عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 37

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    javad گفته:
    مدت عضویت: 1771 روز

    بادرود آفرین استاد عباس منش عزیز و بانو شایسته

    امروز خیلی ناراحت شدم به خاطر اینکه فعالیت متوسط سایت خیلی کم شده و اینکه عصر عصر اومدم داخل سایت یه نگاهی انداختم و هدایت شدم به این فایل و یک تجربه دست اول بهار خدمت دوستان بدم اونم اینکه 4 روز پیش به خاطر ترس از از دست رفتن ارزش پولم دلار خریدم متوجه شدم که چهار هزار تومان دلار افت کرده خواب دیگه خیلی عصبی ناراحت و بعد این فایل رو که متن خوندم گفتم که این هم یکی از مضرات حضور مداوم نداشتن در سایت چون اگر که ما مرتب روی خودمون کار کنیم مطمئناً همیشه در مدار خوبی هستیم و نتایج خوبی می گیریم اما اگر درگیر نتایج بشویم عصر را فراموش کنیم فارغ از اینکه چند مدت که که داریم روی خودمون کار میکنیم به عقب برمی گردیم باز هم خداوند سپاسگزارم اومدن داخل سایت به این فایل هدایت شدم متن رو خوندم و تو ذهنم آماده بود اومدم این کامنت رو واسه شما دوستان عزیزم نوشتم دوستان عزیزم من هر زمانی که احساساتی تصمیم گرفتم آسیب دیدم هم در روابط م هم از لحاظ اقتصادی و مالی اما مواقعی هم بوده است که �له نکرده‌ام آرام بودم صبر کرده ام و نتیجه مطلوب بوده است در روابط عاطفی با عصبانیت برخورد کردم درخواست نامه مغولان های داشتم و متاسفانه روابط عاطفی آن از بین رفت بیزینس و کسب و کارم تصمیمات عجولانه گرفتم به دلیل ترسم از کمبود نتیجه‌اش شکست بود و بدتر از اون حمله احساسات منفی اما بسیار سپاسگزارم از خداوند عضو سایت عباس منش دات کام هستم محصولات را تهیه کردم تا حدودی با خودم آشنا هستم و میدانم که پاشنه آشیل آدم کجاست و می دانم که باید چگونه روی آن کار کنم این نقطه متمایز افرادی است که خود را میشناسند و افرادی که نمیدانند به قول معروف از کجا می خورند الحمدالله الحمدالله که در این مدار هستم و از خداوند می خواهم که در این مدار بمانم متعهدانه تره مسئولیت پذیر تر روی خودم کار کنم تا نتایج بهتر عاقلانه‌تر ای بگیرم استاد عزیزم بی نهایت از شما سپاسگزارم به خاطر آموزش های بسیار بسیار اساسی و زندگی ساز شما شب و روزگار بر همه شما خوش باش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  2. -
    شیرین عبدی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2217 روز

    خدای من تو چقدر خوش سلیقه ای

    این آبی آسمان و این سبزهای زیبا، درجه های مختلف رنگی، وزش جریان هوا روی سطح آرام دریاچه، و من میتونم با تمام وجودم صدای آرام به هم خوردن برگ درختها رو بشنوم، این آرامش و زیبایی محیط رو همه مون تجربه کردیم، وقتی که توی محیط عالی با حال خوب هستیم و چشمهامون رو میبندیم و به صداها گوش میکنیم، عطر تازگی طبیعت رو استشمام میکنیم و وزش آرام باد روی پوستمون رو احساس می‌کنیم…. به به خدایا شکرت که این تجربه ها رو داشتم، خداروشکر که سپاسگزارم، خداروشکر

    سلام استاد توانمندم

    ماشالا به شما که اینچنین متعهدانه و موفقیت آمیز به قانون سلامتی عمل میکنید و روز به روز نتایج بهتر و باکیفیت تر میشن، دیروز داشتم جلسه چهارم قدم اول رو میدیدم و میگفتم خدای بزرگ تو چقدر حکیم و قدرتمندی که قانون سلامتی اینچنین ساده و بی نقص بوجود آوردی که استاد به این راحتی و کیفیت و زیبایی تغییر کردن، یا فایل های زندگی در بهشت، دو روز پیش داشتم قسمت 209 رو تماشا می‌کردم و الله اکبر از این تغییر و روز به روز بهتر شدن با کیفیت تر شدن، جوانتر شدن، شاداب تر شدن، ثروتمندتر شدن

    خدایا شکرت

    من تحسین تون میکنم، تمام دوستانی رو که با لیاقت و توانایی و ثروت وارد دوره قانون سلامتی شدن و روز به روز با کیفیت تر میشن رو تحسین میکنم، خداروشکر میکنم که می‌شود، خداروشکر میکنم، من فقط با کنترل کردن خوردن شکر و روغن و همچنین صرف شام ساعت 19:30 هرروزم تونستم پرانرژی‌تر پیاده روی کنم، سایزم رو کم کنم و شاداب تر باشم، اینقدر نتایجی که گرفتم منو ذوق زده می‌کنه، که همش میرم جلو آینه و میگم من وقتی وارد دوره قانون سلامتی میشم چه تغییری میکنم، استاد من باور دارم باور دارم که همیشه میشه با کیفیت تر بود، توی همه زمینه ها میشه بهتر بود، خداروشکر خداروشکر

    01:02

    من توی همین لحظه، با همین منظره میتونم مدتها بشینم و از فضا لذت ببرم، میتونم ساعتها بشینم روی صندلی و زیبایی ها رو ببینم و پابرهنه روی چمن، خنکی زمین رو کف پاهام حس کنم

    آخه شما ببین چطور این شاخه ها تکون میخورن و صداشون چقدر گوش‌نوازه، وااااای خدایا شکرت چقدر این آرامش و زیبایی و آزادی و ثروت زیباست خدایا شکرت

    چقدر گوشی ایفون با کیفیت و درجه یک تصویر رو منعکس می‌کنه، واقعا همیشه میشه بهتر و بهتر شد ، حتی اگر آیفون باشی،،،اگر برند اپل باشی، کیفیت تصاویر جلسه چهارم دوازده قدم که از بالکن گرفته بودید کجا و کیفیت تصویر این فایل کجا…. به به خدایا شکرت

    02:51

    من خیلی آدم عصبانی و واکنشگری بودم، در لحظه آمپرم میچسبید و در همون لحظه هر چیزی که میخواستم رو میگفتم، بعدها عکس العمل کلامی من کمتر شد ولی بجاش تبدیل به خودخوری و نشخوار ذهنی شد، تمام وقت توی ذهنم دلشتم با خودم حرف میزدم و میگفتم اره فلانی اینطوری گفت من باید اینطوری میگفتم، یا اینکه میگفتم آره الان که میرم فلانجا جوابها رو آماده میکنم، اونا اینطوری رفتار کردن من این واکنش رو نشون میدم و الی آخر… ولی خواستم که تغییر کنم، از خدا خواستم منو به راه راست بندگانی که بهشون نعمت داده هدایت کنه و هدایت شدم در نهایت به این سایت و شما و همه این آگاهی ها، و خیلی آرام و طبیعی ولی اساسی دارم تغییر میکنم، اگر قبلا صد در صد عصبانی و انفجاری بودم الان شاید ده/ بیست درصد اینطور هستم که همین رو هم دارم هر روز روش کار میکنم و از خدا میخواهم که بهم کمک کنه آرام و متمرکز باشم و در لحظه بتونم در کمال آرامش و حضور ذهن از آگاهی هام استفاده کنم و تصمیم بگیرم چطور عمل کنم، و خدا لطف کرده و خواستن منو دیده، اقدام منو دیده که دیگه نظر نمیدم، وقتی چیزی میپرسن میگم نمیدونم، نظری ندارم و کم کم دیگه اصلا کمتر دارم توی همچین شرایطی قرار میگیرم و کمتر لازمه که بگم نمیدونم و … خداروشکر خداروشکر

    یکسری روحیات خودم رو پذیرفتم، و بجای سرجنگ با خودم داشتن و سرزنش خودم بخاطر یکسری اخلاق و علایق، خودم رو قبول کردم و به خودم گفتم اوکی من همینی هستم که هستم، و دقیقا وقتی که خودم رو قبول کردم دیگه جهان کاری کرده که اطرافیانم هم با یکسری روحیات و علایق من کنار اومدن و اونها هم سعی نمیکنن بگن چرا ما رو تشویق نمیکنی توی بحث ها شرکت نمیکنی و …

    هر وقت رفتاری میبینم که اطرافیانم انجام میدن، حتی توی خانواده خودم، خواهرهام یا والدین و نزدیکترین افرادی که با هم هستیم، و جزو رفتاری نیست که من میدونم باعث رشد میشه، نمیام حرص بخورم چون قبول کردم که هرکس نتیجه مختص خودش رو میگیره و نمیتونه تجربه و نتایج منو تحت تاثیر قرار بده، دیگه سعی نمیکنم کسی رو اصلاح کنم، چون مثلا قبلا فکر میکردم فلانی داره اینطوری رفتار میکنه که توی چهارچوب قانون نیست نکنه نتیجه منفی بگیره منم گیر بیفتم توی این نتیجه حالا که داریم توی یک محیط با هم زندگی میکنیم!… استاد این اصلا پاشنه آشیل منه و دارم لیزری بهش فکر میکنم و مدام به خودم یادآوری میکنم که من میتونم انتخاب کنم که قربانی شرایط نباشم ، میتونم حتی توی محیط خانوادگی نتیجه متفاوتی رو تجربه کنم، همین باعث شده آرامتر باشم کمتر مضطرب بشم و یا ناراحت و عصبانی بشم واقعا خداروشکر میکنم که تونستم آگاهی و درسها رو دریافت کنم و تغییر کنم

    توکل به خدا میکنم و بهتر میشم تا هر روز بیشتر به خودم افتخار کنم، شبها که دارم سپاسگزاری روزانه م رو مینویسم، بزنم روی شونه خودم و بگم آفرین شیرین، امروز خیلی از قبل بهتر بودی

    دو روز پیش موقعیتی پیش آمد برای خوشگذرانی و من آگاهانه با نیت زندگی در لحظه ازش استقبال گرم و با دوستانم رفتم بیرون گردش، فقط توی صحبت هایی که درباره نکات مثبت بود شرکت کردم و اصلا اظهارنظر راجع به هیچکس و هیچ چیز نکردم، اونها داشتن راجع به اینکه فلانی چطور میتونه بهتر بشه کیفیت پوست و سلامتی و … صحبت میکردند، من هیچ هیچ نگفتم در صورتی که قبلا تمام اطلاعات و تجربیات م رو میریختم وسط و در نهایت هم که طرف بهش عمل نمیکرد همین میشد نشتی انرژی برای خودم که همش میگفتم چرا فلانی اخه داره به خودش صدمه میزنه و … ولی اونشب چندتا رفتار جدید و باکیفیت که متناسب با ادم حسابی بودن دلخواهمه انجام دادم که شب حسابی سپاسگزاری کردم و به خودم آفرین گفتم

    دارم یاد میگیرم واکنشگرا نباشم، آرام باشم و فراموش نکنم که همه خدا دارند و همه اگر بخواهند میتونن هدایت بشن

    الهی شکرت

    الهی شکرت

    04:16

    من قبلا از ترس اینکه پوله تو حساب م بمونه و خورد خورد خرج الکی! بشه میرفتم خریدهای هیجانی میکردم، یا اینکه مثلا همه ش رو تبدیل میکردم که دیگه نتونم ریز ریز خرجش کنم، دست خودمو خالی میکردم و نتیجه ش میشد احساس کمبود و اینکه کاری داشتم خریدی باید انجام میدادم ولی حسابم رو خالی کرده بودم…

    ترس داشتم، چون باور داشتم که پول بسختی بدست میاد ولی راحت پوف میشه میره هوا دیگه کو تا دوباره پول بیاد تو حساب!!!

    ولی خدا لطف کرد هدایت شدم به این باور که پول براحتی بدست میاد و هر چی بیشتر لذت ببرم و به فراوانی باور داشته باشم بیشتر و بیشتر میشه

    دارم روش کار میکنم استاد، دارم درس میگیرم و مشق میکنم

    توکل هم به هدایت و حمایت خدا دارم و همیشه اجابت شدم

    خداروشکر

    06:19

    استاد جان شما قدم میزنید و من منظره ها رو میبینم، برای هرکدام دارم برنامه ریزی میکنم، روی این اسکله کوچک صندلی افتابگیری میذارم و دراز میکشم و کیف میکنم، اونجا زیر اپن درخت‌های بزرگ یوگا میکنم، توی دریاچه شنا میکنم و… دوست دارم توی همچین محیط سرسبز و آرام و هوای خوب ساعتها بشینم و فکر کنم، موزیک گوش کنم، به آسمان نگاه کنم، کیف کنم

    به به خدایا شکرت

    یک شهر کوچک در هلند هست به اسم geithoorn که هر خونه روی یک جزیره کوچک قرار داره و مردم با قایق رفت و آمد می‌کنند، پل های زیبا و خیلی رویایی زدن از جزیره خودشون به جزیره همسایه و اصلا یک فضای بی‌نظیره، طبیعت و گلکاری و فضاسازی بینظیره، واقعا بهشته

    چقدر لذت بردم که با دیدن این تصاویر زیبا به یاد فراوانی زیبایی ها افتادم الهی شکر الهی شکرت

    07:02

    درباره کنترل تصمیم‌گیری در زمان غلیان احساسات من تا الان تونستم در مواقعی که خیلی خوشحال و پرانرژی هستم بتونم خودم رو کنترل کنم که خرید نکنم، و قول و قراری نگذارم، ولی هنوز نتونستم در مواقع عصبانیت یا ناراحتی این کنترل رو داشته باشم کامل، یه چند درصدی گاهی تونستم فکر کنم همون لحظه، ولی اگر شدت احساسات قوی باشه حتی اگر بدونم که دستم دارم میکنم توی آتیش، ولی عکس العمل‌م رو نتونستم کنترل کنم و همش با خودم میگفتم آره بگو بگو، این حرفه رو بزن دلت خنک بشه حداقل،،، ولی این خودش پیشرفت بوده برای من چون قبلا بهش فکر هم نمی‌کردم و نمی‌شناختم این لحظه رو، ولی الان حداقل میدونم داره چی میگذره… انشالا درستش میکنیم با خدا…

    07:38

    ( دقیقا همین نقطه، همین گوشه دریاچه یکی از بهترین نقطه های پرادایسه، احساس میکنم دید پانوراما میشه داشت از این نقطه، خیلی خوبه خیلی، خدایا شکرت)

    وقتی که احساسات شدید میشه تصمیم نگیریم

    هیچ تصمیمی

    در زمان غلیان احساسات، چه مثبت چه منفی

    نفس عمیق

    پیاده روی

    راه رفتن، با خودم حرف زدن، بگم که چه اتفاقاتی خوبی برام افتاده، چه اتفاقات خوبی می‌تونه بیفته، الخیر فی ما وقع یادم باشه همیشه

    دوش آب سرد

    دقیقا دوش آب سرد معجزه می‌کنه، من بارها و بارها شده بود که میرفتم و زیر دوش چشمهام رو میبسنم و با خودم باورهام رو مرور میکردم و ذهنم مجبور میشد در نهایت باهام همکاری کنه و باهام هم مسیر بشه، و آرام میشدم

    الهی شکر که تعداد دفعات حملات پنیک م خیلی خیلی کمتر شده خداروشکر خداروشکر

    چند وقت پیش من یه حمله عصبی داشتم اضطراب و نگرانی و … کاری که کردم این بود که لباس پوشیدم از خونه زدم بیرون که برم پیاده روی، خداروشکر که دوستی خداوند بهم هدیه داده که هم مسیر هستیم با هم، و وقتی بهش گفتم برای آرام کردن اعصابم میخوام برم بیرون سریع اوکی داد و با هم رفتیم، خداروشکر که در چنین مواقعی یاد گرفتیم دست تو آتیش نکنیم، پس از هم نمیپرسیم چی شده، توی مسیر ففففقط راه رفتیم و سعی کردم نفس عمیق بکشم، به ساحل که رسیدیم بهتر بودم، پس شروع کردم آگاهانه به زیبایی های اطراف توجه کردن و راجع بهشون حرف می‌زدیم، ذهنم خیلی مقاومت میکرد میگفت این حرفهایی که میزنی واقعی نیست و هنوز ته دلت آشوبه، ولی من بهش توجه نکردم و ادامه دادم و اتفاقی که افتاد این بود که کم کم واقعی شد زیبایی های اطرافم و دماسنج ذهنم دمای خنک و معتدل رو نشون داد و از نقطه جوش اومدم پایین خداروشکر

    باید حواسم باشه که بگم الان احساس م شدیده باید هیچکاری نکنم، تمام!

    چه خوشحالی زیاد، چه ناراحتی و عصبانی بودن و هیجانی بودن

    فعلا برم آروم بشم، بعد فکر میکنم، حالا دیر نمیشه

    یکی از راه های که من خودم رو آروم میکنم و از گذشته و آینده بی‌خبر میشم و وارد لحظه حال میشم اینه که با خواهرزاده‌م وقت میگذرونم، انواع و اقسام نقاشی و قایم موشک و خنده و رقص و حتی آب بازی و آبپاشی کردن درخت‌ها و گلهای حیاط مون، اصلا آب رو آتیشه

    خدایا شکرت

    برای فراوانی

    به اندازه تمام ادم های روی زمین راه های آرام شدن، ریلکس کردن و شاد بودن وجود داره، خدایا شکرت

    باید یادم بمونه که وقتی ذهنم آروم بشه میتونم همه چیز رو کنترل کنم

    پس باید اول ذهنم رو در شرایط غلیان احساسات کنترل کنم، و لازمه این آرام شدن این هست که من خودم رو بهتر بشناسم، بدونم چطور آرام میشم، بدونم که نقطه ضعف من چیه و در چه مواردی احساساتم مثل اتشفشان فوران می‌کنه، حواسم باشه که خودم رو اصلا توی اون شرایط قرار ندم، کاری نکنم، توی بحثی شرکت نکنم، جایی نرم که باعث بشه احساسات بهم غلبه کنه

    دیروز مصاحبه ای رو دیدم، که از یک بازیگر خیلی معروف سوال شد که شما از وقتی وارد سینما شدی خیلی بدلباس بودی و باید بهت میگفتن اینو بپوش یا نپوش و … چی شد که الان روی تمام مجلات مد هستی و به یکی از مدل هایی تبدیل شدی که همه منتظرن ببین شما چی میپوشی تا اونها هم همینو بپوشن؟

    جواب این بود:« من متوجه شدم که این نقطه ضعف شخصیت منه، اینکه نمیتونم تصمیم بگیرم چه طور پوششی داشته باشم که خوب باشه برام، خیلی وقتها هم انتخاب های استایلیست و … برای من طوری بود که احساس راحتی با پوشش و لباسم نمیکردم، دیدم این نقطه ضعف منه و من روحیه ای دارم که دوست دارم مستقل و آزاد باشم و تصمیماتم رو خودم بگیرم، پس برای رفع ضعف شخصیتی که داشتم شروع کردم به مطالعه کردن، به اینکه خودم رو بیشتر بشناسم، بدونم چی دوست دارم با چی راحتم، و در راستای این شناخت خودم رو ارتقا دادم و به جایی رسوندم خودمو که دیگه کسی لازم نباشه برام تصمیم بگیره، پس حس قدرت استقلال و آزادی انتخاب بیشتری الان دارم و بیشتر از خودم راضی هستم برای این رشد شخصیتی که دارم.»

    خیلی حرف این خانم برای من درس داشت، خیلی، اینکه خودم رو بشناسم و خودم رو خوشحال کنم، خودم رو آروم کنم با مستقل بودنم،با راضی بودنم از خودم

    24:20

    استاد جان من خداروشکر میکنم، از ته قلبم با تمام وجودم خداروشکر میکنم که شما دارید میگید من خییییلی تغییر کردم دقیقا همون لحظه ای که من داشتم به خودم میگفتم اووووو ببین شیرین چقدر تغییر کردیا، من آخرین تصمیم احساسی وحشتناکمو دو سال پیش گرفتم و نتیجه افتضاح شد، و از دوسال پیش به این طرف به اندازه انگشت های دستم هم دیگه این اتفاق نیفتاده، همون چندتایی که تجربه کردم هم درجه شون خیلی کم بود و انفجاری نبودم، خداروشکر میکنم که مدام دارم توی ذهنم شبانه روز شما و سایر دوستان رو مثال میزنم و میگم از هرجایی که هستم میتونم به شرایط دلخواهم تغییر کنم و الان با این صحبت های شما من به خودم افتخار کردم که نشونه و تایید خداوندم رو از طریق شما دریافت کردم اینکه راه و مسیری که دارم طی میکنم مسیر هدایت بندگانی هست که بهشون نعمت داده میشود، خدایا صد هزار بار شکرت

    اینقدر قلبم باز شده از سپاسگزاری برای تایید راه و رفتارم که مدام دارم نفس عمیق میکشم

    الهی شکر

    الهی شکر

    خوندن و نوشتن کامنت و تشویق شما به فعالیت بیشتر، تغییری در من بوجود آورده که چندین و چند دفتر دارم که پر کردم از افکارم از خواسته ها، باورهام و آرزوهام، طوری شدم که خیلی وقتها دستم به سرعت ذهن و تپش قلبم از شوقی که موقع نوشتن دارم نمیرسه و نمی‌دونم چطور تندتر بنویسم تا بتونم همه افکار و احساساتم رو بنویسم، دیشب که داشتم سپاسگزاری مینوشتم لذت نعمت ها، ثروت و موفقیت ها باعث شد خط و نوشتارم از همیشه زیباتر بشه، کاغذ دفترم انگار که نرمتر و خوش بافت‌تر شده بود، کلماتم میرقصیدن روی کاغذ و خودکارم خوش‌خط تر مینوشت.

    باور دارم استاد

    هر چیزی که مینویسم به نوشتنش باور دارم

    به اینکه هر چیزی که مینویسم سبز میشه و جهان رو میگیره باور دارم

    برای همین ادامه میدم

    با لذت، با امید، با توکل و اعتماد مینویسم

    خداروشکر میکنم که اون روز جمله شما رو شنیدم، توی سفر اخر نه، سفر قبلش که رفته بودید و گفتید هرکسی که با دقت ببینه، بنویسه و تایید و تحسین و سپاسگزاری کنه لاجرم دریافت کننده همین کیفیت ها و نعمت ها و حتی بیشتر و بهتر میشه و از همون لحظه من دیگه فایل ها رو عین فایل کلاس درس پخش میکنم، مینویسم نکته برداری میکنم و کیف میکنم از اینکه دارم به زندگی‌م دعوتشون میکنم

    خداروشکر

    خداروشکر

    که اینقدر این زیبایی ها رو تایید کردم که چند روز پیش حرکت آرام موج دریا رو که میدیدم گفتم ببینااااا اینقدر آب دریاچه پرادایس رو تحسین کردم که هر روز من شده دیدن این موجهای زیبا و آرام دریا، تحسین شما باعث شده هر روز از پیاده روی کردنم با تمام وجودم لذت ببرم، هر قدمی که برمیدارم عشقققق میکنم از سلامتی م، لباس هام کفش‌های باکیفیتم، آزادی م، زیبایی ها و ماشینی که در اختیارم هست تا راحت برم و به تریل پیاده روی ساحلی م برسم، غروب زیبا، ابرها، قایق ها، کشتی هایی که توی نوبت ورود به گمرک هستند، تمام ادم هایی که برای سلامتی لذت و استفاده از امکانات و زیبایی ها اومدن و پیاده روی میکنن

    هر چی بنویسم کمه

    خداروشکر برای این جهان

    خداروشکر برای اینکه یاد گرفتم سپاسگزاری کنم، نعمت ها رو ببینم و خدارو به زندگی م دعوت میکنم تا بتونم بیشتر و بزرگتر و قدرتمندتر و ثروتمندتر ببینم و بشناسمش

    خدای من با فضل و وسعت رحمت خودت زندگی منو زیباتر کن

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  3. -
    Mami1 گفته:
    مدت عضویت: 2416 روز

    سلام به استاد عزیزم

    استاد ازتون سپاسگزارم بابت این فایل بینظیر و فوق العاده

    که نقاط کور و تاریک ذهنم و برام روشن کرد

    استاد من حودم جزو اون دسته هستم که

    تو شرایط احساسی مثبت تصمیماتی میگرفتم که واقعا اون شیرینی اتفاق مثبت و برام زهرمار میکرد

    بخوام مثال بزنم

    چند سال پیش قرار بود 10 ملیون بیاد تو حسابم و من خیلی ذوق داشتم که اون پول زودتر بشینه تو حسابم

    و گفته بودن که تو یه تاریخ مشخصی که الان خاطرم نیست مثلا پونزدهم ماه اون پول میاد به کارتم

    من فکر کنم دهم ماه بود موجودی گرفتم و دیدم اون پول تو کارتمه

    و خیلیییییی ذوووووق زده شدم

    اصلا داشتم پرواز میکردم

    به خواهرم که کنارم بود گفتم

    یک ملیون از این پول برای تو

    خواهرمم

    با کمال میل قبول کرد و رفت با اون پول دقیقا همونروز برای خودش لباس خرید

    و من هر مووووقع اون لباس و تو تن خواهرم میدیدم به خودم فحش لعنت میفرستادم که چرا انقدر جو گیرم

    ولی خب خداروشکر با آشنایی با قانون تا حدودی تونستم رو خودم کنترل داشته باشم

    ولیییی بازهم این مورد خیلی اذیتم میکرد

    و اصلا تبدیل به یک رسم شده بود تو خونمون

    که کوچکترین اتفاق مثبتی که برام پیش میدمد همه ازم شیرینی مبخواستن

    حتی تو دوران بارداریم من تماااام وقتایی که میرفتم سونوگرافی و دکتر بهم میگفت که پسرم سلامت

    خانواده م ازم میخواستم که مهمونی بدم

    چون انقدددر در گذشته بخاطر اتفاقات خوب تصمیم احساسی غلط گرفته بودم تبدیل به یک رسم شده بود که جالب اینجاست فقط هم از من انتظار داشتن

    ولی دقیقا از به دنیا اومدن پسرم تصمیم گرفتم رو این مورد کار کنم

    و تعداد تصمیمات احساسی رو کم و کمتر کنم

    الان الحمدالله از شرایط موجود راضی م

    ولی اگه یه کم از خودم غفلت کنم

    دوباره بر میگردم سر جای اولم!

    راهکارمم صحبت کردن با خودم بود

    یعنی ساعتها با خودم صحبت میکردم و میکنم تا در مواقع خوشحالی فقط خوشحالی کنم و وعده و وعید ندم!

    عاشقتونم استاد

    عاشقتونم خانوم شایسته نازنینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مائده کردی گفته:
    مدت عضویت: 2518 روز

    به نام فرمانروای آسمان ها و زمین

    به نام خدایی که وعده فزونی می‌دهد

    به نام خدایی که وعده اش حق است…

    و از کجای این احساس درونی ام بگویم که لحظه به لحظه دارد فریاد می‌کشد…

    خدای من

    از زمانی که خاطرم هست فایل هایی که استاد میزاشتیین عجیب همزمانی داشت با زندگی حال حاضرم و تصمیمات آن

    و چقد به خاطر همین فایل ها شکرگزار خداوند هستم

    و چقد شکرگزار و سپاسگزار وجود شما هستم

    وجودی سرشار توحیدی

    وجودی سرشار از الهامات رب یکتا

    خدای من شکرت…

    زبانم قدرت وصف این حجم از قدرت را ندارد

    و اما قلبم فریاد سر می‌کشد که آن چه را میخواهی اینجاست نه جای دیگر …

    خدای من شکرت:)

    عواقب تصمیمات احساسی:::::::::

    تا به امروز نمیدونستم تصمیمی که میخواستیم بگیریم نشات گرفته از احساسم بود

    و اگر خداوند و هدایت های الله نبود قطعا

    فان مع العسر یسری نبود

    جیزی فرای سختی بر ما می‌گذشت

    که همش از تقلید کورکورانه از آگاهی هاست و نداشتن آگاهی های لازم….

    دقیقا دو روز قبل از 13بدر تصمیم میگیریم بریم تهران منو هدیه خیلی هدایتی

    طوری که تصمیم بر این بود قدم های اول استقلال و مستقل بودمونو برداریم و خودمونو به حساب به جهان نشون بدیم که میخوایم مهاجرت کنیم و این داستانا

    و خداوند هم مسبرشو برامون هموار کرد

    و ما با داییم همسفر تهران شدیم

    کاملا رایگان هزینه سفر برامون اوکی شد

    و اینجا گفتیم که خب چون هزینه سفر رایگان اوکی شده پس راه و مسیر درستی در پیش داریم

    …………..

    11فروردین ساعت 9 شب تهران هستیم خونه دایی

    خب برنامه از این قراره که 14ام که همه جا باز میشه بریم دنبال باشگاه بگردیم و اطلاعات کسب کنیم

    خب نگفته بودم که ما کی هستیم

    (من مائده 24ساله و هدیه خواهرم 19ساله)

    هردو مربی رقص یا همون دنس خودمون هستیم

    و برای کسب آگاهی و دیدار با مربی های دیگه و از این طور برنامه ها راهی این سفر شدیم

    بگذریم……

    13ام فروردین دقیقا بعدازظهر میتیتنگی که با یکی از مربی های رقص داشتیم با مترو مسیرو ادامه دادیم برای اولین بار همه جی داشت تجربه می‌شد

    منو هدیه تنها دوتایی توی یه شهر غریب

    و تجربه هایی که توی داستان ما جایی پیدا کردن و جقد شیرین و دوسداشتنی

    خدای من شکرت…..

    همه چی از اون شب شروع شد

    ملاقات ما با مربی رقص همانا و فکر کردن به یک تصمیم جدی یعنی موندن در تهران همانا

    بعد از جلسه

    دوتایی توی کوچه های فلسطین داشتیم میاده روی میکردیم که برسیم ایستگاه مترو

    و خیلی تعجب‌آور بود که داشتیم راجب موندن و مهاجرت کردن حرف میزدیم چیزی که تا اون لحظه نبود و داشت ایجاد می‌شد اما سر چی ما خودمون هم نمیدونستم

    اما ماجرا ادامه داره

    میخوام از کج فهمی ها و تقلید های کورکورانه ای حرف بزنم که ترمز ذهنی بزرگی ایجاد کرده بود برای رشدمون

    برای حر‌کت کردنمون

    برای خیلی از تصمیم هایی که میتونستیم بگیریم ولی …..

    سوار مترو شدیم و اومدیم خونه

    دفترای شکرگزاریمونو مثل همیشه که همه جا با خودمون می‌بریم برداشتیم و شروع ‌کردیم به نوشتن فانوس شب و نکات مثبتی که اتفاق افتاده بود

    یکی من گفتم یکی هدیه

    که چقد تهران بزرگه چقد جای رشد داره

    چقد میشه اینجا زود رشد کرد

    جقد خفنه

    خدای من

    چقد لاکچری چقد لوکس

    چقد فراوانی چقد نعمت چقد برکت

    چقد آدم های خوبی داره

    چقد آزادی داره

    چقد مردم آزادن چقد میشه اینجا راحت رشد کرد

    چون حرفه ما جوریه که باید آزادتر باشیم

    پس اینجا میتونه جای خوبی باسه برای رشد

    اره مائده اره هدیه

    بمونیم مهاجرت کنیم الان که فرصت خوبی برامون پیش اومده دنبال کار بگردیم و رشد کنیم

    اره بابا میتونیم از پسش بر بیایم

    مگه لستاد با یک جمدون مهاجرت نکرد

    مگه لستاد وقتی اومد تهران چیزی داشت

    مگه لستاد نشست فکر کنه قراره چه اتفاقایی پیش بیاد براش

    پس فدصت خوبیه ازش استفاده کنیم

    اینجا کلی فرصت برای پولسازی هست

    میدونی چقد درامدمون رشد میکنه

    میدونی ماهیانه چقد درادمون میشه

    اره میریم توی باشگاه ها کار میکنیم

    اشکال نداره پول کمتری اولش در میاریم

    اولشه بابا راه میوفتیم وووووو

    و

    و

    و

    و

    هزارو یک از این حرفای به حساب درست و قانونی

    حرفای به حساب قانونی دقت کنید

    ینی بهدحساب خودمون مهاجرت اینه ک باید اینجوری تصمیم گرفت

    و باید مثل استاد حرکت کرد

    مثل استاد اینجکری کرد

    مثل استاد

    مثل استاد…….

    کل حرفایی که بین منو هدیه ردو بدل می‌شد از این جنس بود

    مگه لستاد این کارو نکرد

    مگه استاد اون کارو نکرد

    مگه لستاد با یه چمدون و با دو تا بچه حرکت نکرد

    مگه‌ مگه مگه …….

    بله درسته و هزارتا از این توجیه کردنای خوشگل و مامانی و شیک که قشنگ داشت مارو عوض اینکه به مسیر درست هدایت کنه

    داشتیم یه راس میوفتادیم توی دره

    دره ای که حاصل اعمال و افکار ناشیانه ما و ناآگاهی و عدم درک درست از قوانین هست

    می‌شد توش همه چی پیدا کرد!!!

    مقایسه

    احساسی تصمیم گرفتن

    عجله و و و و

    وقتی که همه دور دورامونو زدیم

    وقتی که کار توی باشگاهای اکباتان پیدا کردیم که از فرداش باید میرفتیم

    چون رفته بودیم رقصیده بودیم و وقتی مارو دیدن گفتن میخوایم مربی از فردا شروع به کار کنید

    و ما هم کلی خوشحال که آخ جون گار پیدا کردیم

    دیدی مسیر درسته دیدی باید بمونیم و دوباره و دوباره از این حرفای امیدوار کننده

    درست زمانی که ما رفتیم توی باشگاه و مدیریت باشگاه مارو انتخاب کرد و گفت روزای فرد باشکاه دست شماست میتونید بیاین جذب مخاطب داشته باشید و ویدئویی میخواین بگیدیو میتونید بگیرین

    (خیلی شیک و مجلسی حتی برامون کار هم پیدا شد)

    و اما درست زمانی که اینجوری عزتمندانه کار اوکی شد برامون

    کیش و مات

    همه چی بهم ریخت

    اما ینی چی؟!!!!!!!!!!!!

    میگم بهتون….

    وقتی که از خوشحالی زیاد اومدیم خونه دایی و شبش با مامان صحبت کردیم که اره کار برامون اوکی شد و باید از فردا بریم و اینا

    مامان هم کلی خوشحال شد و حتی اشک ذوق ریخت دورش بگردم

    چون صبحش بهم تکست داده بود ساعت 6صبح که مائده من از دیشب بیدارم و دارم به شما فکر میکنم

    بیدار شدین بهم زنگ بزن میخوام‌باهات حرف بزنم ایده خیلی خوبی به ذهنم زده بهتون بگم

    منم صبح به محض اینکه بیدار شدم با مامان تماس گرفتم و گفتم بگو جان دلم

    گفت از دیشب خواب به چشام نیومده

    تا 6 صبح بیدار بودم و داشتم به شما دوتا فکر میکردم به اینکه مائده تا الان هر چی گفته براش لافاق افتاده

    به اینکه مائده چقد میگفت من میرم تهران و الان رفته اونجاس و باباش حتی بهش یه کلمه نگفت

    به اینکه مائده چقد راحت داره کاراش براش اتفاق میوفته چقد راحت داره به خواسته هاش میدسه

    …..

    مامان همه اینارو داشت با گریه پشت تلفن برای من می‌گفت و منی که قلبم توی دهنم بود که چقد مامان این مدت به من و کارام توجه داشته

    چقد دقت داشته به حرفا و کارایی که میکردم

    با اینکه من از خواسته هام جلوش میگفتم و بعدش قانونو میگفتم و اونم دلش رام شده بود

    و اینجاست که خداوند دل ها را نرم می‌کند

    هم دل بابارو که چقد راحت سفر کردیم

    سفری که تا به اون روز اتفاق نیوفتاده بود و ما تنهایی هیچ وقت جایی نرفته بودیم ینی اجازه نداشتیم

    البته که من تکلملمو طی کرده بودم تا حدودی برای سفر

    به هر روی…

    حرفای مامان که اره توی شهر کوچیک نمیشه رشد کرد و توی تهران جای رشد هست و این فرصت و از دست ندین و بمونید و من باباتونو اوکی میکنم و از این دست افکار محدود که از فیها خالدون سوفلا ریشه داشته

    حرفای مامان همانا و گرفتن تصمیم ما همانا

    و اما….

    صبح بعد از بیداری داشتم کامنت میخوندم که خیلی اتفاقی زن داییم اومد جلوم نشست و گفت چه خبر مائده چیکارا می‌کنید

    و منم با چهره ای پر از ذوق و شوق که اره زن دایی کار پیدا کردیم و به امید خدا و هزارتا انشاا… گفتن که نتیجش این باشه ما میخوایم بتونیم یه مدت پیشتون

    اما زن دایی نزاشت حرف من تموم یشه و گفت مائده جون اینو باید با داییتون مطرح کنید خیلی رک حال کردم به ولله اینقد رک داشت حرف می‌زد

    تصمیم ما این نبود کخ برای همیشه پیششون باشیم

    ما بهدحساب گفتیم یکی دو ماه باشیم

    بعدش گه داریم کار میکنیم میریم یه خوابگاهی جایی

    اینطورا تصمیم این بود

    که بعدش متوجه شدم دقیقا شبی که از خدا هدایت خواستم و بهش گفتم خدایا بهم بگو اگه قراره بمونیم واضح و روشن به من بگو

    من نمیفهممم من نمیدونم تو میدونی تو آگاهی

    تو قدرتمندی تو توانایی

    تو به من بگو و انجامش بده

    تو بزرگی من هیچی نیستم

    واضح راه و بهم بگو تا بفهمم طوری گه بفهمم

    نوشته بودم شبش اینو و از خداوند هدایت خواستم

    تا لینکه صبح ااین حرفارو از زن دایی شنیدم

    که خب متاسفانه ما نمیتونستیم اونجا بمونیم به دلایلی

    که دلایلی هم آورد برامون خیلی جالب بود

    عجیب جالب بود

    میدونید انگار خدا به هر نحوی میخواست بگه

    بفهم مائده بفهم که نمیخوام بمونید

    نمیخوام ایمجا بمونید

    اینجا جای شما نیست

    جایی که سختی باشه

    راهی که سختی باشه راه شما نیست

    ینی دلیلش اینقد مسخره بود که با خودم گفتم

    خدایا ینی چی اخه

    چی میخوای بگی بهمون …..

    خلاصه دیگه اول صبحی جوری نشونه خورد تو صورتم که خدادگفت اینم یکی از اون مشتایی که میزنی توی صورت مردم(من رزمی کارم)

    :)))

    از همونجا نشونه هازو دنبال کردیم و صبح بعد از صبحانه از خونه زدیم بیرون

    حیرون بودیم تصمیم و دیروز گرفتیم

    کار پیدا شده بود

    از فرداش باید میرفتیم سرکار باشگاه

    امروز با بزرگترین نشونه صبح و شروعش کردیم

    ………..

    سوار مترو شدیم سمت اکباتان

    همینجوری راه رفتیم و قدم زدیم و حرف زدیم

    از همه چی حرف زدیم

    تمام ابعاد قانون و کشیدم وسط

    ولی منو هدیه با هم سر قانون به تضاد می‌خوردیم

    قانونی که یکیه ثابته

    اما ما نمیتونستیم به یک نتیجه مشترک برسیم

    من میگفتم باید برگردیم

    هدیه میگفت نه باید خودمونو به جهان نشون بدیم

    دیگه نزدیکاش بود که هردومون جدا بشیم

    من برگردم و هدیه بمونه

    که به لطف الله مهربان بازم مقاومت هارو آوردیم پایین و نشونه هارو دنبال کردیم….

    ●●●نتیجه گیری:::

    برای هیچ کدوم از رفتارها و عملکردی که داشتیم فکر نکردیم و فقط حرکت کردیم نتیجش این شد که سر احساسی تصمیم گرفتنمون میخواستیم مسیری که میتونیم توی شهر خودمون خیلی راحت طی کنیم و به راحتی بریم جلو به سختی و فلاکت و بدبختی ببریمش جلو

    همه چی انتخاب خودمون بود

    اینجا ما باید انتخاب میکردیم که برگردیم حداقل با دست پر نه اینکه هیچی توی حسابمون نداشته باشیم و بخوایم سر یه حرف مامان و چارتا آدم و چار تا چیز دیدن اونجا بگیم میخوایم بمونیم دیکه

    اینجا مسیر مسیره رشده

    چون اینجا آزادی داره و شهر خودمون نداره

    چون اینجا فراوانی داره و و و

    از این تصمیم احساسی تر نمیتونست باشه

    اینکه بخوایم خودمونو با استاد مقایسه کنیم

    اینکه بخوایم دقیقا قدمایی که استاد برداشته برداریم

    لینکه بخوایم موازی کاری با زندگی استاد بریم جلو

    دریغ از اینکه ما حتی منطق های استاد و زندگی ایشونو بدونیم

    دریغ از اینکه ما بدونیم ریشه های این طندگی چی بوده که بعد داریم بر اساس تقلید از زندگی ایشون طبق

    تصمیماتی که گرفتن و ما هم شنیدیم

    قدم برداریم و از چاله بیوفتیم توی چاهی به عمق شونصد متر :)

    عدم درک درست از قوانین

    مثلا من که میخوام کارمو توی شهر خودم ببرم جلو خب از همینجا شروع میکنم

    در صورتی که تو توی شهر خودت با محدودیت های فکری که ایجاد کردی با ترمز هایی که ایجاد گردی نتونستی رشد کنی

    ترمزی شامل : شهر من کوچیکه نیمشه توش رشد کرد

    بعد توی شهر خودت رشد نکرده باشی

    به درآمد بالا نرسیده باشی

    بخوای شهرتو عوض کنی که چی؟؟؟

    درامدت رشد کنه؟!

    کور خوندی

    وقتی نتونستی توی شهر خودت به درآمد خوب برسی چطور میخوای با تغییر لوکیشنت به درآمد برسی

    میخوای اسغالارو زیر فرش کنی

    میخوای تکامل و روش ماله بکشی

    میخوای بزنی زیر همه چیزی که تا الان یاد گرفتی

    میخوای دو دستی خودتو بندازی توی دره

    انتخاب با تویه

    کدوم مسیر و انتخاب کنی؟!

    عدم درک درست از قوانین داشت اینجوری می‌کرد باهامون جوری که زده بود به سرمون که حتی اگه جا و مکان هم نداشته باشیم تو خیابون و مترو بخوابیم

    در صورتی که توی شهر خودمون

    هیچکس بهمون هیچکاری نداشته

    نعمات خداوند ریخته

    خونه ماشین مامان بابا

    مسیر راحت برای رشد کردن

    هیچکس جلومون نبود و مانعمون نمیشد برای رشد

    ققط ما داشتیم لقمهه رو دور سر خودمون میچچرخوندیم

    ذاته انسانه دیگه دوس داره همه چیو سختش گنه

    ……………..

    عواقب تصمیمات احساسی

    مارو نتنها از مسیر درست دور میککنع بلکه همه چیو محدود میکنه و از زیر صفر هم به زیر خط صفر سوفلا میریم طوری که اندازه عمرت تلاش کنی تازه بتونی به صفر برسی…..

    عواقب تصمیمات احساسی

    ناممکن ترین نتیجه ای هست که میشه بهش فکر کرد

    اونم توسط انتخاب های خودمون

    و اما وقتی توی اون شرایط حساس کنونی تصمیم نگرفتیم چه پاداش هایی نصیبمون شد

    بریم که از پاداش های این تصمیم درست

    پاداش‌های پایین آوردن مقاومت ها

    پاداش های فکر کردن به هر تصمیمی

    اینجاش قشنگه….

    وفتی که تصمیم گرفتیم از تهران برگردیم

    دو هفته بود که نبودیم

    وقتی برگشتیم وحشی تر شده بودم که توی مسیرم ادامه بدم و اما زمانی که به الهامات خداوند گوش دل می‌سپاری….

    چه ها برات میکنه

    …………

    وقتی که منو هدیه تصمیم گرفتیم که دوتایی توی زمینه دنس فعالیت کنیم

    از خدا خواسته بودیم که سالن از خودمون داشته باشیم

    رایگان باشه

    کفش سرامیک باشه

    همه چی داشته باشه

    با تمام امکانات

    در واقع یه خونه طوری باشه

    این خواسته پارسال شکل گرفته بود که دوتایی باهم بتونیم توی شهر خودمون اول مستقل بشیم

    بتونیم از خرج و مخارج خودمون بربیایم به تنهایی توی شهر خودمون بعد بخوایم مهاجرت کنیم

    (انگار تمام این حرفارو یادم رفته بود که باید اول توی شهر خودم بتونم از پس خودم بربیام بعد ادعا کنم که میتونم مهاجرت کنم )

    اره دیگه این خواستمون بود

    خدای من خدای من خدای من

    بزگترین موفقیتی که امسال بدست آوردیم بعد از اون ماجرای شیرین و مهیج

    این هست که الان یه سالن 50متری از خودمون دازیم

    در واقع یه خونه است که به طور معجزه وار این خونه به دست ما رسید

    و همه چیزش هم رایگانه

    دوبلکس هست که طبقه پایینشو منو هدیه سالنش کردیم خصوصی برای خودمون

    ایینه نصب کردیم جیگر اینقد ناز شده که خدای من شکرت:)

    گلدون براش گرفتیم

    و دقیقا همونطوری کخ درخواستشو به جهان داده بودیم

    کفش سرامیک هست و تمییز و طبقه بالاش همه‌چی داره

    تخت خواب داره برای زمان هایی که ما نیاز به استارحت داریم

    و خب فواید این تصمیم

    این بود که علاوه بر اینکه الان سالن از خودمون داریم حتی ما اجاره نمیدیم

    رهن هم ندادیم همه چی رایگان هست

    وداریم استفاده می‌کنیم

    تا قبل از اینکه بریم تهران این شرایط نبود

    این نتایج نبود

    این پاداش ها نبود

    این استقلال نبود

    الان کاملا مستقل هستیم منو هدیه

    و صبح میزنیم بیرون

    شب میایم خونه

    و خدای من از خانوادم بگم براتون

    نرم می‌کند دل ها را

    بابا و مامان طوری شدن که خودشون میگن چی نیاز دارید براتون بگیریم

    خدای من شکرت

    از لحاط خورد و خوراک چقد هوامونو دارند

    یه جوری دارم میگم که انگار بابا هوای مارو نداشت

    در واقع بزارید اینجوری بگم

    بابا هوامونو داشت ولی ما نمی‌خواستیم ببینیم

    و نمی‌خواستیم قبول کنیم

    فقط داستان منم منم بود

    که ما میخوایم خودمون رشد کنیم

    خودمون به فلان درآمد برسیم

    خودمون خودمون ……

    در صورتی که الان تلاش های ما روز به روز داره بیشتر میشه و خانواده به طرز عجیبی از بعد از برگشت ما

    همه جی فرق ‌کرده

    انگار جلد خونوادم تغییر داده شده…..

    دوس داشتم اینارو بنویسم و ردپایی داشته باشم از خودم

    و خیلی نتایج دیگه و کارای دیگه همم هست که دارم میکنم و آروم آروم به امید خدا اونارو هم ثبت میکنم

    فقط میخوام بلند فریاد بزنم و بگم

    استاد عزیزم و مری جان دلم

    شما دو نفر بی نظیرید شما دستان خداوند هستین

    دستان پر قدرت خداوند

    دو دست خداوند بر شما نهادینه شده

    سپاسگزارم از اینکه اینقدر با عشق برامون فایل تهیه میکنید

    و میخوام فریاد بزنم و با اشک ذوقی که دارم مینویسم

    بگم استاد عاشقتم

    و مرسی مرسی مرسی

    خداوندا شکرگزارت هستم که باری دگر فرصت نوشتن به من دادی الهی شکر

    دوستون دارم:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      زهراء گفته:
      مدت عضویت: 3437 روز

      سلام سلام به مائده عزیز.

      رشته ی تو یکی از تفریحاتیه که خیلی علاقه دارم به صورت حرفه ای تر تجربش کنم.خیلی برام جالبه

      عزیزم خیلی ازت سپاسگزارم که این تجربت رو نوشتی چون که خیلی از ماها که ظاهرا تابع قانونیم و آگاهیم از این اشتباهات میکنیم.کج فهمی از قانون مارو گمراه میکنه.همون تقلید کورکورانه. درواقع تو شرایط احساسی که میخایم تصمیم بگیریم، باعث میشه اون تصمیم درست نباشه و ما بیایم کورکورانه تقلید کنیم.

      مثال مشابه شمارو در یکی از نزدیکانم دیدم.شرایط کاری و رشته فعالیتشون چیزی بود که اتفاقا همینجا تو شهر خودمون میتونستن حسابی رشد کنن،اما بدون اینکه صبر کنن خوب رشد کنن همینجا و تکاملشون طی بشه،یهو تصمیم به تهران رفتن کردن،و رفتن

      نتیجش هم بعد چند سال بگم براتون

      الان اصلا شرایط خوبی ندارن،هنوز نتونستن خونه بخرن،حتی ماشینشون رو هم فروختن یه مدت، حالا با کلی زور تونستن یه ماشین مدل پایینتر بخرن،همش مجبورن وام بگیرن.

      شرایطشون وقتی همینجا تو شهر خودمون بودن، خیلی بهتر بود.

      مرسی نوشتی باعث یاداوری شد و گوشزد به من کرد که حواسم به اشتباهات این چنینی باشه

      چون خودمم نزدیک بود دو سال پیش همچین اشتباهی بکنم اما خدا هوامو داشت و هدایتم کرد.

      ان شالله سالنتون هر روز پررونق تر باشه

      همیشه موفق و شادباشید عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2229 روز

      به نام خداوند مهربانی ها

      سلام به شما دوست عزیزم مائده خانم عزیز

      امیدوارم همین الان که داری این دیدگاه من رو می خوانی حال دلت عالی باشه

      چقدر این دیدگاه شما زیبا و تاثیر گذار بود

      یه بیوگرافی کوچیک از خودم بدهم

      من محمد حسینم

      متولد 74

      الام که دارم این دیدگاه رو می نویسم حدوداً 4 الی 5 سالی هست که کارشناس مشاور املاک در شهر قم مشغول هستم

      کارشناسی تو مشاور املاک یه جورایی کارمندی به حساب میاد ولی آزادی های شما بیشتره و البته حقوق ثابت دریافت نمی کنی بلکه درصد میگیری :)

      از حدود یک سال پیش فهمیدم که چقدر عاشق عکاسیم

      و چقدر در این زمینه با استعدادم

      کلاً روحیه هنری دارم و کم‌کم متوجه شدم این همون رسالته منه همون چیزی که عاشقشم

      یک بار پارسال از اردیبهشت تا شهریور اقدام کردم برای استارت کسب و کار عکاسی ولی مسیری که رفتم کاملاً اشتباه و یه جورایی توهمی بیش نبود!!

      اشکالی نداره در طی اون چهار ماه که از مشاور املاک خارج شدم و دوباره برگشتم مشاور املاک درس های بی نهایت ارزشمندی یاد گرفتم

      خب حالا می خواهم بگم چه اقدامات عملی ای تقریبا از اسفند سال پیش تا الان انجام دادم برای رسیدن به دوربین و استارت کسب و کار شخصیم

      اول از همه تصمیم گرفتم خیلی مصمم آروم آروم بدهی هامو بدهم تا صفر بشن

      الان که دارم صحبت می کنم به لطف تقریبا یک سوم بدهی ها رو پرداخت کردم

      حدوداً دو هفته ای هستش که شروع کردم به دوباره آموزش دیدن و مطالعه کردن در حوزه عکاسی و مسایل جانبی این کسب و کار

      من پارسال هم خیلی مطالعه کردم خیلی چیزها هم یاد گرفتم و خیلی هم اعتماد به نفسم رفت بالاتر که آقا من از پسش بر میام:)

      حالا دوباره شروع کردم ولی اینبار به یه سری آموزش های شیرین تر و با کیفیت تر و کلاً بهتر هدایت شدم

      در کنار کسب و کارم یعنی املاک روی باورهایم (به صورت لیزری دوره عزت نفس) کار می کنم

      در زمینه عکاسی هم مطالعه می کنم

      تو وب سایت علی بابا مگ راجع به طبیعت و شهر های سگفت انگیز ایران هم مطالعه می کنم

      آخه من عاشق طبیعت گردی ام:)

      یه سری جمله تأکیدی هم برای خودم درست کردم که گاهی وقتا زمزمه می کنم

      توی آینه با لبخند به چشم های خودم نگاه می کنم میگم

      گاهی وقتا زیر دوش آب چون معمولاً با آب سرد دوش میگیرم شنیدش لذت اون لحظات رو بیشتر می کنه

      مثلاً یکیش اینه:

      من یه عکاس فوق‌العاده ام من میرم با ماشین کل ایران رو می گردم عکاسی می کنم ارزش خلق می کنم و ثروتمند میشم

      دوربین مد نظرم رو انتخاب کردم و به وضوح رسیده ام در مورد خواسته ام

      به همین خاطر دیگه اصلا راحغ به دوربین های دیگه مطالعه نمی کنم ویدیو هم در موردشون نمی بینم چون نمی خواهم دو دل بشم

      فقط در‌مورد سبک های عکاسی انواع لنز ها و کلاً هر چی که در مورد عکاسی باشه می خوانم

      تازه مطالب هم گلچین می کنم

      یعنی با توجه به استانداردهای خودم و اینکه چه وب سایت هایی یوتیوبر هایی مثبت اندیش تر هستند و مطالب اون ها حس بهتری بهم میده انتخاب می کنم که کجا باشم و چه چیزهایی مطالعه کنم

      100 تا هدف هم انتخاب نکردم

      فعلاً در زمینه مسائل مالی بالاترین اولویتم رو گذاشتم به استقلال رسیدن

      منظورم از مستقل شدن در این مرحله رسیدن به نقطه آزادیه‌ یعنی دیگه هیچی بدهی نداشته باشم

      و ایمان دارم که وقتی به اونجا برسم درهایی برایم باز میشه و ایده هایی به خاطر آرامش ذهنیم بهم الهام میشه که الان فکرش هم نمی کنم

      و ایمان دارم که رشد مالی من سرعتش و حجمش بیشتر و بیشتر میشه

      چون قبلاً هم یه بار این کار رو انجام دادم و تجربه اش رو دارم

      تو تلگرام چند تا کانال درست کردم

      و موضوعات مرتبط به عکاسی رو اونجا قرار میدهم تا به صورت دسته بندی شده آموزش هامو داشته باشم (همین آموزش های رایگان ویدیو یا متنی که این روز ها استفاده می کنم) میدونم یه سری هاشون در آینده هک خیلی بهم کمک می کنند

      من از پارسال تا حالا که این موبایل رو گرفتم بیشتر از 2000 تا عکس انداختم که البته خیلی هاشونم پاک کردم

      اون هایی که خیلی زیبا هستند رو بارها و بارها میرم می‌بینم لذت می‌برم و خودم رو تحسین می کنم

      خلاصه خیلی اقدامات ریز و درشت دیگه هم انجام دادم و انجام میدهم

      حالا این ها رو اینجا نوشتم که هم مکتوب بشه برای خودم و هم زمانی که دوربینم رو خریدم و یه سری اتفاقات فوق‌العاده تر برایم افتاد بیام و دوباره برای شما بنویسم و خوشحالتون کنم

      امروز به صورت کاملاً هدایتی، هدایت شدم به این دیدگاه شما

      یعنی می توانم قسم بخورم که اصلاً اتفاقی نبود!!

      من یه سری سوال ها داشتم

      یه سری شک و تردید ها داشتم

      که خداوند

      توسط دست مهربونش یعنی مائده خانم بهم پاسخ داد

      واقعاً ازتون ممنونم

      خیلی زیبا و روان نوشته بودید

      بهتون تبریک میگم به خاطر اعتماد به نفس بالایی که دارید و اینقدر راحت خود افشایی می کنید

      من خودم فعلا این اعتماد به نفس رو ندارم که اینقدر راحت حتی فقط برای خودم بنویسم تا بتوانم درس هامو از اشتباهاتی که داشتم یاد بگیرم و دیگه اون مسیرها رو تکرار نکنم

      ولی

      انصافاً شما خیلی قشنگ و روراست نوشته بودی

      ماشاالله واقعاً دمتون کرم

      بهتون تبریک میگم به خاطر درک فوق‌العاده ای که از قانون داشتید و اینقدر خوب زبان هدایت خداوند رو فهمیدید و وقتی برگشتید شهر خودتون دیگه با تعهد و استمرار روی مسیر درست ایستادید

      واقعاً آفرین

      بهتون تبریک میگم که ایمان خودتون رو به خداوند نشون دادید و خداوند هم اینقدر زیبا هدایتتون کرده به مسیری که الان خودتون سالن دوبلکس دارید بدون پرداخت کرایه و رهن واقعاً عالیه

      این قسمت های آخر صحبت های شما منو یاد فایل انداخت که امروز صبح گوش میدادم

      گفتگو با دوستان در‌ کلاب هوس قسمت 5 ، بخش سومش که استاد با آقا بهنام عزیز صحبت می کرد از دقیقه 21 به بعد

      صحبت های شما منو یاد حرفای استاد بعد از گوش دادن به حرفای بهنام انداخت

      واقعاً سپاسگزارم و براتون بهترین ها رو آرزو می منم

      در پناه الله مهربانی ها باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        مائده کردی گفته:
        مدت عضویت: 2518 روز

        سلام سلام سلام به محمد حسین عزیز و توحیدی

        امیدوارم که حال دلت عالی یاشه پسر و الان که داری کامنت منو میخونی خیلی نتایج دستت داری

        شاید باورت نشه اما من تازه دیشب کامنت شمارو دیدم که در پاسخ به من نوشته بودی و زمانی که دیدم برگام ریخت که چرا همون موقع ندیدم

        قطعا ما در زمان مناسب هستیم رفیق

        و اما میخوام تحسینت کنم که با چنان ذوقی رفتی سراغ علاقت و چقد لذا میبرم کسی میاد جلوم میشینه میگه علاقمو پیدا کردم چقد شکرگزار خداوند میشم که مسیر علاقشو و اهدافشو پیدا کرده

        آخه این یک مورد یکی از بزرگترین مهبت های خداوند است که کسی علاقشو و رسالتشو پیدا کنه

        خلاصه اینکه محمد حسین رفیق هم فرکلنسی تحسین ها داری

        زیادای سوفلا این تیکه کلامه منه:))

        و اما شما داری روی عزت نفس کار میکنی چیزی که پاشنه آشیل ترینه و عجیب پرتت میکنه به سمت رشد و موفقیت

        و منم دوباره لستارتشو زدم و الان توی دور دوم فایل چهارم هستم

        و خیلی لیزری دارم روش کار میکنم

        عزت نفس همه چیزه

        عزت نفس مسیره رشده

        مسیر نوفقیت

        عزت نفس توحیده

        اصن با هیچی قابل قیاس نیست

        خداوندو شکرگزارم که هدایت شدی به این دوره گوهربار

        اومدی توی کامنت از یه سری شک و تردید ها گفتی

        ببین فقط یه چیزی بگم بهت

        هر چیزی که مسبب شک و تردید شدی بدون که باید واردش بشی

        همین و تمام

        وقتی میری توش تازه میفهمی داستان از چه قرار بوده

        یا انجامش میدی تا آخر

        یا رهاش میکنی و کلی تجربه کسب کردی …

        منم خیلی شغل ها و حرفه ها عوض کردم و الان به خودم قول دادم باید بمونم توی این حرفه و توش به موفقیت برسم و عزت نفس و به خودم نشون بدم

        یه چیزی استاد میگه که من عاشقشم

        میگه دنبال کاری نگرد که بهت ثروت بده

        دنبال باورهایی بگرد که قراره تورو از اون کار ثروتمند کنه….

        در پناه الله یکتا باشی:)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      اسداله زرگوشی گفته:
      مدت عضویت: 1272 روز

      سلام و درود مائده عزیز

      چقد درس گرفتم از کامنتت، چقدر تحسینت میکنم بابت درک عمیقی که از قوانین دریافت کردی، چقد زیبا به الهامات پ نشانه های خداوند توجه کردی، چقدر برام درس داشت در اون فضای احساسی،قانون رو ملاک تصمیمت قرار دادی.آفرین به تو دختر ،احسنت به شما برا ی ارتباط قشنگی که با خداوند داری!

      من هم کردم و حرفاتو درک میکنم. ولی همه این محدودیتها مال عوام است که به این باورهای غلط دامن زدن تا حرکت نکنیم. تا عمل نکنیم. تا عقب افتادگی و نتیجه نگرفتنمان را بندازیم گردن دولت و حکومت و دیگران! در حالی که همه ما به یک اندازه به خداوند نزدیک هستیم و خداوند ما رو خالق زندگیمان خلق کرده!

      خوشحالم لذت تسلیم بودن رو چشیدی، خوشحالم براتون که پاداش تسلیم بودن رو دریافت کردی،آرزو میکنم در هر روز خداوند در این مسیر زیبا هدایتتون کنه و هر روز درهای بیشتری از نعمت و ثروت به رویتان باز کنه.

      این کامنت رو از ارتفاعات روستای گردشگری طولاب و در یک لوکیشن زیبا که هر دم شکر خداوند را بخاطرش بجا آوردم و در کنار چشمه خروشان و بهشتی ای که از دل کوه می جوشد و صدای غرش مانندی تولید میکند و آب گوارایی رو می دهد که باغهای زیر دست رو آبیاری می کند و آبش بقدری سرد است که نمیتوان 10 ثانیه دست یا پاتو توش نگه داری در حالی که دیروز و امروز بخاطر گرمی هوا کشور تعطیل شده است.این احساس خوب و زیبا تقدیم شما و هدیه جان و همه عزیزانی که این کامنت رو میخونند.بماند یادگار،یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        مائده کردی گفته:
        مدت عضویت: 2518 روز

        الله و اکبر الله و اکبر خدای من شکرت رفیق ناب الهی اصلا باورم نمیشه کامنت شمارو میبینم اونم چه روزی دقیقا امروز

        الله و اکبر

        خداوند سریع الحساب است

        خداوند سریع و الحساب است

        خداوند از رگ گردن بهمون نزدیکتر است

        خدای من اخه چجوری جلوی اشکامو بگیرم چقددمن سپاسگزار خداوند هستم….

        اسدالله رفیق ناب الهی

        آخه چطور ممکنه اینقد سریع الحساب بودن خداوند

        بزارید آرامش و حفظ کنم

        الان کامل توضیح میدم

        خدای من شکرت برای وجود این نشانه ها و برای سریع الحساب بودنت…

        مدت هاست کامنت ننوشتم و فعالیتی توی سایت نداشتم

        اما ناشده فایلی آپلود میشه و من کامنتای شما و سید علی و مطالعه نکنم

        طبق روال همیشه وقتی کامنتاتونو میخونم توی دفترم میشینم کلی تحسینتون میکنم و شکرگزاری میکنم برای وجود قدرتمند و درک بالای چنین انسان هایی

        امروز صبح ساعت 6.5 بیدار شدم و به طور ناخودآگاه اومدم توی سایت و شروع کردم به مطالعه کامنت شما

        و همه پاسخ هارو هم مطالعه کردم

        و عجیب حس دلتنگی درونم زنده شد که بیام و دوباره فعالیتمو توی سایت استارت کنم

        وقتی کامنت شمارو خوندم

        گفتم الله و اکبر چقد اسدالله شبیه به منه دقیقا توی تاپیکی گیر کردیم که مدت هاست غرقم توش و سال هاست دنبال پیدا کردن رسالتم هستم خلاصه بعدازظهر شد که مثل همیشه هر کامنتی که میخونم میرم برای هدیه تعریف میکنم

        اینبارم گفنم هدیه کامنت اسدالله و حتما بخون ببین نشونه رو فقط

        اسدالله عزیز

        قابل تحسین کردن هستیییییی بی نهایت و بی کران

        و خدای من چقد من احساسی شدم

        من وقتی کامنت شمارو خوندم گفتم چقد قلبم داره باهام حرف میزنه

        میگه توحید توحید توحید

        گفتم یکی از راه های توحیدی شدن بیشترم فعالیت بیشتر توی سایت هست که کامنتای بجه ها خیلی انگیزمو بیشتر میکنه

        و همینم شد

        می‌بینید خداوند چطور پاسخمو داد

        شما نشونه امروزم بودین

        چقد شکرگزار خداوند باسم اخههه

        الهی بارالها صدها هزاران مرتبه شکرت ……..

        الان دقیقا توی کوهستانی ترین منطقه نیشابور هستیم

        در یک باغ بزرگ با آب و هوای بی نظیر و صدای موزیک و بزن و برقص

        و من اومدم توی اتاقش نشستم

        پای گوشیم و اومدم توی سایت

        و قلبم داشت از جاش کنده می‌شد….

        واقعا دیگه حرفی برای گفتن

        نمیمونه

        نشونه رو خداوند بهم داد

        الهی شکر الهی شکر الهی شکر

        اسدالله عزیز و توانمند

        منم تو همچین مسیری هستم با این تفاوت که از 17سالگی شروع به کار کردن کردم و بالغ بر 20تا شغل و تجربه کردم و الان اومدم توی حرفه دنس و به خودم قول دادم که

        باید توی این حرفه موفق بشم

        چون عزت نفس و دارم روش کار میکنم میگه که اگه توی هر شغلی هستی خودتو ثابت کن به خودت تا عزت نفست ییشتز رشد کنه

        آخه من از بس که شغل عوض کردم

        دقیقا یه الگوی تکرار شونده قوی از این موضوع توی زندگیم هست

        که بعد از چند ماه من پرش شاخه داشتم و شاخه به شاخه میشدم توی حرفه های نختلف

        بماند که چقد تجربه الان دارم و توی مسیرم داره کمکم میکنه

        اما به خودم قول دادم بمونم

        و اما خداوند الهاماتشو بهم داد

        چون باید خودمو ثابت میکردم توی این مسیر

        در واقع من از کیک بوکس مهارتی که داشتم یاد میگرفتم

        هدایت شدم به دنس

        اما چرا دنس؟!!!

        و بازم عزت نفس فایل اول

        استاد میگه که دنبال مهارتی بگرد که نسبتا از بچگی توش اوکی هستی و درونت هست نیاز به این نیست که بشینی خیلی آموزش ببینی

        کیک بوکس حکم آموزش و برای من داشت و به شدت هزینه های سنگینی برای من داشت

        و سر یه اتفاقی که بازم خداوند لجبازی منو دید گفت فایده نداره من باید یه حرکتی روی تو بزنم تا تو به خودت بیای….

        چیکار کرد خدا؟؟!!

        داشتم برای مسابقات کشوری کیک بوکس آماده میشدم که دقیقا دو روز قبل از نسابقات مچ پام پیج میخوره و به مدت 1 ماه میره توی گچ

        مسابقات کشوری برای من کنسل شد

        این در صورتی بود که قبلش یه مسابقه استانی هم رفتم دقیقا توی سالن مسابقات بودیم که بازم کنسل شد و مائده نتونست مسابقه بده

        این اتفاق دوبار پشت سر هم افتاد

        و من سر گچ پام یه ماه توی خونه بودم و هدایت شدم به یک فایل استاد به نام تاکسی آرژانتینی

        وقتی اونو دیدم انگار استاد با من حرف می‌زد و می‌گفت که کافیه دست بکش ….

        اسفند 401 تا فروردین به دلیل گچ پام روی دوره عزت نفس کار کردم و بعدش هدایت شدم به تهران

        اما کل داستان هدایتمو برای این تعریف کردم که بگم به یک مسیر ادامه بده و عزت نفستو نشون بده

        جنان قدرتی میگیری که درها برات باز میشن….

        به خدای بزرگم میسپارمت رفیق ناب الهی:)

        شکر خداوند و به جا میارم برای این نشونه قشنگش برای من

        خدایا شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    مریم غدیری گفته:
    مدت عضویت: 3759 روز

    درووووود به همه

    مورد 1: 15 سال پیش بود، دوستم در کیش زندگی میکرد، و منم در تهران، بهم زنگ زد گفت یک چک از صاحبخانه خوابگاه در تهران دارم که باید پرداخت کنم تو برو بگیر و ببر بانک و خلاصه ردیف کن. (ما با هم صمیمی هستیم و امین هم، بطوریکه او مقداری از وسایلش در منزل ما بود اون زمان) منم رفتم خوابگاه، چک را گرفتم، اومدم خانه، بهش زنگ زدم که برم مرحله ی بعدی،

    کلا از لحظه ای که استارت اینکار را زدم مدام ذهنم نجوا می‌کرد که : ببین اون توی کیش داره حال میکنه بعد تو اینجا راه افتادی بری کار اونو درست کنی و هی احساسم رو بد میکرد و حس ترس همراه با حقارت بهم میداد. منم گفتم خب حالا که این مسئولیت را پذیرفته ام باید تا آخرش انجام بدهم. چک را گذاشتم در جیب پشت شلوارم. و با یک عالمه ترس رفتم بیرون. البته بگم که خودش هم مدام به من می‌گفت مواظب باش با احساس ترس…

    منم گفتم حالا که بلد نیستم بزار با یک راهنما بروم، زنگ زدم به پسرخاله ام، براش توضیح دادم،اونم گفت بیا بانک ملی فلان جا، منم رفتم، پسرخاله ام گفت: چک را بده ببینم. دستم را بُردم سمت جیبم اما هیچی نبود. شوک شدم، مسیر را پیاده رفته بودم. گفتم چرا نیست؟

    گفت: مطمئنی برداشته ای؟ گفتم: وا ، معلومه.

    چک نبود، ما کل مسیری که رفته بودم را با هم برگشتیم که پیدایش کنیم …

    برگشتم خانه و به دوستم ماجرا را اطلاع دادم

    باید اقداماتی که چک به خطر نیفتد صورت می‌گرفت و چون پنجشنبه بانک‌ها زود میبندن نشد کاری بکنم…احساسم خیلی بد شد و بدنم شروع کرد به کهیر زدن، احساس ترس شدید، ناامیدی، بی لیاقتی ، نجوا داغونم کرد.

    دوستم خیلی تلاش کرد که بهم احساس خوب بده.

    ولی من خودمو باخته بودم. به شدت از خودم بدم می اومد، دلم میخواست خودمو بکشم،

    و از اون اتفاق به بعد سیستم ایمنی بدنم بهم ریخت.

    این تجربه برای من (قانون هر لحظه به فرکانس‌های ما پاسخ میده) را هم تداعی می‌کند. و جمله ی استاد: هر اقدامی که عملکردش بر پایه ی ترس باشه …

    مورد 2: زمان: 1397 – دو سال بود که متعهدانه داشتم روی باورهام کار میکردم و متوجه شدم که با مدیر و همکاران محل کارم همفکر نیستم. و چون تمرکزم را هم گذاشته بودم روی کارخرابی هاشون جهان هر روز پر رنگترش میکرد.میخواستم از اونجا بیام بیرون ولی وابستگی هام به بچه‌ها که اونم بخاطر شرک هام بود مانع میشد. همچنین باور نداشتم بتوانم کار پیدا کنم. و ذهنم میگفت مامانها چی میگن. یعنی عزت نفس داغون.

    2 ماه برگه ی استعفامو با خودم می بردم بعد برمیگرداندم. چقدر چقدر ترس داشتم فقط خدا میدونه. و چقدر تقلا میکردم که اونا رو با خودم همفکر کنم.خلاصه اعلام کردم…

    به مدیرم گفتم من مرخصی بی زمان میخوام. اول فکر کرد شوخی میکنم، با هر سختی پذیرفت.

    من اومدم بیرون، شنبه بهم زنگ زد گفت مریم جون کی برمیگردی مادرها پرسیده اند.

    گفتم من تازه رفته ام یک ماه بشه بعد تصمیم میگیرم. همکاری داشتم که خیلی برام چالش درست کرده بود و من خیلی دوست داشتم به شدت بی آبروش کنم چون مدرک داشتم. ولی خیلی روی خودم اون مدت کار کردم که انگشت را سمت خودم ببرم و بگم مریم وظیفه ی تو چیه؟ تو تعهدات چیه؟ خشمم خیلی زیاد بود. در اصل مدارم تغییر کرده بود و جهان میخواست بهم پاداش بده اما من ترس داشتم.

    نتایج این اقدام: کمتر از یک هفته نگذشته بود به من پیشنهاد کاری شد با 4 ساعت کار کردن ولی همان حقوق کار دائم که در جای قبلی بودم. اون روز را فراموش نخواهم کرد، امکان نداره ما بر ترس هامون غلبه کنیم و پاداش نگیریم. به چه رشدی رسیدم اون زمان و چقدر درکم نسبت به قانون بهتر شد. وای از شرک. مدیرم تا 2 سال بهم زنگ میزد و می‌گفت کی برمیگردی. با رفتن من با اون همکار کلی چالش پیدا کرده بودن و تازه فهمیده بودن چه اتفاقی افتاده.

    مورد 3: بیرون رفتن از محیط و پیاده روی کردن برای من عالی‌ترینه. ولی اخیرا دارم جوری کار میکنم روی خودم که دنبال عامل بیرونی نباشم برای کنترل ذهن و بیشتر بتوانم از درون به آرامش برسم. به رویاهام فکر کنم. به اهدافم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    ملیحه جلایری گفته:
    مدت عضویت: 1023 روز

    سلام خدمته استاده گرامی وکلیه دوستان.من متاسفانه باید بگم جزئ گروهی هستم که 99 درصد اوقات دیگران نمیتونن درمقابله من خشمشون روکنترل کنن ومن تقریبا سیبل هستم.من صد در صد مشکل خودمم که این اجازه رو به دیگران میدم وخوب یا بد نمیدونم همیشه خشم واحساسه بدم رو کنترل میکنم.اما با همه این اوصاف دنیایی از اتفاقات هستن که باهمین کنترل خشمم ازپیش اومدنشون جلوگیری شده.اما بماند که از همشون هم راضی نیستم چون جمعه کثیری به این باور رسیدن اونی که باید سکوت کنه وناراحت نشه وعکس العمل نشون نده منم.پاینده باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    طاهره جان گفته:
    مدت عضویت: 2763 روز

    سلام سلام سلام

    من مدت هاست کامنت نذاشتم

    ولی روزانه صوتی ها و… گوش میدم

    من آدم فوق الهاده احساسی بودم الان بهتر شدم ولی هنوزم هستم.

    زمانی 12 قدم اونجا گفتین آدم های احساسی واقعا ضرر میکنن

    من دیگه بعد اون فایل تصمیم گرفتم بهتر عمل کنم

    و الان داخل ی برهه ای از زندگی قرار گرفتم که باز همچی سپردم به هدایت الله مهربان

    چون خودم موقع تصمیم گیری درگیر احساسات میشم و واقعا نمیدونم چکار کنم .

    امیدوارم بهترین تصمیم و اتفاق برام بیفته

    و اومدم این اثر بزارم تا بعد نتیجه و هدایت هام رو براتون بنویسم.

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    حسين عبدالله گفته:
    مدت عضویت: 2937 روز

    سلام بر استاد عزیز و خوش تیپم

    استاد چقدر اندامتون زیبا شده پوستتون چقدر شفاف و زیبا شده واقعا تحسینتون میگم ‌و شما بهترین الگویی برای من

    سلام بر خانم شایسته عزیز و کوشا ایول بازم خلاقیتت جدید یه تیر وچند نشون

    هم پیاده روی و هم فیلم برداری فوق العاده س

    خیلی جای تحسین داره

    من خودم قبلا خیلی آدم عصبی و واکنشی بودم

    البته هنوزم هستم ولی نسبت به قبلم خیلی عالی هستم

    مثالهای زیادی دارم در زمینه روابط با اطرافیانم که عصبی شدم و حرف‌هایی زدم که بعدا خیلی پشیمان شدم و بخودم گفتم دفعه بعدی دیگه اینکارو نمیکنم ولی بازم موقع خشم نتونستم ذهنم رو کنترل‌کنم ‌و نتایج بدی گرفتم

    ولی از یجایی به بعد تصمیم گرفتم کنترل بیشتری بر احساساتم داشته باشم وتا حد زیادی هم موفق بودم

    یکی از کارهایی که موقع غلیان احساسی خیلی آرومم میکنه رانندگی‌ کردن هست با رانندگی و در تنهایی بهتر میتونم ذهنم رو اروم کنم

    یکی دیگه از کارایی که آرومم میکنه خوابیدن هست

    تماشای فیلم طنز هم آرومم میکنه

    مورد دوم

    برعکس من یه داداش دارم خیلی خونسرد هر اتفاقی که میوفته هر چقدر هم به ظاهر بد باشه اون فقط میخنده و احساسش خوبه

    جاهایی بود که من تو یه موردی عصبانی شدم و واکنش نشون دادم و داداشم فقط به اون مسئله خندیده نتیجه اش اون احساسش خوب بوده ‌من بعدش پشیمون شدم و خودم رو سرزنش کردم

    من با دیدن این فایل کلی درس جدید گرفتم و ترمزهایی در خودم شناسایی کردم که خیلی بهم کمک میکنه تا بهتر بتونم احساساتم رو کنترل کنم

    اما دلایلی که من در خودم کشف کردم برای عدم کنترل خشم واحساساتم

    1-فکر میکنم حق با منه

    2-میخام ثابت کنم حرف من درسته و طرف مقابل باید قبول کنه حرف من درسته

    3-ترس از دست دادن حالا چه از نظر رابطه و چه مالی

    4- باور کمبود که خیلی قوی هست ‌خودشم طوری استتار میکنه نبینیش

    5-عدم انتقاد پذیری

    در پایان از استاد عباس منش عزیزم سپاسگزارم برای به اشتراک گذاشتن این آگاهی های ناب و با ارزش با ما و برایشان آرزوی سلامتی و طول عمر و ثروت بی نهایت میکنم

    شاد وپیروز باشید در پناه الله مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    امید حسنی گفته:
    مدت عضویت: 1967 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه‌ی همکلاسی های عزیزم

    خیلی این فایل عالی بود

    و واقعا تاثیر خیلی خیلی زیادی روی من گذاشت استاد. فایلی که باعث شد اهرم رنج و لذتش کنم برای خودم.

    و باعث شد قبل از هر کلمه ای هر تصمیمی. هر انتخوابی. قبل از هر کاری که میخوام بکنم از خودم میپرسم که این انتخواب یا این تصمیم احساسیه یا نه. هیجانی دارم عمل میکنم یا نه. یاد فایلی افتادم که آقای هادی ترابی عزیز فرستاد و شما گذاشتید روی سایت . من به شدت استاد این ایمان رو به خودم دارم که هر کاری رو من دست توش ببرم و بخوام تمرکز بزارم توش میتونم بهترین باشم..این ایمان هم خب البته یک شبه به وجود نیومده به قول شما.

    اون زمان من واسه یک شخصی کار میکردم که شغلش لوازم خونگی بود.و برنامم این بود که تخصص و تمرکزم رو ببرم سمت فارکس و بازار های مالی که شغلی هست که عاشقشم.

    ولی بعد از دیدن فایل های هادی جان عزیز که خیلی خیلی آموزنده بود. ولی متاسفانه ادم از اون جایی که به خودش مغرور میشه دقیقا از همون جا سقوطش آغاز میشه.(با این که باید امتیازش رو به خدا میدادم )

    پیش خودم گفتم من با اینهمه پشتکار و فعالیت های مختلف تو انواع بازار. چرا بشینم با این درامد پایین برای این فرد کار کنم ..برم تو کاری که برا خودم باشه و پورسانت و کمیسونشم بالاتر باشه(عدم رعایت تکامل)

    من تصمیم هیجانی گرفتم و از کار قبلیم اومدم بیرون و کل ورودی هارو قطع کردم که بهاش رو داده باشم و خداوند ایمان من رو ببینه و سریع تر به درامد و کمیسون های بالا برسم.

    خب ساخت باور های تروت تو اون مسیر املاک و کار کردن فراوان روی خودم باعث شد خیلی سریع کار رو به صورت حرفه ای یاد بگیرم چون از قبل 7سالی هم تو کار فروش بودم این خودش به کار سرعت داد.

    ولی به خاطر داشتن یک سری ترس ها مث دور خوردن در معامله همین اتفاق هم افتاد(داشتن ترمز و عدم رفع و تغییر آن) و به خاطر شرایط مالی بدی که داشتم با یک بچه کوچیک.. سختی مالی بر من حاکم شد مجبور شدم بیام بیرون و بچرخم سمت کار قبلیم.

    چند تا درس داشت برای من:

    _که در راستای هدفم قدم بردارم و در اون راستا هدایت بخواهم از خداوند. و کل تمرکزم رو بزارم رو کاری که عاشقشم.

    _من نیومدم در این دنیا که همه کارهارو بخوام انجام بدم. من برایهدفی واضح و مشخص پا به این جهان گذاشتم

    _وقتی هدایت رو مجبور نمیکنی خود به خود تو مسیر رودخانه و مسیر درست میوفتی و رشد پیدا میکنی.

    _شکر خدا از روزی هدایت خواستم از خدا و به خودم فضا دادم و تمرکزم رو گذاشتم رو خودم و هدفم و گذاشتم خداوند من رو هدایت کنه ..کلی هدایت شدم به سمت شغل مورد علاقه ام و کلی اتفاق ها و شرایط عالی برای من رخ داد.

    خدارو سپاسگذارم بابت این فایلی که گذاشتید استاد عزیزم.

    حتی برای کوچک ترین تصمیمات هم یک لحظه استاپ میکنم و نگاه میکنم به احساسم. که بتونم تصمیم درست بگیرم برای هر جنبه از زندگیم .

    واقعا لذت میبرم از اینکه در این مسیر قراردارم.

    در پناه خدا باشید️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    سید علیرضا محمودی گفته:
    مدت عضویت: 888 روز

    به نام خدا

    سلام بر استاد عزیز و دوستان همراه

    احساسات دو دسته هستن

    احساسات روحانی که از جانب روح هستش

    احساسات شیطانی که از دستورات فکر نگهبان منفی ( اهریمن ) هستش

    نظر من اینه اگر احساس روحانی دستوری به من داد اجرا کنم و اگر دستور از جانب احساس شیطانی بود انجامش ندم

    البته بدونیم دوستان تشخیص احساس روحانی یا شیطانی راحت نیست

    احساس روحانی سه گزینه شادی . حقیقت . عشق رو در بر داره و احساس شیطانی اینطور نیست

    یا الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: