گفتگو با دوستان 4 |  تمرکز بر بهبود شخصیت خودم

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • نشانه های بهبود شخصیت؛
  • نقش توانایی کنترل ذهن در عملکرد صحیح جسم؛
  • منطق هایی برای متعهد ماندن در عمل به قوانین زندگی؛
  • منطق هایی برای ساختن تعهد؛
  • ارزشمندترین نتیجه ی عمل مستمر به قانون؛
  • “سمت من” در عمل به قانون، تمرکز بر بهبود شخصیت خودم است؛
  • به محض اینکه آماده می شوی – به هزاران طریق- به جواب سوالات و راهکار مسائل ات هدایت می شوی؛
  • به اندازه ای که “ناتوانی خود در تغییر دیگران” را می پذیری، از روابط ات لذت می بری؛
  • سوالات در هر لحظه در حال پاسخ داده شدن است. اما اینکه شما چقدر آن جواب ها را می شنوی، بستگی به میزان آمادگی شما دارد؛

منابع بیشتر:

دکمه ” مرا به سوی نشانه ام هدایت کن ” در صفحه اصلی سایت


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    938MB
    62 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 4 |  تمرکز بر بهبود شخصیت خودم
    56MB
    61 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

282 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «Mami1» در این صفحه: 1
  1. -
    Mami1 گفته:
    مدت عضویت: 2425 روز

    به نام خدای فراوانی ها

    سلام ب استاد نازنینم و خانم شایسته مهربان و تمام دوستانی که این متن رو دارن مطالعه میکنند..

    ♥️

    استادد یعنییی من عاااشقتونممم چه کردی با این ۴ تاقسمت قلبم زیر و رو شد..

    چندین مرتبه حس کردم انقد قلبم باز شده ک میتونم پرواز کنم ..

    واقعا لذت بردم

    واقعا بینظیر بووود

    چقد از صحبت دوستان لذت بردم چقدددد عاااالی بود واقعا تک تک سلولام لذت بردن..

    استاد جانم داشتم با خودم فکر میکردم اگر قرار بود من باهاتون تو این روم صحبت کنم چی میگفتم که شما خیلی خوشحال بشید و یه جورایی بتونم به خاطر زحماتی ک برامون کشیدی تشکری کرده باشم

    چون میدونم با هربار موفقیت و پیشرفت ما بچه های سایت بینهایت خوشحال میشید..

    ب قلبم اومد ک حتما درمورد بارداریم باهاتون صحبت میکردم و مطمین بودم ک شماهم مثل همین الان من ک دارم اشک میریزم اشک شوق میریختید با صحبت هام به خاطر همین تصمیم گرفتم همینجا بنویسم ‌..

    استاد من چندین سال پیش خیلی قبل تر از زمانی ک با شما اشنا بشم عاشق و دیوانه یه آقایی بودم ک اگ پیامک و زنگم و یه ثانیه دیر جواب میداد دیوانه میشدم و کلا اون دوران کارم شب و روز گریه کردن و حال بد بود تمام آیندم رو تمام شب و روزم رو با اون آقا تصور میکردم و شده بود خدای من تا اینکه یک روز منو ترک کرد و رفت و من با تمام وجودم اون دوران شکستم تمام قلبم له شده بود و به تمام مرد های دنیا بد بین شده بودم ب همه شک داشتم و فکر میکردم همه مردا دروغگو هستند تا اینکه بعد از حدود یک سال با همسرم آشنا شدم با اینک همسرم یک انسان فوق العاده و بینظیر هستن و بودن من از همون روز اول بهشون شک داشتم و بی اعتماد بودم و همیشه با همسرم سرجنگ داشتم و یه جورایی چون قلبم از قبل شکسته بود فکر میکردم همسرم هم قراره منو ترک کنه و بره بخاطر همین همیشه یه طوری رفتار میکردم ک انگار بود و نبودش فرقی نداره در حالی ک من ب همسرم هم وابسته شده بودم و فکر اینکه ایشونم منو ترک کنن دیوانم میکرد ..

    تا اینکه من با شما آشنا شدم به قدری روحم تشنه بود و زخمی که تا صدای شمارو میشنیدم اروم میشدم اوایل ب عنوان مسکن از فایلاتون استفاده میکردم فقط گوش میکردم ک آرامش داشته باشم اما رفته رفته خیلی کم ب حرفاتون عمل کردم آروم اروم تغییر کردم دیگ گوشی همسرم رو زیر و رو نمیکردم دیگ دائم ازش نمیپرسیدم ک کجاست و با کی و چیکار میکنه شاید گاهی اوقات وسوسه میشدم ولی پا رو وسوسه هام میزاشتم و سعی میکردم همسرم رو که برام شده بود یه بت شده بود خدارو بکشم پایین و خودم به همسرم پیشنهاد میدادم ک با دوستاشون برن تفریح برن مهمونی و خب این نشون دهنده این بود ک من هزار درجه تغییر کرده بودم..

    خلاصه این تغییرات بود ارامشم بینهایت بیشتر شده بود همسرم از بودن کنار من لذت میبرد ولی بازهم همسرم برا من پاشنه آشیل بود بازهم یه جاهایی این پاشنه آشیل بودن منو عذاب میداد..

    همه چی هم خوب و خوش پیش میرفت تا اینکه من حس کردم نه مدیریت رستوران نه درس خوندن هیچ کاری روح منو ارضا نمیکنه من عاشق مادری م من دلم میخواد مادر بشم دلم میخواد چندتا بچه قد و نیم قد داشته باشم ک هرلحظه تو خونه شیطنت کنن صدای خنده هاشون گریه هاشون غذا خوردنشون واااای کههه قلبم از تصور اینک مادر بشم و چند تا بچه داشته باشم میخواست از جا کنده بشه ..

    اما دقیقا تو همین نقطه که قلبم داشت از ذوق پرواز میکرد سر و کله پاشنه آشیلم پیدا میشد و دائم میگفت نه نه نه نه اصلا فکرشو نکن اگ باردار بشی همسرت رهات میکنه دیگ دوستت نخواهد داشت از هم دور میشید از هم فاصله میگیرید

    دائم تو دلم وسوسه میکرد که تو تازه رابطتو درست کردی تو تازه داری رنگ آرامشو میبینی اصلا به بچه دار شدن فکر هم نکن..

    این وسوسه ها بود و عشق بینهایت من هم ب مادر شدن بود تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم پا رو ترسم بزارم و برا بچه دار شدن اقدام کنم همون لحظه ک تصمیم گرفتم پا رو ترسم بزارم و با خودم گفتم ک من نمیتونم برا همیشه با این ترس زندگی کنم رفتم دکتر و گفتم من میخوام اقدام کنم برا بارداری و دکتر هم برام ازمایشات مربوطه رو نوشت وقتی جواب ازمایشام اومد دقیق برج ۷ سال ۹۹ بود دکتر بهم گفت چندسالی ب بچه دار شدن فکر نکن فعلا بدنت شرایطشو نداره باید تحت درمان باشی تا بدنت آمادگیشو پیدا کنه و بعد ..

    نمیدونم اون لحظه چی درونم گذشت اما حتی به اندازه یه ثانیه هم ناراحت نشدم فقط با خودم گفتم خداوند ب شجاعان پاسخ میدهد من پاروترسم گذاشتم خداهم پاسخ میده..

    جواب ازمایشم و به دوتا دکتر دیم نشون دادم و جواب همون قبلی بود تا چند سال باید صب میکردم..

    در مورد جواب دکتر ب هیچکدوم از اطرافیانم حرفی نزدم ک با حرفاشون ذهنم رو خراب کنن ..

    خودم هم سعی کردم بیشتر رو فایل ها و صحبت های استاد تمرکز کنم و از خداوند خواستم ک بچه اولم تو سال ۱۴۰۰ به دنیا بیاد نه ۱۴۰۱ دقیق ۱۴۰۰ حتی بهش گفتم شده ۲۹ اسفند ۱۴۰۰ اما حتما باید ۱۴۰۰ باشه..

    و دیگ گذاشتمش کنار رهاش کردم انگار قوی تر از همیشه شده بودم دیگ هم بهش فکر نکردم..

    تا اینکه دقیقا ۱۸ بهمن روز تولد همسرم احساس کردم باردارم حس کردم من اون معصومه قبلی نیستم حس کردم قلبم بزدگتر شده روحم پاک تر شده و آزمایش دادم و حواب مثبت بود و من زمانی ک بچم فقط سه هفتش بود متوجه شدم باردارم و تاریخ ورودش ب این جهان زیبا ۲۷ مهر ۱۴۰۰ وقتی جواب آزمایشم و ب دکترم نشون دادم گفت این یه معجزه است و من هم در جواب بهشون گفتم من به معجزات خدا تو زندگیم عادت دارم..

    ..

    ..

    ..

    الان دقیقا سه ماه و دو روزه ک باردارم

    عشق و محبتی ک از همسرم دریافت میکنم و تاحالا تجربش نکردم..

    ارامشی ک تو این سه ماه داشتم غیر قابل وصف

    من اصلا تو این سه ماه ک همه میگن اوایل بارداری سخت اذیت نشدم..گاهی اوقات فکر میکردم نکنه اصلا باردار نیستم چون هیچ کدوم از اون ترسایی ک قبل بارداری داشتم خبری ازشون نبود..

    ۱۵ روز مسافرت بودم و هرکسی متوجه میشد باردارم باورش نمیشد میگفت چطور حالت انقد خوبه ؟؟؟

    و من فقط تو دلم میگفتم خداوند ب شجاعان پاسخ میدهد

    همه چی عاااالی و درجه یک..

    از همه مهم تر و فوق العاده تر رهایی ک نسبت ب همسرم پیدا کردم حس میکنم روحم ازاد شده و ارامشی و تو قلبم دارم ک با کلمات نمیشه توصیفش کرد..

    ..

    خدارو شکر میکنم برای هدایتم ب این مسیر برای هدایتم ب سمت توحید ب سمت یکتا پرستی..

    خداروشکر میکنم میلیونها مرتبه..

    استاد عزیزم عاااشقتونم بینهایت

    ♥️♥️♥️♥️♥️♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: