گفتگو با دوستان 3 |  تسلیم بودن در برابر هدایت

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • هدایت چیست؟ تا کجا می تواند پیش برود؟ و تا چه حد می تواند دقیق باشد؟
  • نشانه هایی که تفکر در آنها می تواند نقش حیاتی “پیروی از هدایت در تجربه خوشبختی” را به ما بفهماند؛
  • مهم ترین باوری که “پیروی از هدایت” را تبدیل به مهم ترین اولویت زندگی فرد می کند؛
  • چه باوری باعث می شود هدایت را بر استدلال های عقل، اصلح بدانیم و تسلیم آن باشیم؟
  • “فرایند تکاملی درک هدایت” که منجر می شود به تسلیم بودن در برابر این جریان سازنده؛
  • آیا “هدایت خواستن” فقط درباره چیزهایی معنا دارد که نمی دانیم یا نمی توانیم؟! یا بهتر است درباره آنچه تخصص و مهارت داریم نیز از خداوند طلب هدایت کنیم؟
  • چگونه خود را در مدار دریافت هدایت ها قرار دهیم؛
  • “میزان تشخیص هدایت” بستگی به “میزان آمادگی فرد برای دریافت نعمت ها” دارد؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش بخش 10 | بررسی آیات با ریشه “ش ی ء” و “ر و د” (درک تفاوت بین اراده و مشیت خداوند)


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    623MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 3 |  تسلیم بودن در برابر هدایت
    37MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

406 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «غزل عطائی» در این صفحه: 5
  1. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2409 روز

    بنام پروراننده ی بزرگِ شکست ناپذیر و مُبدعم .

    سلام به همه دوستان عزیزم و استاد عباسمنش الهامبخشم و مریم نازنینم .

    انقدر حرف برای گفتن دارم که نمیدونم کدومو زودتر بنویسم که اونیکی یادم نره .

    خدای من خودت میدونی که چطوری باید بهم بگی .

    سپاسگزارم ازین که منو هدایت میکنی به گفتن آنچییزی که برای آگاهتر شدنم مناسبه .

    من تا جایی که خودم میدونم ، واقعا دارم تمام تلاشمو میکنم که متعهدانه کیفیت زندگیمو بالاتر ببرم و خودمو به آدم بهتری تبدیل کنم که لایق داشتن ظرف بزرگتر برای دریافت نعمتهای بیشتره . البته بهتره بگم تا جایی که خودم میدونستم !

    حالا چون من محدود هستم ، نمیدونم که چقدر دارم درست پیش میرم اما همین چند روز پیش داشتم غر میزدم که خدایااا پس چرا به من نتیجه نمیدی تو ؟

    من اینهمه دارم رو خودم کار میکنم . من اینهمه هرچی گفتی دارم انجام میدم .

    گفتم خدایا من از تو ناامید شدم . هرچی من دوست دارم به بقیه میدی به من نمیدی .

    بعد ازونجایی‌که دقیقا بعد هررر جمله ای که میگیم که مخاطبش اون پروراننده ی بزرگ شکست ناپذیره بلافاصله پاسخ میده ، گفت نعمتهاییو که بهت دادم رو بشمار … آخ من شرمنده شدمممم . گفتم نه منظورم نیست که هیچی به من نمیدی . من واقعا خوشبختم اما من دارم روی ثروت کار میکنم تو باید به من پول بدی . بعد بلافاصله گفته شد که دقیقا همین امروز…

    نبردمت بیرون هر میوه ای که خواستی و هر خوراکی خوشمزه ای که اراده کردی رو برات خریدم ؟؟

    باز من شرمنده شدم و گفتم آره خب … میگم که تو هرررچیزی که من میخوامو برام میخری با عشق. بی منت . اصلا تمام حواس و توجهت اینه که چی‌میگمم و اونو برام تهیه میکنی اما من پول بیشتر میخوام .

    تو هیچ وقت به صورت مستمر و به صورت مستقیم به من پول نمیدی …

    گفته شد بیا همین چهار پنج ماه گذشته رو حساب کنیم …. من دیدم تو همین چهارپنج ماه من علاوه بر اینکه درامد مستمر داشتم، تصاعد هم زدم . یعنی از جاهایی که فکرشو هم نمیکردم هدیه گرفتم ، به حسابم واریز شده ، خودم درامد داشتم …

    چون دیگه خیلی داشت دقیق باهام گفت و گو میکرد و من هی شرمنده میشدم گفتم خدایا پس بهم بگو باید چیکار کنم . تو منو هدایت کن . من واقعا نمیدونم که دیگه چیکار کنم . من هرررکاری که به ذهنم رسیده رو تا حالا انجام دادم . بهم گفته شد که برم یه فایل صوتی رو که تو تلگرام داشتم و حامد جان و دو دوست عزیز دیگه صحبت کرده بودن رو گوش بدم .

    من هرچی‌گشتم تو فایلهای صوتی ذخیره شده تو تلگرامم اون ویسچت رو پیدا نکردم

    اما عجیییب بهم گفته شد که باید اونو گوش بدی

    ولی چون پیداش نکردم گفتم خدایا تو خودت برام پیداش کن .

    دوروز گذشت و من خیلی اتفاقیییی وارد یه کانال شدم که آخرین پستش همون ویسچت بود .

    همون موقع شروع کردم و درحالی که داشتم یه ایده ی هنری خیلی قشنگو اجرا میکردم بهش گوش دادم .

    یک جمله تو اون فایل که منو متحول کرد واقعااا… این بود ‌که توحید یه رابطه ی دوطرفه ست. وقتی تو با خدا حرف نمیزنی و بهش اعتماد نداری توقع نداشته باش اون رفتارش متفاوتتر از تو باشه.

    وسط ویسچت من یادم اومد که این حامدی که انقدر قشنگ داره از خدا میگه همون حامدیه که استاد در گفت و گو با دوستان قسمت اول باهاش صحبت کرده .

    اومدم فایل اول رو گوش دادم و دیدم عهه سپیده جان هم صحبت کرده .

    ساعت از نیمه شب گذشته بود . من انقدر اشتیاق داشتم برای شنیدن صدای خدا از کلام سپیده و حامد و دو دوستی که توی فایل ویسچت تلگرام صحبت کرده بودن که دیگه خوابم نمیومد بنابراین قسمت بعدی رو هم گوش دادم.

    بعدش گفتم اوکی پس من باید با خدا صحبت کنم .

    فرداش برای خودم آلارم گذاشتم و گفتم ده دقیقه سعی میکنم با تمرکز صحبت کنم و خدای شکست ناپذیرِ پدید آورده از عدمم رو ستایش کنم . نیم ساعت کلی گپ زدم و ازش هدایت خواستم .

    وقتی صحبتهام تموم شد اومدم گوشی دست گرفتم و یه نقطه ی آبی گوشه ی اسمم دیدم .

    انگار خود خودش از طریق یکی از دستانش برام نوشته بود و مستقیم صحبت کرده بود .

    ازون هدایت متوجه شدم که من علاوه بر این که با خدا گفت و گو میکنم باید با خودمم صحبت کنم و یادآوری کنم به خودم که چه تواناییهایی دارم و خودمو هم مورد توجه قرار بدم .

    خلاصه این کارو هم فرداش انجام دادم ‌و کلی حس و حالم عالی تر شد .

    بعد یادم اومد که من وقتی روی روابط کار میکردم هم تصمیم گرفته بودم شخصیتمو درست کنم . به این نتیجه رسیده بودم که اگر من با بهبود شخصیتم ظرفم بزرگتر بشه قطعا در مدار ادمای عالی قرار میگیرم .

    فکر کردم دیدم من طی سال گذشته واقعا سعی کردم کلی خودمو بهبود ببخشم .

    _منظم تر شدم و کارهارو همون موقع ‌که باید انجام شه انجام میدم.

    _قابل اعتمادتر شدم . توحیدیتر شدم.

    _دوباره برگشتم به هنر و ایده هامو اجرا میکنم .

    _الهاماتی که بهم میشه رو انجام میدم .

    _واقعا سعی میکنم عملگرا باشم .

    _هرروز ورزش میکنم.

    _توی یک سال گذشته زبانو به جایی رسوندم که الان خیلی راححتر میتونم بفهمم متن هارو ….

    _توی حوزه هایی که دوست داشتم پیش رفتم و مطالعه کردم .

    _پادکستهای جدید رو علاوه ب پر کتابها به برنامه ی روزانه م اضافه کردم .

    _روی احساس لیاقتم با دوره لیاقت کار کردم .

    _الهاماتی که خداوند درباره پول مقدس بهم گفته بود رو اجرایی کردم .

    _مجددا دارم روی دوره دوازده قدم کار میکنم و هرفایلو بارها و بااارها گوش میدم و سعی میکنم عملی کنم آموزه هارو .

    _ سعی میکنم ذهنمو کنترل کنم .

    _ به خودم بیشتر احترام میذارم و برای خودم ارزش قائلم و… اما چرا هنوز اون نتیجه دلخواه رو نگرفتم … همش این سوال حسمو بد میکرد.

    امروز خدا مجددا باهام صحبت کرد و از طریق روزشمار هدایتم کرد به این قسمت که بقیه دو قسمت قبلی بود .

    یعنی ادامه ی صحبت سپیده جان و موضوع هدایت …

    یعنی باید اینو هم اونشب میشنیدم اما من فکر کردم تموم شده صحبتها

    خیلی جالبه واقعا … چرا موضوع جلسه امروز باید این فایل باشه که ادامه دوفایل قبلیه که من چند شب پیش گوش داده بودم ؟

    با این فایل متوجه شدم که موضوع این جهان و تجربه ی زیستن اصلا پول و ثروت و روابط ایدئال نیست .

    موضوع بهبود روابط با مهمترین و قدرتمندترین و بخشنده ترین نیروی این جهانه.

    پروراننده ای که داره از عدم و از نیستی خلق میکنه .

    پروراننده ای که هرلحظه داره میگه که چی کار کن . کجا برو . چی بخور . چی بگو و …

    من بچه که بودم به دلیل این که ما تو شهرستان زندگی میکردیم و مدرسه ای هم که میرفتم به خاطر نزدیکی به خونمون بود… یه سری چیزا رو دیده بودم و با یه سری دانش آموز نشست و برخواست کرده بودم که موجب شده بود من خیلی سلیقه م داغون باشه . خیلی بنجل پسند بودم . همیشه میومدم با آب وتاب برای مامانم از چیزایی که دیدم و کفش و کیف و لباس بچه ها تعریف میکردم.. ما یه راننده سرویس داشتیم که گاها بچه شو میاورد با خودش . بچه ش یه لباس داشت که فکر کنم از اضافه ی پارچه ی لباس مادربزرگش براش دوخته بودن . اصلا مناسب سن بچه نبود طرحش . اما من عاااشق اون بودم .

    یا یه دوستی داشتم یه کفشی داشت که الان که فکر میکنم میبینم خیلیییی زشت بود کفشش و من عاشق کفشش بودم و همیشه بهش میگفتم میای باهم عوض کنیم کفشامونو ؟ آرزو داشتم اون کفشو بده به من کلا .

    مامان من همیشه وقتی میخواست برامون لباس بخره میرفت از بهترین فروشگاها برامون خرید میکرد. بهترین و زیباترین لباسهارو براموم میخرید . من هربار لباس میخریدم معلما میپرسیدن که اینو از کجا خریدی . کفشت چقدر قشنگه .. فلان وسیله ت چقدر عالیه . یعنی حتی الان گاها وقتی به لباسای بچگیام برمیخورم یا تو عکسا میبینم میبینم که چقدر قشنگ بودن . حتی الانم به اون زیبایی ندیدم جایی …

    اما من بنجل دوست داشتم :))) و میخوااااستم . میرفتم جلو ویترین مغازه ها بنجل ترین هارو انتخاب میکردم و عاشقانه بهشون نگاه میکردم .. چون همه اونطوری میپوشیدن و دوست داشتن روی منم ، بااینکه مامانم همیشه خیلی شیک و باسلیقه بود تاثیر گذاشته بود .

    میدونی میخوام بگم که ما تو این دنیا یه خدای خیلی قدرتمند داریم . یکی که میتونه هممممه چیزاییو که برامون خوبه رو وارد زندگیمون کنه و اون میدونه اما ما گیر دادیم به اون چیزایی که فقط‌فکر میکنیم برامون خوبه . در واقع بنجل پسند میشیم گاها…

    فکر کن رفتی دیدن بزرگترین و قدرتمندترین نخست وزیر دنیا و باهاش هم صحبت میشی و کلی بهت میگه که راه اصلی چیه و چطوریه و کلی از همصحبتی باهاش لذت میبری

    بعد میای خونه پیش همون آدمایی‌که معمولا باهاشون در تماسی … بهت میگن رفتی فلانیو دیدی ؟ نتیجه چی شد ؟

    یعنی همه فکر میکنن که صحبت با فلانی که خیلییی هم شخصیت مهم و قابل توجهیه باید حتما نتیجه خاصی داشته باشه اونا میخوان وهمین الان دیده بشه . نمیگن تو رفتی با شخص اول جهان صحبت کردی. باهاش نشست و برخواست کردی .باهاش صمیمی شدی برای تو خوبه . چون وقتی با یکی بزرگتر و بهتر و ارزنده تر از خودت بشینی تو هم بزرگ و بهتر و ارزنده تر میشی .

    من توی این جلسه که واقعا به قول سپیده جان باید هزار بار گوش بدم منمممم … اینو شنیدم که

    موضوع اصلی اصلا این جهانی و فانی نیست .

    موضوع اصلی بزرگ شدن و شکفتنه .

    به قول قران که میگه اگر سپاسگزار باشید شمارا می افزاییم .

    نمیگه ظرفتو … میگه تورو بزرگ میکنم . تورو پرورش میدم . تو رو .توروووو. تورو …

    همه چیز خودش میاد وقتی تو بزرگ و ارزنده بشی .

    یه مفهوم دیگه ای که به اندازه درک خودم برام جا افتاد این بود که خداوند یه بخشندگی عام داره . یه بخشندگی خاص .

    اون بخشندگی عام رو که داره به همه میده . یه سری چیزاست که همه دارن ازش استفاده میکنن .

    اما بخشندگی خاصش رو فقط به بنده های خاصش میده .بنده هایی که اونو میخوان . نه یه عامل بیرونیو و به هدایتهاش گوش میدن و تسلیم واقعی هستن .

    وقتی داشتم فایل این جلسه رو گوش میدادم یهو همزمان مشغول یه کاری شدم که تمرکزمو میگرفت . وسط صحبتهای استاد و سپیده جان ویسو پاوز کردم و به اون کاره رسیدم . بلافاصله باهام حرف زد و بهم اشتباهمو گفت ‌.

    مثال میزنم تا برای خودم روشن بشه .

    من یه عزیزی دارم مصداق واقعی اینه که میگن برو تو خیابون از یکی یه آدرس بپرس وقتی خواست جواب بده مشغول یه کاری شوعه ‌(واسه سرکار گذاشتن مردم)

    یعنی مثلا از من سوال میپرسه وقتی میخوام جواب بدم با خانومش صحبت میکنه :))

    یا داره با یکی صحبت میکنه تا اون میخواد صحبت کنه ازش یه درخواستی میکنه و حرفشو قطع میکنه یا پامیشه میره .

    من اول از دستش ناراحت میشدم اما دیدم دقیقا منم همینطورم‌

    الان از خدا هدایت خواستم .. به جای اینکه سراپا گوش و چشم باشم تا ببینم چی میگه ، وسط صحبتهاش میپرم و میرم یه کار دیگه انجام میدم‌.

    بعد میگم چرا هدایتم نمیکنی :/ من اینهمه دارم تلاش میکنم و ایده هارو اجرا میکنم چرا راهو باز نمیکنی .

    خو واینمیستی که بفهمی چی میگه که!

    یه اخلاق دیگه ام تو خودم پیدا کردم که باید درستش کنم و اون اینه که مثلا یه ایده ای بهم گفته میشه ‌ بعد من میگم بذار اینکارو انجام بدم الان میام….

    میبینی اصلا یادم رفت چی گفته بود انجام بدم. بعد میام فکر میکنم و اونچیزیو که خودم با منطق خودم قبول دارم و یکممم شبیه چیزیه که خدا گفته رو اجرا میکنم و نتیجه نمیگیرم بعد میگم من همه ایده هارو اجرا میکنم :)

    خدا داره هرلحظه میگه اما فقط و فقط کسی میتونه بشنوه که سراپا گوش باشه‌ و حواسش جمعِ دریافت اون آگاهی باشه‌.

    واقعا خداروشکر میکنم و بهش میگم خداجونم دمت گرررم که امروز اینهمه منو آگاهم کردی به شخصیتم. که باید کدوم قسمتهارو بهبود بدم.

    هرچند خیلی از چیزایی که بهم میگه خیلی سطحش بالاست و فقط باید به اون حد برسم تا درک کنم و الان انگار فقط میشنومشون‌. اما با تمام قلبم درخواست میکنم که خدایا منو به حال خودم وانگذار. هرلحظه هدایتم‌کن تا از بنده های تسلیم تو باشم و هربار حرفای بیشتری باهات داشته باشم و همواره هدایتم کن. منو حتی یک صدم ثانیه ولم نکن که حواسم پرت خودم باشه.

    ممنونم که بهم میگی چطوری باید باهات ارتباط بگیرم و چیکارا کنم که رابطه مون بهتر بشه.

    خدایا شکرت . زیبای دل انگیز من️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
  2. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2409 روز

    سلام آقا افلاطون عزیز سپاسگزارم از اینکه برام نوشتین. خیلی قشنگه که خدایی که بهار رو می‌آفرینه خدایی که شکوفه‌ها رو از درخت خشک زمستونی می‌رویانه خدایی که سبزه ها رو از زیر خاک خشک سبز می‌کنه و بیرونشون میاره همون خدا از طریق شما با من صحبت می‌کنه جالبه که چند وقت پیش من کامنت‌های شما رو به مامانم معرفی کردم و گفتم که حتماً بخون افلاطون نوروزی خیلی کامنت‌های خوبی می‌نویسه و اسم شما رو به عنوان الگو توی تمرین‌های خودم آوردم چند بار .جالبه که این خدای قدرتمند مبدع خدایی که هر لحظه داره هدایتمون می‌کنه، از طریق کسی باهام صحبت میکنه که من چند باری ازش نام بردم و برام الهام بخش بوده.

    نوشتن شما باعث شد که دیشب کلی با خدای خودم گپ بزنم و نشانه هاشو بازگو کنم تا ایمانم بهش قویتر و نگاهم عمیقتر بشه ازش سپاسگزاری کردم که انقدر دقیق و انقدر زیبا به من پیامش رو از طریق شما که بنده خوب خودش هستید فرستاده. سپاسگزارم از اینکه ک برام نوشتین و تسلیم هدایتش بودین.

    داشتم فکر می‌کردم که همین خدایی که یک نفر رو مامور رسوندن پیامش میکنه، یا همون خدایی که دیروز دقیقا همون مبلغی رو که برای پرداخت یک بها لازم بود رو واریز کرد و من متوجه شدم که اون بها قبلا از ناکجا پرداخت شده بود و این یه هدیه ارزشمند بیشتر بوده، همون خدا که دیروز یه قراری رو که من نمیخواستم برم رو کنسل کرد ، همون خدا که به تجربه ی زیستن ما روح داده، دقیقا همون خدا می‌تونه زندگی ما رو هر روز زیباتر و عمیقتر و بهتر کنه و برکاتش رو هر روز و هر روز بیشتر از هر موقع دیگه‌ای وارد زندگیمون کنه .فقط کافیه که من باهاش بیشتر صمیمی باشم بیشتر گپ بزنم و بهش بیشتر ایمان داشته باشم و سراپا گوش و چشم باشم برای شنیدنش و اجرای هرآنچیزی که میگه.

    در پناه خدای جذاب وهابمون باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2409 روز

    سلام سعیده جون امیدوارم که حالت عالی باشه سپاسگزارم که برام می‌نویسی و سپاسگزارترم که سوال می‌پرسی چون وقتی که شما سوال می‌پرسی من می‌تونم برگردم به خودم و اون باگ‌هام رو پیدا کنم و یاد بگیرم که روشون کار کنم .

    درباره سوالت باید بگم که من خیلی توجه می‌کنم به محیط اطرافم البته نه همیشه اما سعی می‌کنم که واقعاً آگاهانه زندگی بکنم آگاهانه زندگی کردن برای من اینطوریه که من خیلی به زندگی اون‌هایی که در ارتباط هستم باهاشون توجه می‌کنم و خیلی فکر می‌کنم و همینطور به زندگی خودم و اتفاق‌هایی که برام می‌افته. به طور مثال من متوجه شدم که باید ورزش کنم تا تنم سالم باشه اوایل خیلی توی انجام دادن این کار استمرار نداشتم یعنی شاید یک هفته ورزش می‌کردم یه هفته 10 روز ورزش نمی‌کردم. یک روز وقتی که مادربزرگم اومده بود خونمون من دیدم که ایشون توی سن 93 چهار سالگی خیلی به سختی دستش رو بالا میاره و خیلی سخت میتونه حرکت کنه اینکه نشستم فکر کردم به این قضیه دیدم که اگر من ورزش نکنم من به زودی تبدیل می‌شم به آدمی که نمی‌تونه حرکت کنه زود خسته میشه به راحتی نمیتونه راه بره، پیاده روی کنه و زندگی رو تجربه کنه .این فکر کردن خیلی روی من اثر گذاشت و همین باعث شد که یه اهرم رنج و لذت توی وجود من شکل بگیره که باعث بشه که من به صورت مستمر سعی کنم که ورزش کنم یا یه مثال دیگه اگر بخوام بزنم اینه که من همیشه دوست داشتم که زبان بخونم اما خب به خاطر اینکه زبان خوندن کار راحتی نیست من استمرار نداشتم گاهی اوقات میخوندم و گاهی اوقات هم نمیخوندم اما از اونجایی که من آدمی‌ام که خیلی توجه میکنم به زندگی آدم ها و همینطور زندگی خودم و خوب آدمی هستم که خیلی برام مهمه رشد شخصیت (من نمی‌دونم که از کجا به این نتیجه رسیدم که شخصیت مهمه اما چندین ساله که خیلی برام مهم شده) و همیشه دوست داشتم که با آدم های خیلی سطح بالا در ارتباط باشم و به این نتیجه رسیدم که برای اینکه من با اون آدم‌ها در ارتباط باشم باید خودم رو هم پرورش بدم و از اونجا برای من رشد شخصیت مهم شد . وقتی که ازدواج کردم و اومدم توی یک محیط جدید دیدم که افراد جدید خیلی زبانشون خوبه و من توی محیطی قرار گرفتم که زبانم ضعیف بود از اونجایی که من هر آدمی رو ببینم که خصوصاً از نظر شخصیتی و مهارتی دستاورد زیادی داره منم خیلی انگیزه میگیرم منم سعی کردم که شروع کنم و خودم رو بهبود بدم به صورت مستمر سعی کردم که این ویژگی مستمر یاد گرفتن رو در خودم به وجود بیارم .شاید بهتر باشه که اینطوری بگم که من از آدم‌ها خیلی تاثیر می‌گیرم چون همیشه دنبال آدم‌هایی بودم که خیلی سطح بالایی داشتن و رفتار و عملکردشون رو بررسی می‌کردم در واقع این اهرم رنج و لذت توی ذهن من شکل گرفت و این اهرم به من انگیزه زیادی میده که بخوام یک رفتار رو در خودم به وجود بیارم و از طرفی من فکر می‌کنم که درک ما از قانون خیلی به ما کمک می‌کنه تا بخوایم روی خودمون کار کنیم یا تغییراتی رو در وجود خودمون پدید بیاریم مثلاً من ایمان دارم که اگر من شخصیتم بهبود پیدا بکنه من اگر آدم بهتری بشم اتفاق‌های خوبی هم توی زندگیم رقم میخوره بنابراین این خودش اهرم لذت برای من و همین باعث میشه که من بخوام هی خودم رو تغییر بدم و بهبود ببخشم البته که من عالی نیستم اما به نسبت خودم همیشه سعی کنم که خودم رو پرورش بدم توی این امر خیلی عملگرایانه برخورد می‌کنم یه مورد دیگه‌ای که به ذهنم می‌رسه که برای شما بنویسم اینه که من سعی می‌کنم که آگاهانه یک رفتار درست رو هی تکرار کنم به طور مثال من تا همین یک مدت پیش فکر می‌کردم (به خاطر کمال طلبی که داشتم) حس میکم که اگر خیلی از کارها رو انجام بدم وقتم هدر میره و نمیتونم به کارهای اصلیم برسم اما وقتی که به این نتیجه رسیدم یعنی وقتی که به صورت منطقی اومدم برای خودم توضیح دادم این توضیح منطقی روی من اثر گذاشت و باعث شد که من از این به بعد یک سری از کارهایی که پشت گوش می‌داختم رو به درستی انجام بدم و به طور کلی به نظر من توضیح منطقی به ما کمک میکنه که درکمون درباره مسائل (حداقل مسائلی که میخوایم حل کنیم) بیشتر بشه و از این جهت خیلی راحت تر میتونیم مسائل رو حل بکنیم من چون آدم به شدت منطقی هستم منطق برام خیلی مهمه و توضیح منطقی مسائل، اینکه متوجه شم که چرا این کار به من سود میرسونه و چرا برای من اهمیت داره انجام دادنش خیلی به من کمک می‌کنه که بخوام کارها رو درست انجام بدم من وقتی که به صورت منطقی متوجه میشم اون وقته که اون کار رو با اراده بیشتری انجام میدم به طور مثال همون مثال ورزش وقتی که من مادربزرگم رو دیدم واسه من جا افتاد که اگر من ورزش نکنم به سختی می‌افتم در آینده بنابراین سعی می‌کنم که این ویژگی رو مستمر ادامه بدم که همیشه ورزش کنم یا مثلاً من با یک دوست عزیزی صحبت کردم و بعد از صحبت با ایشون به این نتیجه رسیدم که اگر کارهام رو همون لحظه که ایجاد میشن انجام بدم اون کار تموم میشه و گوشه ذهن من رو نمی‌گیره تمرکزم رو از دست نمی‌دم و اینطوری باهوش‌تر عمل می‌کنم از اونجایی که من خیلی دوست دارم که آدم باهوشی باشم این برای من اهرم لذتی بود که من بلافاصله کارهایی که برای من به وجود میان رو انجام بدم و پشت گوش نندازم منظورم از کارها همون وظایف هستن. حالا به این شیوه تمرکزم برای انجام کارهای دیگه بیشتر میشه و این به نفع منه خب از اونجایی که پرورش شخصیت همیشه جزو لذتهای زندگی من بوده به خاطر همین خیلی متعهدانه اون کارو انجام میدم نمی‌دونم که چقدر این پاسخ تونسته به شما کمک کنه امیدوارم که راهگشا باشه در آخر می‌خوام از دوستای عزیزم که به من لطف دارن و برام کامنت نوشتن سپاسگزاری کنم احتمالاً این کامنت با ایمیل بهشون می‌رسه .علاوه بر اینکه از شما سعیده عزیزم تشکر می‌کنم از دوست عزیزم مرضیه خانم لطفی پور هم ممنونم به خاطر اینکه کامنتتون برای من خیلی الهام بخش بود و نشانه‌ای از سمت خدایی بود که من هر لحظه توی این چند روز سعی کردم که باهاش صحبت کنم و ایمان دارم که اون از طریق بنده‌های خوبش که که شما باشین برای من نوشته همینطور از دوست عزیزم آقای محمد رازی خیلی سپاسگزارم که به قصد سپاسگزاری به کامنت من برام نوشتن می‌خوام بگم که ایمانم به این خیلی بیشتر شده که وقتی که ما توحیدی باشیم اثرگذاریم. اگر کامنت من برای شما آقا محمد تاثیرگذار بود به این دلیل بود که خدای قادرم نوشته بود چند روز پیش داشتم برای خودم می‌نوشتم تا ایمانم بیشتر بشه بعد برای خودم اینطوری نوشتم که غزل تو فکر می‌کنی که تو هستی که داری می‌نویسی آیا تو فکر می‌کنی که تو هستی که داری می‌بینی آیا تو فکر می‌کنی که تو هستی که این خودکار رو گرفتی اگر تو (جسم)هستی که می‌بینی، پس چرا وقتی که خواب هستی هم می‌بینی اگر تو فقط وقتی که بیدار هستی می‌تونی یک چیزی رو نگه داری پس چرا وقتی که خواب هستی هم یک چیزی رو نگه می‌داری(در خواب) یعنی وقتی که خواب میبینی توی خوابت ممکنه که یک چیزی رو نگه داشته باشی اینا همه هدایت‌های خداست داشتم برای خودم می‌نوشتم که شاید دانشمندا بتونن یک موجودی شبیه به انسان درست کنند که تمام گوشت و پوست و استخون رو داشته باشه و به همین زیبایی طراحی شده باشه اما آیا اونا میتونن روح رو در انسانی که درست کردن بدمند؟ نه این خداونده که هر لحظه با روح خودش با روحی که در طبیعت دمیده با روحی که بادها رو به حرکت در میاره با روحی که چهار فصل رو پدید آورده داره با ما صحبت می‌کنه و ما رو هدایت می‌کنه بی‌انصافیه اگر بگم که منم که خوب می‌نویسم یا من هستم که تأثیرگذارم چون همش اونه اونه که داره میگه اونه که داره می‌نویسه و اونه که این دنیا رو هدایت می‌کنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  4. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2409 روز

    سلام مهشید جون امیدوارم که حالت عالی باشه .

    خیلی ممنونم از اینکه این خاطره همزمانی رو برای من تعریف کردی.

    واقعا خیلی قشنگه که خدا هر لحظه داره ما رو هدایت می‌کنه فقط کافیه که ما حواسمون رو از عوامل بیرونی که خیلی هم توی زندگیمون زیادن برداریم و به درون خودمون معطوف کنیم .

    اینطوریه به راحتی صدای خدای درونمون رو می‌شنویم . اما شنیدن صدای خدای درون به نظر من کافی نیست ما باید عمل کردن رو هم بهش اضافه کنیم مثلاً چند روزه که من همش به خدا می‌گفتم که خدایا بیشتر باهام صحبت کن بیشتر بهم بگو…

    صدای قلبم بهم می‌گفتش که آیا اون چیزهایی که بهت گفتم رو اجرا کردی ؟

    آیا ایده‌هایی که بهت دادم رو عملی کردی ؟

    داشتم به این فکر می‌کردم که گاهی اوقات خدای یه ایده‌ای بهمون میگه که برو این کارو انجام بده بعد ما انقدر معطل می‌کنیم در انجام اون کار که بعد بی‌خیالش میشیم یا اون شور و شوق توی قلبمون خاموش میشه. و نجواها جایگزینش میشن. بعد ما همش به خدا می‌گیم که خدایا این کارو انجام بدم یعنی تو میگی که این کارو انجام بدم؟ اگه میگی به من نشونه بده .

    داشتم فکر می‌کردم که این دقیقاً مثل این می‌مونه که مثلاً مامانم بهم بگه که امروز تو پلو درست کن بعد از یک ساعت که پشت گوش انداختم ازش می‌پرسم که مامان درست کنم؟ یعنی الان تو میگی که اینو درست کنم؟ بهم بگو! بهم نشون بده !

    یعنی می‌خوام بگم که پرسش از خداوند گاهی اوقات خیلی سطح پایینه وقتی که قبلا پاسخ داده .ما باید بتونیم عملگرایی مون رو افزایش بدیم و با سرعت هم پیش ببریم گاهی اوقات ایده‌هایی که بهمون میده شاید همون موقعی که میگه خیلی داغ و اثرگذاره اما وقتی که می‌گذره ما پشت گوش می‌ندازیم و همش می‌گیم که خب حالا انجامش میدم، مثل غذا از دهن میفته . این‌ها رو به خودم گفتم چون این روزا خیلی دلم میخواد که سعی کنم که سریع‌تر و با تمرکز بالاتری به حرفاش گوش بدم و عملگرا باشم . یه آگاهی دیگه‌ای هم که یادم اومد اینه که ما نباید به نشانه‌ها وابسته باشیم. درسته که خداوند هر لحظه داره از طریق نشانه‌هاش با ما صحبت می‌کنه اما اینکه ما مداوم و به صورت مستمر ازش بخواهیم که خدایا الان بهم یه نشونه بده الان بهم بگو اون گفته‌ها اما ما بهش اعتقاد نداریم مثل یه فرد وابسته‌ای که همش به پارتنرش میگه که تو منو دوست داری ؟ حالا پارتنرش بهش میگه که من خیلی تو رو دوست دارم و با همه کارهاشم هر روز داره بهش نشون میده اما چون اون فرد وابسته است مداوم می‌خواد که از طریق پارتنرش بشنوه که من تو رو دوست دارم تو عالی هستی و راهت درسته به نظر من رابطه ما با خدا هم گاهاً اینطوری میشه ما نمی‌خوایم که عمل کنیم و همش از خدا نشونه می‌خوایم و می‌خوایم که اون باهامون صحبت کنه. به نظرم چیزی که اول از همه من خودم باید یاد بگیرم اینه که وقتی که یه ایده‌ای بهم داد یه چیزی گفت بلافاصله اون ایده رو انجام بدم بعد از اینکه انجام دادم ازش بپرسم که آیا این کارم خوب بود بهم پاسخ بده بهم نشونه بده نه اینکه قبل از اینکه اون کار رو انجام بدم هی ازش بخوام که باهام صحبت کنه خب یه بار صحبت کرده دیگه بسه حالا نوبت توئه تو باید سمت خودت رو انجام بدی.

    مهشید جون خیلی ممنونم که برای من نوشتی نوشته‌های شما باعث شد که من فکر کنم و بتونم درباره آگاهی‌های پیشینم با خودم صحبت کنم و برای شماهم بنویسم اینطوری هم برای خودم یادآوری میشه و هم ممکنه که برای هر کسی که این متنو می‌خونه چراغ باشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2409 روز

    سلام به مهشید عزیزم .

    سپاسگزارم از اینکه برام نوشتی مهشید جون…

    اینکه تجربه خودت رو باهام به اشتراک گذاشتی نشون میده که همه ما آدم‌ها یک سری اتفاقات رو داریم تجربه می‌کنیم و هممون هم یه مدل الهامات رو دریافت می‌کنیم و باز این نشون میده که ما آدما هیچ فرقی باهم نداریم و طبق قوانین خاصی داریم پیش میریم .

    اما تفاوت‌هامون از اونجایی شروع میشه که یکی به الهاماتش عمل می‌کنه و یکی دیگه اونارو پشت گوش میندازه .

    مهشید جون اینکه شما هم از آیه‌های قرآن نوشتی برای من، یک نشونه خیلی واضح بود از خدا که برام کلی درس داشت و حقیقتاً از خوندن پیامت خیلی خوشحال شدم …

    صبح امروز رفته بودم پیاده‌روی و طبق الهامات دیشبم که وقتی داشتم با خداوند صحبت می‌کردم بهم گفته بود، سعی کرده بودم که به جای نگاه کردن به زمین به آسمان، غروب کردن ماه، درختا و گلها و پرنده ها و ساختمونهای درحال ساخت و زیبا نگاه کنم. با خدا موقع پیاده‌روی صحبت می‌کردم و بهش می‌گفتن که خدایا خیلی ازت ممنونم که بهم راه رو نشون میدی و با من انقدر واضح صحبت می‌کنی .

    دیدی من عمل کردم به اون چیزی که بهم گفته بودی؟

    تو بهم گفتی که من رو در پدیده های روز ببین و با خودت بازگو کن و من دارم دقیقاً همین کار را انجام میدم. این کارم درسته؟ بلافاصله بعد از اینکه رسیدم خونه و لباس هامو عوض کردن نشستم روی مبل و اومدم توی سایت و یه نقطه آبی خیلی قشنگ رو کنار اسمم دیدم وقتی که پیامت رو خوندم و در نهایت دیدم که برام از آیه‌های قرآن نوشتی خیلی خوشحال شدم و قلبن روشن شد و پاسخم رو گرفتم و باز برام جا افتاد که توحید یک رابطه دو طرف است اگر من با خدا صحبت کنم اونم با من صحبت می‌کنه اگر من بهش اعتماد کنم اونم جواب اعتمادم رو میده.

    چی می‌تونه از آیه‌های قرآن قشنگ‌تر و دقیق‌تر پاسخ منی رو که دنبال نشانه‌های خداوندم در آیه‌ها هستم ، بده؟

    مهشید عزیزم منم برات راهی روشن هموار زیبا و لذت بخش آرزو می‌کنم و بی‌نهایت ازت ممنونم که دستی از دست‌های خدا شدی تا پاسخش رو بهم برسونی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: