گفتگو با دوستان 5 | قدرت بهبودهای کوچک اما دائمی

موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • کمترین نتیجه حرکت در مسیر مورد علاقه، داشتن “احساس خوشبختی” است
  • رشد و پیشرفت یعنی: تلاش برای ایجاد بهبودهای کوچک اما دائمی، در هر سطحی که هستی؛
  • کلید تجربه “روانی و آسانی” در مسیر پیشرفت چیست؛
  • دلسوزی و حمایت بی جا از دیگران، مانع بروز توانایی های درونی فرد می شود؛

منابع بیشتر:

«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»

دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری گفتگو با دوستان 5 | قدرت بهبودهای کوچک اما دائمی
    537MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 5 | قدرت بهبودهای کوچک اما دائمی
    31MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمد تاجیک» در این صفحه: 1
  1. -
    محمد تاجیک گفته:
    مدت عضویت: 914 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته بزرگوار

    من محمد تاجیک هستم و برای اولین بار بعداز گذشت حدودا دوسال از اشنایی با شما استاد عزیز توسط همسر عزیزم ، میخوام این کمالگرایی درونیم رو له کنم و کامنت بنویسم.

    خیلی اوقات دوست داشتم براتون کامنت بنویسم اما همین کمالگرایی میومد و میگفت تو که مثه بقیه نمینویسی ، نگاه کن بقیه چقدر قشنگ صحبت میکنن، تو که مثه اونا نمینویسی اما اینبار خواستم بنویسم و به خودم ثابت کنم که هر کسی فقط به همین اندازه که یک انسان متفاوت از بقیه هست میتونه ارزشمند باشه و خاص و من هم فارق از تمام ویژگی ها فقط با همین یک ویژگی هم خاص هستم و هم ارزشمند.

    من هنوز موفق به خرید دوره های بی نظیر شما نشدم اما امیدوارم که هر چه زودتر و با لطف پرودگار مهربان موفق به خریددوره هاو عمل به اونها بشم و روزی بیام و در همین سایت از نتایجم براتون بنویسم.

    و از همینجا صمیمانه بابت داشتن استادی چون شما خدارو شاکرم و هر روز و هر روز بهترین هر چیزی که خداوند دراین جهانش داره رو براتون ارزومندم استاد عزیز.

    من چند روزی هست که فایل های گفت و گو با دوستان شما رو از اول شروع کردم و امروز موفق به دیدن قسمت هفتم شدم و یه ندایی از درون قلبم گفت تو که می تونی راجع به این موضوع بنویسی پس برو و کامنت بذار.

    راجع به موضوعی که تووی این قسمت بیان کردین من هم تجربه ای دارم و گفتم با شما و دوستان عزیز به اشتراک بذارم.

    من به لطف پروردگار چیزی به حدود دوسالی میشه که ازدواج کردم و موضوع برمیگرده به ماجرای اجاره اولین منزل ما.

    من و همسرم به خاطر یکسری مسائل تصمیم گرفتیم از شهر قزوین که هر دو بشدت از محیط اونجا ، اب و هواش و تمام اونچیزهایی که در اون شهر دوست داشتیم به خاطر زندگیمون و ازادیمون دست بکشیم و به قولی بهاش رو بدیم و مهاجرت کنیم به یه شهری که دوست و اشنا نداشته باشیم جز خدا.

    و ما تصمیم به مهاجرت گرفتیم اونم کجا؟ قم.

    اینکه چرا قم بماند اما خب ما چیزی رو که بهاش رو دادیم بدست اوردیم و بشدت راضی و شکرگذار خداوند منانیم.

    خب چالشی که ما داشتیم این بود که باید خونه اجاره میکردیم. دوتا جوونی که تازه ازدواج کردن و اصلا خونه ای نداشتن باید بیان و توو یه شهر دیگه که از شهری که تووش زندگی میکردن حداقل4 ساعت فاصله داشت دنبال خونه بگردن.

    داستان رفت و امد ما بماند که چندین و چندبار این مسیر رو رفتیم و اومدیم و هیچ حتی یکبار از قم برگشته پا تووی خونه نذاشته املاکی زنگ زد و ما غروب رسیده بودیم و فردا صبح دوباره برگشتیم و این رو هم بگم ما رووی محله های پایین شهر قم و اطراف قم فوکوس کرده بودیم و اونجا ها دنبال خونه میگشتیم.

    اینهمه داستان گفتم که به اینجا برسم یکچیزی که هر دفعه برای من و همسرم بعد از دیدن موردهایی که بهمون پیشنهاد میشد حس بد و حالت اندوهی بود که مثلا خدایا ما قراره واقعا بیایم توو همچین خونه هایی پس این همه خونه ینی جای ما حتی توو یه دونه از اونا نیست و اون حس تضاد که چرا من باید توو همچین جا و شرایطی باشم.

    موارد همینطور بد تر و بدتر شدن(با توجه به پولی که داشتیم، البته این رو هم بگم که خانواده همسرم داخل همون شهر غیر از منزل خودشون ، خونه ی بزرگی داشتن که اصلا ساکنی نداشت و همینطور خالی بود اما خب ما نمیخواستیم که ازادیمون رو قمار کنیم)

    و ما هر دفعه با حس بدتر و شرک های بیشتر که مثلا اگه فلانجا برای ما خونه پیدا کنی پیش من شیرینی داری و اینها….

    و انگار داشتیم کلا خدا و اینهمه درسهای شما رو فراموش می کردیم و ما بس نمیکردیم. هی هر بار مورد ببین ، بدتر و بدتر ……، که اگه شاگرد زرنگه بودم همون موقع باید بس می کردم اما خب ادم ممکنه بعضی وقت ها نتونه زرنگ باشه، و این موضوع حدودا یک یا دو هفته ای ادامه داشت تا اینکه یه روز حلقه همسرم که رووی دستش بود به صورت خیلی عجیب گم شد و پیدا هم نشد و انگار دیگه خدا میخواست زور نهایی رو بزنه و ما رو ازین منجلابی که تووش افتادیم نجات بده(به قول خودم : فقط خدا مونده بود که داد بزنه بگه جم کنید خودتونو) . همین شد و ما دست کشیدیم، برگشتیم قزوین و دیگه به خدا سپردیم.

    و بعد از این جریان ما با حس بهتر و بدوووووووون هر شرکی ، و فقط با توکل به خدای قادر برگشتیم قم و به طرز عجیبی همون روز اول یا دوم ، مورد دوم ما توو یکی از بهترین محله های قم (شهرک قدس) خونه ای رو پیدا کردیم که به محض دیدنش هوش از سرمون برد،جوری که ما باورمون نمیشدمگه توو قم همچین ویویی هم پیدا میشه(ویوی خونمون کوه بود چیزی که منو همسرم عاشقش بودیم) و اونجا بود که فهمیدیم خدا کجاها میخواست دست ما رو بگیره و ببره و خدا میخواد ما به چه چیزهای بهتری برسیم که خودمون توو رویا باید ببینیمش و خدا رو هر چقدر هم شکر کنم باز کمه که دست ما رو از کجا گرفت و به کجا اورد که اگر من شاگرد زرنگی بودم توو همون اولین حس بد دست میکشیدم و دیگه اینقدر دچار سختی نمیشدیم و خونمون هم به راحت ترین شکل ممکن پیدا میشد، امااگر زرنگ هم نبودیم به واسطه امید ما به خدا هرچقدر هم کم دست ما رو ول نکرد و هی به ما هشدار داد و هشدارها هربار بزرگتر شد تا ما بفهمیم و بالاخره بعد از بارها چکش خوردن فهمیدیم، و خدا هدایتمون کرد.

    ببخشید خیلی طولانی شد.

    ممنون از شما استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: