مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- هدایت چیست؟ تا کجا می تواند پیش برود؟ و تا چه حد می تواند دقیق باشد؟
- نشانه هایی که تفکر در آنها می تواند نقش حیاتی “پیروی از هدایت در تجربه خوشبختی” را به ما بفهماند؛
- مهم ترین باوری که “پیروی از هدایت” را تبدیل به مهم ترین اولویت زندگی فرد می کند؛
- چه باوری باعث می شود هدایت را بر استدلال های عقل، اصلح بدانیم و تسلیم آن باشیم؟
- “فرایند تکاملی درک هدایت” که منجر می شود به تسلیم بودن در برابر این جریان سازنده؛
- آیا “هدایت خواستن” فقط درباره چیزهایی معنا دارد که نمی دانیم یا نمی توانیم؟! یا بهتر است درباره آنچه تخصص و مهارت داریم نیز از خداوند طلب هدایت کنیم؟
- چگونه خود را در مدار دریافت هدایت ها قرار دهیم؛
- “میزان تشخیص هدایت” بستگی به “میزان آمادگی فرد برای دریافت نعمت ها” دارد؛
منابع بیشتر:
دوره قانون آفرینش بخش 10 | بررسی آیات با ریشه “ش ی ء” و “ر و د” (درک تفاوت بین اراده و مشیت خداوند)
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD623MB40 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 3 | تسلیم بودن در برابر هدایت37MB40 دقیقه
سلام به استاد عزیز و مریم جون عزیزم وتمامی دوستان گرامی.
همانطور که استاد عزیز فرمودن،بحث درک هدایت والهامات خداوند نیاز به تکامل خودش داره.
خیلی بدیهی وطبیعی هستش که همه ی ما تمایل داریم به چنین درکی برسیم که خب برای شروع اول اینکه باید باورش کنیم در واقع ایمان به خداوند داشته باشیم . وجود خود خدا رو قبول داشته باشیم چون منم خیلی میبینم که فارق از خارج شدن از دین ،اما خدا را هم قبول ندارن ونمیپذیرن .چ برسه به هدایت یا الهامات خداوند!!!
خداروشکر ما از این دسته افراد نیستیم.
خود من به شخصه اینو میدونم به تنهایی به هیچ وجه از پس مشکلات وتضادهای روزگار بر نمیام .
همه جا در همه شرایط نیاز به کمک ویاری نیرویی دارم که به فریادم برسه .در واقع میخامبگم چون توانایی وقدرت تحمل خیلی از مشکلات ومصائبهای زندگی رو ندارم واز اونجایی که میدونم در این دنیای مادی ،ما با اتفاقات وتضادهای زیادی مواجه میشیم چون اینجا همه چی فانی وزودگذر هستش وما در هر لحظه واقعا نیاز به یه هدایتگر داریم .
اگه میخاستیم به عقل ومنطق خودمون تکیه کنیم که حال و روزمون باید خیلی بهتر از حالا میبود.
بله من نیاز دارم به یه انرژی ای که در هر لحظه با الهام وصدای درونیم بهم بگه چ مسیری رو باید برم .
بعد از اینکه قبول کردم وپذیرفتم خدایی باید باشه که من مسیرش رو انتخاب کنم میرم باید با مراحل بعدی مقابله کنم که به رشد بیشتری برسم.
اولا که باید بدونم مسیر خدایی مسیر هموار ومسیری راست ومستقیمه ینی در این مسیر دقدقه ونا ملایمات زندگی وجود نداره که درک همینم خودش تکامل میخاد.که باید به درجه ای از فهم ودرک جهان هستی برسی تا اینچنین زندگی کنی .
در واقع مشکلات وتضادها، تا ابد هستن .منتهی تو انقد بزرگ وقوی میشی وایمانت به خدا راسخ تر میشه که چیزی تکونت نمیده .چرا ؟چون ایمان به آخرت داری میدونی که این دنیا دنیای زود گذر وفانی هستش .پس ایمان داشتن وپذیرفتن اتفاقات وتسلیم بودنت میشه انجام دادن عمل صالح .
پذیرش خداوندوایمان پیدا کردن به خداوند در ابتدا ،به راحتی نیست چون در مقابل نداهای درونی مثبت ،نجواهایی هم هست که همیشه شک وتردید برامون بوجود میارن.ینی بین انتخاب اون ندای درونی واین نجواها،همیشه گفتگوهای زیادی در ذهن ما پدیدار میشه که ،همون باعث میشه راه مستقیم وراحت رو بپذیریم یا نه ! مسیر سنگلاخی رو انتخاب کنیم .
البته اولش نمیدونیم مسیر سنگلاخیه ،فک میکنیم درست انتخاب کردیم وقتی که نتیجه ای عایدمون نمیشه اونوقته که متوجه میشیم چ اشتباهی کردیم .
اگر از تکرار این اشتباهات درس وتجربه بگیریم ، خب داریم تکامل خودمونو میریم واگر بی تفاوت ازش بگذریم باز هزاران هزار بار تکرارش میکنیم .همون مسیر اشتباه رو میریم ولی در ذهنمون فک میکنیم که اندفعه پاسخ بهتری دریافت میکنیم در حالی که چنین نیست!
به همین جهت هستش که استاد تاکید میکنن ذهنتون رو کنترل کنید وسعی کنید ورودیهای مناسب بهش بدید.چون اگه دلیل و منطق براش نیاری باز قانع نمیشه .بهترین دلیل میتونه این باشه که من فلان جا این تجربه ی خوبو داشتم واینکه با اعتماد به این الهام احساسم خوبه انگار یه آرامشی در درونم فوران میکنه واین ینی بودن در مسیر درست .حالا نتیجه هرچی میخواد باشه الان حالم خوبه .
واین مهمه !
من تا وقتی که خودم این موضوع رو درک نکرده بودم ،اگه کسی باهام اینطور حرف میزد ،حرفشو باور نمیکردم .پیش خودم فک میکردم طرف داره،توهم میزنه .اما تو این چند سالی که روی تغییراتم کار کردم تازه به این درک رسیدم که بله میشود .میشود اعتماد کرد وصبر کرد .
منم مثل خیلیا خیلی راهها رو رفتم .از خیلی از قوانین جهان سرکشی کردم.خیلی جاها خدا رو در نظر نگرفتم وکار خودمو انجام دادم .خیلی جاها فک کردم قدرتم بالاتر از خداست شاید به زبون نگفتم اما در عمل اینطور نشون دادم .
خلاصه اینکه بقدری به در بسته خوردم وبقدری با شکست مواجه شدم و هیچ رشد وپیشرفتی ندیدم تا اینکه تسلیم شدم .
از خستگی تسلیم شدم وقتی فهمیدم عاجز وناتوانم در برابر رفع وحتی خلق اکثر اتفاقات،خودمو تسلیم کردم .
پذیرفتم که من در مقابل نیروی برترم که خداهستش هیچم .
قدرت من در مقابل خداوندقدرتی نیست !
اصلا من به عنوان یک انسان انقد توانایی وقدرت ندارم که از پس مشکلات وتضادها بر بیام .
کی گفته میتونم نه خیلی جاها نمیتونم .درمونده وعاجزم ونیاز دارم فریاد رسی داشته باشم .نیاز دارم یه چیزی یه کسی بیاد بگه تو برو استراحت کن !
تو به خودت زیاد فشار نیار!
نگران نباش!
نترس!
سخت نیست برو کنار ،بزار من کاراتو بکنم .
شاید باورتون نشه هر جا که چنین فهمی دارم ،ینی خوب عمل میکنم واقعن تبسم خدا رو میبینم .وبا خیال راحت کنار میرم وسعی میکنم سکوت کنم وفقط با آرامشی که گرفتم صبر کنم و کنار برم تا ببینم چ اتفاقی میفته ؟!
اینجا دیگه شک وتردید های من از بین رفتن ومن وجود خدا رو بی نهایت قبول دارم .
از تکیه کردن به خدا حس خوب میگیرم .
دیگه نگران نیستم و ترسها بهم غلبه نمیکنن .
اتفاقا همش به ذهنم میسپارم که هرجا ترس ونگرانی سراغت اومد سریع به خودت یاد آوری کن که تو خدا رو داری وچون خدا هست .حتمن اون مشکل یا تضاد به بهترین شکل ممکن حل خواهد شد.
پیش اومدن تضاد یا مشکلی دیگه منو به وحشت نمیندازه .
امسال به خودم قول دادم با هدایت خدا پیش برم .
بیشتر سکوت کنم .
بیشتر صبوری کنم .
وبیشتر اعتماد کنم .
دلم میخاد در جهت مخالف افکار وباور های گذشتم حرکت کنم .
دلم نتایج متفاوت میخاد بنابراین باید متفاوت پیش برم.
تو این یک ماهی که از سال جدید گذشته ،آگاهانه تمرکزم رو این قضیه بوده واتفاقا با موضوعات ومسائلهای مختلفی روبرو شدم .تو هر زمینه سعی میکنم آمادگی پذیرش اتفاقات رو داشته باشم .
سعی میکنم دست از مقاومتها وترمزهام بردارم .با وقوع اتفاقی بر خلاف میلم ،جناح نگیرم .
آرامشم روحفظ کنم واحساسم رو کنترل کنم واجازه ندم سمت منفی ها برم .
در طول روز هر روز با اتفاقاتی مواجه هستیم که باید بتونیم آگاهانه تمرکزمون رو بزاریم رو این موضوع .
بله البته که منم الهامات خدا رو میشنوم .منتهی هنوز موفق نشدم واکنش مثبت تو همون لحظه داشته باشم .یه جاهایی مقاومت کردم وشک وتردید داشتم اما بعدش پشیمون شدم.
دقیقا این الهامات با حس خوب میان .ودر لحظه باید بتونی تصمیم درست بگیری وبتونی اعتماد داشته باشی.
که نیاز به تمرین زیادی داره تا باورش کنی .
اما با هدایت بهتر کنار میام .ینی هر چند اتفاق ناجالبی رخ میده اما وحشت زده وعصبی نمیشم .
پیش خودم میگم نمیدونم انگار باید این اتفاقات بیفتن ،من که در برابرشون عاجزم پس میپذیرم .
واین که باور دارم خداوند بهتر از خودم برای زندگیم ورسیدن به خواسته هام پلن میچینه .
خیلی چیزا دست من نیست .تو خیلی از اتفاقاتی که میفته من هیچ نقشی ندارم وقادر به تغییر کسی نیستم .چقد تلاش کردم فلانی رو تغییر بدم که جلوی فلان اتفاق روبگیرم و هیچ وقت هیچ نتیجه ی خوبی نگرفتم .بسه دیگه باید تسلیم باشم .هر جا سهم ونقشی دارم انجامبدم بقیشو بسپارم به دستان توانمند خداوند.
خیلی از لحظات رو به خاطر دست وپا زدن های بیهوده از دست دادم .
دلم میخاد تو لحظه باشم ودر لحظه با احساس خوب اززندگیم لذت ببرم .
زیاد بودن وموندن، تو این دنیا رو جدی نگیرم که هر لحظه ممکنه نباشم .
استاد جونم استاد عزیزم بی نهایت از آگاهی هایی که در اختیار ما به اشتراک میزارید سپاسگزارم
از خدا ممنونم که شما رو دارم .
گفتگوی استادعباس منش قسمت 3.
سلام به استادعزیزوگرانقدرم .
عاشق فایلهایی که مرتبط به توحید هستن ،هستم.
ازگوش کردن این فایل خیلی لذت بردم.
چون مثل همیشه درسها وآگاهیهای فوقالعاده ای داشت.
خودم کسی بودم که هیچ آگاهی نسبت به هدایت خداوندنداشتم .
درمورد هدایت، باورم این بود که هرکسی که مذهبیه،خداوندمورد هدایت وعنایت خودش قرار قرار
میده .
بقیه آدما هم ول معطلن .
منم که هیچ وقت مذهبی نبودم ،بنابراین دنبال هدایت خدا هم نبودم.
من خدا رووقتی یادمیکردم که کارم گیرش بود.
یا نیاز بهش داشتم.
یازمانی که به مشکل برمیخوردم ،صداش میکردم.
ارتباط بین خدا و بنده را هم درهمین سطح میدیدم.
فکرمیکردم خداوجود داره برای زمانهایی که ما بهش نیاز داریم.
واقعن نقش خدا رودرهمین حد میدیدم.
باکلماتی مثل (اعتماد،هدایت،تسلیم)کاملن بیگانه بودم .
واژه ی ایمان رو شنیده بودم .اماچون ازخودم راضی نبودم وفکرمیکردم خدا سمت آدمهای باایمان میره.خودموکنارکشیده بودم و هیچ احساس خاصی به خدا نداشتم .پس ارتباط خاصی به غیراززمانهایی که فکرمیکردم نیاز دارم ،نداشتم اونم به جهت اینکه چاره ای نمیدیدم .
تااینکه علاقم به مطالعه زیاد شد وکتابهای مختلف انگیزشی روشروع به مطالعه کردم .
کم کم حس وحالم ونگاهم به خدا تغییرکرد.
برداشتم ازارتباطمون هم متفاوت شد.
ومتوجه شدم ارتباط بین من وخدا خیلی عمیق ترازاین چیزاییه که شنیدم.
بالاخره بامطالعه هرکتاب ونکته برداری ونوشتن چکیده ای ازهرکدوم ،یه کم سطح آگاهیم بالارفت.
یه جاهایی خودم کنجکاو میشدم ودلممیخاست بیشتر از خدابدونم.
تا اینکه به استاد رسیدم.
دقیقن قبل ارسال بیماری پندمیک ،من بااستادآشنا شدم.
دیگه طرز صحبت ودانسته ها و گفته های استاد،نه یک دل نه صد دل بلکه هزاردل منو عاشق خدا کرد.
انصافا وقتی استاد فایل توحیدی میزاره ،من میمیرم براش.
هیچ به اندازه ی گوش کردن این فایلها بهم لذت نمیده.
بارها بارها هم گوش بدم بازم سیر نمیشم.
منم سالهای دارم با هدایت خدا پیش گرفتن روتمرین میکنم وهردفه کم کم با درک یه مطلب ،گام ب گام به جلو حرکت کردم .
تااینکه امسال خیلی بهترازسالهای قبل به درکش رسیدم وبه معنی ومفهوم واقعیش رسیدم.
وقتی تو این مسیر میفتی هیچ چیزی به اندازه ی همین هدایت بهت لذت نمیده.چون اکثر جاها ماها سردرگم هستیم.وداستان هدایتو که بفهمیم راحت تسلیم اتفاقات میشیم ودست ازتقلا زدن وزور زدن برمیداریم.
خودم خیلی جاها توزندگی زورای الکی زدم وهیچ نتایج خوبی دریافت نکردم.
کلا همیشه فکر میکردم همه چی به عهده ی منه !
نمیدونستم منو و خدا باهم میتونیم یکی بشیم.واین باهم بودنمون ما روبه همهی خواسته هامیرسونه.
خب درک این موضوع کمی سخت بود.ولی تجربه های زندگی نشونم دادن که به تنهایی نمیتونم ازپس مشکلات ودقدقه های زندگی بربیام.
باید یکی کنارم باشه.
من نیاز به یه تکیه گاه داشتم.
نیاز به کسی که هرجاسرخورده میشم وهرجا بر سر دو راهی میمونم وهرجا که کاسه ی چ کنم چ کنم دست میگیرم ،نجاتم بده ومسیری رو نشونم بده که من ازاونوضعیت وشرایط بیرون بیام.
من همیشه دچار شک وتردیدها هستم .
همیشه مضطرب ونگران هستم.
همیشه ترسها بیشتر به من غلبه میکنن.
همیشه نیاز به کسی داشتم که ازهرلحاظ اونو قبول داشته باشم .
قدرتی در اون ببینم که باخیال راحت بتونم کنارش ایمن بگیرم.
وقتی که یادش میکنم ،احساس آرامش بگیرم.
زمانی که صداش میزنم وازش درخاست میکنم خیالم راحت راحت باشه که صبر من ،یا امیدداشتن من ،حتمن بی شک منجر به اتفاق خوب وعالی تبدیل میشه.
چکسی بالاتر وبهتر ازخدای من بود؟!
چ کسی قدرتمندترازخدای من بود؟!
چکسی مورد اعتماد تر از خدای من بود؟!
هیچ کس!
فقط خدا .
وخدا همه جا ودر همه ی لحظه ها باماست .
تنها کسی که همیشه ودرهرحالتی دوست ورفیقته واگه ازش درخاست کنی ،بت پاسخ میده ،همون اوسا کریم خودمونه.
دیگه بی نهایت صفات ارزنده داره که قابل وصف نیست.
وقتی هم تومسیر توحیدی میفتی ،به قول استاد دیگه انتهایی نداره.
به هرجا وبه هرمقطع قشنگی که برسی باز میبینی بازم حسهای قشنگ ترازاین هست.
واقعن نمیشه گفت اوج این رابطه به کجا وتا کجا ختم میشه.
حقیقتا هم همین طوره که این حس ویکتاپرستی لزوما برای دین خاص یاادیان خاصی نیست.
برای همه ی ادیانه .
ولزومی نداره توبه چیز خاصی اعتقاد داشته باشی بعد بیای خدا روانتخاب کنی.
میشه فقط خدا رو داشت وبس.
چون باداشتن خدا ،تو نیازی به هیچ بنی بشری یاهیچ چیز مادی دیگه ای نداری.
باخداباشی انگار همه چیو داری.
انگار که نه واقعن همه چیو داری.
هممون روزا ولحظاتی داشتیم وداریم که حس عجیبی بین ما وخدا میگیره .حسی که نمیتونیم بیانش کنیم.
الآنم که دارم میگم اشک از چشمام جاری شدن.
تو اون لحظه ها،اشک ریختن قشنگه .خندیدن قشنگه .دادزدن وفریاد زدن قشنگه. تنها بودن قشنگه .توجمع بودن قشنگه .همه چی رنگ قشنگ به خودش میگیره.
آدم یه اوجی میگیره که فکر میکنه داره پرواز میکنه درحالیکه روی زمینه.
هروقت همچین حس وحالهایی بهم دست میده .همون لحظه ازخدامیخام این لحظاتم روبیشتروبیشتربکنه.
کسی که همچین لحظه های روباخدا تجربه میکنه خیلی دوست داره زمان بیشتری ازاین تجربه هاداشته باشه .منتهی همه ی اینا بستگی به عملکردهای مثبت ما داره.
هرچقدر فرکانسهای مثبت بیشتری به جهان ارسال میکنیم بیشترازجهان پاداش میگیریم وازاین لحظات بیشتربرامون پیش میاد.
هرچقدر روحت بزرگ ترومعنوی تر میشه به خدابیشترنزدیک تر میشی.
دلت دریایی وقلبت آکنده ازمهرومحبت میشه.
نگاهت به همه وهمه باعشقه.
چرا؟! چون خدا تووجودته.
یکی از بزرگترین خواسته هام همینه که به درک حقیقی خداوند برسم.
به خدا نزدیک ونزدیکتربشم.
خدا رو تو همه ی لحظاتم داشته باشم.
«هدایت»ینی همین .ینی تمام لحظه هاوتو تمام کارات ،خدا رو مقدم بر همه ی امور زندگیت بدونی.
چی ازاین بهتر!.
کی ازخدا قابل اعتماد تر!
پس این ایمان من به وجود پروردگارم منوبه سمت هدایتش میبره.
وقتی با هدایت خدا پیش برم.
کمترخطا واشتباه میکنم.
دیگه کینه ورنجش ازکسی نمیگیرم.
دیگه زود واکنش نشون نمیدم.
آروم ازسر راه خدا کنار میرم وبقیه ی امور به خودش میسپارم.
فکرنمیکنم تنها و بی کسم.
ترسها ونگرانی ها ودل واپسی هام کنارمیرن وجاش امید دل منو پر میکنه.
عجله نمیکنم بلکه صبرمیکنم چون مطمئنم هراتفاقی که افتاده ،خیر من درش هست.فقط کافیه صبوری کنم تانتایجش روببینم.
توقعم ازآدمای اطرافم کم میشه چون تکیه گاهی مثل خدا رو دارم.
دست وپای الکی نمیزنم .
خیلی وقتها کاری هم نمیکنم .
واقعن تسلیمم وراضیم به رضای خودش .
خیلی وقتها گفتیم راضی هستیم به رضای خودش ولی دست به خیلی کارها هم زدیم که بعدپشیمون شدیم.
چون مدام نجواها توذهنمون پرسه زدن گفتن پاشو پاشو خودت یه کاری بکن .نه بابا صبرکنی بدترمیشه.بی خیال خودت نکنی کی بکنه ؟!این نجواها،گاهی آدمو به جنون هم میکشن.
هرچقدر شناخت من به خدابیشتر بشه، ایمانم هم بیشترمیشه وبیشتردلم میخاد باهدایتش پیش برم .وبیشترتسلیمش هستم وبهترصبوری میکنم وامیدوارترزندگی میکنم.درنهایت باآرامش بیشتر وباشادی بیشتر درمسیرم حرکت میکنم.
پس همه ی اینها زنجیره وار به هم مرتبط هستن تا منوبه خوشبختی کامل برسونن.
دیدید یه وقتایی یه حرکتایی به آدم خیلی حال میده .
داستان هدایت هم همچین حسی به من میده.
خیلی ازش خوشم میاد.راسش بیشترخوشم میاد ب خاطراینکه ازعقل ناقص خودم خسته شده بودم .بااین کارم وبااین اطمینان به خدا ،همه چیو انگارانداختم رودوش خودش.
بیشتر به کارای دیگه میرسم وبیشتر ازوقتم استفاده میکنم.
دیگه تایمی که برای فکر کردن وحرص وجوش خوردن وبحث کردن بااین واون داشتم حالاهیچکدومو ندارم .
هرجا گیرمیکنم میگم خدایا خودت راه رونشونم بده .
ونشونم میده به همین سادگی.
فقط باید مراقب باشیم این اعتمادوایمانمون نلغزه.
اینکه یه جا بسپارم یه جا پس بگیرم ،فایده نداره.
استادگفتن این مسیر،تکامل خودش رومیخاد وانتهایی نداره ولی هرچقدر تلاشتوبیشتر باشه بیشتر نتیجه میگیری ولی گام به گام،قدم به قدم.
پرشی در کارنیست .فقط سرعت عملت میتونه بالاتر باشه.
خوشحالم خیلی خوشحالم که دراین مسیردرکنار استادوهمه ی عزیزان دیگه هستم وهردفه ازدوستان واستادعزیزم درسهای تازه ای از جهان دریافت میکنم.
هیجان سپیده جون رومیتونستم درک کنم و ببینم چ شوق وذوقی داره.
فقط حسودیم بهش شد که بااستاد هم کلام بود.
فرهاد جان عزیز را هم درک میکردم که چرا وبه چعلتی این باورها رو داره.
همگی ما آرام آرام آگاهی های ناب رو کشف کردیم چون مشتاق بودیم .چون وجودمون طالب درک این موضوعات بوده و هست.
تا زنده هستیم باید تلاش وحرکت برای ادامه ی این مسیر داشته باشیم .
ب نظرم هرچقدرم فکرکنیم خدارودیگه کامل شناختیم بازم هنوز نشناختیم.
در جایگاهی نیستیم که بتونیم همه ی عظمت و بزرگی وقدرتش رو به همون اندازه ای که هست ، درک کنیم.
همین قدر که در صدد شناختش هستیم کافیه .فقط باید حواسمون باشه که مغرور نشیم ودرهرلحظه متواضعانه وملتمسانه ازخداوند درخاست کنیم به قول استاد ،افتادگی رودرهرحالی داشته باشیم.
استادجونم عاشقتم .
قربون خودتو وپیامهای قشنگت.