها اطرافیان همممممش از متاهلی و بچه داری گله میکنن میگن کیف کن مجردی،ولی من با دیدن الگوهالی مث شما،استاد و خیلی از همین کاربران سایت خلاف اینو به خودم میگم که اصلاا ربطی نداره به این عوامل،اگه من حالم خوب باشه اسونی رو تجربه میکنک ،فرکانس من مهمه نه مجرد یا متاهل بودنم
مرسی که برام پاسخ نوشتی
همیشه اسون بشی برا اسونیا عزیزم