ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی

در آگاهی های این فایل، استاد عباس منش قانون آسان شدن برای آسانی ها و نشستن روی شانه های خداوند را از جنبه های مختلف و با زبان ساده و کاربردی توضیح می دهد تا متوجه شویم

  • چه می شود که در اکثر مواقع مجبور به حل مسائل زیادی هستیم یا در اکثر مواقع درمانده می شویم؛
  • و چه می شود که اکثر مواقع زندگی روان پیش می رود و مسائل راحت حل می شود؛
  • بین “جنس رابطه ما با خداوند” و “میزان روانی چرخ زندگی” چه ارتباطی وجود دارد؛

همچنین استاد عباس منش در این فایل، باورهای قدرتمند کننده ای را بررسی می کند که باعث تقویت رابطه ما با خداوند می شود به گونه ای که چرخ زندگی روان شود و روی شانه های خداوند بنشینیم. این آگاهی ها ما را به این درک می رساند که:

  • منظور از “فرکانس خداوند” چیست؟
  • چه زمانی به فرکانس خداوند دسترسی داریم؟
  • چه جنسی از توجه، ما را به فرکانس خداوند نزدیک تر می کند؟
  • چه جنسی از باور، ما را نسبت به خداوند متوکل می کند؟
  • چه جنسی از باور، دسترسی ما به هدایت های خداوند را باز نگه می دارد؟
  • چه می شود که همواره آسان می شویم برایم آسانی ها؟
  • چه می شود همواره در مدار دریافت نعمت ها قرار می گیرم؟

آگاهی های این فایل را با دقت گوش دهید. از آنها نکته برداری کنید. سپس در هر زمینه یا موضوعی، به ماجراها و تجربه های زندگیتان نگاه کنید و ببینید به صورت کلی:

  • چند درصد مسیر زندگی شما هموار است و چند درصد سخت است؟
  • چند درصد برای رسیدن به خواسته هایت تقلا می کنی و چند درصد خواسته ها خود به خود وارد زندگی ات می شوند؟
  • به مفاهیم این فایل فکر کن و ارتباط بین مفاهیم این فایل و “میزان روانی یا سفتی چرخ زندگی ات” را پیدا کن.
  • به این فکر کن که چه نگاهی به خداوند داری؟
  • چه باورهایی را درباره رابطه با خداوند پذیرفته ای؟
  • این باورها چقدر مسیر زندگی را برایت هموار یا ناهموار کرده است؟

سپس درک خود ز آگاهی های این فایل را با جزئیات در بخش نظرات این فایل بنویس.

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذار شما هستیم.


منابع کامل درباره آگاهی های این فایل:

آگاهی های دوره احساس لیاقت

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی
    332MB
    66 دقیقه
  • فایل صوتی ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی
    64MB
    66 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1144 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سارا صمدی پور» در این صفحه: 3
  1. -
    سارا صمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 1541 روز

    به نام الله صمد

    سلام دوستان عزیزم

    این کامنت رو در پاسخ به یکی از دوستان گل مون توی همین فایل نوشته بودم و انقدر اگاهی هاش برای خودم سنگین بود، حسی گفت مجدد جداگانه کامنتش کنم بلکه کسی بهش هدایت شد و تونست به ما برای نزدیک شدن به خدای درونمون یا همون « دلبر » بنده :) نزدیک بکنه

    سلام دوست عزیزم

    چه نکته جالبی ، از اونجایی که بنده هم به واسطه شغلم علاقه عجیبی به شناختن ارتباط موارد متافیزیکی به ساختار بدن ما دارم و به شدت کشته مرده ی هورمون ها هستم :)

    خواستم بخشی از نتایج تحقیقاتم رو با شما عزیز به اشتراک بذارم

    از اونجایی که شناخت نسبی روی دوپامین دارید ، بذارید یه نکته ی mind blowing یا همون مخ بترکون بهتون بگم

    ما برای نزدیک شدن به خداوند ، تا میتونیم از حجم دوپامین ناسالم باید کم بکنیم و به سرتونین و دوپامین سالم بیافزاییم، یعنی چی؟

    یه محقق بسیار برجسته در زمینه هورمون ها و غدد چند وقت پیش مصاحبه خصوصی داشتن و نکته ای گفتن که زندگی همه ی مارو میتونه تغییر بده

    تو بخشی از مصاحبه شون گفتن :

    لذت pleasure

    و شادی happiness متفاوت هستند

    لذت مربوط هست به دوپامین و شادی مربوط هست به سرتونین

    لذت زود گذره و شادی پایدار

    لذت جسمی هست و شادی روحی و معنوی

    لذت با مواد و الکل به دست میاد ولی شادی هرگز با این دو به دست نمیاد

    لذت اعتیاد اور هست ولی چیزی به اسم اعتیاد به شادی یا شادی مخرب نداریم

    و مهم تر از همههههه

    یه چیزی هست که سروتونین رو به شدت کم میکنه ، سطح بالای دوپامین!

    وای وای وای

    یعنییییییی

    هرچی بیشتر دنبال « لذت » باشی ، « نا شاد و غمگین تر » خواهی بود!!!

    و برای همینه که ما به نسبت پدر بزرگ هامون هزاران بر نعمت های بیشتری داریم برق نا محدود ، اب تمیز لازم نیست بریم از سر چاه اب بیاریم، حموم اختصاصی دوش اب گرم ، برنج و گوشت و مرغ فراوان در صورتی که پدر خود من لباس پلو خوری داشته و زمان ایشون برنج کمیاب بوده، همون شکلاتی که فت و فراوان میخوریم سال ها ارزشش از طلا بیشتر بوده امکانات پزشکی مارو خیلی از امپراطور ها نداشتن

    ولی ما هر نسل ، افسرده تر و داغون تر و حال خراب تر داریم

    دلیلش چیه؟

    طی پنجاه سال اخیر ، رسانه ها و دولت ها خیلی خیلی سعی کردند مغز مارو طوری برنامه ریزی کنن که این دوتا ( لذت و شادی ) رو با هم اشتباه بگیریم مخصوصا شبکه های اجتماعی

    چرا؟

    برای اینکه ما

    « فکر کنیم میتونیم شادی رو بخریم، در صورتی که فقط لذت خریدنی ست… »

    شما فقط غذا و ماشین و فیلم و سکس و الکل و مواد رو میتونی بخری

    ولی عزت نفس ، عشق ، مثبت اندیشی ، سپاسگزاری و مهم تر از همه ارتباط با خدای درون خریدنی نیست هرگز و اینا هست که شادی پایدار در زندگی ما ایجاد میکنه و اون لذت های زود گذر اگه از یه حدی بیشتر بشه ، « شادی » رو ازت میگیره

    بعد از دیدن این ویدئو من مدیتیشن کردم و به خلسه عجیبی رفتم خیلی رفتم به عمق درون خودم و بعدش چنان حجم شادی رو تجربه کردم که تو تمام طول زندگیم تجربه نکرده بودم ، فقط با همون نشستن روی زمین و حرف زدن با خدای خودم که حتی کسی که تو هیابون میخوابه هم میتونه انجامش بده

    و بعد در طی یک تحقیق ساده متوجه شدم اجرای مراسمات مذهبی برای افرادی که عمیقا به اون مذهب باور دارن بالا ترین سطح سروتونین و دوپامین مثبت رو ترشح میکنه و الگو و پترن دوپامین در این حالت طوری هست که باعث سرکوب سروتونین نمیشه و البته اعتیاد اور هم نیست :))))

    بله، شادی خریدنی نیست

    درونیه

    تمام عمر ما شادی رو تو وجودمون داشتیم ولی توی حساب بانکی و ماشین و… دنبالش میگشتیم

    منظور من منفل بودن و حرکت نکردن نیست، منظورم اینه وقتی برای رزق و روزی حلال تلاش میکنیم یادمون باشه هدف ما از اومدن به این دنیا فقط تجربه شادی بوده و بس

    به دنبال خدا باشیم پول و سلامتی و عشق دنیوی دنبال ما میدوئه خودش…

    تو پرانتز بگم ، این چند وقت افرادی رو دیدم که انقدر متاسفانه در قلب شون مرض هست و مُهر به چشم و گوششون خورده که وقتی این موضوع رو میفهمن هم به دنبال رابطه جنسی و عشق دنیوی میرن چون توی اون حالت هم ما ترشح سروتونین داریم ولی این کجا و آن کجا

    سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد

    وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد

    گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

    طلب از گمشدگان لب دریا میکرد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
  2. -
    سارا صمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 1541 روز

    به نام الله صمد

    این کامنت خیلی طولانیه ، مثل یه مستند از ده ماه اخیر زندگی من ، راستش همه ش رو برای خودم مینویسم که بعدا ببینم چه راهی رو اومدم و انتهاش هم آرزوم و در واقع هدفمو مینویسم ببینم کی بهش میرسم :)

    خب بریم…

    سلام و صد سلام از سارا

    بله ، از سارا

    چون سارایی که این چند وقت بودم رو واقعا نمیشناسم و البته سارایی که الان بهش تبدیل شدم هم برام خیلی عجیب و غریبه

    از 26 ژانویه 2024

    من مهاجرت کردم با کمک همین سایت

    خدا باهام بود حتی توی فردوگاه ، اضافه وزن پنج شش کیلیویی ما بخشیده شد و با وجود هزارتا مشکل من رسیدم به کشوری که مدت ها در حسرت زندگی توش بودم

    از بعد از فرودگاه

    انگار خدارو اونجا جا گذاشتم

    حالا سارای تنها

    اومده تو کشوری که زبانشو بلد نیست و اونا هم انگلیسی بلد نیستن!

    ماه های اول وحشتناک گذشت هر روز گریه

    من اینجا چکار میکنم

    دارم پول های خودمو و خانوادمو حروم میکنم

    درگیر یه رابطه به شدت نامناسب شدم

    غرق در سیگار و الکل شدم

    هر روز و هر روز فکر خودکشی

    هر روز جریمه های عجیب و غریب

    مشکلات عجیبی که هیچکس باورش نمیشد

    ضرر پشت ضرر

    اونم به دلار…

    واقعا جهنم خدارو اینجا روی زمین تجربه کردم

    نمیدونم چی شد

    فک کنم از یه جایی به بعد خسته شدم

    از بی مصرف بودن ، از هیچ کاری نکردن ، بیشتر از همه از ترسیدن

    از ترسیدن و حال بد خسته شدم دیگه بعد از چند ماه از طرفی یه نیرویی اجازه نمیداد خودمو بکشم

    تا اینکه یه اتفاق بسیار بد برام افتاد و نزدیک بود بهم تجاوز بشه و خدا نجاتم داد جوری که هنوز باورم نمیشه

    این اتفاق خیلی عجیب بود چون کشوری که الان توش هستم جز سه کشور امن دنیاست و اصلا همچین اتفاق هایی اینجا نمیافته ، شما ببین من چی رو جذب کردم!!! ( قدرت جذب رو حال میکنین؟)

    خلاصه که بعد از اون اتفاق برگشتم ایران چون واقعا ترسیدم تو تنهایی بلایی سر خودم بیارم

    یه ماه ایران بودم

    اون یه ماه که برگشتم دیدم خب ، نه ایران اونقدر که من هی دلتنگی میکردم براش بود نه کشور بعدی اون بهشت برین

    به طرز عجیبی توی اون یک ماه ، شخصیت من خیلی عوض شد

    با خانمی اشنا شدم که از نظر جایگاه سیاسی توی ایران خیلی قدرتمند بودن و درسهای خیلی زیادی از ایشون یاد گرفتم مثل عزت نفس

    مخصوصا من رو خیلی دوس داشتن و من چون ایشون رو قبول داشتم به اندازه چشمام، هرچی میگفتن قبول میکردم

    پس وقتی میگفتن سارا به نظرم تو خیلی باهوشی ، خیلی قدرتمندی ، خیلی زیبایی

    من باورم میشد

    و میدونم درستش این هست که خودمون به خودمون باور داشته باشبم اما

    شما قدرت خدارو ببین ، وقتی میبینه اون درخواست تغییر رو و میبینه چقدر ضعیف و پست شدی ، یه راهی جلوت میذاره مناسب خودت

    و از طریق یه ادم دیگه کمک کرد من یکم حداقل مدار ام بهتر بشه ، از توی باتلاق حداقل دماغمو بیارم بیرون بتونم دوتا نفس بکشم تا بعد دربیام از توش

    من با اون عزت نفس دست و پا شکسته برگشتم و اولین اتفاق افتاد، تو فرودگاه جریمه اقامتی من که نزدیک 500 دلار بود شد 130 دلار بدون اینکه من یک کلمه حتی درخواست کنم

    خود افسیر فرودگاه رفت پیش پلیس فرودگاه با همکاراش کلی دعوا کرد و میخواست کلا حذفش کنه که نذاشتن ولی تخفیف دادن

    از اونجا گفتم عه

    انگار جواب میده

    بعد هی ریز ریز اتفاقای خوب میافتاد

    تا من دوباره یادم رفت که اقا

    مشکل تو عزت نفس

    از درست کردنش فرار میکردم کلا

    و خب هم فایل گوش میدادم و ورودی خوب داشتم

    هم صداهای سرم رو کنترل نمیکردم

    نتیجه ش چی شد؟

    آفرین

    یه آش شله قلمکار!

    مثلا دوتا اتفاق خوب کوچیک برام میافتاد

    یهو یه مشکل بزرگ میخوردم کلی پول از دست میدادم

    و اینا داشت دیوونم میکرد چون به هرحال فشار مالی هم دارم

    دیگه باز یه روز زنگ زدم ایران گریه و زاری که من میخوام برگردم خسته شدم اینجا بی قانونه فلانه و خانوادم گفتن هرطور تو راحت باشی ما مشکلی نداریم

    بعد دیدم که من سه ماه اجاره خونه رو جلو دادم پول دانشکاه این ترم رو هم دادم گفتم عب نداره این سه ماه میمونم و روی خودم کار میکنم بعدش برمیگردم ، باز روی خودم کار میکردم ولی رسما عزت نفس رو گذاشته بودم زیر مبل هی روی کنترل ورودی کار میکردم در صورتی که مشکل من اون صداهای لعنتی توی سرم بود که دیووانم میکردن

    و البته اینکه اصلا به خدا اعتماد نداشتم به زبان میگفتم خدایا کمکم کن ولی تو دلم این بود که برو بابا خدا هیچ وقت به تو کمک نکرده هبچ وقت هم نخواهد کرد خودتی و خودت، و چون خودم یک انسان ضعیف هستم مگه انسان کلا چقدر قدرت داره؟ و نمیتونستم هیچ چیزی رو کنترل کنم هی اوضاع بدتر میشد

    چند روز پیش یه سوال تو عقل کل نوشتم جواب یکی از بچه ها خیلی تکونم داد گفت برو همه سوال هات توی عقل کل رو بخون، با خرید این همه محصول هنوز سوالت همونه فقط لوکیشن تو عوض شده

    من بعد این جواب رفتم تمام کامنت های خودم توی سایت رو خوندم و دیدم اره من عوض شدم اما نه اساسی ، و همین که زندم با این باورهای داغونم باید خداروشکر کنم چه برسه به اینکه مهاجرت هم کردم!

    من از ارزیابی خودم توی این سه سال فهمیدم دردم همون عزت نفس هست و دوره عزت نفس و احساس لیاقت رو شروع کردم

    از همون روز اول، به لطف خدا حجاب بین من و رب درونم برداشته شد

    البته الان دیگه خدای درونم اسم داره، بهش میگم دلبر..‌.

    از همون روز که صدای دلبر رو واضح شنیدم ، همه چی عوض شد

    اروم اروم شدم

    و شروع کردم به نوشتن نشانه ها

    اولبن نشونه چی بود؟

    نیم ساعت بعد از شنیدن صداش ، یه پیج خیلی بزرگ که چند ماه پیش یه درخواستی بهش داده بودم بعد از پنج شش ماه اومد و یه سری تعاملات با هم داشتیم که باورم نمیشه

    بعد شش ماه اصلا طرف چه حوری منو پیدا کرده؟ چطوری خدا دلشو نرم کرده؟

    چطوری؟

    چطوری؟

    چطوری؟

    نمیدونم

    بعدش فهمیدم که من هیچی نمیدونم

    فقط اونه که میدونه

    و بالاخره

    بعد از بیست و پنج سال

    آروم شدم آروم آروم

    یعنی بچه ها واقعا بهتون حسودیم میشه… چه لذتی شما میبردین از زندگی بدون ترس و نگرانی و ایمان به الله

    و من تو چه جهنمی زندگی میکردم وای که حتی فکرش لرزه به تنم مبندازه و میخوام از خاطرات اون روزها هزاران سال نوری فاصله بگیرم

    خلاصه من موندم و دلبر

    هی ایشون میگفت ما مینوشتیم هی میگفت و مینوشتیم و هی روزانه پول های کوچیک میومد بگم در حد صد هزار تومن و من مثل چی سپاسگزاری میکردم برای همونا

    ( تو پرانتز بگم که یه جا این وسط ها انقدر حالم خوب بود صد دلار دراوردم تو یک هفته و انقدر بعدش افسرده شدم و حالم بد شد که فهمیدم من چقدر باور بی لیاقتی دارم راجب پول…)

    و رسید به زمان امتحانای میانترمم ، خدا گفت تو پبجت بنویس من ده روز نیستم و فقط بشین درس بخون

    گفتم خدایا بابا من همین آب باریکه رو هم به زور نگه داشتما ، ولی انقدر صداش قشنگه این دلبر ما

    نذاشتم دوبار بگه

    بهونه رو اوردم ولی گفتم چشم

    تا استوری رو گذاشتم

    گفت من میرسونم نترس

    تو بشین درستو بخون

    اقا ما خوندیم

    سه تا امتحان اول عذااااابی بود که نگم چون هی قهوه و قند میخوردم تا زنده بمونم ، مه مغزی خیلی بدی گرفته بودم

    یادم رفته بود خدای ثروت و سلامت خدای درس هم هست :)

    و خیلی سخت گذشت

    خداروشکر استانه کتک خور من یکم پایین اومده قبلا کتک خورم خیلی ملس بود

    الان تا چند بار گوشمو میپیچونه میفهمم یه جا مشکل داره، بعد امتحان سوم گفتم خدایا داره باز بد میشه ها مشکل کجاست

    گفت دخترم

    گفتم درس بخون و پیج رو فعلا ول کن نگفتم منم ول کنیا

    الان جای خدا اولویتت شده درس!

    گفتم واااای راست میگی امان از انسان فراموشکار

    من دیگه شکرگزاری نمینویسم ، نامه بهت نمینویسم همش درس میخونم

    من اشتباه کردم ببخشید از اینا ریش و قیچی دست شما

    توی یک هفته اخیر این شرح معجزات منه :

    * دستم برید موقع اشپزی انقدر عمیق که بخیه لازم داشت، به دوستام زنگ زدم هیچکس کمکم نیومد به خدا گفتم مسپرم به خودت

    به اذن خدا ، زخمی که بخیه لازم داشت دو روزه جوش خورد بدون عفونت و حتی درد! هیچکس باورش نمیشه

    * امتحان تشریحی پزشکی قانونی ، تستی شد

    انقدر صدای خدا تو سرم واضح بود که گفت امتحان تستی خواهد بود ، که من حتی رفتم سایت دانشگاه رو چک کردم ببینم استاد چیزی گفته دیدم نگفته اما سر امتحان سوالات تستی بود

    * سر امتحان ، سوالا که تموم شد

    خداروشاهد میگیرم

    همینجوری بهم گفت خب چندتا سوال رو اشتباه جواب دادی بیا بریم بهت بگم و همه رو جوابای درستش رو بهم گفت من اومدم چک کردم

    * آخرین امتحان من هم تشریحی بود درسی که سر هیچکدوم از کلاساش نبودم به شدت ازش میترسیدم و 200 صفحه جزوه داشت، گفت چقدر بهم اعتماد داری؟

    گفتم خیلی

    گفت یعنی اگه بگم درس نخون ، نمیگی پس بورسیه ام چی میشه بدبخت میشم فلان میشم؟

    گفتم نه اگه تو بگی نمیگم

    گفت پس فقط فصل دو رو بخون

    گفتم اخه فصل دو همش 30 صفحه ست ، و اصلا درس مهمی نیست درسای اخر وحشتناکن

    ولی بازم همونکارو کردم و البته بگم انچنان ارامشی داشتم که از من بعید بود واقعا

    و به خدااااا قسم ، سوالا دوباره تستی بود که اگر تشریحی بود من قطعا میافتادم

    و از بیست و پنج تا سوال

    20 تاش مال همون فصل دو بود

    سر جلسه همه با تعجب همو نگاه میکردن ولی من فقط لبخند میزدم و یواشکی چند قطره اشک هم ریختم و سوالا جواب دادم اولبن نفر اومدم بیرون تا شب فقط گفتم خدایا شکرت

    * خدا به قولش عمل کرد تو این مدت خیلییی بیشتر از وقتایی که من پست و استوری میذاشتم ادم ها به پیجم هدایت شدن حتی مامانم یه مبلغی پول از حسابم برداشت دو میلیون تومان

    فرداش همونقدر پول تو حسابم بود انقدر فروش داشتم

    ( واااای الان یادم اومد دلیلش اینه چند روز پیش تو سایت خونده بودم یکی نوشته بود من هرچی خرج میکنم پول حسابم کم نمیشه و همونه عددش و من خیلی کیف کردم و کلی تصویر سازی کردم براش پس همونه… خدایا چطور قانون جواب میده الله اکبر)

    بله

    اگر این طومار رو بخوام تموم کنم ( کلی استیکر خنده)

    باید بگم که سارا الان در مسیر خود شناسی و خداشناسی هست و میخواد ادمی که سه سال پیش بود نباشه

    میخواد اجازه بده این سایت و اگاهی هاش و البته دلبر ، باورهاشو و بعد زندگیشو عوض کنن

    راجب آرزوم

    راستش خیلی پول از مامان بابام گرفتم برای مهاجرتم

    میدونم همه ش از طرف خدا بوده و میدونم حس میکنم لیاقت اون پول رو ندارم

    اما الان بحث عوض شده

    من دوس دارم متخصص تغذیه بشم ، این آرزوی منه

    دوس دارم مدرکمو بگیرم عاشق درس خوندن توی دانشگاهم

    و دوس دارم با پول خودم و رسیدن به استقلال مالی انجامش بدم

    آرزوم اینه بتونم خرج اجاره خونه، خورد و خوراک و دانشگاهمو بدم

    این آرزوی فعلی ام هست

    قدم بعدش رو هم مشخص کردم، درامد دلاری و کمک به پدر و مادرم برای قسط هایی که به پوند دارن

    فعلا حالا مهم همون آرزوی اوله

    میدونم خدایا هزار بار نوشتمش ولی یه میلیون بار دیگه هم مینویسم

    کمکم کن لطفا

    الان هنوز درامدم ماهی چهار میلیونه و من باید برسم به سی چهل میلیون تا بتونم اینجا خرج خودمو بدم

    میدونم بهش میرسم

    نگران نیستم

    ارومم

    برام مهم نیست چی میشه

    میخوام این دو روز دنیا رو کنار « دلبرم » خوش بگذرونم و به آرزوهامم برسم

    چی بهتر از این؟

    من آرزومو گفتما

    هدایت کردنش با شما دلبر

    دوستت دارم

    مرسی که کمکم کردی پیدات کنم، از وقتی هستی حتی از اینکه شب تو خیابون بخوابمم نمیترسم

    فقط از این میترسم که یه لحظه صداتو نشنوم

    وگرنه دیگه هیچی برام مهم نیست

    اینم مینویسم به عشق خودت :

    گفت معشوقی به عاشق کای فتی

    تو به غربت دیده ای بس شهر ها

    پس کدامین شهر ز آن ها خوش تر است؟

    گفت ، آن شهری که در آن « دلبر » است…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 91 رای:
  3. -
    سارا صمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 1541 روز

    سلام دوست عزیزم

    چه نکته جالبی ، از اونجایی که بنده هم به واسطه شغلم علاقه عجیبی به شناختن ارتباط موارد متافیزیکی به ساختار بدن ما دارم و به شدت کشته مرده ی هورمون ها هستم :)

    خواستم بخشی از نتایج تحقیقاتم رو با شما عزیز به اشتراک بذارم

    از اونجایی که شناخت نسبی روی دوپامین دارید ، بذارید یه نکته ی mind blowing یا همون مخ بترکون بهتون بگم

    ما برای نزدیک شدن به خداوند ، تا میتونیم از حجم دوپامین ناسالم باید کم بکنیم و به سرتونین و دوپامین سالم بیافزاییم، یعنی چی؟

    یه محقق بسیار برجسته در زمینه هورمون ها و غدد چند وقت پیش مصاحبه خصوصی داشتن و نکته ای گفتن که زندگی همه ی مارو میتونه تغییر بده

    تو بخشی از مصاحبه شون گفتن :

    لذت pleasure

    و شادی happiness متفاوت هستند

    لذت مربوط هست به دوپامین و شادی مربوط هست به سرتونین

    لذت زود گذره و شادی پایدار

    لذت جسمی هست و شادی روحی و معنوی

    لذت با مواد و الکل به دست میاد ولی شادی هرگز با این دو به دست نمیاد

    و مهم تر از همه، لذت اعتیاد اور هست ولی چیزی به اسم اعتیاد به شادی یا شادی مخرب نداریم

    حالا جالبیش چیه؟

    طی پنجاه سال اخیر ، رسانه ها و دولت ها خیلی خیلی سعی کردند مغز مارو طوری برنامه ریزی کنن که این دوتا رو با هم اشتباه بگیریم مخصوصا شبکه های اجتماعی

    چرا؟

    برای اینکه ما

    « فکر کنیم میتونیم شادی رو بخریم، در صورتی که فقط لذت خریدنی ست… »

    شما فقط غذا و ماشین و فیلم و سکس و الکل و مواد رو میتونی بخری

    ولی عزت نفس ، عشق ، مثبت اندیشی ، سپاسگزاری و مهم تر از همه ارتباط با خدای درون خریدنی نیست هرگز و اینا هست که شادی پایدار در زندگی ما ایجاد میکنه

    بعد از دیدن این ویدئو من مدیتیشن کردم و به خلسه عجیبی رفتم خیلی رفتم به عمق درون خودم و بعدش چنان حجم شادی رو تجربه کردم که تو تمام طول زندگیم تجربه نکرده بودم و بعد در طی یک تحقیق ساده متوجه شدم اجرای مراسمات مذهبی برای افرادی که عمیقا به اون مذهب باور دارن بالا ترین سطح سروتونین و دوپامین مثبت رو ترشح میکنه…

    بله، شادی خریدنی نیست

    درونیه

    تمام عمر ما شادی رو تو وجودمون داشتیم ولی توی حساب بانکی و ماشین و… دنبالش میگشتیم

    منظور من منفل بودن و حرکت نکردن نیست، منظورم اینه وقتی برای رزق و روزی حلال تلاش میکنیم یادمون باشه هدف ما از اومدن به این دنیا فقط تجربه شادی بوده و بس

    به دنبال خدا باشیم پول و سلامتی و عشق دنیوی دنبال ما میدوئه خودش…

    تو پرانتز بگم خیلی افراد انقدر متاسفانه در قلب شون مرض هست و مهر به چشم و گوششون خورده که وقتی این موضوع رو میفهمن هم به دنبال رابطه جنسی و عشق دنیوی میرن چون توی اون حالت هم ما ترشح سروتونین داریم ولی این کجا و آن کجا

    سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد

    وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد

    گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

    طلب از گمشدگان لب دریا میکرد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: