ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-11-15 05:22:082024-11-24 13:52:03ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ ۚ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿٢١حشر)
اگر این قرآن را بر کوهی نازل می کردیم، قطعاً آن را از ترس خدا فروتن و از هم پاشیده می دیدی. و این مثل ها را برای مردم می زنیم تا بیندیشند.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ ۖ هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِیمُ ﴿٢٢حشر)
اوست خدایی که جز او هیچ معبودی نیست، دانای نهان و آشکار است، او رحمان و رحیم است.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿٢٣حشر﴾
اوست خدایی که جز او هیچ معبودی نیست، همان فرمانروای پاک، سالم از هر عیب و نقص، ایمنی بخش، چیره و مسلط، شکست ناپذیر، جبران کننده، شایسته بزرگی و عظمت است. خدا از آنچه شریک او قرار می دهند، منزّه است.
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ یُسَبِّـحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿24حشر)
اوست خدا، آفریننده، نوساز، صورتگر، همه نام های نیکو ویژه اوست. آنچه در آسمان ها و زمین است همواره برای او تسبیح می گویند، و او توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
=====================================
سلام
این کامنت رو از دل آرامگاه تاریک مینویسم.
تا چشم کار میکنه سنگ قبر آدم های مرده ست،و تا گوش کار میکنه صدای جیرجیرک های لای شاخ و برگ درخت ها.
قصد کامنت نوشتن نداشتم،گفت بنویس گفتم چشم.
انبوه سنگ قبرها و انبوه آدم هایی که سال های دور و نزدیک مرده ند چند تا سوال مناسب در ذهنم ایجاد کرد :
انسان از کجا پا به این دنیا میزاره؟!
وقتی میمیره به کجا میره ؟!
و در حال حاضر خاک ،با جسم این آدم هایی که عکسشون روی سنگ قبرشون هست چه کرده ؟!
و خداوند از چه قدرتی صحبت میکنه که میگه نتنها من همه ی مرده هارو دوباره زنده میکنم ،که میتونم سرانگشت هاشون رو به حالت اول برگردونم ؟!
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
همین.
تلگراف فرتیش.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً ۖ وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿٩٧نحل﴾
از مرد و زن، هر کس کار شایسته انجام دهد در حالی که مؤمن است، مسلماً او را به زندگی پاک و پاکیزه ای زنده می داریم و پاداششان را بر پایه بهترین عملی که همواره انجام می داده اند، می دهیم.
فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ﴿٩٨نحل)
پس هنگامی که قرآن می خوانی از شیطان رانده شده به خدا پناه ببر.
إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ ﴿٩٩نحل﴾
یقیناً او بر کسانی که ایمان آورده اند وهمواره بر پروردگارشان توکل می کنند، تسلّطی ندارد.
====================================
بسم رب شهدای و الصدقییین
بسم رب قااااسم جبارررینگ
سلام و سلامتی و نور خیر مقدم به شما حمید حنیف !
خوش برگشتی !عالی برگشتی!
ببین !
من در دو حالت به کامنت ها فایو استار میدم :) یک سری کامنت هارو اول میخونم بعد ستاره ش رو میدم!یکسری کامنت هارم اول فایو استارشو رد میکنم بره :)بعد سر فرصت در سکوت و آرامش میشینم میخونم ازش یاد بگیرم!
شما هم جز بچه های دسته ی دومی !دمتم گرم!
عالی بود!کلی ازت یاد گرفتم مثل همیشه.
بِببببین از خدا که پنهون نیست ،از شما پنهون نباشه، بعد خوندن کامنتت به خودمم افتخار کردم یکم :)
سال اول شاگردیمتوسایت،برام کامنت قرآنی میزاشتی میخوندم ،لذت میبرم ولی آلمست درک عمیق نداشتم اصلا …خیلی وقت ها اصل موضوعی که داشتی میگفتی رو نمیفهمیدم!!!!ا
اما امشب این کامنت قرآنی رو خوندم دیدم عههه،من دیگه میفهمم :)من درک میکنم داره چی میگه :) پس من رشد کردم :)))
خلاصه دمتم گرم که هم برگشتی ،هم طوفانی برگشتی :)
بِبببییییییییین
خود فایل رو دریابیدی؟!
من هنوز درگیر کلمه به کلمه صحبت های استادم…تازه تونستم چند دقیقه اولش رو بنویسم …قدرت توحید که از هر کلمه ی صحبت های استاد میباره و من تشنه ی این بارون توحیدی ام …میخوام با ظرف بزرگ هرچقدر دلم میخواد بارون جمع کنم …میخوام بعد اینکه بارون هام رو جمع کردم بیام به امید الله خودم کامنت بنویسم و از استاد تشکر کنم …
خدارو صدهزار مرتبه شکر برای نعمت این غار حرا که همه ش سوده و سوده و سوده…
مرسی که برگشتی ،انشالله که نمک گیرِ نور سایت میشی و دیگه نمیری …!
این تلگراف صرفا جهت تشکر از شما و این همه آگاهی های قرآنی بود که قلبم رو روشن کرد.
در پناه نور قرآن میسپارمت…
اَللهُمَّ بِالحَقِّ أَنزَلتَهُ وَ بِالحَقِّ نَزَل
بار خدایا، قرآن را به حق نازل کردی و بدرستی هم نازل شده
اَللهُمَّ عَظِّم رَغبَتی فیه وَ اجعَلهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدری وَ ذَهاباً لِهَمّی وَ غَمّی و حُزنی
بار خدایا، میل و رغبت مرا به قرآن بزرگ گردان و آن را روشنایی دیدگانم و سلامتی دلم و پاککنندهی غم وغصه و اندوهم قرار بده
اَللهُمَّ زَیِّن بِهِ لِسانی وَ جَمِّل بِه وَجهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی و ثَقِّل بِهِ میزانی
بار خدایا، زبانم را به خواندن قرآن زینت بخش و چهرهام را به سبب آن زیبا گردان و پیکرم را با پیروی از آن نیرومند فرما و اعمالم را با پیروی از آن سنگین گردان
وَ ارزُقنی تِلاوتَهُ عَلی طاعَتِکَ آناءَ اللَّیلِ وَ أَطرافَ النَّهارِ وَ حشُرنی مَعَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الأَخیار
و توفیق خواندن قرآن در شب و روز و توفیق فرمانبرداری از آن را بر من عطا فرما و مرا با پیامبرت حضرت محمد (ص) و آل برگزیدهاش محشور گردان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿١٢١اعراف)
گفتند: [از روی حقیقت] به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم
رَبِّ مُوسَىٰ وَهَارُونَ ﴿١٢٢اعراف﴾
پروردگار موسی و هارون.
===================================
سلام حمید جان
صدای منو میشنوی از رویسکوی خونه ی مادربزرگ ،کنار همون گلدون هایی که قبلا ازینجا برات کامنت نوشتم …هوا چیلی و دلچسبه و یک سعیده که نشسته اینجا و خودش رو گرفته به نوشتن بلکه بتونه یکم آروم بگیره …
مثل همیشه تا میخواستم از خدا و قرآن حرف بزنم،قلبم منو دعوت کرد برای نوشتن برای شما …هدایت قرآنی هم گفت و مارمیت اذ رمیت …
ممنونم که سه ساله داری تلگراف های طولانی منو تحمل میکنی :)
حمید من به اندازه ی شما علم و آگاهی ندارم مخصوصا توی صنعت پرواز و هواپیما ولی ازونجا که این یکسال اخیر بیشتر از سی و یک سال عمر قبلیم سفر هوایی داشتم،یک چیزی رو میتونم شبیه سازی کنم …اونجایی که هواپیما میخواد بشینه روی باند و منتظر اجازه ی برج مراقبته…
نمیدونم چه جوری دقیقا بیانش کنم که بتونم منظورم رو برسونم اما …یک احساساتی رو دارم تجربه میکنم شبیه همون برج مراقبتی که میدونه هواپیما داره میاد …و اون باید اجازه ی نشستن بده فقط …
درگیر خدام حمید …درگیریِ شیرین و لذت بخشیه اما کاش میشد حداقل یک نفر بود باهاش درموردش حرف زد …یک وقتایی احساس میکنم از فکر کردن به عظمت خدا رنگم پریده… یک وقتایی فقط چشامو میبندم احساس میکنم قالب تهی کردم …
من نزدیکیشو احساس میکنم،بعد دلم میخواد ازین عشقی که داره توی قلبم میترکه با یکی حرف بزنم …بگم خدا خیلی قشنگه،بگم خدا خیلی بزرگه،بگم خدا خیلی قدرتمنده …ولی حتی یک جمله هم نمیتونم بگم …بعد پا میشم راه میرم توی اتاق …با خودم حرف میزنم …قرآن رو بغل میکنم …آهنگ های توحیدی میزارم …سوره ی سجده گوش میدم …ولی بازم قلبم در تلاطمه …
همین الان رفتم توی دفترم نوشتم خدایا من دارم از عشقت دیوونه میشم،خدایا یک چیزی بگو،یک حرفی بزن،یک هم مداری چیزی بفرست من بتونم درمورد شما باهاش حرف بزنم …
و بعد قلبم منو دعوت کرد برای نوشتن برای شما و با آیه و ما رمیت اذ رمیت گفت بنویس که تو نمینویسی…
حمید خدا کیه ؟!خدا چیه؟!خدا چه شکلیه؟! چه جوری هم اول هم آخر هم ظاهر هم باطنه؟! چه جوری نور آسمون ها و زمینه ؟! چه جوری میگه هرجا باشید من با شمام؟!خدا چه جوریه که از رگ گردن به ما نزدیکتره؟!
داشتم نماز عشامو میخوندم …دستمو آوردم برای قنوت بالا …یک لحظه عظمت کیهان اومد جلوی چشمم و منی که قد یک ارزن توی این کهکشان ها نیستم ….داشتم دیوونه میشدم ازین تصویری که دیدم …
تا حالا شده یک لباس بپوشی برات کوچیک باشه؟!اندازه ت بشه ولی توش راحت نباشی ؟!ببین احساس میکنم این جسمم برام کوچیکه …احساس میکنم باید ازش جدا شم …روحم اصلش رو میخواد …اون عشق لایتنهای رو …
واقعا ما چی هستم ؟! کی هستیم ؟!از کجا اومدیم؟! به کجا قراره بریم ؟! چرا تو هیایوی این دنیا گم شدیم ؟!چرا یادمون میره ماهم میمیریم؟! چرا مردن عزیز هامون برامون بعد یک مدت عادی میشه ؟! انگار نه انگار اون ها قبلا بودن ؟!اون ها کجا رفتن اصلا ؟!
به خدا که دیوونه نشدم …شبیه مرغ سرکنده م…
چه جوری میتونم بیخیال این خدا بشم ؟! چه جوری از عشقش بگذرم ؟! این عظمتی که قلب منو به لرزه درآورده با چی عوضش کنم ؟!
غروبی دیدم نمیتونم اصلا سرجام بند بشم…پاشدم اومدم توی اتاقم،سوره ی سجده رو گوش دادم …سجده بندگی به جا آوردم…یکم قرآن رو بغل کردم …
بعد دوباره رفتم پیش بچه ها …همون موقع حمید …همون موقع این آیه ها از تلویزیون پخش شد:
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ﴿٣﴾
که پروردگارت تو را رها نکرده و مورد خشم و کینه قرار نداده است. (3)
وَلَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَىٰ ﴿4﴾
و بی تردید آخرت برای تو از دنیا بهتر است، (4)
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ ﴿5﴾
و به زودی پروردگارت بخششی به تو خواهد کرد تا خشنود شوی. (5)
گفتم خدایا شوخیت گرفته ؟! بس کن من دارم از عشق خودت دیوونه میشم …تو چرا دلبریتو هی بیشتر میکنی ؟!
بلافاصله سوره ی بعدی :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾
هنگامی که یاری خدا و [آن] پیروزی فرا رسد، (1)
وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾
و مردم را ببینی که گروه گروه در دین خدا درآیند، (2)
فَسَبِّـحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ ۚ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾
پس پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی، و از او آمرزش بخواه، که او همواره توبه پذیر است.
دیگه سرجام بند نبودم …الآنم نیستم …از خود نوشته ها میتونی بفهمی چقدر سرگشته م نه؟! صورتم خیس اشکه…
کاش میشد خدا رو بغل کرد …کاش میشد دیدش…کاش میشد بوسیدش…
خدا تموم زندگی منو پر از نعمت کرده حمید ،به خدا از هر طرف به زندگیم نگاه میکنم خدارو میبینم …
پدرم …مادرم …بچه هام …مادر بزرگم …رفیقام …اتاق شخصیم …حساب بانکی …آزادی زمانی …قرآن …احساس نزدیکی به خدا …نقطه های آبی …کامنت های سایت …
حمید همه جا پر از نوره…همه جا نوره…همه جا نوره…
کاش خدا کمکم کنه دیگه هیچ وقت از روی دوشش پایین نیام …دیگه گمش نکنم …دیگه دستشو ول نکنم …
ببخشید حمید جان،خودمم نمیدونم چی نوشتم ،فقط میدونم اگر اینارو یک جایی نمیگفتم قلبم میترکید …
برات بهترین هارو آرزو میکنم …
نور خدا به همرات ،الله یارت باشه همیشه ….
سلام حمید جان
این کامنت رو برات از دل آرامگاه مینویسم.
امروز یک تمرینِ منطق دادن به ذهنم برای اینکه داشتن ثروت معنویه برای آقای حمید رضا نارنجی نوشتم.
بعدش احساسم منو کشوند سمت پیاده روی …و رسید به اینجا ته آرامگاه.
طبق عادتم یک گوشه ی خلوتی رو انتخاب کردم،هندزفری گذاشتم سوره ی سجده روگوشبدم و داشتم با دقت به ایه هاش فکر میکردم …رسید به سجده ی واجبش…
سرمو گذاشتم رو دستم که ذکر سجده رو بگم دیدم یک آقای مسنی لنگان لنگان اومد سمتم،حس کردم یک چیزی داره میخونه،مجبور شدم صوت قرآن رو استپ بزنم ببینم چی میگه.
حمید اون فکر کرد من سر مزار یکی از عزیزانم نشستم وشروع کرد به فاتحه خوندن …برای اینکه من چیزی بهش بدم…
هرچند که من هیچ پول نقدی همرام نبود ولی تموم مدت داشتم فکرمیکردم خدایا یعنی چی؟! چی داری میگی؟!این بنده ی خدا چی میگه؟!
بعد یک دختر دیگه سیگار به دست داشت رد میشد،این بنده ی خدا دید از من صدا در نمیاد رفت سمت اون.
شروع کرد برای مردگانش آمرزش خواستن،بعد هم گفت اگر میشه یک کمکی به من بکن.
دختره هم گفت شرمنده من پول نقد همرام نیست.
اونم گفت اشکال نداره،اگر سیگار اضافه داری بده!
دختره هم براش یک سیگار دراورد وروشن کرد و داد دستشو رفت واونم کلی تشکر کرد و برای مرده هاش طلب آمرزش کرد.
اون دو نفر رفتند!!!!
ومن همچنان عین بزغاله ی استاد،نشستم اینجا روی زمین ودارم فکر میکنم …فکرمیکنم…فکرمیکنم…
واقعا ما چرا یکم بیشتر قدر خودمون رو نمیدونیم؟!چرا یکم بیشتر احساس لیاقت نمیکنیم؟!ما این همه ویژگی مثبت داریم،این همه باور توحیدی داریم،این همه توی راه موفقیت و بهبود شخصیت و قرآن وتوحید قدم برداشتیم…
چمونه فکر میکنیم باید حتما یک کار خاصی بکنیم تا لایق دریافت ثروت ونعمت بشیم؟!
چمونه فکر میکنیم باید حتما یک زجری بکشیم تا یک نعمت درست حسابی بهمون داده بشه؟!
چمونه که فکر نمیکنیم همینجوری که هستیم کافی هستیم ؟!
چرا انقدر نسبت به خودمون بی رحمیم؟! چرا ؟!
نامبرده نشسته وسط آدم هایی که سال هاست مردن…و فکر میکنه…فکر میکنه…فکرمیکنه….
از بی عقلیونادونی واحساس نالایقی خودم به رب پناه میبرم که خودش منو از تاریکی های نفسم نجات بده…
اینشد سومین نقطه ی آبی که هنوز تایید نشده …
آیا بعدی هم در کاره ؟!
نمیدونم!
در پناه نور میسپارمت.
تلگراف فرتیش.
سلام آقا حمیدرضای عزیز
بینهایت ازت ممنونم که به ندای قلبت گوش کردی و این کامنت رو نوشتی،همون زمانی که کامنتت تایید شد خوندمش هم کلی خندیدم و هم تموم این روز ها بهش فکر میکردم و یک گوشه ای از ذهنم بود …که چطور واقعا باور های ما داره اتفاقات رو رقم میزنه!مشابه به ماهیت تجربه ی شما،من هم یک تجربه داشتم این روز ها که وقتی الان به یک نتایج درست ازش رسیدم میخواستم برم توی روانشناسی ثروت کامنت بزارم ولی قلبم منو دعوت کرد که اینجا بنویسمش،منم مثل همیشه سعی کردم که تسلیم ندای قلبم باشم و انشالله این تمرینِ من ،برای شما هم بنفیتی داشته باشه.
ماجرا ازون جا شروع شد که نیلا و نیکا دخترهای ٧ ساله ی من،توی مدرسه یک گوش گیر فانتزی روی سر دوستاشون دیدن و گفتن الا و بلا ما اینو میخوایم …ازینا که بچه ها روی مقنعه میزارن تا مثلا باد توی گوششون نره ولی بیشتر جنبه ی زیبایی داره !
خلاصه من روز اول رفتم تو بازار گرگان گشتم،یک جا پیداش کردم که قیمتش 45٠ تومن بود،ضمن اینکه اون کیفیتی که من میخواستم رو نداشت …
شاید باورت نشه ولی همون لحظه یاد این پاسخ شما توی عقل کل افتادم که آقا آدم باید برای پولش ارزش قائل باشه …وقتی میبینی چیزی ارزشش رو نداره خب چرا پولت رو الکی خرج میکنی؟همون داستان شما سر خرید میوه از یک محله پایین تر …
خلاصه من اون هارو نخریدم و به بچه ها گفتم اون چیزی که مد نظرم بود و پیدا نکردم …
یکی دوروز بعد ،بچه ها از پدرشون درخواست کردن که اون هارو ببره به بازار بندرترکمن،قبل ازینکه از پدرشون درخواست کنند هم توی دفتر شکرگزاریشون نوشتن خدایا شکرت بابایی امروز مارو میبره بازار و ما اون گوش گیر رو میخریم …
خلاصه ش رو بهت بگم اینکه :
اون ها نتنها یک گوش گیر بینهایت زیبا،صورتی ،با کیفیت پیدا کردن که هم نقش کرومی داشت (یک چیزی که بچه ها خیلی دوست دارن)و هم چراغ میداد …که ٣5٠ تومن قیمتش بود !!!!
و واقعا کاملا هدایتی هم پیداش کردن…
میخوام بگم خدای اونا دقیقا طبق باور هاشون جواب داد !!!
و حالا …
مادر با ذهن منطقی وارد میشود :
الا و بلا شما حق ندارید اینو ببرید توی مدرسه ..فقط تا دم در مدرسه میزارم ببرید ،و بعد درش بیارید که من ببرم خونه !!!
چرا ؟!
چون ممکنه بچه های دیگه دلشون بخواد !!!
مخصوصا که چندتا از بچه های بهزیستی هم توی اون مدرسه درس میخونند و من هربار با دیدنشون اصلا مغزم درگیر میشد …
بچه ها افتادن به گریه!!! ببین گریه ها!!!! های های …
من هی براشون توضیح میدم ،ببین شاید یکی مامان باباش نداشته باشه…شاید دلش بشکنه …و فلان …
خلاصه با همون گریه ها بالاخره قانع شدند که اونو مدرسه نبرند …
منم تموم این مدت ناظر به افکار و رفتارم بودم ببینم آیا واقعا دارم درست رفتار میکنم ؟!یا رفتارم نشات گرفته از افکار محدود کننده ست ؟!
روز اول رفتن مدرسه و دم در گوش گیر ها رو دادن به من،ظهر که برگشتن گفتن اجازه میدی فردا ببریم فقط به معلممون نشون بدیم ؟!
گفتم به یک شرط که بزارید توی کیف و بعد برید نشونش بدید و باز بیارید !!!گفتن چشم و تمام …
ببین میخوام بگم من این هارو میگفتم ولی خودمم بهش فکر میکردما …به اینکه چرا انقدر دارم مقاومت میکنم ؟!چرا حاضرم بچه ی من زار زار گریه کنه ولی وسیله ای که دوسش داره رو نبره مبادا کسی دیگه دلش بخواد ؟!؟!؟!
امروز که از مدرسه اومدن گفتن خانم معلم گوش گیر های مارو دیده و گفته چقدر خوشگله …میتونید بیارید مدرسه ،میشه تو هم اجازه بدی ما ببریمش؟!
باز من رفتم توی فکر …
گفتم بابا معلمشون اجازه داده تو چرا انقدر مرغت یک پا داره؟!چرا فکر میکنی تو درست داری عمل میکنی ؟!
و بعدش بهشون گفتم باشه اگر معلمتون گفته بیارید اوکیه…نمیدونی …از خوشحالی بال درآوردند…
و منم همچنان در حال تحلیل رفتارهام،قانون و صحبت های استاد …
امروز داشتم به جلسه ٧ و ٩ دست یابی به رویاها گوش میدادم و اونجا استاد خیلی دقیق درمورد ماهیت خداوند میگه که ذهن منطقی بپذیره همه چیز طبق قانونمندیه و هیچ رحم و مروتی در کار نیست …
خیلی باخودم حرف زدم،هنوز هم به نتیجه ی قطعی نرسیدم اما واقعا چرا من ،خودمو از خدا نسبت به بچه های با سطح مالی پایین تر دلسوزتر میدونم ؟!
مگه خود خدا خواسته ی این دختر هارو برآورده نکرد؟!
من چرا جلوی لذت بردنشون رو گرفتم با این منطق که اگر دل بقیه بشکنه چی ؟!
چرا من خودمو مسئول فقر بقیه میدونم ؟!
چرا من میخوام یک کاری کنم نیلا نیکا اندازهی من بفهمن و مثل بزرگتر ها رفتار کنند؟!
چرا فکر میکنم اگر یکی سطح مالی بهتر و امکانات بیشتری داشته باشه نسبت به اون هایی که سطح پایین ترن مسئوله ؟!
چرا من فکر نکردم که دیدن گوش گیر نیلا نیکا ،میتونه یک خواسته ی تو قلب اون بچه های دیگه ایجاد کنه و خداوند هم آماده ی اجابت خواسته ی اون بچه هاست ؟!
من چرا میخوام نقش خدارو توی زندگی بقیه بازی کنم ؟!
میدونی ؟!
این مثال استاد خیلیییی کاربردیه!
حضور ما روی کره ی زمین مثل اینکه ما هممون پول ورودی یک رستوران سلف سرویس رو دادیم که نامحدود غذا اونجا هست و برای همه و همه و همه !تاکید بیشتر میکنم برای خودم:برای همه،به یک اندازه غذا هست …
هرکسی بخواد میتونه دستشو دراز کنه و برداره !!!!
اگر کسی دستشو دراز نکرده و برنداشته ،من نباید غصه ی اونو بخورم …
من نباید بگم چرا داره منو نگاه میکنه ؟! نکنه دلش بخواد ؟!خب دلش بخواد دستشو دراز میکنه که برداره دیگه ….
من مسئول خواستن بقیه نیستم.
من مسئول دلسوزی نسبت به عدم برداشتن غذای بقیه نیستم .
من مسئول خودمم !!!خود خود خودم !!!شخص خودم !!!!
اگر دقت کنی ،این موضع اتفاقا بین آدم هایی بیشتر رواج داره که از نظر مالی سطح متوسطی دارند …نه بالان…نه پایین …برای همین همیشه این وسط میمونن!!!
یک سری باور خوب دارن،یک سری ترمز های سنگین …
بخاطر باور های خوبشون پایین نمیرن!
بخاطر ترمز های سنگینشون بالاتر نمیرن !!!
در صورتیکه من کی میتونم به بقیه بگم این جهان سلف سرویسه و به اندازه ی کافی برای همه غذا هست ؟!؟!
وقتی جلوی خودم پر از غذای شیشلیک و کباب و انواع دسر و … باشه!!
من اگر خودم رو از خداوند دلسوز تر ندونم !!!
اگر اجازه بدم خداوند بی نهایت بهم ثروت بده و الکی عذاب وجدان بقیه رو نداشته باشم …
اونوقت انقدر ثروت میسازم که راحت میتونم ببخشم ….
توی اسکیل استاد که الان خیلی از املاکش توی ایران رو هدیه داده …
من کی میتونم به جای اینکه نگران غصه ی بچه های بهزیستی باشم برای همشون هدیه گوش گیر بخرم ؟!؟!
وقتی خودم انقدر ثروت خلق کنم که بتونم رااااحت انفاق کنم …
من کی میتونم راحت انفاق کنم!؟
وقتی خودم زیااااد داشته باشم !!!
من کی میتونم زیاد داشته باشم ؟!؟
وقتی فارغ ازینکه بیرون از من و دنیای من چه خبره،فقط و فقط روی خودم و باور هام کار کنم ،و مسئولیت زندگی خودم رو قبول کنم و مسئولیت زندگی بقیه رو بسپارم به خداااااا
به کی ؟!
به خداااا!!!
همونی که اونارو خلق کرده …نه منِ مخلوق که قدرت خلق یک مگس هم ندارم !!!
ببین این ترمز خیلی توی ذهن من سنگینه …ولی همین نوشتن ها داره یکم پایی که روی ترمز هست رو شل میکنه و واقعا به قول استاد شایسته ،وقتی ترمز رو برمیداری،انگار کلی بار سنگین رو خدا از روی دوشت برداشته …
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾
آیا سینه ات را گشاده نکردیم؟
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾
و بار گرانت را فرو ننهادیم؟
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿٣﴾
همان بار گرانی که پشتت را شکست.
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾
و آوازه ات را برایت بلند نکردیم؟
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾
پس بی تردید با دشواری آسانی است.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾
[آری] بی تردید با دشواری آسانی است.
ازت ممنونم بینهایت که باعث و بانی این خیر شدی و دعا میکنم خداوند به همه ی ما کمک کنه تا درک بهتری از قانون داشته باشم و بتونیم واقعا زندگی رو زندگی کنیم …
در پناه نور میسپارمتون،خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ
سلام حمید جان
این دومین کامنتی که دارم با دستور جریان هدایت مینویسم ،هنوز کامنت اولی منتشر نشده،انشالله جفتش باهم میرسه !
امروز صبح نیلا نیکا خوش و خرم با گوش گیر هاشون رفتند مدرسه …طبق معمول اول باهم آیه الکرسی خوندیم …بعد به ترتیب شکرگزاری هامون رو گفتیم …بعد هرکسی داشت میگفت امروز چه آرزوهایی داره و دوست داره چه اتفاقاتی براش بیفته …ضمن اینکه هوا واقعا سرد بود …و نیلا نیکا میگفتن چقدر خوبه این گوش گیر هارو گذاشتیم ،سرما اذیتمون نمیکنه …
همه چیز خیلی خوب بود دقیقا تا زمانی که نزدیک مدرسه رسیدم و یهو دختر ها به اون طرف خیابون اشاره کردند و گفتند مامانی ریحانه داره با خواهراش میاد !!!
ریحانه یکی از بچه های بهزیستیه،نیلا نیکا نمیدونن اون ها بچه های بهزیستی ان …فکر میکنند اون ها چند تا خواهرن که باهم زندگی میکنند و چند تا هم مامان دارن :) (واقعا چی میشه آدم همیشه بچه باشه؟!)
خلاصه …خلاصه…
جنگ جهانی در سر من شروع شد …شروع کردم به گیر دادن به نیلا نیکا !!! این گوش گیر ها ی جوریه که پایینشو فشار بدی گوش های خرگوشیش تکون میخوره !!!ده بار گفتم توی حیاط دست به این گوش هاش نمیزنییداااااا…تکونش نمیدیناااا!!!!
هی اونا میگفتن چشم،من باز تکرار میکردم !!!(شکلک با دست توی صورت کوبیده به مقدار کافی !!!)
الان که دارم برات مینویسم هدایت شدم به این آیه ی سوره ی نحل:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَمْلُوکًا لَا یَقْدِرُ عَلَىٰ شَیْءٍ وَمَنْ رَزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا ۖ هَلْ یَسْتَوُونَ ۚ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ
خداوند مثالی زده: برده مملوکی را که قادر بر هیچ چیز نیست؛ و انسان را که از جانب خود، رزقی نیکو به او بخشیدهایم، و او پنهان و آشکار از آنچه خدا به او داده، انفاق میکند؛ آیا این دو نفر یکسانند؟! شکر مخصوص خداست، ولی اکثر آنها نمیدانند!
الهی من دور سر این خدا بگردم که برای عقل پوک من هی مثال میزنه،من اصل رو از فرع تشخیص بدم !!!کاش من یکم درک و فهم به خرج بدم !
قشنگ داره ٢ طرف بازی رو مشخص میکنه:
کسی که دست به هیچ کاری نمیزنه،هیچ تلاشی نمیکنه،هیچ تغییری توی نگاهش به خداوند ایجاد نمیکنه،فراوانی جهان رو نمیبینه!!!باری به هر جهت زندگی میکنه …پس لیاقت دریافت نعمت هارو پیدا نکرده !!!
بعد ببین اون طرف بازی رو چه جوری تعریف میکنه:
وَمَنْ رَزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا
کسی که با ایجاد باور های درست،با تغییر نگاهش به خداوند،با دیدن فراوانی جهان،با سپاسگزاری،با حرکت در مسیر عشق و علاقه ش ،با رفتن تو دل ترس هاش،با توحید …
از طرف سیستم :رزق عالی گرفته !!!
ببین!!!!
مگه من با عقل خودم پول درآوردم که عذاب وجدانش رو دارم ؟!که غصه ی بقیه ی رو میخورم؟!من ذهنم رو تغییر دادم ،طبق قانونمندی جهان ،ثروت بیشتری دریافت کردم!!!
این ابزار ذهن رو هم همه دارند!!!!همه !!!!
من چرا باید ناراحت کسایی باشم که نخواستن دست به پیچ ذهنشون بزنند؟!؟!؟
در ادامه میگه : در پنهان و آشکار از رزقی که ما بهش دادیم انفاق میکنند…
باز برمیگردم به صحبت های استاد:
خدا میگه هرگز به بِر نمیرسید،مگر آنکه از چیزی که دوست دارید ببخشید !!!
کی میتونی از چیزی که دوسش داری ببخشی؟!
وقتی ازش زیاد داشته باشی !!!وقتی خودت ثروتمند باشی !!!
من کی میتونم ثروت به غیر از حساب طبق قوانین خلق کنم ؟!وقتی این ترمز هارو توی ذهنم بردارم …
وقتی روزی هزار بار به خودم تکرار کنم :
همه ی ما به یک اندازه به خداوند دسترسی داریم!
همه ی ما به یک اندازه به نعمت ها دسترسی داریم!
همه ی ما به یک اندازه فرصت خلق ثروت رو داریم!
هیچ رحم و مروتی در کار نیست !!!هیچ دلسوزی و شانسی هم در کار نیست !!!
سیستم داره کار میکنه !!!
ادعونی استجب لکم!!!
مگه خدا فقط به من گفته ادعونی استجب لکم که من همش نگرانم ثروت من ،باعث غم و ناراحتی بقیه نشه ؟!
من هروقت یک پیک آپ تراک رو تصور و تجسم میکنم ،اولین ترمزی که میاد توی ذهنم اینکه نههه این ماشین خیلی توی چشمه !!!خیلی بزرگه!!!خیلی قشنگه!!! بقیه که ندارن ببینن چی میگن ؟!
آقا به من به چه بقیه چی میگن ؟!من مگه مسئول افکار بقیه م ؟!
یک سوال ؟!
ما این همه ثروت استاد رو داریم میبینم آیا غیر از تحسین چیز دیگه ای به زبون آوردیم ؟! یا فکر کردیم استاد حق مارو خورده؟! یا خدا هوای استاد رو بیشتر داشته ؟!
پس اگر کسی ثروت منو دید و یک فکر دیگه ای کرد ،به من مربوط نیست!!!!به اون مربووووطه!!! به اون مرربووووطه!!!اون باید ذهنش و دیدش رو توحیدی کنه!!!! مشکل اونه !!!نه مشکل من !!!!
داشتن ثروت و نعمت زیاد ،هیچ ربطی به قضاوت بقیه نداره!!!هیچ ربطی !!!!
بقیه ی آیه رو ببین :
ۖ هَلْ یَسْتَوُونَ
آیا این دو تا آدمی که دو طرف بازی هستند و خودشون با افکار خودشون این زندگی رو رقم زدن ،باهم برابرند؟!؟!؟
ۚ الْحَمْدُ لِلَّهِ
ستایش فقط مخصوص خداست!!!!
ۚ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ
ولی متاسفانه همیشه عده ی زیادی نمیدونند!!! نمیدونند!!!!نمیدونند!!!!
هرچی میکشیم ازین ندونستنست!!!!
باز رسیدیم به این حرف استاد :
بنده ها به این دلیل زجر میکشند که بی ایمانند!!!
خدایا از نادونی عقل پوکمون،ازین ترمز های سنگین که مارو از دریافت بیشتر ثروت و نعمتت دور کرده،ازین اینکه با دست خودمون به خودمون ظلم کردیم ازت معذرت میخوایم :)تو مارو ببخش و هدایتمون کن…
اینم از تمرین امروز …هربار احساس میکنم یکم ازین بار سنگین کم و کم تر شده …و میدونم طبق قانون بزودی پاداش ها میرسه … از همه طرف …از همه طرف …
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَالضُّحَىٰ ﴿١﴾
سوگند به ابتدای روز [وقتی که خورشید پرتو افشانی می کند] (1)
وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَىٰ ﴿٢﴾
و سوگند به شب آن گاه که آرام گیرد، (2)
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ﴿٣﴾
که پروردگارت تو را رها نکرده و مورد خشم و کینه قرار نداده است. (3)
وَلَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَىٰ ﴿4﴾
و بی تردید آخرت برای تو از دنیا بهتر است، (4)
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ ﴿5﴾
و به زودی پروردگارت بخششی به تو خواهد کرد تا خشنود شوی. (5)
خدارو صدهزار مرتبه شکر برای خلق یک روز توحیدی تر…
در پناه نور آسمون ها وزمین باشید همیشه و براتون بهترین هارو آرزو میکنم …از هرچیزی که خودتون میخواید .
خدا کریمه
خدا عظیمه
خدا قدرت مطلقه!
از خدا بخواید! زیاد هم بخواید!
اون دوست داره …لذت میبره …
بخوان مرا تا اجابت کنم تورا …
ادعونی استجب لکم …
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
این سومییین کامنت !
بلافاصله بعد از دومین کامنت…
اینرودارم با گریه مینویسم…وقتی این تمرینروانجام دادم،رفتم سراغ قرآن …
ببین با چه آیه های جواب داد:
إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَهٍ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَٰلِکَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿١١٩﴾
آن گاه پروردگارت به کسانی که از روی نادانی کار زشت مرتکب شدند، و بعد از آن توبه کردند و اصلاح نمودند، زیرا پروردگارت پس از آن [توبه و اصلاح] بسیار آمرزنده و مهربان است.
إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّهً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِیفًا وَلَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿١٢٠﴾
بدون تردید، ابراهیم [به تنهایی] یک امت بود، برای خدا از روی فروتنی فرمانبردار و [یکتاپرستی] حق گرا بود واز مشرکان نبود.
شَاکِرًا لِأَنْعُمِهِ ۚ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿١٢١﴾
سپاس گزار نعمت های او بود، خدا او را برگزید وبه راهی راست راهنمایی اش کرد.
وَآتَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً ۖ وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ ﴿١٢٢﴾
و به او در دنیا زندگی نیکویی دادیم، و بی تردید در آخرت از شایستگان است.
ثُمَّ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا ۖ وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿١٢٣﴾
آن گاه به تو وحی کردیم که از آیین [یکتاپرستیِ] ابراهیم حق گرا پیروی کن که از مشرکان نبود.
نور خداست…دارالسلام خداست…ثروت خداست…عشق خداست …همه چیز خداست …
همه چیزوهمه چیزوهمه چیز ….
سلاااااااام
من برگششششتم!!!
این چهارمین کااامنت!!!!
کلام گهربار استاد:
بچه ها جهان مثل آینه عمل میکنه!!!وقتی دستتون رو میارید بالا!!!آینه کِی دستشو میاره بالا؟!؟! هموووون لحظهه!!!همووون لحظههه!!!
برای ایمان خودم مینویسم،برای شما و برای تموم رفیق های توحیدی عزیزم…
همین تمرین ساده!!!!
شد 10 میلیون پول …
ببین تا sms رو دیدم فقط گفتم خدایاااا شکرت!!!قاااانون جوااابه!!!قانووون جواااابه!!!
شوکه نشدم!!! سوپرایز نشدم!!!
میدونستم اتفاق میفته!!!
واین تازه شروعشششه!!!
خدااااایاشکررررت :))))
خدااایاااا خیلی شکرت :))))
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ ﴿١4٩ آل عمران)
ای اهل ایمان! اگر از کافران فرمان برید، شما را به گذشتگانتان بازمی گردانند، در نتیجه زیانکار خواهید شد.
بَلِ اللَّهُ مَوْلَاکُمْ ۖ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ ﴿١5٠ آل عمران)
بلکه خدا یار و سرپرست شماست؛ و او بهترین یاری دهندگان است.
=====================================
سلام به سعیده ی قشنگم ،سلام به رفیق نازنینم
سلام به نازنین سعیده ی توحیدی
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله برای تو رفیق دلبر!
خدا میدونه چه اشتیاقی دارم برای نوشتن این پاسخ برات …قرار بود بهت زنگ بزنم نه ؟! میدونی که فرمون دست قلبمه،همون قلب داره میگه الان وقت هم صحبتی با سعیده جانه،اما نه با تماس تلفنی،با تلگراف …
همین الان از یک پیاده روی فوق العاده با پدر و مادرم در هوای چیلی،تو جاده ناهارخورانگرگان، وسط برگ های زرد و قرمزی پاییزی برگشتم …بینهایت حالم خوبه و قلبم بازه برای یک هم صحبتی توحیدیِ پر از نور… پس خودت برای یک دریافت یک تلگراف طولانی آماده کن !
بریم به امید الله مهربان
سعیده جان ،من همیشه تموم تلاشم رو کردم که خودم رو در مقابل خداوند در موضعی قرار بدم که من هیچی نمیدونم،من هیچی بلد نیستم و هیچ توانی ندارم و هرچه دارم از آن توعه!
همیشه سعی کردم ظرفم رو خالی نگه دارم تا آگاهی های بیشتری رو دریافت کنم …
اما در موضع مقابله با یک جهان فرضی !
اگر تموم جهان بیان به من بگن،سعیده مسیرت اشتباهه،اینجارو داری اشتباهی میری ،من به جهان میگم نتیجه هات رو بزار روی میز،من هم نتیجه هام رو میزارم روی میز …
بعد از روی نتیجه تشخیص بدیم کدوم مسیر درست تره؟!
نتیجه چی هست ؟!
سلامتی ،ارامش روح و روان ،دریافت ثروت و نعمت بیشتر و راحت تر ،ارتباط های سالم تر،قلب باز تر،احساس نزدیکی به خداوند،انس با قرآن ،دریافت الهامات ،هم زمانی های شگفت انگیز و ….
نتیجه ی توحیدی چی هست ؟!
نتیجه ی توحیدی برای من اینکه خداوند دو تا از بهترین بنده هاش رو مامور کنه بفرسته دنبال من،چون یک ماه بعد من احتیاج به دریافت الهامات دارم و قراره این الهام واضح از خواب مادربزرگ اون بنده ی توحیدی به من برسه …من هربار به این داستان فکر میکنم،واقعا از قدرت خداوند شگفت زده میشم.
سعیده جان،من که هیچی خودم از ندارم،هیچی،این هارو نمیگم برای اینکه بگم من خیییلی آدم شگفت انگیزی ام.نه اصلا.من اصلا دوست ندارم کسی بیرون ازین سایت منو بشناسه،دوست ندارم ارتباطات وسیع و گسترده داشته باشم ،اصلا دوست ندارم به شهرت برسم …
من دارم از نتیجه ی مسیری که طی کردم میگم برای اینکه از قدرت توحید ،از قدرت معاد،از قدرت قرآن بگم برات !
سعیده جان ،از خوندن کامنت های اخیرت متوجه شدم که توی ذهنت،خیلی دنبال اثبات این موضوعی که مادرت خودش با دست های خودش و فرکانس هاش مرگ خودش رو جذب کرده!
میای درمورد این موضوع باهم حرف بزنیم ؟!
چند وقت پیش یکی ازم پرسید اگر زندگی ما دست خود ماست،چطور خدا به مادر موسی میگه ما این بچه رو به تو برمیگردونیم و از پیامبران خواهد بود؟!چرا داره درمورد آینده ی موسی به مادرش خبر میده ؟درحالیکه معلوم نیست موسی چه سرنوشتی رو برای خودش رقم میزنه؟!
من به این سوال فکر کردم ولی بهش جواب ندادم! چون از نظر من اصلا اصل نبود …یک موضوعی نبود که وقت گذاشتن براش به من کمکی کنه،چند روز پیش دیدم یکی از بچه ها بازم این سوال رو توی عقل کل پرسیده …الآنم با خوندن کامنتت بهم این الهام شد بیام در حد درک خودم درمورد این موضوع بنویسم .
سعیده جان،من و شما و تموم انسان ها در بعد زمان و مکان میگنجیم.ولی خداوند در بعد زمان و مکان نیست. به همین دلیل وقتی میخواد خودشو معرفی کنه میگه من هم اولم.هم آخرم.هم ظاهرم.هم باطنم.
ما میخوایم قدرت اختیار و خلق زندگیمون رو با قدرت آگاهیِ برتری بسنجیم که اصلا از درک ما خارجه …
من میگم موسی هم میتونست به پیامبری برسه،هم میتونست نرسه.خب؟!اون قدرت اختیار رو داشت.
اما خدا چون اول و آخر و ظاهر و باطنه.
از همه چیز آگاهه،قدرتی که بعد از مرگ ما حتی میتونه سرانگشت های مارو سرهم کنه،حتی از قدرت اختیار ما هم باخبره…
راستش من از بحث های فلسفی که آخرش چیزی ازش درنمیاد اصلا خوشم نمیاد …من همیشه دنبال آگاهی هستم که بهم کمک کنه امروزم رو از دیروز بهتر بسازم.
اما سعیده جان میخوام بهت بگم به جای اینکه بخوای با قوانین این رو به خودت ثابت کنی مادرت مرگش رو،که چیزی هست که مربوط به دنیای غیر مادیه و در بعد زمان و مکان نمیگنجه با خوندن یا گوش کردن کتاب جذبش کرده …بیا اینجوری فکر کن …که زمان فوت مادرت در علم ازلی و ابدی الله ثبت شده بوده …خب ؟! اما بخاطر آگاهی های مادرت،به خاطر تلاش برای توحیدی تر شدنش…بخاطر ایمان و توکلش…خداوند اون رو به مسیری هدایت کرده که با گوش کردن به اون کتاب ها …آمادگی بهتری برای ورود به جهان دیگه داشته باشه …اون با گوش کردن به اون کتاب ها مرگ خودش رو رقم نزده …بلکه اون کتاب ها براش هدایتی بوده که قبل از مرگ به آرامش برسه و با آرامش به آغوش خداوند برگرده …
به نظرت کدوم نگاه به این داستان بهت آرامش بیشتری میده ؟!
اینکه گوش کردن به اون کتاب ها ،باعث جذب مرگ شده،یا گوش کردن به اون کتاب ها هدایتی از طرف الله بوده که مادرت با آرامش و ایمان بیشتری به سمت پروردگارش برگرده و در بهشت برین مشغول جشن و سرور وپایکوبی باشه ؟!
حالا بیا درمورد خودم باهات صحبت کنم رفیق قشنگم
ببین من زیاد میرم توی قبرستون …زیاد اونجا با خدا خلوت میکنم.زیاد به مرگ و پروسه ی مرگ و به جهان آخرت فکر میکنم … خب ؟!
اما از چه دوربینی ؟!
من با این تمرین ها ،عظمت خداوند روی به خودم یادآوری میکنم و سعی میکنم اینطوری خشوع بیشتری در مقابل خداوند نشون بدم.
همون سعیده که تو روشنایی و تاریکی میره ته قبرستون میشینه… همون سعیده مدت ها وقت میزاره به صدای استاد گوش میده،تمرین های روانشناسی ثروت رو حل میکنه ،اهنگ میزاره و میرقصه،برای آینده ش برنامه ریزی میکنه ،به نوشتن کتابش فکر میکنه،برای بهبود هرچه بهتر زندگیش تلاش میکنه …
آیا این دوتا موضوع منافاتی باهم دارند؟!
من میگم هرگز …
اگر دقت کنیم به روند فایل هایی که استاد داره این اواخر میزاره میبینیم که هم آرامش استاد بیشتر و بیشتر شده و هم توصیه ش به توحید و خشوع و تسلیم پذیری در مقابل خداوند بیشتر و بیشتر…
پس من!منِ سعیده نیاز دارم هر بار با فکر کردن به عشق خداوند ،به عظمتش،به مرگ و جهانِ آخرت،گردنِ این نفسِ سرکش رو جلوی خدا بیارم پایین و پایین تر …
چرا؟!چون شیطان هر لحظه در کمین منه که منو از سپاسگزاری و بندگی الله دربیاره …
چند وقت پیش یک آیه خوندم توی قرآن که اصلا منو دگرگون کرد… الان برات مینویسمش:
أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَىٰ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ یَتَفَیَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ(4٨ نحل)
آیا به چیزهایى که خدا آفریده است نمىنگرند که براى سجده به درگاه او سایههایشان از راست و چپ حرکت دارند و در برابر او خاشعند؟
ببین داره درمورد چه قدرتی حرف میزنه که میگه حتی سایه ی اجسام در مقابلش خاشعند …
من دنبال این خشوع هستم سعیده …وگرنه همین من مدت هاست دارم روی خلق ثروت بیشتر و بیشتر فکر میکنم،تلاش میکنم،هدف دارم…
پس:
برای منِ سعیده!
این تلاش های توحیدی،این تلاش برای درک عظمت خداوند،هیچ منافاتی با زندگی در این دنیا نداره و اینجوری نیست که من ناخواسته مرگ رو طلب کنم …
من دارم تلاش میکنم طوری زندگی کنم که برای ده سال آینده م هم هدف داشته باشم و هم همزمان بدونم ممکنه یک ساعت بعد لحظه ی مرگم فرا برسه و آمادگی برگشت به آغوش پروردگارم رو داشته باشم …
سعیده ی قشنگ و نازنین من
امیدوارم این صلات من و تکرار و تمرینِ قانون و توحید ،نتیجه ی مفیدی برای تو رفیق توحیدی من داشته باشه.
خودت میدونی چقدر دوستت دارم!
دعا میکنم در بهترین زمان و مکان ببینمت.
بوس به کله ی قشنگ و نازنینت و قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
وای علی آقا:) دمتون گرررم:)چقدر خندیدم:)))
چند بار کامنتتون روخوندم و روحم شاد شد:)))
الحق که شما یک نویسنده ی توحیدی تمام عیاری !
راستش داداش،حقیقت اینکه،من یک کارهایی میکنم،یک کامنت هایی مینویسم که خودمم بعدا میفهمم چی کار کردم :)
به این معنی که فرمون دست اون بالاییه!دل وجرئت رو اون میده،وگرنه منو چه به این کارها؟!منو چه به این حرف های گنده گنده؟!
من خودم این کامنت رومیخونم از فکرکردن به قدرت خدا،سرگیجه میگیرم :)
خلاصه که داداش ول کن جهان را:) قهوه ات یخ کرد!
آهنگ ماهنگ شادِ مجلسی چی داری تو دست و بالت:)
بزار روی ولووم بالا ،بزنیم برقصیییم وز غوغای جهاااان فاااارغ!
من جدیدا دارم به سیاه نرمه نرمه گوش میدم:) به یادِ حال وهوای جنوب!
میگما!هنوز هوا گرمه نه؟!
به ارباب سفارش دادم هوا بهاری شد برگردم:)
خدارو چه دیدی؟!
شااایدم شد:)
قلبِ فرااااوانِ فرااااوان از شمال تا شیرازِ دلربا!
تلگراف فرتیش :)