گفتگو با دوستان 3 | تسلیم بودن در برابر هدایت - صفحه 22
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/03/abasmanesh-14.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-04-03 07:44:442024-04-19 22:45:58گفتگو با دوستان 3 | تسلیم بودن در برابر هدایتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوندی که هدایت می کند!
سلام خدمت همگی…
تقریبا یه ماهی میشد که تصمیم گرفته بودیم یه سفری به وان ترکیه داشته باشیم و هر بار موضوعی باعث به تعویق افتادن این سفر میشد و من همچنان مصر بودم تا شروع مهر ماه و آغاز مدرسه ها این سفر رو انجام بدیم و چون نتونستیم و کلا جور نشد،دوستم پیشنهاد داد تا دوتایی با تور بریم و منم استقبال کردم و گفتم شاید علت به تاخیر افتادنش همین بود که من سفر تنهایی رو تجربه کنم و توی دلم شروع به برنامه ریزی کردم ولی همسرم اجازه ی تنها رفتن رو ندادند و گفتند هفته ی آینده با هم با ماشین خودمون میریم!
باز هم مقاومت نکردم و گفتم شاید این بهترین هدایت و بهترین راهه و دوباره برنامه ریزی کردیم و همون شبی که قرار گذاشتیم صبح زودش حرکت کنیم و برنامه ریختیم همون شب حملات نظامی ایران به اسرائیل شد (سه شنبه شب گذشته)و همونجا گفتم این نشونه ست از طرف خدا که ما نریم و نیازی هم نیست که عجله کنیم در زمان مناسبش میریم و هیچ عجله ای هم نیست!
شکر خدا در طول دو سه روز هیچ اتفاق ناخوشایندی هم رخ نداد و امنیت در بهترین شکل خودش بود!
همسرم گفتند که این هفته همین هفته ی سوم مهر ماه تا هوا سرد نشده و میتونیم از زیبایی های شهر وان استفاده کنیم بریم و چند شبی رو بمونیم و یه حال و هوایی هم عوض کنیم و چون اینبار توی تصمیمش مصمم بود منم هیچی نگفتم و به عبارتی تایید کردم حرف ایشون رو و قرار شد سه شنبه یعنی همین امروز (که وقتی یادآوری میکنم خودم نادم هستم)بریم و دوباره برنامه ریزی!
جمعه ی هفته ی گذشته یه سر با موتور رفتیم باغ دوتایی و کلی از اینکه چقدر توی هفته ی آینده به جاهای زیبایی میریم و کلی از اتفاقات خوب حرف زدیم و در انجام اون کار مصمم!
سواره موتور شدیم و در مسیر برگشت،موتور لیز خورد و افتادیم توی جوب آب و هم سنگینی موتور هم همسرم و هم خودم روی پای چپم افتادیم و کمی طول کشید که بلند بشیم و بااینکه سرعت موتور کم بود ولی پام کمی درد گرفت و توی راه برگشت کلی خندیدم و کلی سپاسگذاری کردیم که هم سرعت موتور کم بود و هم اینکه چیزه خاصی نشد و اتفاق بدی نیفتاد و اومدم کمی درد داشتم ولی گفتم چیزی نیست و ناهار خوردم و بعد از ظهر درد پام بیشتر شد و وقتی که بردیم و نشون دادیم گفتند که هم از سه جا در رفتگی داره و هم ترک برداشته استخوان پام و باید یک هفته ای ثابت باشه و حرکتی نداشته باشه!
بازم شکر کردم خدا رو و گفتم که چقدر خدا بهمون رحم کرد و چقدر خوب و به خیر گذشت!
هنوز با چکد و لگدی که خوردم نفهمیده بودم که خدا داره بهم میگه با نشانه هایش(یا با مخالفت همسرم با تور،یا با حمله ی موشکی،یا با جور نشدن)ولی من نگرفتم هدایت رو و وقتی استاد میگه که اگر آگاه نباشی به هدایت ها،جهان با چک و لگد بهت می فهمونه!
دیشب بصورت هدایتی و رندوم این فایل صوتی رو باز کردم و گوش دادم!
اون قدر مخاطب این حرفهای خدا من بودم که اصلا اگر تمام فایل های این سایت رو زیرورو میکردم تا بفهمم اشکال کار کجاست به این زیبایی هدایت نمیشدم به این فایل که!
اعظم جان با هر روشی که بود بهت گفتم این به صلاح نیست و تو همچنان با پیش بینی و برنامه ریزی ذهنت،داشتی انجامش میدادی و به هر طریقی که میتونستم نشانه ها رو فرستادم ولی نه دیدی و نه شنیدی و نه اهمیت دادی و با اجازه پات رو شکستم تا بفهمی جریان هدایت رو،عمل کنی به نشانه ها،به الهاماتت،به اینکه عجول نباشی و تکاملت رو طی کنی،به اینکه وقتی می بینی یه کاری داره سخت پیش میره به این علته که یه جای کار مشکل داره،ایراد داره نباید به این سختی باشی چون من برات سختی نمیخوام!
آسان باید باشه همه چیز!
لجبازی میکنی؟
منم کارم هدایته!
با زبان و گوش و نشانه بهت گفتم!
گفتی نه!
نتیجه میشه این که نبااااااااااید بری!
تمام…
من چیزهایی رو میدونم که تو نمیدونی!
شب وقتی اینا رو شنیدم بااینکه حالم بسیار خوب بود ولی اشکام بند نمیومد و اون قدر منقلب شدم که همسرم گفت چند روزیه که به خاطر پات نرفتی بیرون بیا ببرمت یه دوری بزنیم و گفتم تو دلم که تو چه میدونی تو دلم چه آشوبه!
چه گفتگوهایی رو داشتم با خدا و چه طوری منو با نشونه هاش میخواست هدایت کنه و من نفهمیدم و برای باره دوم که امروز صبح گوش دادم توبه کردم به درگاهش و گفتم خدایا من فکر میکنم که دارم کار میکنم رو خودم و بهتر درک میکنم ولی نتیجه ی اینکار بااینکه هنوز مشخص نبوده برام که چرا خدا نخواست من برم اونجا و این سفر جور نشد ولی میدونم که خیره برام!
چون من عاجزم،من تسلیمم!
یادم بده بیشتر تسلیم خودت و هدایت هات باشم!
یادم بده چشم بینایی و گوش شنوایی در برابره نشانه هایت داشته باشم!
یادم بده با کوچکترین آلارمی،شاخک هام تیز بشن و بفهمم که جریان چی هست!
خداجانم!من تسلیم تو هستم!
من فقیره درگاه توهستم!
من محتاج توام!
هدف من از این سفر،کسب تجربه ی بیشتر خودت و خودم بود و فکر میکردم راهش فقط همینه!
پلن و برنامه ی تو صد در صد از برنامه های من دقیق تره!
نمیدونم و دیگه هم نمیخوام بدونم که چرا این سفر جور نشد چون خدا اگاه تره و خدا بهترین ها رو برای ما میخواد!
ولی این رو برای خودم همیشه باید الگو قرار بدم که وقتی کاری به سختی انجام میشه یا هر بار یه اتفاقی میفته که انجام اون کار رو به تعویق میندازه یعنی اینکه خدا داره باهات حرف میزنه!به نشونه ها توجه کن و نذار نجوای ذهنت بلندتر از صدای قلبت باشه و تو رو در عجله و تقلا بندازه که وقتش داره تموم میشه و باید زود انجام بدی!
وقتی داری کاری رو انجام میدی نباید سختی بکشی،نباید رنجی توش باشه،نباید تقلا کنی!
به آسانی هدایت میکنه به سمت بهترین هایی که حتی تصورش هم برات سخته!
هـر لـحظـه که تســـــــلـیـمـم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو ،بی بــــــــاک تر از شیــــــرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنـــج از پی رنــــج آید ،زنجیــر پی زنجیـر
به نام خداوند زیبایی ها
سلام به همه دوستان
توی این فایل به چندتا نکته رسیدم از نظر خودم که میتونه درست باشه
هرچقدر من تسلیم تر باشم و هرچقدر خداوند رو باور کنم به همهن مقدار خداوند در زندگیم حضور داره و منو کمک میکنه. خداوند به شکل اب هست که شکل همه چی میگیره
هرکس در هر زمان و مکانی که هست به اندازه ظرفش بهش ایده داده میشه. گاهی برای رسیدن به خواسته ای نیاز داریم یه چیزهایی رو یاد بگیریم که در وجودمون کم بوده یا نیست .
بنابراین هر اتفاقی داخل درس ها و پیشرفت های زیادی داره . به ابراهیم به اندازه ظرفش هدایت شد و اون کار رو انجام داد و برای من مثلا اینه که مثلا صبح ها زودتر بیدار شم یا هرچی پس هرکس به اندازه ی ظرفش.
وقتی خداوند رو درک میکنیم و در مسیرش حرکت میکینیم ایمانمون بیشتر میشه و تکامل در این جریان استمرار صورت میگیره .
وکسی که روی این پایه اتکا به هدایت زندگیش جلو بره بسیار اسان و راحت هست زندگیش و لذت میبره . مسیرش نرم تره . و خداوند کارهاش رو انجام میده و روز به روز ایمانش قوی تر میشه . اما کسی هدایت ها را نادیده بگیره و این نیرو استفاده نکنه مسیرش سخت رنج اوره
نکته بعدی .عقل بر پایه منطق و تجربیات تصمیم میگرد اما دنیا ثابت نیست و یه هدف راه بسیار زیادی برای رسیدن بهش هست . اما ذهن محدوده و روش درستی ارایه نمیدهد و برای همین تصمیمات از روی تجربیات گذشته و ترس هاست .
اما در مقابل خداوند و اتکا بر این نیرو باعث روشن شدن بیشمار مسیر میشه. و این را بدانم ذهن بسیار محدود در برابر یه نیروی نامحدود که جهان را هدایت میکند قرار داره پس به نیروی برتر تکیه کنیم که مسیر ثروت و راحتی هاست
خدایا شکرت که از من به عنوان یکی از دست های هدایتگرت استفاده کردی تا بتونیم با هم اون دوست خوبم رو به این جا هدایت کنیم .
چقدر همه چیز رو خوب راست و ریس کردی تو خیلی خیلی توانایی ممنون که برامون برنامه های خوب میچینی……..
امیدوارم که هیچ وقت یادم نره که هدایتی که دیروز آنقدر قلب من و دوستم رو باز کرد چه حس و حالی داشت . چقدر بهمون انرژی داد .
این که میدونیم هستی و وجودت و قدرتت رو حس میکنیم بهمون انگیزه میده .
اول که شروع کردم به نوشتن میخواستم داستان دیروز دو تعریف کنم .داستان مال من نبود ولی من هم قسمتی از این داستان بودم .یکم نوشتم ولی پشیمون شدم چون میخواستم نقش اول ماجرا بیاد و بنویسه .
اما دلم نیومد یه رد پا از این ماجرا به جا نگذارم .
اما بعد از یه کامنت کوتاه سایت گفت کامنتت کوتاهه.
پس حتما نیاز بوده که بیشتر توضیح بدم .
دیروز خدای خوبم با استفاده از من یه دوست خوب رو به اینجا هدایت کرد قشنگ همه چیز رو چید و باعث شد اون با سایت و استاد آشنا بشه.
از ماجرای حس و حالی که شب قبلش داشت تا بحث و ناراحتی که براش پیش اومده بود و باعث شده بود بخواد بزنه بیرون و بیاد پیش من و کنسل شدن نوبتی که من داده بودم و ایشون جایگزینش شده . همه و همه و حتما چیز های دیگه که از چشم ما دور مونده و فقط خود خدا میدونه که چجوری هدایت کرده .
امیدوارم دوست خوبم راهش رو پیدا کنه و در مسیر قرار بگیره چون واقعا لیاقتش رو داره .
به نام خداوند بخشنده و مهربان
روز 145:سلاااااااام
هدایت ، خداوند در هر لحظه داره مارو هدایت میکنه کسی که تو مداره خوبه به مسیر های درست و کسی که تو مداره نامناسبه به مسیر های نامناسب ، خب کی ما میتونیم هدایت رو دریافت کنیم و نتیجه بگیریم ، موقعی که باور کنیم که یه نیرویی به نام خداوند هست که داره مارو راهنمایی میکنه و بمون میگه مسیر درست کدومه حالا وقتی هدایت های بیشتر رو دریافت میکنیم که بیشتر به هدایت های خداوند پاسخ بدیم حتی در ساده ترینشون ، هیچ چیز یه شبه اتفاق نمیفته هرچه ما تسلیم تر باشیم زود تر به شرایط دلخواه میرسیم .
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
در مورد هدایت بیشتر توضیح دهید؟
اگر به جنین و سیر شکل گیری و تکامل آن توجه کنیم به راحتی جربان هدایت را تشخیص می دهیم برخی سلولها چشم برخی دیگر دهان و… را تشکیل می دهند تنها یک سلول است که چندین برابر خواهد شد هدایت باعث می شود سلولها چندین چشم و قلب و دیگر اعضا را تشکیل ندهند
اگر هدایت را با غریزه برابر بدانیم متوجه می شویم که:
هدایت تا کجا می تواند پیش رفته و تا چه مقدار می تواند دقیق و باور نکردنی باشد
زمانی که به قدرتی به نام خداوند پی می بریم او می تواند:
ایده و تصویری را در ذهن ما ایجاد کند چیزی را به یاد ما بیاورد یا فراموشمان کند زمانی که به قدرت خداوند ایمان و باور داریم اجازه می دهیم:
او ما را هدایت کند با این باوری که می تواند هدایت کند به هدایت عمل می کنیم قلب ما به ما می گوید:
چه چیزی بخوریم چه زمانی بخوابیم و….
اگر نتایج خود را با پیش از آشنا شدن با جریان هدایت مقایسه کنیم:
متوجه تفاوت فاحش بین آنها خواهیم شد
تنها کافی است خواسته های خود را مشخص کرده و طریقه ی هدایت آن را به خداوند بسپاریم
اگر برای رسیدن به هدفی زجر کشیده و تقلا می کنیم: از جریان هدایت دور شده و با این جریان لجباری می کنیم
خداوند همیشه پلن بهتری برای تحقق خواسته های ما دارد اما اجازه ی هدایت به خداوند را نمی دهیم
ممکن است با عمل کردن به جریان هدایت ظاهر قضیه نامناسب باشد باید تسلیم باشیم و این کلمات مهم را بیان کنیم:
من نمی دانم حتما خیریتی در پلن خداوند است که ما متوجه آن نشده ایم و در سالهای آینده متوجه ی خیر بودن آنها خواهیم شد
خداوند تمام اتفاقات را برنامه ریزی می کند.
وقتی تسلیم خداوند باشیم: کاملا هدایت خداوند را متوجه شده و قلب ما فرکانس خداوند را دریافت می کند
هدایت: روند تکاملی است و تا ابد ادامه می یابد و هیچ گاه به جایی نمی رسد که: بهترین حالت برای ما رخ دهد
ریشه ی الهام تنها یک بار در قرآن بیان شده: اما خداوند7 مرتبه قسم خورده است که خیر و شر شما به شما الهام و گفته خواهد شد
هدایت هیچ گاه: فراتر از مدار ما نیست ما تنها یک پله: بالاتر از مدار خود می توانیم حرکت کنیم
این نکته را درک کنیم: که هدایت ارتباط مستقیمی با مدار ما دارد سرعت تغییر مدار در صورتی که تسلیم باشیم و به ایده های الهام شده عمل کنیم: بیشتر خواهد شد بحث بحث دین نیست: نگرش و باور است
اسلام به معنای تسلیم بودن است: اگر تسلیم خداوند باشیم:
-می دانیم روند هدایت می تواند هر بار بهتر و بهتر شود
-به خودمان غره نشده و فکر نکنیم بهترین هستیم
-همیشه افتاده و تسلیم خداوند باشیم: ویژگی تسلیم بودن : افتادگی است
مشیت به معنای: قوانین جهان هستی است و به معنای خواست ما و خداوند نیست
همواره باید سعی کنیم: از روز قبل خود کمی بهتر باشیم بحث اصلی : آمادگی است نمی توانیم یک دفعه و یک شبه:
از سطح بسیار پایین به سطح بسیار بالا برویم چرا؟
چون با مشیت و قوانین خداوند: سازگار و هماهنگ نیست
باید روند تکاملی خود را طی کنیم: از مسیر رسیدن به خواسته های خود لذت ببریم احساس خوب خود را به نتیجه گره نزنیم
قرآن کتابی: فرکانسی و جهان شمول است بحث اصلی این است که: به خداوند ایمان بیاوریم به روز آخرت ایمان داشته باشیم عمل درست انجام دهیم اینگونه فارغ از اینکه چه دینی داشته باشیم:
هیچ ترس و غمی نخواهیم داشت
خدایا شکرت
عاشقتونیم
145مین تحول روز من
موضوع فایل:تسلیم بودن در برابر هدایت
انسان 9ماه طول میکشه کامل بشه قلب و ریه و استخوان و همه و همه سلولها از طریق هدایت به تکامل میرسند و حتی تخم مرغی که تو21روز با گرمای 37درجه بدون نیاز به مادر و با یه لامپ تخم ها تبدیل به جوجه میشن و حتی لاک پشت مادر که تخم هارو زیر ماسه جاگذاری کرده و خبرنداره کی و چه زمانی بچه ها از تخم درمیان از طریق هدایت بچه لاک پشت از وسط بیابان خودشو به دریا و یا اقیانوس میرسونه،این ها همش نماد هدایتی هست که دنیارو تحت کنترل خودش قرار داده،
همچنین ما انسانها که به خداوند منبع اصلی سیستماتیک انرژی جهان متصل هستیم از واژه هدایت مستثنی نیستیم اما فقط باید به درک بیشتر آن برسیم که الان و امروز که درگیر فلان کاری هستم چگونه هدایت را درک کنم شاید ما بگیم غریزه اما نوعی هدایت پشت این قضیه هست،که با ایمان و باور به خداوند محتمل تر و ملموس تر میشه،
باید تفاوت هدایت شدن و قبل از آن معاف بودن از هدایت را دریابیم و تغییرات را اعمال کنیم،و رفته رفته در بازه بلند مدت به این نتیجه میرسیم که همه اتفاقات طوری رقم میخوره که ما با هدایت آشنا شویم و همان چیزی که خوب و خوبتر هست اتفاق بیافته،
زمانیکه تسلیم خواست خداوند هستیم اتفاقاتی شاید باب میل برایمان در اون لحظه رقم نخوره و دلگیر بشیم که چرا من چرا الان تو این زمان،در صورتیکه شما اگر خودتو متصل به منبع بدونی و تمام تمرکزت و زندگیت در گرو هدایت الله باشه نباید نگران و افسوس وقایع بظاهر ناخوشایند را بخوری چون خداوند تو رو هدایت میکنه تو آینده به این موضوعات پی میبری که چقدر سازنده و مفید بوده و حتی عامل پیشرفت و رشدت بوده،اینجاست که میگیم من تسلیمم فقط خداوند هر چه به صلاح من هست رقم بخوره،خداوند میگه ما با کسی حرف نمیزنیم فقط از پشت حجاب به آنها الهام میکنیم،منظور هدایتی است که من به آن نیاز دارم خدایا سرنوشتم طوری رقم بخوره که از هدایت تو برخوردار بشم،بعد از مدتی طبق قوانین جهان در حقیقت اونقدر مثبت هستیم نسبت به تمام موجودیت ها و هرآنچه که رخ بده رو هدایت میدونیم چون برامون سازنده ست.
ویژگی تسلیم شدن یعنی متواضع بودن و افتادگی در برابر وقایع و مشیت الهی پیش آمده میباشد،این هدایت های حتی کم و ذره ای میزان آمادگی ما برای دریافت نعمتها میباشد و بمرور زمان به تکامل میرسیم که روند الهامات را درک کنیم،هربار بهبود هربار نعمت هربار نگرانی و افسوس کمتر،هربار دریافت هدایت بیشتر،این دیدگاه از باور هدایت الله برامون خیلی عوائد و ثمر داره.
سپاس خداوند بزرگ و وهاب که همیشه هدایتش شامل حال من بوده و بهترین تحولات و وقایعی و الزامات را به نفع من داره رقم میزنه،ممنونم از استاد عزیز بابت فایل پر انرژی و پر از برکت نور.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 15 مرداد رو با عشق مینویسم
نمیدونستم کجا بنویسم ،پرسیدم خدا کجا بنویسمش ، بعد حس کردم باید اینجا بنویسمش
دوستت دارم بغلم کن
این صدایی بود که امروز صبح ، وقتی نمازمو خوندم و دراز کشیدم و داشتم باخدا حرف میزدم ،شنیدم
یه لحظه ،همینجوری داشتم به خدا فکر میکردم، شنیدم بغلم کن
گفتم بغلت کنم؟؟؟؟؟
گفت آره بغلم کن
نمیدونم حس عجیبی داشت
قبلا من میگفتم خدایا دلم میخواد بغلت کنم و میشنیدم که خب چرا معطلی میتونی خودتو بغل کنی که منم
تو منی و من توام ، ما یکی هستیم برای اینکه بغلم کنی نیازی نیست کار خارق العاده ای بکنی ،به خودت عشق بورز و بغل کن که تو منی
و من بغل میکردم خودمو و بعد دستامو بوس میکردم و سپاسگزاری میکردم و شکر میکردم و با بدنمم صحبت میکردم
ولی اینبار متفاوت تر بود
یهویی شنیدم بغلم کن
خیلی حس خوبی داشت خندم گرفت سریع بدون اینکه منتظر باشم بگه خودتو بغل کن ، همین که شنیدم بغلم کن ، سریع دستامو به هم گره کردم و محکم گرفتم و خودمو بغل کردم
خیلی حس خوبی داشت
همین که خودمو بغل کردم و دستامو رها کردم بازم شنیدم بغلم کن و بازم بغل کردم خودمو
و دوباره و دوباره این صدارو شنیدم و بغل کردم خودمو
راستش وقتی دیدم هی تکرار میشه خندم گرفت یه لحظه از دلم گذشت پر رو شدیا
ولی میدونم نباید میگفتم این حرفو ، ولی خب من و خدا که این حرفارو باهم نداریم ، از دوست هم دوست تریم باهم ، اصلا دو نفر نیستیم که یکی هستیم و یه نفر ، خیلی حس خوبی داشت
یه لحظه حس ارزشمندی عمیق که اینبار خدا بهم گفت بغلم کن
و انگار اصلا فرق داشت با همه چی
الان که مینویسم اشک تو چشمام جمع میشه از شدت خوشحالی
یه حس ارزشمندی و لیاقت عمیقی دارم ،نمیدونم از وقتی شروع کردم به تکرار ساخت باورهایی برای قدرتمند کردن احساس لیاقت و خودارزشمندی حسای عجیبی میاد سراغم که یهویی خندم میگیره و کیف میکنم
یه شادی عمیق از ته دل بود برای من
وقتی داشتم باهاش صحبت میکردم یهویی یاد حرف استاد عباس منش افتادم ، گفتم خب خدا ، من هیچی نمیدونم منو رو شونه هات بنشون و هرجا دلت خواست ببر
میشه منو بنشونی رو شونه هات ؟؟؟
و وقتی داشتم این حرفو میگفتم بارها تصورش کردم
یادمه استاد عباس منش میگفت که خدا رو مثلا یه آدم خیلی قوی و قدرتمند که خیلی بزرگه و نیرومنده در نظر بگیرید که شما رو میخواد به بهترین جا برسونه و رو شونه هاش بشینین و از اون بالا میتونین رودخونه و جنگل و موانع و همه چیو ببینید و خدا قشنگ از همه اونا رد میشه
منم داشتم تصور میکردم و این صحبتای استاد و به یاد میاوردم و یه لبخند رضایتی تو لبم بود
و حتی حرکت کردنشم حس میکردم که رو شونه های خدا نشستم و منو به بهترین شکل و به بهترین جاها میبره
و بعد نمیدونم یکم بعدش که حدود ساعت 4:30صبح بود خوابم برد
ساعت 6 بیدار شدم و قرار بود بریم بهشت زهرا که سالگرد داییم بود که پارسال فوت کرده بود ،وقتی بیدار شدم رفتم نون بگیرم و پنیرم گرفتم ، داداشم هم قبل سرکار رفتنش مارو برد بهشت زهرا رسوند و خودش رفت سرکارش
دو تا خاله هامم اومده بودن ،یه خاله ام با یه جعبه شیرینی اومده بود وقتی بازش کردن دیدم کیک یزدیه و چون همیشه اونا مخصوص میگن براشون میپزن و خیلی خوشمزه هستن ،و من خیلی دوست دارم گفتم وای کیک یزدی
خیلی خوشحال شده بودم ،خاله ام گفت که میخوای همه شو بردار گفتم نه من چند تا اضافه برمیدارم که 7 تا برداشتم و 4 تا تو بهشت زهرا خوردم
خیلی خوشمزه بود و واقعا خداروشکر میکنم که خیلی خیلی نعمت خوشمزه ای رو بهم عطا کرد
وقتی نشستیم سر خاک داییم ، مامانم چای و همه چیز رو پهن کرد و گذاشت که صبحانه بخوریم
وقتی داشتیم صحبت میکردیم گفتن مردن این آدما و از پارسال تا الان که یکسال شده نصف بیشتر از یه قطعه پر شده ، همه اش داشتم به عظمت خدا فکر میکردم
هی میگفتم خدایا تو چقدر بزرگی یا میگفتم عظمت خداست
نمیدونم تا حالا تو بهشت زهرا اینجوری نگفته بودم همیشه میگفتم آدما فوت کردن و حرفای دیگه میگفتم ولی اینبار حتی از دلم گذشت که اینا هیچ کدوم نمردن
فقط لباس دنیایی و مادیو درآوردن و رفتن همین
وقتی تو راه بودیم و میرفتیم بهشت زهرا از اون تیر برقای بزرگ دیدم کنار خیابون و دوباره یاد خدا افتادم ،گفتم وای ببین طیبه اصلا نمیتونی تصورشو بکنی انقدر خدا بزرگه که بخوای بشینی رو شونه های خدا قشنگ همه چیو میبینی و خیالت راحته
حتی یه لحظه تصوی کهکشانم اومد جلو چشمم و اینجوری تصور کردم که همه چیو میشه دید حتی از ریز ترین ذره
روز خیلی خیلی قشنگی بود و پر از حس ارزشمندی
وقتی خواستیم برگردیم خونه مون با مترو برگشتیم ،من چند روزی بود میخواستم مانتو بگیرم و از اینستاگرام یه طرحشو دیده بودم خیلی دوست داشتم داشته باشمش
و بپوشم
همه چی یهویی شد وقتی نشسته بودم به خاله ام گفتم میشه گوشیتو بدی از گوگل برم سایتش ببینم از گوشی تو هم میشه خرید کرد یا نه ، گوشی خودم هر کاری میکنم نمیشه ثبتنام کرد تو سایت و خرید کرد
وقتی گوشیشو بهم داد و من نگاه کردم و بعد ایستگاه خودمون پیاده شدیم ، و رفتیم خونه ،من تو راه به مامانم گفتم مامان میشه پول بدی من یه مانتو بخرم
مامانم هیچی نگفت
منم نمیخواستم اصراری بکنم گفتم اکر بشه میخرم اگرم نشد که هیچ
چون قبلا چند هفته پیش یه مانتو اینترنتی خریدم آستیناش تنگ بود مچ دستمو اذیت میکرد اونو نپوشیدم و هدیه دادیم به یه نفر که مچ دستش کمی عضله ای باشه و اذیت نکنه
وقتی رسیدیم سمت خونه مون مامانم گفت بیا 200 بردار و برو با باقی پول خودت سفارش بده
خیلی خوشحال شدم
وقتی رفتم عابر بانک وایسادم تا به کارتم 200 انتقال بدم هی صدایی میشنیدم که انتقال نده ،هی من داشتم مقاومت میکردم و هی خدا میگفت مگه بهت نمیگم انتقال نده
بعد به حرفش گوش دادم و یاد صبح افتادم که من وقتی پنیر میگرفتم یه لحظه دیدم انقضای کارتم تموم شده و ار اپلیکیشن درخواست کارت جدید کردم و انگار کارتی که دستم بود رو مسدود کرده بودن
و اگر من پول واریز میکردم نمیتونستم بردارم پولو
انگار خدا قشنگ میگفت که انتقال نده و چون من یادم نبود که نمیشه برداشت و مسدود شده خدا اونجوری میخواست مانعم بشه و نذاره انتقال بدم
بعد اومدم گفتم بذار ببینم میتونم از اپلیکیشن انتقال بدم به مادرم که دیدم نوشته کارت مسدود است و کارت جدید رو هم ارسال کردن
اونموقع بود که فهمیدم خدا حتی تو خرید و انتقال پول هم هدایتشو میگه ، حتی اگر لازم باشه این صدا بلند و بلند تر بشه ،بلندش میکنه تا به حرفاش گوش بدم
درسته میدونستم به همه چیز هدایت میرسونه ولی انقدر بلند تر و بلند تر میگفت انتقال نده که واقعا بعد اینکه متوجه شدم به خودم گفتم ببین اگر قرار باشه هدایتت کنه چقدر خوب هدایت میکنه
پس چه بهتره که مقاومت نکنی و به حرفاش گوش بدی
من بعد چند بار گفتنش که انتقال نده و بعد چشم گفتم و بعدش فهمیدم میخواست که من زود لباس رو سفارش بدم
برای همین بود
خیلی خیلی خوشحالم از اینکه هر لحظه بهم میگه چه کاری باید انجام بدم
امروز هم مثل دیروز خیلی حس فوق العاده ارزشمندی و لیاقت داشتم و به صدای ضبط شده خودم که گوش میدادم خیلی لذت میبردم و از خدا سپاسگزارم
سلام دوست قشنگم، طیبه جان؛
کامنتت حس خیلی خوبی داشت.
می تونم درک کنم که این خدای ما چقققدر می دونه کارهای خارق العاده بکنه و چقدر میتونه درون تو رو پر از عشق و نشاط بکنه، چون برای منم کرده.
منم معجزات کوچیک زیاد دیدم و دیگه باور می کنم وقتی کسی میگه خداوند این کارو برام انجام داد، من جنسش رو می فهمم.
امیدوارم که معجزاتت بزرگ و بزرگ تر بشن.
هر چند که همین معجزات کوچیک هم قلب آدم رو سرشار از نور می کنه
ممنون میشم چند تا از باورهای مربوط به احساس لیاقت که اشاره کردی برام بنویسی.
به نام ربّ
سلام زهرا جان
سپاسگزارم که وقت ارزشمندت رو گذاشتی و دیدگاهی که نوشتم رو خوندی
من اینجوری درک کردم :
باورایی رو بنویسم که با صدای خودم ضبط کنم و هر روز گوش بدم و البته صدای خودمو که ضبط کردم با کلی ذوق و خنده و عشق ضبطش کردم
و متوجه شدم که حتی باید باورهام رو که نوشتم مثلا من ارزشمندم این رو برای خودم توضیح بدم که در چه صورت من ارزشمند میشم و حس لیاقت دارم
و چراش رو اینجوری میگم
چون پاره ای از وجود خدا هستم و وقتی من از خدا هستم و هیچ مرزی بینمون نیست پس من به منبع ارزشمندی وصلم
فقط در صورتی بیشتر به این منبع وصل میشم که بیشتر عمل کنم به آگاهی ها و قدم بردارم
و به اندازه ای که قدم برمیدارم به همون اندازه هم ارزشمندی رو دریافت میکنم و منتقل میکنم به جهان هستی
من وقتایی که تکرار میکنم این حرفارو تصور میکنم یه منبع نوره و خداست حتی نور رو انقدر تصور کردم که الان قشنگ میبینمش هر وقت بهش فکر میکنم
و تو اون منبع همه چی رو میبینم عشق ،شادی ،سلامتی و آرامش و ثروت و حس ارزشمند بودن و لیاقت داشتن همه شون رو میبینم ،چون از خدا هستم و به خودم میگم ، مگه میشه از خدا باشی و لایق نباشی ،من لایق دریافت هر آنچه نعمت و زیبایی و از همه جنبه های زندگی فوق العاده هست رو دارم
ولی باید قدم بردارم تا لیاقت پیدا کنم
و نشون بدم که لایقشم
لایق دریافت حس ارزشمندی
حس عزت نفس
لایق دریافت عشق و سلامتی و ثروت و…
وقتی یکی از فایلای استادو گوش میدادم
استاد میگفت برای اینکه به خواسته هات برسی باید لایقش بشی
لایق بودن هم یه سری کارارو لازم داره که در عمل انجام بدی و قدم برداری و خدا ببینه که داری حرکت میکنی و نتیجه رو با توجه به ایمانی که نشون میدی ببینی
من وقتی درک کردم این حرفارو و گفتم که من احساس لیاقت و ارزشمندی و عزت نفس رو میخوام درسته؟
پس چه کارایی باید انجام بدم که لایقش بشم
لایق ارزشمندی و عزت نفس
وقتی بیشتر فکر کردم دیدم فقط گفتن جمله اینکه من لیاقت دارم ،من ارزشمندم و … کافی نیست
باید قدم بردارم که به خدا نشون بدم لایقشم تا خدا هم بهم کمک کنه
مهم ترین چیزی که بود این رو متوجه شدم و تا جایی که تونستم قدم برداشتم و این قدم برداشتن رو باید ادامه بدم
مثلا منی که میخواستم حس ارزشمندی رو احساس کنم تصمیم گرفتم با آدما خوب صحبت کنم و به همه احترام بذارم و اول از همه در آدما در همه چیز خدا رو ببینم
و از وقتی به آدما نگاه میکنم طبق گفته استاد عباس منش میگم پاره ای از وجود خداست و خدارو شکر میکنم
و جاهایی که اشتباه از من بوده ،مغرور نشم و معذرت خواهی کنم
یا اینکه دارم هر روز تمرین میکنم که ارتباطم رو با آدما و البته با خودم و خدا خوب کنم
قدم دیگه ای که برداشتم هر ایده ای که خدا بهم میگه به طرق مختلف ، سعی میکنم انجامش بدم
از وقتی این کارارو کردم و دارم سعیمو میکنم تا قدم بردارم انگار احساس لیاقت در من بیشتر شده
مثلا وقتی خدا بهم گفت برو گیره سر بافتنی بباف و من انجامش دادم و رفتم جمعه بازار تا بفروشمشون
خدا باقی کاراشو انجام داد برای من و من دیروز که 2میلیون و 340 فروش داشتم انقدر حس لیاقت داشتن ثروت در من بیشتر بود و حس ارزشمندی داشتم که حالم فوق العاده بود و انگار یه انرژی تو وجودم بیشتر شد که به خودم گفتم تو لایق ثروتی ،تو لایق مشتری هایی هستی که امروز همه به راحتی پول واریز میکردن و خیلی سریع ازت خرید میکردن
میگفتم تو لیاقت دریافت همه چیز رو داری کافیه که قدم برداری تا بهت داده بشه
انگار وقتی قدم برمیدارم خود به خود احساس لایق بودن در همه جنبه ها در من تقویت میشه
یا مثلا من میخواستم ارزشمند باشم
اول شروع کردم با خودم صحبت کردن و هر روز به خودم عشق میورزم و هر وقت تو آینه خودمو میبینم میگم ببین این تصویر زیبا یه صاحب داره و اونم خداست و تشکر میکنم و سپاسگزاری میکنم و سعی میکنم این عشقی که خدا بهم عطا کرده که هر روز داره حالم خوب و خوب تر میشه رو به آدما ،به جهان هستی منتقل کنم
هر روز تلاش میکنم و سعیمو میکنم تا رفتارم و شخصیتم رو تغییر بدم
شده یه روزایی نجوای ذهن نذاشته تا درست متمرکز باشم و ورودیامو کنترل کنم ولی خدا انقدر دقیقه که بهش گفتم تا دیدی دارم مسیرو اشتباه میرم سریع پس گردنی بهم بزن تا همون اول راه برگردم به مسیرت
چون متوجه شدم تا شخصیتم تغییر نکنه لایق هیچ چیز نمیشم
به نظرم سه تا چیز رو اول باید انجام داد که استادم همیشه تاکید میکنن
یکی قدم برداشتن
ایمانمو به خدا نشون دادن
کار کردن هر روزه و تغییر دادن شخصیتم و باورهام
ان شاء الله برات مفید باشه حرفایی که نوشتم ،که من اینارو سعی میکنم هر روز انجام بدم
حتی یادمه وقتی شروع کردم با خدا حرف زدن رو، اولش میگفتم آخه مگه میشه شنید که خدا باهات صحبت میکنه من گفتم وقتی برای استاد عباس منش شده برای منم میشه
امید داشتم که بشنوم
و الان هرچقدر بیشتر سعیمو میکنم تا از خدا کمک بخوام و متواضع باشم در مقابلش بیشتر این حس ارزشمندی رو احساس میکنم و از درون واقعا پر میشم از عشق
و حتی خیلی وقتا واضح صداشو میشنوم
که دیگه نیازی از دریافت کردن عشق از بیرون رو ندارم
و وقتی از آدما عشق رو به طرق مختلف دریافت میکنم زود به خودم یادآوری میکنم که ببین طیبه خدا داره بهت عشق میورزه و واقعا حس ارزشمندی بهم میده
همه این حس های ارزشمندی که این روزا دارم ،فقط تو یه چیز میبینم
اینکه برای دریافتش قدم برداشتم و خدا داره هر روز بیشتر و بیشترش میکنه
در مورد همه جنبه های زندگیم ازش کمک میخوام همیشه، که یادم بده که چجوری باید لیاقتمو با عمل کردن به قوانینش و اصل که توحید هست در عمل ، ایمانم رو نشون بدم
و سعی میکنم هی سوال بپرسم
چون وقتی سوال میپرسم خیلی سریع خدا جوابمو میده
جدیدا یاد گرفتم از فایلای استاد که درست سوال بپرسم
مثلا بگم چه کاری باید انجام بدم تا سلامتی بیشتر رو دریافت کنم ؟
الهی که بهترین ها باشه برات زهرا جان، کلی عشق و شادی و سلامتی وآرامش و ثروت باشه برات
عشق باشه برات زهرا جانم دوستت دارم
سلام طیبه جان،
خیلی با نوشتن این پاسخ باکیفیت و با ارزش خوشحالم کردی، امیدوارم انرژی مثبتش به شکل ی خبر خیلی خیلی خوب به زودی بهت برگرده.
خیلی دوست دارم که مثال های زیادی تو کامنت هات می زنی، لذتبخشه خوندنشون،
متشکرم، من دقیقا در مرحله ای هستم که باید به خداوند نشون بدم که لایق بهترین نعمتها هستم.
ممنونم که با حرفهای قشنگت دست خداوند شدی و با چراغ اگاهی راهم را روشن کردی.
برایت قلب شاد و پر از امید آرزو می کنم.
به نام ربّ
سلام زهرا جان
خوشحالم از اینکه حال دلت خوبه و خوشحالی
الان که دوباره نوشته هامو خوندم یاد یه چیزی افتادم گفتم برات بنویسمش
یادمه من تو این 11 ماه که هر روز دارم فایلارو گوش میدم و تمریناتشو انجام میدم
تا اسفند ماه تمرینامو انجام میدادم ولی باورامو نمیساختم ،اگرم با صدای خودم ضبط میکردم ،فکر میکردم اگر فقط با خدا حرف بزنم خود به خود باورام درست میشه
درسته که خدا باز هم کمکم میکرد ولی انگار یه چیزی این وسط کم بود
و خدا ماه قبل جوری با نشونا ها بهم فهموند که طیبه باید روی باوراتم کار کنی در کنار صحبت کردن با من
حتی این پیامشو دریافت کردم که بهم گفت
طیبه اینم قانون من هست و باید بهش عمل کنی و قدم برداری تا منم بیفزایم برای تو
و اون اینه که
باورایی که نوشتی و هر روز داری به رفتارات دقت میکنی که چه حرفایی زدی یا چه فکرایی کردی و سعی داری موشکافی کنی تا بفهمی چه باوری پشتشه ، و باورای قدرتمند کننده شو بسازی و هی تکرار کنی
فقط در این صورته که من میتونم بهت کمک کنم
چون اگر باورهارو هر روز تکرار کنی و البته وقتی تکرار میکنی با احساس خوب حسشون کنی و همون لحظه سپاسگزاری کنی
اونوقت هست که کم کم قدرت میگیرن و منم کمکت میکنم تا رخ بدن
زهرا جان من وقتی شروع میکردم به تکرار باورا ،قبلا با احساس خوب گوش نمیدادم احساس خوب منظورم یه شادی عمیقی هست که وقتی گوش میدم قشنگ تصورش میکنم و واقعا سپاسگزاری میاد به زبونم جاری میشه
یه جوری حالت تو آسمونا بودن بهم دست میده اگر بخوام حس خوب تکرار باورها رو بهت بگم
بعد حس کردم خدا بهم گفت که طیبه از این به بعد بچسب به تکرار هر روز این باور ها و من با یک قدمی که برمیداری بینهایت قدم برمیدارم
زهرا جان وقتی من شروع کردم چند هفته پیش تا الان به طرز عجیبی مشتریام تغییر کردن
خیلی خیلی راحت پول واریز میکنن
خیلی خیلی راحت میان به سمت کارای من بدون نیاز به اینکه من بخوام داد بزنم و بگم من نقاشی میکشم یا بافتنی میبافم
حتی آدما دیگه باهام خیلی خیلی با احترام و عالی ارتباط برقرار میکنن
حتی ایده های ناب بهم گفته میشه
خلاصه که من تو این تقریبا یه ماه تو شخصیتمم خیلی تفاوت دیدم که بهتر از روز قبلم شدم
و خدارو بی نهایت سپاسگزارم
با قدم برداشتنم بود که خدا این همه نعمت و ثروت بهم داد از همه جنبه های زندگیم
برای زهرای زیبا و دوست داشتنی و عضو خاص خانواده صمیمی عباس منش هم از خدا بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت میخوام
میبوسمت زهرا جان
سلام طیبه جانم،
اول ازت متشکرم که برام این پیام رو نوشتی، نمیدونی چقدر خوشحالم کردی.
ی چیزی بهت بگم باورت نمیشه، کار منم نقاشی و بافتنیه،
ببین خداوند چجوری پیام تو رو سر راه من قرار داد تا دلم رو روشن کنه!؟
خیلی روش کارت که برام نوشتی بهم انگیزه داده که منم رو باورام جدی تر کار کنم.
چند وقت پیش به خداوند گفتم می دونم مشکل از کم کاریه منه، وگرنه قبول دارم که تو می تونی منو ازینجایی که هستم صد درجه بهبود و پیشرفت بدی،
ولی بقول تو ما باید سمت خودمون رو انجام بدیم و خداوند از قانون به خاطر ما تخطی نمیکنه.
ما هم باید تکرار باور رو داشته باشیم.
امروز یکم حسم منفی شده بود به خاطر اتفاقاتی،
اومدم آهنگ گوش دادم دیدم نه جواب نمیده،
یکی از فایل های گفتگو با دوستان رو گوش دادم، بعد گفتم خوب خدایا چی الان برای من لازمه،
گفت قرآن گوش بده،
یکم صوتی سوره حضرت مریم رو گوش دادم و بعد اومدم تو سایت و پیام تو رو دیدم. واقعا الان حسم خوبه.
خداوند قدم به قدم فرکانس منو عوض کرد ، خدایا شکرت.
واقعا خوشحالم که دوستانی مثل تو در این سایت دارم طیبه جان.
امیدوارم همیشه ازت خبرهای عالی و عالی تر بشنوم.
پر برکت باشی عزیزم.
به نام ربّ
سلام زهرا جان خوبی ؟
من چند روز پیش که برام این نوشته رو گذاشتی خوندمش
ولی هر کاری کردم نشد برات پاسخ بذارم چون پایین نوشته ات اصلا پاسخ نبود که روش بزنم و بنویسم برات
من از اونروز تا امروز داشتم بهت فکر میکردم که چرا نشد برات پاسخی بنویسم
جالب و عجیب تر اینکه
من الان اومدم سایت قبلش داشتم فکر میکردم که خدایا چجوری باید جواب دوستم رو بنویسم که این جمله رو تو پاسخش نوشته :
ی چیزی بهت بگم باورت نمیشه، کار منم نقاشی و بافتنیه،
ببین خداوند چجوری پیام تو رو سر راه من قرار داد تا دلم رو روشن کنه!؟
بعد وقتی وارد سایت شدم دیدم کنار اسمم یه دایره آبی افتاده و باز کردم دیدم پیام شماست
گفتم خدایا من که جوابی براش ننوشتم چی شد ؟؟
حس کردم نباید پیام رو بخونم و اول باید برم نمازمو بخونم و بعد بیام سایت
وقتی اومدم دیدم همون پیام چند روز پیشت هست که هرکاری کردم نشد جوابی براش بنویسم
و اومدم کمی بالاتر و روی یکی از نوشته هات که پاسخ داشت بنویسم
چقدر خوب که خدا من رو با یه نقاش مهربون و خاص آشنا کرد
چند روز پیش میخواستم بهت بگم که شاید پیام من برات نشونه بوده تا تو هم گل سر ببافی و نقاشی بکشی و ببری بفروشی تا مراحل بعدی بهت گفته بشه
چون من خودم پیام هر کس رو میخونم سریع میگم این از طرف خداست که باید بیشتر دقت کنم ببینم چی باید از حرفاش بفهمم
حس کردم که اینو بهت بگم که تو هم گل سر جوانه و نقاشی بکشی و ببری بفروشی
راستش چند روز پیش که بهم گفته شد بهت بگم این حرفمو ،نجوای ذهنم میخواست مانعم بشه میگفت نگو بهش ،گفتم بشین سرجات من کیم این وسط
هرچی خدا بهم بگه منم همونو انجام میدم ،بعدشم روزی هر کس رو خدا بهش میرسونه
خدایی کا منو هدایت کرد تا رد پای هر روزم رو اینجا بنویسم ،همون خدا خوب بلده برای همه چجوری راهنمایی کنه و ثروت و نعمت عطا کنه
و انگار امروز قرار بود من بیام و خدا هدایت کنه و دوباره پیامت رو برام روشن کنه تا بنویسم برات
ان شاء الله که پر فروش میشه کارت و رونق میگیره حتما انجامش بده
آموزش های بافت جوانه گل سر تو یوتیوب هست و کلی آموزش گل سر دیگه
حتی میتونی آینه دستی رنگ کنی و ببری بفروشی
برات بی نهایت زیبایی رو میخوام و عشق باشه برات و پر برکت و پر روزی باشه و بی نهایت ثروت و سلامتی
سلام، طیبه جانم، امیدوارم عالی عالی باشی و هر روزت پر از شوق و امید باشه.
ممنونم عزیزم که انقد لطف داشتی و دوبار برام پاسخت رو ارسال کردی که ببینم.
من معمولا با دو تا اکانت وارد سایت می شم. اکانت خودم و خواهرم ، چون هر کدوم مون چند تا از محصولات رو خریدیم و من الان دارم روی دوره دوازده قدم که روی اکانت خواهرم هست کار می کنم و مدتیه که با اکانت خودم وارد سایت نشدم.
الان به دلم افتاد که بیام تو اکانت خودم که پیام تو رو دیدم و دلم واسه این همه مهربونی تو تپید که چقدر لطف داری.
ایده ت رو دوست داشتم.
میدونی..؟ مدتی هست که تمرکزم روی نقاشیه، اگه دقیق تر بگم دارم تصویرگری یاد می گیرم و
به تازگی هم فهمیدم که این اصلی ترین علاقه ی من بوده از سالها پیش و من چون نمیدونستم که این سبک نقاشی به صورت جداگانه آموزش داده میشه، سراغش نرفته بودم و چققدر منو به وجد میاره.
همون کاری که به قول استاد حاضرم واسش از خواب و غذا بزنم و انجامش بدم.
حتی فهمیدم که علت این که من رفتم سراغ عروسک بافی و کلا بافت ، همین علاقه م به خلق تصاویر فانتزی بوده ،
و حالا تصمیم گرفتم که از هر چیزی که منو به خودش مشغول می کنه دوری کنم و خارپشتی بچسبم به یک موضوع.
چند روز پیش خواهرم اومد گفت تو ی پیجی ی ترفندی یاد گرفتم ، بیا امتحانش کنیم،
من قبلا هر چیزی رو برای کنجکاوی امتحان میکردم
ولی این دفعه گفتم نه نمیخوام ، نمیخوام براش وقت بزارم، و این برای خودم یک لول از هدفمندی رو نشون داد و خوشم اومد، که چقد خوبه آدم مسیرش و هدفش مشخص باشه.
خلاصه نتیجه این شد که تصمیم گرفتم از بین بافتنی و نقاشی، برم سراغ نقاشی ،
چون همونطور که می دونی این دو رشته دو مسیر کاملا تخصصی و دارای شاخه های گوناگون هستند که حرفه ای شدن توشون تمرکز و زمان گذاشتن و تکامل میخواد.
بازم ممنونم ازت، دوستدارم خبرهای خوب ازت بشنوم.
واقعا این جهان با این قوانینش زیباست.
واقعا این خدای ما با این همه مهربانی و آسان گرفتن بر بندگان مومنش زیباست.
برات حال خوب خوب خوب آرزو می کنم.
قلب و بوس برای تو…
به نام ربّ
سلام زهرا جان
وای خدای من
چی داشتم از حرفات میشنیدم و میخوندم
خدا در اصل منو هدایت کرد تا برات بنویسم که گل سر ببافی
و در جواب شما بهم بگی که اصل خارپشتی
و حالا تصمیم گرفتم که از هر چیزی که منو به خودش مشغول می کنه دوری کنم و خارپشتی بچسبم به یک موضوع.
وای حیرت زده موندم
نمیدونم رد پاهای چند روز پیشم رو خوندین یا نه ولی وقتی پیامتونو دیدم یاد چند روز پیشم افتادم که حتی خدا بارها تو فایلای مختلف بهم گفت که طیبه مراقب باش که تمرکزت رو روی علاقه ات میذاری یا روی بافتنی که درسته ایده شو خودم بهت دادم ولی وقتی بهت الهام کردم که دیگه نباید قلاب بافی رو انجام بدی باید عمل کنی و بری سراغ نقاشی
چون نقاشی رسالت تو در این جهان هستیه و مطمئن باش که ثروت کسب میکنی از این مسیر
و حتی من خانه تکانی ذهن رو شروع کرده بودم و بهم گفته شد حق نداره از گام 3 بالاتر بری
تا اینکه اصل خارپشتی رو رعایت نکردی احازه ادامه دادن این خانه تکانی رو نداری
وای خدایا چقدر دقیقه هدایتاش
بعم گفت تا بیام به شما بگم بافتنی رو تا شما بهم بگی اصل خار پشتی رو رعایت کن و تمرکزت رو چند تیکه نکن
ازت سپاسگزارم که برام نوشتی
حتی دیشب
این فایل رو بهمنشونه داد
حاضری برای هدفت چه چیزی رو قربانی کنی ؟؟؟؟؟
و میگفت باید برای چیزی که دوستش داری یعنی نقاشی
باقی چیزارو قربانی کنی و از صفر شروع کنی
مطمئن باش که ثروت میاد از طریق فروش نقاشیات
بازم ازت ممنونم
و از خدا سپاسگزارم که بهم فهموند
خدایا شکرت
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 13 مرداد رو با عشق مینویسم
حس کردم باید بیام اینجا دیدگاهم رو قرار بدم و با عشق چشم میگم
در رودخانه ای که به سمت نور خدا میره و تصمیم گرفتی و پاروهاتو، حتی قایقتو انداختی تو دریای نور خدا
پس به یاد بیار که تسلیم باش
کافیه تسلیم هدایت خدا باشی و اجازه بدی که اتفاق بیفته
رد پای روز 13 مردادم رو با عشق مینویسم
این پیام امروز من از طرف خدا بود
من که شب رو مثل هر روز با عشق شروع کردم به کار کردن تمرین رنگ روغنم ، مثل همیشه گفتم خدای من تو رنگ کن ،من هیچی نمیدونم و فقط باید بشینم تا تو رنگش کنی
تا تو یادم بدی
وقتی که نشستم و تا اذان صبح کار کردم ،داشتم فایلی که با صدای خودم برای ساختن باور قدرتمند کننده برای احساس لیاقت و ارزشمندی و عزت نفس نوشته بودم و ضبط کرده بودم ،گوش میدادم
حدود 40 دقیقه شده بود ضبط صدای خودم
من گفتم خدا ،من گوش میدم تو هم نقاشی رو خودت انجام بده
اصلا متوجه نشدم که چجوری پیش رفت یهویی دیدم تموم شد و ساعت 3 شده و وسایلامو جمع کردم
به خودم گفتم ببین طیبه تفاوت تو چی هست؟؟؟؟
وقتی از خدا کمک نمیگیری و یه وقتایی یادت میره ازش کمک بخوای نمیتونی کار کنی، بلد نیستی و دلشوره و نگرانی و نجواهای ذهن میان سراغت که ناامیدت کنن ، ولی هر وقت ازش کمک خواستی گفتی بلد نیستم خودت کار کن ، چند ساعت نشستی روی صندلی و کار کردی بدون هیچ دردی در بدنت و یا بدون هیچ نگرانی فقط حواست به خدا بود و گوش دادن به فایلا
و حتی وقتی از پای صندلی بلند شدی انگار ورزش کرده بودی و انقدر بدنم نرم بود که حس فوق العاده ای داشتم
یه چیز جالبتر این که من چکد مدت هست که متوجه شدم کمرم به طرز عجیبی صاف صاف شده ، من قبلا صاف نمیشستم خم میشدم و یا یکم قسمت گردنم درد میکرد و استخوانش اذیت میکرد ،ولی الان اون استخوان صاف شده ،کمرم صاف شده راه رفتنم و نشستنم تغییر کرده
وقتی میشینم پای نقاشی صاف میشینم و کار میکنم
اینا رو به خودم گفتم و از خدا تشکر میکنم که هر لحظه کمکم میکنه
وقتی که با خدا حرف زدم و خوابیدم و صبح 9 بیدار شدم
چون شنبه بود و کلاس داشتم حاضر شدم و رفتم کلاس
تو راه همه اش فایلی که با صدای خودم برای باور عزت نفس و احساس لیاقت ضبط کرده بودم گوش میدادم و واقعا انقدر حس خوبی داشتم و یه جورایی حس کردم رفتارمم متفاوت شده نسبت به خودم و جهان هستی حس ارزشمندی داشتم
وقتی رسیدم سر کلاس و استادم اومد تا رنگ روغن رو شروع کنه اول یه کتاب نشونمون داد
متن کتاب این بود کمدی الهی
درمورد دوزخ و برزخ و بهشت بود و نقاشایی که با توجه به نوشته های نویسنده دانته آلیگیری ، نقاشی کشیده بودن و بیشتر نقاشی جهنم رو به تصویر کشیده بودن
استادم گفت که برای اینکه هنرمند باشید باید تصویر سازیتون قوی باشه و از خودتون موضوع داشته باشین
و توصیه کرد که کتاب رو تهیه کنیم و بخونیم تا در تصویر سازیمون کمک بکنه
من مشتاق بودم که بخونمش و بعد وقتی گفت تو این کتاب امام علی رو در جهنم قرار داده یکم نظرم تغییر کرد که دو دل بودم بخونم این کتاب رو یا نه
بچه های کلاس درمورد بهشت و جهنم صحبت کردن و یکم حرف زدیم درموردش ، بعد استاد گفت که کاری با بهشت و جهنم یا دیدگاه این فرد نداریم ، شما تصویر سازیتونو قوی کنید تا بتونید اثری خلق کنید که مثل نقاشان بزرگ در جهان برای خودتون اثر هنری داشته باشین که با تصورات خودتون بوده
وقتی کلاس تموم شد دلم میخواست کتاب رو داشته باشم و بخونم ببینم که چه جور کتابیه ،تو راه میگفتم خدایا میتونم این کتابو داشته باشم ؟
بعد که میخواستم برم ،سوار آسانشور شدم، دکمه رو زدم نشد و بعد یه خانم برای من این کارو انجام داد و من ازش با خوشرویی و حس خوب تشکر کردم
جالب بود وقتی تشکر کردم اون خانم خوشحال شد
اونجا بود که حس کردم حس ارزشمندی رو
امروز چند تا نشونه دریافت کردم که نشون میداد ساختن باور عزت نفس و تکرارشون داره جواب میده
امشب که قرار بود بریم خونه عموم ، من تو راه رفت از تجریش بد جور گرسنه بودم صبح فقط آب و عسل خورده بودم و خواستم برای خودم پیراشکی شکلاتی بخرم
وقتی رفتم از پله برقی پایین تا سوار مترو بشم صدای خوندن و گیتار شنیدم خیلی صدای قشنگی داشت و کیف گیتارش پر بود از پولایی که مردم بهش داده بودن به خاطر خوندنش
من اون لحظه خیلی حس خوبی گرفتم و دوست داشتم بهش پول بدم ولی پولی همراهم نبود و اولش گفتم دستبندی که دستمه رو بهش هدیه بدم ولی بعد گفتم نه و یه لحظه گفتم چیزی دارم که بهش بدم ؟
داشتم فکر میکردم که چی تو کیفم دارم که یادم اومد پیراشکی خریدم ،برگشتم و بردم بدم بهش از صحبت کردنم سریع گفت ترکی گفتم بله و سریع ترکی باهام حرف زد و سپاسگزاری کرد
برگشتم تا دوباره برای خودم بگیرم
این جریان یه چیزی رو بهم نشون داد و اونم عزت نفس احساس لیاقت و نشونه هایی که باورایی که امروز شروع کردم به تکرارش رو دیدم
من وقتی بار اول داشتم پیراشکی میخریدم تو دلم گفتم کاش پیراشکیاش تازه باشه یه لحظه از دلم رد شد که کاش تازه بپزنش و این و گفتم و اصلا فکر نکردم و خریدم و وقتی دادم به اون پسری که گیتار میزد و میخوند و برگشتم برای خودم گرفتم
تو سینی یه عالمه پیراشکی بود و من گفتم حتما از اونا میده دیگه چون بار اول از سینی داد
یهویی دیدم دختر فروشنده بعم پیراشکی داد گفت که تازه تازه هست همین الان از فر درش آوردم
واقعا تعجب کردم و خوشحال بودم ، داغ و حتی شکلاتاش هم سرد نشده بود و گرم بود
همون لحظه یاد اون حرفم که تو دلم گفتم افتادم ،که کاش پیراشکیاش تازه بود
امروز وقتی احساس لیاقت و ارزشمندی رو تکرار کردم این اتفاقات افتاد ، فروشنده میتونست از سینی که قبلا پخته شده بهم پیراشکی بده ولی از فر درآورد و بهم داد
و این یعنی این تکرار باورایی که نوشتم و دارم تکرار میکنم جواب میده پس با قدرت ادامه میدم
من ارزشمندم و لیاقت دریافت همه چیز رو از خدا دارم
و من واقعا حس ارزشمندی داشتم
چون من گفتم که برای بدنم میخوام انرژی بدم و پیراشکی بگیرم که عین نون هست و خوشمزه
خیلی حس خوبی داشتم تو کوچه ها که قدم میزدم تا برم برسم خوکه عموم ، پیراشکی رو خوردم خیلی لذت بخش بود و خوشمزه
وقتی رفتم خونه عموم رسیدم ، شروع کردیم به صحبت کردن درمورد نقاشیام ،زن عموم پرسید که طیبه چیکار کردی و من درمورد کتابی که استادم معرفی کرده بود بهش گفتم و گفت من سه جلدشم دارم
خوشحال شدم و تو دلم گفتم چقدر خوب من تو فکر بودم کتابو بخرم ولی زن عموم داره
ولی بلافاصله گفت طیبه نخونی بهتره
پرسیدم چرا
گفت تو اون کتاب با توجه به الهاماتی که داشته ،نوشته و یه جورایی خدا رو زیر سوال برده و حتی قرآن رو
حتی اماما رو تو جهنم دیده و …
و گفت نمیدونم چرا استادت این کتابو برای تصویر سازی و یادگیری بهتون پیشنهاد داده
با خوندن این کتاب باید بی طرفانه کتاب رو بخونی وگرنه گمراه میشی
یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت هر کتابی رو نباید بخونی و انگار من در مداری بودم که خدا نذاشت من برم سمت اون کتاب و آگاهم کرد
بعد یکم باهم حرف زدیم گفت تو میخوای چه موضوعی رو انتخاب کنی و در موردش تصویر سازی کنی و نقاشی بکشی
من نمیدونستم چجوری بگم ،گفتم در مورد خدا میخوام نقاشی بکشم ،پرسید خب خدا که موضوع دقیق نمیشه باید دقیق بگی درمورد چی خدا و جزئیات بگی یهویی به زبونم اومد در مورد هدایت خدا که هر لحظه هدایتم میکنه نه فقط من ،همه انسانهارو
و شروع کردیم به صحبت کردن درموردش و من نقاشیایی که خدا بهم الهام کرده بود درمورد فرشته که به چشمم دیده بودم طرحشو رو ابرا، گفتم
یکم که صحبت کردیم گفت طیبه تو مگه نمیگی الهام بگیری؟ چرا داری تعین تکلیف میکنی به خدا
چرا داری هی دنبال دیدن فرشته یا دیدن شکلایی که در درختا به شکل قنوت و دعا هست میگردی
دقیقا حرفای استاد عباس منش رو انگار در جمله بندی دیگه داشت بهم میگفت
گفت که طیبه ببین تو یه جای شلوغ وایسادی و منتظری یکی رو ببینی و نمیتونی پیداش کنی
تو باید رها بشی از اون جای شلوغ و بیای بیرون
و از بیرون نظاره کنی اونجا رو
تا ببینی
و البته رها باشی تا ببینی
گفت که تو وقتی از خدا خواستی ، اجازه بده خودش بهت طرحا رو بگه
درگیر نشو نخواه که فقط به چشمت فرشته ببینی ،محدود نکن این الهامایی که بهت میشه
شاید خدا بهت طرحای دیگه بده، ولی وقتی تو فکر و ذکرت بشه فرشته در اون حد میبینی و بخوای دنباله رو نقاشایی که اسم بردی و عکس جهنم و بهشت کشیدن رو بری بهت چیزی گفته نمیشه جز در اون حد
و دریافت میکنی
بذار خدا کار خودشو بکنه
تو که داری ادامه میدی نقاشیو ،پس بذار خودش هر وقت زمانش شد بهت بگه
اینارو که میگفت من به فکر رفتم
گفتم خدا چی میخوای بهم بگی ،چی باید از این گفته ها بدونم و درس بگیرم
بعد یهویی یاد اولین روزایی افتادم که خدا بهم طرح نقاشی داد ، اون روز واقعا هیچی نمیدونستم فقط درخواست کردم حتی در مورد طرحشم هیچ فکری نداشتم
درسته بار اول ققنوس دیده بودم تو خواب و با نشانه های بعدش کشیدم ولی یه ذره هم تو فکرم ققنوس بود اما خیلی درگیر موضوعش نبودم ، فقط درخواست میکردم بهم نقاشی بگه و من بکشم
و هدایتم کرد به پشت بوم تا ابرارو ببینم و بعدش هدایتم کرد سه تا تابلو با انگشتام بکشم
یکی تازه تر از تازه
یکی درخت پاکیزه
و یکی هم تو شب قدر سجده امام علی و ضربت خوردنش رو کشیدم که بهم الهام کرد
و دو تاشو تکمیل کردم و یکیش فقط مونده که شب قدر کشیدم هدایتی
و درمورد همه هدایتا فکر کردم و به زن عموم گفتم آره وقتایی که خدا هدایتم کرد من رها بودم و گذاشته بودم که خودش هر طرحی که خواست رو بده
حتی لحظه به لحظه اش رو هدایتم کرد که یه تابلومو که شب قدر کشیدم ، گفت با قلمو نکش با دستت بکش ،با دست راست با چهار انگشت
همه اینا هدایتی بود
و من با حرفای زن عموم متوجه شدم که من این چند وقته با حرفای استادم که گفته بنویسید و راجع به موضوعتون فکر کنید انگار من دوست داشتم فقط فرشته و بهشت و جهنم رو به تصویر بکشم و داشتم از اصل که خداست فاصله میگرفتم
و خدا خیلی سریع بهم گفت از طریق زن عموم ، که تسلیم من باش که من طرح هارو به وقتش بهت میگم
من خیلی به فکر رفتم و به رفتارام فکر میکردم
وقتی شام خوردیم تموم شد گوشیمو باز کردم دیدم لایو هست از استاد عباس منش ،باز کردم دیدم با آقای عرشیانفر لایو مشترک گذاشتن و از جریانی که درمورد اون خونه تاریک میگفت دیدم و گفت که هدایت شد به اونجا میترسیده و ولی هدایت میگفت که برو و گوش بده ولی میترسیده و اما گوش داده به حرف خدا و رفته
وقتی من از وسطای لایو باز کردم و گوش دادم آخرای صحبتا استاد عباس منش گفت که باید تسلیم باشی تا بهت گفته بشه
انگار یه تاکید دوباره بود برای من که خدا هدایتم کرد به اینستاگرام تا لایو رو ببینم و بهم بگه تو نگران نباش من خودم هدایتت میکنم
تو فقط و فقط تسلیم باش و در رودخانه ،پارو و قایقتو بنداز و خودت شناور باش تو رودخانه نور من که تو رو به دریای بی نهایت نورم میرسونم
وقتی استاد تو لایو صحبت میکرد من بارها دستمو رو صورتم گذاشتم و گفتم خدای من تو چقدر خوبی که منو هدایت میکنی و راهو دقیق نشونم میدی خیلی حس خوبی داشتم و خوشحالم از اینکه بهم گفت مراقب باش راهتو کج نکنی
بعد متوجه شدم که باید من مهارتمو که پیشرفت میدم در کنارش بنویسم و از خدا بخوام ،ولی درگیر موضوع نقاشی و اینکه دنبال دیدن شکل فرشته نباشم
من 4 روز پیش توی پارک که بودیم یه فایل از الهی قمشه ای دیدم و دانلود کردم ، ولی انگار زمان گوش دادنش و فهمیدنش اونموقع نبود و امروز بود که گوش بدم و دقیقا درمورد الهام کردن طرح نقاشیم بود
میگفت که
به انیشتین گفتن که این تئوری ها و اندیشه ها رو از کجا میاره ؟
گفته که
اندیشه ها از پیش خدا میاد
ما اینجا فقط جاشو پیدا میکنیم و کیفیت عرضه و بیانش رو تعین میکنیم
نه تنها در علم ،در هنر هم همینطور بوده همه هنرمندان تراز اول عالم گفتن که
اندیشه ها از پیش خدا میاد ، یعنی برق میزنه
از موزارد گرفته تا آنری پوانکاره ،گفت من اصلا گاهی میرم تو صحرا میشینم
و منتظر میمونم
تئوری اینجوری نیست که من بشینم و هی فکر کنم البته فکر میکنم ولی بعد دیگه رها میکنم
بعد ناگهان یه جایی برقی میزنه
البته این برق تو ذهن ما نمیزنه برای اینکه مقدماتشو فراهم نکردیم
برق میزنه و ناگهان یه چیزی رو حس میکنیم
وقتی این گفته هارو شنیدم فکر کردم و یاد تک تک روزایی که خودم از خدا طرح نقاشی خواستم و رهاش کردم
و خدا یهویی مثل یه برق که قشنگ حسش کردم بهم الهام کرد جزء به جزء نقاشیامو
امروز یاد گرفتم که تسلیم باشم و در مسیری که هستم و قدم برمیدارم آروم باشم ،خدا به وقتش هر چی لازمه بهم میگه
من باید اول مهارتمو در نقاشی پیش ببرم
خوشحالم از اینکه خدا انسان های آگاهی رو سر راهم قرار میده تا هر لحظه دستی باشن از دستای خدا و از طریق خدا بهم بگن چی درسته و چی غلط
و این هدایت به بی نهایت طریق بهم داده میشه
و سپاسگزارم از خدا که نذاشت چند ساعت بگذره و بهم گفت که نیازی به خوندن اون کتاب نیست
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت میخوام
سلام ب استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیزم
خوشحالم که چه هدایتی شدم خدایا شکرت
واقعا تمام حرف های استاد درست و منطقی چقدر عالی چقدر قشنگه وواضح همه چیز بیان میشه من واقعا خوشحالم که این حرف ها را شنیدم دیروز تا الان چند بار گوش کردم و هر بار که گوش میکنم چقدر حالم بهتر میشه چقدر قلبم اون حرفهارا بیشتر قبول داره و تایید میکنه
من هر بار ب صدای قلبم گوش کردم واقعا نتیجه دیدم یا همون روز یا مدتی بعد متوجه شدم شاید اون لحظه که دوست داشتم جایی برم و همه رفتند و ب من هم پیشنهاد شده ولی ندای قلبم گفته نره ولی گوش نکردم و رفتم و اوضاع بدی پیدا کردم و ب خودم گفتم کاش بیشتر دقت میکردم بعضی موقع ها ندای قلبم آروممه و من صداش کم میشنوم ولی بعضی موقع اونقدر بلند که واضح میشنوم خیلی قشنگه ولی فراموش میکنم دلم میخواد هر روز هروز روی خودم کار کنم و واضح همه چیز را بشنوم خدایا شکرت که قانون قشنگی داری و برای همه یکسان من قانون را میفهمم و درک میکنم ولی زود فراموش میکنم میخوام اونقدر کار کنم که نتیجه بگیرم الهی شکرت که همیشه کمک کننده ایی
به نام خدای معجزه ها
یادگار 145
سلام استاد عزیزم و مریم قشنگم
و سلام به همه همراهان این مسیر الهی
استاد الهی دورت بگردم اخرش منو قبض روح میکنی شما
اصلا این فایل انقلاب به پا کرد
اصلا من چی بگم از تک تک کلمات مقدس این فایل
استاد من وقتی این جمله ها رو میشنوم انصافا از غصه اشکم درمیاد
اوووه من چقدر مشرک بودم
خدایا خودت ببخش
اصلا تو هر جنبه زندگیم من ی مشرک به تمام معنا بودم
وقتی حرف از الهامات میشه تمام تن و بدن من میلرزه
هزاران جا به والله خدا دقیقا روبروی من ایستاد بود و داد میزد نکن
به والله صداش به تمام وجودم رخنه میکرد اما من انجام میدادم و قشنگ با کله میخوردم زمین
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا اگه اون زمین خوردنا نبود من کجا میتونستم الان با این همه عشق با تو حرف بزنم اخه
خدایا شکرت بابت اون زمین خوردنا
اصلا این فایل ی کله داره از توحید حرف میزنه
از قدرت خدا
اصلا من موندم چی بنویسم
چی بنویسم که واقعا حق رو گفته باشم
از وقتی تعهدی تو این سایت فعالیت کردم الهامات خدا مث نقل و نبات به زندگیم سرازیر شدن
اصلا من از کدوم الهاماتش بگم که واقعا تو زندگی من انقلاب کردن
دقیقا همین یک سال پیش
ی روز صبح گفت از خونه بزن بیرون برو با فلان همکارت این حرفو بزن
به والله حتی جمله روکامل گفت
و این شد درامد بسیار عالی این روزای من
گفت بشین دوره عزت نفس رو گوش بده و نت برداری کن و هر شب بخون
همین ی سال پیش که من در افسردگی شدید بودم
دقیقا همین شد روابط و پیشرف و سلامت این روزای من
گفت باشگاه قبلی رو ول کن برو فلان باشگاه
من مربی سابقمو ببینم
بشه زیبایی اندام این روزای من و دوستان فوق العاده الانم
گفت تو که دو روز تعطیلی پاشو برو اصفهان به دوستت سر بزن
که بعد از دو روز برگشت تو جاده یادم اومد من از چند ماه پیش برای این تعطیلات برنامه ریزی کردم بودم برم مسافرت ولی یادم رفته بود
وای خدای من
از کدام الهام بگم که اشکم بند بیاد و بزاره دوخط از عشقش به خودم حرف بزنم
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا من اگه الان ارامش محض دارم همش نتیجه الهامات توست
من اگه به راحتی هر چیزی دلم بخواد خرید میزنم همش نتیجه الهامات توست
من اگه به راحتی همه رو بخشیدم و با لذت زندگی میکنم نتیجه الهامات توست
من اگه این روزها دنبال ماشین خارجی میگردم بخرم همش نتیجه الهامات توست
من اگه تو سرم دارم رویای خونه خریدن رو پرورش میدم همش نتیجه الهامات توست.
من اگه دارم به شغل جدید فکر میکنم همش نتیجه الهامات توست
من اگه دارم به مهاجرت فکر میکنم همش نتیجه الهامات توست
من اگه هر روز و هر ساعت عاشقانه این سایت دارم صدای ی استاد مقدس رو گوش میدم همش نتیجه الهامات توست
استاد عزیزم خدا میدونه چه کردین با زندگی من و چه خدایی رو به زندگی من آوردین
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا هزاران بار شکرت