تقریبا همه ما این تجربه را داریم که بر اساس احساسات لحظه ای تصمیمات نامناسبی گرفته ایم و به دردسر افتاده ایم. بعنوان مثال:
از روی عصبانیت یا خشم حرف هایی به فرد مقابل در رابطه مان زده ایم که عواقب سنگینی به همراه داشته و تأثیر نامناسبی بر روابط مان گذاشته است
به خاطر یک بحث در روابط، تصمیمات نامناسبی گرفته ایم که بعدا پشیمان شده ایم؛
با بالارفتن دلار یا تغییر اوضاع اقتصادی، ترس بر ما حاکم شده و در حالت ترس، تصمیمات اقتصادی ای گرفته ایم که نتیجه اش چیزی جز ضرر مالی شدید نبوده است.
یا در لحظاتی که دلسوزی و ترحم بر ما غلبه کرده، قول هایی داده ایم که بعدا متوجه شدیم اجرای آنها در حد توان ما نیست یا ما را بسیار به زحمت می اندازد. در نتیجه نه تنها به آن فرد کمک نکرده ایم بلکه رابطه مان را هم خراب کرده ایم
یا به خاطر یک اتفاق، آنقدر هیجان زده شده ایم که کل پس اندازمان را بیهوده خرج کرده ایم؛
خوب سوال اصلی این است که: برای پیشگیری از تکرار این الگوها، چه راهکاری پیدا کنیم؟
جواب این است که: پیام های این فایل را در عمل اجرا کنیم.
پیام اول: آگاهی و رسیدن به خودشناسی:
اول از همه ما باید خودمان را بشناسیم. یعنی ببینیم در لحظه غلیان احساسات، چقدر بر نفس خود مسلط هستیم؟
چقدر تحت تأثیر احساسات لحظه ای، تصمیم می گیریم؟
برای رسیدن به این هدف، در بخش نظرات جلسه به این 3 مورد جواب دهید:
مورد 1:
درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟
این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟
راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟
مورد 2:
درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.
بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟
پیام دوم: ” تصمیمات از پیش تعیین شده ” به منظور واکنش مناسب در لحظه غلیان احساسات:
الان که در شرایط آرامش ذهنی هستیم، باید لیستی از راهکارهای خوب را بدانیم تا در چنین شرایطی بتوانیم به آرامش ذهنی برسیم. لیست شما می تواند شامل چنین مواردی باشد:
- نفس عمیق کشیدن: قبل از اینکه حرفی بزنی یا تصمیمی بگیری، مکث کن و نفس عمیق بکش. سعی کن روی تنفس خود تمرکز کنی. این کار اکسیژن بیشتری را وارد ریه ها می کند و به شما فرصت آرام شدن می دهد.
- پیاده روی: به جای هر حرف یا واکنشی، از آن مکان بیرون بیا و کمی پیاده روی کن.
- دوش آب سرد: اگر امکان پیاده روی نداری، سعی کن بلافاصله دوش آب سرد بگیری و به این وسیله از آن فرکانس ناخوشایند بیرون بیایی.
- وقت گذراندن با حیوانات یا طبیعت
- بازی با بچه ها
- استفاده از محتوای سایت tasvirkhani.com
- یک روز بیشتر صبر کردن: قبل از هر تصمیم یا واکنش، یک روز به خودت فرصت بده. سپس دوباره به ماجرا نگاه کن و ببین آیا باز هم می خواهی آن حرف را بزنی یا تصمیم را بگیری؟
همه ی این راهکارها به ما فرصت می دهد تا به آرامش برسیم و بتوانیم اوضاع را از دید وسیع تر ببینیم. در نتیجه تصمیمات عاقلانه تری بگیریم و به قول خداوند، جاهل نباشیم.
مورد 3:
با توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟
قبلا در این وضعیت، چه ایده هایی را اجرای می کردی؟
نکته: ما با پاسخ به این سوال، خود را آماده می کنیم تا اگر در چنین شرایطی قرار گرفتیم، آگاهانه بدانیم چطور باید ذهن خود را آرام کنیم.
منتظر خواندن پاسخ های شما به این سوالات هستیم.
توجهاین فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
سلام به استاد عزیزم و مریم جان مهربان
با نام و یاد خداوند مهربان شروع به نوشتن میکنم و برایم مث این است که شروع به قدم زدن در دشت زیبایی میکنم که هر قسمتش با گلهای رنگی پر شده . استاد عزیزم قبلا گفتم الان هم میگم وقتی به قصد نوشتن کامنت و اشتراک گذاشتن تجربیاتم و خوندن تجربیات دوستای قشنگم میام تو سایت انگار بهترین روزها و لحظه های زندگیمه ، انگار که وارد این دشت زیبا شدم و هر لحظه برام زیبا تر میشه … صبح به عشق اینکه برم جاهای جدید برای بازاریابی محصولاتم از خواب بیدار شدم و دیدم که چند تا محصول جدید معرفی شده و دوباره به عشق بارگذاری این محصولات تو سایتم موندم خونه و داشتم لذت میبردم از این هدایت الهی که وسط کارهای سایتم دیدم شما فایل گذاشتین … استاد ناخودآگاه کاری که براش هیجان داشتم رو دوباره رها کردم و به دنبال زیبایی و لذت بیشتر فایلو نشستم نگاه کردم و الان کلا بیخیال محصولات شدم و دارم برات مینویسم . اینقدر اینجا قشنگه که هیچ کاری برام لذت بخش تر از این نیست در همین حین ذهن داره کار خودشو میکنه …میگه بلند شو برو پی کارت ، چیه اینجا نشستی اینا رو مینویسی ….حتی استاد جدیداً از سمت شما هم حرف میزنه میگه استاد گفته باید بری و تمرکزی کار کنی .. نباید انرژی ذهنت رو بذاری برای کار دیگه … منم بهش میگم بچه جون بشین سرجات من دیگه خوب تو رو میشناسم جنس حرفاتو میفهمم داری بهم حس بد میدی داری مضطربم میکنی … ولی اینجا این کار گشتن تو سایت خوندن کامنت ،نوشتن کامنت حالمو خوب میکنه … اگر میگی استاد باشه منم میگم استاد…. ولی استاد من برای تمام قانون هاش و حرفاش میگه احساس خوب =اتفاقات خوب . احساس بد =اتفاقات بد . الان احساس من خوبه با توی سایت بودن با نوشتن پس دیگه ساکت باش بذار بنویسم با عشق با لذت برای دوستان قشنگم برای استاد بزرگوارم ،برای مریم مهربانم بنویسم براشون از تجربیاتم .
اول از همه استاد تحسینتون کنم برای اندام زیباتون و لباس زیبایی که پوشیدین . تحسینتون کنم برای اینکه با بهبودگرایی های که توی سایت انجام دادید و این چندتا فایل آخر بسیار عالی تر شده از نظر محتوا و داره به من خیلی کمک میکنه که باگ هایی که دارم رو دربیارم ، شرایط زندگیم بهتر شده ، هدایت خداوند رو میفهمم و بهش عمل میکنم ، تجربیات دوستان عزیزم رو که میخونم بسیار لذت میبرم و میخونم و درس میگیرم و قانون برام اثبات میشه …. خیلی محتوا های سایت کاربردی شده خیلی عالی شده . برای همین یه انرژی منو هی میکشونه تو سایت که بفهمم و درکم رو بیشتر کنم .
توی فایل قبلی که عنوانش عادتی که برای همیشه زندگی شما را تغییر میدهد بود نوشتم از تجربه ام که دقیقاً برای این فایل شما بود ولی چون ممکنه دوستانم نخونده باشن براتون مینویسم دوباره از چندتا تجربه ام که سندی باشه هم برای خودم هم دوستانم بخونن و ازش درس و ایده بگیرن .
استاد اول تجربه هفته قبلمو میگم که بسیار بسیار تجربه عالی بود و منو بسیار درس داد که توی شرایط احساسی بد فرکانس چطوری داره کار میکنه .
من توی شرایطی بودم که یکی از نزدیکانم با یک تهمت بسیار بد میخواست منو توی جمع دوستانم خراب کنه چون من فردی هستم که روابط اجتماعی بالایی دارم و همیشه بگو بخند و تعامل بالایی دارم ولی چون این دوست ما ادم گوشه گیر و غیر اجتماعی هست میخواست با متهم کردن ویا کوچک کردن منو از اون جمع خارج کنه . خب وقتی دیدم که من متهم شدم به کاری که داشت آبروی منو میبرد و هیچ حرفی نداشتم برای رفع اتهام خشکم زد ،توی اون لحظه عصبی شدم و یکمی صدامو بردم بالا ولی هرچی میگفتم طرف مقابلم حرفایی میزد که منو محدود تر میکرد و دیدم اصلاً هیچ حرفی ندارم که دفاع کنم چون ماجرا جوری پیش میرفت که هیچ چیزی دیگه برای دفاع نداشتم در صورتی که من هیچکاری نکرده بودم و همش سوتفاهم بود . استاد اینقدر بار روانی روی من بود که داشتم خفه میشدم . توی یه جمع دوستانه جوری داشت آبروی من میرفت در مورد موضوعی که اصلا اتفاق نیفتاده و از هیچی یه کوهی درست شده بود وداشت منو له میکرد . اون لحظه رفتم توی اتاق و از شدت عصبانیت ناخوداگاه احساس کردم اگر گریه کنم این حجم فشار توی قلبم کم میشه و شروع کردم به گریه کردن . این درصورتی هست که من آدم سنگی هستم و به اصطلاح اصلا هیچی اشک منو درنمیاره . ولی اون لحظه آگاهانه گریه کردم که این حجم فشار توی قلبم و ذهنم کم بشه و همینطور هم شد . البته اینو بگم توی مدتی که گریه میکردم به این فکر نمیکردم که چیکار کنم ، آبروم رفت وغیره .. داشتم فکر میکردم و با خدا صحبت میکردم و میگفتم عزت از آن توست و تنها تو هستی که میتونی این سوتفاهم ها رو برطرف کنی و من عاجزم به درگاه تو . بعداز اینکه آروم تر شدم سریع بلندشدم لباسامو پوشیدم و رفتم پیاده روی ، توی مسیر که میرفتم داشتم فکر میکردم چی شد که این اتفاق افتاد و مطمئن بودم من یه جایی اشتباه کردم و باید بفهمم موضوع ریشه اش از کجاست تا اونو حل کنم . یک ساعتی راه رفتم و فکر کردم و فهمیدم به خاطر خیلی ترسها و فرار از مسئله یک سری کم کاری هایی کرده بودم که نتیجه اش به اینجا ختم شد البته اگر به ته قضیه نگاه میکردی میگفتی چه ربطی داره اولش به آخرش ولی من میفهمیدم ربطش چیه چون مث یه سلسله و زنجیره وار همه این اتفاقات به هم وصل شده بود و همش از باور کمالگرایی ،وترس میومد که اینا رو رقم زد . ولی خب دیگه اتفاق افتاده بود و من باید درسش رو میگرفتم .و بعدش گفتم خدایا من اشتباه کردم و تصمیم کرفتم که برم و صادقانه همه موضوع رو توضیح بدم و بقشو بسپارم به خدا و مسئولیت این اتفاق رو به عهده بگیرم . به محض برگشتم به خونه … دوستم منو برد توی آشپزخونه و بهم گفت من اشتباه کردم و قضاوت اشتباه در موردت کردم و ازم کلی عذرخواهی کرد. استاد من هاج و واج مونده بودم که چی شد ؟این آدمی که داشت منو متهم میکرد سرم داد میزد و آبروی منو میبرد حالا اومده عذرخواهی و درکنارش داره منو تحسین میکنه و داره بهم اعتبار میده که اتفاقا تو خیلی درست کاری ،من قضاوت اشتباه کردم ،من مقصرم که بدون تحقیق تو رو متهم کردم .و من همونجا دوباره ازشدت هیجان اشکم سرازیر شد که وقتی سپردم به مالک آسمان ها و زمین و گفتم که من محتاجم به هر خیری که از تو به من برسه و عزت از ان توست خداوند عزتی بهم داد که همه اطرافیانم راغب شدن که با من بیشتر وقت بگذرونن . تمجیدم میکردن ،میخواستن بیشتر باهاشون باشم . استاد نازنینم من کاری به اون تحسین ها نداشتم و اون تمجیدها احساس خاصی ایجاد نمیکرد ،من فقط متحیر و سپاسگذار الله بودم که چطوری ورق ماجرا رو برگردوند و چقدر من کوتاهی کردم درمورد این قدرت مطلق و جاهایی که خواستم خودم مشکل رو حل کنم در صورتی که قدرت مطلق رب العامین بهترین حل کننده مشکلاته در صورتی که بهش بها بدیم . نخوایم خودمون حلش کنیم … ما فقط باید به هدایت هاش عمل کنیم هدایت خداوند برای من این بود که حالتو بهتر کن به احساس بهتر برس گریه کن ،پیاده روی کن … ،درسش رو بگیر ، عزت نفست رو ترمیم کن ، احساس لیاقتت رو افزایش بده و یاد آوری کن در جهان تو هیچ کس نیست که بتونه عزتت رو ازت بگیره و یا عزت بهت بده اِلا الله . توی این ماجرا من این آیه قرآن رو درک کردم که عزت به تمامی از آن خداوند است و اوست پیروزمند فرزانه
استاد خیلی حالم خوبه … خیلی ازتون ممنونم که شما دارید اینقدر ماها رو به درستی اموزش وپروش میدید که استاد خودمون شدیم . قوانین رو طوری بیان میکنین که بتونیم توی لحظه به لحظه خودمون به صورت شخصی تمرین بسازیم و با شخصیت خودمون اونا رو اجرایی کنیم و رشد کنیم . من که به راحتی میتونم ریشه مسائلم رو پیدا کنم ولی توی عملکرد ضعیف ترم که دارم به لطف الله و تکاملی و به صورت بهبود گرایی نه کمالگرایی این ضعف رو حل میکنم . استاد من دوره حل مسائل رو ندارم ولی وقتی تک به تک مقاله های توی تلگرام و سایت رو در حوزه این محصول میخونم و تجربیات دوستانمو میخونم میفهمم این دوره چیه و چی میخواد بگه … من دارم با همین آگاهی های توی مقاله مشکلاتمو رفع میکنم چه برسه به اینکه محصول رو بخرم . استاد من لذت میبرم از مقاله ها ،،، از متن هایی که توی سایت تلگرام میگذارید و احتمالا زحمتشو خانوم شایسته جان دل میکشه و ازش بسیار بسیار تشکر میکنم . استاد نمیدونید چقدر آگاهی این مقاله ها به من کمک کرده . دفترها و سررسیدها پر کردم از نوشتنشون از آگاهی هاش … این مقاله ها دوره هست . این توضیحات محصولات خودش یه دوره هست … من که کلی از این اطلاعات استفاده میکنم و لذت میبرم و ازشون درس میگیرم .
استاد یه تجربه جذاب دیگه در حوزه روابط دارم که دوست دارم اونم بگم … البته فکر میکنم قبلا کامنت کرده بودم اما دلم میخواد دوباره بنویسم تا زیر این صفحه مربوطه ثبت بشه و دوستانم درسش رو بگیرن
توی رابطه عاطفی که داشتم اولش چون طرفمو نمیشناختم و خیلی احساس خاصی بهش نداشتم و فقط برای شناخت بیشتر راضی شدم که مدتی با هم رفت و آمد داشته باشیم تا بیشتر با خصوصیات هم آشنا بشیم و ببینم آیا میتونم احساسی بهش پیدا کنم یا نه . خب پیش رفتیم تا جایی که بسیار به هم علاقه مند شدیم و رابطه مون جدی شد . و این دوستم نسبت به من احساس مسئولیت پیدا کرد و اینو بازگو میکرد. خب این همه احساسات که به جریان افتاده بود داشت منو وابسته میکرد و میخواستم بیشتر باهاش باشم . و توی این حین برای دوستم مشکلاتی پیش اومد که نمیتونست پیش من باشه و گاهی حتی زنگ هم نمیزد و قضیه جوری پیش رفت که دو سه روز بهم زنگ نمیزد و هروقت من تماس میگرفتم میگفت عزیزم کار دارم و بهت زنگ میزنم .ولی یادش میرفت وکلا زنگ نمیزد . من دیگه ذاشتم خیلی اذیت میشدم والبته بگم که این فرکانس من بود که این ماجراها اتفاق می افتاد . چون احساس وابستگی پیدا کرده بودم جهان هم طوری بهم واکنش نشون میداد که من از این آدم دورتر بشم . خب اون موقع آگاهی های الانمو نداشتم و فقط ناراحت بودم و هر چی به سمتش میرفتم اون از من دور تر میشد و یه جورایی داشت عزت نفسمو می بلعید . توی این جور شرایط معمولاً اطرافیان هم میگفتن اگر دوست داشت بهت زنگ میزد ، حتما با کس دیگه ایی هست ، خلاصه هزار جور نقل قول که دل منو خالی تر میکرد . تا جایی که دیدم دیگه داره بهم برمیخوره و یه شب از عصبانیت گوشیمو خاموش کردم و پرت کردم به سمت دیوار و شروع کردم به اشک ریختن که من عزت نفسم داره تخریب میشه و خدایا تو کمکم کن و شروع کردم صحبت با خداوند اولش کلی غر زدم ولی هر چی پیش میرفت آروم تر میشدم و ایرادات خودمو میفهمیدم و میدونستم داره از کجا آب میخوره خلاصه اینقدر اشک میریختم که چرا نمیتونم ذهنمپ کنترل کنم و دیگه از یاد اون بابا خارج شدم و رفتم سراغ خودشناسی و همه حرفم با خدا این بود که میخوام آدم قوی بشم چیکار کنم چرا نمیتونم و …. اینقدر صحبت کردم که دیگه بیحال شدم و خوابم برد . صبح که بلند شدم دیدم طفلی گوشیم یه گوشه افتاده و خاموشه برداشتم و زدم به شارژ ولی یه حسی بهم گفت روشنش نکن .و فقط دفترمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن مشکلاتم و حرف زدم و بهم گفت و نوشتم ، راه حل پیدا کردم … همه اینا در حوزه خود شناسی بود ها …. نه اینکه برم با طرفم صحبت کنم اینچ بگم اونو بگم … نه فقط خودم ،ایرادات شخصیتی خودم . و اینقدر نوشتم و نوشتم و احساسم خوب شد و قدرت پیدا کردم و عاشق خودم شدم و خدا و چنان احساس صلحی در وجودم شکل گرفت که حد نداشت . توی همین حین و حال بودم که اون احساس با ذوق خنده بهم گفت دختر خوشگل چرا گوشیت خاموشه بلند شو برو روشن کن همه چیزو روشن کن مث خودت که روشنی … و با ذوق رفتم سمت گوشیم و روشنش کردم وهنوز صفحه گوشی در حال لود شدن بود دیدم دوستم داره زنگ میزنه … اول نمیخواستم جواب بدم چون دلم نمیخواست حالم بد بشه ولی اون احساس گفت جواب بده بذار زندگی جریان داشته باشه . منم گفتم چشم . جواب دادم و دیدم دوستم با حالت مستاصل میگه سلام خوبی عزیزم تو کجایی دلم هزار تا راه رفت و از این جور حرفا…. من متعجب از رفتارش گفتم مگه چی شده … گفت هیچی و نگرانت شدم وکلی ابراز علاقه که من عاشقتم و فقط تو رو میخوام و این حرفا که من متعجب چشام گرد شده بود چون این ادم چندین وقت بود از من خبر نمیگرفت حالا اینطوری زنگ زده و اینا رو میگه و میگفت اگر امشب نبینمت دق میکنم … همه کارا کنسل فقط برای تو من اینجوری بودم …..
چی شد خدایا دورت بگردم چقدر تفاوت .. اینا همش مال این بود که به تو وصل شدم و عالم و آدم رو رها مردم . … بماند که اون شب اومد و کلی بهمون خوش گذشت و حسابی جبران نبودن هاش رو کرد با توجهش ، خرج کردن ها و ابراز علاقه ، نویدی که میداد برای اینده وکلی احساس خوب و حرفایی میزد که تا حالا اصلا ازش نشنیده بودم .
استاد این تجربه جزو ماندگار ترین اتفاقات زندگیم شد که چطور این شرایط میتونه از زمین تا آسمون نتایجش عوض بشه فقط با کنترل ذهن .. کنترل ذهنی که توی شرایط احساسی بد بتونی نهیب به خودت بزنی من دارم چه فرکانسی میفرستم . من دارم چیکار میکنم . گاهی اشتباهی تو خودشناسی میگیم عههههه اشتباه از من بوده و میخواین بریم با کلام رفع اثر کنیم … ولی نه اینا همش گول خوردنه … فقط باید روی خودمون کار کنیم … درونمون … ذهنمون رو شخم بزنیم و عملکردمون و احساسمون رو تغییر بدیم . عملکردی که بر پایه احساسات خوب باشه . اگر عملکرد داره بهمون احساس کمبود ، ترس ، نگرانی ، خود کم بینی ، ضعف میده اینا میشه همون نقطه هایی که باید افسار ذهن رو بکشیم و مراقبش باشیم .
مورد بعدی هم در مورد کارم هست که کنترل ذهن واحساس لیاقت منو به سمتی کشوند که داشتم برای دعوا و اعتراض به سمت شرکتی که باهاشون کار میکردم میرفتم . این شرکت حق و حقوقات منو نداده بود و به اصولشون و قرارهامون عمل نکرده بود . توی خین پیاده روی که میکردم تا به محل مورد نظرم برسم داشتم میگفتم میرم اینو میگم و فلان خرفو میزنم که چرا به تعهداتتون پایبند نبودیم و دیگه باهاتون همکاری نمیکنم که قلبم داشت منو باز میداشت از این کار و بهم کفت تو اینقدر ارزشمندی که باید فقط احساس خودباوریت رو تقویت کنی و توی این پیاده روی طولانی که از قصد داشتم انجامش میدادم تا ذهنمو کنترل کنم به اینجا رسیدم که تو ارزشمندی و مدام خودمو عزت دادم و تعریف کردم و احساس لیاقت رو درخودم پرورش دادم . وقتی رسیدم و شروع کردیم به صحبت با صاحبان اون شرکت تولیدی .. یکدفعه صاحب اصلی بهم گفت خانم محمدی من ازت میخوام بیای اینجا و بشی مدیر کل مجموعه
من اینجوری شدم جاااااآآن ……. آره گفت شما اینقدر آدم پیکیر و حاذقی هستی که ما تو رو میخوایم به عنوان مدیر استخدام کنین با حقوقی که تقریبا 2/5برابر درآمدم بود . و من شوکه شدم ولی خودمو جمع کردم و قبول کردم . به همین راحتی به همین خوشمزگی …. داری میری دعوا.. داری میری قضیه رو فیصله بدی و تمومش کنی…بعد به خاطر ایجاد احساس لیاقت میشه مدیر…. بابا بیا برو همش دست تو … تو بیا برو بشین پشت میز ریاست ️ فوقع ما وقع و نفیسه خانم شد مدیر مجموعه ایی که 25 تا پرسنل داشت .. البته اینم بگم اولش کم بودن شاید 10تا12نفر اما من زیادشون کردم و گسترش دادم و بهبود دادم . و عالی بودم و لذت بردم چقدر اون تجربه به من درس های بزرگی داد . چقدر عالی بود چقدر الان که کسب و کار خودمو دارم داره بهم کمک میکنه . چقدر عالی هست چیدمان خداوند . چیدمان هایی که هیچ وقت تو نمیتونی بچینی سالها هم زمان بذاری نمیتونی حتی یک درصدش رو سرو سامون بدی . اما اون نیرو میاد میچینه … کی ؟؟؟؟ وقتی احساساتت رو کنترل کردی … کی؟؟؟؟؟ وقتی تونستی توی بدترین شرایط بهش ایمان بیاری و بهش وصل بشی ….. کی؟؟؟؟؟ وقتی همه چیز برات کوچیک شد و تسلیم درگاهش شدی ….
خدایا سپاسگذارم برای این فرصت که گشت و گذار کردم و لذت بردم از این دشت زیبا و چرخیدم و عاشقی کردم و ممنونم از استاد عزیزم که این سایتو برای ما پرادایس کرده. استاد پرادایس من اینجاست . اون پرادایسی که توش زندگی میکنی جایزه خداونده بهت که این پرادایس رو برای ما فراهم کردی .
براتون آرزو میکنم بهترین ها در این دنیا و آخرت نصیبتون بشه
دوست دار همتون نفیسه