عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 10

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مبین حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1991 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و مریم خانم الگو و هم فرکانس

    استاد یکی از بزرگترین پاشنه های آشیل من همین عدم کنترل احساسات در شرایط مختلفه به طوری که ضربه های به شدت کاری از این موضوع به من وارد شده مثلا شوخی های بیجا در مواقع بی جا مثلا عصبانیت و یا حتی تصمیم های مهم در درس ولی تکنیکی که همیشه به من خیلی خوب کمک کرده البته بعد از اینکه متوجه شدم چقدر در این موضوع ایراد دارم این بوده که نفس عمیق بکشم فکر می کنم یکی از دلایل خوب بودن این تکنیک اینه که کمی زمان رو جلوتر می بره و این بسیار خوبه که ما کمی از اون تایم دور بشیم ولی خب من مواردی داشتم که حتی با نفس کشیدن هم کامل از اون شرایط در نیومدم و دور کردن خود از محل خیلی بیشتر بهم کمک کرده البته موارد بسیار زیادی هم داشتم که بسیار خوب تونستم خودم رو کنترل کنم و از اون شرایط احساسی در بیام و دقیقا این تاثیر فایل «توانایی کنترل ذهن» که دو سه سال پیش برای اولین بار اون رو گوش کردم و الان تو پلی لیست تکرار شونده من هست این پلی لیستم از ارشیا عزیز الگو برداری کردم که باهاشون مصاحبه کردید. پیشنهاد میکنم اگر کسی اون فایل رو ندیده حتما در دسته توانایی کنترل ذهن دنبال اون فایل بگرده و ببینه بسیار کمک کننده است

    شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1221 روز

    بنام الله یکتا

    سلام به استاد عزیز الگوی همه ما که یک خانواده ایم در این سایت شگفت انگیز

    قبل از هر چیز بسیار سپاسگذارم از شما و خانوم شایسته عزیز بابت تهیه این فایل عالی که هر لحظه با هر کلام چه در لین فایل و چه فایلهای گذشته قانون های زندگی رو به ما آموزش میدین قانونهای که ذهن نسیان گر ما هر لحظه اونو فراموش میکنه

    تصمیمات احساسی که همه ما توی زندگی داشتیم از عواقبش آگاهیم ..

    استاد من توی این زندگی 37 ساله ای که از خدا عمر گرفتم بخاطر کمبودهای که در عزت نفس داشتم بارها تصمیماتی گرفتم که عواقبش واقعا تلخ بود برام و از اونجای که با قوانین آشنایی نداشتم و کتک خورمم ملس بود این تلخی رو بارها چشیدم

    نمونش تصمیم ازدواجم بود که بدلایل مختلف با اینکه میدونستم اشتباه اما اینکارو کردم و الان که ده سال ازش میگذره درگیرشم ..

    و حتی بچه دار شدن منم در اثر همین تصمیمات هیجانی و اشتباهم بوده ،چون فک میکردم اشتباهی که در ازدواج کردم میتونم با بچه دار شدن جبران کنم و به عواقبش فک نکردم …که میشه گفت نمونه بارز تصمیمات هیجانی بود که گرفتم به وضوح عواقبشم دیدم

    توی بیزینسم بارها با مسائلی روبرو شدم که فقط با چند روز فک کرددن بهشون میتوستم روند ضرر و زیانشو به نفع خودم عوض کنم اما تصمیمات هیجانیم کاملا نتیجه رو جوری پیش برد که بشدت مقروض شدم ..

    اما از روزی که قانونا رو درک کردم تا حدودی اونم با کمک آموزهای شما هر بار با گوش دادن به فایلهای شما تصمیم گرفتم با مسائل جور دیگه برخورد کنم

    خونسرد باشم و آروم بودن تمرین کنم

    چون این مدت بارها به تضادهای زیادی برخورد کردم و هر بار تصمیم گرفتم مسائل به نحوی حل کنم که در شرایط احساسی خوب باشم به محض برخورد با ناخواسته و هیجانی شدن اولین کاری که میکردم نفس عمیق کشیدن بود که با مدیتیشن خیلی خوب تونستم اجراش کنم ..بارها بوده توی شرایطی که بخاطر بدهکاری با طلبکارام باید بحث جدل میکردم از همین روش استفاده کردموو نتیجه کامل به نفع من تمام شد

    این موضوع بارها و بارها برام تکرار شد و هر بار من توش قوی تر شدم جوری که الان خیلی کم پیش میاد که کسی بتونه منو عصبانی کنه ..

    گوش دادن به فایلهای توحیدی و دیدن و خوندن کامتهای بچها توی سایت خیلی بهم کمک کرد ..

    با خودم و خدای خودم زیاد صحبت میکنم جوری که هر وقت فایل شما رو گوش میدم که روند حرکت شما رو از بندرعباس تا تهرون و برگزاری سمینارها رو میشنونم میبنم که من دقیقا همین روند طی کردم ..وقتی با خدای خودم صحبت میکنم همه آرزوهام دست یافتنی تر بنظر میرسه ،آرامشمم بیشتر میشه ،ترسام کمتر میشه و ایمان قلبیم به مسیر زندگی روشن تر میشه ..

    واقعا این مورد آخر خیلی برام با ارزش بود چون صحبت کردن با خدا یه حسی داره انگار بی نیازی از هر موجودی از هر انسانی ،

    استاد زندگی خیلی برام شیرین تر وقتی که یاد گرفتم توی آرامش تصمیماتمو بگیرم چون هر بار اینکار کردم نتیجش به طرز عجیبی به نفعم شد

    یه تجربه بگم اینجا مطمئنم خارج از لطف نیست

    یکی از طلبکارا من خیلی آدم یه بد اونقه ،هر چی باهاش صحبت کردم و شرایط براش توضیح دادم متقاعد نشد و منو شکایت کرد که اینم بخاطر سفتهای بود که بهش دادم و توی شرایطی که میونستم نباید سفته بدم دستش اینکارو کردم و همون موقع که قلبم داشت داد میزد میگفت نکن اینکارو من گوش نکردم انجام دادم

    خلاصه سفتها رو گذاشت اجرا و حکم بازداشت من دقیقا روزی اومد که من باید فرداش خودمو آماده میکردم برای یه پروژه کاری که یک ماه از قبل خودمو آماده کرده بودن براش

    توی شک بودم که باید چیکار کنم اما تصمیم گرفتم خوومو آروم کنم و بسپارمش به خدا

    چند تا نفس عمیق کشیدم ،چندتا از فایلهای شما رو گوش دادم و رفتم پاسگاه و مدام به خودم میگفتم فرکانسهای من اوکی منم این مدت همش رو خودم کار کردم پس همه چی درست و باید این مسئله رو حل کنم ..

    طرف اومد خیلی هم شاکی که هیچ جوره راضی نشد و گفت مرغ من یه پا داره ،اولش یکم قاطی بودم نجواهای ذهنم صداش در اومد که پروژت چی میشه ،این همه برنامه ریختی ،یه ملت فردا منتظر توان و از این حرفا

    اونجا حرفای شما رو بیاد آوردم که باید خودمو آروم کنم هر چی پیش بیاد خیره ،توی بازداشتگاه به خودم میگفتم من که میدونم قانون چیه پس دستمو نکنم تو آتیش ..اروم باشم همه چی درست میشه

    نتیجه چی شد اون شب من جریان با همکاری یکی از آشنا که همکارای رئیس پاسگاه بود توضیح دادم و بطرز عجیبی رئیس پاسگاه باهام همکاری کرد اجازه داد که شب برم خونه صب به کارم برسم و بعدش پیگیر دادگاه بشم

    همینم شد ،صب رفتم سمینار برگزار کردم و بعدش پیگیر دادگاه شدم بطرز عجیبی یکی از دوستان تو دادگاه دیدم کلی راهنمایم کرد بطوری که حکم جلب من منقضی کرد و پرونده روندش کلا عوض شد ..

    این نتیجه زمانی اتفاق افتاد که خودمو آروم کردم و گفتم هر چی پیش بیاد به نفع منه ..

    الان خیلی وقت تمام تلاش خودمو میکنم توی همچین شرایطی خودمو آروم کنم بزارم خدا کارشو انجام بده ..گذشته از اینکه نتیجه به نفع من تمام میشه ،لذتی که من از استرس نداشتن و لذت بردن از لحظه خودم میبرم وصف ناپذیره ..و در آخرم که نتیجه همون میشه که باید بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    آسو خوشبخت گفته:
    مدت عضویت: 1156 روز

    سلام به همه ی دوستان نازنینم

    سلام به استاد مهربون و دوست داشتنی و خانم شایسته عزیزم

    سپاسگزارم از جهان هستی که من رو با شما آشنا کرده یعنی هر موقع سایت میام چه آپلودی جدیدی داشتید چه آپلودی های گذشته رو مشاهده میکردم به طرز فوق العاده ای روحیع میگیرم

    واقعا عالی هستین

    در رابطه با کپشنی که نوشتید من چند ماه گذشته در مدرسه کع بودم ..

    حدود اوایل سال بود ..

    اون زمان خیلی اوج گرفته بود همه تو مدرسه شعار و.. میدادن و تو در و دیوارای کلاسا شعار مینوشتن یا بد و بیرا به دولت میگفتن

    حالا من یه بار من مدیر مدرسه رو سر کلاس اوردم ولی اسمی از دانش آموزی نبردم ولی طوری شد که از اون روز به بعد بچها با من ضد شدن

    و همون طور که استاد گفت من دو نکته رو رعایت نکردم :

    1_ اینکه قانونو فراموش کردم که به هرچی توجه کنم جذبش میکنم

    2_ از روی خشم رفتم مدیر رو اوردم درحالی که با گفت و گویی ساده با بچها موضوع حل میشد (و این گفت و گو نکردنو از روی خجولی گری اون زمانم میدونم الان سپاسگزارم که برطرفش کردم )

    الان وضعیتم بهتره و بچها گفت و گویی باهام دارن ولی اون قدر صمیمی نیستیم چون عقاید و باور های متفاوتی داریم و من بهشون احترام میزارم بابت عقایدشون

    درسی که گرفتم اینکه اول اجازه بدیم خشممون فروکش کنه و لزومی نداره همه چی با دعوا حل شه!

    از اون روز به بعد یکبار فقد این اتفاق افتاد که خیلی آروم با بچها صحبت کردم گفتم بچها من بر علیهتون نیستم فقد ازین مسخره بازیا خوشم نمیاد و اگه هوشمندانه فکر کنید جاش مدرسه نیس فقد خودتونو به دردسر میندازید و ممنون میشم بخاطر دوستتون دیگه شعار ندین

    و دیگه همچین اتفاقی نه تو زندگیم و نه تو مدرسه برام افتاد و سپاسگزاری که جهان این درس رو به من داد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    محمد امین رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1153 روز

    به نام تنها قدرت جهان و تنها سرچشمه آرامش من

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    در این روز زیبا دراین هوای رویایی چه مساله ی مهمی رو مطرح کردید

    چقدر ریز بین بودن در هر نشانه ای میتونه مارو به فکر فرو ببره درمورد خودمون

    این نگاه که من از برنامه ای که دیدم چی میتونم یاد بگیرم و وقت بذارم درموردش فکرکنم ،چقدر ارزشمند و کمک کنندست

    از زمانی که پذیرفتم احساس خوب = اتفاقات خوب تا جایی که تونستم سعی کردم بر این اصل پایبند باشم

    وخیلی کم به خاطر دارم آنچنان عصبانی شده باشم

    اما چیزهایی که بمن کمک میکنند تا تصمیمات احساسی نگیرم :

    نوشتن خیلی فکر من رو باز میکنه ، احساس میکنم خداوند در نوشته های من جاری میشه و نه تنها من رو آروم میکنه راه درست رو هم بمن میگه تا تصمیمی بگیرم که به آرامش برسم

    صحبت کردن باخودم ، این کار باعث میشه به یاد بیارم ، مثل یه راوی خاطراتم رو به یاد میارم وبه عواقبش فکر میکنم و سعی میکنم تصمیم بهتری بگیرم

    مرور کردن قوانین با خودم و عزیزم و ضبط کردن صدام در طول روز، ما درطول روز سعی میکنیم همیشه یه زمانی رو بذاریم وآگاهانه و با تمرکز بیشتر فقط در مورد قانون صحبت کنیم این یادآوری به ما کمک میکنه کنترل بهتری در همچین مواردی داشته باشیم و اجازه ندیم که فراموش کنیم اهمیت قانون رو

    زمان هایی که احساس میکنم ممکنه در برخورد باشخصی عصبی بشم به نتیجه اون رفتار نادرست فکر میکنم طبق قانون مثلا بخودم میگم ارزشش رو داره که با بد کردن احساست اتفاقات بد رو به خود جذب کنی ؟ به چی تمرکز میکنی الان ؟خواسته ها یا ناخواسته هات؟

    در مواجه بااین شرایط که ممکنه با فردی رو به رو بشم که رفتار نامناسبی داره سعی میکنم با گفتن یه جمله کوتاه اعراض کنم و محیط رو ترک کنم ، مثل حق باشماست ، یا جملات این چنینی

    اینجوری با اعراض کردن باعث میشم این تجربه دیگه برام تکرار نشه

    دویدن و به طور کلی ورزش کردن خیلی بمن کمک میکنه ، کلا حال و هوای من رو عوض میکنه

    تمرکز بر نکات مثبت، اگاهانه تصمیم میگیرم بر زیبایی ها تمرکز کنم کم کم باعث میشه اون حالت احساسی سرکوب بشه

    چیزی که میخوام در مواجهه با مسائل از این به بعد انجام بدم تا نه تنها کنترل کنم خودم رو بلکه شرایط رو هم به نفع خودم تغییرش بدم

    اینه که میخوام تمرکز کنم بر نقاط مثبت همون مساله

    مثلا

    اگه شخص خاصی یا شرایط خاصی باعث میشه من تصمیمات احساسی بگیرم…برم توی خلوت خودم مثلا پیاده روی کنم وبیام تمرکز بذارم برای به یاد آوردن نقاط مثبت اون شخص یا شرایط این عادت رو هم میخوام در خودم بوجود بیارم تا هم به احساس خوب برسم و هم جنس اون اتفاق رو بعد ازاون به شکلی که خودم میخوام تجربه کنم

    به سختی تجربیاتم رو دراین موارد به یاد میارم چون به لطف خدا وقوانینش خیلی آرامش دارم

    تجربیات :

    من در روابطم خیلی توی این مساله ضعیف عمل میکردم

    در مواقعی که عصبانی میشدم تصمیات نادرستی میگرفتم ، رفتار نامناسبی نشون میدادم هر بار حرف ترک کردن رو میزدم ، حتی برعکسش توی شرایطی که اتفاقات خوبی میوفتاد به شدت احساسی رفتار میکردم و سریع احساس پشیمانی و ضعف میکردم که این ها البته به باور های اشتباهی که داشتم مرتبط بود ولی تصمیمات هیجانی که در لحظه گرفته میشد بمن آسیب میزد با اینکه خودم رو میشناختم که من با سکوت کردن ، ترک محیط ، دویدن و پیاده روی ، نوشتن میتونم حالم رو خوب کنم

    این باعث میشد روابط من به یه تناقضی بربخوره واین چقدر بمن صدمه میزد که به یاری خداوند انقدر تغییرات در من بوجود اومده که با اون شخص کاملا بیگانه ام و به سختی میتونم به یاد بیارم رفتارهام وتجربیاتم رو

    احساسی و هیجانی عمل کردن در مورد مسائل مالی برای من خیلی پیش اومده

    که مثلا بعد از هر نتیجه مالی خوب وقرار داد خوب خیلی ها رو دعوت میکردم و کلی هزینه میکردم که بعدش کلی حس ناخواسته بهم دست میداد که چرا انقدر سریع و هیجانی تصمیم گیری کردم… چرا اون لحظه صبر نکردم تا درک کنم که آیا ضرورت داره این کار؟

    که البته ریشه همه ی این احساس ها رو به لطف قانون و اموزش های استاد به میزان مداری که در اون هستم متوجه شدم که به یاری خدا در مسیر تغییر هستم

    ممنونم استاد بابت مطرح کردن این سوال برای رسیدن به خودشناسی بهتر

    مشتاق خوندن نظرات دوستان هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سید رضا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 3954 روز

    با یاد خداوند عزیزم

    سلام وقت بخیر خدمت آقای عباسمنش و خانم شایسته و دوستان عزیزم

    خیلی خوشحال تر هستم بابت این کامنتی که دارم مینویسم

    به نظر من هرچقدر روی خودمون بیشتر کار کنیم(رعایت قانون جهان) کمتر کمتر تو شرایط تصمیم گیری احساسی قرار میگیریم .

    اولین فرمون : از نظر خودم قبل از تصمیم گیری سکوت+لبخند هست

    دومین فرمول: یک لحظه صبر قبل از تصمیم گیری و از خودمون سوال کنیم (چرا باید این تصمیم بگیریم؟)

    سومین فرمول نوشیدن آب قبل از تصیمیم گیری

    و تشکر میکنم از شما حسین جون بابت این همه موضوع های خوب و راهنمایی مسائل روز زندگی

    من نزدیک به 9 سال با شما آشنا هستم .از سن 20سالگی با شما در حال تربیت و رشد بیشرفت چشمگیرهستم

    و من دارم هر روز بیشتر لذت میبرم از این زندگی

    من سال بعد با شما ملاقات میکنم و کل ماجرای زندگی زیبایی که از راهنمایی های شما با کمک خداوند به وجود آوردم براتون تعریف میکنم .

    و در پایان برای تمام مردم جهان :

    1 همیشه به یاد خدا بودن .

    2احساس خوب تر داشته باشن .

    3شناخت بهتر نسبت به اصل قانون جهان .

    آروز میکنم .

    به امید سلام دوباره…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1385 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    خداروشکر میکنم برای دیدن این فایل که دوباره منو به خود شناسی و درک اتفاقات بیرونی ک از درون من نشات میگیره،سوق داد

    یکی از اتفاقهایی ک همین اواخر برای من افتاد که منو توی شرایط بسیار احساسی قرار داد و خداروشکر تونستم با استفاده از اگاهی هایی که از زمانی ک با شما اشنا شدم و یاد گرفتم،ارامش رو بسازم و در نهایت منجر به نتیجه ی خوب و به نفع من باشه

    با من تماس گرفته شد ؛ که برای خواسته ای که مدت ها تقریبا 6 سال،منتظر تحققش بودم باید کلی پول بدم ،پولی که فکر میکردم حقه منه و دادنش،حس قربانی شدن بمن میداد

    در واقع از یک نگاه،حس عصبانیت و قربانی شدن داشتم و خیلی برام پذیرفتنه این راه،برای تحقق اون خواستم،سخت بود

    و از طرفی بمن گفته شد که اگه الان اینکارو نکنم،هیج وقت اون خواسته اتفاق نمیافته

    در واقع بازهم یه حس ترس،که نکنه شرایط سختتر بشه،نکنه بازهم انتظار بکشم،نکنه طرفم بخواد بیشتر اذیتم کنه..

    در واقع چندتا احساس منفی و قوی که از هرطرف به موضوع نگاه میکردم،حس بدی داشت

    حتی تحقق خواستم،هم بهم حس بد میداد چون به قیمت دادن کل پولم بود

    اون لحظه به شدت نگرانو عصبی بودم

    به شدت نجواها میومد

    به شدت درمونده بودم

    نمیدونستم چیکار کنم چون هیچ راهی برام نمونده بود

    حتی خشمم اجازه نمیداد از چشمام اشک بیاد

    چون خیلی وقتا،با گریه اروم میشم خالی میشم

    هی میخواستم به طرف زنگ بزنم و خشممو خالی کنم که این راهی ک جلوی پای من گزاشتی،عینه نامردیه و خلاصه این چیزها … ولی همون موقع میگفتم ک خب اون اصن درکی ازین انسانیت ها نداره پس چرا زنگ بزنی ک بحث و جدل بشه که حالت بدتر بشه (اینو طبق تجربه ی قبلم که قبلا در اوج احساس بد ،زنگ زده بودم و در نهایت به بحث کشیده بود و حال من برای چندروز بدتر شده بود ،گفتم به خودم)

    چندروز قبل تر ازین اتفاق،من با کمک شیوه حل مسایل متوجه یه کویری توی وجودم شده بودم،که توی همه مسایل هم به صورت اختصاصی برای هر مساله ای وارد میشد

    اون کویر،احساس وابستگی بود

    به همه چیز رسوخ کرده بود

    مثلا برای شروع کاری،وابسته به راهی بودم ک خودم تعیین میکردم و با این کویر،اجازه ی ورود راه های دیگ نمیدادم و در نهایت ،چون کار با راهی ک خودم به اندازه ی باورهام در نظر داشتم ،اتفاق نمی افتاد ،حس نا امیدی و خلاصه حال بد داشتم

    یا همین مساله ،چون خودمو وابسته ی همون پولو سرمایم کرده بودم،به راههای هدایت میشدم ک دقیقا مربوط به سرمایم بود،چون فرکانسم اینجوری تنظیم بود

    یا خودم توی باورهام که نشات گرفته از الگویی بود ک قبلا برام اتفاق افتاده بود،فکر میکردم تنها راه تحقق این خواسته ی چندساله،دادنه پوله و از طرفی نمیخواستم این کارم انجام بدم

    درواقع وابسته ی الگویی بودم که قبلا تجربش کرده بودم

    چندتا چیز به هم گره خورده بود

    تا اینک رسیدم به ساختن باور رهایی و تسلیم بودن در برابر خداوند

    مثل حضرت ابراهیم که رها بود در برابر قربانی شدن فرزندش،چون حس رها بود در مقابل خداوند،فقط از ایمانه قوی نشات میگیره ،از اینک خدای قادر بد نمیخواد

    این الگو های قرانی برای باور رهایی هم در این موضوع خاص،خیلی کمکم کرد در واقع باورپذیرتر کرد

    ———————

    همون روز که منو خشم گرفته بود ،اولین کار این بود که با هیچکس حرف نزدم،هی گوشیم زنگ میخورد تا ببینن من چه حسی دارم و این جویای احوال شدن،و به گمانه خودشون دارن بمن ارامش میدن با دلداری دادن،حال منو هی بدو بدتر میکرد

    توی اتاق فقط تند تند راه میرفتم و ارتباطمو با همه قطع کردم و سکوت

    و این روزها باکمک فایل رایگان در قسمت دانلودی،تحول روز شمار ،فصل اول ،روز یازدهم،فهمیدم من چه کار خوبی کردم اون روز

    همونطور ک خدا به حضرت مریم که نگران بود بخاطر قضاوت مردم از دیدن حاملگیش،گفت سکوت کن!

    این سکوت،چقدر باعث میشه فرکانس بد نفرستیم و اتفاقات بدتری جذب نکنیم

    چقدر هی با توضیح دادن به بقیه،مرور نکنیم مساله ی پیش امدرو

    در واقع طبق فرامین استاد،همین ک میگن احساسات را رد کنیم بعد تصمیم بگیریم،بابت ایجاد فرکانس هاست که توی قران خدا بارها اشاره کرده(همون فایل ک گفتم ،کلی مثال قرانی داره)

    همون موقع ک ارتباطمو با مامان بابام ک نگران حال من بودن قطع و راجب این موضوع دیگ با کسی حرف نزدم ،چندساعت بعد،یکی از شاگردای خوب استاد ک من دارم نتایجشو هرروز میبنیم لیلا بشارتی،که خواهر ماهه منه،اومد خونمون

    با جملاتش،(که همون باور رهاییی بود که خودم چندروز قبل داشتم میساختمش با اهرم رنج و لذت،)هی برام تکرار کرد ،همون رهایی حضرت ابرهیم ک رها بود برای بچش و تصمیم خدا،تا اینک به خواب رفتم

    همون روز با همین روش ،ی نشونه ای هم بمن گوشزد میشد،که فردا خودت برو دنبال کارت و انقدر نگران نباش !نتیجه هرچی که هست،خیره خدا برای تو بد نمیخواد(جملاتی که در اوج احساس بد،به قلبم حس ارامش میداد و نمیذاشت نگران تر و در نهایت تصمیمات اشتباه بگیرم)

    روز بعدش من رفتم دیوان عالی کشور،جایی ک همیشه فکر میکردم منو راه نمیدن !سخته ،یا هزارتا چیزه دیگ ک منو باز میداشت ازینک قدم بردارم

    خیلی راحت رفتم و از همه عالی تر این بود ک بمن گفته شد رای دیوان به نفع توعه!!!!

    وقتی اومدم بیرون،به ابجی لیلا زنگ زدم چون اون خیلی خوب درک میکرد ک این نتیجه ی کدوم رفتارو باوره منه!

    من برای کنترل احساسم در این موضوع،از چند روش استفاده کردم

    1)تنها بودن و روزه ی سکوت

    2)گریه کردن و خالی کردن خودم

    3)راه رفتن توی همون اتاقی ک بودم

    4)تکرار جملاتی ک بمن قوت قلب میداد(مثله خدا هرچی بگه انجام میدم حتی اگع الان فکر میکنم به ضررمه)

    5)تکرار باور رهایی،ک ندا رها باش و خودتو به هیچی وابسته ندون،وقتی وابسته ای ،نمیذاری نعمت ها،راه ها،انسانها و … وارد زندگیت بشه

    ( که همین باور و تمرین،باعث شد از جایی ک فکرشم نمیکردم نتیجه به نفع من باشه)

    6)خوابیدن که باعث شد اصلا دیگ به این موضوع فکر نکنم و تمام ارتباطه فرکانسیم با دنیا قطع بشه

    7)مرور این اگاهی ک اگه احساست خوب نباشه،اتفاق خوبی نمی افته

    »»»»»»

    مثال دیگه ای هم ک بیاد دارم،راجب محل کارمه

    قبلا مربی مجموعه ای بودم که مدیریت به شدت درگیر حواشی بود،اقا بود ولی به مسائل خانوم ها و کادر بانوان و حتی خصوصی ترین مسایل مربی ها هم به خودش اجازه ی دخالت میداد

    به شدت ،بی اراده در کنترل احساسات در مواقع خشم بود

    من بابت اون ویژگی های اخلاقی مدیریت، ک قبلتر گفتم، در تضادو کشمکش بودم و البته اون موقع با استاد و اگاهی ها اشنا نبودم

    مشغول کار و فعالیت بودم توی اون مجموعه و البته گاهی هم به زورو تحمل

    تا اینک یکروز ،ایشون به دلیل کنترل نداشتن روی احساسشون، به همه اعلام کردن ندا،دیگ با ما همکاری نداره!!!

    من از همه جا بیخبر…

    توی اون شرایط ،که البته اون موقع اشنا و اگاه به این اموزه ها نبودم،نا اگاهانه ،سکوت کردم و هیچ عکس العملی به اون برخوردو عمله اشتباه و تحقیر امیز اون فرد نسبت به خودم ،نکردم

    به یکماه نکشید،که اون ادم از نظر بقیه یک انسان بسیاااار قدرتمندو خیلی کاردرست بود(چیزهایی ک ادمای هم فرکانس با ایشون تصور میکردن و بیخودو بی دلیل قدرت رو به این شخص داده بودن ) باهزارو یک ترفند برای دلجویی از من و برگشتنه من برای اون باشگاه ، تلاش کرد با دادن وعده وعید های عجیب ک مثلا درامد کل سال برای خودت یا مثلا فلان گوشیو برات میخرم …والبته ک من بر نگشتم و توی همون شرایط بود ک من با استاد اشنا شدم

    نتیجه ی کنترل احساس خشمو ناراحیتیه من در اون لحظه

    با سکوت کردن،

    عکسالعمله هیجانی نشون ندادن،

    راجب دلیل اون اتفاق با شاگردام صحبت نکردن که هروز تماس میگرفتن ندا بیا،چرا رفتی(ناگفته نماند که گاهی حرف میزدم و حالم بد میشد،و با همین حس وحال بد داشتن،خودم تصمیم میگرفتم حرف نزنم راجبش و کنترله این موضوع ک جلوی خودمو بگیرم خیلی سخت بود)

    و این مدت یکسالو خورده ای ک دارم کار میکنم روی خودم، در شرف قدم های اول برای باشگاه زدنه خودم هستم و کلاسای اون باشگاه با کلی شاگرد که براشون گذاشتمو اومدم،کل کلاسهاشون کنسل شده و اصلا اون رشته دیگ متقاضی نداره

    اون روزها که توی اون تضاد و بالا پایین شدن احساساتم بودم ( با استاد و اگاهی ها اشنا نبودم)

    به کوه و دشت و رود میزدم

    تمرینات ورزشیمو سنگینتر میکردم

    با همه ی ادما و شاگردایی ک همش حرف از اون مجموعه میزدن ،قطع رابطه کردم( که البته اون تعداد که اصلا دنبال حاشیه نبودن،دوباره اومدن پیش من و شروع کردن به تمرین در یک جای دورتر به محل زندگی خودشون و نزدیک به محل زندگیه من ،به صورت خصوصی که درامد بیشتری برای من و همین طور زحمت کمتری داشت)

    و این روزها

    راه های راحت تر و نتیجه بخش تر یاد گرفتم

    که کارامدترینش،در رابطه ی با خودم

    سکوتو دور شدن از اون مکانو جمعو فرده

    تکرار جملاتی که باعث احساس ارامش در قلبم میشه(خدایا من تسلیم توام،تو بهم بگو چیکار کنم،تو قدم بعدیو بگو)

    جایی که اب جریان داره (حمام ،استخر،رودخانه ،دریا…)

    و قشنگترینشون:

    داراباد

    اصلا یه حسی اونجا بهم دست میده که انگار توی خواب دارم راه میرم،هیچ چیز مادی وجود نداره …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    حسین دولابی و فاطمه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 938 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز و خانوم شایسته مهربان و قدرتمند و همه دوستان

    این دومین باری است که من کامنت میذارم بعد از نزدیک به 1 سال که عضو این خانواده بزرگ شدم و سپاس گذار خداوندم که من رو هدایت کرد تا بتونم از مسیر زیبا روی خودم و روی باورهای خودم کار کنم و زندگی راحتتری رو داشته باشم

    در مورد موضوع این فایل وقتی به قبل از اشنا شدن با این سایت نگاه میکنم بسیار زیاد میتونم پیدا کنم وقتیایی که نتونستم احساسم و کنترل کنم و تصمیم اشتباه گرفتم یکی از بزرگترین تصمیماتم در بیزینسم بود که موقعی که یه مقدار از نظر فروش ضعیف شده بودم و اون هم به خاطر باورهای اشتباهم بود که بعد از دوره روانشناسی ثروت متوجه شدم تصمیم گرفتم که با یکی از دوستانم در کسب و کاری که سالها براش زحمت کشیده بودم و رشد کرده بود شریک بشم کسی که هیچ تخصص و هیچ تعهدی به کار من نداشت و این تصمیم احساسی و این ترس از شکست باعث شد که مشکلاتم حل که نشود هیچ چندین برابرم بشه

    ولی به لطف خدا و استاد عزیزم و این مسیر زیبای اگاهی الان تونستم همه اون وضعیت رو جمع کنم و مسئلهاشو حل کنم به کمک دوره روانشناسی ثروت 1 و دیدن صدها بار فیلهای سایت و هر روز و هر روز اتفاقهای زیباتری رو خلق کنم با کنترل افکار ایمان قوی تر و عمل به قانون و طی کردن تکامل خودم

    سپاسگذار خداوندم بابت این همه نعمت و اگاهی و فراوانی

    واز شما استاد عزیز که انقدر راحت و زیبا این مسیر توحیدی رو به من نشون دادین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    محمدرضا شاه محمدی گفته:
    مدت عضویت: 952 روز

    سلام استاد عباسمنش و سایر دوستان هم فرکانسی عزیز..همین امروز صبح ک بیدار شدم توی رختخوابم، گوشیم برداشتم طبق معمول همیشه، ماشین مورد علاقه امو، نگاه میکردم..تا تمرکزم رو، رونکات مثبت بزارم،تا هم مدار با خواسته هام بشم..بعدش پک معجزه شکرگزاری برداشتم نوشتم.. از هرچی ک دارم، نوشتم تا چیزهایی ک میخوام بهش برسم..بعدش اهدافم ک 22 مورد هستش طبق معمول هر روز صبح نوشتم..بعدش کار همیشه روتین ام، رفتن تو سایت فوق العاده استاد عباسمنش، ک ببینم فایل دانلودی تازه ای رو سایت گذاشته شده، دانلود کنم یا نه..دیدم فایل عواقب تصمیمات احساسی، بلافاصله هم تصویری هم صوتی رو دانلود کردم..و فایل تصویری سفر ب دور آمریکا قسمت 124 دانلود کردم..و سایر موارد دانلودی ک، تو گوگل بهم انگیزه میده دانلود کردم..اول از همه، جریان زندگیمو، خلاصه وار بگم، از بچگی رویاهای زیادی داشتم..و تو خانواده مذهبی فقیر ب دنیا اومدم، از ولایتمون..بیشتر از 16 سالی میشه مهاجرت کردم اومدم شهر..! بعد از مدت ها با همسرم آشنا شدم، ک اونم بنده خدا تو خانواده مذهبی و فقیر ب دنیا اومده بود..! کبوتر با کبوتر باز با باز..اینکه نامزدی و ازدواج و عروسی، و داشتن الان دختر 3 ساله ام..وقتی هدایت شدم ب سایت عباسمنش، چقدر، آگاهی هام بیشتر و بیشتر شد، همین جا سپاسگزار بشم..با وجود اینکه قبلا،عضو سایت نبودم، سر رشته‌ای از قانون جذب و کائنات داشتم..! و روی خودم کار می‌کردم که شرایط اتفاقات آدم ها، در مسیر زندگی من قرار گرفتند..طوری ک منم عضو پروژه عظیم، قرار گرفتم..که الان بیشتر از 2 سال میشه، حرکت کردم عمل کردم به آنچه ک بهم تو پروژه گفته می‌شد از لحاظ مالی، بهاء شو میدادم، با وجود اینکه عوامل روی پروژه دارن کار میکنن و از دیدگاه من دستان خداوند هستند برای من، و از روز اول پروژه ک برای من، الخیر فی ما وقع، تا به الان بوده و دونستم..مطمئنم با اتمام پروژه زندگی من متحول میشه.. 7 سالی میشد تو شرکت خصوصی کار میکردم، ب دلایلی 2 ماهی،هست از شرکت استعفاء دادم..هیچ نگرانی در من نیس ب قول خدا.. کسانی ک ایمان ب آخرت رو دارن..دوستان، همین آخرت این دنیا، میچسبم ب اصل نه به فرع، اون آخرت پس از مرگ جای خودش..ک میخوان ب ثروت، روابط عاشقانه، به آزادی زمانی، مالی،مکانی،برسن، لاخوف و علیهم و لا یحزنون..نه بر آنها ترسی هست نه غمگین می‌شوند.. تمام نقطه سرخط.. همسرم با مهارتی ک تو حرفه ای ک، از بچگی باهاش دست و پنجه نرم کرده.. بیشتر از 2 ماه میشه ک میره سرکار..! فکر و ذکرش شده، میگه برو شرکت شرکت شرکت..! اونم از روی نگرانی..! وقتی فایل گوش میدم، خوشش نمیاد، چون در مدارش نیست، و شبا با گوشیش، سریال های ترکیه ای می بینه..! وقتی هم میگم ب تمام، رویاهام و خواسته هام میرسم، میگه، کو 2 سال ک اینو همش میگی..! منم بدون بحث ازش رد میشمو، ذهنم کنترل میکنم..تا اینجا اینارو گفتم، شرایط فعلی زندگیم اینه..

    بریم سر اصل مطلب، عواقب تصمیمات احساسی، چند وقت پیش، بحثی شرو شد، با اینکه ذهنمو کنترل میکردم، بعدش، از روی نه، عصبانیت، ک میدونم، و تجربه کردم، وقتی آدم اعصبانی میشه، دیدش بسته میشه ب همه چی.. میزنه و همه چی رو خراب میکنه.. سال هاست ک روی دایره انعطاف پذیریم کار کردم. ک با نرم ترین حالت رفتار کنم..یه لحظه احساساتی شدم، گفتم باشه خیلی گفتی برو از خونه، گفتم باشه میرم، وسایلم برداشتم گذاشتم کوله پشتی، اومدم پارکینگ، کوله رو گذاشتم، تو کابینت راه پله، گفتم اینه خوبه کوله اینجا باشه، برم بیرون،شب بود..! رفتم پارک پشتی، چون احساساتم، با بحث خوب نبود، و حالم گرفته بود و احساس خوبی نداشتم باورتون بشه نشه، اینکه نشستم رو نیمکت، چند لحظه بعد، یه پراید اومد و چند نفر پیاده شدن..هیکل میکل ها، آقا خندم میگیره ب خدا، گفتم آقا اینا اومدن صورتمو بیارن پایین، فاصله زیاد بود و تاریک یکی داشت میومد سمت من، گفت فلانی توئی..منم گفتم نه.. نمیخوام برم منفیات.. دارم اتفاقاتو میگم..ک احساس بد= اتفاقات بد بعدش اینا ک رفتن، با خودم، شروع کردم ب حرف زدن، شروع کردم خودم توجیه کردن، ک الان شب کجا بری، دخترت و همسرمت تنها کجا بزاری بری، بابا آشنا فامیل بفهمن برام حاشیه میشه..!گفتم بابا پروژه آخراشه، نزم سیم آخر همه چی رو خراب کنم..با وجود این همه بهاء دادن.. بعدش شرو کردم ب فکر کردن ب خواسته هام..بعدش یه ذره آروم شدم..بابا خندم میگیره بخدا..حواسم نبود دیدم یه گربه ملوس سیاه..میاد پیشم..! پیش پیش کردم، آقا اومد نزدیک و نزدیک، دستمو روش کشیدم، لوس شد برداشتمش گذاشتمش روم..نازش کردم چقدر با حال بود..چقد حالم خوب شد..گفتم بابا بلند شو برو خونه، اومدم خونه وسایلمو مرتب جاشون گذاشتم، همسرم گف چیه برگشتی..فقط اعراض کردم، این بهترین شیوه بود برام، ب جای بحث بیخودی..! اومدم کارای روتین امو، ادامه دادم..آخر شب هم قرآن رو که تا سوره احزاب خونده بودم از نگاه سیستم هوشمند بدون تغییر خداوند(انرژی) رو ادامه دادم..دوستان مواظب فرکانس هاتون باشید، جهان، تبدیلش میکنه به اتفاقاتی ک شما از قبل فرستادید..! با احساس نرید جلو..! با منطق قوی و درست برید جلو.. نه با منطق غلط..! یاد کتاب حکایت و فرزانگی افتادم..ک اون کارمند، تو اتاق خواب بخاطره نوشته کاغذ..منطقش چی کار کرد باهاش..حتی میخواست از چند طبقه خودش پرت کنه پایین..! منطق قدرتمندتر از احساسه.. دوستان، وقتی پروژه ام تموم شد اولین دستاوردی که میخوام بهش برسم..کامنت میزارم، تا نقطه عطفی، انگیزه و باور براتون بشه.. تا بدرود دیگر و داستان‌های واقعی جالب دیگر.. خدایارو نگهدارتون..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    سودا مختاری گفته:
    مدت عضویت: 1958 روز

    به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه و به صورت کاملا طبیعی و بدیهی

    سلام به استاد و مریم عزیزم و دوستان عزیز

    عواقب تصمیمات احساسی

    درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟

    تو شرایط احساسی ترحم و دلسوزی من اومدم خیلی از وسایل ارزشمندی مانند لوازم خونه ،پوشاک ،مواد غذایی که کلی هزینه خریدش رو داده بودم و خودم نیاز داشتم به صورت رایگان به فردی بخشیدم که نه تنها به بهتر شدن روند زندگی اون فرد کمک نکرد بلکه توقع بیش از حد نیز در اون فرد ایجاد شد و اون وسایل رو کم وبی ارزش میدونست

    این ماجرا چه درسهایی به من داد؟ در حالی که خودم از داشته هام پر ولبریز نشدم و استفاده نکردم نباید در شرایط احساسی به کسی چیزی رو ببخشم که اون فرد آماده گی دریافت این نعمت‌ها رو نداشت و سپاس گزار نبود

    راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟

    قوانین ثابت و سیستمی جهان رو درک کنم و طبق قوانین عمل کنم و بدونم این جهان احساسی عمل نمیکنه بنابراین هرچقدر به موضوعات، اتفاقات، انسانها ،شرایط ،خواسته ها ،قوانین خدا نگاه سیستمی داشته باشم در مدار آرامش و ثروت ونعمت قرار میگیرم

    درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.

    درباره مشاجرات خانواده که خیلی از این مشاجرات به نحوی بود که اونها میخواستند ما بدون هیچ آگاهی درستی از ماجرا فقط قضاوت نادرستی داشته باشیم چرا که هر کدوم از طرفین می‌خواستند ما طرفدار اونها باشیم و حق رو به اون طرف بدیم اما ما به برکت اموزشهای این سایت متوجه شدیم که باید سکوت کنیم و به قول شما زیپ دهانمون رو بکشیم تا این ناراحتی ها و این حرفها ما رو به وسط مشاجرات نکشونه و ما رو در مدار بحث و جدال که باعث پایین اومدن مدارمون میشه قرار نده و بعد از مدتی که طرفین مشاجره آروم شدند احساس رضایت از سکوت ما داشتند و ناراضی از کسانی بودند که قضاوت کردند و حتی با اینکه اون فرد طرفدار اونها بود به عنوان آدم سو استفاده کن شناخته شده

    بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟

    وقتی که درک کردم احساس بد اتفاقات بد رو به دنبال داره تصمیم گرفتم خیرت موضوع رو درک کنم و بگم الخیر فی ما وقع و شکر گزار باشم که با این آگاهی ها تغییرات درستی در من ایجاد شده که مانند گذشته رفتار نکنم و واکنشی نشون ندم

    با توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟

    احساس خودم رو الویت قرار دادن درک قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب ،سکوت کردن ،زمان دادن به خودم تا تصمیمات درستی با دید وسیع تری بگیرم ، شنیدن فایلهای سایت به خصوص فایلهای توحیدی و از سمت نگاه انسانی و احساسی به خداوند به نگاه سیستمی خداوند حرکت کنم در اونصورت آرامش بیشتر و موفقیت‌های بیشتری دارم

    قبلا در این وضعیت، چه ایده هایی را اجرای می کردی؟

    قبل از ورود به این سایت و درک آگاهی ها با تماس‌های تلفنی مکرر در مشاجرات ،بحث کردن ،غیبت کردن ،قضاوت کردن ،انتقال حرفها به دیگران در نهایت منجر به اختلافات بیشتر می‌شدم و خودم رو مورد قضاوت دیگران قرار میدادم و در احساس بد و اتفاقات بد بیشتر قرار میگرفتم

    استاد جان سپاسگزارم برای این فایل زیبا و اینهمه تغییرات مهم و اساسی که با این آگاهی ها در من ایجاد کردید و زندگی بهتری رو تجربه میکنم عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    اعظم برزگری گفته:
    مدت عضویت: 1411 روز

    به نام خدا باسلام و درود بی پایان بر شما عزیزان

    همین الان یه تماس نا خوشایند از طرف کسی داشتم که تا سلام و احوال کرد شروع به اعتراض و بدگویی و…کردند و من تا دیدم ایشون دارن احساسم رو خراب میکنند گوشی رو گذاشتم زمین و رفتم و ناهار درست کردم و ایشونم گفتن و گفتن و گفتن تا آخر سر که صدا زدن می‌شنوی گفتم بله و به بهانه ی اینکه شارژ گوشیم تموم شد خداحافظی کردم و گفتم خداجانم شکرت و هزاران هزار بارشکرت که توی این یک و نیم سال چقدر آروم تر شدم و تونستم اعراض کنم از چیزهایی که احساسم رو خراب میکنن من اگه من قبلی بودم می نشستم و به حرفهای این شخص گوش میدادم و احساساتم رو خراب میکردم و تا چند روز مداوم و پی در پی ذهنم همه ی این حرف ها رو تکرار می‌کرد وسردرد و گردن درد نتیجه ی این گفتگوهای ذهنی میشد و پس از خوردن داروهای زیاد دوباره خودم رو روبه راه میکردم و دوباره یه بهانه ی دیگه برای اینکه حالم بدتر بشه و کنترل احساساتم از دستم خارج بشن ولی به کمک الله مهربان و با آشنایی با سایت استاد الان دیگه کمتر کنترل احساساتم از دستم خارج میشه وخدا رو شکر!بعده قطع کردن مکالمه اولین کاری که کردم برای اینکه کوچکترین حال بدی رو به همراه نداشته باشه اعتراض ایشون بااینکه اصلا گوش ندادم ولی ذهن چموش فهمید ماجرا چیه یه آهنگ شادی گذاشتم و شروع به رقصیدن کردم تا وراجی ذهن رو درباره ی اینکه چرا گوش ندادی خاموش کنم و چون این ذهن خیلی تمایل داره که به سمت اون حرفها و اون گلایه ها کشیده بشه زود خودمو جمع کردم و گفتم بزار سایت رو باز کنم تا کلا خاموش بشه این نجواها و به خدا با دیدن فایل جدید که درباره ی همین موضوع بود خدارو شکر کردم به خاطر همزمانی مناسب با این موقعیت تا بهتر وزیباتر بتونم افسار ذهن رو دردست بگیرم که به جرات گوش دادن فایل های دانلودی بهترین و موثرترین راه برای کنترل ذهن در مواقعی مثل همچین موقعیتی است تا آروم تر بشیم و مدت بسیار کمی در حال و احساس بد بمونیم!

    و خیلی خوشحال شدم که خدا در لحظه جواب میده همون لحظه ای که من نیاز داشتم تا آروم بشم دیدم استاد جان درباره ی همین موضوع صحبت می کنند و خیلی خدا رو شاکرم به خاطر هدایت های زیبایش در لحظه ی حال!!!چقدر خوبه این خدای مهربون با قوانین بی نقصش…خدایا هزاران هزار بار در هرلحظه در هر دم شکرگزارت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: