گفتگو با دوستان 3 |  تسلیم بودن در برابر هدایت

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • هدایت چیست؟ تا کجا می تواند پیش برود؟ و تا چه حد می تواند دقیق باشد؟
  • نشانه هایی که تفکر در آنها می تواند نقش حیاتی “پیروی از هدایت در تجربه خوشبختی” را به ما بفهماند؛
  • مهم ترین باوری که “پیروی از هدایت” را تبدیل به مهم ترین اولویت زندگی فرد می کند؛
  • چه باوری باعث می شود هدایت را بر استدلال های عقل، اصلح بدانیم و تسلیم آن باشیم؟
  • “فرایند تکاملی درک هدایت” که منجر می شود به تسلیم بودن در برابر این جریان سازنده؛
  • آیا “هدایت خواستن” فقط درباره چیزهایی معنا دارد که نمی دانیم یا نمی توانیم؟! یا بهتر است درباره آنچه تخصص و مهارت داریم نیز از خداوند طلب هدایت کنیم؟
  • چگونه خود را در مدار دریافت هدایت ها قرار دهیم؛
  • “میزان تشخیص هدایت” بستگی به “میزان آمادگی فرد برای دریافت نعمت ها” دارد؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش بخش 10 | بررسی آیات با ریشه “ش ی ء” و “ر و د” (درک تفاوت بین اراده و مشیت خداوند)


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    623MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 3 |  تسلیم بودن در برابر هدایت
    37MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

406 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «یاسمن دال» در این صفحه: 2
  1. -
    یاسمن دال گفته:
    مدت عضویت: 3736 روز

    سلام استاد جونم

    عاشقانه دوستون دارم❤️

    من خیلی سخت میتونم عشقمو توی کلمات بگم، حتی شاید قربون صدقه‌ی خداهم نمیتونستم برم اما معبودمن همه چیو میدونسته و میدونه

    از وقتی بابچه‌های سایت وارد گفتمان شدم همینطور وقتی دیدم شما هم عشقتونو انقدر راحت توی کلمات و گفتگوهاتون با بچه‌های کلاب بیان میکنید، خیلی برام راحت‌تر شده

    شاید حالا بهتر متوجه شده باشم ک چرا خیلیا توی نگاه اول منو ی دختر مغرور خودشیفته میبینن…

    استادجانم امروز صبح ساعت ۶بیدار شدم و نماز خوندم بااینکه دیشب نزدیک ساعت ۳ خوابیدم، بعد از بیدار شدم رفتم دم پنجره و ی احساسی بهم گفت بزن بیرون و برو پارک گفتم برو من گیج خوابم گفت برو این لذتو از دست نده… همون لحظه رنج بیرون نزدن از خونه رو حس کردم

    نور بیرون رفتن رو حس کردم و احساس کردم اون خواب الان برای من تاریکه…

    ایه‌ی الله نور السماوات والعرض رو اگر درست متوجه شده باشم حس نورو تاریکی رو واسم تداعی میکنه ووقتی بهش توجه میکنم همیشه هدایتم میکنه…

    بازم گفتم بیخیال تو واسه‌ی صبح بیدار شدنم باید تکاملت رو طی کنی، قلبم گفت اخه تا کی ب اسم تکامل بهونه میاری!

    ذهنم گفت ببین تو شب زودم بخوابی بازم صبح زود سخته واست بیدار شی همینکه حالا هم بیدار شدی و دلت خواست نماز بخونی خیلی خوبه حالا راحت بخواب…

    قلبم ولی دست‌بردار نبود… همینطور ک روی تخت دراز کشیده بودم ک خوابم ببره گفتم بزار ی نشونه بگیرم ک چیکار کنم…

    گرفتم ووقتی همون اول سپیده ب جایی رسید ک گفت هدایتم حتی بهم میگه الان بخواب یا الان نخواب…

    پریدم از تخت پایین لباس پوشیدم و واسه اینکه شاید ضعف نکنم و ذهنم نگه حالا سرت گیج میره و معده‌ت فلان میشه و اینا چنتا انجیر ریختم توی جیبمو زدم بیرون

    وقتی زدم بیرون ۵دقیقه مونده بود ب ۷ صبح، درسته ک این جدال رفتنو نرفتنم زمان برد ولی بازهم واسه‌ی من فوق‌العاده‌ست

    فایل شما رو موقع رفتن پلی کردم و همش بیشتر میفهمیدم ک درسته من هیچ راهی جز رفتن نبود واسم، ب خودم میگفتم خوب شد ک با شنیدن اولین نشونه از حرفای سپیده دیگه معطلش نکردی…

    استاد هوا بینظیر بود واسم توی نسیم بهشتی ک نمیدونم چطوری توصیفش کنم قدم میزدم، ابرای اسمون همیشه واسه‌ی من زیباست ولی امروز ی زیبایی دیگه‌ای داشت، اشعه‌های خورشید رنگ گلبهی عجیبی بود واسم

    تمام فواره‌ها و ابنماهای پارک باز بودن، درختا شمشادا و چمنا سبزتر بودن گلای پارک طراوت بیشتری داشتن

    رفتم تا رسیدم ب باغ گلها، صدای طوطیای وحشی و زیبا ک کاملا ازاد بودن خیلی واسم زیبا بود حتی یکیشونو دیدم

    علاوه برصدای گنجشکها و پرستوها ک واسه‌ی من خیلی لذت بخشه، صدای بلبل و طوطیای وحشی منو مبهوت میکرد، من انگار توی بهشت قدم میزدم

    روبروی باغ گلها یه درخت توت سیاه هست ک معمولا توجه کسی رو جلب نمیکنه، من کشیده شدم اونجا و اون توت واقعا طعمش با توت سیاهای معمولی واسم فرق داشت، اصلا برام مهم نبود ک نگاه بقیه چیه من رفتم جلو و خیلی خوشحالم ک طمع اون میوه‌ی بهشتی رو چشیدم انگار اواز اون بلبلها و طوطیای اون اطراف، این درخت رو شادابتر کرده بود ک انقدر طعم میوه‌ش متفاوت‌تر از بقیه‌ی درخت توتاست

    من خوابالو بعد از اومدنم از پارک فقط ی ساعت خوابیدم و اصلا دلم نمیاد از لذت و حس خوبی ک دارم بازم برم بخوابم

    استاد از وقتی شروع ب نوشتن کردم رعدو برق زده و عجب بارونی میاد، بارون ک نه طوفانه

    داره همه‌جا رو میشوره و تمیز میکنه

    همینطور اون درخت توت زیبا رو ک باز من برم و از میوه‌ش لذت ببرم😋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  2. -
    یاسمن دال گفته:
    مدت عضویت: 3736 روز

    سلام صالح

    کامنتی ک نوشته بودم بخاطر تموم شدن نتم پرید واسه همین دوباره مینویسم

    از اول تعریف کنم ک چی شد

    مدتیه ک تقریبا از حوزه‌ای ک بهش علاقه‌مندم آگاه شدم، چون خیلی سرچ کردم و کارای مختلفی انجام دادم، هی به شاخه‌های مختلفی پریدم بعد از بررسیا الان نسبت ب قبلم علاقمو بهتر میشناسم

    حدود ۲ماهی هست ک دارم با علاقه‌مندی روی مهارتم کار میکنم و بخاطر شناختی ک از خودم پیدا کردم دنبال شرایط کاری هستم ک آزادیمو سلب نکنه، ی روز بابام پرسید دقیقا چیکار میکنی و اتفاقا همون روز دوست بابام از حوزه‌ی کاری شرکتشون با بابام صحبت کرده بود، وقتی این همزمانی اتفاق افتاد بابام گفت حالا ی سر برو و منم فکر کردم ب افزایش مهارتم کمک میکنه اما اونا نیروی لازم برای اون حوزه‌ها رو داشتن و خیلی به کسی نیاز داشتن ک مدیریت فروششون رو انجام بده حوزه‌ای ک من همیشه ازش فراریم ولی مخلوط با کارای فنی، گفتم تست کنم و شنبه ۲۸ابان روز اولم بود، شبش ناراحت و پر از حس بد، قبل ازون با مامانم و داداشم بحثم شده بود و مزید بر علت بود

    موقع خواب خیلی طلبکارانه ب خدا گفتم تو دقیقا داری چیکار میکنی! مگه قرار نبود هدایتم کنی تا کی صبر کنم!! جوری ک انگار امور دست خودم نیست و خداهم تا حالا هزاربار ب هزار طرق مختلف منو ب خواسته‌هام براحتی و بالذت و عزت نرسونده!

    صبح یکشنبه ۲۹ابان ساعت ۷:۵۴ دیقه نوتیفیکیشن کامنتت اومد صالح و حس خوبی گرفتم، خونه‌ی ما روبروی ی پارک محلیه ک چندتا درخت بزرگ قدیمی هم داره رفتم بیرون واسه رفتن ب شرکت صدای بلبل میومد خیلی نزدیک، فک کردم یکی از همسایه‌ها تو قفس نگهداری میکنه بعد فهمیدم اومده نشسته روی درختی ک روبروی خونه‌ی ماست، همزمان ی گربه مشکی ک زیرگلوش ب اندازه یه بند انگشت سفیده از بچگیش همیشه همین سمتا بود و ما گاهی بهش غذا میدادیم رو دیدم ک داره با یه درختچه توی پارک بازی میکنه، ی نگاهی بمن کرد و دوباره ادامه داد، همیشه با دیدمش ذوق میکنم

    این ۳تا نشونه اول صبح روزمو ساخت

    توی شرکت کامنتت رو خوندم یاد طلبکاریم از خدا و همه‌ی فراموشیام افتادم

    مرسی ک واسم نوشتی، چه همزمانی فوق‌العاده‌ای، کامنتی ک در جواب کامنت یکسالو نیم پیش من اومده و چه محتوای بموقعی داره!

    شب ۲۹ابان نشستم مزایا و معایب رفتن و نرفتن ب شرکت رو نوشتم و تصمیمم ب نرفتن شد توی ۲روز تصمیممو گرفتم، این روشی ک استاد گفتن همیشه کمکم میکنه و چقدر توی بهبود عزت‌نفس و شناختم از خودم مؤثر بوده…

    الهی شکرت❤️

    استاد جونم دوستت دارم مرسی بخاطر اموزه‌هایی ک کل زندگیم باهاش درحال بهبوده😍

    مامانم همیشه بخاطر وجود شما توی زندگیمون شکرگزاره اللهِ و گاهی مثل دیشب از ذوق و مبهوتی گریه‌ش میگیره میخواد انشالله زمانی ک باهاتون دیدار داره حسابی بغلتون کنه🤗😍

    مریم جونم همیشه نکاتی ک یاداوری میکنین و سوالایی ک از استاد میپرسین جواب خیلی از سوالاتمه مرسی بانو من از شما و نظم زندگیتون همیشه الگو میگیرم😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: