عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 16
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدایی که خزاین زمین و آسمان در دستان اوست
سلام به خدای مهربونی که نعمت سایت عباسمنش رو به من ارزانی داشته
سلام به استاد بینظیری که من هنوز در خم یک کوچه شم.
سلام به مریم جان مهربان و سخاوتمندان
سلام به دوستان توحیدی ایم که همواره از آنها می آموزم
استاد شما می گفتید رحمت و نعمت فراوان است این ظرف ماست که کوچک است. ولی این رو درست متوجه نمیشدم، ولی الان به نعمتی پی بردم که من به راحتی از آن استفاده می کنم و بقیه از اون محروم.
استاد از وقتی که تعهد جدی دادم برای بودن در سایت هر وقت به تضادی میخوردم، یا حالم بد میشد، درمان اصلی سایت بود و سایت. قشنگ متوجه میشدم خدا مرا آرام می کند، و به راهکاری خوب مرا هدایت می کند.
خب حالا برای همین مسائل که ما به راحتی با آموزههای هدیه شما آنها را حل کرده ایم، خیلی ها دارند پول میدن که فقط آروم باشند. همعروس خودم هر ماه پیش مشاوره میره که فقط آروم بشه و آخرش هیچ، فقط آرامشش لحظه ای است. ولی اینجا ما اصولی می آموزیم که چطوری احساسات و عواطف خودمان را کنترل کنیم.
همین همعروسم چقدر در مورد شما با اون صحبت کردم، قبول میکرد ولی هیچ وقت نمیومد سایت ببینه چه خبره و هنوز که هنوزه میره پیش مشاور .
و همچنین یه دوستی دارم چند ساله که میره پیش مشاور اون هم تهران پیش بهترین و گرانترین مشاور، هنوز که هنوزه نمیتونه احساساتش رو کنترل کنه.
ولی من که تو خونه بدون هیچ هزینه ای دارم بهترین و کارا ترین روش ها رو یاد میگیرم، منی که یه عمر فقط قهر بودم و با در و دیوار دعوا داشتم، ظاهرم آرام و مهربان بود ولی درونم داغون داغون بود. همسر بیچاره، چی کشید از دستم.
ولی الان چقدر من قوی شدم، چقدر راحت از طعنه و حرف های بیهوده میتونم بدون پاسخ بگذرم، و در شرایط سخت خودم را آرام کنم.
با کدام منطق؟ با این منطق که فرقی نمیکنه به کدامین دلیل حالت بده، احساس بد اتفاقات بد رو به وجود میاره.
جهنم واقعی رو فهمیدم، و بهشت رو دیدیم ودرک کردم.
استاد تو را سپاس
خدایا شکررررررررت
چ فایل خوبی
من ی تجربه از تصمیم احساسی بگم که تازه اس
من توی ی ساختمون 5 واحده توی بهترین محله شهر زندگی میکنم
سال 99 صاحبخونه تصمیم گرفت ساختمون بفروشه و مهلت یکماهه داد
ما اون موقع تازه برای ساخت زمین مون گودبرداری کرده بودیم
صاحبخونه پول لازم بود و مبلغ خیلی نسبت ب تعداد واحد و محله عالی بود
من عاشق این محل هستم و دوست داشتم اینجا روبخرم ولی پولمون کافی نبود
استباه اول: تکامل طی نکردیم و تو فکر افتادیم زمین بفروشیم
اشتباه دوم: شراکت، ب مامانم اینا پیشنهاد دادیم
مامانم ی خونه توی گرمدره داشت وقتی ما از موقعیت خونه و قبمت بهشون کفتیم اونا هم سریع خونسون فروختن( تصمیماحساسی: تمام دارایی مامانم و باباماین خونه بود، خودشون تهران مستاجر بودن و رشد ملک توی تهران و کرج قطعا از منطقه پارس جنوبی بیشتر)
واحدها تفکیک تشده بود و سند مادر بود، برا همینسند هنسرم ب نام خودش زد تا راحتتر بیوفته دنبال کارها ، که این باعث ناراحتی خیلی بدی شد
( تقسیم واحدها مساوی بود من طبقه اول بودم، واحدم و واحد بالاش برای خودمون شد و واحد روبرو و بالاییش برای مادرم
ی واحد همکف هم نصف و نصف)
همسرم رفت بنگاه و خونه ها رو مجدد رهن داد
پول رهن و ک ب حساب خانواده ام ریختیم تمام و کمال، دیگه همه چی تمام شد انگار، و حاجی حاجی مکه
مامانم اینا ی سراغ از اینکه واحدها اوکی ان
مستاجرا نشکلی ندارن هم نگرفتن
و از قضا برای مستاجر واحد مامانم اینا چندین مشکل مختلف ب وجود اومد
خب اونا واحد از همسرم کرایه کردن بودن
و ب اون یا ب من زنگ میزدن
همسرم پیگیر تعمیرات اونا شد و کلی هم برامون هزینه داشت ولی همسرم از سر دلخوری و رودربایستی ب مامانم اینا چیزی نگفت
میونه من و همسرم هم سر این موضوع بیخیالی اونا شکراب شد
همون موقع که خونه رو خریدیم هنسرم پیشنهاد داد که درها و کابینت واحدها رو عوض کنیم
که ب قیمت بالاتر رهن یا فروش بره
مادرم اینا قبول نکردن وگفتن دیگه پول ندارن
ی باور غلط
همسرم گفت که اداره ثبت اینجا کلا کارمنداش ادمهای درستی نیستن و رشوه میگیرن
سال 99 واحدی س میلیون میگرفتن سند میدادن
ک بازم مادرم اینا زیر بار نرفتن
و سال 1400 که مامانم اینا قصد فروش داشتن پدرم اومد تا پیگیر کارای ثبت بشه
دوماه تمام بابام صب میرفت ظهر میومد
با اعصاب داغون و خسته
ک اینا پست، حروم خورن و ….
و همه کاسه کوزه ها افتاد کردن همسرم
که باید قبل از خرید ، میرفت شهرداری فلان کار میکرد و بهمان کار میکرد
و سرمون کلاه رفته مقصر شوهرت
( پایان کار خونه برای سال 90 بود، و ب صورت دستی متر شده بود توی سند مادر خونه 4 تا پارکینگ داشت
ولی وقتی خواستیم تفکیک کنیم اومدن با لیزر اندازه زدن و ب خاطر 4 سانت دوتا پارکینگ پرید)
خلاصه ک واحدها تفکیک شد و مادر م اینا واحدها رو گذاستن برا فروش
چ دردسری بود
بازدید کننده ها میومدن و خونه من میدیدن
چون اغلب مستاجرها شرکتی بودن میرفتن رست ) اون تایم دخترم 10 ماهه بود و همه جا رو بهم میریخت و هر روز من عصبی بودم تا قبل از بازدید جمع و جور کنم
واحد اول مادرم فروش رفت
مادرم اینا از هول که ملک اونجا داره گرون میشه و پولشون براشون خونه نمیاره
افتادن تو بنگاهها و ی واحد پیش ساخت خریدن
که اصلا خوش نقشه نبود ولی پولشون ب اون میرسید ( باور کمبود) و مدام ناله میکردن چ اشتباهی کردیم خونه مون رو فروختیم رشد اینجا خیلی بیشتر و …( صد البته رشد ملک توی تهران و گرمدره خیلی بالاتر از اینجا بود)
و خلاصه ی چک دادن برای 40 روز بعد
تو این 40 روز روانی شدم
از بس که هر روز ب من زنگ میزدن
که واحدمون فروش نرفت
مشتری نیومد
و استرس ب جون من مینداختن
خلاصه که واحدشون تا 40 روز فروش نرفت و مجبور شدن واحد پس بدن، طرف هیچچ رقمه کوتاه نیومد و 40 میلیون از مامانم اینا خسارت گرفت
دوباره ی حای دیگه پیدا کردن و اونجا 15 تومن کمسیون دادن چون با اون مبلغ پولشون براشون خونه جور کرده بود
واحد بعدیشون فروش رفت ولی ن با مبلغ عالی
و
واحد مشترک هم بخاطر اینکه پول لازم بودن مجبور شدیم ارزون بفروشیم و ماهم ضرر کردیم
ولی واحد بالاییمون ما سر خوصله و بدون عجله فروختیم نقدد با قیمت 100 میلیون بیشتر از مامانم اینا
درسته که اونا واحدشون متری 20 خریدن و در عرض 6 ماه شده 40 میلیون
ولی ب خاطر اشتباهات و عجله و طی نکردن تکامل هم کلی استرس و اعصاب خردی داشتن هم نزدیک 100 تومن هم بابت کمسیون و ضرر کرد از دست دادن
سلام استاد عزیزم سلام مریم جان
فایل رودیدم ،مثل همیشه عالی وبرام اگاهی دهنده بود.
استادجان یه خواهشی ازتون دارم اگه صلاح دیدین ولطف کردین جواب منو بدین شاید سوال من سوال خیلیای دیگه هم باشه….
من توحوزه شناخت خودم وعلایقم باوجود مطالعه،کسب آگاهی ودیدن فایلهای شما بازم درک کاملی ندارم….
نمیدونم دقیقا چه چیزی رو دوس دارم نمیدونم چه راهی روبرای رسیدن به ارامش ولذت بردن وهمزمان کسب درامد انتخاب کنم نمیدونم علاقه هام فقط علاقه س یاحاضرم براش هرکاری کنم نمیدونم چرا هردفعه یه حالی دارم،یه دفعه عالی_،یه دفعه بسیاربی انرژی وبی انگیزه،هرچی فایل گوش میدم،کتاب میخونم،باخودم خلوت میکنم،باخدا صحبت میکنم،ویژگی ها،علایق ،شخصبت،ارزوهام، توانایی هام وچیزای دیگه رومینویسم،هرچه سعی میکنم توجهم روی نکات مثبت باشه….ولی باز یه چیزی انگار تو وجودم کمه،نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یانه….
امابه نظر خودم هرکاری که میتونستم انجام دادم.
انگار یه عالمه اطلاعات خوب دارم ولی هیچکدوم کمکی بهم نمیکنن ،منظورم یه کمک اساسی،یه تغییر اساسی،یه حال خوب نسبتا پایدار…
نه اینکه امروز یه هدف کوتاه مدت انتخاب میکنم بسیار پرانرژی وباانگیزه_24ساعت بعد حوصله انجامش روندارم….ومدام این حالت تو شرایط وموقعیت های مختلف برام پیش میاد..
یه روز انگار تمام دنیا مال منه وپرم از عشق خداوند
یه روز دیگه بیحالوخسته از همه چیز…
واقعا راه حلی برای خودم سراغ ندارم….
هروقت با خدا صحبت میکنم یکی دوروز خوبم وانرژی دارم…باز بعدش برمیگردم سرخونه اول…
امیدوارم که جواب سوالم روبصورت ریشه ای,اساسی ویکبار برای همیشه پیدا کنم وارامشم واقعی ودرونی باشه ومسیری روپیدا کنم که همزمان همه چیزو باهم تجربه کنم هم لذت هم تجربه هم خلاقیت هم کشف وشکوفایی توانایی هام،هم کسب درامد ورسیدن به آرزوهام(کم کم) والبته میدونم که اگه عاشق چیزی باشم چالش هاش رو هم با جون ودل خریدارم….
ومن ادمی نیستم که از سختی های مسیر بترسم….
سلام و درود به شما دوست عزیز
منم به شخصه این چالش و مسئله رو زیاد باهاش روبرو شدم و با شرکت در دوره شیوه حل مسائل زندگی به خیلی از آگاهی ها دست پیدا کردم و توانایی حل مسائل رو پیدا کردم
گفتم دوره چون نیاز به زمان هست ولی خب خبر خوب اینه به محض اینکه تصمیم میگیریم در مسیر درست قرار بگیریم نتایج و نشانه های کوچک میان و با ادامه دادن نتایج بزرگتر می شوند
در مورد پیدا کردن شغل و مسیر مورد علاقه من خودم شاید بالای 20 تا شغل عوض کردم به خاطر باور های غلط و فقیر گونه
ولی خب دوره ثروت یک رو که شرکت کردم کلا دیدم من دارم مسیر رو سالهاست که اشتباه میرم
و بابت همین آگاهی های این دوره ترمز دستی منو کشید و هدایت م کرد توی مسیر درست
تا اینکه فهمیدم به چی علاقه دارم و شروع کردم به حرکت کردن در شغل مورد علاقه ام و متخصص شدن در اون و حالا روی باور هام هم کار کردن
و نتیجه برام عالی بود واقعا
و شدیم کارشناس خبره توی مسیر مورد علاقه ام کار که حتی با مدرک تحصیلی منم مطابقت نداره
امیدوارم حالتون خوب باشه و همین که اینجا هستید یعنی در مسیر صحیح قرار دارید و مسیر رو ادامه بدید انشاالله
موفق باشید
سلام بهاره خانم
من نمیدونم شما توچ زمینه ای دوست داری کسب وکار انجام بدی راجب خودم مثال میزنم چون مسائل خودم و بهتر میدونم
من بعد از زایمان سایزم شده بود 44 که عملا لباس 46 میپوشیدمو قبلا سایزم 38دیگه زیاد40 بود
از اونموقع 4 سال میگذره ومن ی اندامی بسیار فیت ساختم
العانهم 1 سالی هست که تو قانون سلامتی هستم
یعنی اهرم رنجولذت و فعالسازی کردم
من همروزهایی حوصلهورزش های سنگینونداشتمبعضی وقتها میگفتمولشکن خسته شدم از دست این وزنه ها و این ست های ورزشی
اما خوب لذت داشتناندامعالی برای من در الویت بود
یا مثلا تمیزی سینکآشپزخونه من حتی مهمان داشته باشموخسته باشمتا حد امکان ظرفها روهمجمع میکنم از کابینت ظرفشویی تا خونه تمیز باشه برای صبح
صبحکسی قرار نیست بیاد ومهمانها رفتن اما لذت تمیز بودن خونه برام الویته
این چیزی ذهنی هستاونانگیزهروکسی نمیتونه ایجادکنه الی خودتون با اهرم رنجولذت
شیوه حل مسائل همکمک کننده هست
هر روز فقط 1 قدمبراش بردار جوری ک خودت بفهمی براش زمانگذاشتی
سلام استاد عزیزم، اول از همه از خانم شایسته تشکر میکنم که اینقدر عالی فیلمبرداری رو انجام میدن،مرسی مریم جان️
و اما خاطره من از عدم کنترل احساساتم:
وقتی کلاس یازدهم بودم یک دبیر فیزیک داشتیم که همکلاسی ها نسبت به شیوه تدریسش اعتراض داشتن ولی من هیچ مشکلی باهاش نداشتم چون خودم خیلی درس میخواندم و منتظر نبودم که کسی بهم یاد بده و البته هر وقت هم از اون دبیرموم سوال میپرسیدم پاسخگو بود و از من تعریف میکرد خلاصه اینکه من هیچ اعتراضی نسبت به دبیرموم نداشتم و ایرادی تو کارش نمیدیدم.
یک روز تو مدرسه یک جلسه برگزار شد که در اون بچه های کلاس به همراه والدین و مشاور درباره این مشکل به توافق برسیم، من اون روز خیلی از اول صبح خوشحال و پرانرژی بودم و وقتی جلسه شروع شد از سر شور و احساس زیاد (و البته بعد از تهیه دوره عزت نفس متوجه شدم که بخاطر کمبود اعتماد بنفس و جلب تایید بقیه هم بوده که مبادا منو ترد کنند و ازم تعریف کنند که این چه دختر بامعرفتیه) شروع کردم به دفاع از بچه و ماجرا تا جای پیش رفت که با مدیر بحثم شد و زدم زیر گریه! اونم جلوی همه !!
و از حالت پر انرژی تبدیل شدم به حالت تهی از انرژی و ایدفع به دلیل عدم کنترل احساس های منفی و خشم شروع کردم همه رو مقصر دونستن، والان دارم میفههم که اون مثل ایرانی که میگن اگه زیاد بخندی یه ناراحتی برات میاد یعنی چی در واقع این مثل برای افرادی صدق میکنه که احساسات مثبت فوق العاده زیادشونو مدیریت نمیکنن و در نتیجه اون تصمیماتی میگرن که موجب غمشون در آینده میشه نه اینکه خوشحالی و حال خوب دلیل اون غم باشه نه بلکه عدم کنترلش باعث غم شده!
خاطره دومم :
وقتی رفتم دانشگاه تو اتاقمون 4 نفر بودیم که من با هیچ کدوم مشکلی نداشتم و روابط خوبی با سه تایشون داشتم تا اینکه دو نفر ازشون با اون یکی اختلاف پیدا کردن و ماجرا تا جای پیش رفت که تصمیم گرفتیم من و دوتای دیگه از بچها اتاقمون از اون یه نفر رو جدا باشه و باز هم منی که خیلی با اون یه نفر مشکلی نداشتم دوباره در روزی که سرشار از انرژی بودم شروع کردم به قهرمان بازی و به اون شخص گفتم که میخواهیم اتاقمون جدا باشه و از این جور حرفا و اون شخص هم حرف های به من زد که خیلی ناراحت شدم ،حرفای که اگر احساساتم رو کنترل میکردم و از سر احساسات + و عالی برای این کار پا پیش نمیگذاشتم هیچوقت نمیشنیدمشون!
نتیجه:
استاد عزیزم من همیشه خیلی دوست داشتم که علت این دو ماجرا و خیلی ماجرا های دیگه که توی زندگیم رخ داده بود و به من آسیب زده بود رو بدونم،علتش دو چیز بود 1- عدم اعتماد بنفس و تلاش برای جلب تایید دیگران ، در واقع تلاش برای حل مشکلی که اصن به من ربطی ندارع و کسی هم ازم کمک نخواسته و صرفا برای جلب تایید دیگرانه و بصورت ناخودآگاه انجام میشد!
2- عدم کنترل احساسات مثبت خیلی زیاد! آنقدر احساسات مثبتم رو بلد نبودم کنترل کنم که ترکیبش با بی اعتمادبنفسیم من رو تبدیل به رابینهود میکرد و فک میکردم من الان اینقدری قدرتمند هستم که تمام مشکلات بقیه رو حل میکنم!
در حالی که نه!
خدارو صدهزار مرتبه شکر که دونه دونه پاشنه آشیلام داره برام رو میشه و مسیر خوشبختی هموارتر ممنونم استاد عزیزم️
سلام بر استاد عزیزم و دوستان
من تجربه های بسیاری برای احساسی عمل کردن دارم که به گفته استاد عزیز تصمیم عجولانه و نادرستی بوده ولی بر خلاف همیشه که تجربه های به ظاهر تلخی برای من بوده که بعدا متوجه شدم که به خواست خداوند به صلاح من بوده که اینچنین تصمیمی داشتم که به رشد و تکامل من بسیار کمک کرده ولی اخیرا با تصمیم احساسی که داشتم برخلاف توقعی که بود این تصمیم عجولانه و احساسی بسیار به نفع من تمام شد و ی وابستگی طولانی که فکر میکردم وظیفه و کمکی است که به طرف مقابلم میکنم و برای من مشکل ایجاد کرده بود و برای طرف مقابلم این تصمیم باعث شد با فراغ بال بیشتری به کارهای خودم بپردازم و فردی که از نزدیکانم بود رو به خدای یکتا بسپارم تا مسئولیت زندگی خودش رو بعهده بگیره
خواستم یادآور بشم از آنجا که استاد عزیزم اشاره داشتند که اکثر تصمیمات احساسی در شرایط احساسی بودن میتونه اشتباه باشه که درست هم فرمودند درصدی از تصمیمات هم در جهت رشد و ارتقای انسان به کمال به خواست الهى جلو میره و موثر واقع شده و در واقع نوعی هدایت الهی محسوب میشه.
موردی که برای آرام سازی من در مواقع از دست رفتن کنترل کمک کرده رفتن به بیرون از خانه و راه رفتن هست و فرصت پیدا میکنم که زوایای موضوع مورد تنش رو با پیاده روی بررسی و نقطه ضعف رو پیدا کنم و این هم به خودم و هم به طرف مقابلم این امکان رو میده تا با آرامش درونی که پیدا میکنیم منطقی تر عمل کنیم.
تکنیک دیگه ای که به من کمک میکنه که آدم عجولی هستم و خیلی وقتها با کلام زودهنگام یا تصمیمی که بسرعت و در حالت تنش داشتم گرفتم تکنیک شمردن تا 5 هست که هر عملی یا حرفی رو بعد از شمردن 5 شماره بگیریم یا بزنم.
این به من کمک میکنه که به قوه ادراک فرصت بدم که روی موضوع سویچ کنه و از احساسی بودن تصمیم دور بشم.
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته بزرگوار ،
به نام خدایی که همین نزدیکی هاست
چقدر این بهشت عالی ، چقدر این زندگی زیباست
اول تحسین کنم بابت اندام عالی و استایل عالی تون و چقدرررر من خانوم شایسته رو تحسین میکنم بابت این همراهی استاد که اینقدر قشنگ داره فیلم برداری میکنه به دوستم میگفتم که این فیلمبرداری مثل فیلمبرداری که تو فیلما نشون میده است اینکار روی چرخی سوار و از سوژه فیلم برداری میکنه خیلی خوب این دقیقا خود تکامل میتونید فیلم های چند سال پیش رو نگاه کنید و این تفاوت رو احساس کنید ،
من قبل از اینکه با آموزه های شما آشنا بشم یه فردی بودم که سریع از کوره در میرفتم و عصبانی میشد ام و همون لحظه تصمیم میگرفتم مثلادیمی تو پول دادن دیر میکرد زنگ میزدم کلی بهش تیکه مینداختم و خلاصه تخریب میکردم و بعد از اون نتایج بدتر و بدتر میشد ولی از اون موقع که تصمیم گرفتم آروم باشم احساسی عمل نکنم به خودم میگم آقا سلیمان الان باید آروم باشی ، آروم باش ، آرامش خداست ، عطبانیتو شلوغی شیطان ، آروم میشم ، یکی از چیزهای که واقعا منو خیلی آرومم میکنه تکرار و یادآوری باور های توحیدی ، مثبت میگم خدا حلش میکنه ، خدا دل ها رونرم میکنه خدا میتونه همه چی باشه تو (منظور خودم) باید سمت خودت رو درست انجام بدی، مطمن هستی مورد از سمت خودت نیست میگی من خودم رو آروم میکنم میرم تو تیم خدا و خدا برام کار ها رو ردیف و جفت و جور میکنه ، واقعا آروم میشم ، الا بذکر الله طمن القلوب ، با یاد خدا دل ها آرام میشود ،
من خیلی تجربه از همین احساسی عمل کردن دارم
چند تاش رو میگم ،
درباره روابط مثلا من یک دختری رو میخواستم و قصدمون ام ازدواج که الا و بلا کن این دختر رو میخوام دختر ام میخواست منم قشنگ تو احساسات غرق بود واقعا نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم گذشت و جور نشد بعد از چند ماه به خدا گفتم خدایاااااااا دمت گرم خدایا شکرت نشد ، خدایا شکرت معلوم نبود الان من کجا ها بودم ،
در باره کارم دوسال پیش چند تا فایل از استاد ها گوش داد بودم هیجانی آقا برم استعفا رفتیم باز خدا هدایت کرد نشد و موندیم ، الان با توجه به آموزه های استاد باید ورودی مالی داشته باشی بعد رو خودت کار کنی تو همون کار نامبروان بشی بعد کنار اینکه کار میکنی رو خودت مهارت رو گسترش بدی حرکت کنی تا خداوند ام در ها رو برات باز کنه ،اصلا برا من اینجوری نبود و داشتم احساسی عمل میکردم. مثال های زیادی دارم ، که خدا رو شکر میکنم با استاد جان عزیزم آشنادشدم تا سبک جدیدی رو از زندگی برا خودم داشته باشم و الان احساسی عمل رو خیلییی کم کردم ،
به قول دوستمون اینگار استاد میدونه ما چی میخوایم فایلش رو قرار میده ،
بی نهایت سپاسگزارم استاد عزیز و خانوم شایسته بزرگوار ، خدا خیرتون بده ،
در پناه الله یکتا
خدا نگهدارررررررررر
سلام به استادی که میدونه کدوم فایل و کی آپلود کنه خداقوت استاد عزیز و خانم شایسته مهربان
و همچنین همه دوستان پر انرژی سایت عباسمنش و آقا سلیمان عزیز
آقا لذت بردیم از کامنت پرمحتوایی که تو سایت قرار دادی دقیقا منم همین مشکل و داشتم جوری بود که اسم منو کسی بلند صدا میکرد زود جوش میاوردم حتی تو خونه همه مراقب بودن که یه وقت من عصبی نشم اما استاد از کجا بگم واستون
انقد آرام شدم انقد با خودم تو صلح هستم که هیچ کس تو خونه باور نمیکنه من همون علی قبلی هستم جوری شده اگه بین خواهر و برادر ها بحثی میشه من همشون و ب آرامش دعوت میکنم همهشون یهو نگام میکنن و میزنن زیر خنده
میگن داداش واقعا خودتی یا ادا درمیاری ؟؟اما من نمیتونم از هدایت خداوند بهشون بگم نمیشه قانون و توضیح بدم فقط لبخند میزنم
آره این نشانه کنترل ذهن و احساسه این نشانه تغییره
و همیشه شاکر خداوند هستم که
وقتی دید من آماده هستم استاد عباسمنش و تو مسیر زندگی من قرار داد و همیشه دعاگوی استاد و خانم شایسته و همچنین آقا سلیمان هستم که زندگی منو تغییر دادن
دست همتون و به مهربانی میفشارم
و کلام آخرم واسه دوستانی که تازه
با استاد آشنا شدن عرض کنم
من 7 ماه پیش بدون هیچ هدفی وارد سایت شدم اما عاشق مثبت اندیش شدن بودم اما 4 ماه بعد از آشنایی با سایت یهو جرقه ترک سیگار واسم خورد باور کردنی نبود
بعد از 13 سال سیگاری بودن بخوای ترک کنی اما جوری ترک کردم که همه اطرافیانم بهم میگن تورخدا بگو چطور ترک کردی؟ آخه من از هدایت خداوند چی بگن بهشون
بعدش شروع کردم به پرداخت بدهی های چند ساله که هر سال بیشتر میشد
جوری پیش رفتم که الان ب جرات میتونم بگم 90درصد بدهی هارو پرداخت کردم استاد دمت گرم که گفتی وقتی بدهکار نباشید ایده ها میان بخدا قسم انقد ایده داره میاد باور نمیکنم دوستان عجله نکنید برای ثروتمند شدن شما آماده باشید ثروت لاجرم از راه میرسه خدایا دمت گرم بابت خلق استاد عباسمنش عزیز خدایا شکرررررررت
ببخشید اگه جملاتم ابتدایی بود امیدوارم همه دوستان سایت بهشتی استاد عباسمنش هرجا هستن شاد و سبز و ثروتمند باشن
کامنتم و با یه آیه زیبا تموم میکنم
آیه امشب سوره ص
همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند
در آغوش گرم خدا باشید یا حق
علی برزگر …..
سلام به بهترین استاد موفقیت در همهی ابعاد زندگی
استاد من از پس احساس عصبانیت و خشم از وقتیکه با قانون آشنا شدم خیلی خیلی خوب میتونم بربیام
اما یه اتفاقی که تو مدت 2الی3ماهی هست که برام افتاده میخوام در میون بزارم هم همه دوستان آگاه بشن از این موضوع و هم شاید از همین نوشته هام خودم رو بیشتر بشناسم
تقریباً چند ماه پیش بود که تو فرکانس احساسی بی نظیر شکر گزاری و اشتیاق و ذوق و شوق و عشق و شادی بودم و زندگی برام بهشت بود از همه چیز داشتم لذت میبردم
تا اینکه تو محل کارم یه همکار جدید اومده بود که باهاش قبلاً آشنا بودم ولی ایشون منو بعد از تغییر کردنم ندیده بود که صحبت های قدیمی رو میکرد خیلی رک بهش میگفتم که دیگه از این صحبت ها نکن
گذشت بعد از مدتها من گیر کرده بودم تو نکات منفی این شخص و داشت واقعاً اذیتم میکرد
هر چقدر میخواستم به نکات مثبتش فکر کنم توجه کنم ده دقیقه توجه میکردم ولی باز کنترل از دستم خارج میشد و داشت هر روز برام این نکات تکرار میشد
تا اینکه یه مطلبی رو هم خونده بودم و هم قبلاً شنیده بودم که ذهن را باید پاکسازی کرد مثل یک سری عباراتی مثل استغفرالله ربی واتبو الیه یا متأسفم لطفاً منو ببخش خدایاشکرت دوست
و من اومدم به مدت یک ساعت همینو مرتب گفتم
که بعد از یک ساعت من از فرکانس حال خوب احساس خوب رسیدم به بدترین فرکانس و احساس بد که دیگه هیچ چیز برام احساسی نداشت جوری شد که فرداش خواستم بیام تو سایت نوشت که پروفایل شما مسدود شده شما نمیتوانید وارد سایت بشید
و کلا با دوستانی که هر روز در مورد قانون صحبت میکردیم دیگه نمی دیدم شون و یه مریضی خیلی بد بعد از یکی دو هفته اومد سراغم که مرگ رو لمس کردم
خودم هر چقدر که فکر کردم که چی شد اینجوری شده دقیق نمیدونم ولی فکر میکنم خودمو با دست خودم بردم به احساس گناه که بدترین احساس هستش و دیگه شکر گزاری هام مثل سابق نیست دیگه نمیتونم مثل سابق اشک شوق بریزم و الآن تو یه وضعی ام
منی که تو 24ساعت راحت بگم ده ساعتش با آموزش سپری میشد با دیگه الان میل و رغبتی برای آموزش ندارم
دوستان اگر تجربه یا نظری دارید ممنون میشم که راهنمایی کنید ،
سلام ابوالفضل عزیز بهتره از مطالب دوستان تو عقل کل استفاده کنید
ضمن اینکه بنده پیرامون این مسئله شما تو مستند خارجی راز که دوبله شده هستش دیدم
شما میتونید هر سه قسمت فیلم یا مستند راز رو ببینید
خود استاد هم استارت آشنایی با قوانین رو از همین فیلم شروع کردند
شما به هیچ وجه نباید به اون همکار توجه کنید
نباید نیاز به تایید داشته باشید
حرف دیگران براتون مهم نباشه
هرچقدر که بیشتر به اون فرد فکر کنید بیشتر زندگیتون درگیرش میشه
پس بزرگترین لطفی که میتونید به خودتون بکنید اینه که خودتون رو ببخشید و مطمئن باشید خداوند هم بخشیده
چون خداوند صراحتا در قرآن میفرماید من هر گناهی از شما رو میبخشم اگر توبه کنید جز شرک به خدا
و بعد از بخشش خودتون ،توجهتون رو بطور کامل از اون فرد بردارید و گفته ها و رفتارش براتون مهم نباشه
موفق باشید
بنام الله یکتا
دوستان گلم و استاد عزیزم و مریم جانم سلام
الحمد لله رب العالمین
سپاس مخصوص فرمانروای جهانیان است،صحنه اینقدر زیباست که انگار تابلویی
بی نظیر توسط بهترین نقاش با بهترین رنگ ها جلوت گذاشتن
شروع دیدگاهم رو با توجه به زیباییها شروع کردم تا بتونم تا انتها ناب ترین جملات رو بنویسم
استاد عزیزم بسیار سپاسگزارم که دست و دلبازانه اینهمه تکنیک طلایی و ایده های موفقیت روز افزون رو در اختیار ما گذاشتید
در وحله ی بعدی باید بگم که من بشدت آدم واکنش گرایی بودم،وقتی شما درمورد واکنش مربی تیم صحبت کردید یاد گذشته ی خودم و قبل ورودم به سایت افتادم،به حدی در گذشته عصبی میشدم و خودم رو تحت تاثیر وقایع و شرایط قرار میدادم که انگار کسی چنگ میزنه به پشتم و تمام رگ های من و از پشت میکشه
ضمن اینکه تن من اینقدر مورد حمله ی عصبی قرار میگرفت صحبت ها و کلمه هایی رو به زبون می آوردم و حرکاتی انجام میدادم که شرایط رو بغرنج تر میکرد
هدف از گفتن اینها این بود که به دوستان گلم بگم که ،تا چه حد بنده آدم واکنش گرایی بودم
بعد از ورودم به سایت و بزرگترین راز خوشبختی یعنی “کنترل ذهن”تصمیم گرفتم هرجا که ردی از عصبانیت هست سکوت کنم و هیچ کاری انجام ندم
دقیقا تو یکی از فایلهای بی نظیر درمورد روابط فرمودید تو روابط هروقت به هر صورتی یا به هر دلیلی رابطه از کنترل خارج میشه و به سمت ناخواسته میره stop کن و هیچ چی نگو و هیچ کاری هم نکن،فقط بشین و به نکات مثبت زندگیت یا فردی که باهاش تو رابطه هستی توجه کن و فایلهای موثر تو این زمینه رو گوش کن ،اون رابطه به خودی خود خوب میشه
پس از همون موقع اولین کاری که تو تنش های عاطفی انجام میدم این هستش
واسه کنترل این ذهن افسار گسیخته میرم ماشین و برمیدارم و میرم تو خلوت ترین محیطی که سراغ دارم اگه ماجرای اتقاق افتاده خیلی و بیش ازحد داغونم کرده باشه به خودم اجازه میدم فقط پنج دقیقه با صدای بلند گریه کنم
بعد از اون گریه و تا حدودی خالی شدن،مدارم از افسردگی که پایین ترین مداره به عصبانیت میرسه،پنج دقیقه اجازه میدم به خودم که هر حرفی که من قبلی ،دلش میخواسته تو اون شرایط پیش اومده بزنه رو الان تو خلوت بلند تکرار میکنم،این باعث میشه که از مدار عصبانیت هم بیرون بیام،و کمی مدارم بیاد بالا،بعد از اون به هدفم فکر میکنم،اینکه من بخاطر چنین مسائل بیهوده ای بدنیا نیومدم من رسالتی دارم و نباید مسائل و روابط اینقدر برام مهم باشه که رسالتم رو ازیاد ببرم
بخودم یادآوری میکنم که دنیا پراز فراوانی
پر از رابطه های عالی
پر از موقعیت های ثروت ساز
و پر از سلامتی
و این مدار باعث میشه که هل داده بشم به بالاترین مدار یعنی سپاسگزاری
سپاس بخاطر همه داشته هام
اما گاهی اوقات شرایط بیرون رفتن و ندارم و ذهنم به شدت اذیت میکنه در این مواقع هندزفری میذارم فایلهایی که ذخیره کردم رو playمیکنم و چشمام و میبندم و خودم و مجبور به خوابیدن میکنم
اون خواب برای من مسکنی بی نظیره و خدا رو شکر میکنم بابت نعمت خوابیدن،و در واقع ذهنم ری استارت میشه
شما گفتید بنویسید که تصمیم ها یا واکنش های ناگهانی تون چه عواقبی داشته
من زندگیم سر واکنش گرا بودنم بهم خورد
بچم و ازدست دادم
روابطم رو ازدست دادم
تحصیل تو بهترین دانشگاه ها رو ازدست دادم
من بخاطر یاد نگرفتن قوانین جهان سیلی های زیادی خوردم
حالا که قوانین رو یاد گرفتم سعی میکنم تا میتونم با عمل به قوانین و کنترل آگاهانه ی ذهن تو جاده ی خوشبختی قدم بردارم
بینهایت عاشقتونم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم، سلام به داداش مهربونم
سلام به عموی خوبم وسلام به مریم کوچولوی دوست داشتنی زیبا، دوست دارم دوستتون داشته باشم.
واقعا فایل فوق العاده ای بود من که لذت بردم
من از موقعی که با شما آشنا شدم از احساسی بودنم کاسته شده والان میتونم بگم خیلی بهتر شده ام یعنی تصمیماتی که اون موقع ها میگرفتم
بر پایه احساس بود چه در احساس خوب وچه در احساس بد وقتی تصمیم میگرفتم در هردو
مورد اشتباه در میومد در احساس خیلی خوب کمک های
بیجا میکردم، حرفایی را که دوستم را دوستش
داشتم بهش میگفتم وبعداز اون احساس به خودم
میومدم که اشتباه کردم و……….
اما در احساس بد تصمیم گرفتن مال خیلی قبلتره
از سن 12سالگی در من شروع شد ودر سن 25سالگی اوج این احساس بود درست مثل یه شخص لجباز بودم واحساس منفی ام را نمیتونستم
کنترلش کنم ونتیجه های ناجالبی توزمینه روابط ومالی برام رقم خورد.
من الان با آگاهی هایی که دارم شده تو احساس خیلی خوب تصمیم بگیرم، ولی تو احساس بد تصمیم گرفتن را میتونم بگم خیلی کم،وکمتر شده چرا؟
چون باورهای قدرتمند در خودم ایجاد کردم:
آدم احساسی آدم جاهلی است وهر لحظه ممکنه یا هر چی داره را ببخشه وبعد پشیمون بشه یا
از کوره در بره وبزنه اون چیزی که هست را داغون کنه.
آدم احساسی هر لحظه به خاطر عدم عزت نفس
تغییر شکل میده دروغ میگه، دورو بازی در میاره
یعنی شخصیتش سوار احساسشه .
من باآموزه های استاد یاد گرفتم زمانی که یه در خواستی یه دوستی ازم میکنه شرایط خودم را در نظر میگیرم احساسم را کنترل میکنم که نکنه دوستم ناراحت بشه، چون ضربه های قبل هر کدومشون برامن یه درس داره .
این باور خیلی خوبیه وقدرتمند من زمانی که احساسات به من غلبه کرده هیچ گونه تصمیمی نمیگیرم وبهترین روش هایی که برام جواب داده
اینه که با آب سرد زیاد دوش میگیرم، یا میرم تو
طبیعت پیاده روی میکنم فایل های محصولات را گوش میدم، درمورد قوانین با خودم زیاد حرف میزنم ،با خودم شوخی میکنم وبچه بازی در میارم
که از اون احساس بیرون بیام.
استاد جان فوق العاده بود دستت درد نکنه.
درود فراوااااااان
سپاس از استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
استاد از ساعت 13:30 در حالیکه داشتم این فایل را با هندزفری گوش میدادم شروع کردم به جارو زدن کارگاه و تا ساعت 15:30 قرار بود برادرم بیاد به دنبال بنده، شروع کردم به جارو زدن سالنی که قرار هست به لطف خدای مهربان از شنبه استارت کارش زده بشه و بنده در سن 19 سالگی ( البته به زودی 20 ساله میشم ) به عنوان مدیر در بیزینس خودم مشغول خواهم شد و بی نهایت این هارا سپاسگزار خدای وهابم هستم که هر لحظه پشت و پناهم بوده و هست.
یک کامنت نسبتا طولانی میان کاری که میکردم نوشته بودم و همینطور که داشتم کاملش میکردم،حدود یک ساعت پیش یعنی ساعت 14:30 نمیدونم به چه علتی کامنتم پاک شد و من واقعا چون خیلی خسته بودم سعی نکردم دوباره کامنتی بنویسم
همین چند دقیقه پیش اتفاقاتی رخ داد که گفتم بیام این دقایق رو براتون تعریف میکنم( تازه میفهمم چرا کامنتم پاک شده بود، به این علت که من بیام این داستان را تعریف کنم )
شد ساعت 15:32 و کار من تمام شد و با برادرم تماس گرفتم که ببینم کجاست و چرا نیامده؟
تماس گرفتم و دیدم برادرم خواب هستش و با تلفن من بیدار شده
منم سریع خشم خودمو کنترل کردم و فقط بهش گفتم بیا و پیش خودم گفتم حتما یک خیری هست(الخیر فی ما وقع)
تا همین 30 دقیقه پیش یعنی ساعت 15:52 برادرم آمد دنبالم که برویم، همینطور که بنده میخواستم به سمت درب کارگاه برم و از کارگاه خارج بشم که درب را قفل کنم، در حالیکه ما هنوز چند روز به شروع کارمون مونده و اصلااااا آدرس این کارگاه را جایی ننوشته ایم یا به کسی نگفته ایم در حالیکه نزدیک 50 تا شرکت اطراف ما هستند که دقیقا دارند کار مارو انجام میدن،یک مشتری بسیار خوشتیپ که نمیدونم پدر و دختر بودند یا زن و شوهر زنگ درب کارگاه را زدند و گفتند ما یک عالمه کار داریم که میخوایم بهتون بدیم
و ما گفتیم هنوز دستگاه نیومده و باید چند روز صبر کنید تا ما شروع کنیم، اما ایشون انگار خیلی تاکید داشت با ما کار کنه و اتفاقا به ما از فراوانی مشتری میگفتن و حرف های خیلی قشنگی میزدند ( آدم های خوب بسیار زیاد هستند ) و کارت ویزیتمون رو بهشون دادیم و خداحافظی کردیم و رفتند در حالیکه اگر 5 دقیقه زودتر از کارگاه رفته بودیم اصلا با این مشتری آشنا نمیشدیم
اگر برادرم همان ساعت 15:30 به دنبال بنده میآمد و ما دیگه نمیتونستیم با این دست خداوند آشنا بشیم
اگر آنجا من خشمم رو آنجا کنترل نمیکردم به احتمال خیلی زیاد رابطه برادریمون خراب میشد و اصلا اون مشتری به احتمال زیاد به خاطر احساس بدی که من داشتم سمت ما نمیومد
اینها مهم نیستند، فقط خواستم بگم که ما رو خودمون کار کنیم یعنی روی افکار و باور ها و ورودی هامون کار کنیم و فقط به زیبایی ها و فراوانی ها توجه کنیم و روی هیچکس جز الله حساب نکنیم و به هیچ چیز و هیچکس جز الله قدرت ندیم، مطمئن باشید که خدا در بهترین زمان و مکان یاریتون میکنه و حتما هر اتفاقی که بیوفته خیر هست
ثروت بخوایم لاجرم بهمون میده
سلامتی بخوایم،رابطه های عالی بخوایم لاجرممم خداوند بهمون میده
خدا همیشه حواسش به ما هست،چه تو خواب و چه تو بیداری
همیشه مراقب ماست هرلحظه با نشانه هایش میخواد مارو راهنمایی کنه،آخه چه کسی در این عالم هست که بتونه انقدررررر حواسش به ما باشه
به خدا هروقت ازش سوال میکنم پاسخ میده
هروقت ازش کمک میخوام کمکم میکنه
هروقت بهش تکیه کردم بهترین و رویایی ترین روز های زندگیم رو گذروندم
خدایا منو ببخش به خاطر این همه مدت که فراموشت کردم،به خاطر این همه شرکی که داشتم و دارم
خدایا منو ببخش که نمیتونم اونطور که باید ازت سپاسگزاری کنم
باز هم براتون از نتایجم کامنت میگذارم، به زودی
ای دهنده عقلها فریاد رس
تا نخواهی تو نخواهد هیچکس
شاد و عملگرا باشید