گفتگو با دوستان 3 |  تسلیم بودن در برابر هدایت - صفحه 24

406 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حسین و یگانه گفته:
    مدت عضویت: 909 روز

    سلام خدمت استاد و دوست عزیزم که کلام هدایت رو برای من باز کردید

    در واقع هدایت یعنی هرکاری که ما انجام میدهیم

    و اینکه هر موردی که من بخواهم هدایت مربوط به اون برام اتفاق می افتد و هر کاری که انجام میدهم بر پایه خواسته من شکل میگیره

    و این خواسته من با توجه کردن من به مساعل مشخص میشه

    پس با توجه به این درکم

    الان خیلی راحت تر میتونم از این نیرو بهره ببرم

    چون می‌دونم وقتی من در هر راهی قدم بزارم و اینکه چه خواسته هایش رو در درونم داشته باشم ابزار تحققش رو میبینم و بهره مند میشوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    محمد علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1493 روز

    به نام خدای مهربانم .

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستان هم فرکانسیم.

    الهی شکرت یک روز زیبای دیگه فرصت زندگی بهم دادی تا با قوانین بدون تغییرت زندگی طبیعی داشته باشم .

    تسلیم بودن در مقابل هدایت باید تکاملی بتونم به این نیروی برتر کیهان اعتماد داشته باشم اول باید باور داشته باشم

    که خداوند منو هدایت میکنه بعد این نیرو را در کارهای روزمره خودم امتحان کنم از چیزهای ساده غذا خوردن چی

    بخورم یا چه لباسی بپوشم و الان چیکار کنم مثلا الان کدوم فایل نگاه کنم بنویسم یا بخونم یا گوش بدم تعقیب

    کردن این نوع هدایتها که بعدش بازخوردهایی که به ما میده میزان اعتماد ما را به این نیرو بیشتر میکنه که

    میتونیم در کارهای بزرگتر نسبت به نگاه ما بزرگتر برای خدا بزرگ و کوچک نداره که برای ذهن ما باید ساده بشه

    من خودم در ابتدای کار سایتم اصلا هیچی بلد نبودم خدا شاهده حتی نمیتونستم لب تاب را روشن خاموش کنم

    هیچی صفر یواش یواش باور داشتم که خدا هدایتم میکنه با هدایت هایی که برام شده بودم جوابهای که گرفته بودم

    اعتماد داشتم اول فایلم نوشتم اول باید باورش کنیم که هست ما باهاش در ارتباط هستیم با به میزان باوری که به

    خداوند داریم کارها به صورت هدایت برامون باز میشه که باید دونه دونه اجراشون کنیم مثل شروع کار من با

    دنیای کامپیوتر و سایت و این داستانها از اون جایی که من چندین سال سایت داشتم و خودم هیچی ازش

    سر در نمی اوردم با تضادهای کارمند و مسول سایت و اووووه کلی داستان که تصمیم گرفتم بعد این تضادها

    خودم کارها را دست بگیرم فکرش بکنید کسی که اصلا بلد نیست با لب تاب و سایت کار کنه و کاملا بیگانه است

    از صفر شروع کارم فقط خدا بود ازش میپرسیدم و سرچ میکردم تمام کلید های فارسی را در کیبوردم را با ویدیو موبایل

    نگاه کردم یاد گرفتم دونه دونه اموزش دیدم وقتی سایتم اماده شد چند جلسه طراح سایت که برای من سایتم را به

    صورت خصوصی نوشته بود کاملا شخصی سازی شده بود راحت سازی هم کرده بود خدا خیرش بده دست خدا بود

    که من با اموزش که دیدم تو چند جلسه کاملا یاد گرفتم ازمون خطا داشتم تلفنی رفع میشد به لطف خدا هر چی

    میخاستم سرچ میکردم به خدا میگفتم راحت ترین اپلیکیشن برچسب زدن رو عکسا و ویدیو ساختن موزیک

    گذاشتن و اپلود عکسها وای خدای من همه را با کمک خدا هدایتش گوش میکردم خیلی ساده اسون بهترین

    اسونترین برنامه ها برام باز میشد که الان با لطف خدایم بعد یک سال و نیم از اون روز سایتم جزو دو سه تای

    اول در حوزه کاری خودم در صفحه اول گوگل هستم تمام چالش ها تضادها موهبتهایی که در این پروسه بود گ

    و من حلش کردم با خدایم هدایتهای خدا نبود که اصلا هیچی نبودم هیچ هیچ هیچ هیچ همه چی خداست

    من این نیرو را باور دارم به میزانی که درجه ای که باورش کردم بهم جواب داده میدهد بیشتر بشه بیشتر میشه

    باید این روند را تا زمانی که زنده هستم انجام بدم فقط میتونم با هدایت دنبال کردن این نیرو قدرت دادن بهش

    کمک خواستن و اون هم پاسخ میده زمانی که من سوالی کنم اونم جواب میده من باید بخام اونم انجام بدهد

    با باورش میتونه این پروسه سوال از من جواب از خدا انجام بشه واگرنه هیچ اتفاقی نمیفته مثل اکثریت مردم

    که فقط به ندای ذهنشون که از طرف شیطان هست گوش میدن ما در هر لحظه به دو نیرو دسترسی داریم

    هم به هدایت خداوند و هم به هدایت شیطان این انتخاب را ما داریم که به کدوم یک از این دو نیرو که همزمان

    هست توجه کنیم این منم که قدرت اراده و تصمیم دارم خدا این اجازه این احترام به من گذاشته که من خودم

    انتخاب کننده باشم خودم تصمیم بگیرم خدا از این عادل تر از این مهربانتر ازین بی نظیرتر ما که انسان هستیم

    کسی در اختیارمون باشه قدرتی داشته باشیم میگیم هر چی من میگم و تمام فکر کن خدای کل کیهان بالاترین

    نیروی کل جهانها چقدر قدرت داره ما چقدر ضعیفیم در مقابل این نیرو اون با این همه قدرتی که داره به من

    قدرت اختیار و انتخاب داده چقدر خدا مهربان بخشنده و غفور رحیم رزاق تمام صفات خدا تمامی ندارد انقدر

    که فوق العاده است این نیرو هر چی ما بخایم به ما میده فقط باید باورش کنیم و بهش قدرت بدیم مشرک نباشیم

    که خیلی حساس هست خداوند به شرک تمام گناهان را میخشه شرک تعصبی زیاد دارد نمیبخشه و گرفتار میشیم

    وقتی ما گرفتار شرک میشیم اوضاع ما هم خراب میشه جهنم میشه زندگی ولی اگر خدای یکتا را باور کنیم فقط

    اون را بالاترین قدرت کیهان بدونیم که داره در هر لحظه کل کیهان را مدیریت و هدایت میکنه زندگی من

    خواسته های من در مقابلش واقعا خنده دارد اون خیلی برامون ارزش قایل است ما باید از این نیرو برای

    خوشبختی و سعادت در هر دو جهان درخواست کنیم همیشه در تمام موضوعات و شرایط تنها اوست که

    میتونه به ما کمک کنه هیچ کس هیچ نیرویی وجود ندارد به غیر اون هر کی را بالاتر بدانیم اصلا فرقی

    نمیکنه چی کسی خدا دیگه به ما کمک نمیکنه کمک خدا هدایت برای ماست تضادها کمک خداوند هست

    خدا میاد وسط ما را نجات میده با یک تضاد به ظاهر ناجالب ولی ما گریه میکنیم حالمون خراب میشه

    میگیم خدا دوسمون نداره در حالی که خدا جواب داده با اون تضاد به ما میخاد کمک کنه راه جدید باز کنه ولی

    ما ظاهر ناجالب تضاد را میبینیم قضاوت میکنیم میگیم خدا منو بیچاره کرد خدا کجاست در حالی که خدا با همون

    تضاد میخاد تورو هدایت کنه اگر به تمام زندگی نگاه کنیم این الگو ها را میتونیم بیبینم که کجاها تضاد اومد

    چقدر بعدش به نفع ما شده کل زندگی ما اگر در مسیر درست باشیم تضادها برای نجات هدایت ماست باید

    موهبت در تضادها را بگیریم موضوعات را حل کنیم به خوشبختی برسیم و جزو هدایت شدگان باشیم

    الهی شکرت

    همه شما را به خدای بزرگ و مهربانم میسپرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 860 روز

    به نام الله یکتا

    فایلی سراسر هدایت و رحمت از سوی فرمانروای کیهان بر من بر بنده ی ضعیف و ناتوان….

    یک چیز جدیدی که شنیدم از استاد علاوه بر اینکه ریشه شیع یعنی در مشیت خداوند باشه این بود که انشالله یکی از معانیش اینم هست که اگر در مدار دریافتش باشی و این چقدر چسبید به قلبم

    راست میگه اگر من در مدار دریافت اون نعمت باشم،من میخوام یه کاری انجام بدم اگر در مشیت خداوند باشه و من در مدارش باشم انجام میشه

    و این بحث تکامل و پله پله رشد کردن چقدر درست و صحیحه و چقدر لازمه که هر لحظه به خودم یادآوری کنم این موضوع رو که خود خدا هم یک شبه نه صد ساله نه صد میلیون ساله هم این جهان رو خلق نکرده و زمان برده و تکامل صورت گرفته که ما الان اینجا هستیم

    و باز می‌رسیم به توحید و عمل به قوانین و بحث تسلیم بودن و عجله نکردن و حرص نزدن و طمع نکردن،پناه میبرم به خدا

    از هر دری وارد میشم میرسم به توحید و یکتا پرستی و اینکه در لحظه زندگی کنم و لذت ببرم از این فرصت طلایی و شکرگذار نعمتهای بیشمار الانم باشم،نعمتهایی که یه روزی رویا بودن و الان دارم تجربه شون میکنم

    سپاس از استاد عزیزم بابت این فایل توحیدی

    سجده به تنها فرمانروای جهان مالک آسمانها و زمین خدای قدرتمند و توانایی که آگاهه و مدبر و پاکه از هر شریکی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    امیر حاجی صفی گفته:
    مدت عضویت: 681 روز

    درود بر خداوند رب العالمین

    درود بر استاد عزیز و بانو شایسته

    درود بر دوستان

    خدا را سپاسگزارم برای هدایت به راه کسانیکه فزونی نعمت را بر آنها عطا کرده

    خدا راسپاسگزارم که هدایت شدم به سایت استاد عزیز

    خدا راسپاسگزارم برای تک تک نعماتی که از موقع هدایت به سایت استاد عزیز تا این لحظه به من عطا کرده و مرا در هر لحظه هدایت می‌کند و این هدایت های الهی را با قلبم با احساس خوبم و جاری شدن اشکم که ای خدای قشنگم تو همیشه بودی منو تنها نگذاشتی تو همیشه هوای منو داشتی و این همه لطف و مهربانی ات را نمیدیدم این همه مرا اجابت کردی و من نفهمیده بودم و الان که به این درک رسیدم و حست میکنم و قلبم به لرزه در می آیید شکرگزارم

    بارها مرا هدایت کردی اما من شاکی بودم

    بارها مرا صدا زدی و من کر بودم از صدای زیبایت

    بارها مرا نجات دادی اما من ناجی را کسی دیگر خواندم و وووووووو

    الان که در این جایگاه با احساس خوب و اتفاقات خوب را برایم اجابت کرده ای ک هدایت شده ام به مسیر فزونی نعماتت و بیاد می آورم که چه راه قشنگی برای من رقم زدی و من عجول بودم برای تصمیم گیری و شکر که هدایت شدم ب سایت تا مسیر تکامل را فراگیرم و از هر هدایتت شاکی نباشم و قدرتی دادی به من که هدایت را با قلبم حس کنم .

    خدایا سپاسگزارم برای نعمت نوشتن

    خدایا سپاسگزارم برای نعمت خواندن

    خدایا سپاسگزارم که اجابت ام میکنی

    خدایا سپاسگزارم که زیباییها را می‌بینم

    خدایا سپاسگزارم که به راحتی و آسانی مرا به خواسته ام میرسانی

    خدایا سپاسگزارم که در کسب و کارم مرا هدایت میکنی

    خدایا سپاسگزارم برای تسلیم بودنم در برابر خودت

    خدایا مرا از خودت پر کن

    خدایا سپاسگزارم که مسیر خوشبختی را به من الهام کردی و میکنی

    خدایا از هر هدایتی به سمت من آمده خیر و برکت تو بوده و بس

    خدایا سپاسگزارم و ازت راضی راضی راضی ام .

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1380 روز

    باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربون

    روز 145

    دو روزه پشت هم،شاگردام از نرخهای بالای مربیای دیگ بهم میگن

    فلانی 16 میلیون میگیره برای یکماه

    فلانی 35 میلیون

    فلانی 4 میلیون

    فلانی …

    همه ی عددا بودن

    اون لحظه همه جور نجواها اومد!

    تو چرا خودتو دست کم میگیری؟

    تو چرا نمیتونی همچین عددایی بگیری؟؟؟

    تو چرا در مدار این افراد نیسی؟؟

    تو چرا خودتو لایق نمیدونی برای پول بیشتر گرفتن؟؟

    تو‌چرا …

    ی لحظه بخودم اومدم

    گفتم وایسا وایسا..

    چرا وجود این نتایج در زندگی بقیه ،داره باعثه تخریب کردنه خودت میشه؟؟

    این بود باور فراوانی؟؟

    گفتم خدایاااا منم به زودی با تکامل خودم ،میرسم به این عددا..

    اگه هستن این عددا،پس بمنم میرسه

    من تا چند وقته پیش اصلا نشنیده بودم ک هستن کسایی ک 35 میلیون ،هزینه کنن تا ده جلسه ورزش کنن !

    از وقتی خواستم باور فراوانیم قوی بشه،دوتا نشونه اومده

    از چند نفر محتلف ،چندتا عدد شنیدم

    و‌چقدر با کنترل ذهنم،تونستم تایید و تحسین کنم

    بعد گفتم خدایا باهام حرف بزن من چجوری به این عددا نگاه کنم؟؟؟

    گفتم خدایا من نمیخوام درگیر عدداو ماشین حسابا باشم!بهم بگو چیه داستان ک بتونم راحت بدست بیارم این عددا!

    بهم گفت:ندا تو قبل ازینک این عددارو بشنوی مگه از زندگیت راضی نبودی؟

    مگه هی شکر نمیکردی ک باشگاتو داری،مستقلی؟

    چرا الان دنباله اینی ک تو کجای این داستانی ک نمیتونی این عددرو بدست بیاری ولی اونا میتونن؟مگه غیر اینه که مدارت عوض بشه لاجرم با این اعداد و ادمها و شرایط و کیفیت برخورد میکنی

    این مقایسست که تو رو به این حرف کشونده ک چرا اونا این عدد ولی تو نه!

    مگه چیزی ک خدا بهت داده قیمت داره؟؟

    مگه تو میتونی به چیزی که مال تو نیس و ی مدت داده شده تا تحربه کنی قیمت بزاری؟؟

    اصلا مگه اون شاگردی ک میاد پیشت،ی موجوده بی ارزشع؟اونم از قدرته خداست اونم از جنس خداست ک اومده تحربه کنه

    چجوریه ک این همه قدرتو،داری با چندتا عدد میسنجی

    و میخوای ارزشه بالای خودت و شاگردتو بیاری توی ماشین حساب و اقتصادو ..

    کاری ک تو ارائه میدی ،قیمت نداره

    پس انقد درگیره این چیزها نباش

    و ی عددی بهت الهام میکنم تا بتونی این ارزشه بالای خودت و افرادی ک در زندگیت هستن رو کنارهم نگه داره

    تو بمن بسپار

    این عددا نه نشون میدن که تو چقدد با ارزشی،نه نشون میدن بی ارزشی

    این عددا خودشون اتفاق میفته وقتی تو خودتو محدود نکنی

    مثل این میمونه ک رفتیم به یه عروسی و منو مهمونا داریم سر قیمته میوه و شیرینی ک میزبان به صورت نامحدود روی میز برای ما گذاشته ،بحث میکنیم

    مگه میشه ما مثلا بگیم سیبه میز من چرا قیمتش پایینه چرا میز بغلی بالا؟

    میشینم گریه میکنم یا حرص میزنم یا خودمو میکوبم به صندلی ک سیب گرونتری بگیرم؟؟

    اصلا مگه من و اون مهمونا از قیمت سیبا خبر داریم؟؟

    اصلا مگه ما صاحب این سیبا هستیم که بخوایم به مهمونای میز بغلی بفروشیم یا هرچیزی. ازین قبیل؟؟

    فقط میگیم ممنون ک مارو دعوت کردین و لذتشو میبریم

    چرا راجب این توانایی هام،راجب قدرته اموزشام ،فکر میکنم مادر زاد من این ندا بودم

    که حالا نه تنها بخوام این خدای درونمو با این عددا کوچیک کنم بلکه برم توی باور کمبود

    این خدا بزرگه،عدداشم بزرگه

    فقط با تکامل میتونه به چشم‌بیاد

    به اندازه ای ک بفهمم اینو ک من لایقم چون خدا بهم داده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    مهدیه الوندی مهر گفته:
    مدت عضویت: 1036 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه عزیزایی که کامنتم رو میخونند:

    نمی‌دونم دقیقا چند ماه از آخرین کامنت و فعالیتم توی سایت میگذره

    اما باید بگم توی این سه چهار ماه

    خیلییی زندگی کردم

    کلی تجربه ی زندگی به تجربه هام اضافه شده که دلم می خواد راجب همشون حرف بزنم

    آهنگ بی کلام نداشتم پس آهنگ مورد علاقمو پلی کردم تا با حس بهتری بنویسم ( آهنگ بهانه معین )

    کنکورم و دادم و الان دانشجوی علوم پزشکی بندر عباسم

    برام خیلیییی جالب بود که دقیقا اومدن به شهری که استادم سالها پیش اینجا زندگی کرده و استارت تغییرات بزرگش هم همینجا خورده ، بهش که فکر میکنم دلم گرم میشه که شاید شروع تغییرات خیلی خفن من هم اینجا بخوره

    نمی‌دونم راجب مفهوم هدایت چجوری صحبت کنم

    اما میدونم هدایت حتی فرا تر از یه حس درونیه

    هدایت انداختنت توی مسیره

    انگار یکی اینجوری پشت لباستو میگیره میندازتت تو راهی که میرسونتت به جایی که می خواستی

    بعضی وقتا اول این مسیر برات لذت بخش و دوست داشتنی نیست

    بعضی وقتا فکر میکنی نه اشتباهی رخ داده ، خدا اشتباه منظورتو از خواستت متوجه شده اما نه ، صبور باش دست از جیغ و داد بر دار ،کم کم میفهمی چرا اینجایی و پاسخت دقیقا همین جاست در همین مسیر و خیلی نزدیک به تو

    استاد توی تابستونی که از سر گذروندم

    میتونم بگم بهترین تابستون تمام عمرم بود

    هرچی که خواستم و هرچی که خواستم و تجربه کردم

    جاهای خیلی قشنگی م دیدم حس های خیلی قشنگی و برای اولین بار تجربه کردم

    ثروتو

    لذتو

    عشقو

    رفاقتو

    کانون گرم خانواده رو

    آرامشو

    تموم شدن استرس دائمی برای کنکور رو

    اصا هر چقدر از زیبایی و شکوه و جادویی و خوب بودن این چند ماه بگم کم گفتم

    استاد هی با خدا گفتم منو هدایت کن به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای و نه گمراهان

    هی ازش خواستم منو هدایت کنه

    و بعد چی شد ، از شهرم دور شدم

    از دوستام دور شدم

    از آدمایی که عاشقانه دوستشون داشتم خیلی دور شدم

    و همه چیز تغییر کرد

    خدا اومد اینجوری منو برداشت انداخت تو راهیی که انگار هیچ کودوم از چیزایی که باهاشون داشتم کیف میکردم کنارم نبودن دیگه

    الان که دارم این کامنت رو می‌نویسم وسطای دی ماهیم و از اون روز جدایی چند ماهی میگذره

    چند ماه زمان برد تا بفهمم نکته ی داستان همینجاست

    تمام اون چیزی که من برای خوشبخت بودن لازمش دارم

    خودم

    و خدای خودم هستیم

    انگار من نیاز به همچنین تغییر بزرگی داشتم تا با همه وجودم درک کنم که همینا کافیه

    من کافیم ، خدای من کافیه و اگه ما با هم باشیم همههه ی اونچیزای دیگه ای هم که لازم دارم و خواهم داشت

    کم کم چشمم باز شد به روی چیزایی که اکنون دارم

    آرامش دارم

    وقت آزادی دارم که میتونم هرکاری که خودم دلم می خواد انجام بدم

    بیشتر از هر زمان دیگه ای آزادی دارم

    هر ساعتی بخوام

    هر جایی بخوام میتونم برم

    به سبک خودم آشپزی میکنم

    تجربه های جدید کسب میکنم

    و یکی از آرزو هام این بود که دریا نزدیک خونم باشه

    الان جایی که توش زندگی میکنم با دریا دو تا کوچه فاصله داره

    و هر وقت هوس کنم میتونم برم دریا و خلوت کنم برا خودم

    تو این تایم فهمیدم چقدر آدما هستند که دوستم دارند

    چقدر آدما هستند که منتظرن دوباره منو ببینن

    و چقدر دوستای جدید پیدا کردم و چقدر سریع برای این افراد جدید عزیز شدم

    و بنظر من اینا نعمت خداست

    این نعمتیه از جانب خدا که عشقشو به واسطه ی افراد مختلف به من نشون میده

    استاد چند ماه اول خودمو یکم باخته بودم ، افتاده بودم تو وادیه شکایت از زمین و زمان و احساس عقب مانده بودن از جهان و بخت برگشته بودن ولی کم کم به خودم اومدم

    از خدا خواستم حالمو خوب کنه

    آرامش و بهم برگردونه

    و کیفیت زندگیمو بالا ببره

    حتی بهتر از قبل

    و دارم هدایتش و کاملا حس میکنم

    منو هدایت کرد که ورودی هامو درست کنم

    بهم یادآوری کرد که ورودی هاست که زندگی مارو میسازه

    ورودی غلط مساوی زندگی غلط

    و ورودی درست مساوی زندگی درست

    هدایتم کرد و آهنگای غمگین و بد محتوا و پاک کردم و دیگه گوششون نکردم

    هدایتم کرد تا آهنگایی گوش بدم که حالم رو بهتر می‌کنه

    هدایتم کرد تا وقت و انرژیمو ندارم برای تغییر آدم ها و بهم یادآوری کرد ما توانایی تغییر هیچ کس جز خودمون رو نداریم

    هدایتم کرد تا دیگه پایه صحبت های نا امیدانه و غر غرای هم اتاقیم نشینم و بجاش فایل های مفید گوش بدم و به کار هام برسم

    هدایتم کرد که بجای خوردن غذا های تکرای و بی کیفیت صلف ، خودم دست به کار شم و آشپزی کنم

    برام تجربه ی جدید و فوق العاده ای هست

    وقتی ترکیبای جدید و امتحان میکنم و مواد غذایی و ادویه های مختلف و با هم ترکیب میکنم ، با عشق میپزمشون و با عشق میل میکنم ، انگار از زمین و اتفاقای اطرافم جدا میشم و تو حال دیگری زندگی میکنم

    به این شهر اومدن کلی تجربه ی جدید بهم داد

    برای اولین بار خودم میوه فروشی رفتم و یکی یکی میوه هارو جدا کردم و خوباشو برداشتم

    برا اولین بار رفتم مرغ فروشی و خودم بسته بندی و فیریزشون کردم

    برا اولین بار به تنهایی توی شهر غریب پرسون پرسون یه آدرس و پیدا کردم

    و خیلی جالبه که فقط تجربه های خوب داشتم و با آدم های خوب برخورد کردم

    یه دختر جوان

    تو شهر غریب

    تنها

    شاید برا یه نفر ترسناک بیاد ولی وقتی تو انرژی درستی باشی و فکرای درستی داشته باشی هرجای این عالم که باشی تحت مراقبت و محافظت خداوندی

    خلاصه با کلی از ترس هام روبرو شدم مثلا با دست لباس شستن مثلا موش دیدن مثلا از خیابون رد شدن

    و با عبور از هر کودوم از این ترسا ، انگار رشد کردمو زندگیم یه لول بالا تر رفت

    و بالاخره بعد از چند ماه حالم خوبه

    برگشتم به سایت و دوباره فال هارو گوش میدم

    ( الان میفهمم که چرا انقدر تاکید داشتید که باید این آگاهی ها هر روز تکرار بشه ، چون یادمه اون تایمی که کنکوری بودم هر روز ، هر روز یکی از فایل هاتون و حد اقل گوش میدادم و با اینکه سال پر فشاری بود ولی روحیمو حفظ کردم و حالم خوب بود ، چند ماه فقط فاصله گرفتم و انگار داشت یادم می‌رفت که این جهان کوه است و فعل ما ندا … )

    خلاصه که دارم دوباره روی فایل های دانلودی کار میکنم و از خدا می خوام هدایتم کنه محصولاتو شروع کنم

    عشق به خودمو پیدا کردم دوباره

    هر شب تقریبا مدیتیشن میکنم

    تغذیه سالم تری دارم

    و نگرانی هام خیلی کمتر شده

    الان تو تایم امتحانات هستم و بدون استرس و فشار زیاد از حد به خودم آوردن ، فقط سعی میکنم اون درس و یاد بگیرم و با آرامش ازمونم و بدم و خودمو سر نمره و این داستانها اذیت نکنم و حقیقتا سالهای سال می خواستم که به این نقطه و امروزم برسم .

    هدفای جدید و خواسته های جدید داره آروم تو دلم جوونه میزنه ، دوست دارم ماشین خودمو بخرم و حس رانندگی کردن تو ماشین مورد علاقمو و گوش دادن به آهنگ مورد علاقم و تجربه کنم.

    قشنگه دیگه ، شاد باشید و زندگی و واقعا زندگی کنید با حال خوب و با تمام وجود :)))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    Amin Iloon گفته:
    مدت عضویت: 893 روز

    به نام الله یکتا

    شکر الله بابت این آگاهی ها و امروز شکر الله این فایل رو 1.7x گوش دادم ان هم با بادز 2 پرو ام البته با روشن کردن نویز کنسلینگ

    شکر الله بابت این ست کاربردی باکیفیت – الان گوشی سامسونگم را با سامسونگ دکس وصل کردم با کابل و موس و کیبورد وصل کردم و الان دارم با کیبورد دارم کامنت میگزارم و این باعث میشه که من بتونم بیشتر کامنت بگزارم و لذت ببرم.

    شکر الله بابت اگاهی بیشتر نسبت به هدایت الهی – شکر الله بابت این همه زندگی رویایی ام.

    هدایت واقعا جادویی است و باعث میشه زندگی مون به راحتی پیش بره.

    الان تازه از هنگ اوت اومدم با دوست صمیمی ام – کلی پیاده روی کردم -کلی در مورد قوانین صحبت کردیم ولذت بردیم – و در مورد تجربه هدایت در زندگی مون صحبت کردیم – در مورد روندی که ادامه دادیم و رشد هایی که کردیم.

    شکر الله موقع برگشت به خونه این فایل رو پلی کردم و بقیه اش رو هم بعد ناار گوش دادم و الان اومدم که کامنتش رو بگزارم.

    شکر خدا من واقعا این مسیری که دارم میرم پر از ارامش هست و اصلا نگرانی ندارم در طول زندگیم و مطمئن هستم که هر اتفاقی که بخواد بیفته خداوند هست و هدایتم میکنه – پس اصلا تمرکز نمیکنم رو نا خواسته ها همش لذت میبرم از لحظه – تضاد ها دوستامون هستند و اگر به قول استاد هر روز در حال پیشرفت باشیم به تضادی بر نمیخورم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    Amin Iloon گفته:
    مدت عضویت: 893 روز

    به نام الله هدایت گر

    واییی استاد چقدر این فایل آرامش بخشه و پر از آگاهی

    چقدر این نوع آگاهی نوری به دل ادم میتابونه و چقدر هدایت هایی که شدم جلوی چشم هام رد شد

    خدایا شکرت بابت این آگاهی های جادویی که واقعا حجت رو تموم میکنه – واقعا چه آگاهی بی نظیری که باعث میشه ادم لذت ببره از زیستن با این نور فکر – چقدر عالیه زندگی توحیدی.

    خدایا شکرت که هستی و آرامش دل منی

    چقدر داستان استاد در مورد اون هدایت عالی بود اینکه تخم مرغ یا تخم لاک پشت چطور از طریق یک تک سلولی اینقدر عالی هدایت میشه و ی موجودی رو به صورت سالم تدارک میبینه و قطعا که با ان وجود خداوند انسان را ب طور متفاوتی هدایت میکنه.

    قطعا که خداوند همه ما رو هدایت میکنه اگر ما تسلیم باشیم و در هر شرایطی حرف گفته شده رو عملیش کنیم فارغ از اینکه چه نتایجی در بر خواهد داشت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    وحید ولاشجردی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    به نام خدا

    سلام استاد

    سلام به خانوم شایسته و دوستان عزیزم

    خدارو شکر میکنم که دری از اگاهیی های ناااب به روی من باز کرد ممنونم استاد بابت این جملات و گوهر هایی که هرکدوم یه دوره بود

    چقدر میشه درس گرفت از حرف های شما و خانوم سپیده

    احسنت به ایشون بابت اینکه اینقدر قشنگ تکامل رو طی کردن و به این درک رسیدن که میتونن حتی با منبع با اون نیروی برتر گفت و گو کنن .

    استاد خیلی در مورد هدایت با خودم حرف میزنم و مدت هاست که از خدای خودم میخوام اگه میخواد هدایتم کنه به صورت واضح و روشن

    متناسب با درک من هدیات کنه نشونه بده تا بتونم ببینم و بفهممش

    خیلی وقتا شاید هدایت رو نمیبینم و فکر میکنم که نیست در صورتی که من حواسم‌نیست و تو مدار دریافتش نیستم

    چقدر خوب فهمیدم و درک کردم که مناسب با مدار الان من شرایط من هدایت میاد

    تکامل اصل جدا نشدنی تو همه جنبه هاس

    حتی ایمان به خدا هدایت و …همه و همه باید اروم اروم درست بشه و شکل بگیره

    فکر میکردم هدایت حتما باید به صورت نشونه یه اتفاق و …باشه اما اینکه هر لحظه باهام حرف میزته رو درک نکرده بودم

    خیلی سخته برام اینکه بفهمم الان این حرفا و گفت و گوهای درونیم هدایت خداست یا نجوا گاهی اوقدر عمیق میشم و دقت میکنم تا بتونم درک کنم و بفهمم و در اکثر مواقع درست تشخیص دادم ولی فهمیدم که باید تکامل خودمو طی کنم‌تا بتونم واضح دریافت کنم باید اماده باشم و مهمتر از همه اینا تسلیم باشم

    دریافت کنم عمل کنم و برم بدون توجه به نتیجه چون هرچی پیش میاد به نفع منه وقتی اینو درک کنم دیگه دست خدا رو محدود نمیکنم‌برای نتیجه و روش و …هرچی که اون میدونه و میگه من نمیدونم

    استاد این فایل واقعا سنگینه گنگ و گیجم که چی به چیه ولی خیلیم انگار تو ذهنم الارم داده و خیلی چیزا درک کردم

    همیشه برام سوال بوده که کی داره حرف میزنه تو ذهنم با من چیه داستان

    وقتی لب تکون نمیخوره

    صدایی در نمیاد ولی دائم حرف زده میشه و میشنوم پس خدا هر لحظه داره میگه و این منم که باید تسلیم‌باشم و دریافت کنم

    خدای من سپاسگذارم که اینجام و از این اگاهی هالذت میبرم

    ممنون استاد عزیزم 🫡

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    علی میرفخررجایی گفته:
    مدت عضویت: 1494 روز

    به نام الله بخشنده و بخشایشگر

    می‌خوام مقدس ترین کامنتم تا به الان رو‌ به کمک خودش بنویسم

    ساعت 22:53 جمعه شب 1403/09/30

    اول گفتم برم وضو بگیرم بیام، بعد گفتم نه میرم یه دوش میگیرم میام ، دوش گرفتم اومدم مسواک زدم،عطر زدم، مام زدم، دیدم اتاقم نامرتبه مرتبش کردم،لباس تمیز پوشیدم ، چراغ اصلی رو خاموش کردم و یک چراغ کم نور روشن کردم،

    یه آهنگ هنگ درام فرکانس بالا از malte Martin گذاشتم

    همه این ها برای بود چون با ارزشمند ترین کامنتم و می‌خوام بگذارم

    استاد من دارم باهاش حرف میزنم هر روز هر لحظه

    همیشه دوست داشتم این جنس از هدایتی که تو این فایل شما و سپیده ازش حرف میزنید رو تجربه کنم

    اما هیچ وقت هم براش عجله ای نداشتم

    الان که بهش رسیدم خودش منو هدایت کرد به گوش کردن این فایل ،یعنی قشنگ گفت برو گوشش کن، خیلی وقت بود این فایلو گوش نکرده بودم اما صحبت های سپیده همیشه تو گوشم بود که می‌گفت استاد سعی هدایت در این حد کار می‌کنه که بهت بهت میگه الان اینو بخور اونو نخور این کارو بکن اون کارو نکن؟؟؟!!!

    من به این رسیدم و بدو بدو اومدم این فایلو گوش کردم

    رفتم کامنت هارو خوندم که برای اولین بار من کامنت های این قسمت رو می‌خوندم و به جرعت میگم حتی اگر همین 2 ماه پیش این فایل رو گوش میکردم و کامنتهاشو می‌خوندم بازم صحبت بچه هارو در نمیکردم،

    دوست دارم یه جوری بنویسم که حتی بچه هایی هم که تو مدار پایین تر هستن و ممکنه این مانتو بخونن به شکل یک خواسته در وجودشون شکل بگیره که اونها هم به این درک برسن

    من می‌فهمیدم که در حال هدایت هستم

    و خب استاد هم بارها گفته بودن خب من تو همه کارهام هدایت می‌خوام خب منم میگفتم آره دیگه منم دارم هدایت میشم ، حتی صحبت کردن خداوند از بی نهایت طریق رو یک مقدار درک کرده بودم و تجربش کردم بارها، اما صحبت کردن خداوند باهام رو نمی‌فهمیدم و درک نکرده بودم و حس میکردم تجربش نکردم،هر بار هم میخواستم امتحانش کنم یه صحبت هایی با خودم میکردم که به خودم میگفتم که اینکه خدا نیست این خودمم دارم جواب خودمو میدم و خیلی موقع ها هم که شاید خدا داشت جواب سوالم رو میداد یه چیزی می‌گفت که من جرعت انجام دادنش رو نداشتم میگفتم برو بابا دیوونه شدی،

    اما داستان از اینجا شروع شد

    خب تغییر کاملا واضح تو بحث روابط که دیده میشد و شکی هم توش نداشتم ،تو بحث مالی هم نتایج به اندازه ای که کار کردم رو خودم اومد

    خواسته هام اجابت میشدن،

    همین چند ماه پیش بود که یه حسی بهم گفت دیگه آموزش نده

    همین دوماه پیش بود که یه حسی بهم گفت حتی دیگه مبارزه هم نکن

    همین چند ماه پیش بود که به دعوت یکی از شاگردانم آخر هفته ها میرفتم کافشون و بازی مافیا انجام میدادم،قبل از رفتن قلبم مخالفت میکرد،اما گفتم میرم تجربش میکنم،

    دقیقا اعمالی در این بازی انجام میشه که مخالف قانونه

    قضاوت کردن

    دروغ گفتن

    قانع کردن دیگران

    که نتیجه‌ی تمومی این اعمال برای من احساس بد بود

    و بعد از چند جلسه رفتن یه حسی فریاااااد زد و گفت هرگز دیگه انجامش نده

    همین سه ماه پیش بود یه حسی بهم گفت مغازه رو ببند برو باشگاه استادت زندگی کن

    بدون مقاومت عمل کردم چون کااااملا واضح بود شفاف و این اولین تجربه ی آگاهانه ای بود که برای تصمیم گرفتن ازش پرسیدم و در حالتی که دراز کشیده بودم رو یکی از سقف های خانه های شهر ماسوله در مه زبای اونجا به من گفته شد و من غرق در احساس خوب شدم با این صحبت و تصمیم گرفته شد

    تازه فهمیدم چطوری تصمیمات اساسی زندگیمو بگیرم

    برگشتم و اقدام کردم با تموم ترسهاش و نگرانی در مورد نظر دیگران که البته به دلیل ایمانم میتونم بگم 1 درصد هم نبود، و همه چیز هم خودش جفت و جور شد راحت چون من راحت فکر میکردم و تو ذهنم چرتو پرت نساختم

    بعد از یک ماه

    یه حسی بهم گفت پاشو برو یه مدت جنوب

    دوست داشتم قبلا تو این تایم تحربش کرده بودم

    با یکی از دوستان هم فرکانسیم با دو میلیون پول پاشدم رفتیم جزیره هرمز

    از شروع این سفر آگاهانه داشتیم از قانون استفاده میکردیم،

    هدایت شدیم جزیره هرمز

    10 روز یه گوشه از جزیره کمپ زدیم

    دوست نداشتم تموم بشه

    چون یه چیزایی بهم گفته میشد که خودم مییییفهمیدم اینا الهامه اینا صحبت های خووودشن

    چون هرگز قبلا نبودن ،جوابا واضح بود در مورد رسالتم در مورد خواسته هام در مورد کارایی که باید انجام بدم،

    یه روز که من یه گوشه برای خودم افتاده بودم مهدی دوستم به گوشه ( یک جای بی نظیر ساحلی ،حضور دریا کوه خورشید و ماه )

    نزدیک غروب بود دراز کشیده بودم تو حالت بسیار ریلکس خیره به آسمون قشنگ داشتم باهاش صحبت میکردم می‌پرسیدم جواب میداد وااااضح شفاف

    یه جا دیدم آسمون داره عجیب غریب میشه دیدم رنگا دارن عوض میشن همین طوری که داشت اشک از چشمام میومد و غرق در احساس خوب بودم پرسیدم چی داره میشه؟ بهم میگفت هیچیییی فقط نظاره گر باش و قضاوت نکن لذت ببر زندگی همینه

    آسمون به حدی زیبا و خارق العاده شده بود و من میخ کوب به آسمون که هرچی تلاش کردم تموم بخورم مهدی رو صدا کنم بگم پسرررر آسمونو

    نتونستم فقط داشت بهم میگفت نظاره گر باش و لذت ببر،

    یک صدایی بلننننند بارها و بارها بهم گفت هرگز دیگه چیزی رو قضاوت نکن کسی رو قضاوت نکن

    می‌گفت فقط نظاره گر باش،

    همینطور که داشت اشک از چشم هام میومد سرمو چرخوندم دیدم دوتا موجود تو آب دارن باهم بازی میکنن فهمیدم یک دختر و پسر هستن

    ذهن قضاوت گرم رفت تا قضاوت کنه ،میکفت یعنی دارن چیکار میکنن باهم ؟ دخترو پسر؟! دوباره اون صدای بلند اومد و گفت هیییییس اصلا قضاوت نکن فقط نظاره گر باش

    این صدا بسیاااااار واضح و شفاف بود و به حدی در عمق وجودم نشست که ساعت ها بعد از اون احساس من در موردش فکر کردم و بابت همه ی قضاوت هایی. که دیگران رو میکردم حتی مهدی که دوستم بود همسفریم بود برادرم رو پدرو مادرم رو

    بابت همه ی قضاوت هام از خداوند طلب آمرزش و مغفرت کردم و حس کردم که پاک شدم حس کردم که لول آپ شدم اینقدر آروووووم و متواضع شده بودم که نمی‌تونستم ساعت ها صحبت کنم با زبون ایمو اشاره با مهدی صحبت میکردم،

    یک صدای بسیار بلندی هم که توی اون حسو حال داشتم داشت بهم میگفت که این دنیا بازیه همش بازیه و این بازیه توعه دوست داری چطور بازی کنی؟

    هر طور که دوست داری بازی کن میخوای رهبر بشی؟ رهبران میکنم می‌خوام کوچ بشی ؟ کوچت میکنم هرچی تو دستور بدی برات انجام میدم،

    وااااضح و شفاف،

    بعد از اون ساعت من فهمیدم که همینه خداوند خودشه داشت باهاش صحبت میکرد واضح و شفاف

    به دور از هیاهو و سرو صدا چون به غیر از من و مهدی کسی تا شعاع کیلومترها احتمالا دور ما نبود خودمون بودیم و خدای خودمون،

    دیگه عادت کرده بودیم به این کار

    فقط تایم هایی که میخواستیم غذا درست کنیم این کارو نمیکردیم،

    به محض این که کار نداشتیم برا خودمون یه گوشه کز میکردیم و خیره میشدم به دریا به آسمون به ماه بزرگی که جلوی چشمامون بود و نورش افتاده بود تو دریا و دریا رو روشن کرده بود،

    من میخواستم هرمز بمونم

    اما همون حس منو کشوند جزیره کیش،

    بعد از ده روز خلوت گزینی کولمونو جمع کردیم حرکت کردیم به سمت کیش،

    وقتی رسیدم کیش تقریبا 0 تومن تو کارتم داشتم

    تا رسیدم آگهی زدم تو دیوار که شاگرد بگیرم حداقل

    و بعدشم که یه جایی کاملا هدایتی رفتم سر کار که حداقل حتی خواب داشته باشم،

    مهدی دوستم فرداش با پرواز برگشت اما من هنوز حسم نمی‌گفت برگرد،

    دوماه جزیره بودم،

    کلییییی تجربه کلیییی خدارو دیدم ،دیگه روش ارتباط باهاشو یاد گرفته بودم،

    دفترم همیشه دستم بود، به محض اینکه شروع میکردم به نوشتن بهش وصل میشدم و می‌گفت و مینوشتم،

    بعد از تجربیات مختلف و شناختن بهتر خودم چند روزی بود که متوکل تر بودم و نگران رزقو روزیم دیگه نبودم خداوند هم به طرق مختلف پول به حسابم واریز میکرد،

    به یکی دیگه از ارزش های درونیم پی بردم و اون هم صداقت بود که سااااالها بود روش کار کرده بودم

    و هر جایی که حتی به بهانه های دلالی مجبور میشدم دروغ بگم با قلبم ناسازگار بود،

    و به خودم میومدم می‌دیدم حالم بده می‌فهمیدم که به این خاطر بوده ، سریع موضوع رو عوض میکردم،

    خلاصه چند روز آخر کارم این شده بود صبح پا میشدم کولمو با همون پتوی مسافرتی همراهم بر می داشتم و میرفتم لب ساحل بینظیر جنوب و تا خود غروب با خدا صحبت میکردم می‌پرسیدم جواب میداد و من سریع مینوشتم تصمیماتی که تو اون لحظات برای کارهای آیندم و مسیر آیندم میگفتم مینوشتم و کاملا می‌فهمیدم که خودش داره بهم میگه چون اولا قبل نبود همیچین چیزایی دوماه توش اصلا ترسو نگرانی نبود همش حس سپاسگذاری بود که من فقط اشک میریختم

    تموم تصمیماتی که اون لحظات می‌گرفتم رو مینوشتم ،یعنی قشنگ گفت که برگشتی باید این کارها و انجام بدی و من همشون رو فقط میومد مینوشتم ،

    در موردآینده کلی گفت نوشتم ، در مورد چیزهایی که خودم می‌خوام کلی با خودم صحبت کردم و خودمو سوال جواب میکردم تا به خودشناسی برسم و بنویسموشن،

    خلاصه که در این حد که نوشتم تا الان درکش کردم،

    یعنی الان غلقش تقریبا دستم اومده،

    آهان

    در ضمن من تاثیر غذارو کااااملا روی بدن توی این روز ها فهمیدم،

    یه حسی بعد از تقریبا دوهفته بودن تو جزیره بهم گفت روزه بگیر چون اصلا تمایل به خوردن نداشتم

    و از همون روز ها نقطه ی اتصال من به منبع بیشتر شد،

    وقتی میرفتم دم ساحل فقط با یک بطری آب و یه روزایی دونه سیب و مقدار کاهو هم با خودم مییردم،

    یعنی کامل فهمیده بودم که وقتی شکمم رو پر میکنم یا غذاهای حتی به ظاهر مفید مثل ارده شیره که من همیشه میخورم ،فهمیدم جسمم ذهنم انرژی سرف می‌کنه برای هضمش و واقعا میگم هرچی هم ذهنم میخواست منو بکشونه به سمت سوپری یه چیزی بخره اصلاااا دلم نمی‌خواست چون اینقدر اون حس پاکی و وصل بودن به خدا برای ارزش داشت که حاضر نبودم هیچی اون حس رو از من بگیره و

    اونجا بود که من قدرت شیوه ی تغذیه روی بدن رو فهمیدم،

    چون تو این مدت هم من تمرین نداشتم ،

    فهمیدم من قبلا خوب این همه غذاهای مختلف و به ظاهر مفید که میخوردم ده برابرش رو من تو باشگاه میسوزوندم و متوجه این تاثیر منفی غذاها روی بدنم نمیشدم،

    چون میسوزوندمشون بعدش هم حالم خوب بود احساس خوبی داشتم،

    اما چون تو این روز ها تمرین نمیکردم،کامل داشتم تاثیر مواد غذایی روی بدنم،و تمرکزم و دریافت الهامات رو متوجه میشدم،

    خلاصه طبق شناخت خودم و صحبت هایی که با خدای خودم داشتم قرار شد که برگردم تهران،

    با کلیییی تغییر در شخصیتم،کلی شجاع تر شدنم، کلیییی تجربیات جدید، کلییی تصمیماتی که باید میومدم و اجراییشون میکردم،

    به جرعت میتونم بگم که این سفر دو ماهو ده روزه منو کلییییی رشد داد،

    و مهم ترین دستاوردش هم همین شناخت بهتر الهامات و گفت و گو با خداوند بود برام که اینقدررررر براش خوشحالم که از وقتی برگشتم

    از بسکه دارم ازش استفاده میکنم ، بارها شده نشستم و فقط زااار زدم پیش خودم از خوشحالی از اینکه پیداش کردم،

    خلاصه برگشتم،

    روز اول گذشت، روز دوم دیدم گیجم نمی‌دونم باید چیکار کنم،

    به خودم اومدم گفتم علی؟ خدا ایییین همه کار گفته باید انجام بدی و تو دفتر نوشتیشون،

    به جرعت میتونم بگم که اگر من اون صحبت هارو نمینوشتم صد در صد از یادم می‌رفت و هرگز متعهد نبودم به انجامشون چون تموم تصمیماتی که نوشته بودم نیاز به شجاعت میخواست و باید شروع میکردم به یکی یکی انجام دادنشون،

    و اینجا بود که من فهمیدم چقدررررر تغییر کردم چقدر نظر دیگران برام کم اهمیت تر شده چقدر ترسهام کمتر شدن،

    چقدرررر اعتماد به نفسم در برخورد با آدم ها بیشتر شده،

    البته خب تموم این نتایج به خاطر گوش دادن مداوم به فایل ها و صحبت کردن با خودم بوده یعنی از تو هوا نیومده،

    خلاصه که با تموم ترسهاش تموم اقداماتی که نوشته بودم رو تا الان انجام دادم،

    تازه استااااد

    باورتون نمیشه

    من از وقتی برگشتم فقط تو اتاقمم، اصلا بیرون نمی‌رم فقط برای آب خوردن و غذا خوردن،

    که تازه وااااقعا دلم نمیخواد غذا بخورم دلم میخواد همیشه یه این حسه متصل باشم،چون به محض اینکه غذا وارد بدنم میشه تمرکز ذهن و جسمم می‌ره برای هضم غذا و اجازه نمیده و الهامات رو واضح و شفاف دریافت کنم،

    کلییییییی اقدام عملی انجام دادم،

    اصلا یه موقع هایی همینطور که تو اتاقم بودم و داشتم روی مطالبی که می‌خوام ارائه کنم کار میکردم یه هو پشت سر هم می‌گفت و من سریع دفترو برمیداشتم مینوشتم ، و بعد همون هارو تبدیل کردم به ویدئو برای ارائه،

    وای چی بگم بچه ها

    چطوری ذوق و شوقم رو بگم،

    فقط کافیه خودمو تو حالت ریلکسیشن قرار بدم و یه آهنگ فرکانس بالا بگذارم و نفس عمیق بکشم

    و شروع کنم سوال پرسیدن همینطوریییی پشت سر هم جواب ها میاد دقیقا انگار خودت داری جواب خودتو میدی حسش اینطوریه ولی درواقع خداوند داره پاسخ میده،

    اینقدر قشنگ جواب همه ی سوالهامو با مثال و منطق میده که اصلا میگم خدایا این حرفا کجااااا بوده قبلا؟؟؟

    یعنی واقعا حسو حالمو نمی‌خوام با هیچ چیزی عوض کنم،

    یعنی به محض اینکه یه کاری بهم میگه انجام بدم که نتیجشم احساس خوبه سریع دست به کار میشم و انجامش میدم حتی اگر خیلیییی بزرگ و ترسناک باشه ، یعنی می‌خوام بگم اینقدر تغییر کردم

    چون قبلا هم این گفته ها بهم میشد اما جرعت انجام دادنشو نداشتم و همش با دو دوتا چهارتایی ذهنم خرابش میکردم و اصلا حرکتی براش نمی‌کردم و شجاعت و اعتماد به نفس انجام دادنشو نداشتم،

    اما الان نمی‌دونم چم شده

    خیلییییییی قدرتمند شدم

    واقعا هرچی بهم بگه میگم چشم اصلا ترسی ندارم،

    وقتی هم دست به قلم میشم و می‌خوام یه چیزی بنویسم یه پیامی به کسی بدم اینقدر قشنگ کمکم می‌کنه بنویسم با احترام و زیبا که، اصلا باعث سوء تفاهم نمیشه که هیچ ،طرف با عشق قبول می‌کنه و پاسخ میده،

    یه سری جاها هم هنوز کله شغ بازی در میارم و از هوای نفسم پیروی میکنم، مثلا بارها بهم میگه دیگه به فلانی زنگ نزن یا پیام نده اما من دوباره برای اینکه مثلا بگم که نه بزار بازم تلاشم رو بکنم میام و دوباره اون کارو میکنم و از احساسم میفهمم که اشتباه کردم،

    این در مورد همین دیروز هم صدق میکنه،

    اما بعدش که دوباره با خودش خلوت کردم و الهامات رو دریافت کردم بهم گفت پا میشی و میری این پیام رو به فلانی میدی و دیگه از لحاظ ذهنی ذهنتو از روش کاملا بر میداری، به خدا به دقیقه نکشید، تا گفت گوشیمو برداشتم و پیاممو برای طرف فرستادم،و ذهنمم از روش برداشتم،

    ،

    من این چند روز بارهااااااا بارهاااااا بایت این راهنمای درونی گریه کردم و اشک شوق ریختم، و سپاسگذاری کردم،

    الا درخواستم از خداوند به شدت بالا رفته برای خرید دوره ی قانون سلامتی چون می‌خوام واقعا تکلیف خودمو در مورد خوراک معلوم کنم،

    به خدا اگر بدن نیاز نداشت اصلا غذا نمیخوردن اینقدر عااااشق این اتصاله شدم،که اصلا وقتی بهش وصل میشه همینطوری جوابا میاد الهامات میاد

    و این رو هم بگم که به لطف الله و هدایت هاش انگار دارم سر حتی خودم قرار میگیرم ،تو مسیری قرار گرفتم که دارم الهامات رو دریافت میکنم،

    البته که نجوای شیطان هم هست که نا امیدم کنه

    اما صدای امید بخش الله تو وجودم بلند تره

    در مورد هر چیزیییی ازش سوال میپرسم یا مثل گل می‌خوام صحبت کنم خودش صحبت هایی به زبونم میاره که بعدش میگم خدایا اینا کجا بوده قبلا؟!

    خب معلومه که اینا از طرف تو اومده،

    و

    دقیقا دارم اینو درک میکنم که خداوند از طریق قلب با ما صحبت می‌کنه و شیطان از طریق مغذ،

    و اگر چیزی به قلبت الهام شد که احساس خیلیییی خوبی هم بهت داد از طرف خداونده و اگر فکری تو ذهنت اومد که نتیجه ی احاسیسش احساس بد هست بدون که از طرف شیطانه،

    خدای مهربانم وااااقعا ازت ممنونم که کمکم کردی لپ مطلب رو بنویسم خیلی ازت ممنونم ،

    مرسی از همه ی بچه های سایت،

    حس میکنم این فایل و کامنتهاش برای افرادی هست که در مدار بالاتر هستن،

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت،

    استاد جونم خیلی را ممنونم انشاالله خوش باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      زهراهدایتی گفته:
      مدت عضویت: 458 روز

      سلام برادرعزیزم

      میدونستی این کامنتت الان تواین لحظه چه معجزه ای کردچه مشکلی ازمن حل کردچقدر تونستم تصمیم درست بگیرم چون این حرفای شما بخدا هدایته که.تواین لحظه این فایل بیاداونم باموضوع تسلیم دربرابر هدایت ،،واینکه شمابیای قشنگ توضیح بدی هدایت چه شکلیه چه حسی داره خدایاشکرت هرچنداین تصمیم منطقی نیست ولی بایدایمان داشته باشم وازقلبم اطاعت کنم که جایگاه خداست ونگران نباشم چون تنهاقدرت خودشه وهمیشه به صلاح مون میگه ومتوکلان رادوست داره حمایت میکنه وهدایت ..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فاطمه فضائلی گفته:
      مدت عضویت: 1233 روز

      سلام

      خدایا چقدررر لطافت, خدایا ببین چقدر با تو گشتن ادمو لطیف میکنه چقدر این حسو حال خدایی رو دوس دارم, جنسشو قششششنگ میفهمم, خدایا ما که با تو رفیق میشیم مثل خودت انقدر داریم زلال و زلال تر میشم, مثل خودت هم پولدار باشیم بابا, خود خود شخص پول رو بیار لطفا! اینو نوشتم برا بعد خودم

      خیلی وقت بود فایل سپیده رو گوش نداده بودم و اون موقع ها که گوش میدادم میگفتم من کی بشه انقدر وصل باشم که بهم بگه چی بخوررر چی نخور!! الان فهمیدم خیلی وقته اینطوری شده و دارم عشششق میکنم, حتی اینکه خدایا چه رنگی رو استفاده کنم نقاشیم بهتر میشه, خدایااا چه موقع برنج رو ابکش کنم خراب نمیشه ,چی بخرم چی نخرم, ساعت چند بیام بیرون از خونه و……. و کلید اصلیش تنهایی بود !!!!

      چندتا چیز تو کامنتت بود دوست داشتم راجبش بنویسم, من تا نصفه خوندم و گریم گرفت پاشدم یه دوری زدم بعد دوباره نشستم به نوشتن

      ما یه بچه ی کوچولوی یکساله داریم, چون خیلی وقت بود بچه نداشتیم اطرافمون حالا که اومده دقیقا شده بعد اموزشهای استاد و خیلییی بهش توجه میکنم به رفتاراش

      بچه که کوچولوعه هنوز, سالمه و پاک, برا خودش تنهایی عشششق میکنه, برا هرچیزی ذوق میکنه, جسمش سالمه, اعتماد به نفس که دیگه خداااااا, هیچکی براش مهم نیست با کثیف ترین لباس میشینه تو عروسی

      میخوام بگم این اصلش بود, این اصل ما بود, تو اصل و شاکله اصلی خیلیییی خوبیم ما, ما تو ذات واقعا خداییم و جالبه وقتی هم بزرگ میشیم میدونیم خوب و بد چیه! بقول قران میگه راه درست از غلط رو قشنگ مشخصه.

      من و شما هر کس دیگه ای تو دنیا میدونه دروغ بده, غیبت بده, تهمت بده, قضاوت بده, روابط ناجور بده, ما میتونیم چیزهای بد رو از خوب تشخیص بدیم ولی سخته انجامش بدیم, چون احاطه شدیم با یه عالمه باور نامناسب و سخت شده انجام ندادن اون کارها

      دیشب داشتم کامنت عزیزان رو تو جلسه یازده لیاقت میخوندم و یه دوستی نوشته بود من همیشه صادق بودم ولی اینو ارزش نمیدونستم از بس میگفتن بچه مثبت یا سرت کلاه میزارن و زرنگ اونه که سیاست داره و دروغ میگه و گفتم وااای منم همین بودم, چه راحت اصل و خوبی رو رها میکنیم با اینکه میییدونیم راه درست چیه

      مثلا من خودم نمیدونم چه باوری بود چه چیزی در من بود از بچگی که واقعا تو روابط یه سری چیزا برای من اهمیت زیادی داشت و دوستام همیشه منو مسخره میکردند که بچه مثبتی فلانی بهمانی ,دنیا دو روزه باید فلان کارو کرد و نمیخوام توضیحش بدم , دیگه من یه کشمکشی تو ذهنم بود که واقعا یه جایی بهم ریختم و همه ی دوستای این مدلی رو بلاک کردم ,سخت بود تنها شدم ولی گفتم من که میدونم درستی چیه و خدا یه دوستانی رو اورد تو زندگیم که از پاکی و درستی تکن مثل خودم و همو تایید میکنیم, و اصلا زندگیم ازین رو به اون رو شد و بعدم با استاد اشنا شدیم و اینا

      ما هممون میدونیم راه درست چیه! ما هممون تو هر چیزی میدونیم ولی اجازه دادیم دیگران, ترسها, تنها شدنها ,تفکرات جامعه همش نزارن به اصل وجودیمون برگردیم

      و گرنه راه درست از نادرست تاااابلوعه و یکی از کارها برای همین تنها شدنه و چقدر خوب انجامش دادی و حستو دوست داشتم, خیلی تجسمش کردم اون حس لب دریا, ایشالا ماه دیگه که میرم قشم منم بتونم تجربش کنم

      از حرفم دور نشم ,بعضی وقتها توباشگاه یا دوستان میان میگن فاطمه چیییکار کنیم هیکلو بسازیم میگم بابا خودت میدونی, چیزهای نامناسب دوری کن, قند و شکر و سرخ کردنی و هله هوله, تو این کار رو انجامش بده اگه نشد بیا بگو نمیشههه بعد میگن نههههه سخته و فلان

      تو از اصل ماهیچه بودی اگه خودت نامناسب به خورد خودت ندی ,تو از اصل سالم و پوست سلامت و پر نشاط به دنیا اومدی مثل همون بچه

      وقتی نامناسب ها را بریزیم ,اصلمون پیدا میشه و هویدا, هرچقدر این کار را بیشتر انجام بدم بیشتر پیدا میشه

      حتی تو کار موردعلاقه هم همینه و من تجربشو دارم ,من انقدرررر عاشق نقاشی بودم که از وقتی چار پنج سالم بود هر روز نقاشی میکردم, مامانم میگفت بعضی روزها هم میرفتیم بیرون شب که میومدیم خونه تو میرفتی اول یه نقاشی میکشیدی بعد میخوابیدی خخخخ,انگار نمازم بوده, انقدر این عطش بوده و همیشه باهام بود ولی من هی انکارش کردم که نقاشی شد کار و رفتم مهندسی و خلاصه تا 23 سالگی این روند رو اشتباه رفتم تا اینکه نامناسبهارا ریختم دور. نامناسب چی بود؟ اینکه من باید برم کار اداری و فلان و درسشو خوندم و ازین چرتها و پرتها خلاصه تا گذاشتم کنار در باز شد برام و رفتم تو کار مورعلاقم

      دیگه بیشتر این ننویسم

      ولی من خیلی خوب به این موضوع رسیدم که از اصل ما خوبیم ,ما میدونیم, ما راه درست و غلط رو میدونیم ولی هی روشون رو غبار گرفته ولی درست ترین کار همین تنهایی اگاهانه ست,

      تو شلوغی صدای خدا پیدا نیست

      تو شلوغی هله هوله و قند و چربی ماهیچیه ها پیدا نیستن

      تو شلوغی هیچی نیست

      الکی نیست استاد و خانم شایسته رفته تو یه مزرعه بزرگ با چندتا دوست محدود

      الکی نیست پیامبر میرفت تو غار حرا

      همین که فایل تمام شد قران گوشیم الارم داد و ایه 81 سوره اسرا را اورد و چقدر این همزمانی رو دوست داشتم

      موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        علی میرفخررجایی گفته:
        مدت عضویت: 1494 روز

        سلام فاطمه جان امید وارم حالت عالی باشه

        ممنونم بابت اینکه به حسن توجه کردی و نوشتی

        مرسی که خیلی قشنگ اصل وجودیمون رو به یادم آوردی

        دقیقا مثل بچه

        ترسی از چیزی ندارم از نظر دیگران از گفتن خواسته هاش از رفتارش

        و این همون خداست

        چقدر دوست دارم بچه باشم واقعا

        آخه خیلی بهم گفتن بزرگ باش و ادای آدم بزرگارپ در بیار زشته این بچه بازیا چیه

        آره منم خیلی بزرگ کردم خودمو و خیلی ادای آدم بزرگارپ مثلا در میارم

        آره واقعا تموم اون خصوصیات اخلاقی که گفتی به خاطر روح پامیه که در جسممون دمیده شده،

        آخ که چه چقدر مقدسه چقدر پاکه

        و تنهایی داره این پاکی رو به من برمیگردونه،

        دوستهای خوب دارن این ویژگی هارو به من بیشتر نشون میدن و به یادم میارن که اینها اصل وجود توعه

        در مورد جسم هم چه مثال خوبی زدی

        که ما از اول ماهیچه بودیم

        با ورودی های اشتباهه که از اصلمون دور میشیم

        آره در مورد کار مورد علاقمون هم

        دقیقا همونه که از بچگی خوب انجامش می‌دادیم و اگر سعی کنیم به یاد بیاریم خیلی خوب میتونیم پیداش کنیم

        و کسی که باور داره خودش داره زندگیش رو رقم میزنه حتی اگر 1 ثانیه هم در مسیر غیر مورد علاقش حرکت کنه داره به خودش و خدای درونش خیانت میکنه

        از طرف من کوچولوت رو هم ببوس،

        از خدا می‌خوام هدایتمون کنه واقعا کمکمون کنه باورش کنیم همین فقط به خدا بقیش حله،

        مرسی فاطمه جان که نوشتی

        مرسی

        در پناه رب العالمین باشیم همگی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          Life time گفته:
          مدت عضویت: 1452 روز

          سلام اقای رجایی

          وقتتون بخیر

          من داستان هدایت شما رو خوندم

          و یه سوال برام پیش اومد

          نوشته اید که خداوند

          شما رو هدایت کرد به سمت کسی که اسیب های جسمانی تون رو بدون جراحی درمان کرد

          میشه راهنمایی کنید درباره ایشون

          چه تخصصی چه علمی و راجع بهش کمی توصیح بدین

          ممنون میشم ازتون

          سلام اقای رجایی

          وقتتون بخیر

          من داستان هدایت شما رو خوندم

          و یه سوال برام پیش اومد

          نوشته اید که خداوند

          شما رو هدایت کرد به سمت کسی که اسیب های جسمانی تون رو بدون جراحی درمان کرد

          میشه راهنمایی کنید درباره ایشون

          چه تخصصی چه علمی و راجع بهش کمی توصیح بدین

          ممنون میشم ازتون

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: