موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- کمترین نتیجه حرکت در مسیر مورد علاقه، داشتن “احساس خوشبختی” است
- رشد و پیشرفت یعنی: تلاش برای ایجاد بهبودهای کوچک اما دائمی، در هر سطحی که هستی؛
- کلید تجربه “روانی و آسانی” در مسیر پیشرفت چیست؛
- دلسوزی و حمایت بی جا از دیگران، مانع بروز توانایی های درونی فرد می شود؛
منابع بیشتر:
«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»
دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری گفتگو با دوستان 5 | قدرت بهبودهای کوچک اما دائمی537MB34 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 5 | قدرت بهبودهای کوچک اما دائمی31MB34 دقیقه
من حدودا دوسال پیش بودکه با استاد آشنا شدم و بواسطه افزایش عزت نفسم شغل کارمندی و ده ساله ی خودم با بیمه و مزایا رو کنار گذاشتم
همون روزها بود که حدودا 6 ماهی بود داشتم روی خودم کار میکردم که همسرم بشدت با اینکار کردن من روی خودم مخالفت کرد و گفت که به شغل قبلیم برم
در حالیکه از لحاظ مالی 5برابر اونموقع افزایش داشتم و همینجوری تارگت میزاشتم میرفتم پرقدرت جلو.
و همسرم هرروز شاید بخاطر توجه خودم داشت مخالفت بیشتری نشون میداد و حالمو واقعا بد میکرد.
یه تایمی بهم الهام شد که جدابشم ازش
ولی شاید بخاطر ترسهام و حرفای دیگران و حتی بخاطر شرک و بخاطر بچم که همش باهم میشه شرک من اینکار رو نکردم و منتظر موندم جهان درستش کنه.
ولی استاد میگه تا ما کاری نکنیم هیچ جهانی هیچکاری واست نمیکنه
و من همینجوری موندم
اتفاق بد دوم افتاد ولی باز من جدانشدنی و ادامه دادم و در بارسوم خدا چک محکمترین زد و همسرم جوری خیانت کرد که هم منو زد ترکوند هم جوری شد که دیگه نشه ادامه بدیم.و بمعنای واقعی خوردم چک محکم رو.تا اینکه بالاخره رفتم جداشدم.
البته هنوزم با اونا دارم زندگی میکنم و انگار باز باید چک بخورم.باابنکه جدا شدم باز بفهمیم
یه بازه ای خونه گرفتم ولی باز تحویل دادم اومدم پیش اینا.
منتظرم یه اتفاقی بیفته باز ولی نمیفته هیچگونه میدونم.
الان تنها سد اینه که پدرو مادرش نفهمن چون مثل پدرومادر من هستن و دوسشون دادم.
وگرنه دخترم موضوع رو میدونه و شناسنامه ای هم جداشدیم.
البته دارم از صبح تا شب تو تنهایی روی خودم کار میکنم
از خدا میخام یه راهی رو بزاره جلوم
که تنها زندگی کنم
چون با تنهاییم خیلی اوکی هستم
و اون بازه ی دوماهه تنهاییم بشدت اتفاقات خوب رو داشتم تجربه میکردم و صبح تا شب تو مدار خوب بودم و روی خودم کار میکردم.
نمیدونم دلم میسوزه یا چی
نمیدونم میترسم یا چی
ایده ای اگه دارید کمکم کنید لطفا