ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی - صفحه 18

1144 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمیه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 636 روز

    سلام خدای مهربانم

    سلام استاد عزیزم ومریم بانو

    سلام همه دوستان قشنگم

    خدایا شکرت بازهم درمدارشنیدن این حرفها که جنسشون از طلاست قرار گرفتم

    آه تازه فهمیدم سپردن کارها به خدا یعنی چی واقعا 5سال نیاز داشت تا این مساله برام جابیفته

    تازه فهمیدم باید آرامش داشته باشم وقلب شکرگذار واقعی تا خدا بتونه منو هدایت کنه

    استاد من آدم عجولیم نمیدونم چه جوری 5سال صبر کردم دراین راه بعضی وقتا نجواها میومد که تو این همه فایل گوش دادی تغییر آنچنانی تو زندگیت ندادی ولی انگار یه نیروی قویتری باعث شد من هرروز بیام تواین سایت فایل ببینم کامنت بخونم کتاب‌های استاد رو بخونم دوره بخرم

    خدایا شکرت خدایا صدهزار مرتبه شکرت

    پریشب یه اتفاقی افتاد برای همسرم بیرون ازخونه ودیدم مستاصله نمیدونه چکارکنه مامان وبابامونم نگران این مساله شدن ولی من اثلا نگران نشدم وبهشون اعلام کردم توکل به خدا اون خودش برامون درستش میکنه 5دقیقه نشد مشکلش توسط راه حلی که خدا به قلبم وحی کرد حل شد اثلا دوتاییمون شاخ درآوردیم

    خدایاشکرت فهمیدم با آرامش واطمینان وتوکل فقط به خودت ازپس همه کارها برمیام واین اتفاق واین فایل یه عوض کردن مدار واقعی بود برای من

    دنیای باخدا چه دنیای امن وپراز آرامشیه

    خدایا شکرت استاد عزیزم متشکرم برای هرکلامی ‌که ازقلبت میاد وبرقلبم جاری میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    سلام و درود

    همیشه میگفتم یه سری از دوستان چطوره که میگن استااااااد از کجا میدونستید من به این آگاهی احتیاج داشتم که همین امروز شما این فایل و گذاشتید ؟؟!!

    اما الان خودم دارم مییییی بینم که با تک تک سلول‌های بدنم به چنین حرفهایی نیاز داشتم

    دقیقا همین دیشب من که سرم و میزاشتم رو بالش خواب بودم ، از نگرانی و غصه چنان بی خوابی به سرم زده بود که هر کار می‌کردم خوابم نمی‌برد و غرق در غصه و ناامیدی شده بودم

    طوریکه انقدر اشک ریختم چشمهام از شدت گریه باز نمی شد و وقتی زیاد گریه میکنم سردرد شدیدی میگیرم

    من بقول معروف خیلی بیخیالم و از کنار خیلی مشکلات خیلی راحت رد میشم و فراموش میکنم

    مگر اینکه مشکل چقدر ذهنم رو درگیر کرده باشه و چه فشاری به روح و روانم وارد کرده باشه که بخاطرش از خوابم بزنم و گریه کنم

    ولی وقتی انقدر درگیری ذهنی دارم که این فشار به روح و روانم میاد دیگه نمیتونم کار دیگه ای جز اشک ریختن فراوان انجام بدم

    زیاد به ناخواسته ها اشاره نمیکنم

    فقط بگم دلیل این احساس بدم که واقعا کم آورده بودم این بود که بخاطر یک اشتباه و دلسوزی بیجا ثمره ی 21 سال زحمتم رو قرض دادم به شخصی که …نمیتونم قضاوت کنم ولی بارها و بارها دلم میخواست جوری نفرینش کنم که تمام بدنش فلج بشه فقط انگشتهاش سالم بمونه و بتونه بهم خبر قطع نخاع شدنش رو بده و به پام بیفته که ده برابر اون پول رو بهت میدم فقط ازم راصی باش بخاطر اینهمه مدت زجری که بهت دادم

    چون من واقعا زمانی دستش و گرفتم که پول نداشت حتی یه زیرپوش برای خودش بخره و الکی میگفت لباسم رو به دوستم قرض دادم پوشیده پاره ش کرده ، لباسی که هیچکس تو دنیا از کسی قرض نمیگیره، و من به روش نمیاوردم که خجالت نکشه و تا تونستم از ثمره سالها زحمتم بهش کمک کردم و اون در جواب اینهمه محبت توهبن ها و تحقیرهای تحویل من داد که اصلا باورم نمیشد یک روز یک آدمی که تو اون شرایط هزاران برابر نیازش بهش کمک کردی و اونهمه براش از جون و دل مایه گذاشتی اینطور جواب محبت هات رو بده و مثلا بیاد از همون بلیط قطاری که براش خریدی چون یک قرون پول نداشت بره جایی دو زار کف دستش بزارن ، برعلیه تو استفاده کنه و تهدیدت کنه و…

    میدونم که همه اینها بخاطر احساس عدم لیاقت خودم و ترس هام بود

    ولی این آگاهی باز یک لبه ی تیز دیگه داره که خودسرزنشی شدیدی میاره که چرا این کار و کردی؟؟

    و با اینکه اخبار و پیگیری نمیکنم که حالم بد نشه ، گهگداری قیمت دلار و طلا و… رو میفهمم باز دوباره این سرزنش ها و غصه ها میومد که اگه دو سال پیش اونهمه پول رو برای خودت طلا خریده بودی الان چند برابر شده بود و اون آدم بی وجدان ، اصلا به روی مبارکش هم نمیاره که حتی یه عذرخواهی ساده ازت بکنه و مال حروم تو رو اینطوری بالا کشیده و…

    وقتی به اونهمه زحمت 21 ساله م فکر میکنم دیوانه میشم و….

    دیگه ادامه نمیدم

    فقط

    میگم که واقعا بریده بودم

    چون فکر میکردم با خوب نگه داشتن احساس و دنبال نکردن اخبار و…. باصطلاح سرم و مثل کبک کردم زیر برف و با بی خبری از دنیا و گرونی و… دارم سر خودم و شیره می مالم

    و

    چی این احساس و شدید تر میکرد؟

    اینکه بعد از دو سال کار کردن روی دوره ها که 95 درصدشون رو دارم هیچ تغییر خاصی در وضعیت مالیم اتفاق نیفتاده

    و علتش رو این میدونستم که خدا اون زمان من رو لایق دونسته و یه نعمتی به من داده و من قدر ندونستم و دیگه من رو بخاطر اون احساس عدم لیاقت و دلسوزی بیجا تنبیه کرده و راه رزق و روزی رو کلا دو ساله به روم بسته

    اینا نجواهایی بود که دیگه داشتم کم می آوردم و تصمیم داشتم تمام رویاها و آرزوهام و ببوسم بزارم کنار و برم تو گله ی همون اکثریت جامعه و بچسبم به همون داشته های اندکی که این سالها بدست آوردم و بیخیال همه ی این مباحث بشم

    چون

    میگفتم هر چی هم که بدست آوردم همون موقعی بوده که مثل اکثریت فکر میکردم و….

    و بعدش

    بشینم انقدرررر صبح تا شب این شخص رو نفرین کنم تا بالاخره به زمین گرم بخوره و نابود بشه تا دلم خنک شه

    چون واقعا بدجوری دلم میسوزه وقتی فکر میکنم ثمره ی اونهمه سال زحمت و دربدری و بی مادری بچه هام و کشید بالا و اینطور جواب اونهمه خوبی رو داد

    خدا رو شکر که این فایل شما آرومم کرد

    و بهم یادآوری کرد که

    اگه تو این شرایط کم نیاری و مقاومت کنی و ایمانت رو به پروردگار نشون بدی هنر کردی

    اگه همه چیز گل و بلبل بود و ادامه میدادی که هنری نیست

    من دقیقا نمیدونم چه حکمتی تو این اشتباه بزرگ بوده

    ولی هر چی هست تمام و کمال می سپارم به خدا و از اون حربه هایی که دستم هست و تصمیم داشتم برعلیه این فرد استفاده کنم و به خاک سیاه بنشونمش استفاده نکنم

    چون مطمئنم چوب خدا محکم تر و آبدارتره

    و اگه قرار باشه کسی ادبش کنه ، کی بهتر و قوی تر از خدا ؟؟؟

    و

    من اینطوری میتونم تمرکزم رو از این ناخواسته که انقدر احساسم رو بد میکنه بردارم

    و فکر کنم کارم رو سپردم به بهترین وکیل دنیا که کارش رد خور نداره

    و اون بار سنگینی که در سوره بقره میگه بر دوش کسی نمیزاریم ، از دوش خودم بردارم و بزارم رو دوش خدای قدرتمندم و من فقط بشینم نظاره کنم خداوند چطور برای من رقم میزنه می چینه

    و به من ثابت میکنه دوسم داره و پولم حلال بوده و چه زیبا و عزتمندانه بهم برمیگردونه

    این فایل شما همزمان شد با دیدن کلیپی از یکی از سخنرانی های توحیدی ترامپ که اگه چند سال قبل بود و من در مدار این آگاهی ها نبودم اصلا. و ابدا باور نمیکردم این حرفها از زبان ترامپ گفته بشه

    حرفهای توحیدی که تمام مذهبیون کشورمون رو جمع کنیم حتی به یک جمله از این جملات ناب ایمان قلبی ندارن ولی این شخص با چه صلابتی و با چه ایمانی اینها رو به زبون می‌آورد

    و من کلمه به کلمه شو مینویسم براتون:

    [[ اگر خدا کمک‌کرده که شروع کنی

    کمکت خواهد کرد که تمامش کنی

    خدایی که ما به او خدمت میکنیم

    یک تمام کننده است

    اوهرگز چیزی را نیمه کاره رها نمی‌کند

    هرگز چیزی را ناتمام رها نمی کند

    هرگز درباره ی آینده مثل ما مضطرب نمی شود

    او خیلی بزرگ است و حاکم مطلق است درباره ی آنچه که ما نگرانش هستیم

    وظیفه ی شما این است که قدم بردارید

    و وظیفه ی خدا به اتمام رساندن آن کار است

    نفس بکشید

    خدا هر کاری که باید انجام دهد را به زیباترین شکل ممکن انجام می‌دهد

    خدا مراقب نقشه ی راه است و کارش را انجام می‌دهد

    او شما را آفریده و می داند که چه کسی خواهی شد

    او نقشه دارد که از شما باارزش ترین نسخه ات را بسازد

    حتی زمانی که شما قادر به دیدن آن نیستید

    او تمام مسیر زندگی را می بیند همان زمانی که به تو نگاه می‌کند

    خدا می‌داند که به چه چیزی نیاز داری وقتی که به چیزی نیاز داری

    او به وعده هایش عمل می‌کند

    و به اتمام می‌رساند هرچه را که آغاز کرده باشد

    ممکن است شما با مشکلاتی مواجه شوید

    احساس کنید چیزهایی را از دست داده اید

    یا پر از تردید باشید

    اما به یاد داشته باشید که خدا هرگز شما را به حال خودتان رها نمی کند

    ممکن است پیشرفت در نظرتان خیلی طولانی یا ناشناخته بنظر بیاید

    اما خدا در پشت صحنه کار می‌کند تا همه چیز را بنفع شما تمام کند ]]

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      مریم محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1256 روز

      سلام دوست عزیزم. امیدوارم که حالتون عالی باشه. این کامنت رو اول از همه برای خودم می‌نویسم تا قوانین برام بیشتر مرور بشه و بهتر بتونم بهشون عمل کنم اما امیدوارم در بهترین زمانیکه نیازش دارید هدایت خدا باشه برای شما هم.

      وقتی کامنتتون رو می‌خوندم متوجه چندتا باور مخرب شدم که به نظرم همونا ترمزاتون هستند و اجازه نمیدن ورودی مالی داشته باشید با اینکه اکثر دوره ها رو دارید اما چون این ترمز‌ها رو درست شناسایی نکردین ماشینتون حرکت نمی‌کنه.

      1. اولین باور مخرب اینه که شما دیگری مسول خوشبختی یا بدختی خودتون می‌دونید. یعنی قدرت رو از خدا و خودتون گرفتید و دادید به اون بنده خدا که احساس می‎‌کنید باعث بدختی شما شده. برای همینم هست که مدام دارید نفرینش می‌کنید یا از خدا می‌خواید که به اصطلاح به زمین گرم بزنتش. در صورتیکه چون شما تو مدار اشتباه بودید تو مدار از دست دادن بودید اگر اون آدم هم نبود هزاران آدم دیگه از راهای دیگه پیدا می‌شدند تا این اتفاق رو برای شما رقم بزنند. و خب مسلما وقتیکه احساس کنید قدرت دست یکی دیگس خودتون رو از تغییر دادن عاجز می‌بینید.

      2. عدم باور به تواناییهای خودتون. وقتیکه باور کنید شما توانمند هستید و می‌تونید خیلی بیشتر از اون مبلغ رو در زمان کوتاهتر بسازید. چون الان دیگه با این مسیر توحیدی آشنا هستید مسیر خیلی هموارتره مسلما اگه درست پیش بریم همه چیز خیلی سریعتر اتفاق میوفته.

      3. باور کمبود. وقتی چسبیده باشیم به چیزایی که داریم و انقدر برای از دست دادنشون ناراحت بشیم یعنی باور نداریم که از هر چیزی که بی‎‌نهایت هست. یادمه تو یکی از فایلای توحیدی استاد راجع به میرداماد صحبت می‌کنند که میرداماد داشته صحبت میکرده از فضل و بخشندگی و محبت خدا یه آدم فقیر میاد بهش میگه خدا به تو اینهمه مال و ثروت داده معلومه باید از خوبی خدا بگی منکه یه خر بیشتر ندارم نمی‌تونم از فضل و بخشندگی خدا حرف بزنم. میرداماد جواب میده بله ولی افسار اسبای من به گل بنده ولی افسار خر تو به دل بنده. یعنی اگه اسبای من یه روزی افسارشون باز بشه و برن هیج اتفاقی برای دل من و ایمانی که به خدا دارم نمیوفته. اما اگر اون یه دونه خر تو بره دلت و ایمانت هم باهاش میره. این نشون از چیه غیر از اینکه میرداماد به فراوانی و بی‌نهایت بودن خداوند ایمان داشته تسلیم خداوند بوده و می‌دونسته اگر اون اسبا برن به هر دلیلی خیری برای من درش نهفته هست و خداوند انقدر وسیع و بی‌نهایت هست که خیلی زود به من بهتر و بیشترشو میده پس نگران بودن یا نبودن اسبام نیستن دلم به خدا قرصه و این باور به فراوانی و این ایمان و این آرامش باعث شده بود میرداماد تو زندگیش فراوانی رو تجربه کنه و اون آدم فقیر چون باورش این بود که ثروت کمه من باید بچسبم به همین خرم اون داشت فقر رو تو زندگیش تجربه می‌کرد. می‌دونی هر دوی این آدم‌ها با باورهای خودشون خداهای متفاوتی برای خودشون ساخته بودن. یا اصلا خود استاد بارها کل زندگیشون رو از دست دادن چون باور داشتن که می‌تونن و جهان پر از فراوانیه دوباره ساختن زندگیشون رو خیلی خیلی زیباتر از قبل. مثل همون دفعه‌ای که تاکسی دنده آرژانتینی که تمام داراییشون بود رو بردند یا تو تهران که سال 82/3 اونهمه بدهکاری رو تجربه کردند.

      4. سرزنش خودتون برای اشتباهات گذشته که احساس گناه بهتون میده و شما رو در

      پایینترین سطح فرکانسی قرار میده و خیلی طبیعیه که نعمت ها وارد زندگی شما نشن. خیلی جالبه اتفاقا دیشب داشتم سوره‌ی یوسف رو می‌خوندم اون قسمتی که دیگه یوسف خودشو معرفی می‌کنه و میگه من همون یوسفم که انداختینش توی چاه. برادرانش می‎‌خوان شروع کنند خودشون رو سرزنش کنند که ما آدمای گمراهی بودیم اما حضرت یوسف سریع میاد جلوی این احساس رو برای اونا می‌گیره و میگه هیچ سرزنشی بر شما نیست.

      قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ﴿92﴾[یوسف] گفت امروز بر شما سرزنشى نیست‏ خدا شما را مى ‏آمرزد و او مهربانترین مهربانان است (92)

      خودتون رو ببخشید و رها کنید. همه‌ی انسانها اشتباهات زیادی تو زندگیشون داشتن و خیلی از این اشتباهات باعث رشد و پیشرفت شده و اینکه اگر تمرکزتون رو اشتباهاتتون باشه بعدا بیشتر و بیشتر اون اشتباهات رو تکرار می‌کنید. شما با تمام اشتباهات گذشته و حال و آیندتون ارزشمندین. خدا با تمام اشتباهاتمون عاشق همه‌ی ماست و مشتاقه که به ما نعمت بده اگر ما بتونیم خودمون رو ببخشیم و با خودمون آشتی کنیم. به قول استاد مثل یه دوست مهربان با خودمون رفتار کنیم.

      5. مورد بعدی که دوباره برمی‌گرده به احساس لیاقت وقتی ما از خودمون می‌زنیم و به بقیه کمک می‌کنیم جهان احساس بی‌لیاقتی ما رو دریافت میکنه و اتفاقات نامناسبی برامون رقم میزنه. چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.

      دوست عزیزم اگر دوره‌ی احساس لیاقت رو تهیه نکردید بهتون پیشنهاد میکنم حتما تهیه کنید. قطعا بزرگترین سرمایه گزاری زندگیتون هست.

      ازتون بینهایت سپاسگزارم که این کامنتو رو نوشتید و باعث شدید با پاسخ به شما کلی از قوانین رو برای خودم مرور کنم.

      در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        نگین گفته:
        مدت عضویت: 1244 روز

        1- شرک

        2- ناامیدی

        3- کمبود

        4- خودسرزنشی

        5- احساس عدم لیاقت

        سلام مریم عزیز

        فوق العاده ممنون و سپاسگزارم بابت ترمزها و باورهای مخربی که در من کشف کردی و باعشق نوشتی برام

        باورهایی که هنوز هم ریشه دارن تو وجودم

        1- اینکه خودم رو ناجی بقیه میدونم

        و فکر میکنم میتونم بهتر از خدا کمکشون کنم

        2- امید به بهبود اوضاع ندارم و میگم اون زمان یه نعمتی اومد و رفت و دیگه نیست ، اگرم باشه من چون یه بار از دست دادم دیگه به من نمیدن

        ( باید از مدار از دست دادن بیام بیرون ، سوراخ اصلی ظرف من ،از دست دادنه ، یعنی هر پولی که دستم میاد بسرعت هزار جا میره

        اگر هم میره باید با حس خوب و شکرگزاری بره ، نه با باور از دست دادن )

        3- کمبود همه چیز (موفقیت شغلی ، ثروت، روابط عالی، آدم های متعهد و خوب )

        4- بجای خودسرزنشی باید درس بگیرم

        نه اینکه الان باز بدنبال تاییدطلبی باشم و شهامت نه گفتن نداشته باشم ، یکی پول قرض میخواد نه بگم ، یکی ضامن میخواد نه بگم ، یکی دلسوزی و مدارا میخواد نه بگم

        خدایا کمکم کن تو این پاشنه های آشیل

        5- من لایق ارتباط با انسانهای مثبت اندیش ، پولساز ، بدون مشکل ، متعهد، باشخصیت و امن هستم

        چون خداوند بزرگترین برچسب لیاقت و تاج پادشاهی مخلوقاتش رو با دستان خودش بر سر من گذاشته

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          مریم محمدی گفته:
          مدت عضویت: 1256 روز

          به نام خدای مهربون، رزاق، وهاب.

          سلام دوست عزیزم. دیشب پدرم داشتن روی تلویزیون فایلای آقای عطاروشن رو دوباره نگاه می‌کردند که من ناخودآگاه یاد اولین باری افتادم که این فایلها روی سایت آپلود شده بود. یادمه اون موقع تو شرایط سختی بودم الان خب زمین تا آسمون شرایط عوض شده. اما یادم اومد اون موقع وقتی این جمله رو از ایشون شنیدم یه چیزی تو گوشم زنگ زد: « من به قدری باور کرده بودم زندگی من تغییر می‌کنه که هر کاری شما می‌گفتی انجام می‌دادم.» این کلمات دقیق نیستند ولی یه چیزی با همین مضمون بود که برمی‌گشت به بحث ایمان. وقتی این جمله رو شنیدم تو خودم ضعف عمیقی رو حس کردم با خودم گفتم من هیچوقت تو زندگیم به هیچی اینقدر ایمان نداشتم که بگم این هست و جز این نیست همیشه پر از شک و تردید و دودلی بودم برای همینم تعهد کافی برای انجام آموزه‌های استاد نداشتم اون اوایل.

          اما الان که به خودم نگاه می‌کنم واقعا تکاملی خیلی خیلی بهتر شدم. شخصیتم خیلی بهتر شده، ایمانم خیلی بیشتر شده، تعهدم خیلی بیشتر شده. اوایل خیلی کامنت خوندن برام سخت بود اما الان تقریبا روزی نیست که کامنت نخونم. کامنت نوشتن که بی‌نهایت برام سختتر بود اما الان خیلی بیشتر دارم می‌نویسم و خیلی بهتر دارم درک می‌کنم.

          اگه اون من ضعیف خودشو با آقای عطاروشن مقایسه کرده بود شاید هیچوقت ادامه نمی‌داد و انقدر زیبا تکاملشو طی نمی‌کرد و این من قدرتمند رو نمی‌ساخت. اما اون مریمی که اون زمان شاید از قانون فقط تحسین کردن و توجه به نکات مثبت رو یاد گرفته بود تصمیم گرفت به جای مقایسه تا حدی که ذهنش تحسین رو می‌فهمه انجامش بده و حالا برسه به این مرحله که تازه هنوز کلی فاصله داره با نقطه‌ی شروع ولی فاصلش تا قبل خیلی کمتره.

          خلاصه اینا رو گفتم که بگم ما با تحسین کردن کوچکترین تغییراتمون رفته رفته انقدر بزرگ و قدرتمند میشیم که اصلا یادمون نمیاد قبلا کی بود فقط باید تغییرات خیلی ریز و کوچولو رو ببینیم و بابتشون سپاسگزار باشیم.

          چقدر دوست دارم کامنت نوشتنو.

          نگین این دنیای زیبا ازتون سپاسگزارم که باعث شدید دوباره بنویسم.

          هر کجا هستین در پناه رب، شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2160 روز

    به نام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیز و گرانقدر و سلام به خانم شایسته یار استادم و استاد عزیزم و همچنین یک سلام پر از عشق به هر کسی که داره میخونه…

    ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی

    من سپاسگزار خداوندم برای این قوانین ثابت و بدین تعبیرش، که تازه دارم یکم درک میکنم که چرا استاد عزیزم میگن بزرگترین شکرگزاری من من اینه که خداوند جهانش رو با این قوانین ساده، ثابت و قدرتمند خلق کرده و منو هم خالق زندگی خودم قرار داد… آره تازه بعد این سال ها دارم یکم این چبزا رو میفهمم. تازه دارم درک میکنم که چقدر مهمه یاد گرفتن اصل ها که اصل هماهنگی با قوانین خلاصه، درک عمیق و درست تر وجود خدا و قوانین اش هست.

    من به شخصه میتونم بگم بیشترین درخواستم از خدا و تمرین هام اینه که میگم: خدایا منو آسان کن برای آسانی ها

    تازه دارم میفهمم و میبینم کجاها من خودم رو آسان کرده بودم برای سختی کشیدن و سحت پیش رفتن.

    وقتی دست از کمال گرایی هام برداشتم و درک کردم که کمال مختص خداست و من فقط باید هربار بهتر بندگی کنم و هربار یک ذره بهتر باشم و به سمت خدا حرکت کنم و هربار که یکم به سمت خدا حرکت میکنم یعنی به سمت کمال حرکت میکنم. یعنی بهبود گرایی نه کمال گرایی، یعنی پذیرفتن ابنکه من عاجزم برای کامل و بی نقص انجام دادن کارها، یعنی درک کنم که هر جا کار خوب و بی نقص و راحت و ساده انجام میشه یعنی اونجا با خدا هماهنگ تر بوده یعنی روان شدن، یعنی اجازه دادن به خدا که هدایت کنه به مسیر درست مسیر کسانی که به آنها نعمت داده. یعنی خداست هر لحظه و همه جا حضور داره.

    چقدر مثال تو ذهنم اومد که جاهایی بوده که کارم سخت پیش رفته و بعد متوجه شدم تقلا میکنم. متوجه شدم دارم روی خودم، روی عقل خودم، روی توانایی خودم حساب کردم و اصلا هی کارا سخت پیش رفت و بعد شده جاهایی دیر متوجه شدم و بعضی جاها زود متوجه شدم و دست هامو بردم بالا و به خدا گفتم مـــن تســلیم، مـــن هیچی حالیم نیست، تو میدونی تو هدایتم کن، تــو بگو چیکار کنم.

    و وقتی احساسم خوب بوده و توجه و تمرکزم روی بندگی کردن بوده، و نیومدم شک کنم نیومدم تقلا کنم و خودم روی خودم یا حتی عوامل بیرونی حساب کنم، به طرز شگفت انگیزی کارا روان و راحت و بی نفص انجام شده، کارها جوری انجام شده که انگار همه جهان دست به دست هم دادن تا من به خواسته هام برسم و اون موقع است که میگم این درسته، این یعنی اجازه دادم خدا هدایت کنه، این یعنی با هدایت ها پیش رفتم این یعنی کور و کر نبودم و دیدم و شنیدم نشانه های خدا رو، این یعنی فرمان الان دست خداست و من نشستم روی شانه های خدا، این یعنی یکی شدن با خدا یعنی توحیدی عمل کردن.

    چقدر استاد جان تازه داره میفهمم روی شانه های خدا نشستن یعنی چی توحیدی عمل کردن یعنی چی، چقدر متوجه دارم میشم که هر جا ذهنم رو کنترل کردم احساسم رو خوب نگه داشتم و با آرامش و اطمینان بیشترین پیش رفتم یعنی کمی هماهنگ شدم با اصل، با قوانین، یعنی جهتم به سمت نعمت ها و خدا بوده…

    الان نشستم دارم با گوشی که پارسال این موقع نداشتم کامنت مینوشتم من این گوشی رو بدون تقلا دارمش و خداوند بهم داده(یعنی من زمان های زیادی بوده که احساسم رو خوب نه داشتم شکرگزار همون نعمت هام بوده و ذهنم رو کنترل کردم و خدا منو آسان کرده برای اسانی ها…)

    وای چقدر دارم بنویسم اما الان به سمت رسیدنم به خواسته هام که اونم هدایت خدا بود (دانشگاه و کلاس درس به سمت بهشتی)…

    خدایا شکرت برای بودن در اینجا برای نوشتن، برای احساس پر از شگفتی و شوقم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    حسین رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 2789 روز

    سلام درود استاد عزیز

    گفته های بینظیر برای هدایت شدن به مسیر درست ، مسیری که طبیعی هست خوشبختی بشیم، طبیعی هست سلامت باشیم ، طبیعی هست همیشه خوشحال باشیم، طبیعی هست هدایت بشیم به ثروت

    اعتماد به کارهایی که با حس خوب انجام میشه و هدایت همان قرارگرفتن ما در مسیر هست

    مسیر خوب درست همیشه هست ، ما هستیم که در آن مسیر قرار بگیریم

    همین جا قلبا از رب می‌خواهیم به سلامتی حال خوب

    به ثروت و دانایی و به روابط عالی برسم

    هر روز قدم به قدم در مسیر رشد اهداف باشم

    هر روز آگاهی هام به شناختم به قوانین بیشتر باشه

    هر روز آسان باشیم برای آسانی ها

    الهی شکرت ک این فایل اول صبح شنبه گوش میدم

    تا با حس خوب بیشتری کارها پیش ببریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    لایق بهترین ها گفته:
    مدت عضویت: 2115 روز

    تو با قلب ویرانه ی من چه کردی چه کردی….

    استاد عزیزم سلام…

    از کجا بنویسم از چی بنویسم من تشنه ی شنیدن در مورد خداوند از زبان شما هستم. قبلا نمیدونستم دلیلش چیه که اینقدر من موقع صحبت های شما در مورد خداوند و یکتاپرستی احساساتی میشم و اشک میریزم. اشکی نه از شوقه نه از غصه، یه اشکیه که انگار بوی اتصال داره بوی رهایی از مقاومت ها رو داره. اشک سبک شدن هست از بار کمرشکن باورهای محدودکننده هست. اما حالا دلیلشو خوب متوجه میشم.

    استاد؛ اینقدر تمام عمرم تصور کردم خداوند از من دوره و من برای راضی نگه داشتنش باید کاری کنم و التماس کنم و کج نرم و هر لحظه باید در حال مراقبه و عبادت باشم و… که حالا که حقایق رو در مورد شما از خداوند میشنوم ناخوداگاه اشکم سرازیر میشه چون روح من میدونه که اینها حقیقت هستند که خدا دور از من نیست، جدا از من نیست. روح من این حرفهای شما رو تایید میکنه با اون احساس رهایی و اشک شوقی که میریزم. ذهنم ارام میشه و صدایی نمیشنوم جز صدای تایید روحم رو.

    استاد اولین باری که خیللللی از نظر تکاملی آماده بودم و با گوشهام از شما شنیدم که خداوند یه انرژیه که هرچی هست و هرچیزی که نیست از اونه و من هم بخشی از اون انرژی ام؛ تا الان یازده ماه گذشته و من اون شب تا صبح اشک میریختم. به خدا میگفتم من تمام باورهامو ریختم پایین که از نو بسازمشون هیچکدوم رو روش تعصب نداشتم چون ستون نبودند، میگفتم تو برای من ستون بودی و حالا من باید تو رو تو ذهنم خراب کنم و از نو بسازمت، و اشک میریختم و باورم نمیشد حتی تعریف خدارو دارم تو ذهنم عوض میکنم ولی کاش همه خراب کردنها اینقدر آبادی بیاره با خودش. استاد، اون شب تا حالا خیلی همه چیز تغییر کرده؛ من اون مجسمه انسان بزرگ رو تو ذهنم خراب کردم و خدایی رو باور کردم که همه چیز رو دربرگرفته و اون خدای حقیقی نامحدود؛ بارها در این مدت منو شگفت زده کرد و مستم کرد. من مست خدای جدید شدم. این احساس نزدیکی با خداست که موقع گوش کردن به فایلهای شما اشک منو درمیاره. من موقع گوش دادن به صحبت های شما در مورد خداوند برای لحظاتی احساس تهجرم رو از دست میدم و احساس اتصال میکنم. و از این همه نزدیکی اشک میریزم. چطور میشه یکی درونت باشه و تو سی سال در بیرون از خودت مجسمه ای بسازی و بپرستیش و در جست و جوش باشی و گاهی دلتنگش باشی؟ خدایا پناه میبرم به خودت از این باورهای محدود کننده م. که تو لحظه ای منو رها نکردی و همیشه درون من و همراه من بودی و من تمام عمرم جز لحظاتی کوتاه احساس هجر داشتم؛ و غم داشتم. انگار که رها شده باشم انگار که غریب باشم ولی تو همراه من بودی. من چه سهم کمی برداشتم از همراهی تو؛ چه ظرفم کوچک بود. استاد من برای هدیه سی سالگیم به خدا گفتم سوپرایزم کن, هر سال یه خواسته ای انتخاب میکردم از چند ماه قبل و راحت بهش میگفتم برای تولدم اینو میخوام. پارسال که گفتم سوپرایزم کن به بهترین شکل سوپرایزم کرد و من برای اولین بار با گوشام حقایق رو در مورد خداوند شنیدم در حالی که آماده شنیدنش بود و خداوند به عنوان هدیه شناخت واقعی از خودش رو بمن هدیه داد و چقدر امسال با این خدای جدید بهم خوش گذشت و چقدر کمتر ترسیدم نسبت به سالهای قبل، کمتر التماس کردم به خدای دروغین، چقدر کمتر خواسته هامو تکرار کردم، چقدر به خودش خواسته هامو گفتم و خودش به قلب دیگران مینداخت برام انجام بدن و چقدر باید همین مسیرو ادامه بدم.

    استاد، یه پروژه ای رو داشتم انجام می دادم بعد وسطش به این نتیجه رسیدم که جواب نمیده و رفتم یه پروژه دیگه رو شروع کردم بعد اون پروژه رو کلی جلو بردم با علم الانم که بیشتره برگشتم سراغ پروژه قبلی که پروندش رو ببندم؛ امروز داشتم به خودم میگفتم خداوند تو رو برده سراغ اون پروژه دوم تا این چیزایی که الان راحت داری استفادشون میکنی رو یادت بده. و چقدر اعتمادم به خدا بیشتر شده. استاد؛ قبلا خیلی کمال طلب و سخت گیر بودم نسبت به خودم و همین باور باعث میشد همیشه اشتباه کنم ولی وقتی از شما شنیدم که “خداوند منو درک میکنه؛ احساسات منو درک میکنه؛ خداوند منو قضاوت نمیکنه، خداوند عاشق منه” و تکرارشون کردم خداراشکر چقدر اشتباهاتم کمتر شده و زندگیم روانتر.

    استاد همیشه فکر میکردم بنده خوب خدا بودن، یعنی شبانه روز به یاد خداباشی و التماس کنی برا خواسته هات و… چون خدا تو قران گفته به یاد من باشید تا به یاد شما باشم! تا اینکه تو یه فایلی شما گفتین وقتی خداوند از “ذکر” صحبت میکنه دو سه ایه قبل و بعدشو نگاه کنید به کلمه سپاسگزاری میرسید!!!! و من چقدر این حرف شما بار سنگینی رو از رو دوشم برداشت که من وقتی دارم سپاسگزاری میکنم و لذت میبرم از زندگیم در واقع این به یاد خداوند بودنه! در فرکانس خداوند بودنه.

    استاد من هرجا شرک داشتم زندگیم سخت تر شد هر وقت به خدا تکیه کردم زندگیم آسان و آسانتر شد و غافلگیر شدم.

    ممنون استاد عزیزم

    درپناه خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    ایمان گل محمد گفته:
    مدت عضویت: 740 روز

    خدایا شکرت از تمام وجودام شکر که مرا آسان می کنی به اسانیها ،

    خدا یا شکرت مرا همیشه به یاد م ی آوری که تو مرا هدایت می کنی هر چه دارم از توست و اینو باید درونی به یاد بیاورم از قلبم ،

    سلام بر تمام دوستان و استاد ،

    دقیقا این فایل دوباره سیم من و قویتر کرد من و دوباره به خدا نزدیکتر کرد که این نزدیکی تمامی نداره همش میشه درک بیشتری کرد ،

    همانطور که خدا برای مهاجرت مرا هدایت کرد یک صدای قلبی ندای قلبی رو شنیدم همه می گفتن نمیشه تو تا سر کوچهام نمی تونی بری ولی خدا در قلبم می گفت تو برو بقیش با من الان که دوباره یاد آوری شد هدایت خدا خدا آرامش اعتماد و جرات و خود به خود انجام میدی وای خدا چقدر من راحت گواهینامه تو المان گرفته‌ام بندری آسان خدا برام درستش کرد وای خدا هدایت کن که از قلبم تمام زندگیام را به تو بسپارم روی شونهات بشینم و تو من هدایت کنی همیشه دستمو میگیری و راه رو به من نشون میدی هر نفسی که می کشم همین که قلبم میزند و همش به یاد بیارم که من در مدارش قرار بگیرم و همش خودمو تنظیم کنم که توانایی‌های استاد و ایده‌ای که به صورت فایل به آسانی به راحتی می تونم خودمو تنظیم کنم روی مدار هدایت خدا

    خدایا شکرت که هدایت تو همجوره از همه طریق وارد رندگام می شود خدا یا آسانی ها رو آسان بساز و از تمام نعمتهای که به ما داده با عشق و ذوق شکر گذار با شم و اینو همش یاد آوری کنم که خدا داره تمام کیهانو به آسانی به راحتی هدایت می کند حتی زنبور عسل را خدا یا شکرت

    استاد عزیز مرسی از فایلهای عالی که دوباره بیاد بیاریم خداوند ارباب و قدرت متعلق است و بگذاوم‌ خداوند به راحتی و آسانی نعمتها را در زندگیام با عشق بیاورد و مرا در مسیر انهای قرار دهد که خداوند به آنها نعمت داده است

    و از خداوند می خواهم که مرا یاد آوری کند و وحی کند در قلبم .

    ثروت و راحتی و آسانی برای خودم و دوستان و استاد و خانم شایسته از خداوند خواستارم .

    خدا یا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    رویا محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1104 روز

    سلام استاد عزیزم

    این چنتا فایلی که این چند ماه اخیر گذاشتید یه طرف کل فایلهای سایت هم یه طرف

    روند تکاملتون خیلی مشهوده

    وقتی الان فایل میذارین این سیستم رو خیلی خیلی بهتر معرفی میکنید یه سیستم فارغ از احساسات فارغ از دلسوزی و هر چیزی که فکر میکنیم اصلا با درک این فایلهاست که میتونم فایلهای توحیدی قبلیتون رو هم درک کنم

    مخصوصا فایلی که درمورد کامنت لیلا جانم بود

    من اون رو روزی چندین بار گوش میدم چون پاشنه اشیل منه تایید طلبی و ناسپاسی

    از وقتی شروع کردم به سپاسگذاری برای داشته هام خواسته هایی که مدتها داشتم با اینکه کوچیک بودن تیک میخورن

    من یاد گرفتم و دارم یاد میگیرم ارزشمندیمو به چیزی وصل نکنم میبینم هر جا نجوا حمله میکنه چون ارزشمندیمو بهش وصل کردم اصلا دلیل ناسپاسی ام هم همینه چون ارزشمندیم وصله به همه چیز

    هر روز بارهااااا مینویسم که رویا ارزشمندیتو وصل به این چیزا نیست و با جزئیات مینویسم و خیلی اروم میشم خیلی سپاسگذارتر میشم و حتل نعمتهای کوچیکمم میبینم

    از وقتی شروع کردم به سپاسگذاری برای خونه ام خیلی حالم خوبه بابت اینکه یه اتاق خواب دارم اما بزرگ و دلبازه و نورگیر و زیباست و پذیرایی داباز و بزرگی داره هر روز سپاسگذارشم من دوسال پیش تختم رو جمع کرده بودم چون شکسته بود و همش غر میزدم و ناشکری میکردم چرا تخت نداریم اما وقتی شروع کردم به سپاسگذاری و دیدم من این برام مهمه چون ارزشمندیمو گره زدم بهش وقتی این گره رو باز کردم تونستم سپاسگذاری کنم از ته دلم و بعد چند روز که از سپاسگذاریم گذشت به درخواست خود همسرم رفتیم تخت خریدیم بهترینشو وقتی اومد هم سپاسگذارتر بودم گفتم یادت باشه نعمتهات برات عادی نشه

    من همیشه از کاشی های دسشویی حموممون بدم میومد و میگفتم چقد زشت و بدرنگن ولی سپاسگذاری نمیکردم که چقدر دسشویی حمومم بزرگه چقد خوبه که مال خونه خودمه و صاحبخانه ام و اینا از وقتی سپاسگذار شدم عاشقشون شدم هر روز صبح که میرم دسشویی ازشون تشکر میکنم حتی کاشی های حموم و دسشویی رو میبوسم از ذوق سپاسگذاری گاهی و شوهرم خودش گفت میخوام کاشی های حموم دسشویی رو عوض کنم با اینکه الان اصلا برام مهم نیست و ترجیحم اینه بنایی نکنیم

    یا من همش ایرپادهای فیک میخریدم و بعد یه مدت میسوخت ولی واسه همونا هیچ وقت سپاسگذار نبودم ولی از وقتی یاد گرفتم واسه همین ایرپادم که شارژشم زود خالی میکرد عمیقا سپاسگذار بودم وسط این احساسات خوب بچم ایرپادهارو کرد تو دهنش و سوختن و من بازم خداروشکر میکردم و میدونستم به نفع منه و اینطور شد شوهرم یدونه ایرپاد اصلی برام خرید

    واقعا سپاسگذاری تمام درهای بسته رو باز میکنه

    اگر با همین فرمون برم تمام خواسته هام حل میشه و بهشون میرسم

    در مسیر هم هدایت میشم

    استاد دوبار ایه تصادفی باز کردم هر دوبار یه چیز اومد

    وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَهً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا

    و آنان غیر از خدا، معبودانی را برای خود برگزیدند تا مایه عزّتشان باشد! (چه پندار خامی!)

    این ایه درمورد گره زدن ارزشمندی و عزت نفس به بچه هاشونه که بچها شونو مایه ی عزتشون میدونیتن

    دیدم خدا داره باور منو میگه

    من به عنوان یه انسان برای خودم ارزش قائل نیستم ارزشمندیمو وصل کردم به اینکه دارم به بچهام میرسم و زحمت میکشم یعنی اگر مادری نکنم و مادر نباشم هیچ ارزشی ندارم برای خودم و فکر میکنم هر چی بچهام بیشتر باشن و من بیشتر زحمت بکشم لایق ترم

    من الان لایق خواستهام نیستم مگه دوتا بچها بزرگ کردن کار شاقیه اخه

    همه بهم میگن تو داری جهاد میکنی که دوقلوهاتو از روز اول تنهایی خودت بزرگ کردی ولی من تو ذهنم میاد اون خانومه که تو بیمارستان دیدم سه قلو رو تک و تنها بزرگ میکرد رو ندیدن من که کاری نمیکنم کارم بی ارزشه

    اصلا زحمات خودمو نمیبینم اصلا خودمو لایق نمیدونم

    ولی امشب خیلی خوب بود باورهای خوبی برای خودم میخوام بسازم

    ارزشمندی من ربطی به زحمت کشیدن و خسته شدن نداره من اگر همیشه درحال استراحت باشم و اسایش داشته باشم و کلی پامو بندازم رو پام یعنی به خدا نزدیک ترم و خیلی احساس ارزشمندی میکنم و خودمو دوست دارم

    من بدون زحمت بدون بدبختی کشیدن و در حال ارامش و اسایش و فراغ بال لایق تمام نعمتها و خواسته هام هستم و لازم نیست سختی بکشم تا لایق بشم

    و یه باور دیگه ام اینه که کار مرد چون پول درمیاره باارزشه من که پول درنمیارم اینهمه هم کار میکنم و مرد اصلا چرا باید تو خونه کمک کنه چه تو بچه داری و تو کار خونه وقتی میره بیرون و پول درمیاره انگار زحمات خودمو نمیبینم فقط زحمات شوهرمو میبینم

    ولی برای خودم نوشتم امروز که:

    کار زن مثل کار مرد باارزشه خانه داری شامل اشپزی تمیزکردن خونه نظافت جارو زدن لباس و ظرف شستن و مهمونی دادن و … است که کار های زیاد و با ارزشیه و مهم ترین کار زن ایجاد ارامش و صمیمیته و اعضا خانوادرو بهم نزدیک میکنه بچهارو تربیت میکنه باهاشون بازی میکنه و فضای خونه رو گرم میکنه و اینا خیلی باارزش تر از پول دراوردنه و اگر فضای خونه مناسب نباشه مرد هم انگیزه برای کار کردن نداره

    همونطور که زن و مرد با هم بچه رو میسازن تو نگهداریشون هم با هم شریکن و هر دو مسولیت و وظیفه دارن و فقط وظیفه زن نیست که از بچه نگهداری کنه و به اندازه ی مرد زن هم احتیاج به استراحت داره و باید وقتی مرد میاد تو نگهداری بچها کمک کنه تا زن استراحت کنه

    و از دوستان میخوام اگر در این موارد که نوشتم نمونه دارن و مثال دارن بگن بهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 979 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    رفتارم

    من روی روتین وسعی میکنم متعهد به سایت ومهارت طراحیم باشه

    وتوی زندگیم اتفاق هایی میوفته وسوپرایزم میکنه وهمواره بزرگتر وجراتم بیشتر راحت تر واضحتر میشم

    باورهام

    میدونم قانون وخدا گفته تو کنترل زهن بکن من بقیه کارهاتو

    ادم مثبت وارومی هستم ولی قبلا یکم دل نازک بودم رو مسال که خدارو شکر با سپاسگزتریا وکنترل زهن روزهام جوری شدن کنترل سختی نمخاد

    قبلا کمبود باورم بود وبرا هرچی زور میزدم الان فراونیه تمرکزم رفته بیشتر روی خودم بهبودم

    روابطم

    یه لیاقت ارامش درونی ویه احترام ویژه ای همیشه دورم هست

    خواسته هام راحت اجابته

    یه خواسته وترمزی که میخام بهبود بدم اسونیه

    خدا منو اسون میکنه برای اسونیا

    عاشق اسونی شدم بهخودم بقیه خرید همه چی سعی میکنم اسون بگیرم

    24ابان 1403

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  9. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1031 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همگی عزیزانم

    سپاس گزار خداوندم بابت اینکه اینجام و جای دیگه ای نیستم

    اولش بگم که هنگم از این حجم از اگاهی خالص و هماهنگ با قلبم و حس رهایی و اعتماد و اطمینانی که این فایل انتقال داد

    استاد چقدر تُن صدای شمارو دوس دارم وقتی که الهامات داره بهتون گفته میشه توی فایل ها چه زمانی که با هیجان و احساسی سریع حرف میزنین مثل فایل های لایو مشترک چه زمانی که مثل این فایل و چندین فایل قبلی با یک ارامش خاص با یک حالت روحانی و اطمینان دارید سخن خداوند رو انتقال میدید

    توی فایل گفتین که چرا من کسی نباشم که افتخارم این باشه که بگم خدا کارهامو انجام داد ؟؟؟

    میخوام بگم به لطف شما ما هممون افتخارمون اینه که بگیم خدا داره کارهامونو انجام میده ،به اندازه ای که با این اگاهی های خالص روی عزت نفس خودمون کار میکنیم و کلا بقیه و نظر بقیه و حرف بقیه و قضاوت بقیه و ….. اینا کمرنگ تر میشه ،دیگه نه جایی برای مقایسه میمونه و نه جایی برای ثابت کردن خودمون به دیگران ، این از این و من این نگرش رو‌مدیون شما هستم

    استاد نازنینم اینم بگم که

    هرکسی در هر مداری هست به اون اندازه برداشت میکنه از اون اگاهی

    یعنی برای این اگاهی که خداوند رو هر طوری نگاه کنی همونطور متفاوت باهات رفتار میکنه اولا که میلیون ها بار در فایلا گفتید و شنیدیم اما انگار که باره اول بود که میشنیدم و این بار احساس کردم که توی وجودم از شطرنجی بودن این اگاهی ها کم شده ،انگار بهتر میتونم درک کنم و مطمئنم به قول شما اصن حدی نداره این بهتر درک کردن این اگاهی ها

    این از این

    توی یک کامنتی دیشب نوشتم که توی شرایطی بودم که نجوا داشت صداش بلندتر میشد و حتی از باشگاه رفتن میخواست منصرفم کنه و دلیل قانع کننده ای هم داشت و ذهنم میگف کل طول هفته رو رفتی حالا امروزم استراحت کن ، حرفش حرف درستی بود اما حسم گف این یه تلس که داره اینجوری شروع میشه و میخواد قدم اول رو برداری و از مدار خداوند دورتر بشی و بعدش نجواها شدت پیدا کنه ، سریع به خودم اومدم و بلندشدم با اینکه حسش نبود و نشانی از رخ دادن خواستم نبود ،بلند شدم و همین که قدم اول رو برداشتم و اگاهانه سعی کردم با تلاش ذهنی به احساس بهتری برسم ، خداوند هزار قدم برام برداشت

    همون حرفی که استاد شما میزنید : خداوند وقتی تعهد شمارو میبینه هزار قدم براتون برمیداره و درا باز میشه ،

    حالا چه دری برام باز شد ؟؟؟ دره اگاهی های ناب دوره دوازده قدم ،قدم دوم

    استاد این اگاهی اومد اولش : این وظیفه ی شماست که زمانی که اوضاع به ظاهر خوب نیست و خبری از بهبود نیست بتونید به احساس بهتری برسید ،و اگر شما سمت خودتون رو درست انجام بدید ،خداوند سمت خودش رو بی نقص انجام میده ، به خودم خندیدم ،گفتم مرد حسابی راس میگه دیگه ،خب زمانی که همه چی گل و بلبله که کنترل ذهن معنایی نداره همه میتونن و استاد این اگاهی که خداوند بهم الهام کرد چنان وجودم رو دگرگون کرد و منو چندین مرتبه پرتم کرد به مدار احساسی بهتر که نگو و مطمئنم تجربشو داشتین هم شما هم دوستای نازنینم که وقتی یه اگاهی میاد و تایید میکنی و اگاهی بعدی بهتر از اون و هماهنگ تر و حتی شده بارها که در عرض یک ساعت از اون شرایط احساسی بد به شرایط احساسی عالی برسیم

    بعدش الهامات اومد و تو‌مسیر باشکاه هی تکرار میکردم و میگفتم تو فقط سمت خودت رو باید درست انجام بدی و در طول این چند روز تو فرکانس هات درست بوده ،پس نگران چیی؟؟؟ و بعد الله اکبر نشونه پشت نشونه بهم چشمک زد و فرداش بوم بوم بوم وارد زندگیم شد خواسته هایی که داشتم

    و این باور رو تکرار میکردم که خداوند به احوالات هر لحظه ی من اگاهه و نزدیک منه

    و فقط همین باورها باعث شد که ارام بگیرم و اجازه بدم خداوند کارهارو انجام بده

    اینکه شما میگید که به شکل حیرت انگیز ساده پیش میره کارها وقتی که خدا داره کارهارو انجام میده دقیقا دقیقا دقیقا درسته

    اما برای کسی انجام میده که مقاومت های ذهنی خودش رو برداره و خودشو به احساس ارامش برسونه و در این احساس بیشتر باقی بمونه

    خیلی این مدت این باور، سمت من و سمت خدا بهم کمک کرده و استاد دعای این روزهام مدام از خداوند این بود که اسان بشم برای اسانی ها ،

    حالا ذهن چجوری نجوا میکرد ؟؟؟

    توی طول هفته من سعی میکردم روی خودم کارکنم و ورودی مناسب بدم و اخرا یعنی اخرین روز که دقیقا هیچ خبری از هیچی نبود ذهن اومد و گف که خب کار کردن روی خود کافی نیست که تو عمل نکردی که ، بهش گفتم زر نزن اولا که من احساسم خوبه این نشون میده که من مسیرم درسته دوما این حرفی که گفتی حس بدی بهم میده پس یعنی حرف چرته سوما من که امادم خدا هر چی بگه و هر الهامی کنه با کله برم تو‌دلش پس دیگه حرفی نمیمونه ، و استاد دقیقا وقتی روی خودمون کار میکنیم و خدا داره پشت صحنه کارهارو به خاطر فرکانس های ارسالی ما انجام میده ،ما چیزی نمیبینیم و به همین دلیل ذهن نجوا میکنه به شکل های مختلف اما خب اگر احساس خوب معیار باشه هیچ وقت مسیر رو گم نمیکنیم و از مسیر خارج نمیشیم ، یعنی من این مدت داشتم روی اینکه خدا کارهارو انجام بده واسون بشم برای اسونی ها کار میکردم و خدا داشت کارهارو انجام میداد،اما ذهن میومد میگف بابا مگه میشه دیگه انقد راحت ؟؟؟انقد ساده ؟؟؟ فقط روی خودت کارکنی و هیچ کاری نکنی و هدایت بشی و خواسته ها وارد زندگییت بشه ؟؟؟

    و من میگفتم بله هر جوری به خداوند نگاه کنی همونجوری باهات رفتار میکنه

    مامانم به من میگه تنبل بس که میگم کارا باید راحت انجام بشه ،دیشبم بهش گفتم مامان خدا ادمای تنبل و هدایت میکنه به کارای راحت تر و پول دراوردن راحت و خندیدم و خوشحال بودم

    برای یه عده ای این فایل چیزی بود که باید میشنیدن و بهش نیاز داشتن

    اما برای من استاد اگاهی های این فایل تمام اون اگاهی هایی بود که چند روزه داشتم هدایتی روشون کار میکردم و با جمله به جمله این فایل با تمام قلبم داشتم تاییدشون میکردم

    و خب بعده اینکه خواسته ها به بهترین شکل وارد زندگیم شد ،به ذهنم گفتم ببین پس میشه انقد راحت میشه انقد لذت بخش

    استاد تا صب بنویسم میتونم راجب اگاهی های این فایل بنویسم که هیج جا این اگاهی ها نیست و گفته نشده

    اما میخوام تجربه ای هم بگم که در تایید این اگاهی ها

    راستی یه سوال تا حالا شده راجب اگاهی های این سایت با کسی حرف بزنید و بتونه هضمش کنه ؟؟؟به غیر از اشخاصی که توی این فضا هستن ؟؟؟ یعنی فقط فضای این سایت و به نظرم این اگاهی ها به قدری خالصه که حتی افرادی که در مدار موفقیت و خوندن کتابای موفقیت هستن باز هم سخته براشون هضم این اگاهی ها و درک اصل

    چون تمام این اگاهی ها داره مارو سوق میده به سمت اسان شدن برای اسانی ها داره سوق میده به این سمت که میشه لذت برد و به خواسته ها رسید ، چیزهایی که بر خلاف تمام رسانه ها و سوشال مدیاس

    الهی شکر که خوشبخت ترینیم که اینجاییم و جای دیگه ای نیستیم

    همه ی ما که این فایل رو گوش دادیم نت برداری کردیم و نوشتیم یعنی در مدار خداوند هستیم و الهی صدهزار مرتبه شکر .

    تجربه من برمیگرده به دوران خدمت جایی که ناآگاهانه سوار دوش خداوند شدم

    هیچ پیش زمینه ای راجب خدمت رفتن نداشتم و توی یک شب تصمیم گرفتم برم خدمت و صب رفتم و تا 2ظهر تمام مدارک مورد نیاز به غیر از معاینه دکتر روی میز پلیس +10بود و الان که فک میکنم این با اختلاف سریع ترین تصمیم زندگیم بوده و با اختلاف شاید موضوعی بوده که انقد زود اقدام کردم راجبش

    خلاصه خیلی ها سرزنش کردن که باید پذیرش میکردی سپاه و نیمدونم میری میفتی فلان جا و پدرت در میاد و بلکه از غرورت اونموقع کم بشه و اینا ، اما نمیدونم اون زمان این چه جرات و جسارتی بود که در من بیدار شده بود یه پسر 18ساله که اصن انگار نه انگار

    خلاصه میگفتم هر جا بیفتم میرم که تمومش کنم ولی من متوسل به این و اون نمیشم برای پارتی بازی و حتی یادمه اون زمان که نااگاهانه مسیر توحید رو انتخاب کرده بودم اما هر بار که پیش میومد و این جملات رو عدا میکردم با تمام وجودم احساس میکردم که نیرویی محکم منو داره در اغوش میکشه و الانم دارم احساساتی میشم و همیشه موضوع خدمتم منو احساساتی میکنه ، چنان حس قدرتی وجودم رو فرا گرفته بود که اصن نمیتونم بیانش کنم ، از صمیم قلبم خوشحال بودم و حتی یه هفته قبلم رفتم با خوشحالی موهامو با صفر زدم و اهنگ موهامو زدم بهم میادم در کار نبود هههه و اصن سراسر شور و شوق بودم و شب اعزام انقد خندیدم و شاد بودم که پدربزرگم خدا بیامرز گف داری میری خدمت ها نه عروسی ، خیلیم جدی گف ،یعنی یه جورایی فک میکردن که من خل شدم

    خلاصه همین احساس رضایت و احساس خوب همین احساس ارامش و اطمینان و همین نترررررس نبودن و نگران نبودن باعث شد که خداوند کارهارو انجام بده

    افتادم پادگان ارتش عجب شیر که داستانیه برا خودش

    اما خدا چطور کارهارو انجام داد ؟؟؟

    همینکه رسیدیم به پادگان فقط بگو بخند بود با بچه ها بعد یه روز من شدم مسئول غذا با دوتا از بچه های دیگه جاتون خالی دل سیر میخوردیم و از بچه هام باج میگرفتم سره اینکه یه کم بیشتر غذا بدم هههه بنده خداها

    خلاصه یه کم که هوا سرد شد چون اعزامی برج8 بودیم رفتم گفتم من نمیخوام مسئول غذا باشم ،چون دیگ شستن با اب یخ خیلی برام سخت بود و به راحتی قبول کردن و بگم اینم که چقدر با سرگروهبانا میونم خوب بود و یکیشون که به حدی جدی بود که به غیر من فک نکنم کسی توی گُردان خندشو دید در این حد ،حالا چرا ؟؟؟ چون من سوار دوش خداوند بودم بر خلاف همه که نگران این بودن که قراره یگانشون کجا بیفته خدا شاهده منو و دوتا از دوستام اصن فقط تو لحظه بودیم و بگو‌‌ و بخند و همین مثبت اندیشی و توجه به نکات مثبت اون دمای یخ بندون و محیط خشک رو‌تبدل به بهشت کرده بود و هر روز اوضاع بهتر میشد ،

    چند روز گذشت و هوا دیگه خیلی سرد بود اونم سرده خشک اوه اوه اوه

    من از اونجایی که علاقه داشتم به ارتش و میگفتم تو ارتش خدمت میکنم اگه بخوام برم خدمت به اسلحه و نمیدونم اموزش ها و اینا گوش‌میدادم توی کلاس ها و یه امتحان برگزار شد توی گُردان امتحان علمی که من بالاتر از همه نمره ی 90گرفتم و‌اول شدم توی گُردان بین پونصد و چن نفر و خلاصه سرگروهبان اومد وبه منشی گف تا یک هفته زارعی رو‌پست نمینویسی و اگرم مجبور شدی فقط و فقط اسایشگاه و من چند روزم اونجوری شبا با خیال تخت میخوابیدم و بعدش که میکم اوضاع داشتم بهتر و بهتر میشد و من نگران نبودم ، داشتم اسان میشدم برای اسانی ها

    توی کلاس بودیم و یه جوون خوش چهره یه افسر وظیفه اومد داخل و سلام علیک کرد و گف کی‌ میتونه پُشتک بزنه ؟؟؟منو دوتا دیگه دستمونو بردیم بالا و اسمامونو نوشت و رفت

    اقا چه خبره ؟؟؟؟

    نگو برای روز جشن ترخیصی اموزشی ما یه نفراتی میخواست که یه گروه رزمی تشکیل بده و جلوی امیر پادگان روز اخر نمایش بدن در کنار برنامه های دیگه و رژه

    اقا از فردا همه از صب سره کلاس و خسته و کلافه و ما اومدن دنبالمون و خلاصه از صب میرفتیم و‌اون پادگان یه باشکاه چند منظوره داشت ، رینگ بوکس رینگ کشتی دستگاهای بدنسازی ، پینگ پنگ و… صب میرفتیم تا بعد از ظهر تا پایان وقت اداری اونجا بودیم ، روزای اول که شوق داشتیم و تمرین کردیم و بعد دوسه روز دیگه کلا میرفتیم و توی گرمای دلچسب باشگاه میخوابیدیم ، و حال میکردیم برا خودمون و اون افسر وظیفه که مسئول اونجا بود اقا میلاد که انشالله هرجا هست سلامت باشه و لبش خندون ، خیلی پایه بود و میگف یه جا بخوابید که کادری هایی که میان تمرین شمارو نبینن لااقل هههه و من بیشتر اسون میشدم برای اسونی ها

    بعدش یه بار بعد از ظهر توی کلاس نشسته بودیم که یه نفر باز اومد داخل و گف که فک‌کنم کی میخواد تهران خدمت کنه ؟؟؟ دوباره من مثل همیشه دستمو بردم بالا هههه و با دوتا دوست دیگم که میگم فقط شوخی و خنده و بیخیال بودیم ، خلاصه اسم هامونو نوشت و رفت و فرداش مارو صدا زدن رفتیم تو یه اتاقی و گفتن که ببینید اگر سوالایی که میپرسیم رو‌درست جواب بدید بهترین جا خدمت میکنید و مثل این همه سرباز نگران کجا افتادنتون نیستید ،مام که بیخیال تو‌سرو کله ی هم دیگه میزدیم اونجا ،خلاصه یه سری سوال کردن که تو چه خونواده ای بزرگ شدین؟؟؟ ماهواره دارین خونتون یا نه و چنتا سوال دیگه و خلاصه گفتن برید اما راجب جواب هاتون تحقیق میکنیم ، ما این تحقیق میکنیم و به شوخی گرفتیم اما بعدا که رفتم یگان و افتادم حفاظت اطلاعات لویزان که بهشت ارتشه برای خدمت ،معلوم‌شد یعنی همسایمون گف که اره اومده بودن دونفر ناشناس راجب شما از ما پرسیدن و گفتم دمشون گرم من که ادرس درست حسابیم ندادم ،چجوری پیدا کردن خونه مارو ، البته یادمه گفتن اگه ادرس دقیق یا پلاک نمیتونین بدین یه کروکی بکشین و من یه کروکی کشیدم اونجا

    خلاصه باز اسان شدن برای اسانی ها

    از بین اون همه هم دوره توی ُگردان ،اون‌دوره فقط سه نفر افتادن تهران که مابودیم و بقیه همه از دم مرز اکثرا و یادمه روز اخرم انقد سرد بود که جشنی برگزار نشد و سریع از میدون اومدیم اسایشگاه و امریه هارو دادن و یادمه که اون دوستانی که به من میگفتن که ما پارتیمون فلانیه و سرهنک و سرتیپ ناحیه و نمیدونم کی‌و‌کی همه ی اونا تو شُک بودن که چه بلایی سرشون اومده ؟؟؟چون حساب کرده بودن روی اون شخص و ما سه تا دیوونه روی خداوند و خداوند به شدت کافیه برای اینکه همه ی کارهارو انجام بده و‌همه ی نعمت هارو بده به شدددددددددت کافیه

    خلاصه من بعد سه روز استراحت رفتم تهران و از سید خندان منو جدا اسمم رو صدا زدن و فرستادنم لویزان و من فقط یه دو سه روز بود داشتم توی اونجا و مینی سیتی و معاونت نیروی انسانی و اینا کاغذ بازی میکردم و نمیدونستم چه خبره و بعد یه استواری اونجا بود که گفت این نامه بازیا برای انتقالیه !!!!

    انتقالی؟؟؟؟؟؟ من ؟؟؟؟ به کسی نگفتم ؟؟؟

    به پدرم زنگ زدم بابا به کسی سپُردی برای انتقالی ؟؟؟ گف نه تو‌گفتی جام راحته و به کسی نگو ، گفتم باشه بابا خدافظ ، بعد سه روز نامه ی انتقالی من دستم بود و اومدم نزدیکترین پادگان به شهر خودم که به غیر از من که حوصله رفت و امد نداشتم همه همشهریام روز برگ بودن ، توی پادگان هیچ کس باورش نمیشد که کسی بتونه توی سه روز انتقالی بگیره از کادر بکیر تا سربازش هههه

    اما من روی دوش خداوند بودم

    من اسان شده بودم برای اسانی ها

    و بعدا معلوم شد که یه عزیزی از دوستان پدرم با یک‌ شخصی که توی ارتش خیلی دوست و اشنا داره حرف میفته و میگه اره پسر فلانی سربازه وبعد دیگه اون پیگیر همه چی میشه

    حالا سوال ؟؟؟ چرا باید بین این دو تا حرف بیفته ؟؟؟ حرف من ؟؟؟ و بعد اون بنده خدا پیگیر کارای من بشه و من اون بنده خدارو تا بعده خدمتم که برای تشکر قربونی بردم براشون ندیده بودم و نمیشناختمش

    میبینید ؟؟؟ اون فرکانس ها و اون لذت بردن ها و اون نترسیدن ها و اون نگراااااااااااااان نبودن ها باعث شد که من پله پله اسان بشم برای اسانی ها و خداوند کارارو انجام بده

    از یگانم که نگم که اصن میونم با کادریا و فرمانده و همه اینا انقد خوب بودکه اصن انگار نه انگار که اینجا پادگانه و ارشد گروهان شدم چون توانایی خیلی خوبی داشتم در کنترل نیروی انسانی و خب طول خدمتم رو حساب کنی توی یگان من 6ماه تمام مرخصی رفته بودم که فرمانده یه بار صدام زد گف زارعی من یه پارتی درجه یک دارم توی گروهان خودمون و حساب کردم اگر از الان تا اخره خدمتش به این مرخصی بدم بازم اندازه تو نمیتونه بره مرخصی و کلی خندیدم و گفتم جناب سروان خودت امضا کردی دیگه

    خلاصه همش شوخی و خنده و صمیمیت

    و به بهترین شکل ممکن و با کلی اتفاقای خوب خدمتم تموم شد و این بود داستان اعتماد به خداوند و توکل

    الهی صدهزار مرتبه شکرت

    خدایا یادت رو همواره و در هر لحظه در دلم جاری کن و منو خودت به خودت نزدیک گردان

    تو به ما یاداوری کن خدایا این مثال هایی که اعتماد کردیم بهت و تو کارهارو انجام دادی به بهترین شکل ممکن .

    تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .

    درپناه الله یکتا .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      زینت چهارپاشلو گفته:
      مدت عضویت: 2718 روز

      سلام آقا رضای عزیز

      چقدر لذت بردم از کامنتت دوست عزیز خیلی خیلی بهم کمک کرد چند بار خوندمش و کلی آگاهی هام با مثال عینی شما تثبیت شد تو ذهنم و احساس خیلی خوبی بهم داد

      واقعا دمت گرم پهلوون

      چقدر باورهایی که در شرایط احساسی بد تکرار کردی که باعث آرامش و احساس خوبت شد، عالی بود

      خیلی قشنگ و عالی توضیح دادی

      خداوند از احوالات ما خبر داره و ما اگه بتونیم سمت خودمون رو درست انجام بدیم یعنی احساسمون رو خوب نگه داریم و باور داشته باشیم که خداوند پشت صحنه کارش رو داره انجام میده یعنی به غیب ایمان داشته باشیم و مطمئن باشیم که خداوند هم سمت خودش رو بی نقص انجام میده واقعا دیگه نگرانی استرس و ….. دیگه معنایی نداره دیگه شیطان خلع سلاح میشه و قدرت در دستان خودمون و خدای خودمون هست به قول خداوند که به شیطان میگه تو تلاشت رو بکن ولی تو بر بنده های باایمان من هیچ تسلطی نداری.

      خیلی کامنتت کمک کننده بود برام واقعا سپاسگزارم

      انشاءالله در تمام مراحل زندگیت با ایمانی که هر لحظه در وجودت بیشتر میشه، موفق و موید باشی

      با خدا باش و پادشاهی کن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    امیرحسین ترکمان گفته:
    مدت عضویت: 2066 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد عزیزم ، دست پر از عشق خدای من در این جهان زیبا

    یک درس حسابی و به موقع در این فایل بی نظیر برای من نهفته شده بود ، با تموم وجودم آرامش خدا رو از این فایل محشر گرفتم

    حتی بقول خودتون اینکه خدا از خواسته ما با خبره ، نمیخواد فریاد بزنید به موقع بهتون پاسخ میده فقط کافیه در مدار دریافت باشید ؛ این فایل هم دقیقا اینجوری برای من عمل کرد هم خوشحال و سپاسگزارم که جوابی بود برای کلی علامت سوال در ذهنم ، هم خوشحال و سپاسگزارم که به عنوان یک نشانه بهم پاسخ داد که پسر فرکانست درسته ، در فرکانس خدا قرار گرفتم که از طریق این فایل پاسخمو و هدایتم رو دریافت کردم

    خدای مهربانم بی نهایت بارشکرت

    استاد عزیزم ، سپاسگزارم که مثل یک تلنگر من رو آگاه کردی به گنج درونم ، آگاه کردی به گنج زندگیم خدای عالمم ، خدای قادرم ، خداوندم که به من قدرت خلق زندگیم رو داده

    من باید باور کنم که منبع آرامش ، منبع رزق ، منبع رشد ، منبع سلامتی ، منبع ثروت ، منبع شادی فقط و فقط یک قدرته که اونم خدای قادر و عالم متلعقه

    و اینجا زمانی که باور داریم تقوا داریم ، ذهنمون رو کنترل و آروم میکنیم و نتیجش میشه آرامش قلبمون ، میشه حال خوبمون ، میشه ایمان ، میشه شجاعت ، میشه آرامش ذهنمون

    و پاداش این تقوا همه چیزه ، تمام چیز های هستش که در قلبمون درخواست میشه فقط باید آروم باشیم

    منم مثل استاد میخوام که بشینیم رو دوش خدا و لذت ببرم و لذت ببرمو لذت ببرم

    آره منم میخوام تموم کارهارو بسپارم دست خدا تا همه چیز آسون پیش بره ، همه چیز درجه یک پیش بره

    میخوام زاویه دیدمو که منبع تمام قدرت های برتر دنیا خداست رو درست کنم ، ظرفم رو بزرگ کنم تا هدایت بشم به هدایت های خدا از بی نهایت طریق

    خدای من بابت این هدیه با ارزش استاد بی نهایت بار شکرت

    حسم میگه این فایل نقشه گنج من شده ، منو هوشیار و هوشیارتر کرده

    خدای مهربانم بی نهایت شکرت

    استاد عزیزم خیلی خوشحالم که بعد از تایمی روی ماهتو دیدم و صدای نازنینت امروز شد صدای خدا برای هزاران نفر

    سپاسگزار خدا هستم که به من قدرت خلق داده تا زندگیم رو خودم جهت بدم به مسیر دلخواهم و خلق کنم

    خدای مهربانم بی نهایت بار شکرت

    همگی در پناه الله مهربان شاد ، سلامت ، سعادتمند ، ثروتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: