عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز خیلی خیلی خیلی از هر دوی شما سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم بخاطر تمام فایلهایی که آماده میکنید تا ما هدایت بشیم به مسیر درست واقعا خداروشکر و سپاسگزارم ازتون ️
یعنی این جلسه دقیقا مصداق من و عشق دلم، ما دقیقا تو این مدت یکی دوماه اخیر یه همچین تصمیمی گرفتیم و متوجه شدیم چه کار اشتباهی انجام دادیم و من توی کامنت جلسه دوم روانشناسی ثروت 2 که در مورد اهرم رنج و لذت بود نوشتم و الان احساس میکنم تو این چند روزی که این کامنت رو گذاشتم استاد و شما محبت کردید این فایل رو برای منو عشق دلم آماده کردید تا ما بهتر راهمون رو پیدا کنیم واقعا ازتون سپاسگزارم واقعا ما به این فایل و هدایت نیاز داشتیم استاد سپاسگزارم سپاسگزارم ️
خب من از اول بگم که داستان چیه، یه مدتی طولانی هستش منو عشقم تصمیم به مهاجرت گرفتیم، ما براساس یه سری تصمیمات درستی به موفقیتهای خوبی رسیده بودیم و زندگی عالی داشتیم داستان از اینجا شروع میشه که من در یک سری از مسائلی برامون پیش اومد که میشد به راحتی حلشون کنم!! در اوج احساساتم تصمیماتی گرفتم و مغازه املاکمون رو جمع کردیم و تصمیم گرفتیم به تهران بریم و به عنوان مشاور در منطقه یک کار کنیم در صورتی که ما مغازه داشتیم کارمون بسیار عالی بود و تو منطقه خودمون بسیار مورد اعتماد مردم بودیم و میانگین روزی حداقل یک قرارداد رو داشتیم!!! و خیلی از مواقع اهالی اونجا روی اعتبار و اطمینان از ما خرید ملک میکردند و فقط از ما راهنمایی میگرفتند، خداروشکر باورهای توحیدی خیلی عالی داشتیم، یه سری از مواقع مورد آزمایش قرار میگیرم که خدا بدونه ما واقعا در عمل هم واقعا توحیدی هستیم یا نه؟؟ داستان اینجا شروع میشه که ما بخاطر اینکه قانون رو متوجه شده بودیم و میخاستیم به همه بگین بابا راه اینه چاره اینه؛ توی اوج حال خوبی تو اوج درامد خوب تو اوج لذت بردن از مسیر زندگیمون همسرم کانال تلگرامی رو درست کرد که اول قراربود ما دونفر توش باشیم و در زمانهایی که نمیتونیم بریم تو سایت اونجا از حرفهای استاد از زیبایی ها بذاریم و همینجوری تمرکزمون روی سایت و زیبایی ها باشه و از فضا دور نشیم و اون زمان هم یکی از خواهرزاده های همسرم و برادر همسرم اومده بودن پیش ما تو املاک کارکنن و خلاصه این دونفر ناخواسته تو مسیر کارها و رفتارهای ماقرارگرفتن و همسرم اونا رو اورد توی کانال خودمون اینجا استارت تصمیمات احساسی ما بود که؛ نه اینها هم باید مثل ما نتیجه بگیرن و… ینی میخاستیم جایگاهشون رو بی اذن خدا تغییر بدیم شده بودیم کاسه داغ تر از آش و اون اشتباه فاحش به جایی رسید که داشت به رابطه زناشویی ما هم تاثیر میذاشت چون این خانم باهمسرشون مشکل داشتن و مدام در حال اتفاقات نامناسبی بودن که خودشون تو زندگیشون رقم زده بودن و داشتن از هم جدا میشدن اینا بقدری باهم مسئله داشتن و ما هم میخاستیم کمکشون کنیم (تصمیم احساسی) متاسفانه راه رفتن خودمون هم یادمون رفت داشتیم رفتارها و کردارهای اونا رو هم به خودمون میگرفتیم خب مجموع این تصمیمات احساسی این شد که ما برای فرار از حل اون مسائلی که پیش اومده بود و هیچ کنترلی روش نداشتیم و هر روز داشت بیشتر ما رو غرق میکرد تصمیم گرفتم مغازه رو جمع کنم (یکسری هم به دیگران اجازه دخالت داده بودیم تو امور کاریمون نظر بدن و…) ینی باز یه تصمیم احساسی دیگه و به تهران بریم، یعنی الان بهش فکر میکنم میبینم که وااااای خدایا من عزت نفسم پایین بود و رودروایسی میکردم که بگم آقا خانم برادر خواهر لطفا تو امور کاری و زندگی من دخالت نکنید و چقدر ما داشتیم جای دیگران رو تغییر میدادیم به خاطر این مسائل درب پیشرفتمون رو به خودمون بستیم، ینی در اوج احساسات ناخوب من تصمیم ناخوب و احساسی گرفتم و به تهران رفتیم و کلی عواقب این تصمیمات احساسی را هم طی مسیر پرداخت کردیم ینی شده بود یه سلسله مراتب از تصمیمات احساسی و باز هم از عدم کنترل هیجانات و کنترل عواطف ما توی تهران هم ضریه خوردیم بازهم پای خواهرزاده همسرم، بخاطر اشتباهی که همسرم داشت (و من هم مقصر بودم باید جلوی این اتفاق رو میگرفتم) دوباره شخصیت حمایتگر همسرم بزرگنمایی کرد و اومد به همون خواهرزاده اش کمک کنه و جایگاهشو تغییر بده از صفادشت اوردتش تهران کنار خودمون توی همون املاک به خیال اینکه ایشون مدارش عوض شده و خلاصه کمکش کنه مسیرشو پیدا کنه باز تصمیمات احساسی اشتباه و توی یه سلسله اشتباهات پی در پی و کلی داستان های پیچیده ای افتادیم و در اوج احساسات بد ما تصمیم گرفتیم از ایران بریم بدون هیچگونه برسی بدون هیچ تحقیق که آقا کجا رو دوس داریم کجا میتونیم بریم خلاصه فقط تصمیم گرفتیم که فقط از ایران بریم فکر میکردیم اگه بریم مسائلمون حل میشن!!!! کجا بریم؟؟!! بریم ترکیه خب فقط من تونستم به ترکیه بیام اونم چجوری ما صفر مطلق بودم پول پیش خونه را گرفتیم و تمام وسایل زندگیمون رو که با عشق دونه به دونشو خریده بودیم و براشون زحمت کشیده بودیم زیر قیمت فروختیم که فقط هزینه های سفر رو تامین کنیم ینی باز تو اوج احساسات تصمیم نادرست، بالاخره من اومدم ترکیه (کشوری زیبا و تمام نشدنی) توی یه املاک مشغول به کار شدم و خیلی اینجا بهم داشت سخت میگذشت از یه طرف خوشحال بودم که از همه دور شدم و میتونم روی خودم کار کنم و هیچکی زبونمو نمیدونم و منم هیچی از زبان ترکی نمیدونم حتی پیش زمینه هم ندارم خداروشکر اینجوری برام خوب بود حرف هیچکس رو متوجه نمی شدم که کی منفی میگه کی مثبت میگه و…. یه ده روز تو هتل موندم تا یه خونه بگیرم از چاله در اومدم افتادم تو چاه بیشتر پولمو دادم هتل، البته اینارو میگم که بدونید سلسله تصمیمات احساسی تا کجا انسان رو به گوتر اعظم میده تا کجا به ته ته های جدول میکشونه و….، توی هتل بهترین زمان بود روی خودم کار کنم چون جای ثابتی نداشتم نمیتونستم برم دفتر املاک اونجا کار کنم یکم شرایط پیچیده شده بود،
الان میخام نحوه کنترل کردن و گرفتن تصمیمات درست رو براتون بگم:
خب من نه راه پیش داشتم و نه راه پس (امیدوارم که همیشه خداوند ما رو در هرلحظه به راه راست هدایت کنه، هر زمانی که ما خواستیم مسیر رو دور بزنیم کوتاه کنیم خلاف بریم یا اشتباه بریم گوشمونو جوری بپیچونه که مسیرمون رو درست کنیم درد پیچیدن گوش قابل تحمل تا اینکه از روی احساسات تصمیم بگیریم و جلو بریم) من اولین کاری که کردم یادمه شروع کردم به شکرگزاری یه نگاه کردم دیدم هیچی ندارم برای شکرگزاری همش مسیر اشتباه ولی از همون هتلی که توش ساکن بودم شروع کردم، همسرم، تواناییهایم، سلامتی، ساکی که دارم، لباسای تنم، حمام، ویو هتل، مهاجرت خلاصه یه جورایی روی ترسم هم غلبه کرده بودم که برای اولین بار توی این مدتی که خدا بهم اجازه زندگی کردن داده بود اومدم یه کشور خارجی که هیچی ازش نمیدونم و…. بعد از شکرگزاری اومدم سر وقت تمرکز بر نکات مثبت؛ درسته آنچنان پولی نداشتم که کرایه بدم یا ناهاری بخورم شامی بخورم بیرون ولی از هتل پیاده میرفتم جاهای دیدنی استانبول رو ببینم البته اینو بگم استانبول 7 الی 8 برابر تهران و من ساعتها توی راه بودم پیاده روی میکردم با تمام وجودم تمرکز میکردم به نکات مثبت به زیبایی ها به آدم های مهربان و به تمیزی خیابانها حتی بیشتر مواقع مسیر هتل هم گم میکردم و از مردم میخواستم اینترنتشون رو بهم وصل کنند تا من تو گوگل بزنم مسیرمو پیدا کنم ولی اجازه ندادم احساسم ناخوب بشه چون دیگه به این رسیدم همه چی از خود من شروع میشه، من فرکانس میفرستم و از اساس توجه ام بهم برمیگرده (یعنی این فایل رو با جلسه سوم ثروت یک باید تمرین کرد که الان چند روزه روی جلسه سوم چمباتمه زدم اساسی،) توهتل شبا تا کلی وقت میشستم شکرگزاری اتفاقات خوب روزمو مینوشتم، ولی اصلا سراغ فایلهای 12 قدم ثروت یک، ارزش تضاد، کشف قوانین نمیرفتم چون هنوز احساس ناخوبی داشتم و باید با شکرگزاری احساسمو خوب میکردم.
وقت هتلم فقط یک روز مونده بود که تموم بشه و دیگه بریده بودم نمیدونستم چیکار کنم اگه هتل رو تمدید می کردم دیگه پولی نمیموند که بخوام تو ترکیه بمونم و تو این مدت از خدا هدایت میخواستم و با همسرم صحبت میکردم که ترمز هامونو بکشیم بیرون چون دیگه متوجه شده بودیم تصمیمات احساسی گرفته بودیم و باید درستش کنیم،
یه نکته رو بگم همسرم یاد داد بهم که خواسته هامو با تمام وجودم از خدا بخوام خیلی عالی بود روز قبل تموم شدن وقت هتلم من بعداز نوشتن خواسته هایم باتمام وجودم از خدا خواستم دست پر از این کشور برگردم پس بهم خونه بده خدا اینو گفتم همکارم بهم زنگ زد گفت آقای شاطری برات خونه پیدا کردیم ساعت 17 بیا این آدرس، واااای سر از پا نمیشناختم، نمیدونستم باید سجده کنم برقصم داد بزنم فریاد بزنم یه بغضی تو گلم بود قلبم تند تند میزد و فقط میگفتم خدا شکرت خدا شکرت، خونه رو رفتم دیدم و اجاره کردم و خداروشکر مستقر شدم و تو این یک ماهی که خونه اجاره کردم نشستم پای ثروت یک شبانه روز کامنت خوندم فایل گوش کردم وااااای خدا چه ترمزهایی کشیدیم بیرون و اساسی ترین ترمزم این بود که من نمیتوانم تصمیم بگیرم و تحت هر شرایطی تصمیمات احساسی میگیرم که براش اهرم رنج و لذت نوشتم و کامنت جلسه دوم روانشناسی ثروت یک گذاشتم….. تو این مسیر یکماه من هروقت کنترل اوضاع از دستم در میرفت اولین کاری که میکردم میرفتم دوش آب سرد میگرفتم اگه میدیدم دوش آب سرد بازم جواب نیس میرفتم بیرون توی پارک واااای خدایا این پارک این طبیعت چه حال خوبی داره چقدر رنگ خدا توش پررنگ اصلا انگار خدا با نسیم میره توی جودت با سرسبزی ها میره توی وجودت با پاکیزگی هوا زمین بهت آرامش میده چقدر لحظه هایی بود که داشتم از همه چی پشیمون میشدم که خدا از طریق طبیعتش بهم امید داد لحظه هایی بود که یه لبخند بچه کوچیک بهم امید میداد یه توجه بچه که میون اون همه آدم به تو نگاه میکرد و با لبخندش با چشماش میگفت حسین ادامه بده حس خدا تو وجودش بود الان متوجه میشم که استاد میگه موقعی ای که میخاهید تصمیم بگیرید برید طبیعت برید قدم بزنید، همه چی خداس همه چی توحید من خدا رو توحید رو فراموش کردم و کسی که خدا رو فراموش کنه گمراه میشه خدا رو شکر میکنم که بنده سوگلیشم و کمکم کرد که بیشتر از این تو گل فرو نرم.
خودشناسی: بحثی که من تو این سفر بهش رسیدم، خانم شایسته عزیز تو سفر بدور آمریکا میگه سفر انسان رو میساز پخته میکنه قدر داشته هاشو بیشتر میدونه شکرگزارتر میشه و…. من چند ساله خودمو گم کرده بودم و این سفر بهم یاد داد که چطور خودم رو بشناسم نشستم یه خودکار و کاغذ برداشتم و خودم رو روی کاغذ نوشتم اصلا این حسین کیه چیه چه چیزهایی رو از خودش پنهان میکنه آیا با خودش هم صادق یا نیست؟ آیا ضعف هاشو پذیرفته یا نه؟ سر هرکی رو بتونی کلاه بذاری سر خودتو نمیتونی کلاه بذاری با خودم صادق شدم بدون قضاوت روی کاغذ نوشتم نوشتم نوشتم از کوچیکترین ها هم نگذشتم همه رو نوشتم و…. (دوست داشتم چیزهایی که پیدا کردم رو بگم ولی چون شخصی نمیتونم بگم ولی در کل با خودم صادق شدم) الان حسین واقعی خودشو نشون داد حالا باید دونه به دونه اونها رو حل کنم بی قید و شرط باید برم تودلشون، استاد اگه من خودمو میشناختم و دلیل رفتارهامو میدونستم و خودمو پشت یکسری چیزها پنهان نمیکردم بهترین تصمیمات رو میگرفتم دلیل تصمیمات احساسی اینکه خودمون رو نمیشناسیم و دلیل رفتار و کردارمونو نمیدونم. من چند روزه که اهرم رنج و لذت نوشتم بابت این تصمیماتم همش بهش فکر میکردم که چه اقداماتی برای این اهرم باید داشته باشم طبق جلسه 4 ثروت یا 5 ثروت اگه اشتباه نکنم ینی اینقدر این فرکانس من قوی بود که شما این فایل رو آماده کردید و از دیدنش مغزم سوت کشیده و الان این اقدامات رو فهمیدم، عجب فرکانسم هماهنگ با استاد شد واقعا استاد ازتون سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم من عاااااااشقتونم.
حالا تو این چند روز دارم تمرین میکنم که تصمیمات احساسی نگیرم و در آرامش با فکری باز تصمیم بگیرم و به این اتفاقات ناخوب دچار نشم، البته من پشیمون نیستم که از لحاظ مالی بها دادم ولی چیزی بدست آوردم که شاید هیچوقت نمیتونستم بدستش بیارم اگه این بها رو نمیدادم و خداروشکر میکنم که به موقع متوجه شدم که مسیرم اشتباه بودم و خدا گوشمو پیچوند
بقول قرآن: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ
قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مالها و جانها و میوهها، آزمایش میکنیم؛ و بشارت ده به استقامتکنندگان!
خداروشکر که مجموع: توحید، توجه به نکات مثبت، شکرگزاری، هدایت کانون توجه ام به چیزهایی که میخوام، خودشناسی، خواندن کامنت های سایت و گوش دادن به فایلهای رایگان وغیررایگان الخصوص فایلهای توحیدی که توانستم تو همین موقعیت به ظاهر نامناسب خداوند هدایت کنه مشتری رو از ایران بیاره اینجا ملک بخره خداروشکر خداروشکر.
ینی من به این شعر دیگه ایمان 10000٪ اوردم که میگه:
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی * گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
تا زمانی که دربرابر خدا تسلیم نبودم و سرکش بودم و خودم میدونم و خودم میدونم میگفتم این انفاقات برام افتاد، به محض اینکه توبه کردم و در برابر خداوند تسلیم شدم برام اتفاقات خوبی افتاد، من هنوز کار دارم که بتونم هرثانیه تسلیم خدا باشم ولی هر لحظه تسلیمش شدم با دل و جون برام مایه گذاشت خدایا شکرت
استاد عزیزم سوگلی خدا خانم شایسته عزیزم سوگلی خدا خیلی دوستون دارم عاااااشقتونم ازتون سپاسگزارم ️سپاسگزارم ️ سپاسگزارم ️ سپاسگزارم ️سپاسگزارم ️سپاسگزارم ️ بابت این فایل جدید و تکان دهنده سپاسگزارم.
خدایا من فقیر تو هستم، خدایا من هیچی نمیدونم تو بهم بگو تو بلده راهی
️خدایا هرگز مارا به حال خودمون رها مکن، ما عصیانگریم ما خرابکاریم همیشه مارا به راه راست هدایت کن درد گوش خیلی بهتراز اینکه از تو دور باشیم
️خدایا آنگونه با من رفتار کن که تورا سِزَد.
️خدایا چطور میتونی مرا عذاب بدی وقتی که من به ربوبیت تو، قدرت مطلق بودنت و خالق بودنت ایمان دارم؟!
️خدایا تو بزرگتر از آنی که دست پرورده ات را به تباهی کشی یا آن را که پناه داده ای آواره سازی؟!
️خدایا چطور میتونی کسی را که خودت سرپرستی کرده ای و بدو مهرورزیده ای به گرفتاری و بلا واگذارش کنی؟!
️ایاک نعبد و ایاک نستعین️
عرض ادب خانم زحمتکش،
سپاسگزارم از حس قشنگتون و شعر بسیار زیباتون، اویلی که با سایت استاد منوهمسرم آشنا شدیم از همین توحید به همه چی رسیدم یعنی خدا همه چیه، به قول آقای ملاصدرا: خدا برای تو خواهر میشه برای تو برادر میشه برای تو شمشیر میشه برای تو غذای تو سفرت میشه برای تو همهچی میشه، فقط کافی ما باورش کنیم کافیه خدارو هر لحظه تو وجودمون احساسش کنیم و به اون اجازه بدیم اون هدایت کنه ما رو، من هرچی دارم از خدا دارم از توحید دارم.
ممنونم از پاسخ به کامنت بنده امیدوارم این ردپایی بشه برای خودم و دیگر دوستان هم استفاده کنند.
سلام خانم مقدم دوست هم فرکانسی ام
بله متاسفانه یه زمانهایی این خودم میدونم ها خیلی کار دستمون میده. ذهنمون همیشه یجوری مسائل رو برامون کادو پیچ میکنه که فکر میکنیم راهمون درست و ما دیگه ابراهیم خدا شدیم و به راهمون ادامه میدیم تا چک و لگدی بشیم و برگردیم….
واااااای چقدر قشنگ گفتید تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس
خود راه گویدت که چون باید کرد
وااااای من چقدر این شعر رو باخودم تکرار میکردم واااای که چقدر این شعر منو به جلو برد و به چه موفقیتهایی رسیدم، یادم رفته بود واقعا اشکم دراومد خانم مقدم، خیلی ازتون ممنونم با کامنتتون و با این شعر زیبا دوباره منو آشتی دادید. ازتون سپاسگزارم سپاسگزارم
همیشه در پناه خدا باشید
سلام خانم زارع دوست خوبم
از کامنت و آرزوی قشنگتون سپاسگزارم،
تو این سفر خیلی چیزها رو یاد گرفتم و اینو هم یادگرفتم تا زمانی که آماده نباشم چیزی بهم الهام نمیشه و هیچی از محصولات استاد هم متوجه نمیشم، تا زمانی که با کله خودم برم جلو اوضاع هر روز ناخوب تر میشه و برخلاف جریان رودخانه شنا میکنم، تو این سفر یاد گرفتم باید شکرگزار همه چیزهایی که دارم باشم با احساس خوب، برای رسیدن ذوق داشته باشم و از مسیر رسیدن لذت ببرم، و از همه مهمتر تسلیم خدا باشم، این سفر یاداور شد بهم که من هنوز خدا و خودمو نمیشناسم فقط حرف مفت میزنم خدا خدا خدا، توی عمل هنوز به خدا اجازه نداده بودم که منو هدایت کنه و کارهایم رو انجام بده، این سفر بهم یاد داد که همه چی توحید همه چی خداس، واقعا زبونم کوتاه دربرابر خدا حتی نوشتن در مورد خدا. همه چی توحید توحید توحید……
امیدوارم تمام لحظاتمون با خداوند پیوند بخوره و از پرستش خالصانه خدا غافل نیشم
سپاسگزارم از کامنتتون
سلام کامران جان سپاسگزارم از کامنتتون
خداروشکر میکنم که به خودمون میاییم و از مسیر غفلت بازمیگردیم
دقیقا این خودشناسی که ما را به خداشناسی میرسونه اگه من خودمو بیشتر بشناسم دست خدا رو برای هدایت خودم باز میذارم و زندگی قشنگترو لذت بخش تر میشه برام، من هنوز بعداز نوشتن این کامنت بارها و بارها خودم خوندمش بازهم به خودم یادآوری شده که این خداس تورو به مسیر درست هدایت میکنه نه خودت!! بازهم به خودم گفتم ببین این نشونه ای هست که دیگه تصمیمات احساسی نگیری، بازهم به خودم یادآوری میکنم که من باید درهر لحظه خودم رو بشناسم و دلیل رفتارهایم رو بدونم….
بنظر من دلیل تمام رفتارای ما که میخواهیم دیگران رو تغییر بدیم و یا به مسیری که خودمون نتیجه گرفتیم هدایت کنیم اینه که خودمون رو نمیشناسیم و با خودمون در صلح نیستم و به همین دلیل که یه موقع هایی یه رفتارو کرداری از خودمون نشون میدیم و عمل میکنیم که نتیجه اس عکس نتیجه قانون جهان هستی میشه و ما هی به خودمون و خدای خودمون کفر میگیم…..
خداروشکر میکنم که ما خدایی داریم که خود خدا همچون خود ندارد.
بازهم از کامنتتون سپاسگزارم و خداروشکر شما هم مثل من دلیل رفتارامونو پیدا کردیم
درپناه خدا باشیم
سلام مینا خانم دوست همفرکانسی ام، سپاسگزارم از حس و کامنت زیباتون…
دقیقا زمانی که من به این اشتباهم پی بردم مثل شما احساس گناه بهم دست داد که چرا نتونستم انسانی باشم که به موقع و به درستی تصمیم بگیرم و احساسی عمل نکنم خب این به نظر من باید طبیعی باشه چون ما تازه وارد مسیری شدیم به نام خودشناسی و هنوز کامل نیستیم به قول استاد ما انسان کامل نداریم حتی حضرت ابراهیم هم اول بدنبال خدا بود رفت خورشید رو پرستید وقتی غروب کرد گفت ماه خدای منه و وقتی ماه هم رفت…. به خدا گفت تو منو هدایت کن تو به من بگو من چیکار کنم….. من تو اون شرایط خیلی سخت بود که احساس گناه نداشته باشم ولی من همیشه حرف استاد تو گوشم بود که هیچکی کامل نیس و استاد میگفت منم هنوز اون چیزی که باید باشم نیستم و خیلی اشتباهات دارم ولی کمتر از بقیه….
دقیقا من هم هر زمانی که با تمام وجودم خواستم خدا بهم دادش هر زمانی که خودمو رها کردم و سپردم بخدا خودش بهم دادش ولی خیلی وقتا چون روی خودم کار نمیکردم و بحث من خودم میدونم من خودم میتونم یا دید انسان گونه بخدا داشتم البته ناخواسته که شاید این همه از خدا خواستم الان خدا میگه جمع کن بچه پرو دیگه بسته چقدر میخای درصورتی که اینجوری نیس اون حس بخاطر عدم شناخت خودمون و خدای خودمون هستش، من تنها کاری که کردم فقط کنترل ذهن کردم و همیشه حرف استاد رو با خودم تکرار کردم که خداوند به کسانی پاداش میده که تقوا کنن یا همون کنترل ذهن کنند… تو اون شرایط یکی از قسمتهای گفتگو استاد با دوستان رو هدایت شدم گوش کردم که اون خانم میگفت روی کاغذ نوشتم خدایا من نمیدونم تو رب منی تو میدونی تو بگو چیکار کنم و نتیجه گرفته بود.. دقیقا من هم همین کار رو کردم از وقتی که اون جمله رو نوشتم و چسبوندم جلوی چشمام و هر لحظه میخوندمش من رها شدم و خود خدا منو هدایت کرد به مسیر درست خداروشکر خدا فرکانس ما رو دریافت میکنه و پاسخ میده و اجابت میکنه به شرطی که دید خداگونه به خدا داشته باشیم نه انسان گونه…..
خداروشکر که همه ما بواسطه استاد عزیزمون و خانم شایسته مهربان بانوی پاکدامن و این سایت به مسیر درست هدایت میشیم استاد گلم ازتون سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
و دوست خوبم سپاسگزارم از کامنتتون و امیدوارم همیشه از موفقیتهاتون کامنت بذارید
در پناه خدا
سلام محمد امین جان ازتون سپاسگزارم که کامنت گذاشتید و بخشی از تجربتون رو به اشتراک گذاشتید
به قول استاد مهاجرت خیلی خوبه و دل نترسی میخاد و من شما رو تحسین میکنم که این مهاجرت رو انجام دادید خیلی شجاعت میخاد
خداروشکر که موفق هم بودید…
من تو این سفر کاملا به حرف استاد رسیدم که همجا آسمون یه رنگ و هیچ تفاوتی نداره… تا زمانیکه من باورهامو درست نکنم تازمانیکه من از موقعیت خودم ناله کنم شکایت کنم تازمانیکه من از مسیر زندگیم لذت نبرم هرجایی از این کره خاکی برم همون مسائل رو بدنبال خودم میکشونم… توی این سفر یاد گرفتم که قبل از مهاجرت باورهای مهاجرت رو بسازم، باورهای اشتباهی که توی کشور خودم دارم رو درست کنم از جایی که هستم لذت ببرم از مسیر زندگیم و رسیدن به خواسته ام لذت ببرم، اول تو کشور خودم یه خودی از خودم نشون بدم به یه درآمد به ماشینها و خانه ها و ویلاهایی که دوستدارم برسم توی کشور خودم پر بشم بعد اون موقع هستش که میتونم مهاجرت کنم.. یادم دوران بچگیم همیشه میگفتم من باید جوری مهاجرت کنم به یه کشور دیگه که منو با دل و جون بخوان برای داشتن من سروکله بشکونن جوری نرم که سربار او کشور باشم و بخواهم با عذاب زندگی کنم و همون حسینی باشم که تو کشورم بودم ….. دقیقا مثل استاد اول جایی که بود رو ساخت بعد گفت الان موقع مهاجرت چرا چون توی کشور خودش پر شده بود هرچی که میخاست رو ساخت و دیگه میخاست بره جایی جدید رو تجربه کنه و احسنت به استاد که اینگونه هدفمند پیشرفت… محمدامین جان مهاجرت به یه کشور دیگه خیلی ساده س ولی چطور اونجا بسازی و از مسیرت لذت ببری مهمه چه باوری رو بسازی و باورها و عادات غلط گذشته ات رو تغییر بدی و بری مهمه، واقعا حرفهای خانم شایسته تو سفر به دور آمریکا خیلی حقِ که سفر آدم رو پخته تر میکنه و…..
واقعا این شعر که میگه تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
واقعا حق گفته شاعر تا زمانی که آماده دریافت نباشی گوشات پلمپ میشه اگه هم جایی بشنوی و یا کسی هم بهت بگه نمیشنوی و بی اهمیت از کنارش رد میشی… استاد همیشه تو ابتدای فایل هاش میگه که شمایی که دارید این فایل رو میبینید یا میشنوید آماده دریافتش هستید و بازهم یکسری از حرفهای منو میشنوید و یکسری هم نمیشنوید و بعدها که دوباره گوش میکنید اگر آماده دریافت باشید میشنوید….
خداروشکر خداروشکر و از همتون سپاسگزارم سپاسگزارم
در پناه خدا
سلام مریم خانم دوست همفرکانسی خوبم
سپاسگزارم بخاطر کامنتتون کوتاه و پراز مفهم برای من بود
دقیقا ما باید عضله تصمیم گیری هامون رو قوی کنیم اگه درست و اگه اشتباه بپذیریم و بهبود ببخشیم
خداروشکر که شما زود متوجه مسائلتون شدید و برگشتید خداروشکر
منم به اشتباهم پی بردم و برگشتم درسته که تصمیم اشتباهی گرفتم ولی خودمو سرزنش نکردم و به تصمیم خودم احترام گذاشتم و پذیرفتم که من این تصمیم رو گرفتم… خداروشکر من از لحاظ مالی ضرر نکردم هیچ سود هم کردم چون لطف خدا باعث شد که من یک قرارداد فروش اونجا بنویسم و تمام وسایلی که زیرقیمت فروختیم رو بتونم بگیرم فقط تنها مسئله ای منو اذیت کرده اینه که تا زمان گرفتم خونه ام باید خونه خانواده همسرم باشم خب اینم در نوع خودش باز لطف خدا هستش که هنوز یه سرپناهی داریم برای موندن خداروشکر خداروشکر
بله به قول استاد فرقی نمیکنه که تو چه مرحله ای از زندگی هستیم چقدر بدهکاریم چقدر تو عذاب هستیم زمانی که تصمیم به تغییر میگیریم خدا نشانه هاشو نشون میده به ما و وقتی شروع به تغییر میکنیم اتفاقات خوبی برامون رخ میده و 180 درجه زندگی به نفع ما تغییر میکنه و منم مطمئن هستم هیچ تلاش ذهنی و جسمی بی پاسخ نمیمونه و هیچ صبر با ایمانی بی پاسخ نمیمونه،
تو دل هر ناخواسته ای یه خیری هستش
سپاسگزارم ازتون استاد عزیزم
سپاسگزارم از شما مریم خانم بخاطر کامنتتون که به من جرات دادید که بنویسم که دوهفته ای میشه برگشتم ایران و حرف مردم هم برام مهم نباشه راجع به کاری که کردم و فقط مهم خودم و تجاربی باشه که بدست آوردم
درپناه خدا
سلام خانم غفوری
سپاسگزارم ازتون بخاطر کامنتتون چقدر خوبه که ما تو این سایت با گفتن اشتباهاتمون بهم کمک میکنیم که دیگه اون اشتباه رو تکرار نکنیم و از تجربه همه به درستی برای پیشرفت استفاده کنیم….
این مسئله رو من فکر میکنم همه مردم دارن که تا یچیزی رو میفهمن و به دید خودشون خوبه و میخان جار بزنن و به همه بگن به همه کمک کنن، حالا طرف از زندگی خودش راضی ولی ما با زور یقش رو میگیریم میگیم نه این راهش تو باید اینجوری بری… حالا ما خودمون هنوز هیچ تغییری نکردیم و نتیجه خاصی نگرفتیم ولی میخایم جای دیگران رو بجای خدا عوض کنیم هنوز یاد نگرفتیم جهان جهان لیاقتهاس جهان جای کسانی که خودشونو ارزشمند و با لیاقت بدونن هستش که بزرگترین شرک محسوب میشه این کار چرا چون خدا توانایی نداره ما باید انجام بدیم همون دید انسان گونه به خدا داشتن…. آخ چرا ما باید جای دیگران رو تغییر بدیم؟؟ چرا ما باید تو کار خدا دخالت کنیم؟؟؟
چرا ما تمرکز روی خودمون نمیذاریم؟؟؟ خانم غفوری این سوالها منو نجات داد!!!
هرکی به یه نوعی هدایت میشه در زمان و مکان مناسب
پس بهتر ما تمام تمرکزمون روی خودمون و زندگیمون باشه
سپاسگزارم از استاد و بانو شایسته عزیز
و از شما دوست خوبم بخاطر کامنتتون سپاسگزارم
در پناه خدا
سلام خانم رمضانی دوست همفرکانسی خوبم
چقدر این کامنت شما حس خوب در وجودم ایجاد کرد و چقدر از نام گذاریتون خندیدم و حس خوبی گرفتم….
دقیقا درست گفتید حسین شاطری پلاس.. چه جالب میشه انسان رو تشبیه کرد به کارخونه ماشین سازی شما وقتی یه ماشینی رو تولید میکنید و روانه بازار میکنید یکسری بازخوردهای نچندان خوبی رو میگیرید و در تلاش میشید که اونها رو برای رضایت خودتون و مشتری ها برطرف کنید و میگردید عیوب رو پیدا میکنید و رفعشون میکنید و همون مدل ماشین رو با کیفیت بهتر روانه بازار میکنید و یه پسوند مثل پلاس بهش اضافه میشه و خودتون و هم مشتریانتون از این ورژن ماشین راضی میشید این عیوب همون ترمزها و پاشنه آشیل های ما انسانهاس که بارفعشون به درجه پلاس ارتقا پیدا میکنیم
الهام جان خیلی ازتون سپاسگزارم که این کامنت کوتاه و پراز مفهوم رو نوشتی و من ازش خیلی لذت بردم.
استاد عزیزم بازهم سپاسگزارم ازتون که این بستر پیشرفت و مکتب علم و دانش رو برای ما خلق کردید عاااااشقتونم
در پناه خدا